Sonntag, 9. März 2014

من از تو به جز وفا ندیدم


 نسیم رهرو

من از تو به جُز وفا ندیدم
  به بهانۀ روز جهانی زن            


تبعیض و بـرتـری طلبی نسبت به  زنان
ریشه  در مناسبات اقتصادی -  اجتماعی
جامعه دارد. ریشه کن کردن ستم جنسیتی
و نا بـرابری های اجتماعی  بدون تغییرِ
نظامِ زیر بنایی جامعه امکان پذیر نیست.

نگاهِ جامعۀ مَرد سالار نسبت به زن ، نگاه استبدادی واهانت آمیز است. مَرد های زن ستیز ( کذا زنانِ ضدِ زن) دروغ های شاخدار و اتهاماتِ شرم آوری را در حقِ نیمۀ پیکر جامعه بسته اند که با هیچ منطق و اخلاقی سازگاری ندارد. مستبدین تاریخ برای پائین آوردن موقعیت اجتماعی زن اوصافی از شمار: ناقص عقل ، بی وفا ، ساحره ، دیو ، حیله گر ،عفریته ، سُست ایمان ، مایۀ فساد. . . . را با نام آنها همراه کرده اند. چسپاندن اینگونه اتهاماتِ نا روا  با نام و جایگاه والای زن ، از هر لحاظ ناپسند و دُور از کرامتِ انسانی است. جارچی های قدرت و تئوری پردازانِ گمراه به خاطر منافع خویش به اینگونه باور های پوچ می رسند:" چون زنان توانایی پیشبرد مساوی کار را با مردان ندارند ، بنابران سزاوار جایگاه پائینتر می باشند ؛ مزید بر آن ، استعداد زنان نیز با استعداد مردان مساوی نیست."
در جامعه ای که کمترین زمینه و فرصتی برای شکوفائی و انکشافِ استعدادِ زنان وجود دارد ، و زن را اسیرِ چهار دیواری خانه کرده اند ، امکان رُشد و نشو نمای استعداد او نیز در سطح پائین تر خواهد بود.
زن آن بِه که در پرده پنهان بُود       که آهنگ بی پرده افغان بُود
چو خوش گفت جمشید با رأی زن       که یا پرده یا گور بِه جایِ زن
(نظامی گنجوی)
نظریه پردازانِ ضدِ زن انتظار دارند که فیلسوفان زن از درون زندانِ خانه سر بلند کنند و به اوج ترقی و تعالی برسند ، مگر آنها نمی دانند و یا نمی خواهند بدانند که: استعداد ها با فرا گیری دست آورد های تاریخی بشریت امکانِ تبارز می یابند.
تاریخِ اندوه بارِ زنانِ کشور ما گواهی می دهد که با وجود کوهی از موانع و محدودیت ها که پیشروی زنان انبار شده است ، زن افغان با استفاده از کمترین فرصت ها  و امکانات در عرصه های مختلفۀ زندگی چون تولید ، امور تربیتی و آموزشی ، شعر و ادب ، علم و هنر ، رزم و پیکار . . . سهم شایسته و بایسته را انجام داده و چهره های درخشانی را وارد میدان کرده است.
تسلطِ فرهنگِ مرد سالاری باعث می گردد که حتی از بردنِ نام زنان عرقِ شرم بر پیشانی "مردِ غیرتی" بنشیند ، چه رسد به بیانِ کارنامه های افتخار آفرین زنان. بیاد دارم روزی را که زندانبانِ بلاک دومِ زندان پلچرخی داخل اتاق (= قفس) شد و به همه زندانیان دستور داد که سه سه نفر از اتاق بیرون شوند. در گوشه ای از دهلیز دفتر و دیوان را جا بجا کرده بودند. گفته شد که اینها از شعبۀ کارتوتیک آمده اند تا مشخصات زندانیان را درج فورمه ها کنند. در ستون فورمه ها علاوه بر شهرت زندانی ، نامِ مادر و همسرِ او نیز نوشته می شد. زندانیان این عمل را شرم آور و نوعی بی غیرتی تلقی کردند و از نوشتن نامِ مادران و همسران شان اباء ورزیدند. سرانجام ، گپ به دعوا و جنجال  و لت و کوب و کوته قفلی کشید.
روزگاری ارسطو (۳۲۲- ۳۸۴ ق. م) فیلسوف نامدار عصربردگی ، بردگان را "ابزارناطق "خواند. پس از گذشت سده ها و رونما شدن تغییرات بنیادین در ساختارهای جامعۀ بشری ، باز هم زنان در بسیاری از نقاط جهان حقی بالا تر از بردگان را نصیب نشده اند. فیلسوف نما های قرن بیست و یکم و تیکه داران دین گمراهانه تئوری های من درآوردی عرضه می دارند تا جایگاه اجتماعی زنان را در حدِ یک کنیز و موجودی ذاتاً ناتوان و پُر از عیب و نقصان تقرب دهند.
مخالفت علیه حضور زنان در زندگی اجتماعی و پروپاگند برضد آنها به حدی قوی و گسترده بوده که حکیم بزرگ فردوسی طوسی در مورد زن اینچنین قضاوت کند:
زن و اژدها هردو در خاک به        زمین پاک از این هر دو ناپاک به
بعضی ها را عقیده بر این است که این اندیشه از فردوسی نیست ؛ زیرا آن پیرِ خردمند و خرد گرا با آن ابهت و واقع نگری اش چگونه می تواند اینگونه اندیشه های خجالت آوری را در سر داشته باشد؟
 به هرحال اگر این اندیشه از فردوسی باشد و یا نباشد ،  زنان در زندگی عملی چیزی بالاتر از آن منزلتی نداشته اند.
جامعۀ مرد سالار تمامی فضیلت ها را در انحصار مردان قرار می دهد و زنان را از آن محروم می سازد. گویی که یگانه کمال و فضیلت زنان همان ناز و کرشمه و دل بری و دلربایی و جلب رضاییت شوهران است و بس.
بهین زنان جهان آن بود  + کز او شوی همواره خندان بود
(فردوسی - شاهنامه)
یا در جای دیگر:
به سه چیز باشد زنان را بهی  + که باشند زیبای گاه مهی
یکی آنکه با شرم و با خواسته است + که جفتش بدو خانه آراسته است
دگر آنکه فرخ پسر زاید او + زِ شوی خجسته بیافزاید او
سه دیگر که بالا و رویش بود  + به پوشیدگی نیز مویش بود
(فردوسی)
 حاکمیت تاریخی مردان بر زنان و جمع ساختن کلیه خوبی ها در وجود جنسِ مُذکر ، زنان را در هیرارشی اجتماعی موجودی درجه دوم و تابع می نمایاند. در بسیاری از آثار ادبی ما ، مردان شمشیر زن ، دلیر و صاحب طاقت و نیرو معرفی شده اند ، در حالی که زنان ترسو اند و بیکاره و بُزدل. از مولوی بلخی بشنویم:
در بیشۀ شیران رو ، وز زخم میندیش     کاندیشۀ ترسیدن ، اَشکال زنانه ست
اگر مراد از " نترسی" همان راکت پرانی ، ترور ، غارت ، آدم ربایی ، نسل کشی و تجاوز به مال و ناموس خلق الله باشد ، هزار بار جای شکر و شکران است که زنان از این شجاعت ها و شناعت ها بدور اند و دست شان به چنین جنایاتی آلوده نیست.
نظامی گنجوی در کارزارِ فرودست نشان دادن زن گام بالاتری می گذارد و می گوید:
نشاید یافتن در هیچ برزن                 وفا در اسب و در شمشیر و در زن
بسی کردند مردان چاره سازی           ندیدند از یکی زن راست بازی
زن از پهلوی چپ گویند برخاست        مجوی از جانب چپ جانب راست
چه بندی دل در آن دور از خدائی        کزو حاصل نداری جز بلائی
اگر غیرت بری با درد باشی             وگر بی غیرتی نامرد باشی
و یا :
در خانۀ گنجشک سرِ مار که دید            اسب و زن و شمشیرِ وفادار که دید
هیاهوی گسترده علیه زنان به حدی شدید و گسترده بوده که در محیط های عقب مانده و زن ستیز درجۀ وفاداری حیوان را بالا تر از زن می پندارند.از این نا روا تر چه باشد که  از سالها بدینسو ضرب المثل مضحکی زبان به زبان می گردد و برای خوار داشت زن گفته می شود:
از سگ وفا از زن جفا.
در مورد بیوفائی اسب و شمشیر ابراز نظرکرده نمی توانم ؛ به دلیل اینکه هیچگاهی اسبی نداشته ام و شمشیری را بکار نبرده ام ، اما در موردِ وفای زنان تجربه ام غیر از آن است که نظریه پردازان زن ستیز آنرا وارونه جلوه داده اند. خانواده هایی که من مستقیم و غیر مستقیم با ایشان رابطه دارم ، همۀ شان نمونه های کم نظیری از فداکاری ، صداقت و وفاداری بوده اند. من شاهد و ناظر ایثارگری بی مانند ده ها مادران و خواهرانی هستم که بیگمان مایۀ مباهاتِ هر انسان با وجدان و حق شناس بوده می تواند.
وفاء در لغت به معنای بجا آوردن عهد و پیمان – نگهداری عهد و پیمان و پایداری در دوستی است. اولین عهدی که زن و مرد برای آغاز زندگی مشترک می بندند ، ازدواج است. اگر از پشتِ عینکِ سیاه به قضیه نگاه نکنیم ، در این میانه ، زن پایدار تر از مرد خود را نشان داده است. این را تجربه ثابت کرده است. اکثراً دیده شده که در صورت مرگ شوهر ، زن تا آخرِ عمر به احترامِ نامِ شوهر و یا بخاطر سرپرستی فرزندان یتیمش جوانی خود را به تنهایی و پاکدامنی گذرانده ، ولی مرد هنوز از مراسمِ فاتحۀ همسرِ متوفای خود دور نشده که به فکر ازدواج با زن دومی افتاده است. من زنان فداکار زیادی را می شناسم که تا پایان عمر با قبول یک عالم رنج و محنت و هردم شهیدی نامِ نیک شوهران شهید شانرا نگهداشته اند و هیچ لکه ای بر دامان پاک آنها ننشسته است.
در جامعۀ ما زنان بمثابۀ "ناموس" مردان تلقی می گردند. هرگاه کسی سخن نا شایست در حق "ناموس" مردی بگوید ، با تمام قوت علیه آن شخص به مقابله برمی خیزد. سزای دشنام به همسر ، خواهر و یا مادر ، همان روده کشی و کشیدن ماشۀ تفنگ است، اما "مردِ غیرتی" در برابرِ اینهمه گستاخی ها و اهانت های شرم آمیز در برابر همسر ، مادر و یا خواهرش لب شور نمی دهد و ای چه بسا که با این لاطائلات همصدا و همراه نیز می شود ؛ در حالی که دفاع از شئونات و مقام شایستۀ زن نیز جزِ ناموس ، مسئولیت ، غیرت و آبروی مردان به حساب می آید.
رنج و غصۀ زنان در کشور ما از حد فزون است ؛ بویژه طی سی سال اخیر که مصیبت دَم دروازۀ هر هم وطنی خوابیده است ، زنان متحمل عذاب و پریشانی بیحد و حصری بوده اند. در اینجا دین خود میدانم تا مختصر یادی از آلام بیکران و وفاداری همسر عزیزم "خوبان" که همواره چون یار و یاورِ محبوبی در کنارم ایستاده است بنمایم.
دو سال پس از ازدواج با خوبان زندگی مخفی بر من تحمیل شد. جبرِ زمان مرا از کنار خانواده ام دور ساخت. جاسوسانِ فرومایه خانه ام را زیر نظر گرفتند و جنگ روانی دوامداری را برضدِ اعضای خانواده ام به راه انداختند. برای شکستاندن روحیۀ مادر ، همسر و خواهرم دروغ های شاخدار بافتند که گویا دولت انقلابی (!) معلم نسیم را دستگیر کرده و به سزای اعمالش رسانیده است. طبیعی است که با شنیدن اینگونه اخبارِ نا خوش آیند آب از گلوی اعضای خانواده ام به خوشی تیر نمی شد. در حقیقت ، هر روز آنها را روی گلیم غم نشاندند. پس از آن نوبت به تنظیم های جهادی رسید. خانه پالی ، طعنه زنی ، سیاست تجرید کردن از مردم و جنگ تبلیغاتی (از نوع به اصطلاح اسلامی آن) تنظیم های اخوانی باعث گردید تا  خانواده ام رخت سفر ببندند و خانه و کاشانه شان را ترک بگویند.


                                                  از راست به چپ: اسحق رهرو و عاطف رهرو (سه ماه پیش از زندانی شدنم)

با زندانی شدنم در سال ۱۳۶۰ خورشیدی ، زن و دو پسرکوچکم (عاطف و اسحاق) را در صحرای تنهایی و بیکسی رها کردم. وقتی زندانی می شدم ، تمامی دارایی ام پنجصد افغانی پول نقد بود.
خانۀ ما در اثر بمباردمان هواپیما های روسی با خاک یکسان شد. زمین و ملک و جایداد ما را حزب اسلامی غصب کرد. سازمانی که من عضویت آن را داشتم ، زخم کاری و عمیقی بر پیکرش وارد آمد. اکثریت رهبران و کادر های "ساما" یا کشته شدند و یا در زندان بسر می بردند. هیچ مدرک و منبع کمک برای خانواده ام وجود نداشت. به گفتۀ مردم : آسمان دور ، زمین سخت. این همسرم بود که با تمام سختی ها و فشار های روزگار مقابله کرد. شب ها نخوابید و روز ها نیارست ، به نوک انگشتان درد مندش تار و سوزن گرفت و لقمۀ بخور و نمیر فراهم نمود. نه تنها پسران و مادر گیسو سپیدم را پرستاری کرد، که هر پانزده روز یک بار پُشت دروازه های بستۀ زندانِ صدارت و پلچرخی خیمه زد تا مگر نشانی از شوهر گمشده اش بیابد. بار ها اتفاق افتاده است که همسر ، مادر و یا خواهرم از صبح تا بیگاه پشتِ دروازه های زندانِ صدارت و پلچرخی نشسته اند ، ولی مقاماتِ سنگدلِ زندان برای شان گفته اند:" نیست." زندانبان می دانست که با جاری کردن کلمۀ "نیست" بر زبان فروخته شده اش خنجر زهر آلوی را در قلب داغدیدۀ پایوازِ زندانی فرو می برد. اعضای خانواده ام با شنیدنِ این کلمۀ چهار حرفی هزار بار مرده اند و ماتم زده به سوی "کلبۀ احزان" بر گشته اند. چه کسی درد و سوزشِ جسم و روح یک همسر ، یک مادر و یک خواهر را میداند که روز ها و ماه ها و سال ها پیهم در گرمای سوزان و سرمای شدیدِ دشت های بتخاک به امید شنیدن یک خبر خوش پشت دیوار های بلند زندان نشسته باشد  و در عوض برایش گفته باشند"نیست." در قاموس زندان و زندانی و پایواز زندانی ، لغت نیست فقط یک معنی را افاده می کرد که اعدام بود!
آفرین به آن پایی که توان راه رفتن را از دست نداده است! بنازم آن بانوی قهرمانی را که همت و امید را بدرقۀ راهش کرد و هفتۀ آینده این کوره راه رنج و عذاب را از سر پیموده است!
در یکی از روز های پایوازی علاوه بر یک جوره لباس پاک ، دو قطعه عکس پسرانم و پنجاه افغانی پول نقد را سرباز مؤظف به من تسلیم داد. پُشت عکس ها این عبارت را خواندم: عکس های شمولیت مکتب.


فکر نمی کردم که فرزندانم چانس شامل شدن در مکتب را پیدا کنند. مکتب رفتن شان مایه خورسندی ام گردید و از آنسوی میله ها برای مادر شان درود و دعا فرستادم.
شرح و بیان غمنامۀ ده سالۀ دوران زندانم را که خوبان همراه با مادر و فرزندانم کشیده اند آنقدر سنگین و درد آلود است که به گفتن پوره نمی شود. ایکاش خوبان توان نوشتن میداشت تا کم از کم غمنامۀ ده سالۀ دوران زندانم را روی کاغذ می آورد!
پس از شش و نیم سال "دولت انقلابی" اجازۀ دیدارِ خانوداه ام را 
                                                                                                                                                                                                اسحق و عاطف
داد. خوبان خود را به هر آب و آتشی زده بود و دفتر به دفتر                  

عریضه پیش کرده تا مقامات عنایتی(!) فرمودند و امر ملاقات صادر کردند. پسرانم را نشناختم. وضع و حالت جسمی و روانی من به مراتب بهتر از آنها بود. چهره های تکیده و رنگ های پریده شان نشاندهنده روزگار سختی بود که با آن دست به گریبان بودند.
پس از ده سال از زندان رها شدم. خوبان از من هیچ حسابی نگرفت و نگفت که برای چه زندگی خود و ما را آتش زدی. گویی آب از آب تکان نخورده باشد. همانگونه که در گذشته ها از روی صدق و صفا یارانم را برادر وار دوست داشت و برای شان خدمت کرده بود ، باز هم آنها را محترم شمرد و خدمت بجا آورد. من شهادت می دهم که خوبان ده ها بار نیمه شب ها از خواب بیدار شده و برای یارانم نان گرم پخته و در زمستان ها صندلی را گرم کرده است؛ لباس آنها را شسته و بوت های گل آلود شانرا با دست های خود پاک کرده است. کتاب ها و اسناد "خطرناک" را مخفی نموده و سهمیۀخوراک خود و بچه ها را به مهمانان و رفقای عزیزم پیشکش کرده است. انکار کردنش گناه بزرگ است که اگر نگویم خوبان در تمامی میدان های مبارزه و در دشوار ترین لحظات زندگی مانند یک همرزم و همسفر راهم مرا یاری رسانیده است. اگر حضورِ این زن مهربان و دلسوز نمی بود ، من هرگز و هرگز تاب بُردن این بار گران را نداشتم.
 از برکتِ توجه و وفاداری خوبان است که امروز تمامی پسرانم با سواد اند و هرکدام در رشته ای تخصص دارند. اعتراف می کنم که نقش و سهم خوبان در تعلیم و تربیت و به جای رساندن پسرانم به مراتب از من قوی تر و برازنده تر است.
این نمونه ایست از وفاداری و عظمت هزاران زن شرافتمند این سرزمین که در دادگاه  جامعۀ زن ستیز ،  بی وفا ، دروغ گو ، فرومایه ، فریبکار ، ناقص عقل ، ترسو ، بد شگون ، مایۀ فساد و . و . و لقب یافته اند.
مادر نکند آنچه تو کردی به من از لطف      ای خوبتر از مادر من در نظر من
این نیکی و احسان فزون از شمر توست         پاداش غم و درد فزون از شمر من(*)
(*)  امیری فیروزکوهی.
نسیم رهرو – هشتم مارچ2014  هفدهم حوت 1392

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen