Sonntag, 9. März 2014

به مناسبت هشتم مارچ

نعمت حسینی  Neamat Hossaini

زن را ستایش باید نمود،   
                       که آفرینشگر است              
هرگاه از پس دریچه ی زمانه ، به آن سوی دیوار سده ها نظر افگنیم، نیکو درمیابیم ، که در آن سوی دیوار سده ها ، نخلستان ادبیات مان ، نخلستانی بوده پُر نخل با نخل های قامت افراشته و پر ثمر. در جمع آن نخل های گشن بیخ و پر بار و پر ثمر، نخل های بانوانی نیز جوانه زدند و سر برآورند. بسیار از آن ها ، پیش از آن که قامت افرازند، تبر تعصب و طوفان ویرانگر مرد سالاری ، قامت شان را شکست و مجال شاخ و برگ کشیدن و به بر رسیدن را از ایشان ربود، از جمع تنها رابعه بود ، که زود از پا نیفتید و تا ریختن آخرین قطره های خونش،سرود . وجاودانه و ماندگار سرود      .
پس از آن، دیگر بانویی ، حال و مجال نیافت تا در سر زمین و نخلستان ادبیات ما جوانه زندو قامت افرازد.      
بانوان سخنور و آفرینشگر، در حصار بلند و فقس زرین مرد سالاری گیرماندند و شوربختانه توان رهیدن از حصار و حرمسراها از ایشان گرقته شد و چنین حالت تلخ سده ها دوام کرد.          
واما چون انسان را می توان پای دار برد و به دارش زد، خودش را و آزادی اش را و لحضه های شرین زنده گی اش را می توان صلب نمود، ولی هرگز و هیچگاه ، نمی توان اندیشیدن را از او گرفت و اندیشه ی سیال او را مصلوب نمود.همین بود که بار دیگر ، صدای بانوان از پس دوار حرمسراها و حصار بلند و فقس های طلایی بلند گردید.
و بازهم مشعل ها و چراغ ها بر رواق تاریک آن حصار ها و حرمسراها تابیدن گرفت . شماری از مشعل ها را و چراغ ها را ، تند باد نیستی به ذودی خاموش گردانید و شماری حال تابیدن و پرتوافگندن را جاودانه یافتند، که از آن شمار می توان از مخفی بدخشی و محجوبه هروی نامبرد.           
واما، اگر گذشته ها بگذریم به زمانه و روزگار پردرد خود بنگریم ، با آن که بانوان را مجال کمتر بود،بازهم در می یابیم که بانوان فرهیحته و گرامی افغان در عرصه ادبیات گام برداشتند وبا آفرینش آثار بیش بهای شان ،برای ادبیات امروز ما خدمت درخور ارزشی را انجام دادند و هنوز هم می دهند .

..............................................................................................................

نصیرمهرین

Foto: ‎به مناسبت ر وز هشتم مارچ، روز جهانی زن.

هنگامی که در آستانۀ روز هشتم مارچ می رسیم؛ ویا به آن مناسبت، سخن از جوانب زنده گی زنان درمیان می آید؛ واکنش بانوی فرهنگ دوستی، سایه وار حواسم را دنبال می کند. سالها پیش بود، که گفت : " در برابر تجلیل وسخنانی که مرد ها در روز هشتم مارچ می گویند،حساسیت دارم. از این رو نمی خواهم در چنان محفلی شرکت کنم. سخنان بسیار زیبا از مردان برای چند دقیقه است . مود روز ! . . ." 
  می توان زمینه های تلخ  و انگیزه های او را دریافت وبا توجه به این ناباوری و واکنش ، در چنین روزی بیشتر به حال  و روزگار زنان و به ویژه زنده گی زنان میهن دگر باره اندیشید. در چنین روزی نیز می شود پیرامون جوانب مختلف حیات آنها به بحث وتعاطی افکار پرداخت. در چنین روزی نیز می شود از آنها شنید وفرهنگ احترام به مادر، خواهر و زن را حتا در تنهایی با خود در نظر آورد و گسترش داد.
جامعه یی که اکثریت مردم آن در دشوارترین روزگار به سر می برند، شانه های زن را مظالم آن بیشتر می آزارد. جامعۀ ما گواه تداوم گونه های مختلف آزار واذیت در حق زنان است. کاش راهجویی جدی ومطرح بحث قرار دادن آن، نه کار یکروزه؛ بلکه مشغولیت جدی همه روزه باشد. سهیم شدن در چنین حرکت راهجویانه شاید بهترین تحفه وتبریکی را عنوانی زن دردمند ونیازمند دسترسی به حقو ق حقه اش پیشکش نماید.‎

به مناسبت ر وز هشتم مارچ، روز جهانی زن.


هنگامی که در آستانۀ روز هشتم مارچ می رسیم؛ ویا به آن مناسبت، سخن از جوانب زنده گی زنان درمیان می آید؛ واکنش بانوی فرهنگ دوستی، سایه وار حواسم را دنبال می کند. سالها پیش بود، که گفت : " در برابر تجلیل وسخنانی که مرد ها در روز هشتم مارچ می گویند،حساسیت دارم. از این رو نمی خواهم در چنان محفلی شرکت کنم. سخنان بسیار زیبا از مردان برای چند دقیقه است . مود روز ! . . ." 

می توان زمینه های تلخ و انگیزه های او را دریافت وبا توجه به این ناباوری و واکنش ، در چنین روزی بیشتر به حال و روزگار زنان و به ویژه زنده گی زنان میهن دگر باره اندیشید. در چنین روزی نیز می شود پیرامون جوانب مختلف حیات آنها به بحث وتعاطی افکار پرداخت. در چنین روزی نیز می شود از آنها شنید وفرهنگ احترام به مادر، خواهر و زن را حتا در تنهایی با خود در نظر آورد و گسترش داد.
جامعه یی که اکثریت مردم آن در دشوارترین روزگار به سر می برند، شانه های زن را مظالم آن بیشتر می آزارد. جامعۀ ما گواه تداوم گونه های مختلف آزار واذیت در حق زنان است. کاش راهجویی جدی ومطرح بحث قرار دادن آن، نه کار یکروزه؛ بلکه مشغولیت جدی همه روزه باشد. سهیم شدن در چنین حرکت راهجویانه شاید بهترین تحفه وتبریکی را عنوانی زن دردمند ونیازمند دسترسی به حقو ق حقه اش پیشکش نماید.
..............................................................................................................


به مناسبت روز جهانی زن
دوپارچه شعر از


پرتو نادری 
       1
به همه زنان سرزمینم که پیوسته زانوی غم در بغل داشته اند، این روز ها زن ستیز ترین سیاست گران نیز از زن می گویند! شاید برای آن که انتخابات در پیش روی است!

ای غریبۀ غمگین
مصیبت نامۀ بزرگت را چگونه رقم خواهی زد
آن کی دیروز در مراسم تیرباران حنجرۀ تو
گلولۀ نخست را شلیک کرد
امروز
در چار راه هیاهو اندوه خامشی ترا فریاد می زند

ای غریبۀ غمگین
وقتی که تندیس شکستۀ آوازت
در میان دلالان سیاست
دست به دست می گردد
مصیبت نامۀ بزرگت را چگونه رقم خواهی زد

روزنامه هایی در تبعید
فصلنامه هایی در تبعید
خبر قاچاق تندیس شکستۀ اواز ترا
با حروف درشت خالی
اعلان کرده اند
غریبۀ غمگین
مصیبت نامۀ بزرگت را چگونه رقم خواهی زد

   ....................
2
به همه دختران و زنان گمشده ای سرزمینم

وقتی که بامداد 
بال های سپيدش را 
به کرگسان دشت های تباهی ، هديه می کند 
خورشيد با شرمساری بزرگ خويش چه خواهد کرد 
وقتی که قحبه زاده گان سيه چرده 
از سرزمين های شوم شقاوت 
پای در رکاب فاجعه می آيند
و با پستان بريدۀ دختران دهکده ، بازی می کنند
خورشيد با شرمساری بزرگ خويش چه خواهد کرد 

آن کی بر فراز گلدسته ايستاده است 
رستگاری را صدا نمی زند 
آن کی بر فراز گلدسته ايستاده است 
تصوير صدايش 
در آيينۀ خلوص رنگ باخته است 
شايد دزدي است که در هفت پشت کبوتران دهکده را نشانی کرده است 

ديروز در چشم کور حادثه ديدم 
کسی کنار کبوترخانۀ خويش می گريست 
و هيچ نمی دانست که در کدام بيشۀ بد نامی 
کبوتران گمشده اش را جستجو کند 
کبوتران گمشدۀ او شايد 
دسته دسته از بام بلند انتحار پرواز کرده اند
کبوتران گمشدۀ او شايد 
ديگر هيچگاهی بر نگردند                               
...................................
احسان سلام 

هشت مارچ تان مبارک باد. 
این نبشته را از بایگانی پخته پرانک می گذارم. نا خوانده لایک نکنید که گناه دارد.

در جستُجوی نان قاق

نازیۀ روغن پرست، آهسته از خانه اش برآمد، خریطۀ پوپنک زده را زیر چادریش پنهان کرد و با عبور از جاده هایی که بوی کباب می دادند، به سوی «بازار کاه فروشی» روان شد.
در امتداد جادۀ آسمایی، عطر چپاتی نرم و بوی نان گرم نانوایی ها چند بار اورا منحرف کرد تا به بازار کاه فروشی نرود، اما لاحول کنان، به شیطان لعنت فرستاد و ندا سر داد:
ـ خدایا! از شر نان گرم به تو پناه می برم. الهی! کمکم کن تا از پیش این نانوایی ها سرخ روی و دست خالی بگذرم و با سلامت به بازار کاه فروشی برسم. 
وقتی نازیه از حملۀ نان های پرکی و پنجه کش نجات یافت و داخل جادۀ منده یی شد، حالش بد تر شد: قوطی های روغن مثل بم های بیرلی بر سرش فرود می آمدند. زمین را مانند کچالو می دید و زمان را مثل پیاز. ماش ها به طرفش می لولیدند و چیغ می زدند، اگر زور داری بیا ما را بخر و بخور. برنج ها نعره می کشیدند، اگرجیب پلاو پزی داری، ما حاضریم مهمان یار شویم!
نازیۀ برنج سوخته، از این فیرهای غذایی قریب بود به زمین بخورد و به کوما برود، اما خوش بختانه یک چُندک جانانۀ افغانی از بی هوشی نجاتش داد و فریاد زد:
ـ او لوبیای بی ناموس! چرا پشت زن های مردمه می گیری، از خود گوشت و دنبه نداری!؟
چند قدم آن طرف تر هنوز از هم آغوشی با چای سبز رها نشده بود که مردی از عقبش صدا زد:
ـ خاله خاله، هوشت کجاست، خلطه ات افتاد.
نازیه سراسیمه خریطه اش را برداشت و عاجزانه گفت:
ـ خیر ببینی نخود جان، خدا ماش های تانه زنده داشته باشه، به روی حبیبش در هیچ میدانی بی قروت نشی.
نازیه در جادۀ شانه جنگی، تند تند راه می رفت تا زود تر به بازار کاه فروشی برسد و از شر شیطان کشمش و بادام نجات یابد که ناگهان صدایی از نهادش برخاست:
ـ آخ! چقدر کلول قندول سمندول هستی، کاش که پیشم می بودی، بی مرچ و بی نمک می خوردمت.
ـ او کوک مست، اینه مه تیار هستم، بخور نی، غلامت هستم، جای داری یانی؟
نازیه در لحظه یی پنداشت که کلول قندول سمندولش به گپ آمده و خودش را برای خوردن آماده کرده است، اما حس هفتمش خبر داد که صدا غیبی نیست. رنگ پریده چادریش را بالا زدو سر نفر پهلویش فریاد زد:
ـ خدا تو دال بی غیرته از سر دسترخوان برداره، مه با تخم مرغ گپ می زدم نه با تو قاق رودۀ افریقایی!
نازیه چادریش را دوباره پایین کرد، دو پای داشت، 999 پای دیگر از هزار پای قرض کرد ، از قلمرو تخم فروشی فرار کرد و با یک نفس خودش را به بازار کاه فروشی رساند. نفس تازه کرد، شش هایش را از بوی نان گرم و دود کباب خالی کرد و شکر خدا را به جا آورد که از شر خوردنی های شیطانی با سلامت نجات یافت.
نازیه روغن پرست، سراپای بازار کاه فروشی را گشت، لب و لنج و پیشانی دکانداران را تول و ترازو کرد و عاقبت دَم دکان ریش سفیدی ایستاد و پرسید:
ـ پدر جان، نان قاق پاو چند اس؟
ـ جان پدر، ما به سیر می فروشیم نه به پاو.
ـ عجب گپا می زنی، شما هم یک سیره شدین، درعزیزی بانک حساب باز نکدیم که سر مه یک سیر نان قاقه می فروشی. از پاو گپ بزن. 
ـ قار نشو بچیم، یک پاوش پنج اوغانی.
ـ کمی ارزان کو، پاو چار اوغانی نمی شه ؟
ـ نی نی، دالر بلند اس، انتحاری زیاد شده، قیمت نان قاق بالا رفته.
ـ خیرببینی، دو پاو تول کو.
ـ به چشم، اما نگفتی چند تا گاو داری؟
ـ یک نرگاو داشتم، چند سال پیش عمرش را به ما و شما بخشید؛ فقط دو تا گوسالۀ بی شاخ دارم.
ـ گوساله هایت چند ساله هستن؟
ـ پدر جان، دکاندار نان قاق استی یا مامور سرشماری گوساله؟!
ـ قار نشو دخترجان، سن وسال گوساله هایته ازی سبب پرسیدم که ای نان ها مثل تخته سنگ استن، در آو شیرگرم خوب تر شان کنی که دندان گوساله 
هایته نپرانه.
ـ ها، گفتم دو تا گوساله دارم، یکیش چهار ساله، دیگیش پنج ساله.
ـ چی می گی جان پدر، گوساله که چار ساله شد، گاو می شه؛ چرا گوساله 
های تو تا هنوز گاو نشدن؟
ـ چاره چیست، گوساله های دوپای بی دُم، دیرتر گاو می شون.
دکاندار دوپاو نان قاق را وزن کرد و به سلامتی گوساله های بی دُم در خریطۀ
نازیه انداخت. وقتی این تخته سنگ های نمکی به خریطه سرازیر می شدند،
ترق ترق آن در گوش نازیه مانند صدای آن فیرهایی بودند که چند سال پیش سینۀ گاوش را شگافته بود.
نازیه سر خریطه را بست، از گوساله نوازی دکاندار تشکر کرد و از کوچه ها و پس کوچه هایی که ـ شیطان نان نرم دنبالش نکند ـ به سوی خانه اش دوید. وقتی وارد منزلش شد، هردو گوساله دویده دویده پیشش آمدند و همصدا پرسیدند:
ـ ننه جان، امروز نان نرم آوردی یانه؟
نازیه خریطۀ نان سنگگی را پیش بچه هایش انداخت و گفت:
ـ مادر آزاری نکنین ! شما هنوز گوساله استین ، به خیرهر وقتی که گاو شدین، نان نرم برای تان می خرم.

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen