Montag, 4. November 2013

خاطرات سفر هسپانیه



        
استاد عبدالوهاب مددی
هامبورگ ـ  آلمان

 
خاطرات سفر هسپانیا 
 ( شهر مادرید)

  
                              از تاریخ 16 الی 21 ماۀ فبروری 2013 میلادی
                         به منظور اشتراک درکنفرانس بین المللی
                         به خاطر تاسیس  شورای متخصصین افغانستان

دریکی از روز های هفته اول ماه فبروری 2013 زنگ تیلفون منزل ما به صدا در آمد، گوشی را برداشتم، ازآن طرف خط تیلفون کسی فرمود :  این منزل آقای مددی می باشد ؟  گفتم بلی . گفت خود شما آقای مددی هستید ؟  عرض نمودم : آقای مددی نه، ولی عبدالوهاب مددی خود من می باشم . پس از احوال پرسی مختصر، گفت من از شهر « مادرید »  هسپانیا با شما صحبت می نمایم ومی خواهم که اگر موافق باشید ووقت داشته باشید، شما را جهت اشتراک  درکنفرانسی دعوت نمایم که دراین شهر دایر مینماییم . پرسیدم : دراین کنفرانس روی چه مسایلی صحبت می گردد، چند روز دوام می کند و چه کسانی را درآن دعوت نموده و می نمایید ؟  فرمود : روی مسایل و پرابلم های وطن ما افغانستان صحبت می شود، یک هفته شما مهمان ما هستید که از تاریخ 16 فبروری می توانید وارد شهرما « مادرید »  شوید ولی پول  بلیط دو طرفۀ هوا پیمای تانرا خود تان باید بپردازید که مبلیغ زیادی نمی شود و همه مهمانان پول رفت و آمد را خود شان می پردازند زیرا اتحادیۀ ما افغانها که این کنفرانس را به خاطر ایجاد « شورای متخصصان  افغانستان  » راه اندازی  می نماید از نگاۀ اقتصادی وضع خوبی ندارد، ولی درمدت اقامت در شهر ما درید همه مهمانان در اقامتگاه های که ما آماده ساخته ایم اقامت دارند ومهمان ما هستند واما در مورد کسانی که ما از آنها دعوت به عمل  آورده ایم  باید بگویم که همۀ مهمانان از جملۀ استادان دانشگاه های وطن وخارج از وطن ما می باشند که همه درجۀ دوکتورا یا پروفیسوری دارند و متخصصین مسایل سیاسی و یا اقتصادی هستند . گفتم :  تا فراموشم نشده ، می خواهم با نام مبارک شما آشنا شوم . گفت : پشت نام من چه می گردی ، مرا ازجملۀ دوستان خود حساب کن . باز بخیر اینجا که آمدی باهم از نزدیک معرفی می شویم. گفتم : اینکه امکان ندارد که همین اکنون با نام مبارک شما آشنا نشوم .  وی که با لهجۀ شیرین هراتی و خیلی خودمانی صحبت می کرد، گفت : نام من « قادر» است  گفتم : صرف  « قادر » یا تخلصی ویااسم فامیلی هم دارید ؟ خیلی دوستانه ورفیقانه گفت : به من قادر « قادری »  می گویند واز حدود چهل سال است که بین دوقارۀ اروپا وامریکا در رفت وآمد هستم و در غم مسایل وطن آغشته می باشم  و اضافه نمودند که انشا الله خاطرجمع باشم که دعوت مارا می پذیری ؟ گفتم : خیلی معذرت می خواهم . مثل این که درمورد من سو تفاهمی به وجود آمده وشما مرا به جای کسی دیگری ویا مددی دیگری عوضی گرفته اید. زیرا من نه داکتر امورسیاسی هستم ونه هم پروفسسور مسایل اقتصادی  تا که صلاحیت شرکت در چنان کنفرانسی را داشته باشم که شما ازآن یاد نمودید . جناب قادری صاحب فرمودند : چه می گویی برادر !  تو گل سرسبد کنفرانس ما هستی ، ما ترا خوب می شناسیم . اصلا ما کنفرانس خود را با سرود وطنی که تو خوانده ای افتتاح می نماییم و حالا وقتیکه تو وهمراهان دخترو پسری که باتو این سرود را روی ستیج می خوانند وما ترتیب کار ایشان را نیز داده ایم ، این کار را انجام بدهید ، حاضرین محفل بیشتر وبهتر به یاد وطن می افتند واین برای ما خیلی مهم است . گفتم :  این طور که هست وعدۀ ما و شما به تاریخ 16 فبروری این سال در فرودگاۀ شهر مادرید هسپانیا . وی خیلی خوش شد وفرمود که وظیفۀ شما فقط « لپسنگ »  سرود وطن است وحضورتان  در تالار کنفرانس طی دوروزی که کنفرانس دایر است . درچندروز دیگر هفته ما درخدمت شما هستیم تا ازشهر زیبای مادرید شکم سیر دیدن نمائید . دراین جا  تادیدار بعدی باهم خدا حافظی نمودیم
                                                ***
 ساعت یازدۀ صبح روز شنبه 16 فبروری 2013 با طیارۀ  « ایر برلین »  جانب  « ما یورکا » شهر توریستی هسپانیا  پرواز نمودم و بعد از یک ساعت ونیم پرواز  رسیدیم به آن شهر و حدود دوساعت آنجا توقف داشتم.  بعد باطیارۀ دیگر « ایربرلین »  جانب شهر مادرید پرواز نمودیم  و بعداز یک ساعت ونیم دیگر رسیدیم به آن شهر . در جلو دروازۀ  ورودی به سالون فرودگاه دونفر ازمن پذیرایی کردند که هیچ کدام شانرا نمی شناختم .  پس از احوال پرسی با هم دیگر از ایشان پرسیدم که کدام یک شما جناب  قادر « قادری »  هستید ؟  گفتند : هیچ یک مان . چمدان مرا گرفتند و باهم سوار اتوموبیل شان شدیم ومستقیما مرا بردند به مقر اتحادیۀ افغانهای  شهر مادرید . در آنجا با عدۀ از برادران افغانی که از افغانستان  تشریف آورده بودند، آشنا شدم . نان شب را هم درهمانجا صرف نمودیم ویکی دوساعت دیگر هم به صرف چای ومیوه گذشت و در اخیر جوان آواز خوانی که صاحب آواز بی نهایت زیبا و رسا بود و« امید » نام داشت چند آهنگ زیبا راخواند واز دوستان خدا حافظی گرفتیم و با جناب آقای نعمت الله  « امینی  »  که مرا ازفرود گاه مادرید باخود به آتحادیۀ شان آورده بودند، رهسپار منزل شان شدیم که بیرون از شهر مادرید دریک شهرک خیلی زیبا که محفل اقامت سرما یه داران آن دیار بود ، موقعیت داشت. معلوم شد که جناب آقای نعمت الله « امینی »  که از تاجران افغانستانی یی مقیم مادرید بودند وبیشتر به تجارت قالین مشغول بودند و درضمن سمت معاونیت مالی اتحادیۀ افغانها را نیز به دوش داشتند، منزل خویش را جهت آقامت من تعین نموده بودند و این که خودشان ، محترمه خانم و چهار تن از فرزندان شان در مدت شش روزی که مهمان شان بودم، چه زحماتی برایم کشیدند وتا چه حد به من مهربانی فرمودند قلم از توصیف آن عاجز است   امشب جناب آقای « قادری »  که مرا دراین کنفرانس دعوت نموده بودند نیز با ما همراه شدند وبه منزل جناب آقای  « امینی  »  آمدند تا باهم بیشترآشنا شویم. ایشان از فعالین درجه یک برگذار کنندۀ کنفرانس بودند و آرزو های بزرگی  جهت آرامی  وطن در دل داشتند که قابل هرگونه ستایش بود . ساعاتی بعد جناب قادری رفتند به هوتل شان و ماهم آرام خوابیدیم  .
                                              ***
یکشنبه 17 فبروری ، تمام روز در گشت و گذار درشهر مادرید گذشت و دوشنبه 18 فبروری ، پس از صرف صبحانه با جناب آقای امینی رفتیم به منطقه یونیورستی شهر مادرید،  در تالار کنفرانس های فاکولتۀ علوم سیاسی آن که کنفرانس افغان ها به ابتکار یک عده  از استادان دانشگاه های کابل و مادرید زیرعنوان  « کنفرانس بین المللی برای تاسیس  شورای متخصصین افغانستان  »  به ریاست پروفسور دوکتور عزیز الرحمن  « حکمی »  و گرداننده گی مشترک آقایون : فرهود و دوکتور بشیر سخاورز در آن جا به ساعت  نه ونیم صبح آغاز یافت  به گونۀ که نخست یکی از استادان فاکولتۀ علوم سیاسی دانشگاه مادرید به مهمانان خوش آمدید وخیر مقدم گفت  بعد من به اساس برنامۀ قبلا تنظیم شده و چاپ شده ، « سرود وطن »  را به همراهی چند نفر از دختران لباس ملی پوش مقیم مادرید که همه دانشجو بودند « لپسنگ »  نمودم که تمام حاضرین مجلس در تالار به پا خیستند وتاختم  « سرود وطن  »  همچنان به پا ایستاده بودند .  دراین میان ملاحظه نمودم که ازچشمان جناب مسعود خلیلی که درصف اول  ودرست در جلو چشمان من ایستاده بودند، اشک جاری بود .  جناب مسعود خلیلی سفیر کبیر افغانستان مقیم هسپانیا بودند که تنها در روز اول کنفرانس درمجلس حضور داشتند و بامن نیز مرحمت زیادی نمودند .
طنین آهنگ دلپذیر وطن درفضای تالار بیداد می کرد . استقبال بی نظیری که درختم این سرود از من و همراهان من به عمل آمد، چنان پرشور وبا شکوه بود که خاطرۀ آن هرگز ازیادم نخواهد رفت .
بدین گونه کنفرانس آغاز یافت . سخنرانها که همه دراین روز ( روز اول کنفرانس  ) استادان خارجی دانشگاه های هسپانیا وسایر کشورهای اروپایی بودند. همه به زبان های هسپانوی ویا انگلیسی صحبت نمودند که به زبان فارسی دری ترجمه می گردید. نان چاشت  دررستورانت همین دانشگاه تهیه شده بود وکنفرانس با پیروزی بزرگی درساعت شش شام پایان یافت وماهم آمدیم خانه .
                                           ***
 سه شنبه  19 فبروری 2013 کنفرانس سرساعت معین آغاز یافت وبرخلاف روز اول که سخنرانان استادان دانشگاه ها بودند وبه زبان های هسپانوی یا انگلیسی صحبت می کردند ، امروز  افغان ها سخنرانی نمودند وآنهم به زبان های  پشتو و فارسی دری . درین روز که مثل دیروز از نظم درستی صحبت ها برخوردار نبودند، یگان برخورد های سلیقه یی ازجانب سخنرانان به وقوع می پیوست که فضای دوستانۀ کنفرانس را مکدر می ساخت چنانکه در اولین مورد از چنین موارد محترمه زرغونه « ژواک »  که در روز دوم کنفرانس عضو هیئات رئیسه بودند،  با اعتراض بربیانیۀ یکی از استادان دانشمند که فکر می کنم از ولایت فاریاب تشریف آورده بودند و بیانیۀ خیلی پرمحتوای ایراد فرمودند که من نمی خواهم دراین جا به جزئیات موضوع بپردازم ، با خشونت ازجمع اعضای هیأت رئیسه جدا شدند و رفتند به درون تالار نشستند که از نظر من این حرکت شان برای مسوولین کنفرانس که زرغونه جان ژ واک را به خاطر ارج گذاری به مقام یک زن  درکنار دانشمندانی بزرگ در هیأت رئیسه  گذاشته بودند ، پاسخ خوبی نبود. واما این کافی نبود، حوالی ظهربود که ناگهان فریاد های ( بگیرید جاسوس را )  به گوش ها رسید و دیده شد که دریک گوشۀ تالار پسرک جوانی راکه اصلا ایرانی بود و بعدا معلوم شد که بدون کارت دعوت وارد مجلس شده واز مراسم با کامرۀ دست داشته اش قلمبرداری می کرد،  لت وکوب می نمایند به گونۀ که چند نفر اورا با مشت و لگد می زدند و دونفر دیگر که باهم برادر بودند ویکی شان آقای « حیدر » رئیس اتحادیه افغانها و یکی از مهمانداران  اصلی کنفرانس بود پیوسته  شعارهای بسیار اهانت آمیز، مدحش وهمگونی را با آوازی خیلی بلند به آدرس دولت ایران می دادند که شایستۀ چنین کنفرانسی نبود . ایشان می توانستند آن مرد را که به زعم  شان برای دولت ایران جاسوسی میکرده، درحالیکه هیچ مطلبی در آجندای شان درآن روز در ارتباط با دولت ایران وجود نداشت، به پولیس تسلیم داده واز طرق قانونی مسئله را پی گیری نمایند نه آن که درسطح کوچه وبازار چنان معرکۀ هولناکی را به وجود بیاورند وکنفرانس را مختل نمایند ...
قضیۀ مشابه دیگری نیز درهمان لحظات ، ولی نه به بزرگی  واندازۀ قضیۀ  اولی که ذکرش رفت،  به وقوع پیوسته بود که چون من در جریان مستقیم آن قرار نداشتم، از آن یادی به عمل نمی آورم .جریان این قضایا که مخالف شان مردم ما وشوکت چنان کنفرانسی بود،هنوز به پایان نرسیده بود که یکی ازمجریان کنفرانس از طریق مکروفون ازمهمانان واشتراک کننده گان کنفرانس خواست که جهت صرف غذای چاشت به سالون غذا خوری تشریف ببرند . مردم درحال خارج شدن از تالار بودند که محترم پروفیسور دوکتور عزیزالرحمن « حکمی  » با عجله خودرا به مکروفون رساندند و جملاتی رابیان کردند که  ازشنیدن آن دل همۀ ما به حال شان سخت سوخت و من در این جا از ذکر وازافشای آن دو جمله کوتاه سخت خجالت می کشم واز آن می گذرم .  پس از صرف غذا، حالت قبل ازظهر دیگر وجود نداشت . درنیمه دوم این روز، قرار بود که به اساس اجندا، اساسنامۀ  تازه تنظیم شدۀ شورای متخصصین را به  رای گیری بگذارند که موفق به ختم کار نشدند و پایان کنفرانس را اعلام نمودند .
من دوروز دیگر مهمان فامیل جناب نعمت الله  « امینی  » بودم و به تاریخ پنجشنبه  21 فبروری ازهمان مسیری که به شهر مادرید آمده بودم ، دوباره به شهر هامبورگ برگشتم و بدین گونه دیدنی های خوب و بد مـنِِ به اصطلاح هراتی ها ( دیده نی دار ) به پایان رسید .

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen