Sonntag, 31. Mai 2015

شعر بیدارگر





انتخاب از: گلنوربهمن  گلنور بهمن

شعرِ بیدارگر و حساب‌شده‌یی از استاد پرتو نادری بخوانیم:
...
حساب‌شده سخن می‌گويم. 
حساب‌شده می‌نويسم.
کبوترِ وجدانم را، 
در قفسِ دموکراسی،
به نرخِ روزگار، ارزن می‌ريزم.
و عقل سرکشِ بدلگامم را،
در اصطبل دربسته‌ی تعارف، نُخته‌بند کرده‌ام،
تا هيچ‌گاهی توسنی نکند ...
وقتی سگ هم‌سايه به سوی من پارس می‌زند،                         
دستِ من به سوی سنگی دراز نمی‌شود.
وقتی سگِ هم‌سايه به سوی من پارس می‌زند،
کلاهِ غيرت از سر برمی‌دارم و با صدای ابريشمينی می‌گويم:
بفرمایيد منتظر شما بودم!
در کوچه اگر با خرسی مقابل می‌شوم،
با لب‌خندِ مضحکی می‌گويم:
از ديدارتان خيلی خوش‌حالم!
و الاغ سرکار،
اگر گوشی به سوی من تکان داد،
از تفکر، چينی برجبين می‌اندازم و می‌گويم:
شما درست می‌فرمایيد، من هم همين گونه فکر می‌کنم ...

مادر سلام. کاکه نیغون



کاکه تیغون ( یما یکمنش)          کاکه تیغون
مادر سلام
" مادر سلام، ما همگی ناخلف شدیم "(1
گاوسیاست آمد و ما چون علف شدیم
" مادر سلام، طفل تو دیگر بزرگ شد" (2)
گوساله بود و بود، سرانجام گرگ شد
مادرسلام خنده به ریش زمانه کن
این بخت واژگون شده را قین و فانه کن                      
جنگ هزارو یک شبۀ بخت و آسمان
جاریست همچنان که چنین است این جهان
یک نقطه مانده فیل ِ ترا قیل می کنند
جیبت پر ازهجوم اباطیل می کنند
مادر سلام، کار سیاست خراب شد
طوفان نوح غرقۀ موج شراب شد
مادر سلام، بر رخ ما آبرو نماند
بر کلّۀ فلان شده یک تار مو نماند

پرسیده ای که پیر کجا شد جوان چه شد
من مانده ام که عاقبت آخر زمان چه شد
ملاّ عمر، عطا و اسامه کجا شدند
غیب و غُرُب، به خاک و یا بر سما شدند
ملاّ عمر چو قند نهان شد به قندهار
بین قرارگاۀ رقیبان ِ بی قرار
ملاّی شوخ وشنگ به یک دم عبوس شد
با یک غلام ِ پَشه مقا بل به توس شد
توس ِ تپان و خشت و قره و پشه نگر
در بیخ ریش و چشم چپش دهشکه نگر
تابوت و تخت ، سخت به دست تفنگ شد
خوش جنگ زرگری نهنگ و جفنگ شد
بن لادن از زمین و زمانه برید و رفت
چونان به جیب شیخ که گم گشته پول نفت
مثل جن از صحیفۀ رادار هم گم است
مانند نشه حاضر و مفقود درخم است
در مرکز و به شهر و نواحی قندهار
سالم نمانده سُنبه و سوراخ و غار و مار
بم افگند که حال ِ کسی این چنین مباد
خوش می زند، زند که زنش سه طلاق باد
اینک زبان خموش و جهان شد به کام دوست
ما، در بلی بلی شده و هرچه هست، اوست
بخت ِ هزار ساله فرو خفته، خواب ِ خواب
اینک قضای حاجت و ما در پی گلاب
اینک دگر به بازی شطرنج خو کنیم
از دَور ِ فیل با مۀ نو گفتگو کنیم
اینک نشسته ایم که تا دوستان ما
با قصّه های خوب، شب ما سحر کنند
یا دوستان دور، دگر باره قوم را
خر کرده کرده کرده به تکرار، خر کنند
این گفته گفته گفته و گوییم و گفته ایم
ما را مگر، اگر زدگر در، بدر کنند
القصّه حرف و قصّۀ شعر مظفری
آخر شدست و مصرع ما بود آخری
(1) و (2) : از سید ابوطالب مظفری

سرودهایی اززلمی کاوه


سروده هایی از زلمی کاوه


خوب!
مرد هرزه بودن                  
در زبان خلق کردن من است
چند من مذهب آورده اند
برای خشت سازی
و قالب
برای کارکودک!
کودکان کار روی قلب خشت ها می خوابند
!” کاشکی مادر نزادی به بودی”

             ***

کاش بوسه می باريد            
بجای سنگ
روی تن مشکوک زن
تا می توانستم
خواب اين همه بوسه را از لبانم پاک کنم
درشبانيکه کودک از تسلی حرارت تن مادرش محروم می شود.

***

برای دلي که خيلی غمگين است......
انتظار ندارم
وقتی
چشمانت درد می کنند
رويا هايت ترک برداشته اند
يک رودخانه از چشمانت نريزد
ترا به صبر و حوصله هم دعوت نمی کنم
وصيت را هم بلد نيستم
می دانم گريه می کنی
پس                                                         
گريه کن !
تا تمامی غم هايت گم شوند
همه آنچه را که به هيج کس نگفته ای
با اشک هايت غسل تعميد بگيرند!
گاهی آدم دير متوجه می شود که رويا هايش در بطالت زيسته اند
ما در خيال بال نقاشی می کنيم
در بيداری پرواز!
من درد های زيادی ديده ام
وقتی عزيزترينم را از من گرفتند
دانستم که
گاهی انسان کريستال شکننده دردست سرنوشت
وحافظه
آرامگاه ملعون
تنهايی هاست!
زمان
مردد به تو نگاه می کند
باد می گويد
بگذار درد ها فرار کنند
و يک باغ سرور
کنار سمت چپ دلت لنگر بياندازد
می دانی
زمان با پاهای گرگ راه می رود

.................................................................................................................................................

یاد وارۀ تلفونی یک پرچمی . . .



ضیا ناشرهفته نامه افق ـ استرالیا



یاد وارۀ تیلفونی یک رفیق پرچمی!
                                                             
آنهایی که عالمانه و عاملانه خواسته اند به خاطر خود شان، وطن شان و بالآخره انسانهای روی زمین، راهی به سوی رفاه و زیست باهمی در چوکات ضابطه های انسانی جستجو کنند، بی تردید نیاز به اندیشۀ منسجمی دارند که آن اندیشه برای خود شان، نخبگان و مجموعه های بزرگ انسان قابل پذیرش باشد .
اندیشۀ فردی یا جمعی، محصول نسل حاضر یا چند نسل قبل نیست، قوام آن به تاریخ انسان    می رسد. بدانگونه که طفل مراحل تکاملی امبر یو، نوتولدی، طفولیت، نوجوانی و... را سپری میکند، اجتماع نیز در جادۀ زمان این مسیر را عبور کرده تا اندیشه های جمعی به پخته گی قدم گذارد .
منشاء تفکر جمعی در پیوند با فرد و جامعه اکثراً با نیت و اراد ۀ نیک در جهت رفاه انسان به وجود آمده است. اگر به تاریخ دین بصورت کل و به تاریخچۀ هر یک از ادیان جداگانه مراجعه شود، معلوم می گردد که ریشه ها و اندیشه های دینی به خاطر رفاه و آسایش در مخیلۀ انسان شکل یافته است، اینکه در مرور زمان ازان چگونه و با چه رویکرد ها استفاده شده، بحث جداگانه است. از جمله کجروی ها و بیراهه استفاده کردن ها را در اکثر ادیان و حتی در دین مقدس اسلام دیده میتوانیم که امروز نمونۀ بارز آن در جنایات گروه های تروریستی زیر چتر اسلام به مشاهده می رسد. 
سیاست نیز با تاریخ انسان پیوند دارد. سیاست با حکومت اکثراً با دین متمم همدیگر حرکت کرده اند. در برخ موارد سیاست دین را به حیث وسیلۀ  بقا به کار بُرده (عیسویت در اروپای قبل از رنسانس) و زمانی دین سیاست را زیر تاثیر خود قرار داده است ( واتیکان و جمهوری اسلامی ایران ). و اما پس از انقلاب کبیر فرانسه و دوره رنسانس در اروپا مجموعه های فکری در مسایل سیاسی رو به افزایش گذاشت، تا آنکه اندیشۀ دموکراسی و مکتب های مختلف سیاسی تا مارکسیزم به حیث اندیشۀ نوین عرض اندام کرد، و ولاد میر ایلچ لنین آنرا به منصۀ عمل قرار داد.
بسیار اتفاق افتاده که ادیان و همچنان اندیشه های سیاسی به ویژه آن اندیشه هایی که صدای، حق،عدالت و رفاه انسان را شعار داده اند، به مرورعملکردهای ناشیانه و عدول مجریان ازجوهر یا حقیقت همان دین یا اندیشه ویا عدمِ مدیریت سالم، نتایج زیانبار از خود به جا گذاشته، نهایتاً بلا کش مردم است که زیانهای گوناگون را متقبل شده اند. چنانچه نمونه های بارز آن را در سیاست زده گیهای کمونستی کودتای 7 ثور و دین زده گی های تنظیمی ها و طالبان و بار دگر سیاست زده گی های ( دمو کراسی) حکومت های کرزی و اشرف غنی، طی دهه های اخیر مشاهده کردیم و می کنیم.
هدف نویسنده در ین یاد داشت تایید یا تردید کدام دین یا کدام اندیشۀ سیاسی نیست، زیرا پذیرش دین و اندیشه اساساً فردی وانتخابیست. هردین با منطق منحصر به خودش پیوسته حقانیت خود را عَلَم کرده است، همچنان اندیشه ها و مکتب های سیاسی اند که هر کدام از دموکراسی تا سوسیالزم، کمونیزم، نیشنلزم ... خود شان را حق معرفی کرده اند.
چیزی که مرا واداشت، این سطور را بنویسم، به صدا آمدن زنگ تلفونی است که دوهفتۀ پیش، یک تن از خوانندگان سرا پا قرص پرچمی اعتراضیۀ خود را توام با احساسات، نسبت به نوشتن این مطلب:  (....و از همه مهمتر که خلقی ها و پرچمی ها در یگان گوشه وکنار روباه منشانه به خیز وجست برامدند و دل خوش کرده اند ومیکنند؛ ما ( خوب بودیم. لا حول والله!)  که در متنِ سخنِ هفتهِ شماره ( 198 مورخ 5 ماه می سال روان) هفته نامۀ "افق" به نشر رسیده، با من در میان گذاشت.
بار بار هفته نامۀ "افق" با اطلاع  خواننده های عزیز رسانده است که هرگونه پیشنهاد، انتقاد و خواسته های شان را بصورت مکتوب به ما ارسال کنند، زیرا نشریه وقت کافی ندارد تا به پرسش فرد، فرد تلفونی جواب دهد، بازهم به احترام این آقا، برایش گفتم:
( ...آیا تاهنوزعملکرد های حزب تان" حزب دموکراتیک خلق افغانستان" را تا یید میکنید؟) موصوف به جواب پرداخت: ( ... من در بخشهای خیلی کلیدی و پر قدرت حزب دموکراتیک خلق افغانستان قرار داشتم، اما به هیچ کس ضرر نرسانده ام، هیچ کس را اذیت نکرده ام، ... حتی خانه و سر پناه به نام خود نداشتم....)
می بینیم که جوهر سخنش درین نکته خلاصه می گردد:
 ( به هیچ کس ضرر نرسانده، و دستش به خون کسی آلوده نیست و با وجدان راحت   زنده گی به سر می برد ...).
آدمِ خردمند، به خوبی میداند؛ اعتراض، باز داشت و مداخله در اندیشه و تفکر اشخاص بالغ وعاقل که دارای سلامت جسمی و روحی باشند، امریست خطا که هیچ دین و هیچ اندیشۀ سالم آنرا نمی پذیرد. زیرا سند آزادی انسان مغز متفکر اوست. پس با کدام حق و یا بهتر است بگوییم (دیده درایی)،  برخی از خلقی ها و پرچمی ها میخواهند ازهمان تفکر و همان رژیم و عمال رژیمی که برادر و اعضای خانوادۀ مرا و هزاران پدر، برادر وخواهرِ هموطن مرا به جرم آزاد اندیشی، دگراندیشی، اسلام اندیشی و وطن اندیشی زیر تعقیب، تهدید، تحقیر، توهین، توقیف و تعذیب گرفته بودند و روانۀ زندانها کرده بودند و به صورت فردی و جمعی زنده به گور ساخته بودند، دهات، قصبات و وجب وجبِ وطن ما را بمباردمان کردده بودند، ملیونها انسان سر زمین ما را از وطن بی وطن ساخته بودند، زن ومرد ما را پایمال لشکر روس کرده بودند، نو جوانک های هنوز جوان نشدۀ ما را به عنوان خدمت زیر بیرق به قربانگاه های عسکری فرستاده بودند، حق آزادی فردی را از فردفرد مردم ما ساقط و ده ها و صد ها و نامحدود بد بختی ها را بر ما روا داشته بودند، آیا می شود در برابر چنین رژیم سفاک و کشور برانداز و در برابر مجریان و هواخواهان آن مهر سکوت بر لب گذاشت ویا به نظر این آقا دسته های گل به آنها اهدا شود؟ برخلاف، ملت افغانستان که تا حال از تبعات بیداد آنها می سوزد و دشمنان میهن از هر طرف به آن هیزم علاوه می کنند، کوچکترین عکس العمل مردم به خون خفتۀ ما با افشای جنایات و فرستادن نفرین به آنها حق مسلم نیست؟ و یا آنکه بیان این حقایق غلط است؟
جالب این است که برخی از هوا داران سرسپردۀ خلقی، پرچمی و سایر تنظیم ها در کمال بی حیایی، سفاکی ها و خیانت های حزب، رژیم و مجریان شان را صرفاً با این کلمات ( ... ما هم یگان اشتباه داشتیم یا " کردیم" ...) پرده می اندازند و دل خوش می کنند که با گفتن این کلمه ها برائت حاصل می کنند. نخیر! آنها خود شان را گول  می زنند، آنها بیاد داشته باشند که تاریخ آنها را نمی بخشد، آنها نه تنها با گفتن(( ... ما هم یگان اشتباه داشتیم یا " کردیم" ...) خلاص نمی شوند، بلکه اگر صد ها بار بگویند: ( بد کردیم، جک زدیم ...) فکر نکنم مردم و تاریخ آنها را ببخشد.
 لازم به یاد آوریست که اکثراً پرچمی ها و خلقی ها به این نکته نیز پا فشاری میکنند:       ( ... این ارتجاع داخلی، منطقوی و امپریالسم بین المللی بود که سد را در مقابل ما گذاشت، ورنه افغانستان را گل   و گلزار می ساختیم...!!!)
مکرراً با صراحت می گویم: این رژیم کودتای ثور و رهبران و عمال نو به قدرت رسیدۀ خلقی و پرچمی بود که خواستند آیدلوژی وارداتی مارکسیزم لیننیزم را بدون ظرفیت سازی در یک کشورِ تقریباً صد درصد خدا پرست با جوانب بی سوادی و بی خبری مردم از سیاست زمان،  به تطبیق بنشانند. مگر چنین نبود؟
 آیا این مقوله کارمل زبانزد خاص و عام نشده بود: ( ... ما به دین اسلام احترام داریم!!) و از هر کجایی صدا بلند می شد که ، رژیم به دین اسلام نه تنها عقیده ندارد، بلکه هزاران انسان را به جرم مسلمان بودن، به قتل رسانده و ده ها دین ستیزی و نامحدود مردم ستیزی دیگر...
بنا بران این رژیم کودتا بود که با عملکرد های ناشیانه اش گلب الدین فراری و چند تا ملای مکتبی و مدرسه یی ( بی بهره از سیاست وتمدن امروزی) و چند تا ملاهای مساجد ( منهای آقایان مجددی و گیلانی که آنها پادشاه مقرر میکردند) را که با پول خیرات، ذکات و اسقاط روزگار می گذشتاندند، و از جهان بیرون از افغانستان و یا با مدنیت عصر آشنایی نداشتند، شخصیت های آنها را در صحنۀ سیاست، مشهور و معروف ساخت. آنگاه، لگام سیاست های تنظیمی زیر نظر ISI پاکستان و آخوند های ایران در تبانی با کشور های غربی و عربی به دست شان افتاد و توده های ملیونی را با شعار های اسلام محوری در عقب خویش کشاندند که دنباله آنرا تا کنون در وجود طالبان و داعش مشاهده می کنیم.
این هم نا گفته نماند؛ هر سیاست مدار، رهبر و شخصیت های صفوفی که تعهد شان را با فهر گونه سیاست و آیدلوژی یی که پا بند به آن میباشند و به نفع مردم در چوکات حقوق انسانی قرار میدهند و یا داده اند، هیچگاه از چشم مردم نیفتاده اند و مردم به آنها حرمت گذاشته اند. همچنان مردم افغانستان برازنده گی های حزب دموکراتیک افغانستان را بخصوص در قسمت عدم رشوه ستانی حرمت و احترام می گذارند ونباید فراموش کرد؛ وقتی سران حزب دموکراتیک خلق افغانستان با خصومت های جناحی پرچم و خلق مواجه شده، آنها با بالشت گذاشتن به دهن تره کی و یا نابود کردن حفیظالله امین مستقیماً پرداخته اند و خود بر قدرت تکیه زده اند، اما حکومت های تنظیمی با بکار گیری جنگ های تنظیمی زن، مرد، پیر وجوان کابل را با راکت و توپ وتانک به قتل رساندند و شهر را به وحشت سرا مبدل ساختند. 
پس ای هموطن، خاصه تو آقای پرچمی که برایم تلفون اعتراضی زدی! اگر خلقی، پرچمی، شعله یی، اخوانی و یا صاحب هر اندیشۀ دیگری باشی، منطق سالم چنین حکم می کند: هیچ کس حق سلب و اعتراض به عقیده و اندیشۀ کسی را ندارد، مگر که ضرر آن به کس دیگر برسد، جبران ضررنیزاز مجاری حقوقی بر مبنای منشور جهانی حق انسان در چوکات قوانین مدنی کشور ها تحقق می یابد.
تکرار می کنم: به کار بردن صفت (رو باه) و صفات به مراتب بد تر و رکیک تر هرگز نمیتواند در برابر ریزش خون هزاران انسان وطن ما و اساس گذاری خرابی ها و وویرانی های کشور ما که از تبعات رژیم خلق و پرچم تا هنوز خون هموطنان ما در اثر انتحار و انفجار به زمین  می ریزد، بدل بها باشد.
تعجب اینجاست، این آقای پرچمی که در استرالیا زنده گی میکند، کشوری که دران آزادی بیان بر مبنای دمو کراسی تسجیل شده است، آیا متوجه نشده که در کشور های پیرو دمو کراسی نویسنده گان، طنز نویسان و کاریکاتور نگاران به بهانه های مختلف از رئیس جمهور تا صدر اعظم، کابینه، پارلمان ... را با قلم، بیان، تصویر و به ویژه کارتون نگاری چنان ندافی می کنند که  به (روباه) تشبیه کردن، به خیال آن نمی رسد، و یا چرا این آقا بی خبر ازان است که امروز مردم افغانستان شدید ترین کلمات را از طریق رسانه ها در برابر کجروی های رئیس جمهور و بلند پایه ترین رجال دولتی اظهار می کنند. شاید یکی از دلایل تلفون کردن این آقا، همان خیالاتِ دوران مخوف حاکمیت رژیم خلق و پرچم باشد که لب ها بسته و بر زبانها مهر خاموشی کوبیده شده بود.
 در اخیر خاطر نشان می گردد که هفته نامۀ "افق" این ظرفیت را دارد؛ هرگونه اعتراض آن آقای پرچمی و رفقای او را علیه آنچه درین سطورگفته آمدیم، به ما ار سال کنند تا به نشر برساند.
با تشکرازتماس شما


یک کتاب . . . ع. نایب خیل


عتیق الله نایب خیل  ــ  سیدنی
             
  

                   یک کتاب با دو نوشته
                                     از
                                        نصیرمهرین


نام کتاب: دو نبشته

  

·         حفیظ الله امین در د ادگاه تاریخ
·         پیرامون خاطرات جنرال عبدالقادر
چاپ نخست. تابستان 1393 خورشیدی
همکار برگ آرایی و چاپ. بنیاد"شاهمامه"
دارندۀ 176 صفحه. کاغذ وپشتی عالی
نشانی تماس با بنیاد شاهمامه.www.shahmama.com
نشانی تماس با مؤلف. M.nasir@web.de

"... کمتر دولتمردی را درتاریخ معاصر افغانستان سراغ  توان نمود، که مانند حفیظ الله امین، با تصویرهای بغایت متناقض و متضاد معرفی شده باشد..."
"اگر... محک نقد را نداشته باشیم، بسیار احتمال دارد، که مانند چند دههً پیشتر جعلیات و دروغ ها همچنان تحویل تاریخ شوند. "
               (گرفته شده از متن کتاب)
بازهم یک تألیف پژوهشی سیاسی- تاریخی ارزشمند را از قلم توانای جناب نصیرمهرین مطالعه نمودم.
نصیرمهرین چهرهً شناخته شده یی درعرصهً نوشتاری، تاریخنگاری، تحلیل های سیاسی و فعال مدنی وفرهنگی است، که تا حال چندین اثرپژوهشی تاریخی، سیاسی و اجتماعی از ایشان به طبع رسیده  و در سایت های مختلف انترنیت نیز نوشته های ایشان به نشر می رسد.
کتابی که در بالا ازآن نوشتم، دو موضوع را طرف بررسی قرار داده که با هم پیوند نزدیک دارند.
1.       "حفیظ الله امین در دادگاه تاریخ"
2.       "پیرامون خاطرات جنرال عبدالقادر".
این دوعنوان در یک جلد از نظر موضوع و زمان رویدادهای تکاندهندۀ سیاسی و افرادی که روی ایشان تمرکز بیشتر شده است، به هم پیوند می خورند.
حفیظ الله امین، درشب قبل از دستگیری، دستور کودتا را به افراد رابط خویش صادر می کند و جنرال قادر، که شبکۀ مخفی نیروی هوایی کشوررا دراختیار دارد، با بمباردمان ارگ ریاست جمهوری، آن کودتا را به پیروزی می رساند. بعد از پیروزی کودتا حفیظ الله امین به حیث وزیر خارجه ومعاون دوم صدراعظم و جنرال عبدالقادر به حیث وزیر دفاع تعیین شدند. ولی اختلافات درون حزبی و جنگ قدرت، جنرال عبدالقادر را به زندان فرستاد و حفیظ الله امین با هنرمندی حیله گرانه وسفاکی؛ به مدارج عالی قدرت تکیه زد و به شخص اول حزب و دولت مبدل شد. امین در زمانی که قوای شوروی با موافقت او وارد افغانستان شدند، به زودی به قتل رسید. وپس از آن ادعای وسیعتر به عمل آمد که او گماشتۀ سازمان جاسوسی ایالات متحدۀ امریکا (سی. آی . ای) بود. ادعایی که پیشترها نیز در تبلیغات جناح پرچم جای داشت.
نصیرمهرین این موضوع را با شکیبایی وحوصله مندی پژوهشی زیر ذره بین تحقیق گذاشته است.
تقریباً تمام تصاویری که از حفیظ الله امین ارائه شده از طرف مهرین جمع آوری شده اند، تا به بود و نبود پیوند امین به "سیا" پاسخ دقیق وجامع بیابد. درهمین راستا و تصویرهای مختلف از او است که به درستی می نویسد:
"... کمتر دولتمردی را درتاریخ معاصر افغانستان سراغ  توان نمود، که مانند حفیظ الله امین، با تصویرهای بغایت متناقض و متضاد معرفی شده باشد..."
در مطالعۀ بقیه جوانب حیات سیاسی  امین است که پرسش های دیگری را نیز طرف تحقیق قرار می دهد. اینکه:
 آیا حفیظ الله امین  دانشمند و مردم دوست و یا این که عامل کی جی بی  وخود خواه و جاه طلب و مستبد و خودراًی بود.
در نهایت کدام عوامل شخصیت سفاک وبی رحم او را تعیین کرد. مهرین ادعای سی. آی. ای بودن امین را پذیرا نشده است و دلایل او درین مورد محکم و قانع کننده است. می گوید که بدون عضویت در سی. آی. ای هم افراد بی شمار سفاک وبی رحم بوده اند. باید افکار وایدال هایی را دریافت که رهنمای شخصی مثل امین می شوند. اینجاست که تحلیل شان وارد حوزهً جامعه شناسی نیز می گردد و عواملی را به بررسی می گیرد که شخصیت ها را سفاک و بی رحم و خودراًی و مستبد بار میاورد.
صحبت پیرامون حفیظ الله امین ومعرفی اوشاید در نوع خود در این تحقیق منحصر به فرد باشد.
نوشتۀ دومی که در رابطه با خاطرات جنرال عبدالقادر، درگفت و گو با دکتور پرویز آرزو است، نصیرمهرین نخست ازدکتور آرزو چنان یاد می کند که اگر وی سهمی در ترتیب وتنظیم سخنان قادر نداشت، کتابی به وجود نمی آمد. زیرا وی طی هشتاد ساعت سخنان قادر را ثبت وپسانتر ترتیب و ویراستاری کرده است. البته تمام موضوعات کتاب ازنظرجنرال قبلی گذشته است.
در نقد نصیرمهرین، نخست نگاهی به خاطره نویسی ها درافغانستان افتاده است. از نقش جنرال در کودتای ثور، و سمت های کلیدی یی که در آن دولت داشت بررسی به عمل آمده و نشان داده شده است که در همهً مظالمی که به وسیلهً آن دولت به کار برده شده، سهیم بوده است. جنرال در مصاحبه با دکتور پرویز آرزو از نقش اش در کودتا و سمت های بعدی اش انکار نمی کند؛ اما، از سهم خویش در آن جنایات سخنی نمی گوید و با جعل و دروغ از گفتن حقایق طفره می رود. نصیرمهرین با یادآوری های اقناعی و گردآوری اطلاعات دقیق، انکارهای جنرال را برملا می سازد. دو پیوستی که در پایان کتاب افزوده شده است، برای پاسخگویی به این منظور مؤلف اند.
 ناگفته پیداست که خواندن کتاب خاطرات افرادی که نقش های کلیدی در تحولات گذشته داشته اند، نه تنها این حسن را دارد که می توان در مورد زندگی گذشتهً شان دانست؛ بلکه برای شناخت دوره یی که راوی  به بالاترین مدارج قدرت رسیده، حقایق ناگفته یی را از خاطرات اش بیرون آورد. دکتور پرویز آرزو در جاهایی از مصاحبه توانسته است زبان جنرال را به حقیقت گویی باز نماید و نصیر مهرین آن حقایق را دریابد و به نقد بکشد.
یکی از ضروریات محاکمهً کسی در دادگاه تاریخ معرفی مناسب و منصفانهً همان فرد است؛ و وقتی تاریخ در جایگاه قاضی می نشیند باید از تنگ نظری مبرا باشد. با تاًثیر پذیری از خوش بینی و بدبینی مفرط به افراد و احزاب نمی توان تصویر درستی از رویدادهای تاریخی ارائه کرد و به نتایجی دست یافت که مورد قبول دیگران قرار گیرد.
خوشبختانه این دو نوشته ازین مزیت برخوردار اند و تصاویر منصفانهً از حفیظ الله امین و جنرال قادر به خواننده می دهد.
ظلم و استبدادی که محصول آن کودتا بود، هنوز ازحافظه ها زدوده نشده؛ و نکوهش آن نه تنها مانع بررسی منصفانه نویسنده نشده است بلکه به اهمیت و ارزش این نوشته ها نیز می افزاید. مهرین در این نقد وسایر نبشته هایی که به بررسی رویدادهای تاریخی پرداخته، تنها به شرح رویداد ها وتکیه بر اسناد بسنده نمی کند؛ بلکه برداشت ها ومواضع خویش را  به عنوان قلم به دست مدافع انسان وانسانیت ومحکوم کنندۀ مظالم با روشنی بیان می دارد.
جامعۀ استبداد زدۀ ما، امروز نتایج کار آن دو فرد کودتاچی را به چشم سر مشاهده می کند. چه استبداد و وحشتی که برپا نشد، چه خون هایی که به دستورشان ریخته نشد، چه زندان هایی که انباشته نشد، چه مادرانی که داغ فرزندان شهید خویش را ندیدند، چه طفل هایی که یتیم نشدند، چه زنانی که بیوه ساخته نشدند وچه قریه جات و روستاهایی که به ویرانه مبدل نشدند، چه گروه های ملیونی مردم که رنج مهاجرت و خانه به دوشی ندیدند و...
جفاهایی که در حق این مردم روا داشته شد، هر موًرخ دارای وجدان انسانی را به نکوهش آن فرا می خواند؛ و این موضع گیری نه از سر بدبینی است، بلکه از سر نقش های کلیدی آن دو و جنایاتی است که به وسیلهً آن ها و در کلیت به وسیلهً حزب دموکراتیک خلق افغانستان به کار گرفته شده است.
 و چنین هست که هم حفیظ الله امین و هم جنرال قادر و هم دیگر رهبران حزب دموکراتیک خلق افغانستان از دادگاه تاریخ سر بلند بیرون نمی آیند و با لعن و نفرین ابدی به خاک می روند.
این کتاب می تواند منبع قابل استناد معتبری باشد؛ مخصوصا" به آنانی که هنوز درک روشنی ازین دو شخص تاریخ ساز درسال های پس از کودتای ثور ندارند.
کتاب دربعضی جا ها دارای اشتباهات تایپی است که امیدوارم چاپ های بعدی ازآن مبرا باشد. صاحب این قلم آن اشتباهات را برای مؤلف می فرستم.
موفقیت های بیشتر برای آقای نصیر مهرین آرزو می نمایم؛ قلم شان رساتر و پربارتر باد.


Samstag, 23. Mai 2015

پرسشی از نصیرمهرین


پرسشی از نصیرمهرین

Rangin
پیرامون
"امضای تفاهم نامۀ اطلاعاتی میان امنیت ملی
افغانستان وسازمان استخباراتی پاکستان"
                                                       
                                                        قسمت اول
تارنمای رنگین:
محترم آقای مهرین، تفاهم نامه یی بین مقامات امنیتی افغانستان وسازمان استخباراتی پاکستان به امضأ رسیده است. اطلاع شما از جزئیات واهمیت آن چگونه است.

نصیرمهرین:
درآغاز یادآور شوم که اطلاعات انتشار یافته حاکی از ضد ونقیض گویی اند. به طورمثال نخست خبری انتشار یافت که رحمت الله نبیل از طرف امنیت ملی افغانستان و رضوان اختراز طرف سازمان استخبارات نظامی پاکستان تفاهم نامه را امضأ کردند. البته این خبراز طرف اجمل عابدی، سخنگوی آقای اشرف غنی نیز تأئید شد.اما با گذشت دو روز و افشأ چند مورد، به ویژه با تبارز ناخشنودی های گسترده واعتراضات مختلف، حالا سخن از این است که تفاهم نامۀ امضأ شده یک پیش نویس می باشد.


آنچه از خلال صحبت ها در کنفرانس های مطبوعاتی و بخشی از رسانه ها دستیاب ما شده است، طرفین مدعی مشارکت درعرصه مبارزه با تروریسم می باشند. در این پیوند چهار مورد رئوس نکات حایز اهمیت تفاهم نامه را تشکیل می دهند.
یک: آموزش مشترک
دو:مبارزۀ مشترک باسازمان های استخباراتی دشمن
سه: مبارزه با جدایی طلبان در دوکشور
چهار: بازپرسی دونهاد ( سازمان های امنیتی یاد شده در بالا) از متهمان رویداد های هراس افگنانه
این موضوع را بازتر می نمائیم:
  • آموزش مشترک نیروها برای سرکوبی تروریست ها، زمانی منطقی، میسروعملی می تواند باشد که چنین نیت، تصمیم و آماده گی عملی موجود باشد. می دانیم که چندیست حکومت پاکستان به ویژه پس از نفوذ" دولت اسلامی" ( که با نام داعش شهرت یافت)، چنین رویکردی را در داخل پاکستان به نمایش نهاده . در حالی که کلیه امکانات میسر را همچنان در اختیار طالبان وگروه حقانی قرار داده است. چند باری که پاکستان جهت اغفال طرف افغانستانی طالبان را به سوی مذاکره فراخوانده، بربنیاد مبارزات دپلماتیک است، نه حکایتگر رویکر صادقانه وگسست از سیاست تروریست پروری برای افغا نستان.
وقتی عدم آمادگی حکومت افغانستان را نیز درعرصه مبارزه با تروریسم بنگرید، وقتی به صحبت های انتخاباتی آقای غنی توجه شود، به درستی تناقض آشکار ادعای آموزش مشترک و رفتارعملی آشکار می شود.
  • درحالی که اگر دورۀ "امارت اسلامی طالبان" را یک طرف بگذاریم و چند سالی از "دهۀ قانون اساسی" را نیز در نظرآوریم، در پاکستان هر نیرویی که درحکومت بوده است، سیاست دوستی با طرف افغانستان ند اشته. وطی بیش از دهسال پسین، حمایت طرف پاکستان از بزرگترین چالش یا هراس افکنی و اعمال تروریستی در افغانستان بسیار وضاحت دارد که به عنوان دشمن تبارز بیشتر آن را نگریسته ایم. پس این دوستی از کجا آمده و دشمن مشترک آنها کیست؟ مگر نه این است چند تنی با چشمان بسته چیزهایی را نوشته اند که بسیار مسخره به نظر می آید. فراموش نکنیم که پاکستان درچارچوب سیاست تعدیل نیافته مبتنی بردشمنی با هند، تعریفی از آن دشمنی ومنظور خویش دارد.
  • شما بند سوم را بنگرید که مسخره تر از دو مادۀ پیشین است. کدام " جدایی طلبان" دو کشور؟
 آیا ستمی که از طرف قشرمرفه وبیشتر دارندۀ قدرت سیاسی پنجابی ها وسندی ها بر بلوچ ها وپشتون ها اعمال شده و نارضایتی بخش های از مردمان بلوچ وپشتون را در پی داشته، منظور است. که به این ترتیب طرف افغانستان را به مبارزه با آنها فرا می خواند.؟! آنها نیز قانون اساسی پاکستان را پذیرفته وآرزوهای تجزیه طلبانه حتا اندک هم جدی نیست. و در افغانستان که ما تجزیه طلبی نداریم که پاکستان به داد حکومت کنونی برسد. معلوم نیست کی را در قالب های ذهنی خویش تجزیه طلب معرفی کرده اند.
  • مادۀ چهارم می گوید که نهاد های امنیتی دو کشورکسانی را که به دلیل هراس افگنی توقیف شده اند، بازجویی می کنند. مگر این دوکشور، قانون اساسی، مراجع عدلی، قضایی و قانون جزا ندارند. بیفزایم که مگر دهشت افگنان به کمک سازمان استخباراتی پاکستان وارد افغانستان نمی شوند. مگربن لادن را هم سالها طرف حمایت قرار ندادند. مگر همین حالا کانون پرورش تروریست ها مناطق مربوط به پاکستن نیست. و طرف افغانستان که تا حال به آزادی تروریست ها، به تمکین به آنها پرداخته است، با کدام عقلوامکانی اجاز|ۀ آن را می یابد که به بازرسی وبا زپرسی تروریست ها در پاکستان بپردازد.
هنگامی که امضأ چنین تفاهم نامه یی را با طرف پاکستان می نگریم، تأثر ما به حال کشور محتاج صلح وقطع مداخله، بیشترمی شود. حکومتگران فاقد درایت و خرد سیاسی را بیشتر می شناسیم. پیروزی سیاست نفوذطلبانۀ حکومت پاکستان را می نگریم. سیاستی که یکی از ابعاد آن دورکردن اففانستان از هند و زیر نفوذ وادارۀ پاکستان قراردادن افغانستان است.
به نظرمن  تفاهم نامۀ ضد ملی بالا، در واقعیت امر به افزون خواهی های پاکستان رسمیت می بخشد. دست پاکستان را درعرصه های مختلف باز می گذارد. یکی از آنها اعمال نفوذ در نهاد امنیتی است.
 حکومت کنونی افغانستان نیزازجایگاه پاکستان، از دوستی ودشمنی پاکستان، از نقش متداوم خصمانه وحرص و افزون خواهی پاکستان، نه تنها برداشت وتعریف شفاف را برای مردم ارائه نداده، بلکه بربنیاد نکات بالا، گام کورکورانه یی برداشته که نمایانگر فقدان درک این حکومت از چنان برداشت است..
.........................................................................................................................................

Freitag, 22. Mai 2015

افسانه های راستی . ساجده میلاد. از خرمقدس های . . . گاه تب می کنیم. . . عزیزالله ایمأ. خلق افغان. داکتراسدالله حیدری


ساجده میلاد 
                                  
افسانه های راستی

مادرم تنهایم گذ اشت  
مادرم که در گرمترین روز مرا به آغوش گر فته بود  
در بیست و یکم اسد
در سرد ترین روز فصل تنهایم گذاشت؛ 
                                       و به سمت آسمان رفت
به سمت خدا                                                                 
جایی که همیشه می پرسیدم از او 
مادر، چرا خدا در آسمان است؟ 
چرا او را نمی بینم 
و در آیینه های کودکی ام، وقتی چشم هایم را می بستم 
                                     خدا را ابر مردی نورانی و زیبایی تصور می کردم 
که در اطرافش کبوتران سپید در پرواز اند                                                    
مادرم همیشه از بهشت می گفت و من فکر می کردم بهشت همین باغچه ی پدر بزرگم است که 
توت ها بر زمینش ریخته اند و سیب ها بر درخت هایش اند 
و جویی که از کنار سپیدار ها می گذشت 
و اسپ های که آنسوی باغ در کنار آبشخور شان شیهه می کشیدند
و نمی دانم در کودکی ام 
چرا غمگین می شدم وقتی عصر ها باد های تند با چناران بلند در می آمیختند
نمی دانم حس بدی بود 
و اما کاش آن باور های کودکانه ام را زمان نمی گرفت
 آن عروسک هایم که دو دختر زیبای کوچک بودند
و خواب های که از بهشت داشتم و تصوری که از خدا 
و بیست یک اسد و مهمانی آغوش مادرم 
و چناران بلند در مهمانی باد ها 
و پدرم که اسمم را با مهر 
ساجده گذاشت                                

 .........................................................................................................................................................

میرحسین مهدوی


دو بيت تازه و داغ
                                                      
 

از خَر مقدس هاي بی فرهنگ بيزارم
از پيــــروان مذهب نيــــرنگ بيزارم
از نا مسلمانی كه با نام خدا هـــــر دم
روشن نگهـــدارد تنور جنــگ بيزارم
 ..........................................................................................................


عزیزالله ایمأ
                    

به سلسلۀ بدیهه‌های لحظه، روز و روزمرگی و به ادامۀ سخن "چه قیامت است این ملت" که هیچ رهِ میانه و میانبُر نمی‌شناسد و هی می‌تازد و می‌بازد، نظمی را که بیان حالِ این روزهاست نقش فیسبوک می‌کنم:
گاه تب می‌کنیم و گه سردیم
گاه چون قوغ سرخ و گه زردیم
گاه سرمستِ جامِ سرشاری
گاه لبــــریزِ غـــصه و دردیـــم
گاه فـــرزندِ صــالحِ صلحــــیم
گــــاه جـــــدِّ نبرد و آوردیــــم
گاه چــــون هیـــــمۀ تنورِ تبار
گاه چون آتــــــشِ جهانگردیم
گاه گردِ گروه و تنظیــــــمیم
گاه تکــــتــاز و یکه و فردیم
گاه از شرم در حجــاب زنیم
گاه همجنسِ "غیرتِ" مردیم
گاه از غیر شِــــکوه‌ها داریم
گاه بر گردِ غیر می‌گــــردیم
چه قیـــامت، چه ملتیم آخر
عقربِ ساعتِ عقبــــگردیم؟
.................................................................................................................................................................




                                                                        Bildergebnis für ‫پوهنوال داکتر اسدالله حیدری‬‎   داکتراسدالله حیدری

خلق افغان

استقبال ازشعرمرحوم عبدالهادی داوی با مطلع:

تـا بـه کــی اولاد افغــــان تا به کی؟
تابه کی هان تابه کی هان تا به کی؟

تا به کـی ای خلـق افغــان، تا به کی؟
زیـریـــوغ ایـن لـعـیـنــا ن، تا به کی؟
گــشــتـه مـلـک مـا بـه ویـــرانـه بـدل
درتـمــا شـــایِ یــزیــــدان، تا به کی؟
عــقـــل کـل!بـا جمـله هـمـدســتان وی
خـون ملـت خـورده جـولان،تا به کی؟
انــتـحــاری هـای بـی دیــن بـی خـــدا
قـتــل عــام بـی گـنــاهــــان،تا به کی؟
راه گـیــری هــا بـه هـرســوی وطــن
ظـلــم بـیـحـد بـرگـروگــان، تا به کی؟
سـربـریـدن هـای بـی جـــا، بـی جهت
هـرطرف درمـلک افـغـــان،تا به کی؟
عسـکــــرمـظـلــوم وپـا ســــداروطــن
کُـشــتـه ی دسـت پلـیـــدان، تا به کی؟
نـــوکــــــــریِ آی اس آی و"ع وغ"*
تـا بـه کـی آزاده مــــردان، تا به کی؟
"ع وغ"روزها وشب درعیش ونوش
خلـق مـا مظلـوم وبی نــان،تا به کی؟
ازســـفــرهــای حــق ونـاحــق غـنــی
دوردنــیـــا گـشـتـه خـنــدان،تا به کی؟
بـتـــه ی بــد را بــلا نـا بـشـکـنـیـسـت
زنـده مــانـدن بـا ســرطــان،تا به کی؟
زیـــــردول غــــــرب،ای آزادگــــــان
خوش خرامی کرده رقصان تا به کی؟
بـهـــرآزادی کــشــــورزیــــن ســتـــم
مـتـفـــق گـردیــده پـاشـــان،تا به کی؟
خــائــنــان مُــلـک ومـلــت، یـکســـره
نیست ونابود کرده،عصیان تا به کی؟
ای خـــدا روزی رســـان تـا خـائـنــان
  گـشـتـه نـابــود،ظلم ایشـان، تا به کی؟
 "حیـدری" دورازوطـن درملک غـیـر
دردغــربـت درد هجـــران،تا به کی؟

پوهنوال داکتراسدالله حیدری
۲۱،۰۵،۲۰۱۵،سدنی
*- عبدالله عبدالله واشرف غنی احمدزی