حمید بلوچ
به پاسخ صایب شاعر مکتب هندی , شاعر با درد افغان، عبد الرزاق شجاع در این شعر واقعیت امروزی کابل را سروده است.
ببین ماتم سرای میهن و خصمان مکارش
که خنجر بر دل ما میزند افغان بیما رش
نگر صایب ! همان عشرت سرا ماتم سرا گشته
نه آن کابل بجا مانده نه آثار گهر بارش
همان شهری که هر چشمی زگردش سرمه چین میشد
زسیل اشک آدم ها چه مواج است انهارش
زرنگ لاله اش تو رنگ در روی سخن داری
روان شد چشمه های لاله سان از طرف کوهسارش
تو آن ملکی که وصفش را همه خلد برین گفتی
کنون جز مشت خاکی نیست در هر کنج دیوارش
به صبح عید خندان بود گل رخساره صبحش
به خون آغشته بنمودند اینک در شب تارش
نمی خیزد نوای عندلبان چمن اکنون
که بس زاغ و زغن جا کرده در هر باغ وگلزار ش
زهر سنگ و کلوخش نوحهء محشر به گوش آید
زباد ظلم, فریادی شده هر برگ اشجارش
زخون بیگناهان سبزهء خضرا که حمرا شد
بیا بشنو حکایت از زبان هر خس وخارش
زسرخی زمینش طارم اعلی چه گلگون شد
ولی صد حیف می بینم به خون آلوده اشجارش
حساب کُشته گان بیگناهش راچه می پرسی ؟
گواهی میدهد حال خراب و خسته و زارش
زبیداد عدو و ترکتازیهای روز افزون
که خنجر بر دل ما میزند افغان بیما رش
نگر صایب ! همان عشرت سرا ماتم سرا گشته
نه آن کابل بجا مانده نه آثار گهر بارش
همان شهری که هر چشمی زگردش سرمه چین میشد
زسیل اشک آدم ها چه مواج است انهارش
زرنگ لاله اش تو رنگ در روی سخن داری
روان شد چشمه های لاله سان از طرف کوهسارش
تو آن ملکی که وصفش را همه خلد برین گفتی
کنون جز مشت خاکی نیست در هر کنج دیوارش
به صبح عید خندان بود گل رخساره صبحش
به خون آغشته بنمودند اینک در شب تارش
نمی خیزد نوای عندلبان چمن اکنون
که بس زاغ و زغن جا کرده در هر باغ وگلزار ش
زهر سنگ و کلوخش نوحهء محشر به گوش آید
زباد ظلم, فریادی شده هر برگ اشجارش
زخون بیگناهان سبزهء خضرا که حمرا شد
بیا بشنو حکایت از زبان هر خس وخارش
زسرخی زمینش طارم اعلی چه گلگون شد
ولی صد حیف می بینم به خون آلوده اشجارش
حساب کُشته گان بیگناهش راچه می پرسی ؟
گواهی میدهد حال خراب و خسته و زارش
زبیداد عدو و ترکتازیهای روز افزون
لگد مال اجانب شد شکوه ء نام و افکارش
تمام آبداتش پایمال ظلم و وحشت شد
به خاک تیره یکسان گشت برج و دژ و دیوارش
نه صبح عید راکس دید و نه نوروز رنگین را
چو قربانگاه انسان شد همه نوروز وبازارش
عجب عیدی و نو روزی برای مردم مظلوم
که آدم مثل گوسفند است قربانی به دستارش
نباتات و جماداتش جدا هریک سخن دارد
زهر طرفی به گوش آید نوا ضجه ء زارش
زن و مردش به غربت زار و زبون گشته
چو مجمر شعله میخیزد زهر قلب شرر بارش
امید قلب مظلومان مردم چیست میدانی ؟
به دست ظالمان زولانه و سر برسر دارش
سزای قاتل و دژخیم را جز این نمی بینم
سیه روز ی و رسوایی و بد بختی و ادبارش
.....................................................................
برگرفته از برگۀ جناب حمید بلوچ.
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen