Mittwoch, 5. August 2015

دکتور پرویزآزو: رد پای تبر فروش سیاه



دکتورپرویز آرزو

 

رد پای تبرفروشِ سیاه

روی هر شاخۀ سپیدار است... 
این قصیده را سه چهار سال پیش دربارۀ جنگ و صلح و برادرخوانده های رییس جمهور وقت نوشته بودم. امروز صبح فیس بوک آن را به یادم آورد.

قصیدۀ دیوار
روبه رو خانه‌های هموار است
پشت سر هرچه هست دیوار است
روشنی در نبرد زخمی شد
دیو شب در افق پدیدار است
پسرانِ بهار کشته شدند
دختر روستا عزادار است
حرمت واژه ها شکسته شده
تیر‌گی آسمانِ گفتار است
خبری از کبوتر و گل نیست
شهر گرگ و کلاغ و کفتار است
یک زلیخا نمانده در این قوم
گرچه یوسف، غریبِ بازار است...
****
بلبل از مرگ گل، خبردار است
شاهد عینیِ خبر، دار است
در جهان، سال‌ها شده وطنم
سرخطِ بدترینِ اخبار است:
« کشوری آسیایی است، در آن
نرخ آدم برابر خار است
تاج تاریخ گرچه بر سر داشت
اینک اما دیار کُکنار است
هر دم از شاخه می‌چکد بمبی
پکتیا باز زیر بمبار است
شهر کابل میان آتش و دود
وضع پروانه ها، اسف‌بار است
باز بیداد می‌کند قحطی
تلفاتش برون ز آمار است
نان خشکی نصیب مردم نیست
خوانِ دولت هزار دینار است
بینیِ دختری بریده شده
جای نارنجکی به رخسار است
جرگۀ صلح گر شود دایر
قصۀ جنگ، دور دوّار است
کودکی لنگ، روی مین افتاد
کَفَنش پیرهن و شلوار است
این تفنگی که می‌کُشد هر دم
گودیِ مردهای بی کار است...»
****
شرح اندوهِ مردمِ وطنم
داستانی هزار طومار است
کوکب بخت ما کَپَک زده بود
آب سرچشمه نیز مُردار است
گرگ نی می‌زند برای رمه
و تبر شاخه را پرستار است...
دست آوردِ قیچیِ مجنون
زلفِ لیلی به زیر دستار است
کوزه بر دوش، دختران هری
پای هر چشمه لانۀ مار است
در ارزگان و بامیان و مزار
قصۀ مرگ بلبل و سار است
در بدخشان و قندهار و کُنر
قلب آیینه‌ها به زنگار است
زیر آوار، کودک هلمند
روی آوار، پای تاتار است
رنگ سرخی که بر شفق بینی
خون آلاله های فرخار است
گلِ آتش به پای شاخه رسید
دستمالِ شکوفه گلنار است
دختری خواب دیده رنگ سفید
مردِ تعبیر او کفندار است
سر ماه و پری، قلم شده است
شب دیوان، دوباره سردار است
دامن نور، تن به شب داده
دختر آفتاب، ناچار است
جگر آسمان برشته شده
ابر دیوانه‌سر جگرخوار است
چشمکی می‌زند ستاره اگر
لشکر شب به حالِ احضار است
بس که شد چوبِ دار، هر شاخه
باغ ما از درخت بیزار است
روی تابوتِ شانه های بهار
جسد بلبلان، تَلَنبار است
سهم ما از طبیعت است پلنگ
سهم ما از بهار هم خار است
گیسوی آفتاب، گم شده است
موی این شب، کلاه‌بردار است
تا ثریا کج است این دیوار
این بنا، شاهکار معمار است...
****
رد پای تبرفروشِ سیاه
روی هر شاخۀ سپیدار است
این کلاغی که بسته است پَرَش
باز مکرش میان منقار است
کودکانیم ما به بازیِ جنگ
و حریفی که سخت چوتار است...
****
بشنو اینک! صدای شیپور است
ای سپهدار! وقت پیکار است
ای که خواندی برادرش، دریاب!
کی برادر به کارِ کشتار است؟
یک برادر همیشه در وَردار
یک برادر همیشه بر دار است
یک برادر همیشه در آزار
یک برادر، برادرآزار است
این یکی، تاب و تب به خنجر اوست
آن که افتاده سخت تبدار است
گریه کار یکی و کار دگر
کشتنِ کودکان در انظار است
این یکی تار می‌کند دل را
آن دگر را به دست، دوتار است
زلف فرهنگ رفته است به خواب
موی دل ریشِ جهل بیدار است
آن یکی تندرست و مار به دوش
این یکی کاوه است و بیمار است
این مدارا کند به هر نیرنگ
آن مداری‌گری به هر کار است
این یکی تا لب است از جان سیر
آن دگر طالبِ وطندار است
یک برادر، تمام ملت من
یک برادر به فکر کشتار است...
****
تشنگی می‌کشد- برادرِ تو
وقت مردن، چو کوزه بردار است
به خدا دست‌های باد جنوب
قاتل ریشۀ سپیدار است
به خدا می‌کشد تو را آخر
به خدایم که آخر کار است
«بگذار این وطن، وطن بشود»
بنگر حال میهنت زار است
ما همه کودکان یک میهن
میهنم فارغ از دو و چار است
کی وطن، این شکستۀ تاریخ
زخم او را نمک، سزاوار است؟
یا گرفتار وحشت سرخ است
یا گرفتار شومِ دربار است
یا اسیر سیاه دیروز است
یا چو امروز، خسته وخوار است
این وطن نقطه‌یی است پُراندوه
چرخ گردون چنان که پرگار است
مرکز درد این جهان ماییم
هر چه از جنس غم، به تکرار است...
****
ای خدا رحم کن که گرگانند
و غزالِ وطن گرفتار است
جگر کودکان به بازار است
دشمن دیرپا، خریدار است
ای خدا دست ما و دامن تو
دادخواهی فقط ز دادار است
می‌دود تا بلوغ فاجعه ها
اسپ وحشت، گسسته‌افسار است...
****
ملخ آمد به بار، وقت درو
حاصل امسال و کِشت از پار است
تا نشابور می‌رسد چنگیز
و وطن، پیرمرد عطار است
الغرض! سایه ها بزرگ شدند
لشکر شام پشت دیوار است
پرویز آرزو، بهار 1391


Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen