Montag, 25. Juni 2012

در داد گاه مردم محمدولی آریا

  

        



        محمد ولی آریا
                


       در دادگاه مردم     


سال قبل درخلال نشرات  وزین کابل ناتـهـ ، گفتمان و خوشه؛ بحثی تحت عنوان « کودتا های نام نهاد » به قلم  نویسنده و مؤرخ  آگاه و بیدار، آقای نصیر مهرین وارائۀ مدارک مستند از طرف آقای داود ملکیار، مطرح شد.
 این بحث واسناد مبین آن بود که باوجود قرار داشتن ملت افغانستان در میان دو آسیاب سنگِ استعمار کبیر و صغیر شرق و غرب ؛ و با وجود یکه  رنج ودرد از دست عمال چپ و راست دستوری آن ، ملت ما را خورد و متلاشی کرده است ؛ اما وجدانش هنوز بیدار است .
گواهی شخصیت های آزاده و نتیجه گیری های کودتای نام نهاد، برملا نمود که   ابتذال سیاسی و اجتماعی  را که بد خواهان ودشمنان بر تمام ابعاد حیات ملت  ما  پراگنده اند، هیچوقت کار ساز نخواهد بود.
بلی یک بار دیگر به اثبات رسید که حقیقت پنهان نمیماند.هستند کسانیکه  جوهر انسانی خود را در دفاع از حق  و حقیقت ، با مشقت حفظ کرده اند .
 بنابر آن تلاش های آقای نصیر مهرین  و دوستان ، در طرح و بررسی حوادث و وقایع پیرامون شهادت محمد هاشم میوندوال و عدۀ دیگری از فرزندان پاک نهادِ این ملت ، در خور سپاس فراوان  است .
در نوشته ای که می خوانید،  مطمح نظرما صحبتی ا ست  پیراموان یک تلاش ناکام ، زیر عنوان « خودکشی و یا قتل ؟ اسرارمرگ محمد هاشم میوندوال  » ظاهراً نوشتۀ  صمد ازهر ، همان شخصی که در این ضایعۀ  دل خراش ملی،  دستی  مستقیم داشت . این شخص خایف، اکنون با استفاده از جو پرآشوب و متلاطم  سیاسی  مسلط برکشور، میخواهد با سیاه نامۀ دیگری بر سیاه کاری های  پیش آهنگان  جنایات دلخراش ملی ، پرده  دریدۀ دیگری بیندازد  .
صمد ازهر وشرکأ که به زعم خویش ، مطمئن از عدم امکان  بازخواست و فقدان یک  محاکمۀ عادلانۀ ملی در مقطع کنونی  هستند ،  می پندارند که در نتیجۀ آتشی  که چهل سال قبل بر خرمن هستی ملت مظلوم افغانستان زدند وهر بار با کودتائی ، هیزم نوی بر آن ریختند ، چنان فضای حیات سیاسی و اجتماعی و حقوقی   این ملت را دود اندود ساخته اند، که کسی  نخواهد نتوانست چهره های عاملین آن توطئۀ شوم و آتش سوزی ملی را  از لابلای دود و غبار آن به روشنی  ببیند .
  اما بیدار دلانی  با وجدان و ملت معصوم و هوشیار افغانستان با آنکه از آن  آتش مهیب ، دل سوخته و از دود آن  اشک ریزان اند ، اما بصیرت خویش را نه باخته اند و به کشف و افشای  آغاز گران مصیبت های ملی ، آستین بالا زده اند و چنان که هویدا است دیگراز پا نمی نشینند .     
اما تلاش ناکام ازهر و شرکا  نه تنها به خاطر  دفاع از خویشتن در اشتراک در یک عملیۀ نا مشروع و ضد حقوقی و ضد انسانی  است . نه تنها دریک  در دفاعیۀ  سرسام   از خویش ، در صدد القأ و تلقین اهداف  مزورانۀ دیگری است ،  نه تنها جنایات  متحدانه  مشترک عاملین چند بعدی  را که هرکدام اهداف و دستاتیر خاص خود را داشتند، می خواهد پرده پوشی کند؛ بلکه اکنون  صمد ازهر می خواهد آن وحدت  شوم را  دو باره تقسیم کند و از آن میان پای خود و شرکأ و حامیان بیرونی اش را بیرون بکشد و دست  خونین آنها را با آبی که اصلاً وجود نداشته ، بشوید .
 از این سیاه نامه  بوی یک طرح  دیگرنیز به مشام میرسد و آن این است که ، اینها باز دستوری و یا پیامی دریافت کرده اند  که  شاید در افق های سیاسی افغانستان ،  ابر های سیاهی که بعد از  شبخون های ضد ملی اینها ، دیگر فضای کشور را تا کنون  ترک نکرده است ،  آبستن رعد و برق دیگری شود واین گروه استفاده جو وتوطئه گر که همیشه در طلب فرصتی بوده اند تا  خانه مرد م  در آتشی بسوزد،  و برای خویشتن نانی در آن بپزند ، که باز چنین بی باک رو در روی مردم ایستاده اند و انگشت تهمت  به سوی شهیدان مظلوم بی آوائی  گرفته اند که نیم قرن قبل  همه را خفه کردند وخود چون جغد های شوم در تاریکها خزیدند تا بقیۀ آن ستمدیدگان چشم از جهان بپوشند . وحال این خفاشان شبکرد کودتاچی ، سر از سوراخ ها بیرون کرده اند ، و با تمسخر به مردم افغانستان  درس حقوقی و قضائی و بالاخره افتخار و سر بلندی می دهند.!!
       در این نوشتار ما خواهیم کوشید ، صرف آنچه را صمد ازهر و شرکای پس پردۀ او به زعم خودشان ماهرانه اما در حقیقت بسیار محقر و برهنه ، سرهم کرده اند و با وصف های میان تهی از مظلومان ، ولی  اتهامات نیشدار و پوشیده بر آنها ، با دفاع های بی بنیاد ازخویش ، اما حمله بر شخصیت های امتحان دادۀ ملی ،  توصیف  ها ی نفرت انگیز از خویشتن و تنزیل آرمان ها و اهداف بزرگ مردان افغانستان ، اوراقی را در این اواخر سیاه کرده اند ، یک بار دیگر دعوی حق و باطل را در دادگاه مردم بکشانیم . اما باید گفت که این آخر داستان  نیست چنانکه اول آن نبوده است .
  با معذرت ازهموطنان گرامی که ما نمی توانیم بر این سیاه نامه ، کوتاه بنویسیم ، اما خواهیم کوشید آن چه  را که  آنها  در طی مصاحبات متعددی  بدان اعتراف کرده اند و بعد حقیرا نه کوشیده اند  همه را پس بگیرند ، در نقد و بررسی دوستان  دیگر واگذاریم.


هموطن گرامی : هدف ما  نشان دادن فقدان حقیقت  وسرسام  منطق وکذب شهود و بطلان اسناد  در این جنایت ملی است ، ما مکلف به  ثبوت بی گناهی شهید میوندوال نیستیم  ، زیرا  به آن یقین داریم ، مگر آنچه را میخواهیم مبرهن گردانیم ، این است که نشان دهیم چسان دروغهای حقیری بافتند وچه  یاوه هائی  گفتند،تابریکی از نفرت انگیز ترین جنایات درتاریخ افغانستان صحه بگذارند" .

             تقوای نفسی ، سیاسیِ میوندوال
                             و  
                     منافقت صمد ازهر

صمد ازهر، از اول تا آخر سیاه نامه اش ، خاطر پریشان از تند نویسی و خشم نویسنده گانی دارد که او را به عناوینی که شایستۀ آن است خوانده اند. اما مکارانه گندم نمائی و جو فروشی می کند که گویا او حرمت کشته گان استبداد و استعمار را  نگه داشته است ، اما در اولین صفحۀ سیاه نامۀ خویش ، عکسی را از شهید میوندوال با کاسیگین صدراعظم شوروی به نشر رسانده که جام هائی را به هر مناسبتی که هست ، بلند کرده اند و با این فوتو می خواهد دو تیر نا رسا پرتاب کند ، اول اینکه نشان دهد که شهید میوندوال ، مشروب  نوشیده ، تا این شک را القأ نماید  که آن مشروب الکولی است و ثانیاً می خواهد نیات زمامداران شوروی را نسبت به میوندوال مقلوب بنمایاند که  آنها نسبت به میوندوال معاندتی نداشته و با اقدامات کودتاچیان در نابودی وی و سایر کشته شده گان ناحق ، همنوا نبوده اند ، و یا آنکه میوندوال با زمامداران شوروی نا موافق نبوده است .
نخست قسمت اول این نیرنگ خام را بررسی می کنیم و بخش دوم آنرا در مناسبات زمامداران شوروی  با میوندوال تحت عنوان دیگری خواهیم دید .

اگر هدف ازهر و شرکأ ، صدمه زدن به تقوای نفس شهید میوندوال نیست ، می توانستند دهها فوتوی دیگری از مذاکرات و نشست های میوندوال را منحیث صدراعظم افغانستان با زمامداران شوروی نشر کنند ، بخصو ص با ارتباط نزدیکی  که صمد ازهر با دستگاه شوروی داشت ( مراجعه شود به کتاب کی. جی. بی در افغانستان. واسیلی منروخین. مترجم، احم دضیآ رهگذر. نام رمزی عضویت صمد ازهر برای  کی. جی بی.  فتح است ) برای وی چنین دسترسی به سادگی مقدور بوده و هست .
 درمورد بلند کردن جام ، همه آگاهان روابط بین المللی و پرتوکول های سیاسی به ساده گی میدانند که این یک رسم بسیار معمول دیپلماتیک است که فرستاده ها و یا زمامداران کشورهای مختلف جام هائی را  در محافل و مراسم مختلف بلند می کنند ، اما هیچ ضرور نیست که این جام ها مملو از مشروب الکولی باشند. چنا نچه  می توان صدها قطعه عکس زمامداران کشور های اسلامی را که جامی را بلند کرده اند به نمایش گذاشت ، که  این جام ها مملو از مشروب غیر الکولی می باشند . و هیچ کس به شمول دیکتاتوران شوروی کسی را وادار به نوشیدن الکول نمی تواند .

  اما در مورد شهید میوندوال باید گفت که نه تنها یک سیاستمدار هوشیار و خود دار بود که کسی نمی توانست او را به دام انحرافات ضد سنن ملی  بکشاند ، بلکه  انسانی پاک نفس و متقی بود که برمبنای ایمان ، لب به الکول نمی زد، چنانچه هیچ کسی در افغانستان و جهان نمی  تواند ادعا کند که  وی لب به مشروب الکولی زده است . 

  اکنون  بیائید ببینیم که چه کسانی در افغانستان بنام خادم خلق ها ، پرچم افراشتند  که  میگساری های جمعی و بی  پردۀ شان در محافل  سرداری و اشراف انقلابی ، خاطره هائی از عربده کشی های مستانۀ  شان را  در خاطرۀ این مردم ثبت کرده است ،  که  حتی به احساسات و اعتقادات  نوکران و چاکران و آشپز ها و قابچی های اطراف شان، این خادمان خلق اعتنائی نداشتند .

ایکاش این مردم دشمنی ، درهمین حدود  خاتمه می یافت ،  اما ملت افغانستان شاهد است که این میگساری های عیان ، تنها به خاطرعیش و مستی شخصی نبود ،  بلکه از یکطرف وسیله ای بود تا عده ای ازجوانان معصوم و محروم را با خلسۀ وجدان و ایمان ، به بند بکشند ، و از طرف دیگر آنرا منحیت یک وسیلۀ اعتراض بر مقدسات  و اخلاق و سنن  مردم افغانستان ، به نمایش گذارند ، تا نشان دهند که نو اندیش هستند و با خرافات می ستیزند ، که نتایج  آنرا ، این  کم اندیشان که نمی توانستند خرافات را از ازرشها تفکیک کنند ، چشیدند ، و دریغا که از آن عبرتی گرفته باشند .

        میوندوال و نا مشروعیت  کودتا ها 

 ازهر و شرکأ   تلاش دارند با جلو و عقب رفتن  های لفظی و داستان سرائی های بی جا ، و اشک تمساح ریزی هائی نا وقت  و با تردید و تقبیح نا به کاران ملی وبین المللی ، از یک طرف  ذهنیت ها را ازیک  سوال اصلی و یک  نا به هنجاری سیاسی (نامشروعیت کودتا ورژیم های  کودتائی  ) منحرف سازند و از جانب دیگر بار بار تکرار می کنند که جنایات تاریخی حکمرانان افغانستان در گذشته ، مؤجد این ذهنیت ملی شده است ، که هر کسی که دربند زندان حکام تلف شود، مردم او را کشتۀ دست استبداد میدانند که مرگ میوندوال از این امر مستثنی است زیرا او بعد از  دل آسا ها و دل سوزی های صمد ازهر و شرکأ ، خودش را خفه کرد.

                                   
                                       شهید محمد هاشم میوندوال 

   لهذا ما نخست به سوال اصلی بر می گردیم که عدم مشروعیت کودتا است ، زیرا ضرورت نداریم  چون  ازهر و شرکأ،  کتابهای  اصول حقوق اساسی و حقوق مدنی را برای خواننده گان رو نویس کنیم . ما اسناد و شهود موثقی داریم که همه گواه اند که میوندوال چگونه با اقدامات عجولانه و خشن سیاسی توطئه گران از دست جامعه ربوده شده است.
   شهید میوندوال در اثرش زیر عنوان « دموکراسی مترقی » که در جریدۀ مساوا ت ( ناشر افکارحزب مترقی دمکرات افغانستان ) در همان زمان به نشر رسیده است . می نویسد :
« دیگر زمان آنکه تحولات اجتماعی توسط یک اقلیت مستشعر به رهبری توده های غیر مستشعر، صورت بگیرد گذشته است ، اکنون اگر سوال تغیر اوضاع اجتماعی مطرح است ، باید اکثریت مردم شامل آن باشند و با تمام وجود خود  آنرا درک کنند  و بدانند که چه چیزی مورد برد و باخت است ».
می بینیم که شهید میوندوال حتی  رهبری آشکار یک اقلیت را ولو آگاه تر باشد بر توده هائیکه هنوز از کنه طرح و تحول اجتماعی بدرستی  مطلع نیستند ، تردید و نفی میکند. که اگر تحولاتی بدین شیوه در گذشته  به مؤفقیت رسیده است ، دیگر چنین شیوۀ تحول اجتماعی را کهنه وحتی مطرود  میداند که بقای آن به شدت  مورد تردید است ، زیرا تاریخ نشان میدهد که نظام هائی که  بدین شیوه ، برای مدتی مستقر شده اند و احیاناً  حسن نیتی هم داشته اند ، در دراز مدت نتوانسته اند حمایت توده ها را در عقب خویش حفظ کنند و به گونه ای مضمحل شده اند .
       حال خوانندۀ محترم خود قضاوت کند که نظر میوندوال در مورد شبخون های سیاسی وغصب مقدرات مردم ، چگونه بود ، بخصوص در زمانیکه همۀ ملت افغانستان  در خواب باشد و تا چشم باز کند ،  تفنگ دارانی را که نمی داند  کی ها هستند  و چه می خواهند   برسینۀ  خویش نشانه گرفته ببیند .

در جای دیگردر همان اثر می گوید  :«  کسانیکه یک جنبش مردمی را عمل طولانی حساب می کنند  ،  از اقدامات خام و نا رسیده  طرفداری میکنند. مبارزین  در درجۀ اول باید ارتباط  با مردم  و آگاهی مردم  را وظیفۀ خود قرار دهند . در مبارزه برای دموکراسی، نقطۀ اتکأ باید خود مردم باشد ،  و برای حصول دموکراسی ، باید به اصول دموکراسی مبارزه کرد ، زیرا دموکراسی با دیکتاتوری به میان آمده نمی تواند ، و اگر کسی بخواهد دموکراسی را به زور و دیکتاتوری پیاده کند ، این امر منجر به انحرافاتی خواهد شد و جامعه را در بند دیکتاتوری خواهد انداخت » .

  ببین تفاوت عقل از کجاست تا به کجا ، آیا چنین فردی با این همه احتوای نظر و تبحر دانش اجتماعی و با این پشتوانه عقیدتی و با این آرأ و افکار مشهود،  می توانست همه را در پیش گاه مردم نا دیده بگیرد و به اقدامی بپردازد که خود در نظر وعمل منکر  آنست ؟  اکنون  شاید هموطنان حساس ودراک دریافته باشند که چرا  محمد داود و کودتا چیان دور و برش و حامیان بیرونی آن، چنین کینه ای از میوندوال در دل داشتند .

سند دیگری که شاهد آن عده ای از  جوانانی بودند که امروز تعدادی در قید حیات اند و گواه می باشند که:                                                                                                  در یکی از روز های تابستان 1349 هجری شمسی در جریان یکی از جلسات حزب مترقی دموکرات که عدۀ زیادی از اندیوالان وغیر اندیوالان ،  حضورداشتند ( جلسات حزب مترقی دموکرات همیشه علنی بود و هرکس در آن حق اشتراک و نظر  داشت اما حق رای، منوط به اندیوالان بود )  زمانیکه صحبت به کشور های شرق میانه کشیده شد ، نویسندۀ این سطور، از شهید میوندوال پرسید :
آیا اقدامات کودتائی می تواند مؤجد یک تحول مثبت و انقلابی در کشور ها گردد؟
او در پاسخ ، نخست  با قاطعیت گفت :        
نه ؛ و بعد با همان متانتی که خصلت وی بود ، چنین ادامه داد : کودتا را به انگریزی Palace Revolution یعنی انقلاب کاخی می گویند ، که دست بدست شدن قدرت است از دست یک مقتدر به دست مقتدر دیگر ، و کسانی می توانند دست به کودتا بزنند که قبل از کودتا و تا آوان آن، زبر دست و مقتدر و فرمانده بوده اند ، و عده ای را زیر دست و تحت اقتدار و فرمان خویش داشته باشند ، و کسانیکه چنین توانائی را دارند ، خود در کلیه مفاسد رژیم قبلی شریک می باشند . از طرف دیگر کودتا بصورت عموم یک اقدام نظامی است و شیبه یک توطئه می باشد ، که توطئه طبعاً یک طرح اختفائی و یک عملیۀ مخفی است ، و چون مخفی است ، نمی تواند همگانی و ملت شمول باشد ، لذا بدون ارتباط  با اکثریت ملت و بدون اطلاع عامه به میان می آید ، و چون فاقد ارتباط با توده های مردم است و کتله های مردم در طرح و تعمیل و نتایج آن سهمی ندارند، لحاظا دور از ملت باقی می ماند و پشتیبانی مردم را به خود جلب کرده نمی تواند . با وجود آنکه خود را در سرنگونی رژیم گذشته محق جلوه میدهد ، باز هم مجرد از اقدام و اتکا ی ملت خواهد بود و هم نمی تواند خواست ها و ضرورت های اساسی مردم را بصورت درست تشخیص کند ، زیرا ریشه در عمق جامعه و خواست های ملی ندارد و اگر حسن نیتی هم داشته باشد ، بازهم دست به اقدامات غیر لازم و سطحی  می زند که بیشتر به یک نمایش شبیه می باشد تا یک اقدام واقعی ، و چون طرح هایش نمی تواند جواب گوی تقاضا های ملت باشد ، لذا پشتیبانی ملت را جلب کرده نمی تواند ، وقتی چنین اتکائی را نداشت ، لرزان خواهد بود ، و این بی ثباتی باعث آن خواهد گشت که از ترس سقوط خود ، به استبداد بگراید ، تا هر نوع اقدام و نظر مخالف را با زور و قوه خفه کند . بنابر آن نتیجۀ کودتا ، یک رژیم ترور و استبداد و اختناق خواهد بود .

       شهید میوندوال ادامه داده افزود :
کودتا همیشه مار خود را در آستین خود دارد ، و این وحشت کودتا چی از مار آستین ، چنان او را در رعب و خوف نگه خواهد داشت که کشور را به وحشتکده و اختناق سرا مبدل خواهد گردانید .
      از مظاهر زشت کودتا یکی دیگر هم این است که رژیم کودتا ، برای بقای خود و ترس از کودتا های احتمالی در آینده ، عدۀ کثیری را در بدل معاش به جاسوسی و خبر چینی می گمارد و فضای کشور را از لحاظ سیاسی مختنق و مسموم ،  از لحاظ اقتصادی ، بیت المال را مفلس ، و از لحاظ اخلاقی ، مردم را فاسد می سازد . همچنانی که رژیم  کودتا از مردم نیرو نمی گیرد و همیشه لرزان و ترسان است ، این ترس ، او را مستبد و ستمگر خواهد ساخت ، که در نتیجه دوام و بقایش هم کوتاه خواهد بود ، ولی وحشت از سقوط ، کودتا چیان را چنان سراسیمه نگه خواهد داشت که به خطرناکترین اقدامات ضد ملی دست خواهند زد ، یعنی برای جستجوی یک پشتوانه و یک مرجع اتکأ مجبور خواهند بود یا با تکیه به بیگانگان و اجانب دست به کودتا بزند و یا آنکه بعد از احراز قدرت ، به اجانب و نیرو های غیر ملی اتکأ کند ، و اینجا است که اولین سنگ خیانت و وطن فروشی گذاشته می شود .

  شهید میوندوال بر اساس درک عمیق خویش از اقدامات غافلگیرانۀ کودتائی و بی ارتباط با ملت ، از آغاز کودتای سرطان میدانست که چنین راهی به کجا می انجامد ، چه در جواب روزنامه نگارانی در خارج از کشور که از وی جویای تبصره بر تحولات بعد از کوتای سرطان در افغانستان بودند ، به صراحت گفت که : « این اقدام از خوان اقتدار نشأت کرده است و او نمی تواند امید وار کدام تحول عمیق و مثبت از این تغیر باشد » که این جمله با صراحت بیاگر آنست که میوندوال کودتا را یک انقلاب کاخی می شناخت که سیمای آنرا در بالا ترسیم کرد ه است و متیقن بود که چنین اقداماتی مؤجد هیچ تحول واقعی و مؤ ثر در کشور نخواهد گشت .
اینکه  کدام راپورچی سرکار ، این مصاحبه را به اطلاع محمد داود رساند اهمیت ندارد. آنچه حایز اهمیت است، دیدگاه میوندوال نسبت به کودتا ها بصورت عموم و کودتای سرطان ، بخصوص است .
چنانچه وقتی به کشور برگشت ،از همان لحظه خود را عملاً معروض نظارت و تعقیب و تهدید و توطئه هائی در تضعیف موقف خویش یافت ( که این سطور مجال تذکار آنرا  را ندارد و در آینده در صورت امکان به آن خواهیم پرداخت ) و این ناگواری های چند بعدی چنان او را به خشم آورد که روزی در حضور اندیوالانش با شیوۀ غیر متوقع  ، گفت:
     « رژیم کودتا در افغانستان به آن حیوانی شبیه شده است که استخوانی را گرفته و هرکه از پیش رویش می گذرد، خیال می کند که آن استخوان را از او می گیرد ، لذا بر وی می غرد ».

متعاقب آن  توطئه گران پس پرده که در صدد دامن زدن شکوک و افواههات و بهانه سازی بر اساس یک طرح منظم بر ضد میوندوال  بودند ، چند نفر پولیس را به منزل شهید میوندوال فرستادند و به وی گفتند :«که رژیم در اندیشه است زیرا افرادی در منزل شما رفت و آمد دارند »، تا بعداً ادعا کنند  که رفت و آمد هائی در خانه او قبلاً وجود داشت . وی در جواب شان گفت که ، شما به خوبی می دانید که در خانۀ من چه کسانی می آیند زیرا در خانۀ جلو خانۀ من ، شما افراد گماشتۀ دایمی دارید ، و کسانیکه در خانۀ من می آیند سه دسته مردم هستند ، یکی دوستان سیاسی وخویشاوندان من هستند که چون از خارج بر گشته ام به احوال پرسی می آیند . عدۀ محدود دیگر کسانی اند که فکر می کنند شاید  من در رژیم شما صاحب کاری می شوم و خبر مرا می گیرند ، و سوم تعداد پولیس و  فرستاده گان شماست که به عناوین گوناگون اینجا حاضر اند ، شما فرستاده گان خود را مانع شوید و من هم ازدوستان معذرت خواهم خواست .
       زمانیکه این تعقیبات  و تهدیدات  از تحمل بیرون شد ، وی مطمئن گشت که توطئۀ  وخیمی بر ضد وی در حال شکل گیری است ، و چون مستشعر بود که رژیم کودتا با وجود ادعای جمهوری ، جز مخلوطی از ارستو کراسی (اشرافیت ارثی ) و استعمار چیزی دیگری نیست به خانه محمد نعیم ، برادر فرمانده کودتا رفت و به او گفت :

 « من تحت تعقیب و نظارت غیر قابل تحملی قرار دارم . من هیچ چیزی مخفی ندارم  و هرگاه چیزی داشته باشم ، میروم در پارک زرنگار در حضور مردم ابراز می کنم ، و آنگاه بیائید و تانک خود را از سرم عبور دهید ». ومحمد نعیم به او گفت :
من با لالایم ( محمد داود ) صحبت می کنم .

حال هم وطن گرامی قضاوت کند که با تسلط چنین فضای مختنق در اطراف شهید میوندوال  و با وجود تقلای مزموم رژیم داود - پرچم  ، به دربند کشیدن او، و با وجود تمام حیله گری های تبلیغاتی وتعقیبات خفه کننده و حضور شباروزی عناصر پرچم و دستگاه استخبارات در اطراف خانۀ وی ، بازهم اینها یک سند ، یک عکس و یا یک تاریخ را ارائـه کرده نتوانستند که حضور یکی از این افراد  شامل کودتای نامنهاد را در خانه میوندوال به اثبات برساند (که در ذیل در زمینۀ شهادت های ناحق دوباره به آن  خواهیم پرداخت).

ازهر وشرکأ  در سیاه نامۀ خویش وقتی با فضل فروشی کودکانۀ حقوقی می خواهند شیوۀ تحقیق و اعتراف را به مردم تدریس کنند ، از دزدی و سرقت مثال می زنند  و  چنانچه قبلاً گفتیم که اینها چگونه با دو روئی ، دیگران را  به عدم مراعات ادب ، ملامت  می کنند اما با هما ن خصلت وقیح سیاسی خویش ، اعمال نا کردۀ عده ای  بی گناه و مظلوم دست استبداد و استعمار را با دزدی مقایسه می کنند . اما این دوست نادان استبداد و استعمار نمی داند که  اگر گرفتن قدرت با کودتا دزدی است ، که واقعاً هست ، پس اولین کسانیکه به این سرقت سیاسی ا قدام کردند و حاکمیت ملت را به سرقت بردند ، شما و یاران رنگارنگ تان بودید  که باید محکوم و مجازات شوید .


              " . . . هیچ پرنسیپ حقوق اساسی ، هیچ قانون مدنی ، هیچ حقوق بشری و قانون انسانی به دزدان  شبگرد سیاسی یعنی به  یک رژیم نا مشروع کودتائی این حق را نمی دهد که کسی را در مخالفت با خود ملامت و یا محکوم کند ، زیرا او خود نامشروع و غیر اصولی و غیر قانونی است ، و این محکمۀ او نیز  فاقد حثیت حقوقی و صلاحیت قضائی و نا مشروع است ، زیرا  در دفاع از نامشروعیت دایر شده است ، چه رسد به آنکه این یغما گران سیاسی ، خود پولیس و خود بازداشت کننده و خود مستنطق و خود قاضی و خود هم جلاد باشند . و ازهمه شرم آگین تر آنکه با تمام پیکیرۀ فتنه و فساد و با تمام اتهامات نا روا و ناحق و با توسل به نیرنگ ها نه توانسته اند حتی یک سند نامشکوک و قابل قبولی در ظرف چهل  سال ارائه کنند  . . ."

  برمی گردیم به سوال عدم مشروعیت رژیم  کودتا ئی ؛ چه از آنجائیکه چنین رژیمی ، مرجع ادارۀ ملت ، حاکمیت ملی و شیرازۀ سرنوشت سیاسی مردم را با یک توطئۀ پهنان از مردم ، با یک شبخون در ظلمت شب ، توسط عناصر بی ارتباط با مردم و بی اعتبار در نزد مردم ، و بدون کسب آرای قبلی مردم ، با خشونت و تخویف و تهدید نظامی ، غصب و تصرف می کند ، یک سرقت سیاسی را مرتکب می شود . که چنین رژیمی حتی از سلطنت های مطلقه ، که در ابتدا بیعتی را از مردم ستانده اند ، نا مشروع تر و نا روا تر و ضد حقوقی تر است . چه رسد به آنکه این رژیم کودتا که حایز هیچ اعتبار ملی وسیاسی نبود  و هیچ شکلی از آرأ و یا تائید هیچ کتلۀ ملی را در عقب خویش تمثیل نمی کرد ،  با اقدام برضد یک رژیم سلطنتی که بیعت  نسبی  را از مردم در عقب داشت و واجد یک قانون اساسی و یک دموکراسی نیم بند بود ، اقدام کند . این رژیم کودتائی تا زمانیکه از آرای ملی به گونه ای نه گذشته بود ، کاملاً یک رژیم نا مشروع و ناحق و بی اعتبار حقوقی و سیاسی بود .

لذا چنین رژیمی هیچ حق و صلاحیت قانونی و حقوقی ندارد  و نمی تواند هیچ فردی را در مخالفت با خود در هیچ دادگاهی به محاکمه بکشاند ، چه رسد به آنکه محکوم به مجازات و یا اعدام کند ، که رژیم کودتا  ومحکمۀ مرتبۀ آن هر دو فاقد قانونیت و صلاحیت و اعتبار بودند ، که رژیم  داود - پرچم ، نه تنها این درامۀ نفرت انگیزرا در صحنۀ کشور بازی کردند ، بلکه با چه مضحکه ای ، بی گناهانی را از سراسر کشور بر طبق انظار نا پاک خود گرد آوردند و با سفاکی و بی رحمی تمام ، با اعتبار مردانی  را تحقیر و تعجیز و شکنجه کردند ، بعد با آن صحنه آرائی  شرم با ر ، بنام محاکمه نظامی ( که خود بحث دیگری است ) شکنجه شده گان مظلوم و کوفته  ودرد مند را محکوم  کردند که عده ای را کشتند  و عده ای را در سلول های زندان های غیر انسانی از پای انداختند ، که در حقیقت دو گناه نا بخشودنی ملی را مرتکب شدند ، اول آنکه خود بدون هیچ گونه حقی ، تمامیت یک کشور و حقوق سیاسی یک ملت را به یغما بردند  و  آن عمل نا مشروع را برای خویش حقی محسوب کردند وبعد فرزندان گرانمایۀ از این ملت را ، یا برای پاک سازی مسیر حملات آیندۀ  استعمار ، و یا برای انهدام رقبای سیاسی ، و یا برای تخویف آتی ملت ، نا بود کردند ، که هردو ی این اقدامات در حقیقت  اعمال ضد حقوقی و ضد انسانی وبالاخره ضد ملی بود .

زیرا هرکه اندک آگاهی بر پنسیپ های حقوقی و قانونی دارد، بخوبی میداند  و بخصوص صمد ازهر که با خود ستائی تمام ، سنگ دانش حقوقی را برسینه میزند ، اما وجدانش را اجازۀ دخالت بر اعمالش نمی دهد ، شاید بداند که برطبق حقوق جزا شما هیچ کسی را در هیچ محکمه ای تعقیب ، محکوم و مجازات کرده نمی توانید ، به اتهام  آنکه چیزی را ، تصرف و یا کسب کرده است ، که به آن چیز مفهوم مشروع  و جایز براساس قانون و یا عرف ، مترتب شده نتواند. یعنی در یک کشور اسلامی شما کسی را با ادعای اینکه  مشروب الکولی شما را ربوده است ، به محاکمه کشانده نمی توانید ، زیرا داشتن آن مشروب نا مشروع و نا جایز است که خود مجنی  را با دردست  داشتن و مصرف آن محکوم می شناسد  ، و یا در همه کشور های جهان ، یک قاچاقچی مواد مخدر به محمکه شکایت برده نمی تواند که فلان کس مواد مخدر او را سرقت کرده است ، زیرا نخست خود محکوم خواهد بود که چنین متاعی را در ملکیت داشته است . به همان سان که کسی را به اتهام آنکه پول جعلی و تقلبی شما را ربوده  ، محکوم نمی توانید ، چه باید اول جواب بدهید که چگونه و چرا پول جعلی را بدست آورده اید .

به همین گونه هیچ پرنسیپ حقوق اساسی ، هیچ قانون مدنی ، هیچ حقوق بشری و قانون انسانی به دزدان  شبگرد سیاسی یعنی به  یک رژیم نا مشروع کودتائی این حق را نمی دهد که کسی را در مخالفت با خود ملامت و یا محکوم کند ، زیرا او خود نامشروع و غیر اصولی و غیر قانونی است ، و این محکمۀ او نیز  فاقد حثیت حقوقی و صلاحیت قضائی و نا مشروع است ، زیرا  در دفاع از نامشروعیت دایر شده است ، چه رسد به آنکه این یغما گران سیاسی ، خود پولیس و خود بازداشت کننده و خود مستنطق و خود قاضی و خود هم جلاد باشند . و ازهمه شرم آگین تر آنکه با تمام پیکیرۀ فتنه و فساد و با تمام اتهامات نا روا و ناحق و با توسل به نیرنگ ها نه توانسته اند حتی یک سند نامشکوک و قابل قبولی در ظرف چهل  سال ارائه کنند و هنوز به افواهات خود ساخته مغرضین بازاری ، و اعترافات مضحک ، بی ربط و بی سر و پا و بی دلیل ، که آثار شکنجه های خونین و دست جلادان خونین پنجه ، از عقب آن اظهر من الشمس است  استناد می وزرند .

چه اگر رژیم داود- پرچم نا مشروع و غیر اصولی نبود ، چرا بعداً محمد داود با دعوت یک لویه جرگۀ فرمایشی ، خواست به پرواز آید و خود را مشروعیت دهد و خویشتن را رئیس جمهور مادام العمر نصب کند .

  وقتی محمد داود خود را در یک لویه جرگۀ منقبت گویان ، مادام العمر مشروعیت داد ، باز این ازهر و شرکأ و حامیان بیرونی شان بودند  که در یک کودتای مردار و بی رحم دیگر،  نه تنها رژیم به اصطلاح مشروع داود را ساقط کردند ، بلکه خود او را بدون محاکمه اعدام کردند و از آن جائیکه این گروه ها نه تنها نابکار اند بلکه بیمار روانی وسادیست نیز هستند ، حتی بر کودکان معصوم و  فرزندان و نزدیکان بی گناه او رحم نکردند و همه را به گلوله بستند ، بنابران باز همین ازهر و کلیه هم نوایان رژیم کودتای ثور است که باید به دادگاه دومی مردم کشانده شوند .

                               میوندوال  و شهود نا حق
       

 ما و همۀ آگاهان ، و ملت افغانستان منتظر بودیم که صمد ازهر و همدستانش بعد از چیزی کم نیم قرن شعبده بازی سیاسی و اشتراک در تمام درامه های نا پاک در افغانستان ، شاید در این سیاه نامۀ چند صد صفحه ای اخیرش ، یکی از دو راه موجود را بر گزیده باشد . یا آنکه به حکم وجدان و یا ترس از قضاوت تاریخ و یا شرم از اولاد و اخلاف خود ، به اعتراف بر آنهمه جنایات ضد انسانی به پردازد  ، و یا آنکه حد اقل سندی مؤثق و یک دلیل منطقی و یا شاهدی قابل قبولی ، غیر آنچه  که چهل  سال قبل  نا بخردانه و شرمبار سر هم کردند و بزور به خورد مردم دادند که هیچ فرد افغانستان و انسان با خبرت  آنرا باور نکرد ، ارائه کرده باشند ، که با تأسف تمام دیدیم که نه وجدانی برای اینها باقی مانده است ، ونه حقیقت با آنهاست ، تا یک سند دیگر ی در تردید آنهمه  جنایت تاریخی بیرون بکشند  ، زیرا مردم افغانستان این اسناد و شهود جعلی را سال ها است  که  دیده اند و هنوز بر این باور استوار اند که یک توطئۀ چند بعدی استبداد و استعمار و عقده های فردی و خصومت های شخصی دست بدست هم داد  وعده ای از فرزندان  کار آمد این ملت را بعد از شکنجه های غیر انسانی ، نابود کرد و عدۀ دیگر را در زندان ها فرسود .

اما این عناصر که خودستائی و خود نمائی محقرشان  در لابلای سیاه نامۀ آنها ، نفرت انگیز است ، با ز همان اسناد جعلی و شهود ناحق را با لفاظی تکرار می کنند و بزعم خویش بر فهم و قضاوت ملت تاریخی افغانستان می  خندند ؛ غافل از آنکه خود چنان محقر و مضحک  اند که ملت افغانستان عار دارد که حتی بر آنها بخندد.
     لذا ما چاره ای جز آن نداریم که یکبار دیگر بر متن سیاه نامه  آنها ، نگاه کنیم وبر تقلای منطق بیمار آنها که چسان انگشت جلو آفتاب گرفته اند و آنرا انکار می کنند به بحث بنشینیم .

ازهر و همدستان ، در آغاز سیاه نامۀ مطول خود  ، به زعم خویش بزرگترین سند خود را در ثبوت ادعای کاذب شان بر ضد شهید میوندوال ، اعتراف شخصی بنام مولوی سیف الرحمن می شناسند و می گویند :
« که به اتهام جاسوسی برای پاکستان ، توسط نظامی ها دستگیر گردیده بود . موصوف از جاسوسی انکار نموده ارتباطش را با پاکستان در ارتباط با تدارک کودتا با اشتراک محمد هاشم میوندوال ، خان محمد خان مرستیال و عبدالرزاق خان سابق قو ماندان عمومی قوا و مدافعۀ هوائی بیان نمود» .

ازهر ، در این نوشته ، آن قسمت مصاحبۀ قبلی اش را که گفته بود که فیض محمد وزیر داخله و عضو پرچم (بنابر ادعای ازهر ) را دیده است که مولوی سیف الرحمن را شکنجه میکرد ، کتمان میکند  و می گوید که دو عضو کمیتۀ مرکزی او را شکنجه می کرده اند ، نه فیض محمد .

هموطن گرامی توجه کند که در این متن بالا یک مسئله ثابت و روشن و حقیقت است که خود ازهر دوبار به آن اعتراف کرده است ، وآن اعمال شکنجه بر مولوی سیف الرحمن است.

این اعتراف صمد ازهر خود بیا نگر آنست که رژیم کودتا حتی بر خود مولوی سیف الرحمن ، سند وشاهدی نداشته است  و با شکنجه و ضرب و شتم می خواسته اند او را وادار به اعتراف کاذب نمایند . اما آنچه تا اعماق شرماگین و مسخره است ، منطق و اندازۀ عقل ازهر و همدستان کودتاچی وی ، در پرداختن این داستان مضحک است ، که شخصی را متهم به مخبری به کشور اجنبی می کنند ، مگر او صرفاً مخبری  به بیگانه را رد می کند ولی اعتراف می کند که نه تنها با بیگانه ارتباط دارد ،  بلکه می خواسته است حتی رژیم تازۀ کودتائی مسلط در کشور را ، به هم نوائی همان اجنبی ، قهراً سرنگون سازد .

آیا کسی در تاریخ جهان چنین اعتراف مضحک را دیده است ، که کسی را به یک جرم خفیف تر متهم کنید ، مگر او به یک  اقدام  شدید تر و وخیم تر اعتراف کند . چنین اعتراف مضحک در دو حال امکان دارد:  یا آنکه متهم ، دیوانه واز عقل بیگانه باشد ، که در آن صورت اعتراف او باطل است . یا آنکه متهم را چنان شکنجه زجر و عذاب کرده باشند ،  که او در زیر بار درد جان فرسا ، خوب و بد ، شدت و خفت ، و خیر و شر را ازهم تمیز نتواند و به چنین اعتراف بی معنی بپردازد ، که بازهم بر اساس کلیه موازین حقوق و عدالت ، چنین اعترافی ، باطل می باشد .

  صمد ازهر که خود را بار بار یک مستنطق وارد و اصولی وصف می کند و از آزروهای کاذب خود برای یک تحقیق علمی قلم فرسائی می نماید  که گویا میخواسته تحقیقات شهید میوندوال را چون شاهکار خویش ثبت تاریخ کند ( مراجعه شود به سیاه نامۀ ازهر )  و با وقاحت عریان بر پرچمی  و دوست اتحاد شوروی بودن ، می نازد ، و این اوصاف را مدال افتخار می داند ، در همان آغار ، ازنقش خویش در استنطاق ازشهید میوندوال   می گوید  ، بعد از آنکه قدیر نورستانی او را با دو نفر دیگر برای تحقیق از میوندوال تعین کرد:« وقتی اسناد را مطالبه کردیم ، قوماندان عمومی قدیر خان گفت ، شما تحقیق را آغاز کنید ، اسناد بدسترس تان قرار داده می شود . با در نظر داشت آن فضای مضطرب و وحشتناک ، اصرار برین که بدون اسناد چه چیزی پرسیده شده می تواند بی لزوم بود »  . یک صفحه پائین تر می گوید :« با وجود اصرار مکرر قدیر خان مبنی بر پیشبرد باز جوئی از میوندوال ، او را به دلیل عدم وجود اسناد و دلایل ، برا ی باز جوئی نه طلبیدیم . تا آنکه قدیر خان اعترافات دیگران دلیل دانسته هدایت داد ، میوندوال باید برای باز جوئی فرا خوانده شود .»

هم وطن گرامی خوب دقت کند که صمد ازهر خود اقرار می کند که هیچ سندی بر علیه میوندوال در زمان بازداشت وی وجود نداشت ، و باز اقرار می کند که  تقریباً یک هفته بعد از  بازداشت  وی ، باز هم  اسناد و دلایلی مبنی بر اتهام وی وجود نداشت ، تا آنکه قدیر اعترافات دیگران دلیل دانسته ، وصمد ازهر و همدستان را به باز جوئی وادار کرده است .
پس چگونه ، یک گروه کودتاچی که هیچگونه  مشروعیت سیاسی در قبال ندارند ، در همان شب اول باز داشت ، این فرزندان پاک نهاد وطن را بدون سند و دلیل ، خائین اعلان کردند  . زیرا  براساس تمام پرنسیپ های حقوق و عدالت ، هر گاه کسی بدون سند و دلیل و قبل از حکم یک  محکمۀ با صلاحیت معتبر ملی ، شخصی  را متهم می کند ، خود مفتری ومجرم شناخته می شود و مستوجب مجازات است ، که رژیم داود - پرچم به چنین افترائی دست زدند ، ولی هرگاه این افترأ به قصد نابودی یک یا چند فرد باشد ، دیگر این عمل افترأ نه ، بلکه جنایت محسوب می گردد  که باز رژیم داود- پرچم به چنین جنایتی محکوم و مستوجب مجازات  اند .
اگر میگویند که سندی در آغاز نداشتند ، ولی در  پایا ن اعترافاتی گرفتند ، ما یکی ازاین اعترافات در بالا دیدیم و یکی دیگر آنرا ، چون  مشت نمونۀ خروار در ذیل خواهیم دید ، مگر قبل از آن ، ما از صمد ازهر ، این خنجر آسیتن پرچم و دشنۀ مخفی زمامداران گمراه شوروی می پرسیم  که یکبار سندی را نا  دیده و دلیلی را نا شنیده در آن فضای مظطرب و حشتناک (اعتراف خود ازهر) این در غگوی کم حافظه چگونه میخواسته شاهکاری از تحقیق اصولی را خلق کند که موفق نشد  ، پس به کدام منطق ، این بی چارۀ فرمانبردار قدیر ( اعتراف ازهردر بالا )  بازهم بر صحت اتهامات علیه میوندوال پا می کوبد ؟ ، جواب ساده است ، اینکه ، صمد ازهر نه فرمانبردار قدیر و یا فیض محمد است ،و  نه زهره اش در آن اضطراب و وحشت آب شده بود ، بلکه خود ، یک مهرۀ اساسی و عمده در این توطئه بود و وظیفه و تعهد داشت که خواه ناخواه میوندوال را متهم ، محکوم و نابود کند ، و گرنه هیچ غلام وحشت زدۀ بی دست وپا و بی صلاحیت  ، با چنین اعترافات مبتذل و ضد و نقیض ، بعد از نیم قرن ، بازهم چنین سینه سپر نمیکند و باز بر همه جعلیات صحه نمی گذارد ، که یگانه و صرفاً یگانه دلیل این همه ، همان است که صمد ازهر در تمام این توطئـه و کلیه نتایج ناگوار ملی آن نقش وسهم  مستقیم در تعمیل اوامر بسیار مقتدر داشته است .

حال به بخش دیگری از مضحکۀ ازهر و همدستان می پردازیم ، که شهادت یک نفر دیگر بنام اکرم پیلوت را برضد شهید میوندوال ، بزرگترین دستاورد خویش می داند که آن شهادت به زعم ازهر و همدستان ، میوندوال را به زانو در آورد و باعث اعترافات بدین صورت که اکرم پیلوت بعد از مواجه شدن با میوندوال  ، او را مورد  عتاب و خطاب و ناسزا قرار داد که  تو همه عیش های جهان را داشته ا ی  و هیچ غمی نداری و نه اولاد داری که پریشان او باشی ، مگر مرا ( اکرم پیلوت ) تباه کردی . و میوندوال بعد از این شهادت ، مجبور به اعتراف شد .( خلاصه ای از متن سیاه نامۀ ازهر)

  هموطن محترم خوب دقت کند ، یکجا اکرم پیلوت در جملۀ چهار نفر اصلی  در خانۀ شهید میوندوال قلمداد می شود که باید یکی از مهره های اصلی این کودتای نامنهاد باشد ، و همین مهره اصلی بر میوندوال شهادت می دهد ، نه آنکه میوندوال بر او شهادت داده باشد ، یعنی این اکرم پیلوت است که میوندوال را متهم می کند ، پس آیا کدام عقل و کدام وجدان باور می کند که کسیکه  خود یکی از مهره های چهار گانۀ اصلی کودتای نامنهاد است  وخود بر میوندوال شهادت میدهد و او را متهم می کند  دیگر چرا و به چه دلیل بر میوندوال خشمگین است ، هرگاه کسی  با چند فرد دیگر یکجا تصمیم به یک اقدام وخیم می گیرد ، و بعد خود بر ضد همه شهادت می دهد وهمه را به کشتن میدهد ، باید خود خجل و سر افگنده و شرمسار باشد که دوستانش را به دام انداخته است ، نه آنکه آنها را ملامت و سر زنش کند ، باز کسانی به دنبال قدرت و عیش ناشی ازآن  می گردند ، که  آنرا نداشته اند و می خواهند بدان برسند ، و این شخص باید اکرم پیلوت باشد ، نه میوندوال ، که هم قدرت را دیده ، وهم نان وآبش میرسیده است ، بدین معنی که اگر طرحی بوده باشد ، باید اکرم پیلوت شایق اصلی باشد نه آنکه میوندوال او را به زور ودار به همنوائی کرده باشد ،لهذا یا این داستان صمد ازهر یک دروغ شرمبار است تا غیر مستقیم میوندوال را تنزیل دهد و یا اگر چنین عتاب و خطابی بر ضد میوندوال بدون دلیل و احمقانه صورت گرفته باشد ، شکی باقی نمی ماند که اکرم پیلوت خود یکی ازهمان شاهدان تعلیم یافته بیرونی و یا از همان شاهدان ناحق است که ازهر با آنها از دهن دروازه ولایت کابل آشنائی دارد . بخصوص این شک از آنجا ریشه می گیرد که اکرم پیلوت با وجودیکه در اسناد مجعول مهرۀ اصلی و یکی از چهار نفر مقدم کودتای نام نهاد خوانده شده است ، فقط به یک حبس نه طولانی محکوم می شود ، که معلوم نیست ، خود اکنون در کجا عیش می کند ، و لی چهار پنچ نفرغیر اصلی  بی گناه دیگر در کودتای نامنهاد به مرگ محکوم می شوند .

              میوندوال و دو شاهد حرفوی

  صمد ازهر که با حمایت و مساعدت و همدستی یک پیکر سه بعدی داود، پرچم و رهبران خطا کار شوروی و یا به عبارۀ دیگر یک معجون  استبداد ، حیله گری و استعمار، نتوانست یک سند قانع کننده و یک شاهد قابل اعتماد ارائه کند که بتواند مردی بزرگ اندیش و معصومی چون میوندوال را دراذهان آگاه ملت افغانستان در اقدامی بر ضد آمالش رنگ کند و  با وجود جفاهای درد ناک و جان گزا بر تن بیمارش ، نتوانست روحش بزرگش را بخراشد ، چاره ای ندید جز آنکه  به سراغ دو شاهد قسم خور سیاسی برود ، که این تلاشش برای دستیابی به اسناد کاذب ، از تقلای خونین وخشن او وهمدستانش در درون زندان مخوف دهمزنگ برضد فرزندان پاک نهاد این ملت ، به مراتب وقیح تر و شرم بار تر است . چه شاهدان کاذب درون زندان ، که شکنجه و زجر و ستم از گفتار و آثار و اعترافات خودشان و اسناد مصاحبات بلند پایه گان رژیم  ( مراجعه شود به مصاحبات افراد ذیدخل و مطلع در کابل ناتهـ ) به خوبی مشهود است ، اگر با میوندوال شناسائی نداشته اند حد اقل آثار کدام خصومت قبلی با  شهید میوندال از آنها مشهود نبوده است ، اما تلاش سرسام ازهر به او حتی این مجال عقلی را نداده است که حال به سراغ دشمنان سوگند خورده  میوندوال برای کسب شهادت برعلیه او رفته است ، این دو فرد مجهول سیاسی ، صدیق فرهنگ و برادرش قاسم رشتیا اند . که در تمام زندگی اجتماعی و سیاسی میوندوال ، حتی بسیار قبل از دوران صدارت او با وی یک خصومت عمیق  داشتند که همۀ خبره گان مسایل افغانستان از آن آگاه هستند ، که این شهادت خواهی صمد ازهر از این دو برادر ، ضرب المثل شهادت طلبی  از روباه را به یاد می آورد . اما بازهم به خاطر آنعده هم وطنانی که این  حکایت را به روشنی نمی دانند نظر مختصری به این سابقه می اندازیم و بعد به سراغ شهادت کاذب این دو قسم خور سیاسی میرویم .

علت عمدۀ خصومت این دو برادر با شهید میوندوال که بسیار عمیق و ریشه ای بود تا مدتها  در نزد اندیوالان حزب مترقی دموکرات ، دانسته نبود  تا آنکه حوداث و حالات و اسنادی مشاهده گردید که ما را به کنه این خصومت راه نمود .

در مورد صدیق فرهنگ ، نقاضت او با میوندوال وقتی مشهود شد ، که این دو برادر در  دورۀ انتقالی صدارت دوکتورمحمد یوسف، عضو کمیسیون تدوین قانون اساسی تعین شدند ، و با تما م امکان تلاش کردند تا ازعضویت میوندوال در این کمیسیون جلو گیری کنند و بعد از آنکه میوندوال نقطه نظر های خود را پیرامون تدوین یک قانون اساسی دموکراتیک به کمیسیون فرستاد ، بازهم این دو برادر بودند که آنرا از اجندای بحث بیرون کشیدند .

تظاهرات  سوم عقرب که در حقیقت چیزی جز جولان آرمان های متراکم وتاریخی جوانان و ملت افغانستان نبود، که می خواستند بعد از یک دهۀ ظلمانی قبل از دورۀ انتقالی،   یکبار دیگر شمع کم فروغ یک دموکراسی اعطا شده ، ولو از بالا را ببینند. که بر این مبنی جوانان می خواستند جلسات رای اعتماد بر حکومت دوکتور محمد یوسف را درپارلمان استماع کنند ، اما از آنجائیکه یکعده از وکلا اظهار داشتند که به عده ای از وزرأ اعتماد ندارند و سید قاسم رشتیا را صریحاً نام بردند که یک فرد بد نام است و تا زمانیکه او در لست کابینه است ، آنها به حکومت رأی اعتماد  نخواهند داد و حتی عده ای ابراز کردند  که یگانه وزیر قابل اعتماد آنها میوندوال است ( که همین حس اعتماد و کلا نسبت به میوندوال سبب شد که بعد از حوادث خونین سوم عقرب ، سلطنت اورا منحیث کسیکه که می توانست در آن مرحلۀ حساس و نا آرام  سیاسی ازپارلمان  بگذرد و بر اوضاع مسلط گردد ، تشخیص کند  ) که در اثر اقدامی مبنی بر سری ساختن جلسات رای اعتماد و بیرون کشیدن سامعین از پارلمان ، تظاهراتی متشکل از تمام اقشار و محصلین و متعلمین  کابل براه افتاد ، که تا آنجا که مشهود است بر اثر امر جنرال عبدالولی پسر عم پادشاه ، بر مظاهره کنندگان آتش باری صورت گرفت که سه نفر شیهد شد و ده ها نفر مجروح گشتند ، و چندین نفر روانۀ زندان شدند . فضای کشور را اضطراب عمیقی فرا گرفت ، سلطنت به جای آنکه مسببین این جنایت را تحقیق و مجازات کند ، دوکتور محمد یوسف را مجبور به استعفی نمود ، و محمد هاشم میوندوال را به تشکیل کابینه مأمور ساخت . تا به گونۀ مسیر  این بحران را در اذهان تغییر دهد .  تا از یکطرف دوکتور یوسف را در بدل خطای پسر عم  خودش قربانی کند و از جانب دیگر با کشاندن حکومت دوکتور یوسف به استعفی ، وانمود کند که وقعی به ناراضیان حوادث سوم عقرب گذاشته است  تا آنها را با یک دستاورد ، راضی و خاموش سازد ، و بالاخره فرزند دیگری از ملت را سپر خویش گرداند و چون بحران را فرونشاند او را نیز چون دستمالی بدور اندازد ( مراجع شود به نوشتۀ شهید میوندوال در مورد محاکمۀ اشیا )  

محصلان پوهنتون کابل در سوگ  شهدای سوم عقرب ، مراسم فاتحه ای را در صحن پوهنتون کابل بر گزار کردند ،  که شهید میوندوال  در چنین حالت و وضعیتی خطیر که همه سرداران مسبتد در لانه خزیده بودند به  پارلمان رفت و از وکلای پارلمان بخصوص و کلای کابل خواست که با وی در فاتحۀ مؤکلین شهید شان شرکت کنند که تعدادی حاضر شدند و صدیق فرهنگ  باوجودیکه  وکیل  کابل بود از اشتراک در این فاتحه با میوندوال خود داری کرد. شیهد میوندوال در  این مراسم بدون حتی یک نفر محافظ وصرف یکی دو دوست شخصی اش به شمول مرحوم محمد نجیم آریا در مراسم فاتحه شرکت کرد و خود را سوگوار پنداشت و محصلین دستمال سیاهی را بر بازویش بستند ، او به محصلین  تحقیق براین اقدام خشونت بار ، آزادی زندانیان حادثه ، و قانون اتحادیۀ محصلان را وعده داد  و چنان در این محفل ملی شور و جذبه آفرید که محصلین او را بر دوش  برداشتند و تا موترش بر دوش حمل کردند ( که درنتیجه خشم و دشمنی شدید جنرال عبدالولی را نسبت به خویش دامن زد و حسادت سردار مستبد محمد داود را تا اعماق به جان خرید ، و سطلنت را به دلهره انداخت )

اما صدیق فرهنگ که نه در فاتحۀ مؤکلینش با میوندوال شرکت کرد ، واگر نمیخواست میوندوال را همراهی کند ، باید منحیث نمایندۀ مرد م ، در فاتحۀ کشته شده گان دست استبداد ، بعداً در این مراسم اشتراک می  نمود ، که نه نمود ،زیرا نه وکیل واقعی ملت بود و نه مبارزی که ادعا می کرد ، ولی  بعداً بسیار نفرت انگیز خواست تمام خون این شهیدان را با آب پرچم و داود بشوید  و نوشت : که مسبب این تظاهرات و پرچم و داود بودند  ، در حالیکه خوب میدانست  اگر آن اعتراضات خیابانی و تدویر مراسم سوگ ملی ، ساختۀ  داود بود  ، پس چرا این مستبد مشهور جرآت  رفتن به آن فاتحه را نداشت ، و اگر دست پرچم کار ساز این قیام و نتایج آن می بود ، چرا وقتی ببرک کارمل این «خطیب ماهر نادان »( به قول فرهنگ )، که خود بعداً درآن مراسم شرکت کرد ،  یک نفر حتی برایش کف نزد ، واگر این تظاهرات را پرچم  براه انداخته بود ، چه  شد که حتی  یکنفر از شهدا پرچمی نبود ، و یا اگر محرک پرچم بود، پس چرا حکومت دوکتور یوسف یکنفر پرچمی را منیحث محرک زندانی نکرد . که ما براین موضوع درجریدۀ مقاومت زیر عنوان « تاریخ عقده گشا » روشنی انداخته ایم  .

  بعد از استعفای دوکتور محمد یوسف ، این دو برادر که سنگ همنوائی با حکومت  او را  کاذبانه  به سینه می زدند ، به جای آ نکه با داود و پرچم که به زعم آنها مسبب سقوط دوکتور یوسف بودند به مخالفت برخیزند، علیه شیهد میوندوال در عقب خنجر  کشیدند که درحقیقت هیچ گونه همنوائی با دوکتور یوسف نبود بلکه خصومتی بود با میوندوال ، که این دو برادر به آن  تعهد داشتند.

 بعداً  به حربۀ  دیگر متوسل شدند و میوندوال را  مخالف قانون اساسی خواندند ، که شهید میوندوال با نوشتن « مشروطیت  » و « راه تطبیق قانوان اساسی » روشن ساخت که واجد چنان درک عمیقی از مشروطیت و قانون اساسی است که فرهنگ  در تاریخ عقده گشای خویش زمانیکه مکارانه میخواهد تلقین کند که گویا میوندوال حتی در زمان سلطنت آرزوی تغیر سیاسی با فشار را در کشور  داشت و با او مشوره کرد ، صدیق فرهنگ چون دروغ گوئی که حافظه ندارد ،آنچه را میوندوال  20 سال  قبل ، خود مطرح کرده بود (مراجعه شود به مشروطیت اثر میوندوال سال1969شمارۀ 63 جریدۀ مساوات )، صدیق فرهنگ همان محتوی را به میوندوال درس میدهد   و او را نصیحت به اقدامات دموکراتیک می کند.
این بارشایعاتی فضای کشور را فرا گرفت که یکنفر متعلم افغانی در امریکا  در نشریه ای بنام رامپارتس ادعا کرده است که سازمان استخبارات مرکزی امریکا عده ای از متعلمین افغانی را  که در امریکا  تحصیل کرده اند، جلب وجذب نموده  و گفته است  که افراد جذب  شده تا سویه کابینه هم میرسد  ( که تا سویۀ کابینه می تواند از رئیس مستقل قبایل وقت تا کلیه وزرا  را در بگیرد ، نه  تنها رئیس کابینه را) ، و دفعتاً درکنار آن شایع ساخته شد که این سویۀ  کابینه ، هدفش میوندوال است و این شایعه چنان دامن زده شد که حتی پارلمان از میوندوال خواست در زمینه توضیح بدهد ، شهید میوندوال که میدانست این توطئه ای بیش نیست و  هیچ مدرکی دال برثبوت  این افواه وجود ندارد ، دوستش مرحوم محمد نجیم آریا ( همان کسی  که صمد ازهر و تمام دشمنان سوگند خوردۀ میوندوال از ایستادگی و پایمردی اش در کنار میوندوال همه جگر پر خون دارند ) را که معین وزارت اطلاعات و کلتور هم بود به پارلمان فرستاد تا جویا شود که آنها بر کدام اساسی و بر چه سندی خواستار پاسخ از میوندوال هستند ، وقتی مرحوم آریا به کمیتۀ معینۀ  پارلمان رفت و پرسید که شما منحیث نمایندگان یک ملت بزرگ چگونه به چنین افواه سر بازار و دامن زده شدۀ عناصر معلوم الحال وقعی گذاشته اید ، به او گفتند که یک روزنامۀ امریکائی چنین نوشته است ، مرحوم آریا که تا این زمان  آن روزنامه را بدست آورده بود ، آنرا ارائه کرد و برای آن عده وکلا که زبان انگلیسی بلد نبودند متن را قرائت و ترجمه کرد و پرسید بفرمائید در کجای این روزنامه به  میوندوال اشاره و یا نام برده شده است (هموطنان می توانند این کاپی رامپارتس را در صورت تمایل به دست آورند  ) که در این وقت عده ای از آن وکلأ  ،  دشنام های رکیکی به صدیق فرهنگ نثارکردند  که او چنین معلوماتی را به آنها داده است .
اما باید پرسید که چگونه نوشته یک اخبار کوچک محلی در امریکا چنین زود به  افغانستان رسید و چه کسانی آنرا تعبیر و تفسیر کردند و چه هدفی را می خواستند القأ کنند .
باید گفت که بعداً شهید میوندوال دریافت که از بودجۀ احتیاطی غیر قابل دسترس حکومت ها در وزارت دفاع  ، به امر جنرال عبدالولی چند هزار دالر به حساب این روزنامه انتقال یافته بود و  تعداد کثیری از شماره های آنرا وارد کرده بودند ، مگر از آنجائیکه خاک خشک به دیوار شهید میوندوال نمی چسپید ، باید این جعلیات را به گونه ای تقویت می کردند ، همان بود که صدیق فرهنگ با ارتباطات مغشوش و دو پهلوی بین المللی  که داشت ، شخصاً خبرنگار بی بی سی لندن را دعوت و به او راپور داد که چنین نشراتی در امریکا صورت گرفته و در کابل افواه است که این گفتار شامل محمد هاشم میوندوال صدر اعظم نیز می باشد و بی بی سی لندن با همان نقشی سیاسیی که در جهان بازی می کند و بر همه آگاهان اشکار است ، گفت در کابل چنین افواهاتی وجود دارد . که برای  صدیق فرهنگ و سایر جعل کاران مقتدر ، کافی بود ، چه حکمرانان افغانستان که این تاکتیک های ماکیاولی به خوبی از بر داشتند ، شروع کردند به آنکه بی بی سی نیز چنین گفت ، که هر مبتدی مسایل سیاسی میداند که اگر بی بی سی چنان  موسسۀ حق گو و با وجدان نشراتی است آیا یکروز به جهانیان  از اقدامات لارنس و یا ملای گماشته در پل چرخی و یا توطئه های ضد شاه امان الله  و طرح نصب نادرشاه بر سلطنت افغانستان و بالاخره عناصری که دیروز در رژیم های گماشتۀ رهبران گمراه شوروی گلو پاره می کردند و امروز همه از سخن گویان بی بی سی لندن هستند، و افواهات نه بلکه حقایق مستند بر ضد شان وجود دارد یک  کلمه  گفته است ؟.

اما وظایف فرهنگ در تنزیل یک شخصیت پاک و استوار ملی بازهم پایان نیافت ، اینبار ارتباطات شرقی خود را به خدمت گرفت و خبرنگار نشریۀ لینک (Link) را که  ارگان نشراتی یکی از گروه های کامیونست هند بود ، به کابل دعوت کرد و شخصاً به او عین راپور  بی بی سی  لندن را سپرد ، که آن نشریه باز نوشت  که چنین افواهاتی در کابل وجود دارد ، که هیچ کدام قول موثقی را ذکر نتوانستند و همه ، زیر عنوان افواهات کابل بر این آتش فر هنگ و شرکأ ، بر ضد میوندوال هیزم تر و ناسوز انداختند که به جائی نرسید و امروز همه ملت افغانستان ، همۀ این افراد دو چهره چپ و راست و شرق غرب را شناخته اند .

      اما کجاست که صدیق فرهنگ بر ضد میوندوال از پا بنشیند ، زیرا این تنها یک خصومت شخصی نبود بلکه وظیفه ای بود که عناصر مجهول الهویۀ سیاسی در خصومت با بزرگ مردان  استوار مردم دوست و ضد استعمار به عهده دارند ، این عناصر ضد ملی ، در هر آش ملی ، چون مگسی اند ، تا آنرا آلوده  کنند ( که این بحثی دیگریست  جداگانه و مفصل ) و وظیفه دارند دور هر خوانی  چهار زانو بزنند و عدۀ مردم را با استمالت ها و خوش آمد گوئی ها بفریبند و برای خویشتن جای پائی برای اهداف مشخص باز کنند و بعد با انتقادات و نیشخند  بر همان دوستان دیروزی از پا افتاده اش ، برای خویش نام و نشانی یا گریز گاهی  کمائی کنند (که مثال آنر در بالا دیدیم).

بلی بازهم صدیق فرهنگ از پا نه نشست و بسیار ناجوانمردانه ، خنجری را از عقب بر میوندال که دیگر جام شهادت نوشیده است ، حواله می کند زیرا او نیز چون ازهر و همدستانش انتظار کشید تا میوندوال کشتۀ ستم و اسبتداد و استعمار گردد ، تا او بر وثیقۀ این جنایت ملی ، مهر شهادت کاذب خویش را  بگذارد و  دست خونین جنایت کاران و ستم گران و استعمار را به دامن خویش پاک کند  ، که  در تاریخ « افغانستان در پنج قرن اخیر» که جز یک تاریخ عقده گشا چیزی دیگری نیست  با مکر معلوم  حتی بزرگ مرد سیاسی شرق سید جمال الدین را یک عنصر مجهول خطاب می کند ، (مراجعه شود به تاریخ عقده گشا ی فرهنگ ) و چون هیچ کس دیگری را شاهد کاذب خویش نمی یابد ، لذا خود داستانی جعل می کند که ، در زمانی که این مبارز مکار دیروزی ، سفیر سلطنت در یوگوسلاویا بود ، «میوندوال از وی تقاضای ملاقات خصوصی کرد و درضمن شکایت از اوضاع کشور گفت که منشأ تمام نا بسامانی ها ، شخص ظاهر شاه است که هیچ کس را به کار نمی گذارد ، اما خوشبختانه شاه شخص کم جرأت است و می توان او را با تهدید از صحنه خارج ساخت ، سپس مرا به همکاری در تطبیق این نقشه دعوت کرد ، من از او سوال کردم که در صورت تطبیق نقشه چه نظامی را برای آیندۀ کشور در نظر دارد ، وی گفت جمهوری ، من به او جواب دادم که به عقیدۀ من کشور برای جمهوریت آماده نیست واقدام در این راه اگر کامیاب هم شود به دیکتاتوری نظامی منجر خواه شد ، بنابراین ، صلاح مملکت در آن است که روشنفکران مساعی شان را در ایجاد دولت مشروطۀ حقیقی وقف کنند و دموکراسی را تقویت نمایند ، نمی دانم در باطن با این نظر موافقت کرد  یا نه ، اما در ظاهر چیزی نگفت و از هم جدا شدیم . »

بعد به نوشته های لوئی دوپره و انتونی ارنولد اشاره می کند که آنها نیز از این تصمیم میوندوال در زمان سلطنت تذکر داده اند ، در حالیکه کسانیکه در افغانستان با مسایل روز سیاسی سرو کار داشته اند همه می دانسته اند که لوئی دوپره یکی از کسانی بوده که همیشه در مصاحبت فرهنگ بوده ، که او فرهنگ را همیشه منحیث منبع اطلاعات خصوصی  ، مورد استفاده قرار میداد که  از خلال کتاب دوپره ، روابطش با فرهنگ مبرهن می گردد ، و این فرهنگ است که همین داستان جعلی را به دوپری دیکته می کند و بعد که خود عقده گشایش را می نویسد دوباره از دوپره منحیث تائید قولش تذکر میدهد که تذکرات انتونی ارنولد  ، نیز داری یک متن وهمه از دو پره گرفته شده ، که باز هم فرهنگ همان تاکتیک کهنه را که  به خبر نگاران بی بی سی  و لینک خود راپور میداد و بعد همان را پور را منحیث تائید افتراآت خویش شایع می کرد ، توسل می جوید . زهی حیله گری .

  اما بیائید ببینم که فرهنگ کیست و چه می نویسد : صدیق فرهنگ سفیر کبیر رژیم سلطنت ، خسر برۀ صدراعظم برحال و محبوب سلطنت ، و از طرف دیگر خسر خانمی از خاندان سلطنت است .

در بالا ما به همو طنان روابط خصمانۀ فرهنگ را با میوندوال به ایجاز  برشمردیم ، حال هموطنان شما خود قضاوت کنید که آیا انسانی با پخته گی و درایت  و قوت حافظه چون میوندوال ،  از  صدیق فرهنگ ، وقت ملاقات می خواهد و با تمام سوابق ناگوارو د شمنی های بی پرده و سیاهکاری های آشکار فرهنگ برضد  وی  ، نزد  این مبارز کرائی دیروز و وابسته تمام عیار سلطنت همان روز ، ومشاورسیاسی استعمار فردا می رود ،  و او را به اقدام بر ضد سلطنت دعوت می کند .
اگر میوندوال چنین تصمیمی را خلاف  کلیه اصولی که بدان معتقد بود میداشت به جای آنکه با یک دشمن چند پهلو  وبیکاره و دوره گرد سیاسی  چون فرهنگ مطرح کند  بهتربود  با جنرال عبدالولی   که  دشمن یک پهلو و یک فرد مقتدر نظامی و آرزو مند قدرت بود ، مطرح می کرد ، که خطرش همان بود ولی  امکان موفقیتش بیشتر .

  باز آنچه را فرهنگ بر مقتضای نقاب عالمانه اش به میوندوال گوشزد می کند ، همان چیزی است که میوندوال  آنرا وقتی دوکتورین حزب مترقی دموکرات را می نوشت به صراحت و با دورنگری سیاسی و اجتماعی مطرح میکند ( که یک مثال آنرا در بالا نگاشتیم ) که فرهنگ نه تنها او را متهم به اقدامات خلاف اندیشه و اصولش می کند ، بلکه  اصول  و پرنسیپ های میوندوال می رباید ، و بعد در غیابش به خودش می فروشد . صرف نظر از آنکه این مصلح مکار ملی ، میوندوال را از فردای دیکتاتوری نظامی برحذر می دارد ، مگر خود ، فردایش همدست قشون متجاوز خارجی در کشور ، مقام مشاوریت سیاسی رژیم وابسته را احراز می کند.
ال اینجا خوانده شده است

خصومت مشترک دیگر این برادر مشکوک  با شهید میوندوال نیز ریشه ای و عمیق بود اما این خصومت زمانی آفتابی شد که شهید میوندوال بعد از بیانیۀ پروگرام کار وعقاید  اصلاحات در جشن استقلال افغانستان ، تشکیل حزب مترقی دموکرات را اعلان کرد و بعداً با نوشیدن یک شربت در کمپ صدارت ، از دست یک فرد شناخته شده ، دفعتاً به التصاق روده ها مبتلا می شود که چندین بار تحت عمل جراحی قرار می گیرد ، و از آنجائیکه مرد دلیر و با حوصله و متین بود ، با وجود آنکه منبع این توطئه را میدانست ، زبان نگشود تا آنکه چند سال بعد که تحریکات  رشتیا با استخدام نویسنده های کرائی بر ضد وی  شدت گرفت و باز مرحوم آریا در جواب آنها تحت عنوان «چه گفتند و چه نوشتند » سلسله مقالات طولانی ای در جریدۀ مساوات در رد این یاوه گوئی ها نوشت ، روزی شهید میوندوال در حضور کسانیکه اکنون زنده و حاضر هستند ، کاغذی را نشان داد که در آن قاسم رشتیا مکتوبی به سردار ابراهیم مقیم دایمی در شوروی نوشته بود که « زدیم روده هایش را سیاه کردیم اما هنوز زنده است » و بعد شهید میوندوال افزود ،کاپی این مکتوب را به ... هم داده ام تا برای موقع لازم محفوظ باشد .

  وچون آن توطئه به مرگ میوندوال نه انجامید ، باز هم این برادر برابر و هم شیوۀ فرهنگ با وجود تمام سیاه کاری های دستوری  د رچندین نشریه کرائی در زمان حیات میوندوال  به هرخسی بر ضد وی دست می انداخت ، و یکی از بزرگترین نقاره چیان اتهام روابط  میوندوال با غرب بود ، که بعداً جعل نامه ای را  بعد از شهادت میوندوال  سرهم کرد ، و شاهکار زندگی ناپاکش را دراین  جعل نامۀ تحت عنوان «خاطرات سیاسی» بیرون کشید تا وظیفۀ نهائی خویش را د ر مقلوب سازی حوادث سیاسی در افغانستان و مغشوش سازی چهره های امتحان دادۀ ملی ، با داستان سازی های وقیح خود ستایانه به پایان ببرد ، کسیکه فساد کرکتر و ارتشأ های نفرت انگیزش ، اشعار ورد زبان ملت چه ، که حتی مکتبی بچه های  آن زمان بود  که «   دزد  پوستۀ دیروز ، رئیس مستقل امروز ، وزیر کابینۀ  فردا ، سید قاسم رشتیا » .
     در خاطرات مجعول خود می نویسد که  مدتی قبل از حوادث سوم عقرب  سفیر امریکا ازاو میخواهد تا زمینۀ ملاقاتش را با پادشاه از راه غیر معمول دپلماتیک مساعد گرداند ، واو موضوع را با وزیر دربار مطرح می کند و بالاخره   یک هفته قبل از سوم عقرب ، وزیر دربار زمینۀ این ملاقات  را در اثر درخواست  تیلفونی سفیر امریکا را فراهم می کند و سفیر حضور وزیر دربار را منحیث مترجم تردید می نماید و بعد از خروج سفیر ، پادشاه از وزیر دربارمی خواهد که میوندوال را نزد ش حاضر کند .
  قاسم رشتیا بسیار حقیرانه با این داستان سازی که همه شهود آن به سرای باقی شتافته اند به استثنای  ظاهر شاه  ( که او هم در جواب آقای داود ملکیار که از وی در زمینه می پرسد ، میگوید ، کسانیکه مقامات بزرگ را در دست میداشته باشند دشمنان زیادی هم میداشته باشند ) که خود گویای آنست که این یک حرف دشمنانه است نه یک واقعیت . که ما اکنون این داستان را مختصر تحلیل می کنیم تا هموطنان بدانند دروغ هم اندازه ای دارد :
       - اولاً باید پرسید که  چگونه سفیر امریکا از بین آنقدر وزرا ، به رشتیا مراجعه می کند، که زمینۀ ملاقات خصوصی او را با پادشاه فراهم کند ، آیا رشتیا از چه اعتباری در نزد سفیر امریکا برخوردار بود که او را منحیث یک رابط خصوصی مورد استفاده قرار میداد ؟( الا اینکه او از همان افراد سویۀ کابینه بوده  باشد )
       - باز چه شد که قاسم رشیتا با آنهمه اهمیتی که هم نزد شاه ( به قول خودش) و هم نزد سفیر امریکا داشت ، بدون آنکه زمینۀ این ملاقات را فراهم کند ، صرف آنرا به  وزیر دربار قصه می کند  وهر دو  خاموش می نشینند تا آنکه سفیر امریکا  یک هفته قبل از حادثۀ سوم عقرب ،  تیلفونی از وزیر دربار تقاضای   ملاقات با پادشاه را می نماید  . که اگرسفیر ، این مسیر را می خواست و می شناخت  ، دیگر چرا از رشتیا کمک می خواست .
      - اگر سفیر امریکا ، آنقدر بر مقدرات افغانستان حاکم بوده و آنقد بر ظاهر شاه مسلط بوده که می توانسته است ، با یک ملاقات  با  شاه  ، یک صدر اعظم را موقوف و دیگری را مقرر کند   )با وجود نقش و تسلط شوروی برمسایل افغانستان)  آیا برای گرفتن  یک وقت ملاقات با پادشاه ، گاهی دامن قاسم رشتیا و گاهی دامن وزیر دربار را می گرفت ؟.
      - اگر سفیر امریکا آنقدر از  اوضاع افغانستان مطلع بوده که قبل از جلسۀ  رای اعتماد برکابینۀ دوکتور یوسف و قبل ازحوادث سوم عقرب میدانسته که حکومت دوکتور یوسف مواجه به سقوط است ، پس این را هم  میدانسته است که یگانه علت اعتراض وکلا بر کابینۀ محمد یوسف ، وجود  قاسم رشتیا است که بالاخره او را از کابینۀ  دوم او کشیدند که به ارتشأ و استفاده جوئی های نا جایز درتمام دوران وظایف دولتی اش مشهور بود ،  دیگر آیا مراجعۀ سفیر امریکا  به چنین فرد بی اعتباری هیچ منطق دارد ؟
     - اگر میوندوال با امریکا و سفیر آن  چنان رابطۀ خاص و محرمانه میداشت ، باید سفیر امریکا  نیزاز خصومت قاسم رشتیا با میوندوال ، کاملاً مطلع می بود و دیگر در مورد تقرر میوندوال ، دشمنش را واسطه نمی ساخت .
      - بالاخره  از آنجائیکه این داستان جعلی مبنی بر تقاضای سفیر امریکا در گرفتن وعدۀ ملاقات از شاه به ارتباط تقرر میوندوال شمۀ حقیقت نداشت و از جملۀ همه کسان تنها ظاهر شاه حیات بود ، قاسم رشتیا به خاطر آنکه جعلش به گونه ای بر ملا نشود ، بعد از تقاضای سفیر امریکا از وی ، نمی گوید که او زمینۀ این ملاقات را فراهم ساخت ، بلکه آنرا به علی محمد وزیر دربار که آنهم دیگر حیات نداشت رجعت می دهد .
  بنابرآن هم ما و هم ملت مطلع افغانستان متیقن هستند که هرگاه قاسم رشتیا شاهد چنین داستانی می بود ، زمانیکه کلیه امکانات منحط فورماسیونری شرق و غرب خود را و تمام نویسندگان کرائی و جراید متعلقۀ آنها را برضد میوندوال به خدمت گرفته بود و میوندوال هم در قید حیات بود ، در ارائۀ این اکاذیب یک لحظه دریغ نمی کرد ، چنانچه وقتی مرحوم آریا سایر اکاذیب رشتیا و فرهنگ را در «چه گفتند و چه نوشتند » بی پرده کرد  چنان رشتیا و برادرش فرهنگ بی چاره و رنگ باخته شدند که افراد خانوادۀ مرحوم آریا را برای  عذر نزد او فرستادند تا از ادامۀ نشرات خود داری کند ، اما زمانیکه مطمئن گشتند که نه شهید میوندوال و نه مرحوم آریا حیات دارند ،این دو برادر چند پهلو ،  تعهدی را که در برابر اجرتی ، از هر سوئی که داشتند باید ادا می کردند ، که این جعل نامه را مشترکاً سر هم کرده اند .

  در حالیکه تقرر میوندوال دو علت اساسی داشت . یکی ، بعد از آنکه دوکتور یوسف کابینۀ خود را به پارلمان ارائه کرد  با اعترض شدید عدۀ کثیری از وکلأ مواجه شد که همه وجود قاسم رشتیا را منحث یک فرد ناپاک و راشی و دست باز می شناختند و ادعا کردند که تا زمانیکه او در لست کابینه است به دوکتور یوسف رای نخواهند داد ، و در همین جریان بازهم وکلائی ادعا کردند که یگانه فرد مورد اعتماد در این لست میوندوال است .

علت دوم که  میوندوال را به صحنه آورد ، حوادثۀ سوم عقرب بود ، که حکومت به بحران شدید و اعتراضات خیابانی مواجه شد و نتوانست بصورت منطقی بر آن مسلط شود که منجر به حوادث خونین شد و از طرفی سلطنت که میخواست این بحران را بگونه ای خاموش سازد ، با وجودیکه مشهور بود که جنرال عبدالولی آمر گلوله باری بر مردم است ، اما سلطنت خواست آنرا با تغیر کابینه خاموش کند ، ومیوندوال را که از خوشبینی پارلمان در موردش مطلع بود وهم سلطنت می خواست ، این غوغای سیاسی فرو بنشیند و هم حکومت جدید بدون اعتراض از پارلمان بگذرد  ، میوندوال را به صحنه آورد ، ولی  چنان دستهایش را بست که روزیکه میوندوال استعفی کرد ، خود را  خادم اعلیحضرت نامید ، نه صدراعظم کشور و خادم مردم ، که بعداً در تظاهرات علنی ای گفت که : در  افغانستان ، شما اگر تمام مراحل قدرت را طی کنید و حتی صدراعظم کشور هم شوید ، صلاحیتی بیشتر از یک قاب چی  نخواهید داشت  .
  هرگاه میوندوال چنا ن پشتوانۀ بیرونی مقتدری که رشتیا و صمد ازهر شیادانه به او وصل می کنند ، میداشت ، کسی با او  چون قاب چی معامله نمی کرد و نمی توانست بکند .

  بالاخره باید به صمد ازهر و همدستان گفت که اگر میوندوال جز ملت فقیر افغانستان، پناه گاهی دیگری در شرق و یا غرب چون شما میداشت ، واقعاً همچنانیکه ادعا کردید اید که نه در کشتن او صدای اعتراضی از جارچی های غرب و شرق  برخاست  و نه در محاکمۀ او چنین چیزی واقع می شد ، باید بگوئیم که شما یگانه جمله ای که در زندگی تان راست گفته اید با وجود نیشخندی که در لابلای آن نهفته است ، همین است و ما آنرا می پذیریم که بلی میوندوال جز فرزند راستین این ملت مظلوم و فقیر ستم زده ، کس دیگری  نبود و جز به این مرد م دردمند و سوگوار و خشمگین و دادخواه و منتقم ، به دیگری ارتباط نداشت  . و بالاخره همین مردم افغانستان است که او را فراموش نمی کند و همین دلیر مردان و زنان افغان هستند که بازهم دشمنان او را در هر کنج وکنار شناسائی و بی پرده می کنند ، که تقلا های ازهر و همدستانش اکنون چیزی جز منحرف ساختن این نفرت ملی و تاریخی نیست .

               میوندوال ومناسباتش باغرب و شرق

صمد ازهر و همدستان ، با یک تلاش سرسام که نمی دانند چه چیزی را تائید چه را تردید کنند ، و چون   فاقد جوهر  حقیقت اند ، لذا هیچ معیار و محک با ثباتی را  نمی یابند تا بر آن استناد کنند ، لذا  به یک شیوۀ بسیار مبتذل توسل جسته اند که برای شان اهمیت ندارد که چه گفته اند و چه می گویند و فقط هرچه بدست شان می رسد به سوی شهید میوندوال پرتاب می کنند ، چنانچه یکبار میخواهند او را به غرب  به خصوص امریکا وصل کنند و به سراغ شاهدان کرائی سیاسی می روند ، اما وقتی بی اعتنائی و بی پروائی غرب را نسبت به زندگی و مرگ او می بینند باز می خواهند آنرا به مثابه حربه ای در تخفیف او، به کار گیرند که  گویا مرگ و یا قتل  او در صحنۀ بین المللی مؤجد کدام صدا و اعتراضی نبوده است و باز وانمود می کنند که میوندوال با شرق و یا شوروی مناسبات حسنه داشته و رهبران کرملن در مرگ و فنای وی نقشی یا نظری نداشته اند . که در حقیقت اینبار می خواهند نه تنها نقش رهبران شوروی را در کودتا های خونین و بد فرجام در افغانستان انکار کنند ، بلکه چون تعهدی در قبال  رهبران  کرملن دارند ، باید آنها را به گونه ای تبرئه نمایند .        

باید خاطر نشان کرد که میوندوال مردی بود رژف بین ، که زندگی دیپلوماتیک طولانی داشت و به همان گونه دارای شناخت عمیقی از نظام های سیاسی و معیارهای  مورد استفادۀ رژیم های مختلف در برخورد با منافع سایر ملل جهان بود ، که این آگاهی باعث می گشت که هم شخصاً در بر خورد با آنها هوشیار و محتاط باشد و هم در ایجاد علایق در سطح ملی،   اهداف نهائی و استراتژیک آنها را از فراموش نکند  و از طرف دیگر درک عمیق وی  از مسایل جهانی مؤجد یک دید گاه بسیار روشن  از وابسته گی ها و پیوند ها به قدرت های بیرونی بود که این امر او را از هر اتکأ و پیوند غیر ملی بر حذر می داشت ، که صرف نظر از بحثی مبنی بر سیر در افکار وی ، یک مثال بسیار عام و یک حکایت ساده ، به روشنی می تواند نظر او را در رابطه به اتکای بیرونی ،  باز گوید .

روزی در محضر عدۀ زیادی از اندیوالانش ،  دررابطه با وابستگی های بین المللی و توقعات کشور های کوچک که میخواهند در سایه بزرگان جهانی آرام گیرند گفت :

اتکای کشور های  کوچک و رژیم های آنها  ها به قدرت های جهانی ، برا ی تأمین یک پشتوانۀ  حمایتگر و یا حافظ ، قصه همان پهلوان کاروان را به خاطر می آورد ، که  کاروان سالاری که از دست قطاع الطریقان در عذاب بود ، شنید که در فلان جای پهلوانی  زندگی می کند که می تواند یک تنه با صد تن بجنگد . کاروان سالار فکر کرد، با استخدام چنین پهلوانی می تواند خویش  و ثروت خویشتن را از شر دزدان حفظ کند ، نزد پهلوان رفت و با قبول اجرت بسیار گزاف  وتهیۀ خوراکی بسیار مکلف و غلامانی که تخت حامل پهلوان را بر شانه بکشند ، پهلوان برای  حفاظت کاروانش استخدام  کرد .  قطاع الطریقان که از استخدام پهلوان شنیدند ، مدتی را به صبر و نظاره سپری کردند ، بالاخره تصمیم گرفتند که شانس خود را دربر خورد با پهلوان امتحان کنند . لحاظا روزی به کاروان بسیار نزدیک شدند ، اما به آن صدمه نزدند و بر گشتند تا ببینند که پهلوان چه میکند . دیدند که او هنوز بر تختش لمیده و پروائی ندارد ،  باز حمله کردند  و کاروان را به غارت بردند ، وقتی به عقب نگاه کردند باز پهلوان راخوابیده و آرام دیدند . اینبار که  جسور تر گشته بودند ، با حملۀ دیگر همۀ کاروانیان و اشتران را کشتند و رفتند ، اما پهلوان هنوز لمیده بود .   خشگین تر شدند که چرا آنقدر در غارت کاروان منتظر شده بودند ، با حملۀ دیگر پهلوان را از تخت پائین انداختند و غلامانش را به هلاکت رساندند ، اما پهلوان هنوز آرام بود و تکان نمی خورد ، بالاخره کاروانیان فیصله کردند تا از شر او برای همیشه خلاص شوند ، لذا شروع کردند به کوبیدن او و چوب های تیز کرده را در او فرو بردند . اینجا بود که وجود پهلوان به درد آمد ، از جا برخاست و دست انداخت و هر باری یک نفر را بدو نیمه کرد تا آنکه قطاع الطریقان نابود شدند . بلی این پهلوانان کاروان تا زمانی که خود به درد نیایند  به دفاع از کسی بر نمی خیزند .   

مطمئن هستیم که هموطنان نتیجۀ این حکایت را خود حدس زده اند  و دانسته اند که میوندوال چه میگفت و این عناصر ، او را به چه تار خامی می خواهند ببندند .

اما ثبات سیاسی واستواری ملی او وحساسیت انسانی میوندوال از محدودۀ صرفاً حکایتی ، بسیار فراتر بود . چه زمانیکه همه قدرت مندان بعد ازکسب  مقام و موقعیتی ، دیگر در پوشش  سنگ پشت مانندی می خزند و برای حفظ خویش و مقام خویش همه واقعیت های تلخ را انکار می کنند ، شهید میوندوال از آنجا که انهماکی جز به ملت افغانستان و تعهدی جز در برابر وجدان انسانی خویش نداشت ، آنگاه که اسرائیل ، این عامل استعمار غرب  درقلب ملل عرب ، شروع به توسعه کرد و با شبخونی در 1967 ع  سرزمین های عربی اطراف را تصرف نمود ، میوندوال بود که  با حساسیت انسانی در ضد یت با تجاوز و توسعه جوئی ، و با اعتقاد ایمانی که ملل مسلمان و هم دین ملت افغانستان مورد حملۀ  غافلگیرانه قرار گرفته بود ، استوار تر و بی دریغ تر از اکثر رهبران وابستۀ شرق و غرب جهان عرب ، موسسۀ ملل متحد را منحیث یک سازمان مسئول صلح و ثبات جهانی چلنج داد که اگر در  برابر این تجاوز بر حاکمیت ملی و تمامیت ارضی  ملل عرب خاموش می نشیند در حقیقت به یک تجاوز صریح نظامی وعملیۀ ضد حقوق بشری صحه می گذارد .

  شهید میوندوال دلاور مردی که نه بیمی بر خویشتن داشت و نه موقعیت و مقامش او را به کرنش و کتمان حقیقت واداشته می توانست  در جریان همین سفرش ، در کنفرانس مطبوعاتی ایکه در واشتنگن دایر کرد ، چون انسانی که به حقیقت می نگریست ،در قلب ایالات متحده ، ندای وجدان بشری را بلند کرد وگفت « در همین لحظه ای که ما در اینجا ایستاده ایم ، برروی ملت ویتنام هر روز 2000 تن بمب فروریخته می شود که در دیدۀ یک انسان حساس ، غیر قابل تحمل است و ما آرزو مند هستیم که ایالات متحده بر سیاست خود در ویتنام تجدید نظر کند .

آیا این جفای عظیم و گناهی عظیمتر از آن نیست که مردی چنین انسان دوست  و آزاده و صادق را کسانی اتهام بندند که خود قوای اشغالگر بیگانه را به کشور خویش خیر مقدم می گفتند و کشتار و قتل هم میهنان خویش را به قوای اشغالگر بیرونی تهنیت و شاد باش می گویند .

چنانچه در نتیجۀ این کنفرانس ، ایالات متحده از میوندوال خواست بیانیه اش  را پس بگیرد ، که او این تقاضا را رد کرد و در نتیجه حکومت  ایالات متحده اعلان کرد که کمک های آن کشور ، به وادی هیرمند در افغانستان متوقف ساخته شد .

هموطنان ! قضاوت کنید که این فرزند پاکنهاد و باشهامت  شما چگونه از ارادۀ استوار و وجدان بیدار شما در برابر قدرت مندان جهان نمایندگی کرد وچگونه  سر فرازی ملی و ایمانی را ثبت تاریخ افغانستان نمود ، اما نا چیز کسانی با چه حقارت بر او تاختند ، مردی چنین دلیر و توانا را چه نامردانه خفه کردند و باز چه مزورانه در قفایش به تهمت و افترا نشسته اند .
در مورد میوندوال و مناسباتش با شرق بخصوص اتحاد شوروی میتوان گفت که او از نیت رهبران کرملن در برخورد شان با  حاکمیت  ملی و تمامیت ارضی افغانستان همیشه بیم ناک بود ، چنانچه نویسندۀ این سطور خود در صحبتی با وی شنیده است که گفت : «زمانیکه متعلم مکتب بود ، هر بار که معلم نقشۀ جهان را بر دیوار آویزان  می کرد ، او از نظارۀ کشور کوچک ارضی ای چون افغانستان در جنوب سر زمین پهناور و نیرو مندی چون اتحاد شوروی به این اندیشه می افتاد که اگر روزی ، قوای شوروی چون برف کوچی بر جنوب بلغزد ، سرنوشت این کشور چه خواهد شد » .
این بیم که برقلب وی خانه کرده بود ، حکایت گر دیدی بر افق های دور ، و درکی بود  از روشن بینی بر آینده ، که بالاخره این پاسبان نگران این مرز و بوم باستانی ، اولین کشتۀ همین موج  ویرانگر گشت .

همین دلهرۀ شهید میوندوال از نیات زمامداران شوروی نسبت به افغانستان بود که زمانیکه رئیس مستقل مطبوعات در دوران صدارت محمد داود بود ، و روزیکه مجلس وزرا به ریاست محمد داود می خواست بر قرار داد های نظامی با شوروی و کسب سلاح و تعلیمات نظامی به افغان ها موافقه کند ، شهید میوندوال صریحاً در مجلس ابراز داشت که شوروی یک قدرت جهانی است و در همسایگی افغانستان موقعیت دارد و از طرفی آرزو مندی های تاریخی در رسیدن به بحر هند در اذهان وجود دارد ، بنابرآن اگر صرفاً به کمک های اقتصادی و زیر بنائی اکتفا شود ، زیرا موافقات نظامی ، احتمال وابستگی های نظامی را بدنبال خواهد آورد .  که محمد داود به خشم آمد وگفت که  : ما در مجلس خود چیز هائی را می شنویم که رادیو های دشمنان ما می گویند ، هر کسی با پالیسی های ما موافق نیست ، بهتر است با ما نباشد . شهید میوندوال ،  در پاسخ او گفت : من  اینرا براساس منافع ملت افغانستان و بخاطر صیانت از تمامیت ارضی و استقلال سیاسی افغانستان می گویم  و من تاریخ کشور خود و دیگران را میدانم و در این مورد هم ضرورت ندارم از کسی بیاموزم . اینرا گفت و مجلس وزرا را ترک کرد ، و با وجود تقاضا های مختلف ، دیگر به کار بر نگشت تا آنکه رژیم تصمیم گرفت او را به خارج از کشور به کاری بگمارد .

شهید میوندوال با وجودیکه بر ایثار و حس فداکاری ملت شوروی در مقاومت های تاریخی آنها دربرابر تجاوزات بیرونی و استبداد داخلی به دیدۀ قدر می نگریست ، به همین سان نیات پنهان رهبران شوروی را چه در بر خورد با ملل تحت سلطۀ آسیائی و اروپائی آن و چه در معامله با هم پیمانان و دوستانش به دیدۀ انتقاد می دید .

میوندوال اعتقادات دینی را پشتوانۀ اندیشه های اجتماعی و سیاسی خویش می شناخت و ملیت افغانی را محصول یک وجدان مشترک تاریخی مردمان سر زمین خویش میدانست که مؤجد غرور و سر فرازی آگاهانه ملی و حافظ استقلال ملی و تمامیت ارضی کشور می توانست باشد  .
    از جانبی بر نقش و تعمیل دیکتاتوری در کلیه مظاهر آن منحیث یک وسیلۀ توصل  به دموکراسی و حاکمیت مردم بد گمان بود و آنرا تردید میکرد  . که اینها همه او را در خط مقابل نیات و اهداف رهبران شوروی ، قرار میداد ، و  او  را یک سیمای منحصر به فرد و مستقل فکری و سیاسی می بخشید .
     این عوامل و دهها عامل دیگرکه از حوصلۀ بحث کنونی بیرون است ، دست بدست هم داد بود و رهبران شوروی که دیگر خود به هیچ یک از پرنسیپ ها و اصول ادعائی منهمک نمانده بودند ، و ضمناً اهداف و استراتیژی هائی را در انحراف مسیر اذهان ملت شوروری از بحران های داخلی و ملی ، با پیشروئی موج آسا به سوی جنوب ، تدارک می دیدند ، و برای اینکار بائسیت همه سد های سیاسی و فکری و اجتماعی و بالاخره نظامی را تخریب می کردند ، میوندوال را به مثابه شخصیتی می دیدند که تشکل یک حلقۀ ملی  مقاومت را بدور او بدیهی می شمردند ، لذا به مثابه بـُـعدی از ابعاد خصومت با میوندوال در توامیت با استبداد و ارستوکراسی و جیره خواران رنگارنگ و عمال مستقیم خود ، او را از صحنۀ سیاسی کشور برداشتند .

این بود پاسخ  مختصر و فشرده به جواب ازهر و شرکا ، که می گویند رهبران گمراه شوروی در نابودی میوندوال هدف و فایده ای نداشته اند .

آنچه جالب است مطلبی است که  صمد ازهر ، از هر منبع و یا مرجعی که آنرا سری بدست آورده و یا علنی اقتباس کرده است ، مبنی بر اینکه : میوندوال در ضمن یک  مسافرت غیر رسمی به شوروی ، ازرهبران شوروی می پرسد ، هرگاه حزب وی از طریق   انتخابات در افغانستان  قدرت سیاسی  را بدست بگیرد ، نقش شوروی در برابر آن چه خواهد بود ، که رهبران شوروی به وی  پاسخ روشن و یا صریح نمی دهند .
 هموطن گرامی ، چنانچه گفتیم که سرسام منطق در فقدان حقیقت ، ازهر و شرکا را چنان سرگردان  ساخته که بدرستی دانسته نمی شود ، چه را تردید و چه چیزی را تا ئید می کنند ، که دیگر اهمیتی هم ندارد . اما آنچه در این میان از اهمیت بر خوردار است، نفس این موضوع است ، که اگر واقعیت داشته باشد خود بیانگر مطالبی است که صمد ازهر از اظهار  آن پشیمان خواهد بود .
اولاً اینکه دیده می شود که رهبران شوروی ، تا کدام حدی در مسایل داخلی افغانستان دست دارند و برخلاف کلیه اصول همزیستی وهمسایگی و روابط متقابل بین المللی ، برخلاف اصل عدم مداخله در مسایل داخلی سایر ملل ،  وقتی یک شخصیت دراک سیاسی میحواهد در پروسه سیاسی کشورش بصورت مشروع  و دموکراتیک نقشی را ایفا کند ، مجبور است از مداخله گران شوروی بپرسد که آیا در صورت موفقیت وی ، با او مخالفت نخواهند کرد، که این خود سند مداخلۀ ناگوار و استعماری یک کشور است در کشور دیگر .
با سکوت و عدم جواب صریح رهبران شوروی به شیهد میوندوال ، در حقیقت  رهبران بی چارۀ شوروی ندانسته اند که به مداخله در امور داخلی کشوریکه ادعای دوستی با آنرا دارند ، متهم شده اند ، که این توسعه جوئی را با سکوت  خود ، منحیث سند محکومیت سیاسی خویش مهر کرده اند .
از آن جائیکه به مداخله در امور داخلی افغانستان اعتراف کرده اند  ، مبین آنست که آنچه در افغانستان واقع شده و یا می شود در دست اینهاست که نقش آنها  را در کودتا های نا فرجام خونبار، به اثبات میرساند ، و صمد ازهر و شرکأ را تا اعماق دروغگو می سازد .

این تسلط شوروی برمسایل افغانستان است که حتی یک حرکت کاملاً ملی و دموکراتیک را اجازه نمی دهد ، دیگر چگونه  به سفیر امریکا اجازه میدهند که صدراعظمی را در افغانستان نصب کند . که باز رشتیا و فرهنگ را عقوبتی وصمد ازهر را عرقی  با ید فرا گیرد .

اما ازهمه مهمتر آنکه  میوندوال که همه به فهم و رسائی و اندیشمندی او معترف اند ، هرگاه برای یک امر اصولی و دموکراتیک و قانونی و متکی بر حمایت ملت ، که کسب قدرت سیاسی از طریق مرجع تمثیل ملت باشد ، بخواهد بداند که آیا رهبران شوروی بر علیه او اقدام نخواهند کرد ، دیگر چگونه و به کدام منطق ، یک انسان عاقل چون او نمی توانست بفهمد که هرگاه  قدرت سیاسی را به زور و یا کودتا در افغانستان بگیرد ، آیا شوروی براو مستقیم و بی پرده حمله نخواهد کرد ؟.

ما این سخن را با آنکه تمام نیست ، در همین جا می گذاریم ، زیرا با افشای این موضوع ، آنچه را ما میخواستیم به اثبات برسانیم ، صمد ازهر و شرکا خود در ثبوت آن  شهادت دادند .

              شکنجه های مشهود و اعترافات واهی

ازهر و همدستانش نمی توانستند شکنجه های وحشیانه ، در هدایت مثلث خونین پنجۀ پرچم - داود و رهبری شوروی را در جریان کودتای نامنهاد  انکار کنند، زیرا گفتار و شهادت های فرزندان افغان که از هیولای بد فرجام کودتای سرطان ، سر بردند ، چه در جریان زندان و چه بعد از رهائی ، همه حاکی از شکنجه های وحشتناک ، استبداد و استعمار بود .

از طرف دیگر خود صمد ازهر و همدستان او به گونه هائی به شکنجۀ زندانیان کودتای نامنهاد اعتراف کرده اند ، که مثال آنرا در فوق تذکار دادیم ، لذا به حیلۀ دیگری متوسل شده اند . چه صمد ازهر می گوید که اگر دیگران شکنجه هم شده باشند ، او میوندوال را با ناز و نوازش  استنطاق میکرد ، و می خواهد که این مضحکه را مردم افغانستان باور کنند ، اما فراموش کرده است که می گوید او جز فرمانبردار قدیر چیزی دیگری نبوده و قدیر بوده  ، که او را بر این کار گماشته ، و باز قدیر بوده که اورا بدون سند به استنطاق وا داشته است .

اگر قدیر کارساز تمام استنطاق ها و شکنجه های سایر فرزندان این ملت بود ، چطور شد که او همۀ زندانیان را به خشن ترین شکنجه ها کشاند ، ولی میوندوال را به لطف و مرحمت صمد ازهر سپرد ، در حالیکه ملت افغانستان به سادگی میدانند که تمام هدف نابودی میوندوال بود . که جان همه را در زیر ضربات لگد و مشت و چوب و وسایل برقی به لب رسانیدند تا بر میوندوال شهادت ناحق بگیرند . 

در جای دیگر صمد ازهر می گوید که قدیر بعد از مدتی به او گفت دیگر اسناد مهم نیست ، اعترافات دیگران را وسیلۀ استنطاق وبازجوئی از میوندوال قرار دهید  .
خوانندۀ محترم دقت کند که یکبار هیچ سندی مبنی بر اتهام برشهید میونوال در دست ندارند و اعترافات دیگران را وسیلۀ اتهام قرار میدهند ، در حالیکه هم خود صمد ازهر اقرار می کند وهم شکنجه شده گان شهادت میدهند که اعترافات  شان با شکنجه گرفته شده است . مگر  بازهم صمد ازهر اعترافات و یا اعتراضات اکرم پیلوت را در برابر شهید میوندوال به مثابه سند اتهام برمیوندوال میداند. بدون آنکه این مهرۀ مستقیم استعمار به خاطر بیاورد که خود می گوید که اعتراف با شکنجه ، فاقد اعتبار است ، مگر جائیکه نفسش بر وجدانش حکومت می کند دیگر فراموش می کند که خود او به همین  یکی دو اعتراف بی سروپا که در بالا توضیح کردیم استناد می کند و حکم قتل میوندوال را صادر می کند .

اما  هدف ما بیرون کشیدن تناقضات منطقی و حقوقی صمد ازهر نیست؛ بلکه اثبات این مسئله هست که برای او وهمدستانش که اکنون با لفاظی های حقوقی و قانونی خود را می پوشانند ، اینها همه بی معنی است ، آنچه برای اینها اهمیت داشت و دارد ، صرفاً اجرای دساتیر استبداد و استعمار است که به اجرای آن بی توجه به همه پرنیسیپ ها و ارزشهای انسانی  تعهد سپرده اند .

  قبل از آنکه شاهکار صمد ازهر و همدستان را در آنچه به نام اعترافات شهید میوندوال چهل سال قبل ، سر و پا کنده به نشر  سپردند و چهل سال بعد باز همان اوراق را که جز شرمباری مثلث کودتای سرطان چیزی دیگری نیست  نشخوار کرده اند  ، به بحث بگیریم ، میخواهیم به نکتۀ دیگری که خود داستان مستقلی را خواستار است مختصر اشاره کنیم ، و آن اینکه اگر میوندوال شکنجه نشده بود  و بعد از گرفتن اعترافات مضحک با وارخطائی دیوانه وار او را به قتل نرسانده اند و اگر او بروی بدنش آثار شکنجه های دردناک  نبود ، دیگر چرا جسد او را در تاریکی شب ، در داخل یک موتر در ولایت کابل در حالیکه همۀ چراغها را خاموش کرده بودند ، به همسرش برای چند لحظه درزیر چراغ دستی نشان دادند و تا همسرش گفت که شما وحشی ها گفتید که او دیشب خود کشی کرده در حالیکه بدنش نیمه گرم است و دست هایش باز می شود ، آنها چراغ را دستی را خاموش کردند و او را از موتر بیرون کشیدند ، چه اگر زخم و آثار شکنجه در بدن او نبود چرا او را در اطاق روشن به همسرش نشان ندادند و همین داستانی  که امروز صمد ازهر ازطب عدلی سرهم کرده است چرا همین جواب را به همسر شهید میوندوال در همان زمان  نه گفتند . اگر باز از بیم روشن شدن حقیقت نمی ترسیدند چرا جنازۀ او را به همسر و فامیلش نه سپردند . آیا این مخفی کاری هیچ دلیل دیگری جز ترس از افشای ستمگری های این جلادان می تواند داشته باشد .

هرگاه میوندوال را به قتل نرسانده بودند و او دست به خود کشی زده بود ، و ورژیم کودتا  درست می گفت ، چرا عکس های آنرا آشکار نکردند ، چرا به یک خبرنگار حتی داخلی اجازۀ تهیۀ یک راپور را ندادند ، و چرا تا حال نامی از پاسبان دهن دروازۀ زندان او نبردند و چرا او را مورد مواخذه قرار ندادند که درتمام مدتی که میوندوال لباس های نایلونی خود را با دست پاره میکرد و با کمربند گره می زد و هیچ نه معلوم شد که چگونه خود را آویخته است ، این پاسبان یکبار به درون نگاه کرده است  .   چرا غیر از یک داکتر لرزان و ترسان چند دوکتور دیگر را به خاطر حساسیت قضیه حاضر نکردند تا آنها  خود کشی را تائید کنند  و بالاخر باید میت او را به فامیلش میدادند ، تا آنها قناعت می کردند که دروغی و خیانتی  و جنایتی صورت نگرفته است ، اما مبرهن است که این همه دروغ و اختفا و بیم از افشا، صرفاً و صرفاً مبین یک حقیقت است و آن اینکه این جلادان اجیر ، کمر به خونخواهی فرزند  گرانمایۀ مردم افغانستان بسته بودند و بس.

و باز اگر میوندوال بعد ازشهادت سرسام و کاذب اکرم پیلوت ، چنان مشوش ومضطرب شده باشد که تصمیم به انتحار بگیرد ، دیگر چرا در روز آخر زندگی اش ، از خانه ادویۀ قلب خود را بخواهد . اما جالبترین مسئله  این است که او در ضمن اشیای مورد خواست خود ، کتاب گاندی را از خانه مطالبه کرده است .  کسی که تصمیم به انتحار داشته باشد ، آیا کتابی برای مطالعه می طلبد ؟.  لذا علت این کتاب خواستن ،صرف دو چیز می تواند باشد : اولاً هرگاه این کتاب قبل از بازداشت مورد مطالعه اش بوده باشد ، مبین آن است که او به مقاومت منفی یعنی به مبارزۀ بدون خشونت علاقمند بوده است و گر نه باید مشغول مطالعۀ آثار ، هیتلر و یا ستالین میبود .
یا آنکه بدین وسیله به بیرون پیغام داده است که او را ناحق ، به یک عملیۀ خشونت بار سیاسی متهم کرده اند ، و او چنین نیت و آرمانی نداشته است .
هم وطن گرامی اکنون ما به آن اوراقی می پردازیم که مثلث خونین پنجه ، با کارسازی صمد ازهر ، آنرا چون دستاوردی , در توضیح نا مشروعیت ها و در توجیح جنایات عظیم تاریخی خویش ، بر ضد فرزندان پاک نهاد ملت ، به مثابه سند نهائی ارائه کردند ، و با گرفتن اعترافات واهی و بی بنیاد ، از شهید میوندوال ، با بی خردی تمام و کمال آنرا مدرک نهائی در نابودی وی شناختند .
اما قابل تذکر است که در استنطاق و باز پرسی ، آنچه حایز اهمیت است ، نوشته و گفتار فرد مورد باز پرسی است ، نه سوالات مستنطقین ،   زیرا باز پرسی قضائی و حقوقی ، همانند سوال و جواب های مکتبی نیست که بائیست جواب در مطابقت با سوال ارزیابی شود ، زیرا در سوال وجواب متعارف ، دو طرف در خصومت و تضاد باهم نیستند ، و اگر جواب ، سوال را تعقیب نکند، جواب دهنده نا مؤفق  پنداشته می شود ، اما در استنطاق قضائی ، دو طرف در تضاد باهم هستند ، که یک طرف تلاش می کند تا طرف مقابل را محکوم سازد . لذا سوال او هر چه باشد و هر قدر حاوی اتهام  باشد ، طرف باز پرسی هیچ مکلفیتی در مطابقت با سوال ندارد . زیرا آنکه می خواهد کسی را محکوم کند ، می تواند هرچه را نیت و هدف دارد ، بپرسد . اما به هیچ صورت این سوالات محک و سند محکومیت شمرده نمی شود ، و صرف آنچه را طرف مقابل بازجوئی می گوید و می نویسد ، حایز اهمیت است ، که باید به دقت دیده شود که آیا جوابات  در مجموع با اتهام ، مطابقت دارد یا نه ، و آیا متن آن جواب ، به تنهائی می تواند ، اتهام کلی را تثبیت کند یا نه .
      بنابران ما در ذیل صرفاً همان نوشته هائی را باز نویس می کنیم که اعترافات شهید میوندوال خوانده شده است و بخاطر جلو گرفتن از طول کلام وهم بنا بر عدم اهمیت از ذکر سوالات خود داری می کنیم  ، هرگاه هموطنان خواستار سوالات باشند ، میتوانند آنرا در  سایت وزین کابل ناتهـ ، مطالعه کنند  .
جواب اول :
      « شما در بارۀ دونفر یعنی مرستیال و عبدالرزاق خان پرسان کردید و من جواب دادم که با آنها ارتباط نداشته ام و اگر کدام کس دیگری هم مورد نظر شما باشد سوال کنید ، بشما معلوم است که به من توصیه شد توسط دو پیغام که من پاسپورت گرفته خارج بروم ، من ازاین قضایا خبر نداشتم و حسب وعدۀ رئیس صاحب دولت من منتظر بودم که سهمی در همکاری با رژیم جدید بگیرم ولی اکنون برای من دسیسه ایجاد شده است و من به قضاوت و حق بینی شما عقیده دارم که می توانید حقیقت را دریابید که نام من در این موضوعی که نمی دانم چگونه پیچانیده می شود .
جواب دوم :
        «چون شما فرمودید که از اشخاص متهم ، شهادتی علیه من موجود است و می توانید آنرا به من بشنوانید من به شنیدن آواز ثبت شدۀ این شهادت اعتراض ندارم  . در محکمه اعتراضی ندارم  . چونکه خواهش خود من بود».

جواب سوم :
    « قراریکه در چند شب تحقیق اظهار فرمودید که دلایل زیادی علیه من وجود دارد و شواهد هم موجود است که من در خانۀ خود مجلسی ترتیب نموده بودم و در آن مجلس یک عده اشخاص موجود بودند و در آن توطئه علیه رزیم چیده شده است ، من اعتراف می کنم که در ترتیب چنین مجلس مرتکب اشتباه بزرگی شده ام .

جواب چهارم:
     در این مجلس که در اوراق جداگانه اعترافیه نوشته ام ، چنانچه در تحقیقات معلوم شده است خان محمد خان عبدالرزاق خان و محمد اکرم پیلوت می باشد .

جواب پنجم :
     معرفت و آشنائی خود را با خان محمد خان و عبدالرزاق خان در اوراق جداگانه گفته ام و محمد اکرم پیلوت را جدیداً در چند شب گذشته معرفی شدم ، خان محمد خان همان خان محمد خان مرسیتال و عبدالرزاق خان قوماندان سابقۀ هوائی است .

جواب ششم :
    در این مجلس انتقاداتی راجع به رژیم صورت گرفت و اشخاص حاضر اظهار داشتند که دست به یک کودتا دست بزنیم .

جواب جواب هفتم  :
    هریک آنها در بارۀ مسلک خود سخن می راندند و از نقطۀ نظر مسلک تشریح می کردند تفصیل حرف شان به یادم نیست ، مکرر اینکه خان محمد خان آمادگی قوای زمینی و عبدالرزاق خان از قوای هوائی صحبت کردند .
      هم وطن محترم لطفاً این به اصطلاح اعترافات را یکبار دقیقاً سر تا پا بخوانید که آیا این نوشته ها اعتراف است و یا در حقیقت رد همۀ الزامات ، و آیا چنین اعترافی می تواند کسی را محکوم به مرگ کند . اما صمد ازهر که دیروز همه را فریب داد وبه پاس آن صله گرفت ، امروز که میداند که ملت افغانستان با استفاده از امکاناتی ، مجال بررسی و تحلیل دارد و دیگراجیران استبداد و استعمار به آسانی نمی توانند ، چشم هارا به نه دیدن و عقل هارا به نه فهمیدن ، بزور وادار کنند ، حال می گوید که این آغاز اعترافات شهید میوندوال بود و قبل از آنکه اعترافات دیگری را از وی بیرون بکشیم ،دست به انتحار زد .  اما سوال آنست که هرگاه این اعترافات کامل نبوده و نمی توانست اسباب محکومیت شهید میوندوال را فراهم کند ، دیگر چگونه آن محکمۀ مسخرۀ مشتی اجیر رنگارنگ ، براساس آن میوندوال را محکوم به اعدام کرد و اگر ادعا می کنند که اعترافاتی در مورد او وجود داشت ، که ما شیوۀ بدست آوردن این اعترافات در بالا توضیح کردیم ، آیا در کدام ظلمت سرای جهانی شما دیده باشید که کسی را محکمه کنند که او قبلاً تلف شده است و او هیچ امکان آنکه در محکمه از خود دفاع کند نداشته باشد ، و او را بعد از مرگ ، محکوم به اعدام بشناسند ، که این خود به صراحت ، نیت به  قتل و نابودی او را از قبل آشکار می کند ، که رژیم کودتا خود به آن نیت شوم اعتراف می کند . بخصوص که پیشوای مستبد و متکی به بیگانه کودتاِی سرطان خود در پای این  حکم بی خردانۀ اعدام میوندوال ، بعد از مرگ وی امضا می کند .
      اکنون نظر مختصری به  جوابات بالا می اندازیم تا ببینیم که شهید میوندوال این فرزانه مرد دلیر با تمام  خشونت ها ، شکنجه ها و اهانت ها ، با تن بیمار و درد ناک بازهم برخلاف آنچه صمدازهر ، با وقاحت و  جسورانۀ ضد کرامت انسانی ادعا می کند که او بعد از شهادت اکرم پیلوت  بر ضد وی ( که در بالا توضیح کردیم ) به اضمحلال مشهود روانی دچار شد و اعترافات بالا را نوشت . که ما به صراحت می بینیم که  با تمام تلاش شرماگین ازهر و همدستانش ، او با آنکه درد مند و مجروح است ، اما هیچ گاه از هوشیاری و درک در شناخت سویۀ دانش و معیار عقل جلادان باز نمی ماند و چگونه الزامات آنها را به خود شان رجعت میدهد .

  جواب اول :
      خوانندۀ گرامی به خاطر بسپارد که این ورق تحقیق شمارۀ 13 خورده است و تمام اوراقی که در ذیل می آید شماره های 14 تا 18 را دارد که بیانگر آنست که شماره های بعدی متعاقب هم آمده اند . و شهید میوندوال در این نوشته هرگونه ارتباطی را با خان محمد خان و عبدالرزاق خان را تردید می کند و می گوید  که من از این قضایا خبر نداشتم و نام من به ناحق  در این موضوعی که نمی دانم چگونه است پیچانیده می شود .

باید متذکر شد که صمد ازهر در سیاه نامۀ خود اعتراف کرده است که با وجودیکه در هیت تحقیق خان محمد خان نبود ، اما خود به اطاق او  که تا آنوقت اعترافی نکرده بود ،داخل می شود و با آگاهی و اطلاع از خصوصیات روانی وی ، با شیوه های مزورانه و کلمات متملقانه ، او را به گفتار می آورد . در حالیکه  ما چندین شخصیت بی گناه را سراغ داریم ، که شهادت های خان محمد خان را برخویشتن ، بی دلیل و غیر حقیقی خوانده اند ، که گفتار های خان محمد خان بر علیه آنها حاکی از یک هیجان نا محدود بوده و کوشش اورا در تذکار اسامی  افراد و توضیح حالات ، غیر عادی ونا منتظم و خود ساخته خوانده اند . چنانچه صمد ازهر نیز غیر مستقیم به این حالت نا متعادل خان محمد خان اشاره میکند  ، بنابرآن اینکه چه عاملی خان محمد خان را واداشته است که برهرکسی، بی دلیل انگشت بگذارد، ناشناخته و کاملاً غیر قابل قبول از یک انسانی که به وطندوستی ومردم خواهی ، در تمام حیات شهرت داشت می باشد .

روی همین دلیل است که شهید میوندوال تصور می کند که شاید قضایائی که وی از آن مطلع نیست مطرح باشد و هنوز به عمق و وسعت توطئه برضد خویش کاملاً مستشعر نیست که می گوید که ، نام من در این موضوع ایکه نمی دانم چگونه پیچانیده می شود. اما وقتی در سوالات متعاقب آن ، به کنه مقصد رژیم پی می برد ، و مطمئن می شود که هدف توطئه اوست ،آنگاه به شیوۀ دیگری پاسخ می گوید .

جواب دوم :
        شهید میوندوال به هیئت استنطاق می گوید که شما گفتید که از اشخاص متهم شهادتی علیه من موجود است،  و این زمانی است که از اکرم پیلوت به او گفته اند ، چه شاهکار صمد ازهر یعنی شهادت اکرم پیلوت مطرح شده است و هیئت استنطاق ازوی می پرسد اگر خواستار شندیدن آواز ثبت شدۀ دیگران است آنرا به او می شنوانند ، که میوندوال می گوید که به شنیدن آواز ثبت شدۀ آنها اعتراضی ندارم ، نه آنکه بگوید ، به شهادت ها ی آنها اعتراضی نه دارم ، که در اثر فشار و یا شکنجه باز او را وادار می کنند که بگوید در محکمه اعتراض ندارم ، اما هیئت کودن باز اصرار می کنند که بگو به خواهش من بود . حالا نمی دانیم به زعم این هیئت تحقیق گزافه گوی نادان ، اینکه کسی بگوید که به شنیدن آواز شاهدان اعتراض ندارم ، آیا این معنی عدم اعتراض بر شهادت آنها را میدهد ؟ از طرفی دیگر  خود واضح می سازد که فشاری مطرح است که نمایانگر آنست که هیئت بیچاره نمی داند چگونه سند بگیرد .
  اما از آنجا که این جواب متعاقب شهادت ادعائی اکرم پیلوت است ، دیده می شود که برخلاف دروغ شاخدار صمد ازهر که میوندوال بعد شهادت اکرم پیلوت به اضمحلال روانی مواجه شد، نشان میدهد که او کاملاً هم مسلط بر کفتار و روان خود است وهم معیار مستنطقین را اندزه می کند . و به صراحت می گوید که شما گفتید نه آنکه من گفته ام .

  جواب سوم :
  بازهیچ اعترافی از  شهید میوندوال در جواب سوم وجود ندارد ، می گوید ، قراریکه در چند شب تحقیق اظهار فرمودید ، بدین معنی که هیچ سندی و هیچ مدرکی را ارائه نکرده اید ، صرف اظهار کرده اید ،و نمی گوید من اظهار کرده ام ، می گوید شما اظهار کردید که دلایلی و شواهدی  موجود است که من در خانه خود مجلسی علیه  رژیم ترتیب نموده بودم ، که بازهم صریحاً واضح می سازد که هیچ دلیل و شواهدی ارائه نکردند و صرف گفتند که دلایل و شواهد موجود است ، که تا اینجا هیچ چیزی نه اعتراف شده بلکه همه ادعا ها با این بیان تردید شده ، که همه را شما گفتید ، مگر نه دلایل و شواهد ادعائی را ونه سندی ارائه کردید و به تعقیب آن جمله ای گفته می شود که هیچ ارتباط منطقی وتحقیقی با موضوع مطروحه  ندارد . چنانچه  شخصی بگوید که ، شما گفتید : که مجلسی برای  سر نگونی رژیم ترتیب کردم  ، من اعتراف می کنم که در ترتیب مجلس ، مرتکب اشتباه بزرگی شده ام ، که این ،اعتراف به اشتباه در ترتیب مجلس است ، نه در هدف مجلس .
چنین وصلۀ ناجور فقط می تواند دو علت داشته باشد یا آنکه چون هئیت تحقیق ، دیده است که نمی تواند میوندوال را به اعتراف کاذب وا دارد ، او را به زور وادار به نوشتن جملۀ بی ربط آخری ساخته اند .
       یا آنکه شیهد میوندوال با توانائی ادبی ایکه داشت ، به یک امر غیر اصلی و بی ارتباط ، که اشتباه در ترتیب وتنظیم و تدو یر  مجلس است اعتراف می کند . که واجد هیچ اتهام و محکومیتی نیست ، وسایر قسمت های این اعتراف کاذب از آنجا باطل می شود که به هیئت تحیقق گفته می شود که شما گفیتد ، نه آنکه من می گویم .

جواب چهارم  :
    شهید میوندوال می گوید در این مجلس که در ارواق جداگانه اعترافیه نوشته ام ، چنانچه در تحقیقات معلوم شده است خان محمد خان عبدالرزاق خان و اکرم پیلوت می باشد.

هم وطن گرامی دقت کنید که در  جوابیۀ اول که شمارۀ 13 دارد  بعد از آن تمام این  به اصطلاح اعترافات ، مسلسل متعاقب آن نمبر خورده است که به وضاحت نشان میدهد که بعد از ورق شماره 13 این دومین بار است که شهید میوندوال از خان محمد خان و عبدالرزاق خان نام می برد که بار اول هر گونه ارتباطی را با آنها رد می کند  بنابرآن وقتی می نویسد که در اوراق جداگانه اعترافیه نوشته ام ، با هوشیاری تمام ، به همان جوابات قبلی  مراجعه می کند که در آنجا ارتباط با این اشخاص را تردید می کند . وقتی می گوید در تحقیقات معلوم شده ، بازهم به چیزی اشاره می کند که اساس حقوقی و شهودی  ندارد که کدام تحقیقات ؟ وصرفا همان کسانی را که  به هر وسیله ای بوده ، بر ضد خودش شهادت داده اند نام میبرد . در حالیکه با اشاره به اوراق جداگانۀ اعترافیه در حقیقت دو باره آنرا نفی میکند ، چه چنین اوراق اعترافیه ای وجود ندارد .

جواب پنجم :
  وقتی از او خواسته می شود که در مورد آشنائی قبلی با این افراد بنویسد  ، جواب می گوید که از آشنائی خود با خان محمد خان و عبدالرزاق خان در اوراق جدا گانه گفته ام ، که واضحاً معلوم می شود که این آشنائی را در ارواق قبل از نمبر 13 تذکار داده زیرا بعد از ورق 13 چنین چیزی وجود ندارد و درحالیکه در ورق 13 هر نوع ارتباط با خان محمد خان و عبدالرزاق خان را رد می کند که نشان می دهد که در آشنائی خود با آنها همان آشنائی قبلی را تائید می کند ، نه توأمیت در اتهام اخیر را ، که باز هم این امر مؤجد هیچ محکومیتی نیست . اما در مورد اکرم پیلوت می گوید که محمد اکرم پیلوت را اخیراً در چند شب گذشته معرفی شدم . ( این قسمت را آقای مهرین نیز عالمانه تحلیل کرده اند )  .  آنچه را ما مکرر تأ کید می کنیم ، آنست که تا این زمان از بازداشت شهید میوندوال 9 روز  یا چیزی کم ، یک نیم هفته می گذرد ، اما این بیدارمرد دردمند ، شهادت کاذب اکرم پیلوت را چنین خنثی می کند که او را اخیراً در چند شب گذشته معرفی شده است . که هر که زبان فارسی می داند و هر افغانی را که در روی بازار بپرسید که ، «اخیراً در چند شب گذشته »، چه معنی می دهد ، خواهد گفت دوسه شب گذشته وهیچ کسی یکی دوهفته قبل را چند شب گذشته نمی گوید ، بخصوص مرد سخن گوی و سخن دانی چون میوندوال ، که به صراحت می رساند که اکرم پیلوت را صرفاً در زندان در چند شب گذشته معرفی شده است ، بدین معنی ، شهادت  او را با حضور در  خانۀ خویش تردید و باطل می کند .
هرگاه صمد ازهر و همدستان ادعا می کنند که این شب همان مجلس موهوم در خانۀ میوندوال است ، که بعداً ما در اعتراف خونبار، جواب ششم  می بینیم ،  که این اولین مجلسی است که  در آن انتقادات راجع به رژیم صورت گرفت و اشخاص حاضر گفتند که به یک کودتا دست بزنیم . اینجا   مشت ستمگر  باز و رویش سیاه می گردد که آیا  کسی که بخواهد یک رژِیم خونین پنجۀ مستبد را با تمام اجیران داخلی استعمار و با حمایت  تمام شبکه های استخباراتی شوروی ، سر نگون کند . به همین ساده گی ، چند شب قبل جمع می شوند و به مجرد جمع شدن ، اظهار می کنند که دست به کودتا بزنیم در همانجا ، دو جنرال متقاعد و بی لشکر ، فوراً از آمادگی قوای زمینی و هوائی حرف می زنند ؟.
  اگر خان محمد خان ، چنین امکان را دارا بود ، باید محمد داود از وی کار می گرفت .

جواب ششم :
آنچه را در این جا باید به ازهر و همدستان حالی کرد آنست که باز هم میوندوال به هیچ اعترافی نمی پردازد وصرف به آنچه دیگران به اصطلاح اعتراف کرده اند از قول خودشان میگوید که اشخاص حاضر  اظهار داشتند که دست به یک  کودتا بزنیم . که دیده می شود که بدون داشتن یک سند و موجودیت حرکت مشهود و بدون کوچکترین مبنای عملی و اقدام فزیکی در نزد رژیمی که از دموکراسی قلابی حرف می زد  یک جمله سبب محکومیت و مرگ می شود .آنهم می گوید اشخاص حاضراظهار داشتند،  که نامی از اشخاص برده نمی شود زیر ا ارتباط با افراد را  قبلاً تردید کرده است . وباز هیچ اعترافی مبنی اظهار خودش وجود ندارد  ، بلکه می گوید اشخاص حاضراظهار داشتند.

جواب هفتم :
تحلیل این جواب در گفتار بالا مضمر است .
خوانندۀ گرامی، هدف ما  نشان دادن فقدان حقیقت  وسرسام  منطق وکذب شهود و بطلان اسناد  در این جنایت ملی است ، ما مکلف به  ثبوت بی گناهی شهید میوندوال نیستیم  ، زیرا  به آن یقین داریم ، مگر آنچه را میخواهیم مبرهن گردانیم ، این است که نشان دهیم چسان دروغهای حقیری بافتند وچه  یاوه هائی  گفتند، تا بریکی از نفرت انگیز ترین جنایات در تاریخ افغانستان صحه بگذارند .

این ما و یا ملت افغانستان نیستیم ، که مکلف به ثبوت بی گناهی در رد اتهامات نا روا بر میوندوال و سایر فرزندان محبوب و مظلوم این ملت باشیم  ، زیرا ما نمی دانیم که این جلادان گردن فراز استبداد و استعمار در پس دیوار های  بلند  دخمه های مخوف  و در ظلت شب ، باچه قساوتی و چه شقاوتی بر پاکنهاد مردان تاختند و چسان دلیر مردی بیدار، با تنی بیمار را ، از پا انداختند  و حال با بی آزرمی تمام ازما سند ثبوت بی گناهی آنها را می طلبند  . این بر آنهاست که به ملت افغانستان با اسناد محکم و معتبر ثابت کنند که فرزندان گران مایۀ این ملت را در معصومیت  نه کشته اند .
 با آنکه درخلع و سرنگونی این نابه کاران ، جز ثوابی مضمر نبوده است ، و آن  معصوم مردان با آنکه بادرجۀ شهادت ازجهان رفته اند ، اما این ثواب ثبت دفتر شان نیست .

      آنانی که در پیشگاه مردم مسئول ودر دادگاه مردم مکلف به ارائۀ اسناد موثق و شهود بر حق هستند ، کسانی اند که دست و دامن شان به خون ناحق رنگین است و آنها هستند که باید به اثبات برسانند که رژیم شان مشروع بوده ، وآنها هستند که ثابت کنند که  اتهام شان حقیقت دارد وآنها هستند که باید تثبیت کنند که  شیوه های کسب اعترافات شان ناروا نبوده است .

     در حالیکه ما دیدیم که نه تنها یک ثبوت ارائه نکرده اند، بلکه بازهم بر اعمال ناروای خویش مفتخر اند و  برنابکاریهای  مشهود تاریخی وملی خویش هنوز می بالند .

   هم وطن نهایت ارجمند ، سخن باقیست اما در اندیشه هستیم که حوصلۀ شما سر رفته باشد  ، وگرنه باید طومار استبداد و استعمار را بیشتراز آب کشید و درروشنی  آفتاب گذاشت ، چه هنوز از حزبی ، که جز پرازیت اقتدار هیچ گاه حزب نبود ، و نخواهد بود ، نگفته ایم ،  ازمستبدی  خود نگر و متنفر ازملت ، که صرف کشور را برای پرستش خویشتن میخواست و آنراهم تخمی ساخت و به دیوار تاریخ کوبید،  یادی  نه کرده ایم ، ازعـُـمال اجیر و سر سپرده استعمار با آنکه  بادار رفته است و درب را بسته است؛ اما  اینها هنوز به پاسبانی بیدار، به زنجیر هایشان و فا دارند. روز، کرباس پوش برهنه پا اند ، و شب ، کفن  کش بی سرو پا؛ اما داستان  ها و اسناد واقعی  باقی است .

                                                               ^^^

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen