رسول پویان
ریشه
های خراسان کهن
اصل
این مقاله را در سال 1373 خورشیدی نبشته بودم؛ اما در سرطان سال 1391 با اندک
ویرایش و فشرده اختصاراتی به نشر رسید. برای درک و دریافت ریشه های بنیادین
افغانستان نیاز به مطالعه و پژوهشهای همه جانبه و بیطرفانه در گسترۀ تاریخ، فرهنگ
و مدنیت خراسان می باشد. این نبشته می تواند به عنوان مقدمه یی در این راستا بشمار
آید.
رسول پویان- - تجسسی در مدنيت خراسان
- - نقش تمدن خراسان در مدنيت اسلامی
- - خراسان بعد از فروپاشی امپراتوری تيموريان
- دولت صفوی و ظهور مجدد ايران
- - نقش استعمار درتخریب تمدن خراسان
- - انزوای سیاست مدنیت ستیزی در افغانستان
- - فرهنگ و مدنیت خراسان در عصر حاضر
پس از تأسیس
دولت ابدالی توسط احمدشاه درانی، واژۀ افغانستان بمرور زمان جانشین اسم تاریخی و
پرریشۀ خراسان شد و میهن ما را بطور رسمی افغانستان گفتند. فرهنگ و مدنیت خراسانی
در قلمرو فراخ خراسان کبیر (که قلب تپندۀ آن هماره در افغانستان کنونی تپیدن داشته)
در درازنای تاریخ هماره با تمدن های بزرگ خاور و باختر در داد و گرفت بوده است. از
چهار بخش خراسان قدیم، دو بلاد بس مهم آن (یعنی بلخ و هرات) تا هنـوز جزء خاک
افغـانستان است. در این نبشتۀ فشـرده با نگاهـی مختصر بـه تاریخ و تمـدن خـراسان
کهن تلاش می شـود تا نقش بنیادین آن در درازنای تاریخ روشن گردد.
تا جایی که از متون کهن تاریخی برمی آید، نام خراسان در دورۀ ساسانیان پدیدآمد. از آن پس واژۀ خراسان چونان خورشید بر سپهر لاجوردین مدنیت دیرینسال این قلمرو پهناور می درخشد. در تاریخ گردیزی در بارۀ خراسان آمده است: «اردشیر بن بابک خراسان را چهار بخش کرد و هریکی را مرزبانی گماشت: یکی مرز شاهجان، دیگر بلخ و طخارستان، سوم هرات و پشنگ و بادغیس و چهارم ماوراءالنهر»([1]) همچنان در تاریخ معتبر سیستان که مولف آن نامعلوم است، می خوانیم: «هرچه حد شمالست باختر گویند و هرچه حد جنوب است نیمروز، و میانه اندر بدو قسمت شود هرچه شرقست خراسان گویند و هرچه مغربست ایران شهر»([2])
نخستین تاریخنگار عرب در کتاب فتوح البلدان در قرن سوم هجری که از خراسان نام می گیرد، امام احمد بن یحی بن جابر بغدادی مشهور به بلاذری می باشد. رودکی شاعر بزرگ دورۀ سامانیان نیز از دیار خود به نیکی یاد می کند و خود را شاعر خراسان می نامد:
تا جایی که از متون کهن تاریخی برمی آید، نام خراسان در دورۀ ساسانیان پدیدآمد. از آن پس واژۀ خراسان چونان خورشید بر سپهر لاجوردین مدنیت دیرینسال این قلمرو پهناور می درخشد. در تاریخ گردیزی در بارۀ خراسان آمده است: «اردشیر بن بابک خراسان را چهار بخش کرد و هریکی را مرزبانی گماشت: یکی مرز شاهجان، دیگر بلخ و طخارستان، سوم هرات و پشنگ و بادغیس و چهارم ماوراءالنهر»([1]) همچنان در تاریخ معتبر سیستان که مولف آن نامعلوم است، می خوانیم: «هرچه حد شمالست باختر گویند و هرچه حد جنوب است نیمروز، و میانه اندر بدو قسمت شود هرچه شرقست خراسان گویند و هرچه مغربست ایران شهر»([2])
نخستین تاریخنگار عرب در کتاب فتوح البلدان در قرن سوم هجری که از خراسان نام می گیرد، امام احمد بن یحی بن جابر بغدادی مشهور به بلاذری می باشد. رودکی شاعر بزرگ دورۀ سامانیان نیز از دیار خود به نیکی یاد می کند و خود را شاعر خراسان می نامد:
شد آن زمانه که شعرش همه جهان بنوشت
شد آن زمانه که او شاعر خراسان بود
شد آن زمانه که او شاعر خراسان بود
همچان عنصری
بلخی شاعر در بار غزنویان، سلطان محمود را خدایگان خراسان نامیده است:
خدایگان خراسان به دشت پیشاور
به حمله ای بپراکند جمع آن لشکر
به حمله ای بپراکند جمع آن لشکر
ریشه های ژرفناک
خراسان را بایست در دل تاریخ پردرازنای بلخ، نیشابور، ماوراءالنهر و هرات پیداکرد.
چنانچه گفتیم تاهنوز قلب خراسان در افغانستان کنونی می تپد. پیشینیان هریوا را قلب
طپندۀ خراسان و زیبا گوهری در صدف سینۀ سرزمین پهناور خراسان نامیده اند؛ چنانکه این
مفهوم در ادب و فرهنگ عهد تیموریان بطور شایانی تجلّی یافته است. به شعر نغز خواجه
تاج سلمان بنگرید:
هـرات چشم و چـراغ جمیع بلـدان اســت
جهان تنی است به نسبت هرات چون جانست
شده است سینۀ روی زمین خـراسـان لیک
هــــرات از ره مـعـنی دل خـــراســانســت([3])
جهان تنی است به نسبت هرات چون جانست
شده است سینۀ روی زمین خـراسـان لیک
هــــرات از ره مـعـنی دل خـــراســانســت([3])
در این شعر هم
مطلب بالا به نحو خوبی پرورش یابیده است:
گـرکسی پرسـد زتـو کـز شـهرهـا خـوشتر کـدام
گـر جـواب راست خـواهی داد، اورا گـو هـری
این جهان چون بحر دان در وی خراسان چون صدف
در میان آن صدف شهر هـری چون گـوهـری([4])
گـر جـواب راست خـواهی داد، اورا گـو هـری
این جهان چون بحر دان در وی خراسان چون صدف
در میان آن صدف شهر هـری چون گـوهـری([4])
نقل کنند که در
زمان احمدشاه ابدالی نیز نام و هویت خراسان جاذبۀ و شهرت افزون داشته است؛ قلمرو
او را خراسان می نامیدند. در این مورد از زبان صابرشاه، پیر و مرشد احمدخان حکایت
کنند: «او [احمدشاه درانی] پادشاه ولایت خراسان است و تو [حکمران لاهور] صوبه دار پادشاه
هندوستان»([5])
بعد از احمدشاه درانی هم نام خراسان بر جبین میهن ما درخشندگی داشته و امرنات در شعرش هنگام جنگ بین سربازان هندی شاه شجاع و عساکر امیردوست محمد خان در قندهار از خراسان یاد کرده و قشون دوست محمد خان را خراسانی گفته است:
بعد از احمدشاه درانی هم نام خراسان بر جبین میهن ما درخشندگی داشته و امرنات در شعرش هنگام جنگ بین سربازان هندی شاه شجاع و عساکر امیردوست محمد خان در قندهار از خراسان یاد کرده و قشون دوست محمد خان را خراسانی گفته است:
در آن رزمگه شور و بیداد بود ستم
را در آن فتنه بیداد بود
به شمشیر هنـدی خـراسـانیان بکـشتنـدهنــدی بیـابـانیـان([6])
به شمشیر هنـدی خـراسـانیان بکـشتنـدهنــدی بیـابـانیـان([6])
در این نبشتۀ
فشرده تلاش شده است تا جایگاه بنیادین فرهنگ و مدنیت خراسان کهن نماد روشن یافته و
درون مایه های فرهنگی و تمدنی افغانستان امروزین درک و بازیابی شود.
تجسسی در مدنيت خراسان
به سلسلۀ بحث فوق شايسته است که نگاه نقادانه و
تحليلی به تاريخ و مدنيت پردرازنای خراسان بيفکنيم و علل فروپاشی، انحطاط و
اضمحلال آن را بطور بسيار فشرده ريشه يابی و بررسی کنيم.
تمدن چند هزار سالۀ عهد باستان که بعد از مهاجرت اقوام آريايی بدين خطه هويت و تبارز بيشتر يافت، دارای ادوار درازمدت پرورش، بالندگی و تکامل بوده است؛ ذخاير ژرفناک آن بارها زير و زبر شده و باز برپايۀ آن تمدنهای مرتبط ديگر بنا يافته است. هرگاه جريان شکل يابی و بنيان استقراری اين مدينيت تاريخی و پرريشه را پس از حرکات تهاجمی ترکان و اعراب مورد ارزيابی بگيريم، آشکار می شود، که پس از آن فعل و انفعالات تمدن متذکره در پوستۀ محدود چيره شده، شکل و سامان خيلی ها عميق و بنياد استحکامی پايدار پيداکـرده نتوانست، که علل و عوامـل بس متنوع دارد.
پس از انتشار دين مبين اسلام در سرزمين پهناور خراسان جنبش شمشير و جولان قلم آغازيدن گرفت و در بين تمدن بسيار غنی خراسان و فرهنگ عرب در عرصه های متنوع زور آزمايی بميان آمد؛ نتيجۀ آن قبول ارزشهای معنوی اسلام و قرآن، رد زورگويی، ستم، استبداد و تبعيض سلطۀ سياسی عرب، اختلاط فرهنگی بر محور ارزشهای معنوی و تأسيس دولتهای مستقل خراسانی بود.
خراسانيان بومی از عهد طاهريان فوشنج هرات تا پايان دومان سامانيان ماوراءالنهر در راه بازسازی و احيای مدنيت خراسان تلاش فراوان کردند و براستی توانستند شالودۀ فرهنگ و مدنيت خراسان بعد از اسلام را پی ريزی کنند. خراسانيان بومی که در زير فشارهای نظامی و سياسی عرب در سده های نخستين ظهور اسلام خرد و خمير شده بودند، نتوانستند در برابر ترکان خراسانی قدرت سياسی و نظامی را حفظ کنند.
همين بود که امپراتوری وسيع غزنويان بر اساس فرهنگ و مدنيت مختلط خراسانی شکل گرفت و دورۀ درازمدت دولتهای قدرتمند ترکان خراسانی شروع شد و بدنبال آن دولت قوی سلجوقی پيش از يورش تمدن سوز چنگيزخان و امپراتوری تيموريهای هرات بعد از آن قابل يادآوری است.
درون مايۀ فرهنگی و تمدنی اين دوره ها از يکنوع تمدن مختلط دارای محتوای کهن تاريخی و شکل اسلامی حکايت کرده و در بين شکل و مضمون نوعی همگونی بوجود آمده بود؛ مدنيت مذکور ابعاد بس گسترده داشت و ريشه هايش از تمدنهای بزرگ باستان آب می خورد؛ اما از حيث محيط سياسی، شکل حکومتی و بافت خوب ممزوج نشدۀ اجتماعی فرصت کافی و مناسب برای رشد و تکامل پايدار نيافت.
سيستم حکومتی و نظام سياسی دولت غزنوی و تيموری (بعنوان شاخص حاکميت نظامی ترکان خراسانی)، اگرچه بر مبنای همان تمدن و فرهنگ خراسانی اتکا داشت، به سبب محدديتهای فکری و تناقضات اجتماعی (که از عصبيتهای قومی، ضعف خرد آزاد و تحجر عقيدتی) سرچشمه می گرفت، نتوانست به نحو لازم بار تمدن خراسان بزرگ را حمل کند؛ آنرا در فضای گشاده، بستر آزاد و چوکات قابل گشايش رشد و تکامل دهد.
در پهلوی عوامل فوق بافت اجتماعی و قومی خراسان و در مجموع تأثير حرکات قومی و قبايلی عرب و ترک پس از انتشار اسلام قابل بررسی است. بافت جمعيت انسانی خراسان بعد از حملات عرب و ترک تنوع بيشتر پيداکرد. اين زمان درازی لازم داشت تا عصبيتها و خشونتهای قومی و قبايلی در فرهنگ خراسانی نرم و تمدنپذير شود. در حکومات مقتدر يادشده قدرت اصلی سياسی و نظامی بدست اقوام و قبايل مسلط قرار داشت؛ چه بسا که در بين اولاد و اقوام نزديک سلطان تقسيم می شد. برای کسب قدرت و مقام سلطنت زد و خوردهای دوامداری بوقوع می پيوست. قبايل و اقوام مختلف، برادران و نزديکان همواره بر سر تاج و تخت در نبرد و ستيز بودند.
قوۀ درونی و نيروی محرکۀ آنان را عصبيت، خشونت، زورگويی و تسلط بر اقوام ديگر تشکيل می داد. پس از انتشار اسلام در سرزمين پهناور خراسان می توان زور آزمايی های آريائيهای ده نشين، زارع و دارای تمدن، صنعت و شهر نشينی کلاسيک را با قبايل متعصب و خشن عرب، ترک و مغل بخوبی مشاهده کرد.
در بستر پر نشيب و فراز تاريخ هميشه فرهنگ و تمدن غنی خراسان در حلقات تنگ و محدود حرکات قومی و قبايلی گيرکرده است و برای مدت طولانی از رشد و حرکت آن جلوگيری شده است. امپراتوری بزرگ تيموريان هرات بعنوان آخرين نظام سياسی مشترک خراسانی به سبب همين تهاجمات قومی و قبايلی از جانب شمال و غرب (ازبکان ماوراءالنهر و ترکان صفوی ايران) فرپاشيد و سپس هم در حلقۀ بسيار تنگ، عقب مانده و خشونت بار قبايل پشتون افتاد. به اين صورت بمانند اروپا، فرصت پيوند به دنيای جديد را پیدانکرد.
توضيحات بالا در واقع ويژگيهای نظم کلاسيک جامعۀ انسانی را متجلی می سازد که در محيط های جغرافيه ای و جوامع مختلف در طول تاريخ جلوه های بس متنوع و گوناگون داشته و در اشکال و قوالب رنگارنگ ظهور يافته است. در بين فرهنگ و تمدن شرق و غرب تفاوتهايی موجود بوده که بر نظامهای سياسی، اقتصادی و اجتماعی مربوطه تأثير نهاده است.
جهان غرب که قرن ها در قالب تنگ و تيرۀ قرون وسطی گرفتار بود، طی سده های اخير حرکت و جهش بسيار وسيع و بنيادی کرد و با اين حرکت وسيع فکری، علمی، فلسفی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی توانست لگامدار عصر جديد گردد. مردم اروپا بايست موقعيت و جايگاه فعلی شان را مرهون انقلاب صنعتی، رشد علوم عقلی و تجربی، پيشرفت تکنولوژی و جدايی مذهب از سياست بدانند.
اين جنبش گسترده چهرۀ جهان کلاسيک را دگرگون ساخت و نظم جديدی در عرصه های سياسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی که ريشه در اعماق تمدن باستانی يونان داشت، به بشريت عرضه کرد؛ تحولات شگرفی در عرصه های اقتصادی و صنعتی پديد آورد؛ بافت اجتماعی نسبتاّ بهم گره خورده ای در اثر ترکيب و اختلاط اقوام، قبايل و ملل مختلف بر مبنای منافع مشترک اقتصادی، سياسی و فرهنگی در زير سقف گشايش يافتۀ حقوق دموکراتيک، بوجود آورد.
متفکران، پزوهشگران و قلمبدستان غرب در عرصه های فرهنگی، اعتقادی، فلسفی، هنری، سياسی، اقتصادی، جامعه شناسی و غيره به مطالعات و تحقيقات درازدامن پرداختند. گوهرهای خاکزده و ارزشهای ازياد رفتۀ تاريخی خود را شناسايی و در پرتو علم و خرد جديد صيقل افزون دادند. رمز پيروزی غربي ها، جاپاني ها، چينی ها، روسها و ملل ديگر در همين ديد نقادانه به گذشته، تحليل و بررسی های علمی و سره و ناسره کردنها و بازيافت و درک ارزشهای خوب و مفيد و کنار نهادن عناصر مزاحم و نا مفيد، بوده است.
آنان در واقع دانش، فهم و ظرفيت آن را پيدا کردند که نقاط ضعف و کمبودهای مادی و عملی خود را درک، قبول و تشخيص کرده و به اصلاح و تعويض آن بپردازند و مهمتر از آن در اثر رشد و انکشاف اقتصادی، علمی و تکنولوژی امکانات لازم را برای اجرای آن بدست آورند. آنان هرچند در عرصه های مختلف موفقيتهای چشمگيری داشتند، اما تا هنوز برخـی از مشکلات عمـدۀ خود را حـل کرده نتوانستند.
اگر چه ما تا هنوز در لابلای گرد و خاک ارزشهای تاريخی و فرهنگی دورۀ انحطات و اضمحلال مدنيت کلاسيک خود گرفتاريم و مقلدانه آن ارزشهای سره و ناسره را تکرار می کنيم؛ ليکن اگر چشم بصيرت باز نماييم، برای اعمار جامعۀ فردا می توانيم از تجارب مثبت و منفی تاریخی خود و ملل متمدن دیگر استفاده کنيم.
تمدن چند هزار سالۀ عهد باستان که بعد از مهاجرت اقوام آريايی بدين خطه هويت و تبارز بيشتر يافت، دارای ادوار درازمدت پرورش، بالندگی و تکامل بوده است؛ ذخاير ژرفناک آن بارها زير و زبر شده و باز برپايۀ آن تمدنهای مرتبط ديگر بنا يافته است. هرگاه جريان شکل يابی و بنيان استقراری اين مدينيت تاريخی و پرريشه را پس از حرکات تهاجمی ترکان و اعراب مورد ارزيابی بگيريم، آشکار می شود، که پس از آن فعل و انفعالات تمدن متذکره در پوستۀ محدود چيره شده، شکل و سامان خيلی ها عميق و بنياد استحکامی پايدار پيداکـرده نتوانست، که علل و عوامـل بس متنوع دارد.
پس از انتشار دين مبين اسلام در سرزمين پهناور خراسان جنبش شمشير و جولان قلم آغازيدن گرفت و در بين تمدن بسيار غنی خراسان و فرهنگ عرب در عرصه های متنوع زور آزمايی بميان آمد؛ نتيجۀ آن قبول ارزشهای معنوی اسلام و قرآن، رد زورگويی، ستم، استبداد و تبعيض سلطۀ سياسی عرب، اختلاط فرهنگی بر محور ارزشهای معنوی و تأسيس دولتهای مستقل خراسانی بود.
خراسانيان بومی از عهد طاهريان فوشنج هرات تا پايان دومان سامانيان ماوراءالنهر در راه بازسازی و احيای مدنيت خراسان تلاش فراوان کردند و براستی توانستند شالودۀ فرهنگ و مدنيت خراسان بعد از اسلام را پی ريزی کنند. خراسانيان بومی که در زير فشارهای نظامی و سياسی عرب در سده های نخستين ظهور اسلام خرد و خمير شده بودند، نتوانستند در برابر ترکان خراسانی قدرت سياسی و نظامی را حفظ کنند.
همين بود که امپراتوری وسيع غزنويان بر اساس فرهنگ و مدنيت مختلط خراسانی شکل گرفت و دورۀ درازمدت دولتهای قدرتمند ترکان خراسانی شروع شد و بدنبال آن دولت قوی سلجوقی پيش از يورش تمدن سوز چنگيزخان و امپراتوری تيموريهای هرات بعد از آن قابل يادآوری است.
درون مايۀ فرهنگی و تمدنی اين دوره ها از يکنوع تمدن مختلط دارای محتوای کهن تاريخی و شکل اسلامی حکايت کرده و در بين شکل و مضمون نوعی همگونی بوجود آمده بود؛ مدنيت مذکور ابعاد بس گسترده داشت و ريشه هايش از تمدنهای بزرگ باستان آب می خورد؛ اما از حيث محيط سياسی، شکل حکومتی و بافت خوب ممزوج نشدۀ اجتماعی فرصت کافی و مناسب برای رشد و تکامل پايدار نيافت.
سيستم حکومتی و نظام سياسی دولت غزنوی و تيموری (بعنوان شاخص حاکميت نظامی ترکان خراسانی)، اگرچه بر مبنای همان تمدن و فرهنگ خراسانی اتکا داشت، به سبب محدديتهای فکری و تناقضات اجتماعی (که از عصبيتهای قومی، ضعف خرد آزاد و تحجر عقيدتی) سرچشمه می گرفت، نتوانست به نحو لازم بار تمدن خراسان بزرگ را حمل کند؛ آنرا در فضای گشاده، بستر آزاد و چوکات قابل گشايش رشد و تکامل دهد.
در پهلوی عوامل فوق بافت اجتماعی و قومی خراسان و در مجموع تأثير حرکات قومی و قبايلی عرب و ترک پس از انتشار اسلام قابل بررسی است. بافت جمعيت انسانی خراسان بعد از حملات عرب و ترک تنوع بيشتر پيداکرد. اين زمان درازی لازم داشت تا عصبيتها و خشونتهای قومی و قبايلی در فرهنگ خراسانی نرم و تمدنپذير شود. در حکومات مقتدر يادشده قدرت اصلی سياسی و نظامی بدست اقوام و قبايل مسلط قرار داشت؛ چه بسا که در بين اولاد و اقوام نزديک سلطان تقسيم می شد. برای کسب قدرت و مقام سلطنت زد و خوردهای دوامداری بوقوع می پيوست. قبايل و اقوام مختلف، برادران و نزديکان همواره بر سر تاج و تخت در نبرد و ستيز بودند.
قوۀ درونی و نيروی محرکۀ آنان را عصبيت، خشونت، زورگويی و تسلط بر اقوام ديگر تشکيل می داد. پس از انتشار اسلام در سرزمين پهناور خراسان می توان زور آزمايی های آريائيهای ده نشين، زارع و دارای تمدن، صنعت و شهر نشينی کلاسيک را با قبايل متعصب و خشن عرب، ترک و مغل بخوبی مشاهده کرد.
در بستر پر نشيب و فراز تاريخ هميشه فرهنگ و تمدن غنی خراسان در حلقات تنگ و محدود حرکات قومی و قبايلی گيرکرده است و برای مدت طولانی از رشد و حرکت آن جلوگيری شده است. امپراتوری بزرگ تيموريان هرات بعنوان آخرين نظام سياسی مشترک خراسانی به سبب همين تهاجمات قومی و قبايلی از جانب شمال و غرب (ازبکان ماوراءالنهر و ترکان صفوی ايران) فرپاشيد و سپس هم در حلقۀ بسيار تنگ، عقب مانده و خشونت بار قبايل پشتون افتاد. به اين صورت بمانند اروپا، فرصت پيوند به دنيای جديد را پیدانکرد.
توضيحات بالا در واقع ويژگيهای نظم کلاسيک جامعۀ انسانی را متجلی می سازد که در محيط های جغرافيه ای و جوامع مختلف در طول تاريخ جلوه های بس متنوع و گوناگون داشته و در اشکال و قوالب رنگارنگ ظهور يافته است. در بين فرهنگ و تمدن شرق و غرب تفاوتهايی موجود بوده که بر نظامهای سياسی، اقتصادی و اجتماعی مربوطه تأثير نهاده است.
جهان غرب که قرن ها در قالب تنگ و تيرۀ قرون وسطی گرفتار بود، طی سده های اخير حرکت و جهش بسيار وسيع و بنيادی کرد و با اين حرکت وسيع فکری، علمی، فلسفی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی توانست لگامدار عصر جديد گردد. مردم اروپا بايست موقعيت و جايگاه فعلی شان را مرهون انقلاب صنعتی، رشد علوم عقلی و تجربی، پيشرفت تکنولوژی و جدايی مذهب از سياست بدانند.
اين جنبش گسترده چهرۀ جهان کلاسيک را دگرگون ساخت و نظم جديدی در عرصه های سياسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی که ريشه در اعماق تمدن باستانی يونان داشت، به بشريت عرضه کرد؛ تحولات شگرفی در عرصه های اقتصادی و صنعتی پديد آورد؛ بافت اجتماعی نسبتاّ بهم گره خورده ای در اثر ترکيب و اختلاط اقوام، قبايل و ملل مختلف بر مبنای منافع مشترک اقتصادی، سياسی و فرهنگی در زير سقف گشايش يافتۀ حقوق دموکراتيک، بوجود آورد.
متفکران، پزوهشگران و قلمبدستان غرب در عرصه های فرهنگی، اعتقادی، فلسفی، هنری، سياسی، اقتصادی، جامعه شناسی و غيره به مطالعات و تحقيقات درازدامن پرداختند. گوهرهای خاکزده و ارزشهای ازياد رفتۀ تاريخی خود را شناسايی و در پرتو علم و خرد جديد صيقل افزون دادند. رمز پيروزی غربي ها، جاپاني ها، چينی ها، روسها و ملل ديگر در همين ديد نقادانه به گذشته، تحليل و بررسی های علمی و سره و ناسره کردنها و بازيافت و درک ارزشهای خوب و مفيد و کنار نهادن عناصر مزاحم و نا مفيد، بوده است.
آنان در واقع دانش، فهم و ظرفيت آن را پيدا کردند که نقاط ضعف و کمبودهای مادی و عملی خود را درک، قبول و تشخيص کرده و به اصلاح و تعويض آن بپردازند و مهمتر از آن در اثر رشد و انکشاف اقتصادی، علمی و تکنولوژی امکانات لازم را برای اجرای آن بدست آورند. آنان هرچند در عرصه های مختلف موفقيتهای چشمگيری داشتند، اما تا هنوز برخـی از مشکلات عمـدۀ خود را حـل کرده نتوانستند.
اگر چه ما تا هنوز در لابلای گرد و خاک ارزشهای تاريخی و فرهنگی دورۀ انحطات و اضمحلال مدنيت کلاسيک خود گرفتاريم و مقلدانه آن ارزشهای سره و ناسره را تکرار می کنيم؛ ليکن اگر چشم بصيرت باز نماييم، برای اعمار جامعۀ فردا می توانيم از تجارب مثبت و منفی تاریخی خود و ملل متمدن دیگر استفاده کنيم.
نقش تمدن خراسان در مدنيت اسلامی
خراسانيان همان سان که در عرصۀ قيام و مبارزه،
آزادی و استقلال طلبی خوش درخشيدند، در ميدان علم و عرفان و در شيرازه بندی و ساخت
فرهنگ و مدنيت اسلامی نيز سهم اساسی داشتند. در اين عرصه گاه بلخيان و هرويان پيش
گام بودند و در ساحات متنوع علمی، سياسی، نظامی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی نقش
بسزايی ايفا کردند. در اين باب ابن خرداذ به حدود 232 هجری از روی اسناد معتبر
رسمی معلومات مهمی فراهم آورده است: «سازمان اداری و مالياتی خلافت (عربی) همان
بوده که قبل از اسلام در خراسان رواج داشت»([7])
گويند که فن و رسم مدرسه سازی، بيمارستان و غيره از خراسان به سرزمينهای عربی رفته است. در بخش زراعت، فلاحت و باغداری خراسانيان از جمله هراتيان تجارب فراوانی داشتند. همچنان علوم عقلی، نقلی و فلسفه به همت و تلاش اين مردمان خردمند و دانشور در بلاد عرب و عجم رونق گرفت.
مرحوم عبدالحی حبيبی مورخ وطن در اين مورد می نويسد: «علوم نقلی و عقلی اسلامی به اهتمام اين مردم رونق گرفت، بلاد معروف خراسان از نشاپور و مرو گرفته تا هرات و زرنج و بلخ و بست و بغشور و غيره پرورشگاه علوم اسلامی و افکار و فرهنگ گرديد»([8])
هراتيان از همان دوران نخستين انتشار اسلام در بلاد خراسان، در اين زمينه نقش فعالی بعهده داشتند. در قرن اول و دوم هجری اشخاص نامداری از خطۀ کهن سال هری در عرصه های علم و دانش قد برافراشتند که در اينجا به ذکر چند مثال اکتفا می کنم:
محمود وراق هروی يکی از شعرای مشهور هرات بود که بدو زبان عربی و دری شعر می سرود. ابوعبيد قاسم بن سلام هروی از بزرگترين علمای حديث، ادب، فقه و قرائت بود که بتاريخ 223 هجری وفات يافت. ابوعمر ثمر، بن حمدويه هروی قديمترين دانشمند خراسانی است که پس از خليل، معجم بزرگ لغت عرب را نوشته است. ابوالحسن علی فرزند ماجور هروی از علمای ستاره شناس بود که در اين زمينه دارای تاليفات می باشد. از قول گوستاولوبون نقل شده که وی از سال 270 تا 322 هجری مشغول مطالعه و تحقيقات بوده و تقويمهايی استخراج کرده است. او برخلاف بطليموس کشف نمود که فاصلۀ قمر از آفتاب به تناقض می رود.
برای روشن شدن نقش و تاثير فرهنگ و تمدن باستانی خراسان بر فرهنگ و مدنيت اسلامی کافی است که بيان واقعيت را از زبان عقابی شاعر معروف عرب در دورۀ عباسی بشنويم: «معانی جز کتب عجم بدست نمی آيد، لغت از ما و معانی از آنها»([9])
گويند که فن و رسم مدرسه سازی، بيمارستان و غيره از خراسان به سرزمينهای عربی رفته است. در بخش زراعت، فلاحت و باغداری خراسانيان از جمله هراتيان تجارب فراوانی داشتند. همچنان علوم عقلی، نقلی و فلسفه به همت و تلاش اين مردمان خردمند و دانشور در بلاد عرب و عجم رونق گرفت.
مرحوم عبدالحی حبيبی مورخ وطن در اين مورد می نويسد: «علوم نقلی و عقلی اسلامی به اهتمام اين مردم رونق گرفت، بلاد معروف خراسان از نشاپور و مرو گرفته تا هرات و زرنج و بلخ و بست و بغشور و غيره پرورشگاه علوم اسلامی و افکار و فرهنگ گرديد»([8])
هراتيان از همان دوران نخستين انتشار اسلام در بلاد خراسان، در اين زمينه نقش فعالی بعهده داشتند. در قرن اول و دوم هجری اشخاص نامداری از خطۀ کهن سال هری در عرصه های علم و دانش قد برافراشتند که در اينجا به ذکر چند مثال اکتفا می کنم:
محمود وراق هروی يکی از شعرای مشهور هرات بود که بدو زبان عربی و دری شعر می سرود. ابوعبيد قاسم بن سلام هروی از بزرگترين علمای حديث، ادب، فقه و قرائت بود که بتاريخ 223 هجری وفات يافت. ابوعمر ثمر، بن حمدويه هروی قديمترين دانشمند خراسانی است که پس از خليل، معجم بزرگ لغت عرب را نوشته است. ابوالحسن علی فرزند ماجور هروی از علمای ستاره شناس بود که در اين زمينه دارای تاليفات می باشد. از قول گوستاولوبون نقل شده که وی از سال 270 تا 322 هجری مشغول مطالعه و تحقيقات بوده و تقويمهايی استخراج کرده است. او برخلاف بطليموس کشف نمود که فاصلۀ قمر از آفتاب به تناقض می رود.
برای روشن شدن نقش و تاثير فرهنگ و تمدن باستانی خراسان بر فرهنگ و مدنيت اسلامی کافی است که بيان واقعيت را از زبان عقابی شاعر معروف عرب در دورۀ عباسی بشنويم: «معانی جز کتب عجم بدست نمی آيد، لغت از ما و معانی از آنها»([9])
خراسان
بعد از فروپاشی امپراتوری تيموريان
پس از فروپاشی امپراتوری تيموری بمثابۀ آخرين
نظام سياسی مشترک خراسانيان اين قلمرو پهناور به حوزه های سياسی و جغرافيايی مختلف
تجزيه و تقسيم شد. دول نوظهور شيبانی ماوراءالنهر، صفوی ايران و بابری هند در اين
ساحت فراخ به رقابت و زد و خورد آغازيدند؛ تجزيه و تقسيم خراسان را ثبات و عمق
دادند. بعد از آن دولت مشترک خراسانی مقتدری که بتـواند حامل و انکشاف دهندۀ فرهنگ
و مدنيت پربار خراسان بزرگ باشـد، بوجـود آمده نتوانست.
در اين دوران اروپا برای حرکات و جنبشهای نوينش آمادگی می گرفت؛ انقلابات اجتماعی
و اقتصادی را می آزمود؛ تحولات فکری، فلسفی و اجتماعی را دنبال می کرد؛ ليکن قلمرو
متشنج و ساحت پاشان خراسان به ميدان جنگهای خونين و ويرانگر دول نو تشکيل و تاخت و
تاز قبايل بدوی تبديل شده بود.
رويداهای دردناک و جگرسوز بالا درست در موقعيت و شرايطی رخداد که مدنيت غنی خراسان
به بازسازی و اصلاحات نوين برمبنای علم، صنعت و تخنيک جديد نياز داشت. خراسان آن
زمان به سبب ذخاير عظيم فرهنگی و مدنيتی، زراعت، فلاحت و تجارت خوب، (طوری که قبل از فروپاشی بسی پيشرفته تر از
اروپا بود) می توانست به عنوان تمدن پيشتاز و ره گشای جهانی ابراز وجود کند و
بمثابۀ ميراث دار تمدن باستان و مدنيت قرون ميانه وارد دنيای مدرن و عصر جديد شود.
هرات تختگاه امپراتوری تيموری نخست در زير سم ستوران لشکر شيبان خان به خاک يکسان
شد و مدتی به اشغال دولت نوظهور شيبانی ماوراءالنهر درآمد. بعد از آن برای دورۀ
طولانی در تصرف دولت صفوی ايران باقی ماند و به ميدان جنگهای خونين و رقابتهای
تباه کنندۀ دول صفوی و شيبانی تبديل شد.
در اين دوران نه تنها فرهنگ و مدنيت تختگاه خراسان به انحطاط کشيده شد؛ بلکه هرات
سپر دفاعی، قلعۀ جنگی و بلا گردان دولت صفوی ايران بود و مردم آن در بين دو سنگ
آسيای تعصب و خشونت های کور مـذهبی دول نامبرده و زور آزمـايی های کور و عقـده
منـدانۀ آنان مظلـومـانه آرد می شدند.
ثبات و دوام دول نوظهور صفوی و شیبانی، حرکات بعدی قبايل پشتون (با خانه جنگیها،
خشونتها و رقابتهای خونین) و سپس دسيسه های مخربانۀ استعمار انگليس و روسيه، برای
ظهور مجدد دولت مشترک خراسانی و احيای مدنيت خراسان هیچ فرصتی باقی نگذاشت.
دولت صفوی و ظهور مجدد ايران
در اثر سقوط امپراتوری تيموری و پيش تازی قوای شيبان خان، قلمرو وسيع خراسان دچار بحران سياسی و تشنج روز افزون شد. اين خلای قدرت عشاير ترکمان شيعه مذهب حوزۀ ايران را (که تحت قلمرو امپراتوری بزرگ تيموری، هماره از حمايت تيموريان برخودار بودند) به تشويش انداخت.
سران ترکيۀ عثمانی در اتحاد مذهبی و سياسی با ازبکان ماوراءالنهر (دولت شيبانی) فکر پر سازی خلای حاصله را در سر می پرورانيدند؛ اين اقتدار طلبی ترکان عثمانی عشاير مقتدر ترکمان ايرانی را سخت آزار می داد. بابريان هند که با دودمان تيموری قومی داشتند، از نگاه سياسی و جيوپولتيکی نقشۀ بلند پروازانۀ ترکيه را به نفع خود نمی دانستند.
در اين گيرودار قبايل ترکمان ايرانی با اتحاد، اسماعيل نوجوان فرزند يکی از اهل طريقت را به پادشاهی برگزيدند. بزودی مردان زيادی بدور اين تازه جوان جمع شدند. او به رهنمايی سران عشاير و مشاوران سياسی و نظامی خود، مذهب شيعه را بعنوان مذهب رسمی ايران اعلان کرد، تا به اين صورت سد دفاعی مذهبی عليه سنی مذهبان ترکيه بسازد.
وی نخست ايران جديد (ايران شهر و عراقين) را تا حدودی نظم و نسق بخشيد. برای خنثی کردن طرح قيچی سازی ايران جديد که در اثر اتحاد ترکان عثمانی و ترکان و ازبکان ماوراءالنهر عملی شده می توانست، عزم تسخير خراسان را کرد. پس از جنگهای خونين شيبانيان را مجبور ساخت تا از هرات عقب نشينی کنند. شيبان خان در ميدان نبرد کشته شد.
هرات اگرچه به تصرف دولت صفوی درآمد؛ ليکن جنگ و درگيريهای انتقام جويانۀ خونين و تباه کننده در بين صفويان ايران و ازبکان و ترکان ماوراءالنهر ساليان درازی دوام کرد و اين، بلاد خراسان و پايتخت آن هرات را بخاک سيه نشانيد. دولت صفوی به سبب تعصب شديد مذهبی، خشونت عشايری و روحيۀ تنگ نظرانۀ نشناليستی نتوانست در راه احيای مجدد فرهنگ و مدنيت خراسان بزرگ و جلب و جذب اقوام و گروه های متنوع خراسانی گام مثبتی بردارد.
بعد از سقوط دولت صفوی و هوتکی ايران، نادر افشار در دورۀ سلطنتش کوشيد اين ضعف صفويان را برطرف کند و در بين خراسانيان و قبايل تازه اسکان و پيروان مذاهب شيعه و سنی اتحاد و همدلی بوجود آورد. در لشکر او قزلباشان شيعه مذهب ايرانی، قبايل پشتون، ازبکان و ديگر اقوام خراسانی جا داشتند؛ ليکن موقعيت و شرايط زمانی و مکانی، بافت قومی، سياسی و اجتماعی خراسان (ايران جديد، ماراءالنهر و کشور ما در آن روزگار) و تعصب شديد مذهبی قزلباشان ايرانی اين فرصت را ميسر نکرد. نادر بدست قزلباشان ترور شد و تجزيۀ واقعی خراسان، بعد از تشکيل دولت قاجـاريۀ ايران، دولـت ابدالی افغانستان و حکومتهای محـلی در ماوراءالنهر نهايی گرديد.
بعد از سقوط دولت نادر افشار دوباره سيه روزی خراسانیان (خاصه هراتی ها) شروع شد و آنچه که از زير تيغ خون ريز صفويان و شيبانيان سالم مانده بود، در کورۀ داغ جنگ ها و آتش کينه و انتقام قاجاريان و ابداليان و سدوزائيان پاک سوزيد.
ايران جديد که به نحوی از انحا بر مبنای دو شاه ستون مذهب شيعه و ناسيوناليزم ريشه دار تاريخی شکل گرفته بود، فقط توانست در مقابل کتله های قوی قومی و سياسی منطقوی و هجوم استعماری انگليس و روسيه از خود دفاع کند. اين حالت انزواگرايانه، ايران جدید را در خود پيچيد و به آن جاذبه، توان و فرصت آن را نداد که بعنوان محور مرکزی خراسان کبير در قلمرو سياسی، فرهنگی، مدنيتی و تاريخی آن نقش عملی و موثری ايفا کند.
در عهد مشروطيت ايران در زير فشارهای رقابتی انگليس، فرانسه و امريکا مراحل جديدی از حيات سياسی و اقتصادی خود را سپری کرد؛ در سال 1329 قانون ملی شدن نفت به تصويب رسيد. در سال 1330 دولت ملی دکتور مصدق تشکيل شد و مصوبۀ ملی شدن نفت به اجرا درآمد. در 28 مرداد 1332 عليه دولت دکتور مصدق کودتا شد و در اثر رقابتهای اقتصادی بين قوت های استعماری و تبارز قطبين جهانی عوض ثبات و تداوم دولت مستقل ملی، رژيم شاهی در ايران استقرار يافت.
رژيم سلطنتی به سبب وابستگی به استعمار و عدم نفوذ کافی در بين تودۀ مردم و تيپ های متنوع روشنفکران نتـوانست بمانند ترکيه، تحولات اساسی و بنيادی در جامعۀ ايران بوجـود آورد و پـوستۀ تنگ و محدود مذهبی را بشکند.
همين بود که پس از پيش روی نیروهای قطب سوسياليزم نوع روسی به سوی مرکز سابق خراسان (افغانستان فعلی) از نگاه منطقوی و بين المللی زمينه برای انقلاب عمومی ايران و سقوط رژیم شاهی آماده شد. سران ايران عوض يک گام به پيش گام ها به پس برداشتند و دوباره به همان سياست استراتيژيک و سنتی عهد صفوی در شکل و سیمای ديگر بازگشتند؛ يعنی مذهب را از حوزه های علميه و از بين عوام فرا تر برده و وارد سياست و دولت کـردند و طرح ولايت فقيه را در تناقض با نظام نوین جمهوری مطـرح و عملی ساختند.
به اين صورت، فرصت و زمينۀ گشايش، رشد و شکوفايی فرهنگی، سياسی، اقتصادی و اجتماعی (مطابق به معيارهای جهانی و فرهنگ پرريشۀ تاريخی) را از مردم ايران گرفتند و مانع ورود ايران به جهان مدرن شده و از حضور و تجلی فرهنگ و مدنيت تاریخی آن در سطح وسيع منطقوی و جهانی جلوگیری کردند.
زمينۀ تشکيل دولت ابدالی
پس از فروپاشی امپراتوری تيموريان هرات و بدنبال آن تداوم تقسيم و تجزيۀ خراسان، حرکت قبايل پشتون بسوی خراسان شدت گرفت. آنان نخست با دربار صفوی روابط حسنه داشتند و با حاکـم صفوی در قندهـار همکاری می کردند. اما بمرور زمان در اثر فساد درونی و ضعف مفرط حکومت صفوی فرصت بيشتری برای تبارز قبايل پشتـون در قندهـار فراهـم شـد؛ تا اينکه به تأسيس حکومت محلی هوتکی در قندهـار و سپس در اصفهان ايـران موفـق گرديدند.
طوايف ابدالی ابتدا از حوزۀ هند (بخش پاکستان کنونی) به قندهار مهاجرت کردند و در اين ولايت سکنا گزيدند؛ اما به سبب درگيريهای شان با غلزايی ها مجبور به ترک قندهار شدند. در اين باب لارنس لکهارت می نويسد: «ابدالی ها تا مدت مديدی در ايالت قندهار سکنی داشتند، ليکن آنان در اوايل سلطنت شاه عباس اول بر اثر فشارهای غلزايی ها به اطراف هرات کوچ کردند»([10])
آنان سپس وارد پايتخت سابق خراسان شده و با استفاده از فرصت حکومت محلی خود را در هرات تشکيل دادند؛ اما ساليانی بعد هرات بدست نادر افشار افتاد. ابداليان به قيادت احمد خان (احمدشاه درانی) به سپاه نادر پيوستند و در دربار او به مقام های عالی رسيدند. بعد از ترور نادر به دست قزلباشان، احمد خان با سپاه خود که از مردان پشتون و ازبک تشکيل شده بود، به قندهار آمد و دولت ابدالی را در بخش وسيعی از خراسان پی ريزی کرد.
نقاط مرکزی خراسان بويژه هرات بعد از مرگ احمد شاه و فرزندش تيمورشاه به ميدان رقابتهای خونين اولاد تيمور و سپس پسران سردار پاينده محمد خان و جنگ های خونين و ويرانگر دولت قاجاريۀ ايران با آنان تبديل شد. تحت حاکميت سياسی و نظامی خشن و عقب ماندۀ قبيله ای و قالب تنگ و تاريک قومی نه تنها فرصت و زمينۀ هيچ نوع رشد، بازسازی و شناخت مجدد فرهنگ و مدنيت خراسانی کشور فراهم نشد؛ بلکه آنچه از گزند روزگاران سخت جنگ، اغتشاشات، بحران های پياپی باقی مانده بود، در زیر خروارها خاک مدفون گرديد.
نقش استعمار درتخریب تمدن خراسان
پس از تحولات جدید اروپا در قرن هیجدهم و نزدهم میلادی، حرکت استعماری اروپائیان بسوی کشورهای شرق شدت پیداکرد. بریتانیا بحیث نمایندۀ قدرتمند استعماری آن زمان پا به سرزمین زرخیز و افسانوی هندوستان نهاد و سیاه میخ خیمۀ استعماری را در آن کوبید. از آن جا به جانب خطۀ پهناور و اما تخریب و تجزیه شدۀ خراسان جلو آمد و با سیاست استعماری روسیۀ تزاری مقابل شد.
انگلس از تجزیه و تخریب مدنیت خراسان بگرمی استقبال کرد. خوب می دانست که حملات هستی سوز احمد شاه درانی به هندوستان بهترین زمینه را برای حرکت استعماری او فراهم ساخته است. در تشویق و تقویۀ جنگ های داخلی خراسان(افغانستان کنونی) و تشدید رقابت ها و درگیری های خونین و کینه توزانۀ قبایل پشتون بسیار زیرکانه و مکارانه دست یازید. در رقابت با روس ها، اختلافات و جنگ های دولت قاجاریۀ ایران را با قبایل پشتون وارد مراحل بس پیچیده و پر جنجال کرد. جلو سقوط هرات به دست دولت قاجاریه را با زور و تهدید گرفت.
از سیاست نگهداری هرات به عنوان منطقۀ حایل در بین دولت مرکزی افغانستان، ایران و حوزۀ آسیای میانه، تحت حاکمیت حکومات محلی پشتون تبار هماره حمایت کرد. تا این که در دورۀ امیر دوست محمد خان به سال 1273 این ولایت به دولت مرکزی افغانستان ملحق شد.
دولت انگلس اگرچه در اشغال مستقیم افغانستان موفق نشد و لشکر کشی او جهت بقدرت رسانیدن شاه شجاع به نتیجۀ مطلوب نرسید؛ لیکن پلان های او برای رهبری و کنترول امیران محمد زایی و سران قبایل بسی موفق آمیز بود و در افغانستان در «بازی بزرگ» در برابر روس ها سخت می چربید. انگلیس با سیاست های منفی و مخربانۀ خود همواره جلو حرکات ملی، مترقی و روشنگرانه را در افغانستان، گرفته است و از تاریک ترین، مستبد ترین و منفی ترین چهره ها و نظام ها در این کشور حمایت کرده است.
سران استعمار بریتانیا نه تنها در افغانستان و ایران علیه ارزشهای مثبت و خوب مدنیت خراسان مبارزه کردند؛ بلکه در شبه قارۀ هند نیز زبان فارسی را (که به عنوان سمبل و نماد روشن فرهنگ، ادب و مدنیت خراسان کبیر شناخته شده و بمدت چندین قرن زبان دیوانی هند بود) از رسمیت انداختند و زبان انگلیسی را جایگزین کردند؛ به این ترتیب تیشه به ریشۀ فرهنگ و تمدن مشترک خراسانی- هندی (که طی سده های متمادی شکل و قوام یافته بود)، زدند و زمینه را برای توسعه و استقرار درازمدت فرهنگ استعماری آماده ساختند.
فرهنگ و مدنیت خراسانی ماوراءالنهر که اول در عهد سامانیان و بعد در زمان تیمور و اولاد او به اوج ترقی خود رسیده بود، نخست در اثر جنگ های داخلی طایفوی و قومی ترک تباران و رقابت ها و جنگ های شدید مذهبی بین دولت صفوی ایران و حکومت های محلی آسیای مرکزی صدمات وافر دید و سپس هم استعمار روس بطور پلان شده به تخریب آن پرداخت.
روسیه در نیمۀ قرن 19 برخانات آسیای میانه تسلط یافت و مظفرالدین امیر بخارا به روسها سر تسلیم فرود آورد؛ به این صورت بخارا به تحت الحمایۀ روسیه تبدیل شد. بعداّ بدخشان تاجیکی به اشغال روس ها درآمد و رقابت روسیه و انگلیس در ساحت خراسان سابق دم بدم آتشناک تر گردید. آنها در تخریب و تضعیف فرهنگ و مدنیت خراسانی در حوزه های مرکزی، شمالی و غربی خراسان سابق و شبه قاره هند منافع مشترک داشتند.
روسها بعد از انقلاب اکتبر 1917 سیاست منزوی سازی تاجیکان، تضعیف زبان فارسی و رسمیت دادن رسم الخط لاتین و سیریلیک (روسی) را در برّش های زمانی مختلف عملی ساختند و در راستای مبارزات ایدئولوژیک، فرهنگ زدایی و تمدن ستیزی را در بین اقوام ترک و تاجیک ماوراءالنهر تشدید کردند؛ به فرهنگ و مدنیت تاریخی خراسان ضربات بس کاری زدند.
پس از ظهور ایران جدید در عهد صفوی بر محور مذهب شیعه، به مرور زمان ناسیونالیسم تاریخی در پهلوی مذهب تبارز یافت و ایرانی ها بشکل رسمی و غیر رسمی در تدوین و شیرازه بندی فرهنگ و مدنیت تاریخی حوزۀ باستان و حوزۀ پهناور خراسان تلاش کردند. در این جمع آوری و تدوین آنان حق و حقوق دیگر وارثان فرهنگ و مدنیت خراسانی را رعایت نکرده، بطور انحصار گرایـانه مهر سیاسی ایران جـدید، محدود و بسی تنگ شده را بر آن کوبیدند.
ایرانی ها بیشترینۀ ارزش های تاریخی، فرهنگی، مدنی، هنری و شخصیت ها علمی و ادبی حوزۀ خراسانی افغانستان را بخود گرفتند. در بسا موارد واقعیت های تاریخی را وارونه جلوه دادند. آنان در واقع از سیاست تمدن ستیزی و فرهنگ زدایی سدۀ جاری در افغانستان راضی بودند و تا هنوز از آن استقبال می کنند؛ زیرا آن ها خـود را وارث اصـلی و بدون چون و چـرای فـرهنگ و مـدنیت باستـان و خـراسان کبیر می دانند و حاضر نیستند آنرا با کسی دیگر تقسیم کنند.
سران ایران جدید با این سیاست تنگ، ضعیف و یکجانبه نه تنها موفق نبودند، بلکه در همسویی با سیاست های استعماری و فاشیستی در تخریب فرهنگ و مدنیت خراسان بزرگ شریک شدند. این امر مسلم است که این فرهنگ و مدنیت تاریخی تعلق به تمام باشندگان قلمرو فراخ خراسان زمین و سرزمین های مجاوری که با آن انس و الفت تاریخی گرفته اند، دارد؛ کسی حق مالکیت انحصاری بر آن را ندارد.
پرواضح است که مرکز و قلب تپندۀ خراسان قدیم در افغانستان کنونی تاهنوز تجلی دارد و وارثان این تاریخ و مدنیت ریشه دار مشتاقانه به آن افتخار می کنند و حاضر نیستند حتی به قیمت جان خود این حق مسلم و میراث اجدادی خود از دست بدهند.
بعد از تأسیس پاکستان در سال 1947میلادی، (خاصه پس از تجاوز شوروی به افغانستان) سیاست تمدن زدایی و تخریب فرهنگ و مدنیت تاریخی افغانستان به طور پلان شده از جانب استخبارات پاکستان دنبال شده است. این سیاست استعماری طی سده های اخیر با افراطگرایی مذهبی، تعصب و تبعیضات شدید قومی و محدودیت های ایدئولوژیک ممزوج گردیده است. این سیاست خطرناک تنها به تمدن زدایی و فرهنگ ستیزی اکتفا نکرده، بلکه قصد تخریب و نابودی تمام کشور ما را دارد.
پس از فروپاشی امپراتوری مشترک تیموریان در خراسان بزرگ زمینه های آزاد و گشایش دهنده برای رشد و شکوفایی فرهنگ ومدنیت خراسان در حوزه های سیاسی و ملی نوظهور هرگز فراهم نشد. در ایران بعد از صفوی این فرهنگ و تمدن در لاک تنگ و پرتعصب مذهب شیعه گیر کرد؛ در افغانستان در چوکات پرخفقان، خشن و عصبیت آلود قومی و قبیله ای گرفتار شد؛ در ماوراءالنهر بدام حکام محلی، جنگ های قومی و استعمار روسیه محصور گردید و در هندوستان در زیر ضربات کوبندۀ استعمار انگلیس افتاد.
انزوای سیاست مدنیت ستیزی در افغانستان
هویت یک سرزمین و باشندگان آن در آیینۀ تاریخ و تمدن آن تجلی دارد و این حق طبیعی، سرمایۀ معنوی و میراث گران بهای آنان است. سیاست های تمدن ستیزی، جعل تاریخ و فاشیستی شاید برای مدتی از درخشش آزادانۀ آن بکاهد؛ لیکن هرگز نمی تواند تاریخ و مدنیت چند هزار سالۀ یک سرزمین را محو و نابود کند.
در عصر حاضر بشریت تجارب مثبت و منفی سیاست های مختلف، نظام های گوناگون و دیدگاه های متنوع را در دست دارد و شکست خفت بار سیاست های تبعیض، ستم، استبداد، فاشیزم و بی عدالتی را در جوامع مختلف مشاهده کرده است. دیگر از نگاه اصول اسلامی، حقوق بشر و قوانین انسانی جایی برای این سیاست های ضد بشری در افکار مردم دنیا وجود ندارد.
پشتون ها بعد از جنگ های دامنه دار داخلی، رقابت های خونین عشیره یی، نبردهای ویرانگر باهمسایه گان، ستم و استبداد امیران ظالم بر جامعه، به فکر خلق تاریخ و ساختن هویت شدند. آنان برخلاف ترکان خراسانی از درک و قبول آگاهانۀ ارزش های فرهنگ و مدنیت تاریخی خراسان در ظاهر اباء ورزیدند.
اگرچه در حوزه های غرب، شمال، مرکزی و حتی حوزه جنوب و کابل عملاّ در آن فرهنگ و مدنیت مختلط خراسانی و در مواردی فرهنگ مشترک خراسانی_هندی، غرق شدند. نخبگان، ادبا، شاعران و نویسندگان شان با زبان دری(فارسی) انس و الفت دایمی یافتند و آثار خود را به این زبان نوشتند. بیشرینۀ تودۀ عوام زبان فارسی(دری) را بعنوان زبان اصلی خود بسی سهل و شیرین یافتند و با فرهنگ خراسانی در دهکده ها، شهرها و قصبات خراسان زمین زندگی کردند.
چنان که در اوراق پیش به آن اشاره شد، استعمار انگلیس و روس در تخریب فرهنگ و مدنیت خراسان تلاش زیادی کردند و آنان در واقع از مشوّقان اصلی قبایل پشتون در پرورش و اجرای این دیدگاه افراطی بودند. آنان هر چند خوب می دانند که تاریخ، فرهنگ و مدنیت یک سرزمین در خدمت تمام ساکنان و شهروندان آن است و فرهنگ ملی و معیاری از اشتراک تمام فرهنگ های محلی در بستر طولانی تاریخ شیرازه می گیرد. حراست از تاریخ، فرهنگ و مدنیت حق طبیعی بشر است.
ما در عصر جدید کشورهای چند ملیتی، کثیرالاقوام و دارای فرهنگهای مختلف، مذاهب متعدد و زبان های گوناگون را دیده می توانیم که در زیر چتر بزرگ آزادی و دیموکراسی نوع خودی در صفا و صمیمیت، امنیت و آرامش زندگی می کنند؛ مانند: هندوستان، ایالات متحدۀ امریکا، کانادا، استرالیا و غیره.
طوری که تاریخ وطن می نمایاند، پالسی یاد شده بیشتر در قرن جاری بویژه در دورۀ طولانی ظاهرشاه و دورۀ بحرانی اخیر به تحریک حلقات بیرونی، سران متعصب حکومتها و استخبارات پاکستان دامن زده شده است و کشور را از مسیر اصلی تاریخ و مدنیت پربارش تاحدودی منحرف ساخته است.
در این راستا هرات بمثابۀ قلب تپندۀ خراسان قدیم و میراثدار آن فرهنگ و تمدن، افزون تر از دیگر بلاد خراسان(خاصه نیشابور و بلخ) در زیر فشار بوده است. در اثر آگاهی روز افزون اقوام و ملیت ها از جمله قبایل پشتون این سیاست ناقص و ظالمانه روز بروز منزوی و بی اثر می شود.
فرهنگ و مدنیت خراسان در عصر حاضر
در عصر حاضر ما شاهد تغییر و تحولات شگرفی در عرصه داخلی، منطقوی و بین المللی می باشیم. تجارب تاریخی بمانند سریال دنباله دار بسی سرعتمندانه از جلو چشمان بهت زدۀ ما می گذرد. در افغانستان، بعد از فروکش کردن جنگ های قبیله ای، رقابتهای خونین برادران، بچه کاکا ها و سران قوم بر سر تاج و تخت، امارت امیران ظالم و مستبد، دورۀ مشروطیت و اصلاحات، نوبت به آرامش نسبتاّ طولانی سلطنت خاندانی ظاهر خان رسید. در این دورۀ درازدامن فرصت های بس طلائی از دست رفت.
مرحلۀ نخست با سیاست های تبعیض آلود، انحصاری، فرهنگ زدایی و ستمگرانۀ هاشم خان تلف شد. در مرحلۀ دوم کاکای دیگر شاه با طرح اعتدالی تر به روی صحنه آمد؛ اما گره یی از کار فروبستۀ کشور نگشود؛ او نوبت را به پسر کاکای شاه، سردار داوود خان داد تا بر سر فقیر بچه سر تراشی را تجربه کند که براستی تجربۀ موفق نبود. دهۀ دیموکراسی نیز بزودی گذشت و سلطنت در اثر کودتای داوود خان به پایان رسید. سردار پر مدعا طرح های بس وسیع و متناقض داشت و در سیاست بسی ناشیانه عمل می کرد. هنوز نتیجۀ بذر افشانی خود را ندرویده بود، که کودتای هفتم ثور 1357 خورشدی بوقوع پیوست و او در واقع بدست همکاران سیاسی سابق خود مظلومانه؛ اما شجاعانه بقتل رسید.
بعد از کودتای هفتم ثور، افغانستان از حالت انزوا، سکوت و سکون سنگین بدر آمد؛ دیگر بحیث منطقۀ حایل و بی طرف در بین دوقطب مقتدر جهانی مطرح نبود. پس از تجاوز ارتش شوروی سابق، افغانستان به میدان رقابت های داغ و کشمکش های منطقوی و جهانی تبدیل شد که نتیجۀ آن در حال حاضر نا امنی و خشونت های گسترده، بحران عمیق همه جانبه، حضور قوای مشترک کشورهای عضو پیمان ناتو، رقابت های آتشین قطب های سابق و نوظهور منطقوی و جهانی و مداخلات برخی از کشورهای همسایه می باشد.
در سطح بین المللی و منطقوی ما ناظر فروپاشی جهان دو قطبی، ظهور قطب های جدید، تضعیف و تغییرکشورهای استعماری سابق، تأسیس جمهوری های ملی در آسیای میانه، رشد انزواگرایی و بحران روبه گسترش در پاکستان، قدرتمندی هندوستان و چین، دامنه دار شدن جنبشها، تغییرات و تبدلات در شرق میانه و ضرورت رشد مجدد جنبش اصلاحات در آیندۀ ایران هستیم.
در موقعیت و شرایطی که هنوز جهان و منطقه، شکل و ثبات معین و پایدار نیافته است و برای بحران عمیق افغانستان طرح جامع و عملی وجود ندارد؛ زمان آن فرا رسیده که ملل و جوامع تمدندار به ریشه های خود تمرکز کنند و بجای (جنگ ملل و دول) به فرهنگ و مدنیت برگردند و علم و تکنولوژی را از دسترس جنگ، خشونت، استعمار و تجاوزگری دور کـرده و در خدمت رشـد و شکوفایی تمدن ها و فرهنگ هـای غنی و پرریشـۀ جـامعۀ انسانی بگذارند.
در این جریان صلح و صفا، خلق و سازندگی بی شک که جامعۀ ما درون مایۀ آن را دارد که با کوله بار مدنیت تاریخی خود در صحنۀ ملی و بین المللی حاضر شود. پر واضح است که قلمرو فرهنگی، تاریخی و تمدنی خراسان بزرگ در حساس ترین موقعیت استراتیژیک و جیوپولتیک افتاده و حوزه های مهم سیاسی، اقتصادی، انرژی، فرهنگی و پرنفوس جهانی را بهم پیوند داده است.
از نگاه داخلی اگرچه خراسان قدیم به حوزه های سیاسی و فرهنگی متنوع تقسیم و تجزیه شده است؛ اما به سبب اعتدال، ترقی و تمدن خواهی اقوام و ملل ترکتبار حوززۀ ماوراءالنهر سابق، رشد فرهنگی، زبانی و سیاسی جامعۀ جوان ایران بر محور مدنیت پسندی و جنبش اصلاحات، شکست حاکمیت استبدادی تک قومی در افغانستان و رشد جاذبه های فرهنگ و مدنیت تاریخی در بین اقوام و ملیتهای میهن، امواج درک و دریافت ارزش های مشترک فرهنگی و تمدنی را در ساحت پرفراخنای خراسان کهن به جنبش می آورد و اقوم و ملت های دارای فرهنگ و مدنیت مشترک را به همکاری و اتحادهای فرهنگی، اقتصادی و سیاسی در قالب اتحادیه های حوزه ای و منطقوی دعوت می کند.
از حیث منطقوی و بین المللی قلمرو فراخ تمدن خراسانی با جاذبه های مشترک و ارتباطات تاریخی با حوزه های تمدن هندوستان، چین؛ روسیه و کشورهای مشترک المنافع، فرصت های عملی و نظری بیشتری بحاصل می آورد؛ زیرا نه تنها می توان با پخش ارزش های فرهنگی و مدنیتی- آرامش، امنیت، ثبات، رشد و پیشرفت را در این ساحت بسیار مهم خاور تأمین کرد؛ بلکه خواهیم توانست، روابط اقتصادی، تجارتی و ترانزیتی را در بین قطب های عمدۀ شرقی و غربی برقرار ساخت و ریشه های خشونت، نا امنی، افراطگرایی، مواد مخدر و تروریسم را در افغانستان و منطقه از بیخ و بن برکند.
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen