Dienstag, 17. Juli 2012

گزارش همایش ناصر خسرو. فرانسه



                      
واسع بهادری



                          
                                مختصر گزارش محفل ناصرخسرو
                                  اشتراسبورگ/ فرانسه

             
                                          ۳۰جون ۲۰۱۲

 برگرفته از تارنمای کابل ناتهـ

www.kabulnath.de


ساعت ۲۰ شام برنامه با سخنرانی جناب ظاهر دیوانچگی آغازشد. ایشان تشریف آوری  حاضرین را خیر مقدم گفت و یادآورشد که واقعاً دل ما میخواهد که محافل بزرگتر دایر نماییم تا هموطنان بیشتر حضور بیابند وبه محفل ما گرمی ببخشند، اما دارندۀ جنان امکانات نیستیم. پس از آن به زندگی وآثار ناصر خسرو بلخی اشاره  نموده گفت افتخار میکنیم که امشب به یاد چنان شخصیت اینجا گرد آمده ایم.
ظاهر دیوانچگی از حضور شخصیت های گرامی وهموطنان مقیم اشتراسبورگ، از حضور دوستان ایرانی، دوستانی که ازشهرهای دیگری تشریف آورده اند، یادآورشد،وبرنامه را چنین معرفی کرد.

صحبت جناب  نصیرمهرین، نویسندۀ گرامی را میشنویم  که واقعاً در برپایی این محفل با ما همکاری های بی شائبه وصمیمانه داشته است. دیوانچگی یادآورشد که دوست عزیز ما مهرین زمینه های تماسهای فرهنگیان را بوجود آورده است. پس از صحبت ایشان، سخنرانی جناب پروفیسور داکترولی ( پرخاش ) احمدی را داریم که از ایالات متحدۀ امریکا تشرریف آورد ه اند.
پیام ها وفشردۀ نوشته های  ارسالی را به سمع میرسانیم.
قصیده یی  ازشاعر بزرگوار جناب شبگیر پولادیان را ازطرف خود ایشان وهمچنان قصیده یی از شاعر بزرگوار جناب پرتو نادری رابه وسیلۀ استاد پولادیان میشنوید.
بحث ها وپرسش وپاسخ  را خواهیم داشت. بعد تفریح، صرف نان  را داریم. در بخش بعدی نصایح چند هموطن عزیزازبزرگان وروزگار دیدگان ما مثل آقای محمد قیوم رحیم را برای  جوانان میشنویم. طنزهایی منظوم از طنز نگار گرامی وارجمند، جناب هارون یوسفی را میشنویم که از لندن تشریف آورده اند. بعد مثل همیشه  موسیقی را می  شنویم.
دیوانچگی خاطر نشان کرد که امشب برعلاوۀ  تهیۀ غذا از طرف  اعضای کانون، خانوادۀ فرهنگدوست یوسفی در اشتراسبورگ ، لطف کرده با یک دنیا  زحمت  غذا های لذیذ افغانی برای  شما عزیزان شرکت کننده تهیه دیده اند.

در بخش مقالات و پیام ها یادآوری گردید  که از نوشته های که بسیار مفصل اند، در اینجا ازعصارۀ آنها یاد میشود.
یادآوری گردید که مؤرخ گرانسنگ جناب محمد آصف آهنگ ، هنرمند بزرگوار جناب عبدالوهاب مددی ،کانون فرهنگی افغانستان وآلمان( هامبوبرگ)، انجمن دوستداران سخن، طنر نویس گرامی جناب یما یکمنش  جناب محمدابراهیم حجازی ؛ پیام های نیک فرستاده وآرزوی موفقیت همایش را نموده اند.
جناب داکتر اسدالله شعور مشوره های نیک داده اند.

نویسندگان گرامی آقایان داکتر محمد اکرم عثمان،  سلطان علی شنبلی، مهندس برهان عقاب، داکتر نصرالدین پیکاراستاد سابق دانشگاه کابل، داکتر ثنا نیکپی پیام ها ونوشته های غنی و دارندۀ بارهای بسیار پربار پژوهشی فرستاده اند. آرزو میرود که از طریق مشوره با  خود این عزیزان همه را دریک مجلد انتشار دهیم .

 دیوانچگی از تارنما های  کابل ناتهـ ، گفتمان، خوشه، آریایی و اندیشۀ نو که در پخش اطلاعیۀ کانون کمک کرده بودند، قدردانی نمود.

برنامه طبق پروگرامی که جناب  دیوانچگی یادآوری نمود، آغاز شد وتا ساعت ۳ شب ادامه داشت.


------------------------------------------------------------------------------------------

                      شبگیر پولادیان

                                  درحاشیۀ مسافرت و
                              سخنرانی دکتور ولی ( پرخاش ) احمدی

             
پروفیسر پرخاش احمدی


 

از چپ به راست : نصیر مهرین، واسع بهادری ، استاد وهاب مددی، یما یکمنش ،پرخاش احمدی، فضل الله رضایی، شبگیر پولادیان و نصرالله محمودی .

آن روزهوای شهر هامبورگ برخلاف معمول گرمای تابستانی می پراگند ودرخشش آفتاب سیمای سبز شهر را درخشنده تر از روزهای خاکستری نشان می داد. در میعادگاه ترمینل دو فرودگاه هامبورگ ، نصیرمهرین، نصرالله محمودی و من بر بنیاد قرار به هم رسیدیم؛ به پیشواز دانشمند جوان پروفیسور ولی پرخاش احمدی.


پروفیسور احمدی برای سخنرانی در بارۀ شعر واندیشۀ حکیم ناصرخسروبلخی به اروپا می آمد. من با اینکه از دیرباز با نام و نوشته های دوکتور احمدی آشنایی داشتم، ولی اورا هیچگاهی از نزدیک ندیده بودم. دوستم نصرالله محمودی نیز. ما هردو درحالیکه ناشکیبا در سالون انتظار ایستاده بودیم در بارۀ ولی پرخاش احمدی و کارنامه هایش گفتگو می کردیم. گمانه زنی های ما در مورد سیمای ظاهری این دانشمند کرسی ادبیات مقایسوی دانشگاه برکلی براین فرض استوار شده بود که شاید ما با کسی روبه رو خواهیم شد ، سخت عبوس وخود گرفته که آدم در رویارویی با او می باید فاصلۀ معینی را در نظر بگیرد و در صحبت و گفتگو نیز ترتیب و آدابی را مراعات کند.
همینکه دقایق بعد مهرین حضور او را اعلام کرد، برعکس انتظار با مردی روبرو شدیم سخت کشاده جیین وخودمانی که درعین وجاهت ووقار نشاط و سرزنده گی به صورت لبخند محو ناشدنی از سیمای شرقی اش می تراوید.




دکتور پرخاش احمدی بعد از سخنرانی در همایش ناصر خسرو

ولی پرخاش احمدی درمیان ما و درجمع ساده وبه دور از زرق وبرق ما آنچنان بود که گویی در تالارهای مجلل دانشگاه های معتبر و تریبون های با نام و نشان سازمان ملل که بارها در آنجاها حضور داشت.
مجلس خاطره آفرین دیدار و گفت و شنید با پروفیسور احمدی با میزبانی و پذیرایی گرم در خانۀ نصیرمهرین و بانو مهریه مهرین با حضور شماری از فرهنگیان هموطن ساکن هامبورگ تا پاسی ازشب ادامه یافت.
راه دور و دراز میان هامبورگ و اشتراسبورگ به وسیلۀ خودرو ساده و کاری واسع بهادری در میان صحبت های گرم و صمیمی وخودمانی پروفیسوراحمدی چنان کوتاه به نظرآمد که گویی بربال های باد سفر می کردیم. احساس خسته گی ناپذیری احمدی که روزپیش مسیرطولانی سان فرانسیسکو ــ لندن ــ هامبورگ را برخود هموار کرده بود و بیگمان یکی دو شب درست نخوابیده بود، شگفتی آور می نمود. او گویی خواب و آرام را برخود حرام کرده بود واز لحظه های گفت و شنید ازهر دری همانند ما شادمان به نظر می آمد.

محفل بزرگداشت از حکیم ناصرخسروبلخی که به همت و کوشش انجمن فرهنگی افغان ها درشهر اشتراسبورگ فرانسه دایر می شد؛ در ساعت مقرر با حضورگرم دوستداران فرهنگ در تالار سبزرنگ و زیبایی مشرف بر تالاب آغاز به کار کرد.
نخست ظاهردیوانچه گی به نماینده گی از انجمن فرهنگی با سخنان صمیمی و بی پیرایه اش مهمانان و اشتراک کننده گان محفل را شادباش گفت و در باره محفل و تلاش های انجمن افغان های اشتراسبورگ در راه شناسایی و قدردانی از جایگاه آثار و آفریده های بزرگان کشور ما توضیح داد و سپس از آقای نصیرمهرین پژوهشگر نستوه وپرکار و همکار همیشه گی انجمن دعوت کرد تا در بارۀ آماج های برگزاری محفل صحبت کند.
نصیرمهرین ضمن سخنرانی وگزارش کوتاهی درباره آجندا، چگونه گی همکاری ها، نوشته های تهیه شده و پیام های رسیده به این مناسبت به ویژه از حضور پروفیسور احمدی که راه دور و درازی را برای سهمگیری در این محفل برخود هموار کرده است، یادآور شد و بلا فاصله این دانشمند جوان و متعهد را فراخواند، تا به حیث سخنران اصلی مقالۀ غنامندش را در بارۀ اندیشه های ناصرخسرو و شعر متعهد و پرخاشگرانه اش پیشکش کند.
پروفیسور احمدی در میان کف زدن های ممتد حاضران رشته سخن را به کف گرفت و پیرامون کارنامه ها و اندیشه های حکیم ناصرخسرو بلخی در جایگاه یک دانشمند کارشناس، ژرف نگر و نقاد داد سخن داد.
پروفیسور احمدی دراین سخنرانی محققانه با اشاره به ابعاد گونه گون شخصیت و میراث های گرانسنگ آفریده های ناصر، اورا یکی از ستون های استوار کاخ با شکوه فرهنگ و ادبیات خراسان زمین قلمداد کرد. برش های کوتاهی از مقالۀ بلند پروفیسور احمدی پیرامون ویژه گی های شعر و اندیشۀ ناصر را چنین می توان برشمرد:
ناصر خسرو از شگفتی زا‌ترین ستاره‌هایی‌است که در آسمان ادب و فرهنگ فارسی دری چهره نموده است و روشنایی بخشیده است. ابعاد شخصیت این بزرگمرد خراسانی یمگن نشین چنان پر وسعت و گسترده است که ا‌و را به دشواری توان شاعر یا سخنور -- به معنای متعارف این واژه ها -- خواند. ناصر متفکر تعقّل گرا است، حکیم روشمند است، فرهیختار آموزشگر است، اندیشه ورز دینی است، نویسنده ملتزم و هدفمند است، داعی مذهبی‌و پیکارگر سیاسی است، سنجشگر ستیزه ورز و جدال برانگیز است، و، در کنار این همه، شاعر است، و چه بسا که از فرازنده‌ترین و فرزانه‌ترین شاعران چند سده آغازین پس از ظهور اسلام در خراسان زمین است -- سده هایی‌که بهره‌های زایشگری و باروری سبک خراسانی در جغرافیای پهناوری پراکنده میشد و درخت سخن را برای سپس آینده گان گشن بیخ و پر برگ و بار می‌‌ساخت. . .
. . . ناصر خسرو همواره بر این نکته پا فشرده است که اندیشه را باید در خدمت دین و آیین به کار گماشت. این دین و این آیین هم مایه و منبع و هم منظور و غایه هستی‌شناختی‌و دانش شناختی‌به حساب می‌‌آماده است. به سخن دیگر، هر آن چه از قلم ناصر برون تراویده است، گامی‌بوده است به سوی تاویل و تفسیر حقیقت آرمانی‌ناصر، حقیقتی که حقانیت و راستینگی آن در آیین اندیشگی اسماعیلی آیینه سان بازتاب داشته است.
دوگانه انگاری سرشتی پدیده‌ها و عناصر هستی‌-- که بر مبنای آن "معنی‌" و "جان" و "خرد" و "عقل" و "باطن" و "نیکی‌" در تقابل و تضاد ذاتی با "جسم" و "تن‌" و "ظاهر" و "زشتی" در تکاپو و جدال پیگیر است -- پایه زیرین باورهای اواست.

در بیشترین قصیده‌های بیمانندش ناصر در هیات فرهیخته مردی دانشمند و حکیمی پر هیبت ظاهر میشود که با زبانی فخیم بر بلندای پر ابهت حکمت و اخلاق و آموزش و دانش می‌‌ایستد، و به عنوان داعی ارجمند یک حرکت فکری و مذهبی‌ویژه به پند و اندرز و موعظه متوسل میشود، یک تنه مبلّغ نستوه و پر خشم و خروش دیدگاه سیاسی و ایدئولوژیک خود میگردد، در برابر آیین‌ها و نظرگاه‌های رقیب قامت میفرازد، بر حقانیت و راستینگی خود پا میفشارد، هم اییینان خود را میستاید، و هم کیشان و هم اندیشان خود را ارج بسیار مینهد. برخلاف، دیگر آییینان و دیگر اندیشان را توبیخ می‌کند و خوار میشمارد، فرومایه و سفیه مینگارد، و از ستوران کهتر میپندارد. . .
پافشاری سرسختانه ناصر بر اینکه طریقت او‌، راه راستین رستگاری است و آن چه او‌گزیده است، گزینشی میان ایمان و کفر بوده است، و تمامی‌حقیقت، یعنی‌ذات حقیقت در تمامت آن، در چنبر ایمان خدشه ناپذیر ا‌و درنهفته ...
یکی از ویژه گی های روشن و با اهمیت این نوشته سخته در این بود که پروفیسوراحمدی از پایگاه یک پژوهشگر ژرف بین تنها به توضیح و تحلیل اندیشه گی ها و کارنامه های ناصرخسرو اکتفا نمی کرد؛ بلکه همرا ه با آن به کنکاش و نقد و ارزیابی اندیشه های او نیز پرداخته بود؛ نکته یی که با رویکرد به خواسته ها و نیازهای زنده گانی امروزین، ما را در امر شناخت و ارزیابی ژرف و واقعی پایگاه و جایگاه بزرگان تاریخ و فرهنگ ما مدد می رساند.
سخنرانی پروفیسور احمدی با پیشواز گرم و پرشور حاضران محفل پایان یافت.



دکتر اکرم عثمان
                     

            عرض ارادتی عاجزانه به پیشگاه ناصر خسرو بلخی

 

به گفت احسان طبری: ناصر خسرو قبادیانی بلخی سه معشوقۀ دایمی داشت. علم وعقل وسخن !
شیفتگی او به آموختن ومطالعۀ کتاب چنان بود که در سفر هفت ساله به حجاز ومصرشتری بار کرده از کتاب همراه داشت وخود پیاده در عقبش میدوید.

این اشعار ناصر خسرو عشق او را به کتاب مجسم میکند:

مرا یاریست چون تنها نشینم سخن گویی امینی رازداری
به هر وقت از سخن های حکیمان نگوی تا نیابد هوشیاری
نگوید تا برویش ننگرم من نه چون هر ژاژ خای بادساری

در بارۀ ناصر خسرو هرچه بنویسیم وهر چه بگوئیم بازهم کم است. او از اعجوبه های تکرار ناشدنی روزگار است. اگر از ظواهر قضایا بگذریم او فراتر از مذاهب ِ مسلط در آئین اسلامی می اندیشید وبه حق شیفتۀ عقل بود- چیزی که عمرهاست از ساحت زندگانی ما رخت بربسته وبه مغربزمین کوچیده است- . کسانیکه در حوزۀ تمدنی ما به عقل اقتدا کرده اند، با تعذیب، با تکفیر وحتی با اعدام مقابل گشته اند که از آن شمار میتوان از منصور حلاج، بوعلی سینا،عین القضات همدانی وناصر خسرو بلخی نامبرد.
درین باب ز بوعلی سینای بلخی چنین میخوانیم :
کفر چو منی گزاف وآسان نبود محکمتر از ایمان من ایمان نبود
در دهر چو من یکی آنهم کافر پس درهمه دهریک مسلمان نبود

احسان طبری در کتاب ماندگارش – برخی بررسیها در بارۀ جهان بینی ها وجنبش های اجتماعی در ایران در بارۀ اختناق ومحیط مختنق وخونبار دوران ناصر خسرو چنین آورده است : در دستورِ زندگی این قشرفوقانی، تنها قدرت ورزی کوروآزمندانه قرار داشت و لذا روستالی وشهری نیزمی کوشیدند تا درصف عیاران وجوانمردان و در سازمانهای اسمعیلی متشکل شوند وزمانی با سخن وزمانی دیگر با سلاح با زورگویی قدرتمندان مقابله کنند.
قشر انگلی از روشنفکران عصر که به گرد دربار شاه وامیران و وزیرانش جمع شده بودند، مانند فقیهان متعصب وبرخی صوفیان وعلویان بزرگ وشاعران مدیحه سرا ومنجمین طالع بین وغیره از خوان گستردۀ غارت نصیب وصلتی در یافت میداشتند.
به نظر ناصر در سرزمین " خراسان ومشارق" بازار حکمت کاسد ومزاج شریعت کاسد بود و کارها بدست مشتی فقیه میگشت که چون ستمگر سرکیسه رشوت میگشود آنان نیز در وقت " بند شریعت" میگشودند. ناصر میگفت : « ابلیس فقیه است، گر اینها فقهایند!» به نظر ناصرنفس ناطقۀ چراجوی دانشجوی که خواستار است نه تنها از نام اشیأ بلکه ازفعل آنها سردرآورد واز «مثل» به « ممثول » واز ظاهر به " باطن " پی ببرد و حقیقت ِ دین حق وعلم را دریابد، مورد لعن وتکفیر" علما " لقبان" و" فقها" لقبان کرامی مسلک قرار میگرفت: " دهن علم فراز و دهن رشوت باز." در این باب خود سروده است :
از رنج جان چو جانم ستوه گشت یکچند با ثنا به درپادشاه شدم
صد بندگی شاه ببایست کردنم از بهر یک امید که ازوی دوا شدم
از مال شاه ومیر چو نومید شد دلم زی اهل طیلسان و عمامه ردا شدم
از شاه زی فقیه چنان بود رفتنم کز بیم مور در دهن اژدها شدم

وبدینسان دوران دوم زندگی ناصر آغاز میشود: دوران حیرت، طلب و جستجوی حقیقت. ودر این باره دکتور محمد معین در جلد ششم فرهنگش چنین آورده است: در سال ۴۳۷ هـ. خوابی دی وبقول خود او ناگهان از خواب گران چهل ساله بیدار شد. کارهای دیوانی اداری را رها کرده وبه جهانگردی و سیر آفاق وانفس پرداخت و درسفر هفت سالۀ خود حجاز، آسیای صغیر، سوریه ومصر را دید. وی در ابتدا مذهب حنفی داشت، درمصر با اسماعلیان فاطمی روابطی برقرار کرد وپیرو مذهب آنان گردید واز دعات سرسخت اسماعلیلیه شد و" حجت " زمین خراسان گردید. ناصر خسرو در مراجعت از این سفر به بلخ رفت و آشکارا شروع به تبلیغ عقاید اسماعیلی کرد . لیکن با مخالفت فقهای متعصب سنی مواجه گردید وامرای سلجوقی در صدد کشتن او برامدند. وی بالاخره به یمگان بدخشان گریخت و در آنجا عزلت جست ودرهمان جا وفات یافت.

از آثار او یکی سفرنامه است که آنرا درسال۴۴۴ هـ.ق. تألیف کرد و دیگری زادالمسافرین که یادگار دورۀ آوارگی او بعد از مراجعت از سفر در خراسان ومازندران وطبرستان است. آثار مهم دیگر اوعبارتند از " وجه دین "، " اخوان صفا "، " دلیل المتحرین" " روشنایی نامه " . مقدار ابیات دیوان او را تا سی هزار بیت نوشته اند، ولی آنچه اکنون در دست است حدود یازده هزار بیت است .
و در صفحۀ آخر" سفرنامه " چنین میخوانیم : ومسافت راه که از بلخ به مصر شدیم واز آنجا به مکه وبه راه بصره وبه پارس رسیدیم وبه بلخ آمدیم- غیر آنکه به اطراف به زیارتها وغیره رفته بودیم دوهزار ودو یست وبیست فرسنگ بود.
واین سرگذشت آنچه دیده بودم، به راستی شرح دادم وبعضی که به روایتها شنیدم، اگر در آنجاخلافی باشد،خوانندگان از این ضعیف ندانند ومواخذت ونکوهش نکنند. واگر ایزد سبحانه وتعالی توفیق دهد چون سفرطرف مشرق کرده شود،آنچه مشاهد افتد وبا این ضم کرده شود.

در فرجام این مقال برای برگزارگنندگان محفل ناصرخسرو، برای عزیزان فرهنگدوست کانون فرهنگی افغانهای استراسبورگ فرانسه، آرزوی موفقیت های مزید را دارم. 



                   پیام
                  دست اندرکاران اندیشه نو، نشریه افغانهای مقیم کانادا
                  به محفل ناصر خسرو
                  کانون فرهنگی افغانهای شهر اشتراسبورگ

درخت تو گر بار دانش بگیرد
به زیر اوری چرخ نیلوفری را

حکیم ناصر خسرو بلخی آن چریک پیر جهانگردی بی بدیل در فرهنگ و ادبیات ما، دارای مرتفع ترین نقش و جایگاه ویژه خود را به خاطر دیدگاه خاص و اباورزیدن ازمدحت و تملق گویی جهت بدست اوردن مال و منال از مستبدین و ظالمان، دستانش را بسوی هیچکس و ناکس دراز نکرد. دگرگونی که دروی ایجاد شد و او را تکان داد، حال و هوای دیگری به او دست داد که ناصر خسرو بلخی آن تبعیدی یمگان را به سرزمین های کشاند که واقعا افسانوی ودور از تصور ادمی است. آثارگرانسنگ و سترگ او، همه مدعیان سیاه دل ، به گردش رسیده نمیتوانند. ده ها جلد آثارمنظوم و منثورسروده های حکیم بلخ با مهارت، صولت خلق شده هر کدام در ذات خود آثاریست پویا و ماندگار.
وقتی شعر مشهور و پیکانگونه اش را میخوانی چون گلوله است که قلب حریف را
مستقیما نشانه گرفته است،
من آنم که در پای خوکان نریزم
مرین قیمتی لفظ در دری را
ناصر خسرو بلخی در بدترین وتاریکترین دوران در عرصه نبرد شمشیر و قلم، پا به میدان گذاشت. بداندیشی و خرد ستیزی یک امر عادی به حساب میامد. او هزاران فرسنگ را، پای پیاده، با پشتاره ای از کتاب و قلم و دانش تا اقصی نقاط گیتی مسافرت کرد، حقایق بیشماری ازمردمان گوناگون مثل: کشف رموززندگی مردم، با قلم جادویی اش، سفرنامه معروفش را رقم زد. با اینکه دربرخی منابع نام از سفرنامه بزرگ او یاد اوری شده و سفرنامه فعلی اختصار سفرنامه بزرگ اوست، که تا هنوز به میدان ظاهر نشده است. میگویند سفرنامه مشرق زمین ازشگفتی های شبه قاره هند و اسرار نا مکشوف و مرموز سرزمین عجایبی حکایت میکند که همه را متعجب و شگفت زده میسازد.
دوران ناصرخسرو بلخی، دوران اوج استبداد و اختناق، حکومت غزنوی است. اسماعیلیان در چندین شهر توسط سپاه دولتی قتل عام میشود که البته از حمایت و پشتیبانی سلطان مستبد برخوردار هستند. چنان تبعیض و تعصب کور در فضای ظلمانی حکمفرماست، که کسی به تندی نفس شیده نمیتوانند، در همچو شرایطی حکیم ناصر خسرو بلخی با درایت و خردمندی به حیث حجت خراسان گماشته میشود. قشریون تاریک اندیش که هیچگونه دانش و معرفت درباره اسماعیلیه ندارد، وهم مخالفت های عمیق درونی مذهبی در دستگاه سلطنتی، تلاش صورت میگیرد تا شخصیت های ممتاز و صاحب نفوذ با دسایس و توطئه های گوناگون از دربار اخراج و گاهی به دست جلاد ظالم میسپردند، تا دمار از روزگارش براورد. یکی از همین شخصیت و دانشمند برازنده دربار، حسنک وزیر است که قربانی توطئه مخالفین شده، به دار اویزان میشود. براو اتهام بسته بودند که خلعت امامان اسماعیلیه را پذیرفته، شاید هم سپس به کیش اسماعیلیه داخل شده باشد.
کجرفتاری و کژاندیشی وفساد در تمام ارکان سلطنت رخنه کرده بود. در چنین شرایط غیر انسانی، جنگ مخفیانه مذهبی در سطوح مختلف جریان داشت. نمونه برجسته ان به دار زدن حسنک وزیر که یکی از وزیران دانشمند دردربار بود، نمونه بارز بحساب میرود.
حکیم ناصر خسرو بلخی بعد از طی یک سفر طولانی که سفرنامه معروف حاصل این سفراست. بعد از چندی مجبور میشود، خلوت گزینی کند و همان است که یمگان را می پذیرد. تقریبا اکثر اثار و تالیفاتش را در یمگان خلق میکند.
چندین سده از زمان حکیم ناصر خسرو بلخی که به جاودانگی پیوسته است، سپری شده است. غیر از چند کتابی: « ناصر خسرو، لعل بدخشان» تالیف داکتر الیس سی. هانسبرگر چاپ ۱۳۸۰ «تصویری از ناصر خسرو» تالیف علی دشتی . تاریخ چاپ ۱۳۶۲ « ناصرخسرو اسماعیلیان» تالیف آی. برتلس چاپ سال ۱۳۴۶
«شرح سی قصیده» تالیف دکترمهدی محقق چاپ سال ۱۳۷۲
با سپاس فراوان از هموطنانی که در شرایط غربت یاد شاعران و دانشمندان وطن را به باد فراموشی نمی سپارند بلکه ارج میگذارند.
زنده باشید.
با قرأت این چند بیت به سخنانیم خاتمه می بخشیم
مرا دونان ز خان و مان براندند
گروهی ازنماز خویش ساهون
خراسان جای دونان گشت، گنجد
به یک خانه درون ازاده با دون
نداند حال و کارمن جز انکس
که دونانش کنند از خانه بیرون


سلطان علی شنبلی مدیر مسوول ودکتر ثنا نیکپی صاحب امتیاز و ناشر اندیشه نو


   


           
سخنرانی نصیر مهرین

                     همکار همایش ناصر خسرو بلخی



حضارگرامی سلام
آنچه را دوست عزیزما ظاهردیوانچگی دربارۀ همکاری من با همایش های فرهنگی وهمایش امشب ابرازداشت؛ ازلطف های ناشی ازاحساس دوستان که به همدیگر دارند، تلقی کنید. واقعیت این است که اعضای نستوه کانون فرهنگی افغانهای شهراشتراسبورگ بابهره مندی ازمناسبات دوستانه وفرهنگ گستری، وضعیتی را به وجود آورده اند، که توان وتوشۀ اندک ما میتواند مکمل همدیگرشود. کاش در جهت تعمیم این روش نیکو دستاورد های بیشتری حاصل شود. طی چند سال اخیربه نیکویی نگریسته ایم که دشواری های اصلی برشانه های این عزیزان قرارداشته است. همکاری وهمنوایی قلمزنان گرامی دربقیه کشورها در تکمیل برداشتن این گام هایی کوچک ،هم جای سپاس خود را دارد.
گزینش نام ناصرخسروبلخی برای محفل امشب، مانند انتخاب بقیه همایش ها برای ادیبان و اندیشمندان ،هیچگونه چارچوب از پیش تعیین شده را ندارد. به سخن دیگر ما گردهم نمیاییم که الزاماً شخصیتی را حتما ً به ستایش بگیریم، تقدیس کنیم ویا طرف سرزنش بگذاریم. ما به ناصرخسرو بلخی به عنوان یک انسان، انسان اندیشمند وزیسته درزمان معینی می نگریم. انسانی که بررسی درست سیرزنده گی اش،مُشکوارسخن تواند گفت. وناگفته پیدا خواهد بود که کاربرد این معیار، معنی بی توجهی به پیروان ناصر را ندارد.



اگربه اشتباه نرفته باشم، ما کمتردرجامعۀ خویش معیارهای به سنجش گرفتن افکار واندیشه ها رابه کاربرده ایم. ما کمتر درپی وارسی و بررسی و چگونگی اندیشمند شدن، ویژه گی های اندیشه و ودلیل ودلایل فعل وانفعالات فکری صاحبان اندیشه وتفکر بوده ایم. ما کمتر با درد ها ورنج های که صاحبان اندیشه متحمل شده اند، آشنایی داریم . درداخل و یا خارج جامعۀ خویش ، به اندیشمندان، به شاعران جدی یا برخورد سطحی ذوقی داشته وآنها را پرستیده ایم ویا با کاربرد فرهنگ نفی مطلق به ناسزا گرفته ایم. فرهنگ نفی مطلق که دنباله اش امروزدرگونۀ شخصیت ستیزی بردوش جامعۀ فرهنگی سنگینی دل آزار دارد، کارش به ترویج فرهنگ تعصب، بیگانه با مدارا وبی تحملی در برابردیگراندیش تا آنجا رسیده است که پیامد فراهم آوری نفی بدنی را نیزبا خود دارد.

چند همایش ابتکاری عزیزان کانون فرهنگی نشان داد که ابعاد زندگی وزوایای ناشناختۀ ادبا واندیشمندان ما درمعرض بازبینی قرارمیگیرند. تمرکز ابراز نظر آن عده از فرهیختگان ارجمند وصاحب نظر پیرامون شخصیت های معین، به همایش ها کیفیت بهتری بخشیده است. نبشته های که در بارۀ ناصر خسرو دریافت گردید،خوشبختانه از چنین درجۀ صلاحیت مورد نیازحاکی است. بدون یاداوری بیشترمعلوم است که ما دربین هموطنان و دانشمندان خار جی، ناصر خسرو شناسانی داریم که جای نبشته وابراز نظر شان درین این محفل خالی است. امید آن را داریم که تا هنگام انتشار مضامین رسیده، نبشته های آن شخصیت ها را نیز به دست بیاوریم.

حضارگرامی، دراین همایش خوشبختیی وافتخار بزرگی که نصیب ما شده است، حضور گرم و دانشمندانۀ جناب دکتور ولی پرخاش احمدی است. این استاد ودانشمند گرامی که به قول درست جناب عابد مدنی (مسؤول برنامۀ چهره های آشنا در تلویزیون نور. امریکا که خوشبختانه خود ایشان نیز اینجا حضور دارد) سفیرهویت ما در والاترین محافل وهمایش ها است،رنج سفرازایالات متحده برخود هموارنموده تا پیرامون ناصر خسرو سخن بگوید.
علیرغم نا خشنودیی که برای استاد ارجمند دست بدهد، اجازه میخواهم چند جملۀ بیشتر پیرامون ایشان وفراورده های فکری وقلمی شان از نبشتۀ زیر عنوان سفیر هویت ما از قلم جناب عابد مدنی که در تارنمای کابل ناتهـ به نشر رسیده است، به عاریت بگیرم.

" تحصیلات و آموزش:
پرخاش احمدی در سال ۱۹۸۳ لیسه استقلال کابل را به پایان رسانید. اوضاع حاکم سیاسی آن زمان و اشغال کشور توسط ارتش سرخ اتحاد شوروی سابق، او و خانواده را مجبور به ترک وطن ساخت. احمدی جوان از ادامه تحصیل در دانشگاه کابل محروم ماند.
از سال ۱۹۸۵ به تحصیلاتش در دانشگاه ایالتی هیوارد - که اکنون به دانشگاه ایالتی ایست بی CA State East Bay موسوم شده است ادامه داد.
در سال ۱۹۸۷ در رشته علوم اجتماعی و فلسفه مدرک لیسانس به دست آورد. همزمان با تحصیل در این رشته، صنف ها و واحدهای متعددی را در رشته ادبیات نیز موفقانه ادامه داد. در پاییز سال ۱۹۸۸ وارد دوره ماستری "فوق لیسانس" در دانشگاه لوس آنجلس UCLA شد و تحصیل در رشته ادبیات را به گونه پیگیر و دقیق ادامه داد.
در بهار ۱۹۹۷ پس از دفاع موفقانه از تز خود به اخذ گواهینامه دکتورا در رشتهٔ ادبیات مقایسی comparative literature از دانشگاه یو سی ال ای نایل آمد. در رساله دکتورای خویش، داکتر احمدی به "بازتاب هویت و هویت آفرینی در ادبیات پسااستعماری" می پردازد. او نه تنها به تحلیل دقیق متون مختلف ادبی دست می یازد، بل به موضع "هویت" از دیدگاه های فلسفی، نظریه های نوین سیاسی و پژوهش های تازه عرصه فرهنگ شناسی نیز توجه دارد.
پژوهش و تدریس: در ساحه پژوهش و تدریس داکتر احمدی، از پیشتازان زمان ما به حساب می آید. پس از ختم دورهٔ تحصیل و اخذ دکتورا در ادبیات مقایسی، بلافاصله برای تدریس زبان و ادبیات رهسپار دانشگاه ورجینیا در شهر شارلوتزویل Charlottesville شد و در آن دانشگاه مدت سه سال در بخش مطالعات آسیای و شرق میانه به تدریس پژوهش پرداخت.
در پاییز سال ۲۰۰۰ داکتر احمدی دعوت دانشگاه کالیفورنیا، برکلی را برای تدریس ادبیات در این دانشگاه معتبر پذیرفت و از ویرجینیا کوچید و به تدریس در دانشگاه برکلی مشغول شد. در سال ۲۰۰۷ داکتر احمدی افتخار استادی همیشگی که در اصطلاح دانشگاهی به آن "تینیورد" tenured می گویند در دانشگاه معروف برکلی کسب کرد. البته باید متذکر شد که برای رسیدن به این مقام بزرگ، استادی همیشگی یا دایمی و آن هم در دانشگاه با نام و نشان جهانی چون برکلی، باید مراحل دشواری را طی کرد و با دیگر نامزدها و متقاضیان این رتبه بزرگ دانشگاهی که همه از مغزهای متفکر علمی بودند به مقابله پراخت و محک خورد و در یک امتحان سخت و نفس گیر در بین صدها نامزد این مقام را در برکلی کسب کرد و هفت خوان رستم پشت سر گذاشت تا به قله قاف رسید.
من اگر اشتباه نکنم در کشور ما در بین رتبه های علمی و دانشگاهی، جز جناب داکتر نظیف شهرانی که ایشان هم در دانشگاه اندیانا سمت استادی همیشگی را کسب کرده اند کسی دیگر را نمی توان سراغ داشت که از چنین مقام بلند علمی برخوردار بوده باشد. تلاش و تکاپوی اکادیمیک، تدریس موفق و پرثمر، انتشار مقالات متعدد علمی در نشریه های دانشگاهی، راهنمایی شاگردان کوشا و موفق در دوره ماستری و دکتورا، و انتشار کتب از جمله ویژگی های بسیاری است که در ارزش نهادن و پذیرش کارکردهای اکادیمیک داکتر احمدی تاثیرگذار بوده است.
در چند سالی که داکتر احمدی در دانشگاه برکلی تدریس کرده است نه تنها شاگردان بسیاری را در دورهٔ لیسانس پرورده است بل در پای گواهینامه دکتورای شاگردان ممتاز امضا می نمایند.
آثار منتشر شده: از داکتر احمدی آثار پٌرارزش و بی مانندی تا به حال انتشار یافته که واقعاً در اعتبار فرهنگ معاصر ما پشتوانه قوی می تواند به حساب بیاید. مقالات و نبشته های پژوهشی و علمی بسیاری در مجلات و نشریه های ادواری معتبر جهانی به چاپ رسیده. مقالات داکتر احمدی به زبان انگلیسی در مجله های چون "نشریه مطالعات بین المللی شرق میانه"، "مجله مطالعات جنوب آسیا"، "مجله مطالعات ایران شناسی"، "مجله مطالعات آسیای مرکزی و قفقاز"، و "مجله انجمن مطالعات شرق میانه در انگلستان" به نشر رسیده است. پارهٔ از مقاله های پژوهشی داکتر احمدی به زبان انگلیسی به عنوان فصل های جداگانه در کتاب ها، یادواره ها، و دانشنامه ها نیز طبع گردیده است. از داکتر احمدی مقالات فراوان و ترجمه های متعدد به زبان فارسی نیز چاپ گردیده است و مجلات و نشریه های وزینی چون دٌر دری،‌خط سوم، پرنیان، صدف، ایران نامه، نامه خراسان، واژه، امید، و مردم نامه باختر بارها نوشته ها و مقالات داکتر احمدی را با افتخار به نشر رسانیده اند.
بخش مهمی و ارزشمند دیگر کار داکتر احمدی را ترجمه تشکیل می دهد که معرفی شعر و داستان امروز افغانستان به خوانندگان انگلیسی زبان است و هم برگردان شعر و داستان از زبان بیگانه به زبان فارسی دری می باشد. احمدی همواره کوشیده است تا راه کمتر کوبیده شده را در نوردد و به گذارش چهره ها و آثار شناخته ناشده بپردازد. تسلط بر زبان های انگلیسی، فرانسوی و عربی، تبحر او را در ترجمه و شعر و داستان بی نظیر ساخته است.
اگر از بهترین های کارنویسندگی داکتر احمدی به عنوان ماندگار ترین پاره ادبیات معاصر یاد کنیم، باید از "مجله نقد و آرمان"، کتاب در باره "ادبیات نوین و معاصر افغانستان" و کتاب تازه انتشار یافته "عرصه های مختلط سنت ادبی فارسی و نگارش تاریخ" نام برد.
نقد و ارمان در سال ۱۹۹۸ به همت داکتر احمدی آغاز حیات یافت. آنچه که قابل یادآوری است در این سال ها احمدی خود مشغول دورهٔ دکتواری خویش در UCLA بود و باید تمام توانش را پای موفقیت های دانشگاهی اش می گذاشت. از سوی دیگر فضای مطبوعاتی و نویسندگی دهه های هشتاد و نود را جدال و اخبار جنگ افغانستان تسخیر کرده بود و زمینه برای چنین کار ماندگار فرهنگی وجود نداشت. احمدی با تمام این شرایط سخت آن زمان دست به انتشار مجله نقد و آرمان زد و به زودی اساتید بزرگ کشور اعلان همکاری کردند و جایگاه کار شان را در یک مجله معتبر یافتند و همکاری را شروع کردند. افزون بر آثار ادبی، نوشته های در عرصه های فلسفه، علوم اجتماعی، تاریخ و راهنمای کتاب در نقد و آرمان انتشار می یافت. در سال ۲۰۰۳ زمانی که دیگر بار مسوولیت دانشگاه، تدریس و پژوهش بر او اجازه نمی داد، احمدی نخواست کارش از کیفیت عالی و غنا اعتبار کم بیارد و انتشار نقد و آرمان را به تعلیق در آورد اما به دوستداران نقد و آرمانش وعده سپرده تا به زودی کار انتشار نقد و آرمان را از سر گیرد و ما این قول را در چهره های آشنا هم گرفتیم!
کتاب ادبیات نوین معاصر افغانستان، نگاه به دیدگاه های ناهمگون در زمینه تاریخ و فرم، به انگلیسی Modern Persian Literature in Afghanistan عنوان دارد که در بهار ۲۰۰۸ به زبان انگلیسی، همزمان در لندن و نیویارک منتشر شد. موضوع کتاب، ادبیات نوین معاصر افغانستان می باشد. این کتاب را به عنوان تنها اثر مستقل یک نویسنده افغانستانی، که به یکی از زبان های زنده جهانی در باره ادبیات کشورش می پردازد می توان نامبرد. داکتر احمدی با دقت و حوصله مندی تمام به تحلیل ادبیات افغانستان، بستر تاریخی مدرنیته در آثار ادبی افغانستان، رابطه آفرینش ادبی و تاریخ اجتماعی و سیاسی کشور پرداخته است. آوازه دقت نویسی کتاب از امریکا تا لندن و از لندن تا ایران را فرا گرفت. در بهار سال ۲۰۰۹ انجمن بین المللی کتاب در تهران برنده جایزه اول بخش ادبیات معاصر را به او داد و از داکتر احمدی در تهران دعوت به عمل آمد و مدال افتخار را از مقام ریاست جمهوری آن کشور کسب کرد.
کتاب جدید ایشان که در سال ۲۰۱۲ از تفکر و تحقیقات پرتلاش احمدی تراوش کرده به نام عرصه های مختلط سنت ادبی فارسی و نگارش تاریخ، Converging zones Persian Literary Tradition and the writing of history نام دارد. این کتاب در یادبود و تجلیل از داکتر امین بنانی که احمدی زمانی شاگرد او بوده است به نشر رسیده است. احمدی با دقت و پژوهش فراوان کار ویرایش پانزده مقاله تحقیقی در این کتاب را به عهده گرفته است. یکی از این پانزده مقاله ارزشمند علمی به قلم خود ایشان است زیر نام "مفهوم هویت در آثار علامه اقبال لاهوری".
داکتر ولی پرخاش احمدی در کنفرانس های بسی بزرگ به دعوت نهاد های علمی و فرهنگی و دولتی جهان و دانشگاه های معتبر امریکا شرکت ورزیده است و با ایراد سخنرانی های علمی و تحقیقی، آنچه نامی از او در فهرست نخبگان دانشگاهی ثبت است معنی بخشیده است و هم خود بانی و مبتکر کنفرانس های بزرگ دانشگاهی، که نمونه اش در بین هموطنان ما کم است نیز شده است. این ابتکار و حضور می تواند بخشی از فعالیت های اکادیمیک او به حساب آید. آن تعداد از کنفرانس های جهانی که داکتر احمدی شرکت ورزیده است، عبارتند از:
۱. سخنرانی در مقر سازمان ملل متحد در کنفرانس بزرگداشت مولانا، به نمایندگی از افغانستان
۲. سخنرانی در مقر سازمان ملل متحد در کنفرانس بزرگداشت رودکی، به نمایندگی از افغانستان
۳. انجمن مطالعات شرق میانه، امریکا
۴. انجمن مطالعات ایران شناسی، امریکا
۵. انجمن تازه بنیاد مطالعات افغانستان شناسی، بوستن، امریکا
۶. اشتراک در کنفرانس تجلیل مقام فرهیخته گان معاصر افغانستان، دانشگاه کابل، ۲۰۰۵
۷. ایراد سخنرانی در مرکز علمی فرهنگی آلمانی ها، کابل ۲۰۰۵، مرکز فرهنگی آلمان
قابل یادآوری است که در کنفرانس های ملل متحد، بزرگانی چون سید حسن نصر و نصرالله پورجوادی به نمایندگی از کشور ایران در پهلوی داکتر احمدی سخنرانی داشتند.
کنفرانس های که به ابتکار داکتر احمدی برگذار شده است:
۱. کنفرانس تجلیل و بزرگداشت استاد خلیل الله خلیلی، لوس آنجلس، ۱۹۸۷
۲. کنفرانس تجلیل از شخصیت علمی فرهنگی داکتر علی رضوی غزنوی در اولین سال ارتحال، برکلی ۲۰۰۲
۳. کنفرانس تجلیل از مقام ادیب، شاعر و اندیشور بزرگ کشور، استاد واصف باختری، برکلی ۲۰۰۲
۴. مشاور ارشد در کنفرانس "گنجینه گمشده" نمایش آثار موزیم افغانستان و دعوت از باستان شناسان جهان، برکلی ۲۰۰۹
. . . "


دکتور احمد ی متأهل است و با بانو گیتا احمدی ازدواج کرده است. دارای دو دختر هستند. سزاوار یاد آوری است که اگر همیاری وهمکاری های آن بانوی گرامی نباشد، دسترسی جناب احمدی به پهنه یی از دستاوردهای پژوهشی میسر نمی بود.

با افتخار به ایشان از دکتور پرخاش احمدی دعوت می کنیم که پشت بلندگو تشریف بیاورند
تشکر.



  مهندس برهان عقاب

              در نوشتۀ مفصل وپژوهشگرانه اش زیر عنوان
              بحثی در مورد نسب و زادگاه ناصر خسرو بلخی. مینویسد :

شخصیت والا وبرجستۀ حکیم ناصرخسرو نیز ازچنین جفای توسط تعداد از تذکره نویسان ونویسندگان از منشاء جعل سازی ابوالمعالی محمدبن عبیدالله که از معاصران او بوده وکتاب بیان الادیان راچهارسال بعد درگذشت او و پذیرفتن کیش اسماعیلی نوشته، و همچنان جعل کاری رساله های« تفسیربر قرآن مجید» وزندگی نامه« رساله الندامه فی یوم القیامه» بنام ناصر خسرو این جعلیات را تقویت بخشید.
حکیم ناصرخسرو فیلسوف، اندیشه وعقاید اوتمام عرصه های زندگی عقلانی، شریعت و تفسیر و تآویل باطنی قران کریم وشعرو فرهنگ وزیست باهمی را محیط است. دانشمندان زیادی بُعدهای مختلف شخصیت این متفکر پویا واقعگرا را مورد بحث قرار خواهند داد. من میخواهم در مورد زادگاه، نسب،کثرتگرایی مطالب را خدمت دانشمندان و پژوهشگران که دراین کنفرانس با شکوه حضور دارند تقدیم نمایم. . . 




 پرتو نادری
                  

    به¬نامت ¬دست ¬افشاند بهاران


 


برآمد ماهتاب از سوي خاور
حرير روشن خورشيد در بر

درخت روشني روييد از آب
سراسر آسمان را سايه گستر

تو گويي دختر زيباي مشرق
درون آب كوثر شد شناور

و يا رودابه شد بر بام گردون
ستاره پيش رو مانند چاكر

دو دست كهكشان از سكه لبريز
دكان آسمان پُر سيم و پُر زر

زند چشمك ز هر سويي ستاره
گسسته يا كه آن جا هار دلبر

بسيط آسمان چون باغ نرگس
دماغ نوريان باشد معطر

ستاره در فضا گويي كه بر آب
شده از نسترن صد باغ پرپر

ز چتر آبگون گاهي شهابي
همي آيد فرو مانند اژدر

پريده رنگ شب از هيبت ماه
چو محكومي پشيمان پيش داور

مگر مه حجت از خورشيد آَورد
كه بام آسمان را ساخت منبر

*

نه من بر قول هر كس مي¬نهم گوش
كه «حجت» از خراسان مي¬زند سر

درختي با چنان باري ز دانش
فگنده سايه¬ها بر چرخ چنبر

درختي ريشه¬اش آن سوي پندار
درختي پر ز گل، گل¬هاي از هر

خرد را مشعل تابنده بر برج
زمان را از زر انديشه افسر


بود عرش سخن را شير يزدان
منم من در قفايش همچو قنبر

سوار قرن¬ها تا دار حكمت
چه خوش آزاده مي¬راند تكاور

قيام قامتش عصيان تاريخ
چراغ حجتش خورشيد ابهر

چه گويم از تو اي «داناي يمگان»
تويي دريا و من باشم چو فرغر

چه دارد جز كمال عذر تقصير
زبان الكن و ياد سخنور

منم آيينه را زنگار ابهام
تويي انديشه را درياي گوهر

به نامت دست افشاند بهاران
سپيدار بلند باغ باور

مپرس از من كه حال ملك چون است
كه باشد «حال ملك و قوم ابتر»

كنون بنشسته در يلداي تاريخ
خراساني چنان فرزانه پرور


چه گويم گردي از اقصاي شب خاست
كه شد آيينة دل¬ها مكدر

كه بوم كور در ويرانة روز
نويسد نام شب بر لوح مرمر

تباهي چوب بدست جنگ در دست
تبيره مي¬زند بر بام كشور

پريشان خواب سبز سبزه¬زاران
شكسته قامت ناز صنوبر

شود شب از چراغ كوچ ياران
همه غمخانة غربت منور

خروشان باد ويرانگر زند مشت
به روي سينه و بازوي هر در

جنون را تا سياهي تيغ برداشت
گريبان خرد گرديد بي سر

ز خواب باغ¬ها هم كوچ كردند
درختان گشنشاخ تناور

چمن را از طراوت كرد خالي
شكسته باد يارب دست صرصر

نه در گلخانه¬ها لبخندي از گل
نه در ميخانه¬ها نامي ز ساغر

نه سيمرغي افق را بال و پر زد
نه بر بامي فرود آمد كبوتر


نه كاج همدلي مي¬رويد اين جا
به باغ آهن و پولاد و آذر

عطشناكان خون را باز گوييد
روان شد موج خون در جوي و در جر

حكايت بس كه از خون رفت اين جا
گرفته بوي خون ديوان و دفتر

دو دست التجا مادر بر آورد
سر راه زمان با حال مضطر

ز غصه جامة صد پاره بر تن
به سر الوان زخم كهنه چادر

تنش خاكستري برباد رفته
درون سينه دل مانند اخگر

نهاده پشت بر ديوار ماتم
زخون زنده¬گاني ديده¬گان تر

نه ترسي در ميان از خشم يزدان
نه آزرمي ز حال زار مادر

توان با ميهن ما كرد مانند
چو باشد آسمان را رعد و تندر

شگفتي بين كه در درياي آشوب
ندارد كشتي انديشه لنگر

به گرداب خطر بكشوده حلقوم
نهنگ موج¬هاي كوه پیكر

برين بي بادبان چوبينه كشتي
فروزان كن چراغ سبز بندر

مگر باشد كه در قاموس فردا
نه نام از جنگ ماند ني ز سنگر

مبادا كس زند از كين خورشيد
به چشم روشن آيينه نشتر

مبادا همنشين آسمان هيچ
شبان تيرة بي ماه و اختر

وطن در آتشي مي¬سوزد؛ اما
چه ققنوسي ز خاكستر زند سر

به فرجام شب از گلدسته آمد
به گوشم نعرة «الله اكبر»

خروس آفتاب از بام مشرق
سرود صبحدم بر خواند از بر

كرانه تا كرانه راه بگشود
سپاه روشني با تيغ و خنجر

تهي از سنگ ظلمت دست آفاق
زمين و آسمان آيينه منظر

چو طبال زمان طبل سحر زد
به جان تيره¬گي آورد محشر

چمنزار فلق را لاله روييد
دل شب پاره شد با تيغ كيفر


------------------------------------------------------


شبگیر پولادیان



در ستایش ناصرخسرو




  خراسانی سرود                                                                                        


چو برقدقامت شب قامت افرازند شبخیزان
برآوای فلق خوانند آهنگ سحرگاهان
رسولان سحر از بارگاه آفتاب آیند
ز آتشگاه مشرق مشعل خورشید شان درجان
سپیداران مناران بلند معبد آفاق
به محراب دعای سرخ شان خون شفق ریزان
نیایش را نماز سبز برخوانند صحرا ها
گر از گلدسته های صبح پیچد هی هی چوپان
مزامیر پیام نور خوش خوش می سراید مهر
بیابان در بیابان آیت ترجیع "الرحمان "
مگر خوانده ست بلبل قصه های شهرزادی را
که دارد در هزارویک شب گل نغمه ها پنهان
درختان رقص شورانگیز را بر رهگذار باد
پرافشانند  در بال نسیم مست پر جولان
کلاف ابرها آشفته زربافان توفان ها
ببافد تا حریر باغ ها ز ابریشم باران
درین صبح مبارک کز شمیم مرغزاردور
هوا را در مشام آید هوای سنبل و ریحان
مرا یاد از زلال چشمه های شعر می آید
ازین پویای جاری در سراب تشنۀ شریان
اگر آن پرتو روشن که درآیینه ها تابد
جهان را برنشاند در جهان بین جهانبانان
جهان را در خیال سبز باغی می توان دیدن
به روی موج های رود مست نیلیی پیچان
فلک را چلچراغ قبۀ خورشید خواهی یافت
شبانگاهان که دامن می فشاند شب چو شادروان
سواد خاک را منشور رنگارنگ گلبن ها
کران باغ های آسمان را نسترن زاران
جهان باغی ست باغ آفتاب روشن هستی
وبرهر شاخ رنگین اش چراغ قصه ها رخشان
"زهر نسلی به نسل دیگری افسانه می خواند"
زبان سبز سوسن ها دهان سرخ نارستان
شقایق چشم خونین شفق در باده پیمایی
شراب سرخ سرمستی ست دانی لالۀ نعمان
گلاب آن عصمت قدیس عذرا را نگهبانست
که دارد تاج خار ناصری برجبهۀ رهبان
سپیداران صلیب سرخ قدیسان گمنام اند
سیاووشان حکایت دارد از خون سیاووشان
کدامین خط پیچاپیچ طرح تاک را بسته
نماید در سپهر شاخه ها صد نقش ناهمسان
دهان عنتری از اژدهای چرخ می گوید
بدان یال منقش کش بود  برساقه ها پاشان
ندیدی گیسوان نسترن بر شانۀ دیوار
نشته برف پیری مو به مویش در مۀ نیسان
هزاران لحظۀ جاوید و نامیرای بودا را
بخوان در نیروانای نگاه نرگس حیران
نگر زلفان لیلی را به پای لخت مجنون بید
ببین چشمان وامق را به روی جعفری گریان
گلیم فتح قاآن را به تن پیچیده عباسی
که تا بغداد می راند سپاه بادش بی سامان
شبی با قصه های آشنا سرکرده بودم من
هزاران قصۀ نا گفته از صد رستم دستان
نمی دانم که دوران برکدامین فصل می چرخد
به گرد محور لغزنده چون گوی سیه لغزان
هزاران شاخه خشکیده ست در انبوه جنگل ها
هزاران داستان مانده ست از دیماه و تابستان
چه آتش ها که افتاده به روی جنگل هستی
چه باران ها که داده قصۀ طومارها پایان
ولی سیالۀ رویش که تخم سبز پویش هاست
نیفتاده ز پا در شاخسار جنگل انسان
جهان در باغ خود آزاده مردان نیز پرورده
تناور نارون های گشن شاخ گشن بنیان
بیاشوبد سیاهی در دل شب های قیراندود
گذارد سربه پای عزم شان صد حسرت وحرمان
زبان قوم را گویای اسرار مگو بر لب
شبان ملک را فانوس روشن بر سر ایوان
صنوبر قامتان جنگل ایمان  انسانی
نمی لرزند از باد حوادث همچو بید هرآن
صنوبر نی به بالا بل که چون کوه گران برجا
کشیده تا به گردون قله های اوج را دامان
به دار حادثات دهر چون میکال سر برکف
به خون شویند ناموس خرد را با دل پژمان
محیط هفت اقلیم خدا را پاسبابان اند
به نیروی خرد در تن به یمن گوهر ایمان
ز یاد نام شان آشفته گردد خواب صد سنجر
بلرزد برخود از فریاد شان مشکوی صد خاقان
اگرچه تیر زهرآلود دوران را بر آماج اند
ولی جان شان بود در تیر چون آرش پی پیمان
من از خورشید یمگانی سخن رانم خراسان را
که می بالد خراسانش بدین خورشید در یمگان
خراسان باغ سبز سالیان را سرو آزاده
خراسان دشت سرخ خاوران را لاله بر دامان
خراسان خاستگاه رادمردان خروشنده
خراسان سرزمین کوهسار و بهمن و توفان
من از تبعیدی مشرق که از مشرق پیامش بود
فروزان تر زخورشیدی که می تابد بدین سامان
خراسانی سرود آورده ام از زادگاه او
خراسانی سرودی روشن از تابنده تر مهران
خراسانی سرودی از تبار میهن احرار
که دیده بس خراسان را به چنگ دیو و دد ویران
خراسانی که شد تاراج را چون باغ پاییزی
بهارانش چسان شد پایمال بهمن و آبان
نهال قامت اش در انحنای باد وارونه
بر آتشدان سرخ باغ آتش دست افشانان
به کام موج های ایلغار شوم دژخیمان
بنای آرزوهای جهانگیرش فرو ریزان
چو برج واَژگون قلعه های داد نا آباد
چو کاخ زرنگار شهر ظلم آباد آبادان
لئیمان را درو بام اش نشتنگاه دیو و دد
کریمان را بروبوم اش چو دهشتناک تر زندان
نوای ارغنون مرگ را پیوسته می توفید
هیاهوی بلند باد در نجوای کوهستان
کشاورزان دشت باد بذر مرگ افشاندند
ستون دود را آغوش بکشودند دهگانان
زبان یاوه گویان آیت  تکفیر اهریمن
"انالحق گوترین حلاج ها بردارها" رقصان
بسیط  مرغزاران بر غزالان دام گسترده
سپیدار بلند باغ ها بر زاغ ها ارزان
 
       *            *            *
خراسانا! چه  می نالی که آمد ناصر خسرو
مهین فرزند دوران ها به دستش مشعل تابان
خوشا دامان پاک ات کین چنین فرزند پروردی
خوشا ام البلاد تو خوشا آن نازنین دامان
خوشا مرز بدخشان مأمن آزاده گان راد
خوشا بام برین سرچشمۀ زایندۀ دوران
خوشا آن شهسوار عرصۀ آیین و ایمانت
خوشا سیمرغ قاف کوهسار شامخ یمگان
جهانگرد جهان پیما سوار رخش عصیان ها
زپا ننشستۀ برخاسته چون رستم دستان
درفش حجت علم و حقیقت بر کفش پایا
کلام اش تیرو زوبین اش زبان آتشین پیکان
شب تاریک میهن را به نور فضل آراید
نشاندی نیرۀ پیکار را بر تارک شیطان
نمودارست چون رنگین کمان طیف آزادی
چو اوج کوهۀ البرز آرش را خم چوگان
چریک پیر کوهستان یمگان می زند فریاد
که این بیدادیان را کاخ لرزد از بن و بنیان
کدامین سربدار از داربست قرن می خواند
سرود خشم مردم از گلوی بستۀ دوران
درافشان می کند پایاب ژرف درفشانش را
درفشان زرافشان موج آموی دررافشان
ز اوج الموت آید عقاب خشم صباحی
که می لرزد ز جا کوهپایه های دیلم و گیلان
تکاور از کدامین سوی می راند ابومسلم
که مانده تا کمر در گل به رسوایی خر مروان
مگر خنگ سپید رودکی بر رود آمو رفت
سراید موج های مست شعر سرکش طغیان
الا ای یادگار رادمردان خراسانی!
که میراث سخن بودت به خون پاک در شریان
به همت چون ابومسلم ، به دانش چون ابومعشر
به حکمت بوعلی سینا به رفعت چون ابوریحان
زبانت راستای راستین بامداد مهر
"به پهلوی چپ ات بنگر شب مهتاب در جولان"
فراز خاطر خورشید سایت آسمان بیرنگ
به نزدیک ضمیر نورزایت زهره چون قطران
ردای خاوران افکنده بر کتفان نورانی
هزاران آفتاب شعله ور بر دست ها ورزان
هزاران حلۀ زرین معنی را حریر از شعر
هزاران کاروان حله را سالار از دیوان
هزاران ساحل خاموش را آغوش دریابار
هزاران کشتی خورشید را چون نوح کشتیبان
چو اوج قله های رفته تا ژرفای گردون ها
سر آزاده گی ساییده بر گردونۀ گردان
بلند ذروه های شور را انگیزۀ شورش
چکاد کوهسار نور را آمیزۀ نیران
اباذر وار ره بر ذروۀ آزاده گی برده
به نستوهی سپرده جادۀ پیکار چون سلمان
به کف شمشیر برهان بودت از چون وچرا بران
جهالت سر ز پا نشناختی زان منطق و برهان
نشیند یاوه گو از منطق ات "چون آب در غربال"
گریزد اهرمن از هیبت ات چون موش از انبان
خروش خشم ببر بیشۀ مازندران دارد
غریو تندرآسایی که می توفد ترا در جان
اگر تیر ملامت ریخت بر جانت نترسیدی
به حق گفتن شدی خود شهرۀ آفاق بر اقران
نیامد گر ز مغرب لشکر معهود پیروزی
تو بر مشرق درفش فتح را خورشید نورافشان
به جنگ اهل ظلمت برکشیدی تیغ نور شعر
چو پیکان شهاب تند بر اهریمن نادان
ز زنجیر مدایح بر رهاندی گردن چامه
که افرازند گردن سوی نیکی چامه پردازان
به زیر آرند زاورنگ دروغین ناسزایان را
دهن شویند از گند دروغ نا سزاگویان
نه نار شور وشر گردند چون نمرود را ابلیس
نه یار زور و زر گردند چون فرعون را هامان
ستایش می سزد آن را که دارد گوهر دانش
نه میرالجیش بغدادی نه طوغانشاه ترکستان
نه اجرام فلک را بر نهد در پای هر خوکی
نگردد "گرگ پویان گر به گرگان خواندش سلطان"
مقام شاعری را از غرور پاک بشناسد
نه بهر صلۀ ناچیز از دربار هر قاآن
نبندد تهمت دریوزه گی بر دامن همت
نپوشد چهرۀ زیبای حق در پردۀ بطلان
کنند آزاد جان از بنده گی آز جانفرسای
سرافرازند از آزاده گی بر گنبد کیوان
بدینسان خود رسیدی تا کران کهکشان فضل
بسودی سر به سوی آسمان بیکران آنسان
"حروف عقل بشمردی که مسطورست اشیا را"
"کتاب نفس برخواندی که باشد نسخه یی درجان"
 جهان گفتی که "بحر ژرف را ماند زمان آبش"
"صدف را کالبد" خواندی و "جان را گوهررخشان"
خرد را ماهی ژرفای دریای زمان گشتی
شدی غواص دانش ها گرفتی گوهر ایمان
نشابور سخن را خود تویی عطار تصنیفات
چکد از کلک والایت هزاران لؤلؤ و مرجان
کلام ات شهربند پند را آیینه بندان کرد
پیام ات بعثت پرخاش را چون آیۀ فرقان
حکیمان یکسر از "زادالمسافر" توشه بر دوشند
به "وجه دین" شان از "جامع الحکمت" بود عنوان
به نور "روشنایی نامه" ره جویند در ظلمت
خداجویان حکمت جو به سوی جودت وجدان
"گشایشنامۀ" اوراق زرین خردمندیست
رسالات تو چون دیباچۀ رنگین هر دیوان
سخن های دلآویز بلندت بر دل آویزد
چو حرف دلپذیر حق که خیزد از دل قرآن
عروس شعر را از طبع مواجت بشد زیور
پروبال سخن را عرصۀ پرواز بی پایان
سخن را پاسداری اینچنین والاتبار و راد
ندیده کلک برنای فلک در دفتر امکان
دیار بلخ را چون تو به بالا شاخ کی روید
بدخشان را چو تو لعلی کجا آید برون ازکان
چو آن مشکوی بشکوهی که پی افگند فردوسی
نبیند کاخ آبادان شعرت تا ابد نقصان
ز بعد سال ها باقی ست فریاد فرهمندت
رسد تا سالیان دور دیگر نیز این افغان
نشینی با سخن در هودج رنگین معنی ها
بپری با سخن تا راستای دامن کیهان
سخن تندیسۀ اندیشه های پاک انسانیست
سخن بر می فرازد خلق را تا پایۀ یزدان
زبان خامۀ "شبگیر" را آوای آزادی ست
پیام پاک تو همچون صفیر مرغ خوش الحان
من این در دری را کز دیار مرد زای تست
برافشانم به پایت ای سخن پیرای جاویدان!

             

دو سخنرانی کوتاه
                                         ( تجدید انتشار)

1-     محفل رودکی در برلین

حضار گرامی سلام .

خوشنود هستم که در ین گردهم آیی با شکوه ، فرصتی دست داده است تااندکی با احساس د گر دربارۀ ابو عبدالله رودکی یا آدم شعرفارسی سخن بگویم . جای مسرت بسیار است که هم زبانان تاجیکستان خویش را میزبانان این محفل می بینیم . این خوشنودی ومسرت هنگامی بیشتر دست میدهد ؛ وهنگامی قابل درک ژرفتر تواند بود که خلأ وکمبود تأثر انگیزحضور این عزیزان را در چنین محافل در پیشینه ها به یاد میاوریم . من به عنوان یکی از کسانی که بار ها شاهد برپایی محافل مشترک فرهنگیان ایران وافغانستان بوده ام و در برخی سخنرانی داشته ام ، آن غم آفرینی نبودِ همزبانان تاجیک ونقش و حضور مسرت آورکنونی ایشان را بیشتر احساس می کنم .

حضار گرامی ، دوستان .
می خواهم به ابرازاین احساس خویش، این موضوع را نیز بیفزایم که نبود وسرانجام پیدایش حضور فرهنگی وره بُرد به کارکردهای تحسین برانگیز شخصیت های پرنبوغی چون رودکی ، که سده های بسیاری است سر درنقاب خاک کشیده است ، نشاندهندۀ این حُکم است که ، وقتی دولت های مهاجم بخواهند مردمان سرزمین دیگری را با زور وجبر وفشار وتحمیل دولت وزبان خویش در زیر اسارت بیاورند ، اگر زبان آنها را از نزدشان گرفتند وفرهنگ شان راریشه کن کردند وربودند ، در امر ظالمانۀ چپاولگری درازمدت توفیقی دارند . اما اگر مردمان یک جامعه با وجود دشواری ها وبرنامه هایی که برای انهدام زبان وفرهنگ ایشان اجرأ می شود ، در دل وجان ، ریشه هایی زبان خویش راحتا با اشک دل آبیاری کنند ومقاومت ورزند ، شمع امید وارزوی زیستن برای آزادی ، همواره در پیش روی شان روشنی می بخشد .
نتایج برنامه هایی گوناگونی را که در تا جیکستان وبرای بلعیدن جوی مولیان ویاران مهربان پیاده میشدند ، در پرتو آن شمع امید و نا کارآیی نظام تحمیلی ومهاجم ، شکست یافته می بینیم . وچه خوب است که آن دیوار های آهنین را فرو افتاده وکوشش های چندین دهه را عقیم می نگریم. آن تلاش ها نتوانستند رودکی ورودکی ها را ازنزد ماببرند . واین است که خوشبختانه می بینیم ، از زمزمه های ساده اما شفاف ودلنشین مصرع های " بوی جوی مولیان آید همی "، تپش سینۀ حوزۀ فرهنگی ما با مشارکت عزیزان تاجیکستان که از اسارت فرهنگی وسیاسی وارسته اند ، تاریخ ومشترکات فرهنگی را به خاطر میاورد .

حضار گرامی .
به دلیل کمی وقت وسخنانی که تاحال از طرف دانشمندان گرامی گفته شد ونمی خواهم ازطرف من به تکرار بنشینند ؛ فقط چند موضوع را حین یادکرد از ابوعبدالله رودکی لازمی میدانم .

نخست ، بر اساس پژوهش هایی که بیشتر قناعت بخش هستند ، رودکی کور مادر زاد نبوده است . کوریی چشم هایش را باید ناشی از ستم زمانه یی یافت کمه شاعر به پیری رسیده و اوضاع در مقایسه با سالیان جوانی و به شاعری رسیدن او دگرگون شذه بود .
دگر اینکه می شود پذیرفت که انسان های پرنبوغی را تاریخ جوامع انسانی دیده است
ورودکی را یکی از آنها حساب توان کرد . اما درپیدایش آن استعداد ونبوغ نباید اوضاع
واحوال اجتماعی وسیاسی وفکری را نادیده انگاشت . تصور من این است که دردورۀسامانیان وبه ویژه سالیانی که شاعر نامدار رودکی به آن مقام والا وشهرت رسید، زمینه های از تسامح ، تحمل وبردباری نسبی فکری وجود داشت . علاقه به شعر وتأثیرآن اشعار آبدار وتازه به تشدید وتوسعه علاقۀ بیشتر میرسید. حضور شاهان علاقه مند به زبان وادب را که مشوقان شاعران بودند ، نیز ازهمان اوضاع ومقولۀ انکار ناپذیرنقش شخصیت در رشد ویا پس مانی حیات ادبی وفرهنگی میتوان شناخت .
وقتی زمینه های رویش استعداد مادر شعر فارسی شهید مظلوم رابعۀ بلخی را نیز درکنار نام رو دکی بگذاریم ، وبه عوامل شکل گیری توانمندی ها ی آنها بنگریم ،بیشتر متوجۀ آن زمینه های مساعد خواهیم شد . همچنان که با حضور آدم های بی اعتنا به زبان وفرهنگ به تأثیر منفی ناگواری ها وشرایط خفقان زا برای جلوگیری از رشد زبان وفرهنگ میرسیم .
از استعداد رودکی ونبوغ او گفتیم برای تشخیص اندیشه وافکار وسهم او درنو آوری واوزان آفرینی سخنان بسیار گفته شده است . اجازه دهیداینجا به یکی از وجوه افکارش به اهمیتی که برای تاریخ قایل است بنگریم :
وقتی می گوید :
زمانه پندی از ادوار داد مرا
زمانه را چو نیک بنگری هم پند است .

رودکی در دو مصرع کوتاه ، آب بحری را در کوزه یی ریخته است . عصاره وفشردۀ آرزوهایی را از راه شعرو با زبان دلنشین به گوش انسان میرساند که بزرگوارانی چون بیهقی وابن خلدون ودیگران در توضیح مرام دل خویش در گسترۀ تاریخ نگاری وتمدن نگری هزاران صفحه کاغذ نبشتند .
دوستان وحضار گرامی ،
بی گمان همزبانی و داشتن ریشه های مشترک فرهنگی ، مستلزم باهم اندیشیدن وتعاطی فکر وتبادل دستاوردهای در گسترۀ زبان شناختی وکاربرد دقیق واژه ها نیز می تواند باشد . امروز با حفظ احترام به قلمروهای سیاسی – جغرافیایی کشورهای ما ، دایر نمودن جلسات ویژه پیرامون پیشینه ها وحال وآینده زبان فارسی ، هنگامی ره به سوی رشد وتعالی فرهنگی وانسانی جوامع ما وروابط احترام آمیز انسان های منطقۀ ما میبرد که از منطق احترام به کلیت زبان ها وانسان های دارندۀ زبان های دیگر بنگریم . با این طرز فکر امیدوارهستم که شاهد دایر نمودن محافل فرهنگی یی دیگری نیز باشیم .

-------------------------------------------------------------------------------------*درسخنرانی های این کنفرانس اشخاص ذیل اشتراک داشتند :

دکتور حشمت حسینی
نصیرمهرین
شبگیر پولادیان
Dr Manfred Loren Dr Lutz Rzehak Dr Werner Sundemann Dr Alexander Heiser
Dr Claus-Peter Haas
وسفرایی کشورهای افغانستان، تاجیکستان وایران .


    2-  یادبود ذبیح الله عصمتی 
                        هامبورگ اپریل 2008


حاضرین محترم سلام .
لحظات پیش ، شرح حال شادروان ذبیح الله عصمتی به خوانش گرفته شد . خواهر گرامی داکتر فایزه عصمتی ، بار سخن گفتن پیرامون آن مرحومی را بر
nوش من نهاد ه است . آرزو داشتیم از زبان خود ایشان در بارۀ شادروان عصمتی وخاطرات بسیاری که اعضای خانواده از هم دارند ، بشنویم . اما همه می دانیم که از شیشۀ شکسته دشوار است صدای برخیزد . دریک سال پسین ، ایشان شاهد از دست رفتن چند عضو خانواده بوده اند . تحمل این مرگ ها وآن هم در غربت و دردیار جدا افتادگی ها توان فرسا است .
به اجازۀ همه ، نخست مراتبِ تسلیت وغم شریکی خویش را برای ایشان ابراز میدارم. امیدوارهستم در ادای بار امانت وارایۀ تصویری بالنسبه روشن از گوشه هایی از زندگی شادروان عصمتی لغزشی از طرف من سر نزند.

شنیدن خبر مرگ نا به هنگام ذبیح الله عصمتی برای من نیز بسیار تأثر برانگیز بود . افزون بر غم واندوهی که همواره در مرگ دوستان و آشنایان به سراغ ما میاید ، به خاک بردن آرزوهایی که او برای وطن داشت ومن تاحدودی در جریان آن بوده ام به این تأثر می افزاید .
ذبیح الله عصمتی را باید در قطار نسلی از انسان های چهار دهۀ پسین بیابیم که پرماجراترین رویداد ها را دیده اند .
انسان هایی که به عنوان فعالین سیاسی یا فرهنگی واجتماعی از دهۀ چهل خورشیدی را تا حال لمس میکنند ، دیدار های متنوع وسینه های لبریز از گفتنی ها دارند .
نام ذبیح الله عصمتی با نام اتحادیۀ محصلین سال 1350 و1351 پیوند ناگسستنی دارد . او هنگامی به ریاست آن اتحادیه انتخاب شد که درک وفهم درستی از اتحاد واتحادیه و دموکراسی و طلب خواسته های صنفی در آن کانون نیز وجود نداشت . شعار بازی وهنگامه طلبی و در واقع کج فهمی از دیموکراسی موج غالب را تشکیل میداد. موج های نیرومند وجذاب متأثر از اندیشه ها وسیاست های کشورهای خارج بازتاب اختلافات آن ها را در وطن ما به نمایش می نهاد . اولیای امور و دست اندر کاران دولتی ، با خوی و عادات آمرانه واستبدادی به نیاز های جامعه و دانشگاهیان بی اعتنایی می ورزیدند .
سمت وسو دادن یک چنان نهاد و پذیرفتن مقام ریاست آن کار سهلی نبوده است . هنگامی که سالها پیش هنگام اقامت او در هامبورگ در بارۀ آن روزها و رویداد ها صحبت می کردیم ، متوجه شدم که چندین برابر حدسیات من ، گفتنی های دیگری نیز دارد . پیشنهادمن این بود که اگر بتواند تاریخچۀ آن ایام را بنویسد . یادم است که برایش گفتم : نشود که هر کسی چیزی بنویسد و شما برای تکذیب ورد آن دست به قلم وتلفون ببرید . با پذیرش پیشنهاد گفت این کار را خواهم کرد .
شادروان عصمتی ، دورۀ ریاست جمهوری سردار محمد داوودخان را که خود را مالک الرقاب جامعه پنداشته بود هم دید . پس از کودتای ثور ، رنج وعذاب پلچرخی را از طرف کسانی دید که سالها پیش او را حین انتخاب ریاست اتحادیه محصلان ، به عنوان شخص پایان دهندۀ جنجال ها شناخته بودند . "گناه" اش این نبود که به عنوان رئیس آن نهاد ، به گونۀ دموکراتیک انتخاب شده بود . نه ! " گناه " او این بوده است که چرا افکار واندیشه هایی مانند کودتاچیان نداشت . با آن " غیر دموکراتیک " بودن اش ، شکنجه دید ، وخوشا که نامش در سطح " دموکرات" شکنجه گر و وابستۀ " دموکراتیک" اعدام گاه آفرینان ثبت نشده است .
در محیط مهاجرت آرام نه نشسته بود . با شخصیت ها ومحافلی که برای افغانستان در حد توان وبا سلیقه های مختلف کاری می کردند ، درتماس بود . به ندرت می نوشت ومصاحبه می کرد . زیرا دردی تنش را میازارد . یادم است که باری از برنامۀ فارسی صدای امریکا با من تماس گرفته شد که اگر در بحثی مستقیم ، پیرامون نقش روشنفکر در افغانستان ، با شرکت اقای ذبیح الله عصمتی صحبت کنیم . اما متأسفانه لحظات پیش از شروع برنامه اطلاع یافتم که عصمتی به دلیل مریضی ، نتوانسته است در برنامه سهم بگیرد . ابراز تأسف به اندازه یی بود که یک هفته پس از آن ، بار دیگر همان موضوع و با شرکت عصمتی آغاز شد. امیدوارهستم که آن صحبت ها وسوال وجواب ها منتشر شوند . من از آن موقع به بعد با وی در تماس بودم . آمدن وی در هامبورگ ودیدار هایی که باهم داشتیم فرصت صحبت ها وشناخت بیشتر را فراهم کرد .
پس از رویداد 11 سپتامبر ،او نیز با برخی از دوستان خویش مانند بسا از هموطنان ما ، جلساتی را در امریکا دایر نمود . برخی از نقطه نظریات وفیصله ها رابرایم فرستاد . واین در حالی بود که من مصمم بودم به حیث کاتب آزاده واز پایگاه دیگری پیوند خویش را با میهن گرامی ادامه دهم . درین راستا بود که باری به او گفتم : برای کرسی های دولتی ، اشخاص زیادی پیدا می شوند . به کاتب آزاده ضرورت داریم .
از نظر من رفتن او به افغانستان وسهم داشتن در چند مقام ، با یک عده از مردم دیگر که رفته اند وطالب کرسی های دولتی شده اند، فرق زیادی دارد . به رغم تمایلات سیاسی واجتماعی اش که کسی از فعالین را بدون آن نمی توان شناخت ؛ عصمتی وطنش را دوست داشت . کار او در وزارت معارف در مقام ریاست مبارزه با رشوه . . . وریاست آریانا ، نشان میدهد که در مشکل ترین پست ها قرار گرفته بود . در ین زمینه شاید لازم باشد اگر گفته شود که همه کسانی را که مقامات دولتی را پذیرفته اند ، نتوان به اصطلاع بد ویا خوب گفت . همین برداشت را دربارۀ کسانی هم میتوان داشت که به وطن نرفته اند. اما در مورد او وبا توجه به کار درموسسات آمیخته با دشواری ها این را هم می شود گفت که در پی زر اندوزی ونام جویی نبود . شرایط زندگی اش گواه این ادعا می تواند باشد .
بدون گمان در آن شرایط واوضاع واحوال ، وآن هم در جامعه یی که شکسته وریخته است ، داشتن علایق مختلف و راه وروش متفاوت ، بدون مخالفت وابراز نارضایتی نمی تواند بماند . از برخی مخالفت ها اگر چشم بپوشیم که اینجا دگر زمینۀ ابراز آن مقدور نیست ، مخالفت با کار کردهای او در اداره مبارزه با رشوه و . . . جالب بود که او را متهم به پرچمی بودن کرده بودند .
مرگ او یک ضایعه است .
حاضرین محترم ، سخن را کوتاه می کنم . روانش شاد باشد که با نیک نامی رفته است وبرای بازمانده گان آن مرحوم ، صبر وبردباری مزید می طلبم .
تشکر.







































































































































































Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen