Dienstag, 31. Dezember 2013

یلدا . کامل انصاری



کامل انصاری
 یلـــدا

 شب خانه و خانواده
نور رایش تیره شب را روز نورانی کند
دود خشمش روز روشن را شب یلدا کند
                                                           (منوچهری دامغانی )









یـلـــدا شب زایش نور و روشنایی
یـلـدا شب اول چــله ی زمستان
یـلـدا  دراز ترین شب  سال
یـلـدا تاریک ترین شب
یـلـدا  یک پدیده ء سنتی و طبیعتی
یـلـدا  بروزن فردا شب عاشقان و دلباخته گان
یـلـدا شب نحس و نا مبارک
یـلـدا شبی که سردی زمستان می آغازد
یـلـدا شب خانه و خانواده
یـلـدا شب  زایش و تـولـد
یـلـدا شب قصه و مایده
یـلـدا شب رنج و محنت است
    یـلـدا آغازگر آسایش و خواب و آرامش

یـلـدا بروزن فردا، شب درازدامنی است که آفتاب به بـرج جدی تحویل می کند . وقتی که  فصل پاییز با آخرمی رسد ، اول جدی نخستین روز زمستان است که شب یلدا با تاریکی چهارده ساعته خود می آغازد .
ازدور دور تاریخ ، نیاکان ما فصل های سال را نظر به وضعیت آب و هوا ، درازی و کوتاهی ، سردی و گرمی ، بـری و بحری جشن می گرفتند تا مراسم « شکرگزاری  » فصل ها را ازطبعیت و خالق طبعیت داشته باشند .
فصل اول سال که با نوروز می آغازد ، با مراسم خاصی درمیان عامه با گرمجوشی برپا میگردد . بعد ها شاهان و سلاطین  نیز دراین مراسم اشتراک میکردند . دراین فصل که تمامی عناصرطبعیت ازانسان تا حیوان ،ازهوا تا زمین، ازخاک تا باد ، ازسبزه و گیاه تا خزنده گزنده همه جان می گرفتند . سرسال نو عجیب هنگامه  ای دارد !  دراین وقت تمام عالم و آدم به یک جهش و زایش و جنبینده گی هستند . سبزه ازدل خاک بدرمیشود ، انسان به کارو فعالیت برزوی زمین می جـقـد ، پرنده  های مهاجر می کوچند ، حیوانات بارورمیشوند و بالاخره یک فعالیت عمومی درسراسرکره ء ارض نمایان میگردد .
درفصل تابستان که کمترارجشن تابستانی یاد شده نیزیک حالت خوشحالی بروز میکند و همه چیز به بخته گی میرسد . سردرختی و زیردرختی به قوام می آید که دراین گـرمای تابستان یک شوردیگری درمدارطبعیت بوجود می آید .
فصل خزان یا پاییز موسمی است برگ ریزان . دراین فصل آدم ها و حتی حیوانات آماده گی دارند تا تمام فـرآورده های تابستانی را جمع بندی کنند و یک قسمت آنرا برای فصل سردی زمستان بشکل آذوقه تهیه دیده میشد . .
چون حاصلات را جمع آوری میکردند یک نوع فرحت و خوشی دست میداد . این موسم سال را نیزجشن میگرفتند و هرمنطقه با فرآورده ها و آذوقه های خویش یک محل معین جمع شده مراسم شکرگزاری را بجا میکردند . در میان نیاکان ما این مراسم بسیار ساده بود که بعد ها شاهان و سلاطین نیز دراین محافل سهم میگرفتند و با هـدایا و تحفه ها با خنچه های زرین و نقره یین آراسته میشد و پیشکش شاهان میگردید .
جشن پاییزی را « جشن مـهـرگان » نام کرده اند . زیرا که جشن مهرگان  ازکلمه « مـهر» می آغازد  مهر به معنی نور ، خورشید و خدای روشنایی باشد .  جشن مهرگان پس از جشن نوروز بزرگـترین جشن سال است  که از۱۶ تا ۲۱ مهر ماه ادامه دارد . جشن مهرگان با وسعت گسترده درحوزه قلمرو آریانای بزرگ برگزار میشد . سروده منوچهری دامغانی شاعرسده پنجم هجری  گفته های مانرا صادق است .

برخیزآن ای جاریه پرکن قـدح دربادیه
آراسته کن مجلسی ، ازبلخ تا ارمـــنیـیه
          آمــد خجسته مهرگان جشن بزرگ خسروان
          نارنج و نــار و اقـــحوان  آورد ازهـر ناحیه
درپیرامون جشن نوروز و جشن مهرگان حرف های ناگفته بسیار است که دراین بحث نه گنجد. . چون نوشته درباره شب یـلـدا است میرویم  به سراغ فرهنگ ها :
یلدا بروزن فردا شب اول زمستان و شب آخر پاییز است که اول جدی و آخر قوس باشد . یلدا درازترین شب هاست .  درآن شب و یا نزدیک برآن شب ، آفتاب به برج جدی تحویل میکند . آن شب را گفته اند که بسیاریک شب شوم ، نحس و نا مبارک باشد . برخی را باوربرآنست که شب یلدا یازدهم جدی و نام یکی ازملازمان عیسی علیه السلام بوده است .  (۱)
یـلـدا کلمه سریانی می باشد که معنی میلاد و وقت ولادت باشد . زمان ولادت حضرت عیسی(ع)
را گویند . درزبان فارسی یلدا شبی را میگویند که  ازآن شب درازترنباشد ، و آن شب آخرپاییز . یعنی شب اول زمستان است . شب اول دی ماه که شب اول چله ء زمستان و درازترین شب ها که قریب چهارده ساعت میباشد . (۲)
فرهنگ جهانگیری هم این شب را درازترین شب سال میداند . و یلدا شبی باشد که درآن شب تحویل آفتاب دربرج جدی است .
تو جان لطیفی و جهان جسم کثیف است
تو شمع فـــروزنده و گــیتی شب یـلـدا
( امیرمــعـزی )
شب محنت من ز امداد فکرت
درازی شب های یلدا گـرفـته
                                                             (انوری ابیوردی )
چون حلقه ربایند به نیزه تو به نیزه
خال اررخ  زنــگی بزدایی شب یلدا
(عنصری بلخی )(۳)
          دیدمش خرم و خندان قدح باده بدست                وندر آن آیینه صد گونه تماشاه میکرد
           گفتمش سلسله ء زلف بتان ازپی چیست             گفت حافظ گله یی ازشب یلدا میکرد
یـلـدا یعنی نماد جمع شدن خانواده دراین شب . یا بزبان دیگرمیتوان این شب را شب خانه و خانواده نامید . زیرا دیگرجشن های فصل سال همه جشن های عامه بوده که بعد ها سلاطین و درباریان درآن اشتراک کردند . اما شب یـلـدا یا نخستین شب چله زمستان بدورخانواده چرخ میخورد .یـلـدا درروند تاریخ نظربه محیط جغرافیایی و فرآورده های تولیدی فرق میکند . درهزاره های پیش « یلدا » سمبول تولد نورو روشنایی بوده است که آنرا به زردشتیان و آیین آن نسبت داده اند. اهورا مزدا درهنگامیکه براهریمن تسلط یافت و پیروزشد ، سروده ها و اوراد آیین زردشتی به نیایش درمی آمــد و اهریمن پلشت خوی که نماد تاریکی و تاریک اندیشی بود دراین شب به پایان میرسید و نحست او نیز ازمیان برمیخاست . زردشتیان درجواراجاق خانواده گی دورهم می نشستند و سروده های شانرا میخواندند و آتش می افروختند تا شب دیجور یلدا را به پایان برسانند .  به باورزردشتیان خورشید مهرگسترکه سمبول آشتی و صلح پسندی است نمودارمیشد . قبلاُ تذکررفت که یلدا به معنی « تولد  یا ولادت » می باشد . مراد ازآن زایش نورو روشنایی در سراسرنیم قاره شمالی بوده است . میلاد خورشید زمانی صورت میگرفت که سرآغاز سردی زمستان بود . البیرونی دانشمند سده پنجم هجری از یلدا بنام  « میلاد اکبر » یاد کرده است .
شب یـلـداکه تولد را تداعی میکرد به آیین عیسوی شب تولد حضرت عیسی ثـبـت گردید و هم برخی را باوربرآنست که یلدا نام  یکی ازبالکه های حضرت عیسی بوده باشد.
درکشورهای پارس ، خراسان و ماوراء النهرشب یلدا با مراسم ویژه یی تجلیل میشود که دراین شب خانواده ها با هم جمع میشوند و تا صبحگاهان  درآن شب دراز دامن می نشینند و با خوردن میوه های خشک زمستانی همچون :کشمش ، سنـجید ، جلغوزه ، مییز ، بادام ، پسته و چارمغز سفره ی یـلـدا را رنگین میساختند .  این مراسم مانند مهرگان و جشن سده عام نبوده ، بلکه مخصوص هرخانواده بود که با هم  « شب نشینی » میکردند  وازخوراکه ها نوش جان میداشتند
البته این شب نشینی درفضای گرم و با دلهای گرم صورت میگرفت . ازگذشته های دورکه  درمیان اطاق خانواده آتش برمی افروختند همه خرد و بزرگ دورآتش جمع میشدند . بعد ها که تمدن شهری بروزکرد گرمای شب یـلدا و دیگر شب های چله زمستان توسط تابه خانه ها گرم میشد . درکشورما صندلی رواج پیدا کرد که تمام اعضاء خانواده دورصندلی می نشستند و روی صندلی ازاین میوه ها جمع میگردید و خانواده با شوروشعف این شب را استفبال میکردند و درآن شب دخترهای خانه با داریه وچنگ و چک چک شب را تجلیل می نمودند .سفره چله زمستانی ، برعلاوه خشک باب ، میوه های تازه نیزکه پس از فصل پاییز پابرجا  بود  تهیه میگردید مانند انار، به ، ناک تیرماهی ، خربوزه ارکانی ، انگور طایفی و تربوز که خاصه شب یلدا بود نوش جان میشد . (۴)
درحقیقت این شب که طویل ترین شب هاست ( چهارده ساعت )، شب خانه تکانی کینه ها و آز ها بوده است که با درخشیدن نورو روشنایی، خانواده ها درفضای مهرگستری با هم شب را به پایان می رسانیدند .
درشب اول زمستان خانواده ها که میزبان یـلـدا بودند از مهمان درازدامن سخت پذیرایی میکردند  که  برعلاوه خوراکه های مختلف و لذت بردن ازمهمان ، درشب نیشیی شان قصه خوانی و قصه گویی و لطیفه پرانی نیزمروج بود . رسم و آیین کتابخوانی نماد دیگر این شب است که دردوره های اسلامی ، خانواده ها با خواندن شاهنامه ها ، داستان های هزارو یک شب  و دیگر منظومه های حماسی و یا عشقی مبادرت میورزیدند . خانواده های کم سواد با قصه افسانه آمیز کتب ورقه و گلشاه و نجمان شیرازی بسنده میکردند . خوردن ، خوشی کردن ، گرمجوشی خانواده ها ، قصه خوانی ها و زدودن کینه ها همه ره آورد یک باروری و تولد دیگر و آغاز خوشی ها درفضای پرازمیمنت و نیک اندیشی بود که درشب یلدا تجلیل بعمل می آمـد ..
اوستا کتابیست کهن و دیرپا که کلمه « سرد » به فتح اول و دوم بکاررفته است . این کلمه درعربی و فارسی به همان شکل باقیمانده که با سکون ری تلفظ میگردد . سرد به معنی آغازین فصل زمستان است . درفصل سرمای زمستان آهـورامزدا برآهـریمن پلشت خوی فایق میگردد.
طوریکه گفته شد نیاکان ما هرفصل سال را جشن میگرفتند که درگذشته ها جشن تابستانی هم موجود بوده که درنیمه سال که اول تابستان بود جشنی بنام « مــید شمه » با مراسم و گرمی تابستان رونق میگرفت .  « ســــنه » به معنی سال که درعربی معرب « شــمه » میباشد .
باید یاد آورشد که « جشن تابستانی » درهیچ یادمانده فرهنگی و یا تاریخی سراغ نمیشود، اما اوستا این کلمه را استعمال میکند که آغاز سال شمه ازکوتاه ترین روزهای سال ، یعنی روز اول زمستان بوده ودرنیمه سال که اول تابستان است جشنی بنام « مید شمه » یا جشن نیمه سال و یا
 « جشن تابستانی »  برپا میگردید .
 نیمه دیگرسال که چله زمستان باشد ، جشنی برپا میشد بنام«  مـید یاره » یا جشن نیمه سالی که ما امروز بنام « شب یلدا »  ازآن تجلیل میداریم . چون«  یاره » به معنی « سال » میباشد که با کلمه « اییر » انگلیسی و آلمانی همخوانی داشته است که بدین صورت  « مید یاره »  معنی نیم سال را تداعی میکند .مید شمه و مید یاره دو انقلاب تابستانی و زمستانی بوده است .  (۵)
یـلـدا را شب عاشقان و دلباخته گان نامیده اند . این چه رمزی بین شب یلدا و عاشق و معشوق نهفته است ؟ تصوربرآنست که عاشق و معشوق کوشش دارند تا دراین شب درازکه سمبول نورو روشنایی هست و هم شب درازی است که اگر باهم یکجا شوند ازهمیدیگربهره ورشوند . یا بزبان دیگر ایشان میتوانند دراین شب بیشتر باهم به وصال برسند .
گفتمش سلسله زلف بتان ازپی چیست
گـفت حافظ گـــله ای ازشب یـلـدا دارم
بـناءُ طویل بودن شب عاشقان نیک و مبارک است . «  شب عاشقان بیدل چه شب درازباشد » دراین شب که دوهفت ساعت را سپری میکند ، برای عاشق و معشوق بسنده نبوده است و میخواهند بازهم شب درازی داشته باشند و چیزی که باعث خلال اوقات شان میشود ، مرغ سحر است و یا آذان موءذن که هردو باعث دوری وصال می گردند .
« مرغ سحرتو گم شوی ، یاربدین بهانه رفت »
شب یـلـدا را نا مبارک و نا میمون خوانند . این مسله شاید هم درست نباشد .چون شب همیشه تاریک است ، بشکل یک هیولا درآمـده که ترس و وحشت خلق میکند. چون شب نماد سیاهی و سمبول وحشت آفرینی است که شاید بجا نبوده باشد. زیرا شب هست که روزخلق میشود . پس ازهرتاریکی یک روشنایی موجود می باشد . این تضاد درمیان تمام عناصرطبعیتی بشکل مداوم پذیرفته شده است . همانگونه که ما جنبنده گان روی زمین به استراحت و آرامش ضرورت داریم که مراد ازشب است . فصل های سال نیزپس ازکارو فعالیت و چرخش شان به استراحت احساس میدارند . شب های زمستان و یا فصل زمستان درحقیقت فصل خواب و آرامش می باشد برای طبیعت . شب یـلـدا آغازگر این آرامش برای انسان ها بوده است .
همچنان ازطرف شب برخی ازجنبنده گان و زنده جان هایی که درایام روز خوابیده اند ، درشب برمی خیزند و درجستجوی قوت و لایقوت شان درحرکت میشوند . حرکات این نوع زنده جان ها است که درشب ترس و دلهره  بارمی آورد .
پس می توان با جرﺃت بیان کرد که هرفصل سان، هـرذیروح ، هرعنصرطبعیت، هرموجود 
بحری و بری همه بیک حکمتی و معنایی خلق شده اند. این همه پدیده ها با هم جمع شده و مشتاقانه با یکدیگر پیوند نا گسستنی دارند  درپهنای طبعیت و درفضای لایتناهی و یا به سخن دیگر ازکف خاک تا عرش معلی همه دارنده رمـزو رازحکمتی هستند . دراین باره سروده ی ازالکسندرپوپ فیلسوف معاصرانگلیس می آوریم :

پهنه طبیعت جـز هـنرنیست که بردیده گان تو نا پیداست
زنده گی مجموعه ء فرصت هاست که تو رهـگذار آنرا نمی دانی
نا هـمآهـنگی ها همه موزونند ، اما تو به خطا می پنداری
شـــرهای جـزیی خیر های کلی اند
یک حقیقت مسلم است
هـرچه هست درست و بجاست






یادداشت ها درباره شب یلدا :

۱ــ    برهان قاطع ابن خلف تبریزی صفحه ۱۲۳۸ براساس نسخه موءرخه ۱۰۶۳ هجری قمری بقلم محمد عباسی ــ موسسه مطبوعاتی فریدون .
۲ــ     فرخمگ معین جلد ۴ صفحه ۵۲۷۰ چاپ تهران سال ۱۳۷۱ ــــ فرهنگ عمید جلد دوم صفحه دوهزار چاپ ششم  موسسه انتشارات امیرکبیر سال  ۱۳۶۴
۳ــ   فرهنگ جهانگیری جلد دوم صفحه ۱۶۷۵  ــ ویراسته دکتررحیم عفیفی
۴ــ     خربوزه ارکانی و انگور طایفی میوه های زمستانی اند . خربوزه ارکانی ( ترکمنی ) درنواحی شمال کشورمانند اندخوی و شبرغان تولید میشود این نوع خربوزه پوست بسیارضخیم و درشت دارد و مغزآن نیز لک است که بسیارشیرین می باشد. انگورطایفی طوریکه ازنام آن پیداست احتمالاُ  تخم آن ازطایف کشوریـمـن به خراسان آورده شده باشد . این نوع انگورمعمولاُ درتاکوی ها و زیرخانه های سرد برای خوراک زمستان نگهداری میشود .
۵ــ     دراین باره بنگرید به کتاب سالماری درایران ــ نوشته اصلان غفاری چاپ دوم سال ۱۳۷۹  شهر تکساس ، ایالات متحده امریکا صفحه های ۹  و  ۱۰  .

( کامل انصاری ـ- بیست و یکم دسممبرمطابق شب یلدا سال ۲۰۱۳ میلادی )


Montag, 30. Dezember 2013

ارگ جبل السراج. شاه محمود محمود

Shah Mahmood Mahmoodشاه محمود محمود

ارگ جبل السراج

وجه تسمیه    

 
۱۰۶ سال قبل زمانیکه فابریکهء برق ولسوالی جبل السراج ازطرف امیرحبیب الله افتتاح میگردید ایشان ابتدا نظری به ساختمان جغرافیای این منطقه افگنده وآنرا کوهستانی توصیف کرده ، چنانچه این وادی سرسبزازسه جناح نزدیک به کوه های پر بار محصور بوده است با افتتاح این بنا دکمهء فابریکهء مذکور را فشار داده ، نوریکه از آن متجلی گردید با ادغام نوربر اصطلاح کوه های همجوار ازواژۀ عربی که درآن زمان متداول بود استفاده کرده نام این وادی کوچک سرسبز راکه دریای خروشان سالنگ ازمیان آن عبورمینماید ، جبل السراج یا کوه نور نامید .
شهر قدیمی پروان (نام کنونی آن : جبل السراج ) در نزدیکی ملتقای رود غوربند و پنجشیر بوده است . پروان ممکن است که محل باستانی اسکندریة قفقازِ روزگار اسکندر یا اسکندریه ـ کاپیسا باشد. اسکندریه ـ کاپیسا در مسیر یکی از مهمترین جاده های هندوکش قرار داشت            
نام پروان در منابع جغرافیایی قرون اولیة اسلامی ، «فَروان » و «بروان » ضبط شده است . ظاهراً نخستین بار یعقوبی در قرن سوم از شهر پروان (با ضبط بَرْوان ) نام برده است . به نوشتة وی ، شهر پروان و شهرهای نزدیک آن ، از جمله «بَنجَهار» و «غُوروَند»، را مسلمانان به فرماندهی فضل بن یحیی بن خالد برمکی (147ـ193) در 176 گشودند . اصطخری در نیمة اول قرن چهارم ، در ذکر اقلیم خراسان و نواحی بلخ ، به شهر «فروان » در «عملِ» بامیان در نزدیکی شهرهای غزنه و بنجهیر اشاره کرده است . به نوشتة او فاصلة فروان تا عسکر بنجهیر در شمال کابل دو مرحله است و رود بنجهیر پس از عبور از جاربایه به فروان می رسد در همین قرن ، مؤلف حدودالعالم (ص۳۹۳) دربارة نعمت و بازرگانی پروان مطالبی ذکر کرده و پروان را درِ هندوستان دانسته است . مقدسی در اواخر قرن چهارم ، هردو ضبط «بروان » و «فروان » را به کار برده و آن را دورافتاده ترین شهر بزرگ ] ناحیة بامیان [ و دارای مسجد جامعی بارونق ذکر کرده است    
پروان محل استخراج نقرة درة پنجشیر بود و حاکمان غزنوی در آنجا سکه هایی ضرب کرده بودند . در اوایل قرن هفتم ، پروان سرحد بامیان بود و در 618/1221 که جلال الدین منکبرنی ، تولی خان (پسر چنگیز و از سرداران او) را در پروان شکست داد، اهمیت یافت بارتولد این نبرد را در یک فرسخی پروان ذکر کرده و آن را «بزرگترین ناکامی مغولان » خوانده است در این قرن ، یاقوت حموی از «شهرک فروان » در نزدیکی غزنه و زکریا قزوینی از «ناحیة بروان » و دره ای در آنجا یاد کرده اند.   
پروان به دلیل قرار گرفتن در مسیر تجاری افغانستان ـ هند، محل رفت وآمد و استقرار بازرگانان بوده است . این محل میدان اولین جنگ انگلیسیهاـ افغانها در 1256/1840 بود و ظاهراً از قرارگاه جنگی در آنجا اثری نمانده است ممکن است پروان دیگری در قسمت علیای وادی لَوْگَر، بین غزنی و بامیان ، باشد که ظاهراً متفاوت با پروان واقع در شمال شرقی شهر چاریکار است ( حدودالعالم ، حواشی مینورسکی ، ص 191).
در دورة حکومت حبیب الله خان افغان ملقب به «سراج الملة والدین » (1319ـ1337 هـ ق) با احداث حصار مستحکمی معروف به ارگ جبل السراج در کنار رود جبل السراج ، نام قدیمی شهر پروان به جبل السراج تغییر یافت 
شهر جدید جبل السراج نزدیکِ فروان قدیم در حدود َ15 ْ69 طول شرقی و َ7 ْ35 عرض شمالی در کنار رود پنجشیر نزدیک ملتقای رود غوربند قرار دارد برخی محل شهر جبل السراج را همان پروان دانسته اند در 1315 ش /1937 با احداث کارخانة پارچه بافی جبل السراج ، تاریخ جدید منطقه آغاز شد . در منازعات اخیر افغانستان ، جبل السراج و چاریکار دو شهر مهم در مسیر راه سراسری سالنگ که کابل را به آسیای مرکزی متصل می کند و نیز فرودگاه بگرام (در نزدیکی آنها) تأثیر بسیاری داشته اند.( اسلامیک انسایکلوپیدیا ذیل پروان)
ساختمان ارگ جبل السراج که در سال ۱۹۰۵ کار آن آغاز گردید در سال ۱۹۰۷میلادی در زمان حکومت امیر حبیب الله خان ساخته شده است بنام “سراج الامصار” یاد می شد و تا زمان حکومت امان الله خان به عنوان مقر شاهى از آن استفاده می گردید.    
امان الله خان در اواخر سال ۱۲۹۷ هجری شمسی به قدرت رسید.      
ساختمان تاريخى ارگ جبل السراج که در مرکز ولسوالى جبل السراج پروان موقعيت دارد، در دوران جنگ هاى حدود سه دهه اخير تخريب شده است . تلاش برای بازسازی آن جریان دارد .



Donnerstag, 26. Dezember 2013

پیرامون خاطرات سیاسی جنرال عبدالقادر . . . قسمت هشتم.




نصيرمهرين
m.nasir@web.de

پیرامون
         " خاطرات سیاسی جنرال عبدالقادر
                                   در گفت وگو با
                                               دکتور پرویز آرزو "
               
                 بررسی کودتای ثور درخاطرات عبدالقادر
 
قسمت هشتم
                            خواجه رواش

" ای پدر لعنت ها! ای بی ناموس ها! اگر انقلاب این است، بر پدر انقلاب لعنت! کی به شما امر کشتن داده ؟ "
                        ( عبدالقادر)


آری، می توان گفت: کودتای ثور که عبدالقادر برای به پیروزی رسیدن اش، تپ وتلاش بسیارنمود، چنان پدرلعنتی، پدرخوارگی وفرزند خوری را داشت. درحالی که پدران قاتلان، بی خبرازاعمال جفا آمیز فرزندان خویش،در پرورش سیاسی فرزندان خویش نیزسهیم نبوده اند. پس سزاوار لعنت فرستادن نیستند. باید پرورش دهندگان دیگری را شناخت . . .

         
در برگهای پیشین، جلوه های نخستین خونریزی های کودتا چیان هفتم ثور( " مرحلۀ اول انقلاب ثور" )، را از قصر ریاست جمهوری ( ارگ )، وزیر دفاع و چند تن از مامورین وزارت داخله نوشتیم. اعدام های آن روز درخواجه رواش یا یکی از مراکزی که برای کودتای ثور بسیار مهم بود، نیز شایان توجه بسیار است.
آغازغم آمیز مصیبت برای تعدادی از افسران نیروی هوایی خواجه رواش و میدان هوایی بگرام را زمانی می توانیم درنظر آوریم که نیروی تانک تحت قوماندۀ اسلم وطنجار؛به بن بست رسید و اسدالله سروری پیهم به عبدالقادر فحش می داد، که از نیروی هوایی وبمباردمان ها استفاده شود.
 در آن جریان اگر کودتا چیان در فکر موفقیت خویش بودند؛ آن عده از نظامیانی که صبح ها روانۀ وظیفه می شدند، وبا کودتا چیان پیوندی نداشتند، وظیفۀ خویش را پاسداری از آن چه به آن سوگند خورده بودند، پیشه می نمودند. آنانی که به عنوان نیروی محافظ ویا آمر محافظ آن جا مسؤول بودند، جز محافظت قطعه ، ومخالفت با افرادی که در خفا تصمیم گرفتن قدرت را نموده بودند، راه دیگری نداشته اند تا درپیش گیرند. ازهمان روی، نخستین مقابلۀ مسلح در دروازۀ ورودی خواجه رواش، علیه گلاب زوی و سروری رخ داده است که به آن جا حمله نموده بودند. و در همان جا است که خون نخستین محافظین ریخته است. در ادامۀ زد و خورد ها، هنگامی که جنرال قادر تصمیم به فرار از خواجه رواش گرفت وسعی نمود به وسیلۀ هلیکوپتری به سوی بگرام برود، خونریزی بیگناهان بیشتر شد. وی از نخستین حملۀ شخصی خویش بر عسکر بیچاره یی یاد می کند که گویا شفراصلی کودتا چیان را نیز داشت. همچنان می گوید که با فیر آتش تانکی ، کلۀ قاسم، مدیر استخبارات خواجه رواش به هوا رفت(1). اکنون روایت وگونۀ تصویر وانگیزۀ عبدالقادر را می گذاریم واز دومنبع با روایت متفاوت با وی مدد می جوئیم.
منبع نخستین جناب ش. میرزایی است. وی به دلیل خویشاوندی با شادروان خانجان "مقبل" آمر محافطت خواجه رواش، درحالی که شناسایی بیشتری پیرامون او داشت، پس از تحقیق در بارۀ جزییات برخورد ها در خواجه رواش به رد سخنان عبدالقادر  پرداخته است. مزیت دیگر کار میرزایی در این نیز است که بُعد فرهنگی وشاعری از زند گی شادوران مقبل را معرفی می کند.
منبع دوم، نوشتۀ جناب فرهاد لبیب، از افسران نیروی هوایی ونویسنده است. نگارنده به منظورداشتن آگاهی بیشترازبرخوردها وخونریزی ها در خواجه رواش، ترجیح دادم،بخش هایی از این دومنبع را بیاورم. شایان یادآوری است که برگرفتۀ من از فراوردۀ جناب فرهاد لبیب، از عنوانی است که مشخص در بارۀ خواجه رواش اختصاص داده است. اصل تحقیق ایشان هنوز صورت انتشار ندیده است. برای دسترسی به جزییات برخوردها درخواجه رواش ومیدان هوایی بگرام، نیازمند مراجعه به شاهدان عینی بیشتری هستیم. اگر روزی آن " بلدوزرکار " به سخن آید ویا راوی حکایت وی به سخن آید که داستانی را گفته بود، محل قبرهای دسته جمعی وتعداد اعدام شده گان مدفون در آنجا، به خوبی نشانی خواهد شد، بلدوزرکار گفته بود که :
 روی اجساد خونچکان درجری از خواجه رواش گل می ریختیم، همه جا تر وآبدار بود، اجساد به آسانی زیر گل نمی شدند. چون باران هم باریده بود، گل و آب با خون آنها سرخ معلوم می شد.  (2)
 . . .
درخاطرات عبداالقادر، مانند بسا موارد دیگر، از آن خونرزیزی ها وبی رحمی ها با انگیزه های برائت جویانه، به گونه یی یادآوی می شود، که گویا وی تقصیری نداشته است. ضرورت یادآوری وی هم واضح است. زیرا تعدادی کشته شده اند و وی نمی تواند از آن یاد نکند. اما، ادعای وی چنان است که دیگران مقصر بوده اند. به این ترتیب هنوز هم به خواستگاه خونریزی ها وخون طلبی هایی که آن کودتا داشت نرسیده ویا نمی خواهد آن را به روی بیاورد. هنگامی که می خواهد خواستگاه بی رحمی ها وخون ریزی های کودتای 7 ثور را تا سطح کینه وعقدۀ اشخاص تنزل دهد؛ ویا از بی خبری خویش سخن  بگوید، سعی میکند که از یک کودتای سیاه ؛ چهرۀ بی آزاری رسم کند که دل وی آرزومند خونریزی هایش نبود! و دراین ساده اندیشی تا آنجا پیش می رود و مدعی می شود که پس از دیدن جسد چند تن از اعدام شده گان، به قاتلان آنها گفته است :
" ای پدر لعنت ها! ای بی ناموس ها! اگر انقلاب این است، بر پدر انقلاب لعنت! کی به شما امر کشتن داده ؟" (3)
آری، می توان گفت، کودتای ثور که عبدالقادر برای به پیروزی رسیدن اش، تپ وتلاش بسیارنمود، پدرلعنتی، پدرخوارگی وفرزند خوری را داشت. درحالی که پدران قاتلان، بی خبر از اعمال جفا آمیز فرزندان خویش، در پرورش سیاسی ایشان نیزسهیم نبوده اند.پس سزاوار لعنت فرستادن هم نیستند. باید پرورش دهندگان دیگری را شناخت.
پیش از پیوست نمودن مطالبی از نوشته های جناب ش. میرزایی وجناب فرهاد لبیب، انتشار یادداشتی را لازمی می بینم که جناب جنرال آقاجان بهادری به منظور ثبت یک گوشۀ دیگر از حقایق لطف نموده و فرستاده است. یاد داشت ایشان :
  "مهرین گرامی
یک هفته پس از کودتای هفت ثور، از طریق رادیو لست یک تعداد از شخصیت ها به نشر رسید که گویا در اثر مقاومت روز اول( هفتم ثور) تلف شده اند .در حالیکه چنان نبود. ازجمله وحید عبدالله معاون وزارت خارجه، اکبر خان رئیس دفتر جمهوری و یک تعداد دیگر، بیشتر از یک هفته، یعنی بعد از کودتا، همچنان در منزل پایانی وزارت دفاع وقت در قید حیات بودند". . (4)
                                              ادامه دارد
......................................................................................
توضیحات ورویکردها
1-       خاطرات سیاسی عبدالقادر ،ص 176.
2-       یادداشت های نگارنده
3-       خاطرات سیاسی عبدالقادر ، ص 180
4-       یادداشت ماه قوس جناب جنرال اقا جان بهادری .

پیوست ها :
           پیوست اول    


  
  شهید خانجان " مـقبل "


            مقاومت در قوای هوایی خواجه رواش

نویسنده : ش. میرزایی 

     در قوای هوایی"خواجه رواش"؛ "مقبل" صاحب منصب دلیر "قطعه ی محافظ" آن قوا که آمر امنیت قطعه ی مذکور را بود، با جمعی از منسوبین شرافتمند قوای هوایی چنان شجاعانه به مقاومت پرداختند که افسانه ی تسلیم بی چون و چرای اردو را از مغز های کودتاچیان وابسته به شوروی بیرون کرد. "مقبل" که قدرت حرکت مستقلانه را از خود فروختگانی مانند عبدالقادر سلب کرده بود با هجوم زره پوشی از بیرون مواجه شد، وی با تفنگ کره بین پهره دار نظام قراول قطعه ی خود ضرب دست یک افسر وطن دوست را در سینه ی یک وطن فروش دستیار روس بنام "سید محمد گلاب زوی" گذاشت و وی را از صف محاربه بیرون کرد. ( جنرال قادربا دروغ می گوید که گلاب زوی در اثر عملیات طیاره ها  و پارچۀ پریده از زمین از ناحیۀ شکم زخمی شد.) ولی حمله بر قوای هوایی و جنگ در این استقامت بمثابه یگانه امکان جلوگیری از شکست کودتا، مؤثرترین عرصه ی مشارکت مستقیم افراد نظامی روسی و همچنین در صورت ناکام شدن؛ منحیث یگانه سکوی فرار کودتاچیان ادامه یافت. بناءً مفرزه ی کوچک محافظ و نگهبانان با شهامت قوای هوایی با امکانات محدودی در شرید بزرگی از آتش ستون تانک های دشمن قرار گرفته و بخصوص پس از جراحت برداشتن "مقبل" مؤفق به حفاظت دوامدار زون دفاعی خود نشدند. در نتیجه قرارگاه قوماندانی قوای هوایی و مدافعه هوایی در "محل چنار" به دست کودتاچیان افتاد. چند طیاره و هلیکوپتر توسط پیلوت های کودتاچی، امکانات پرواز و فعالیت به نفع کودتا را یافتند.           
      اگرچه اردو در سردرگمی فرورفته، بی قومانده و منفعل شده بود با آنهم کودتاچیان تا حوالی ظهر در استقامت های زمینی به کدام دست آورد چشمگیری نرسیده و مهمات آنان قریب به اتمام بود. اما در بعد از ظهر همان روز؛ به ادامه ی مشارکت مستقیم روس ها در این کودتا، صندوق های مرمی و مهمات از قبل جابجا شده در منازل جواسیسی که با عناوین دیپلومات، مشاور و غیره در مکروریان کهنه اقامت داشتند، توسط خود آنان به کودتاچیان رسید. با رسیدن این دَم تازه در کالبد کودتاچیان؛ شهروندان کابل جریان سقوط دولت داوود و سرنوشت خود ساخته ی وی را با برنامه، فرمان و مشارکت مستقیم جواسیس و افراد نظامی روس به نظاره نشستند.     

شهادت افسران وطنپرست در بعد  از ظهر هفتم ثور               

     دربعد از ظهر سیاه روز ۷ ثور 1357 به ادامه ی آدمکشی هستریک کودتاچیان؛ منسوبین قوای هوایی و مدافعه هوایی خواجه رواش شاهد جنایت دیگر آنها بودند که در اثر آن مقبل با جراحت شدید در قسمت شانه اش و شش تن از افسران با شهامت دیگر قوای هوایی و مدافعه هوایی: دگر جنرال محمد موسی قوماندان این قوا، تورن جنرال عبدالستار مرستیال قوای هوایی، دگروال احسان الله مدیر پیژند، دگروال تیمورشاه مدیر لوژستیک، جگرن محمد قاسم مدیر اخذ خبر و جگرن مرتضی قل سرانجینر قوای هوایی درحالیکه اکثریت شان مجروح بودند، توسط کودتا چیان بی رحم و اجنت های سازمان اطلاعات نظامی روسیه (جی. آر. یو.) مانند: نظرمحمد، اسد الله سروری و عبدالقادر مشهور به "سگ"؛ اعدام گردیدند. یعنی آنان توسط جلادانی شهید شدند که برای رسیدن به قدرت راهی جز خود فروشی و لیلام نوامیس ملی به بیگانگان در مخیله ی شان هم خطور نمی کرد.             
 
      به قول یک "جنرال" پرچمی که غرض تضعیف روحیه و رشادت مقبل وی را مورد "نصیحت پدرانه" قرار داده گفته بود: مقبل تو که بخاطر اعاشه ی خانواده ی ده نفری بار قرض کمرت را خم کرده است، میدانی که اگر تو نباشی بر سرهشت فرزندت چه خواهد آمد؟ پس بهتر است که از مقاومت دست کشیده و همانند بقیه ی اردو تو هم تسلیم شوی! به اعتراف خود همین"جنرال"، مقبل به وی گفته بود که: "این دسیسه ی خارجی ها و عمل تجاوزگرانه ی آنان است ورنه هیچ افغانی تا این حد بی ناموس نمی شود و من که به نام وطن و ملت آزاده ی خود سوگند یاد کرده ام، مرگ خود و تمام اعضای خانواده ی ام را بر اسارت در دست بیگانگان و جواسیس آنان ترجیح میدهم."
در حالیکه چگونگی کشتار بدون محاکمه ی این مجروحین جنگی، وثیقه ایست از آغاز ریکارد بربریت ایادی روس،همچنان این توحش تفسیری از تعبیر "دموکراسی خلقی" را نیز ارائه کرد. اما "مقبل" و همسنگران با شهامتش که اینبار در صفحه ی دیگری از تاریخ میهن ما شعار آزادی را با خون خویش رقم زدند، در کنار آرامگاه یک سپاهی گمنام دفن نشدند بلکه پیکر های خونچکان آنان را در یکی از صد ها گور جمعی زیر خاک کردند که از بزرگترین کارنامه ی ارتش اشغالگر روس و عمال داخلی آن در افغانستان می باشند.
    آری، سی و پنج سال از حماسه ی خونین "مقبل" و یاران رشیدش گذشت و تمام تجارب سه و نیم دهه ی خونین پس از این جایگاهی از تاریخ کشور ما؛ علاوه بر شهامت و رشادت این خلف راست قامتان و آزادگان، وثیقه ای از منطق علمی و بصیرت ژرف این اسطوره مقاومت را نیز ثبت تاریخ کرده است. شادروان محمد صدیق فرهنگ از مقبل این نمونه ی مقاومت در برابر تجاوزات افسارگسیخته ی دولت روس و ایادی بومی آن در کتاب "افغانستان در پنج قرن اخیر" بعنوان یک افسر صادق و وطن دوست یاد کرده است. ایشان در صفحه ی ۷۱ جلد سوم چاپ سال ۱۳۷۴خورشیدی همین کتاب چنین نوشته اند: "همچنان وی (آقای فرهاد لبیب) از وظیفه شناسی جگرن خانجان مقبل، مرتضی قل سر انجینر قوای هوایی و جنرال مولاداد یاد میکند". 
 محمد نبی عظیمی پرچمی معلوم الحال، در صفحات
۱۳۲، ۱۴۰ و۱۴۱ کتاب لاف نامه به اصطلاح "اردو و سیاست در سه دهۀ اخیر افغانستان" از شهید مقبل به عنوان مدافع نظام جمهوری سردار محمد داوود نام برده است. در حالی که خود این مخلوقات پروژه های استعماری امپراتوری روس تا زمان گرم بودن مناسبات داوود و برژنف در لیسیدن دست و پای داوود هر یک شان از رفقای دیگر خود پیشی می گرفتند، او را سردار سرخ، رهبر انقلاب و مجسمه ی آزادی ساخته و این مجسمه ی ساخت خود را با آذان کرملین سجده می کردند. بر عکس "مقبل" زمانی به تبدیلی اش از قول اردوی مرکز به قوای هوایی و مدافعه هوایی در خواجه رواش و قبول مقام قوماندانی محافظ این قوأ موافقت کرد که داوود را در ندامت از گذشته، روگشتاندن از روس و تصفیه ی اردو از وجود عمال مزدور آن مصمم یافت. پس معلوم است که شرط همکاری مقبل با داوود نه دفاع از وی بلکه ترک وابستگی به اجنبی، تمایل جدی او به استقلال و دفاع از منافع و نوامیس ملی بود که به حکم تجربه، خود نیز در راه تحقق همین آرمان انسانی جان خود را اهدأ کرد.
اما تداوم طراحی شده ی فاجعه ی بزرگ تاریخی ای که با توحش افسارگسیخته ی کنونی و همداستانی "جامعه ی جنایتکاران جهانی" و کلیه مزدوران رنگارنگ بومی شان، کماکان از مردم ما قربانی میگیرد، ضرورت نبرد دلیرانه و عقیم کردن اغراض، دسایس و توطئه های همه دشمنان سوگند خورده ی مردم ما را بمثابه یگانه راهکار ممکن در راستای پایان دادن به آن در پیش پای کلیه احاد، نهاد ها و توده های تحت ستم و آزادیخواه کشور ما گذاشته است که تحقق این امر باز هم مستلزم شهامت، ژرف نگری و استفاده از تجارب گران بهای هزاران انسان به خون خفته و "مقبل" تباری می باشد که با غضب آدمکشان کی. جی. بی. و دلقک های بیمقدار و جنایت پیشه ی بومی شان در پولیگون ها به جوخه های اعدام سپرده شدند و بر روی پیکرهای آغشته به خون آنان در گور های جمعی با بلدوزر خاک کشیدند.  
یادشان گرامی و راهشان پر رونده باد!

مقبل کی بود؟
     
 خانجان "مقبل" فرزند احمد جان در سال ۱۳۱۲خورشیدی در یک خانواده ی تهیدست قریه ی کمری ولسوالی بگرامی ولایت کابل چشم به جهان گشود. موجودیت آثار گویای تمدن متلاشی شده و گذشته ی غم انگیز کابل بزرگ (همان کابورای "اوستا" واقع در غرب کابل خورد یا "خورد کابل" کنونی که شامل قرأ سهاک، شیوه کی، کمری تا بتخاک می شد) و محتوی تاریخ شفاهی این سرزمین مانند: ایجاد گورستان اضافه تر از ده هزارتن از لشکریان خون آشام عرب در"شهدای صالحین" کنونی، جنایات تجاوزگران انگلیس؛ حمله، ولجه و آتش زدن وایسرای آنان در بالاحصار کابل و تار و مار شدن قشون شان توسط آزادی خواهان افغان تا هجوم جنگجویان ایلجار قبایلی هنگام تاج بخشی به سلاطین غدار، بر بستر بهره کشی قرون وسطایی، استبداد و ارباب و رعیتی حاکم در سرزمین ما، آن فکتور های عینی و وقایع تاریخی ـ فرهنگی این وادی خون اندود بود که کودک با ذکاوتی چون "مقبل" را دروس آزادگی، شهامت و عیاری آموزانده و در کوره راه زندگی آبدیده می ساخت.
      زنده یاد خانجان "مقبل" در سال ۱۳۲۱ خورشیدی شامل مکتب ابتدائیه ی بگرامی شده و در سال۱۳۲۷ از صنف ششم آن فارغ گردید. "مقبل" که در دوره ی مکتب ابتدائی؛ هم در امور درسی و هم در امور تربیوی برازندگی خاصی داشت، در سال ۱۳۲۸ خورشیدی با داشتن نمرات اعلی و سلامت جسمانی برای شمولیت در لیسه حربیه انتخاب گردید. وی که دوره ی لیسه ی حربیه را با علاقمندی آغاز کرده بود؛ آن را در سال ۱۳۳۴به پایان رسانید. "مقبل" در برج عقرب همان سال شامل دانشگاه نظامی شده در سال ۱۳۳۷ خورشیدی از دانشکده ی پیاده ی آن به درجه ی اعلی فارغ التحصیل و شامل اردو گردید.          
       زنده یاد خانجان مقبل طی سال های 
۱۳۳۷ تا ۱۳۵۷ خورشیدی در بخش های مختلف اردو، از سمت های ضابط اداری و ضابط امر فرقه ۷"ریشخور" تا قوماندان تولی و کندک غند ۵۵ فرقه ی ۷، آمر سفربری و اوپراسیون غند ۳۸ همان فرقه، آمر شفر قول اردوی مرکزی و قواماندان محافظ قوای هوایی خواجه رواش کابل اجرای وظیفه نمود.  
همچنان وی در سال 
۱۳۳۹ خورشیدی مطابق ۱۹۶۰ میلادی ازدواج نمود که ثمره ی این ازدواج چهار پسر و چهار دختر می باشد. 
     عطش آزادی خواهی "مقبل" که در کویر قالب های متحجر نظام یک "ارتش سفید" فرو نمی نشست، باعث می شد تا وی از همان دوره های تعلیم و تحصیل در پهلوی فراگیری مؤفقانه ی علوم و آموزش دروس مسلکی نظامی؛ به سرودن اشعار و نوشتن مقالات افشأ گرانه ی سیاسی و اجتماعی بپردازد که بعضأ سبب درد سر هائی نیز برایش می گردید. چنانچه باری؛ به اثر راپور یک هم دورهی  تحصیلی اش که هم دهکده وی نیز بود به محرومیت از مرخصی هفتگی مجازات شد. از همین جاست که "مقبل" منحیث نویسنده ای با رسالت و شاعری پرتوان؛ مضامین و اشعار انتقادی و افشأگرانه ی خود را با نام های مستعار: کمریوال، عنقا، (م. ل.)، سنگتراش، همجوار، آموزگار و همسایه در مطبوعات کابل به نشر می سپرد.      
     اما با آنهم برخی ازمضامین و اشعارش با اسم خود وی نیز در: مجله ی ژوندن، روزنامه ی انیس، جریده ی سبا، مجله ی پشتون ژغ و گاهگاهی هم در مجله ی اردو و سایر رسانه ها به نشر میرسید. زنده یاد مقبل یکی ازهمکاران فعال و با ابتکار مجله ی آزاد "شوخک" نیز بود که نوشته ها و اشعار پر محتوایش در همین جریده موجود است.                       
     از شادروان "مقبل" در صفحۀ 
۱۸۰ کتاب "معاصرین سخنور" تألیف شادروان مولانا خال محمد "خسته" چاپ سال ۱۳۳۹ خورشیدی و در صفحه ی ۲۴۶ کتاب "سرزمین آریا" تألیف محمد ناصر "کمال" چاپ سال ۱۳۷۷ خورشیدی به مثابه شاعر و نویسنده ی مبتکر و با رسالت یاد آوری شده است.   
غزلیات و سروده های مقبل که در اوزان کلاسیک شعری نظم یافته است، نتنها نمونه ی کار فرهنگی انگشت شماری از منسوبین اردو بود بلکه بازتابی از رنج ها، محرومیت ها، احساسات و تمایلات انسانی نسل جوان جامعه و با حلاوت ویژه ای میباشد. بنابر همین دلیل است که هنرمندان و سرایندگان شهیر و نام آور رادیو و تلویزیون افغانستان از اشعار و تصنیف های ایشان آهنگ ساخته اند، که برخی از این هنرمندان محبوب عبارت از: زنده یاد احمد ظاهر، خانم افسانه، خانم پرستو، آقای جمعه گل "خوشخوی"،  آقای حبیب "شریف"، استاد حفیظ الله "خیال"، زنده یاد رحیم "مهریار"، خانم ژیلا، خانم سلما "جهانی"، خانم شاه پیری "ژینوس"، آقای شمس الدین "مسرور"، محترم شیر محمد "غزنوی" و خانم ماری "مهتاب" می باشند.  
     اما دوره ی لیسه و سال های تحصیل "مقبل" با جو سیاسی حاکم بعد از جنگ دوم جهانی و تلاطم آغاز نیمه ی دوم قرن بیستم هم زمان بود که در آن سراسر جهان بخصوص کشور های همسایه آبستن جنبش ها و تحولات جدی و جدیدی بود. دورانی که در آن انحصارات سرمایه داری غربی مؤقتأ در قلمرو های قبلی و حصار های منطقوی متوقف شده و برعکس هیولای امپراتوری تزارهای نوین از مرز های افسانوی اش به بیرون سر بر داشته و جهان را به بلعیدن تهدید میکرد. 

 
  چند نمونه یی از اشعار "مقبل"

شعر از "مقبل"؛آوازخوان: احمد ظاهر:

بنازم قلب پاکت مادر من               بگردم دور خاکت مادر من
سیاه شد روزگار من سیاه شد          خدا یا مادرم از من جدا شد
فلک با من چرا این ناروا کرد         که یکدم مادرم از من جدا کرد
نبودم لحظۀ جان کندن تو               نبود دستم به دورگردن تو
                     خدا یا روزگار من سیاه شد
                    که یکدم مادرم از من جدا شد

                                       **
شعر از: "مقبل"؛ آوازخوان: خانم افسانه:

حال که افسانه شدم میروی        بی سر و سامانه شدم میروی
میروی افسانه شدم میروی        حال که دیوانه شدم می روی
 میروی جانم به فدایت مرو   
سوختم از جور و جفایت مرو
تشنه ی پیمانه شدم میروی        حال که دیوانه شدم می روی
   یار تو ام یار وفادار تو            سوخت مرا شعله ی رخسار تو
زار چو پروانه شدم میروی       حال که دیوانه شدم می روی
نیست کسی مونس تنهایی ام        وای به حال سر سودایی ام
حیف که بیگانه شدم میروی         میروی افسانه شدم می روی
                      حال که دیوانه شدم میروی
                      بی سر و سامانه شدم میروی
                                         **
شعر از: "مقبل"؛ آوازخوان: عبدالرحیم "ساربان":

تابه کی ای مه لقأ دربه درم میکنی 
ازغمت ای دلربا خون جگرم میکنی                   
ای مۀ شیرین ادأ خاک به سرم میکنی
در ره انتظار تو چشم به راه ام بیا ای صنم مه لقأ
جور و جفا تا به کی ای بت مه پیکرم 
رحم نما بهر من زود مرو از برم  
    رفته ز سودای تو جان ز تن هوش از سرم
بهر خدا بهر خدا مکن بر من جفا ای مه شیرین ادأ                   
تا به کی ای قلب زار شور و نوا میکنی 
از غم آن تند خو ناله چرا می کنی                     
گریه و آه و فغان شام و صباح می کنی
ای دل من ای دل من بیتابی تو چرا ای دلک بینوا
                     **
 شعر از: "مقبل آواز خوان: شمس الدین "مسرور":

آمدی ای گل مراد بیا               خاطرم را بکن تو شاد بیا
خاک ما را مده به باد بیا           تو بیاور مرا به یاد بیا

که ز جورت فغان فغان دارم
دل افگار و خونچکان دارم

آمدی نور دیده ام باز آی           ای گل نو رسیده ام باز آی
تو غزال رمیده ام باز آی           درد هجران کشیده ام باز آی

که ز جورت فغان فغان دارم
دل افگار و خونچکان دارم              
 
تو علاجی به درد ما فرما          چارۀ رنگ زرد ما فرما
گوش به این آه سرد من فرما       فرش راهت ز درد من فرما

آمدی ایگل مراد بیا     
خاطرم را بکن تو شاد بیا
                                   **
یادداشت: مجموعه ی صد ها قطعه شعر محترم "مقبل" که جهت نشر به گونه ی یک کتاب به قلم خود ایشان در یک مجلد گردآوری شده بود، همانند هست و بود بقیه هم شهریان شریف کابل، حین تاراج "تنظیمی" در سایه ی حاکمیت دولت ائتلافی "روسی ـ جهادی" قربانی جنایات آنان شده و باعث فزونی درد کمبود حضور "مقبل" در جمع دوستان و گنجینه ی فرهنگی کشورما شده است. بنابران همانگونه که معلومات منسوبین وطن دوست قوای هوایی برای دریافت محل مشخص گور جمعی ای که زنده یاد مقبل با شیوه ی تدفین جلادان خلقی و پرچمی در آن مدفون شده است کمک میکند، به همانگونه هم گردآوری مجدد مقالات و اشعار ایشان نیازمند سهمگیری صمیمانه ی عزیزانی است که چیزی از این آثار را در دسترس خود داشته باشند.
ما در آدرسی که در زیر درج است چشم براه وصول: معلومات، اشعار، مقالات، خاطرات و چشم دید های شما هستیم؛ چه گردآوری آثار ایشان را ممکن سازد یا چگونگی مشخص تر جریان فاجعه ی سیاه روز
 ۷ ثور ۱۳۵۷ در قوای هوایی را بازتاب دهند.

   با عرض امتنان
Email: hodawend@gmail.com


پیوست دوم
بخشی از نوشتۀ جناب فرهاد لبیب    
  
درمیدان هوایی خواجه رواش چه گذ شت ؟                                          
میدان هوایی خواجه رواش که به ترمینل  میدان هوایی بین المللی کابل وصل است ، قبل از کودتا ، صرف یک " غُند" از قوای ترانسپورت هوایی  با اضافۀ  محل قوماندۀ قوتهای هوایی و مدافعۀ هوایی ( قوماندانی عمومی هوایی و مدافعۀ هوایی)، مرکز مخابره سرتاسری هوایی "محل چنار"  و همچنان پوهنحی هوایی و بعداً پوهنتون هوایی و مدافعۀ هوایی دران مستقر بود.
 ساختمان و تشکیل این " غُند"  که به مشورۀ روسها و طبق قرار داد فیمابین  دولتین افغانستان و شوروی آنوقت  تکمیل و به بهره برداری آغاز کرد. قبل از ساختمان  و بهره برداری  این "غند" میدان و قوای هوایی در عقب صحت عامه و تعمیر فعلی رادیو افغانستان در نزدیک زیارت "مهدی آتش نفس " قرار داشت .
 روسها در مدت بیست و چند سال،فعالیت های استخباراتی خویش در اردوی افغانستان توانسته بودند درهمین میدان هوایی، کدر نظامی پیروان خویش را سازمان دهند. درهمه ای قطعات بخصوص در اینجا، ما اشخاصی را که در رژیم ها و کودتا های روسی نقشی به سزا داشته اند، تنها از میدان هوایی خواجه رواش نام میبریم تا اثباتی باشد در گفتار ما:
1-    اسدالله سروری پیلوت هلیکوپتر (ام-4)، بعداً رییس عمومی پولیس مخفی و معاون ریاست جمهوری در رژیم کودتا.
2-    عبدالقادر پیلوت، بعداً وزیر دفاع
3-    پاچاگل وفادار، انجنیر قوای هوایی، بعدا وزیر سرحدات
4-    سید محمد گلابزوی، میخانیک هوایی ، بعداً وزیر داخله و مخابرات
5-    عبدالحمید محتاط انجنیر مخابرۀ هوایی، بعداً وزیر مخابرات و معاون ریاست جمهوری
6-    سید داوود ترون ، انجنیر هوایی، بعداً قوماندان عمومی ژاندارم و پولیس
7-    محمد سعید پیلوت هلیکوپتر، بعداً معاون عمومی پولیس مخفی رژیم کودتا
8-    انجنیر نظر محمد، بعداً وزیر دفاع  و عضو بیروی سیاسی حزب
9-    گل سعید، میخانیک هوایی، بعداً رییس پولیس مخفی ( خاد ششدرک)
(گل سعید مذکور در میان پرسونل قوای هوایی به "سقراط" شهرت داشت، البته نه از نگاه دانش و آگاهی بلکه از نظر شکل و قیافه)
10-            انجنیر جیلانی از غزنی  "استاد پوهنتون هوایی " بعداً معیین وزارت ترانسپورت، رییس لوژستیک اردو و رییس عمومی تحقیق.                                                                                                               
11-             عبدالحق صمدی از مزار، میخانیک هوایی، بعداً رییس پولیس مخفی نظامی، والی و سفیر         
12-            عتیق الله از لغمان میخانیک هوایی، بعداً رییس دفاع مُلکی  و رییس " پیژند" اردو                
13-   انجنیرلعل محمد "علومی"، بعداً قوماندان ژاندارم و پولیس (چندی پس از کودتا، توسط مبارزان راه آزادی در ولایت لوگرکشته شد)                                                                                  
13-            انجنیر دوست محمد از پکتیا، بعداًرییس سیاسی قوای هوایی و مدافعۀ هوایی.                        
همچنان، اشخاصی مانند  انجنیر خطاب و فضل قادر رؤسای امورخارجۀ رژیم کودتا، نادرشدل (دهقان) و محمدعظیم رؤسای جلب و جذب و ملی بس؛ و نیز شیرآقا حرکت رییس بلدیۀ کابل.
اسمای که در فوق ذکر گردید ،همه صاحب منصبان قوای هوایی مربوط میدان خواجه رواش کابل  بوده اند .                 
حال، خواننده های محترم توجه خواهند داشت که سهل انگاری در قسمت روابط و ضوابط غرض آلود بیگانه گان چقدر فاجعه برانگیز است ؟ چگونه دشمنان وطن، فرزندان ملت  را علیه خود ملت بکار میگیرند؟                                                                                                            
باری :   
 . . . درگرفتن دستور و پیشبرد  وظایف  کودتا  توسط اعضای نظامی حزب،  عمل  عمدی و یا سهوی دیگر غلام حیدررسولی وزیردفاع وقت چنین بود:                                                                          
صبح روز هفتم ثور، حیدر رسولی به همه قطعات نظامی مرکز که بحالت " آماده باش" کامل قرار داشتند؛ امرمارش و اتن ملی را میدهد تا چنین وانمود کند که  گویا قطعات اردو بخاطر دستگیری اعضای حزب ( خلق و پرچم)  به شادی و پایکوبی پرداخته اند، در حالیکه دست اندر کاران کودتا از این فرصت طلایی، استفادۀ بزرگی بعمل آورده دستور و نقشه  و حرکت کودتا را میان خویش سازمان دادند.
...
اوایل ساعت هشت صبح روزپنجشنبه هفتم ثور، وقتی بس های حامل صاحبمصبان به میدان هوایی خواجه رواش داخل میگردند؛ آواز دُهل و سُرنا و شعار های عساکری که میگویند : " زنده باد رهبرملی، مرگ بر وطنفروشان "، بگوش میرسد.
 اعلان رادیو کابل در شب قبل ازآن، مبنی بردستگیری ببرک کارمل، تره کی و شرکا ونیز، سر و صدا و اتن و شعار دادن عساکر، کسانی را که حتا از همه جا و همه چیز بی خبر بودند، متوجه ساخت که آنهمه حرکات بخاطر دستگیری اعضای بلند پایۀ حزب (خلق و پرچم) است .  علاوه ازآنکه چنین حرکات در رابطۀ دستور کودتا بین اعضای حزب ، چنان که گفته آمد، مؤثر افتاد، شرایطی را آماده ساخت که میتوان گفت برای حزب ..... دران موقع، قایل شدن نوعی پرستیژ سیاسی و غنیمتی بزرگ بحساب میرفت.                                                       
وقتی افسران از بسها پیاده شدند، بازهم خلاف معمول به آنها امر شد که ، در مقابل عمارت قوماندانی عمومی جمع شوند.
 بعد از تجمع افسران در محل معین، همه متوجه شدند که در آنجا نیز اتن کردن و دُهل و سُرنا نواختن است .
 دگروال" عبدالقادر" رییس ارکان قوا، درحالیکه به اتن کردن مشغول است ، دیگران راهم ظاهر سازانه به شرکت در این کار ترغیب میکند.
 در همین اثنا است که اعضای نظامی حزب به گوش گوشی پرداخته و هر یک مخفیانه وظیفه یی را به عهده میگیرد و بعد از یکساعت، امر میگردد که همه بالای وظایف خود بر گردند.
 مقارن ساعت یازده قبل از ظهر، صدا های پراگندۀ آتش توپ از داخل شهر بگوش میرسد، زیرا کودتا عملاً توسط قوای زرهدار شروع شده و زد و خورد شدید میان تانکهای کودتاگران و قطعات داخل ارگ جمهوری در جریان است .
 عبدالقادر رییس ارکان قوای هوایی که از جملۀ کدر رهبری کودتا در قوتهای هوایی است ، درهمین موقع، درحالیکه رنگ از رخش پریده، از دفترقوماندانی در خواجه رواش خارج شده خود را در مقابل آمریت  میدان میرساند و رو به جگتورن هاشم خان آمر میدان کرده با جهر میگوید: " هاشم! صاحبمنصبان را مسلح بساز!" که این حرکت، نه تنها به معنی قوماندۀعملی کودتا برای سایرکودتاچیان بود، بلکه جهت برهم زدن نظم در آنجا، حرکتی کاملاً حساب شده محسوب میگردید.                                                
دراین اوضاع و احوال، افسران هوایی با نگرانی و کنجکاوی از شعبات خارج شده و اوضاع را زیر نظر داشتند.
( پس از قوماندۀ عبدالقادر، کودتاچیان مانند  جگتورن حمزه فراهی ( بعداً جنرال حمزه)، لمری برید من حسین فراهی (بعداً معاون اتشۀ نظامی افغانستان درپاکستان) و دیگران به سلاح کوت (ذخایرسلاح)  هجوم برده دروازۀ آنرا شکستانده و به مسلح سازی رفقای حزبی خویش مصروف گشتند و اما، بعداً در اثر جدیت یک عده از آمرین، بخصوص دگروال تیمورشاه خان آمر لوژستیک  قوا، وضع دو باره بحال عادی در آورده شد، چنانکه درب تحویلخانه مجدداً مسدود گردیده و به عساکر مؤظف امر شد که در صورت نزدیک شدن کسی به سوی سلاح خانه، بالایش آتش کنند.  وقتی وضع در قوا اندک عادی شد، "قادر" در حالیکه با بعضی از همکاران خود افشا شده بود، دفعتاً چهره بدل کرده به عساکر امر کرد که حمزه را زندانی سازند.
 حمزه که رفیق نزدیک قادر و از اعضای برجستۀ کودتا گران بود، ظاهراً به امر قادر گرفتار و تحت الحفظ قرار داده شد.                                                                                               
باوصف چنین اوضاع و احوال، آمرین و قوماندانهای بی صلاحیت و کم درایت ( باقید احتیاط)  نه تنها کار مؤثری از پیش برده نتوانستند، بلکه تنی چند ازا فسرانیکه از واقعیت وپیامد های این حرکت واقف بودند، نزد قوماندان مدافعه و آمر میدان و آمر استخبارات  قوا رفته تقاضا کردند که اقلاً یک میل سلاح به ایشان داده شود تا از تشنج اوضاع جلو گیری کنند حتا گفتند که " ما قادرخان و شرکا را به مسوولیت خودمان از بین می بریم"، مگر آمرین آنها چنین کاری را نیز دشوار می دیدند.
 درهمین جریان، "کندک  محافظ "حفاظتی پیاده به قوماندۀ " دگرمن خانجان مقبل " با سلاح های دست داشته ( تفنگهای پنج تکۀ کارابین  و تک تک  ماشیندار های په- په - شه )، حالت دفاعی اخذ کرده و قوماندان مذکور جهت جلو گیری از دخول و خروج افراد و، وسایط نظامی، یک تولی عسکر را بحالت " دفع و طرد" به دروازۀ  (نظام قراول )عبور و مرور و دو تولی افراد دیگر را در اطراف میدان جا بجا کرده و امر میدهد که به مجرد نزدک شدن کسی و یا واسطه یی به میدان، بالایش آتش بگشایند.   . . .