Freitag, 6. Dezember 2013

مرگ پایان ماندیلا نیست


میرحسین مهدوی
                       

                    مرگ پایان ماندیلا نیست 

                                       

سهراب سپری سالها پیش گفته بود که مرگ پایان کبوتر نیست اما همه خیال کردند که این سخن تنها در دنیای شعر می تواند واقعیت داشته باشد. چون مرگ واقعا پایان کبوتر است. کسی که می میرد دیر یا زود، کم یا زیاد بالاخره می میرد. و باز همان ضرالمثل معروف است دیگر. از دل برود هر آنکه از دیده رود. 

مرگ فرشته هم اگر باشد فرشته ی سنگدل و نامردی است. اصلا فرشته ای که سنگدل و نامرد باشد که دیگر فرشته نیست، مرگ است. مرگ می آید و با بی رحمی و نامردی عزیزان و دوستان ما را یکی یکی شکار می کند و می برد. حال همین عزیزان ما نیز کم کم شامل همان ضرب المثل می شود. از دیده که رفتند کم کمک از دل هم می روند. مرگ است دیگر، خاک است دیگر و مرگ و خاک نقطه ی پایان هستی است. مرگ و خاک نقطه ی پایان نام و نشان است.
بعضی از آدم ها، البته فقط بعضی ها شعر سهراب را زندگی می کنند. بعضی از آدم ها، البته فقط بعضی ها آن ضرب المثل معروف را در صفر ضرب می کنند. نه زور مرگ به آنها می رسد و نه با رفتن شان از دیده، از دل کسی می روند. بعضی ها آنچنان خوب به استقبال مرگ می روند که خوبی و شکوهمندی شان مرگ را نیز مردد می کند، مرگ را مساوی همه ی چیزهای دیگر می کند. برای این آدم ها مرگ می شود مثل همه ی حوادث ساده و سطحی دیگر. بعضی آدم ها پای شان را درست روی رگ مرگ می گذارند         
مرگ برای خیلی ها، برای خیلی ها، برای واقعا خیلی ها پایان زندگی است اما برای نلسون ماندلا بخشی از زندگی ، قسمتی از یک راه بلند بود. ماندلا بزرگتر از مرگ بود ، ماندلا مساوی همه ی خوبی های زندگی بود          
درست تر این است که بگویم ماندلا ماندنی ترین غزلی است که خداوند در عزای مرگ سروده است.

نیاموزی جهل زا

فرصتی دست داد رفتم به سوی یادداشتی که چند روز پیش با نام " طاقت" نشانی شده بود. سخنان غیر مسؤلانه، تحریک آمیز وآمیخته با بدترین تعصب آدمی را شنیدم که از بسا جهات سزاوار نکوهش ونفرین است. جنرال " طاقت" که تفنگ را از دست داده است، با استفاده از زمینه های مساعد تعصب آمیز وتعصب دوستی تلویزیونی " ژوندون " سخنانی را علیه ملیت های غیر پشتون وطن ما برزبان راند که هزار بار خطر آمیزتر از تفنگ او است. بدون هیچ کمکی برای پشتون های جامعۀ ما. این بدبخت جاهل نمی اندیشد که تاریخ سازی هتلر مآبانه واندرز تصفیه های قومی وملیتی ، دیریست که با کوله باری از نفرین بردوش به زباله دادن تاریخ فرورفته است. اما وی هنوز هم از آن تغذیه نموده است. آری، کم نیستند ، مقصران جفا های سترگ که وقتی تفنگ را از دست دادند، به قلم ویا جفنگ ویاوه سرایی روی می آورند. 
مشغول دیدن یادداشت هایم بودم که خبر مرگ نیلسون ماندیلا را شنیدم. همزمان با ایجاد تأثر، گفتم کاش جاهلان اندکی از فزهنگ ماندیلا و شخصیت های که به رشد وتعالی انسان ها، زیست احترام آمیز اجزای تشکیل دهندۀ جوامع اندیشیده اند، روی بیاورند، در آیینۀ اندیشید گی های آنان افکار واندیشه های جاهلانۀ خویش را بنگرند، شرم کنند و پوست اندازی فکری.

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen