سال دو هزار و یک بود و مردم خسته از دو هزار و یک جنگ و مصیبت. افغانستان دیگر حتی توانی برای افغانستان ماندن نداشت. کشور به کشتی شکسته ای می ماند که در دل امواج سهمگین، در شب های تاریک و در چنگال گرداب های خشماگین گیر مانده باشد. افغانستان با همه ی غرور تاریخی اش همانند پیرمردی شده بود که در اسارت بلاهای زمینی و آسمانی در آمده و آخرین رمق های عمرش را در فقر و پریشانی سپری نماید. طالبان، این جلادان قبیله اندیش ریشه ی امید و آرامش مردم را از بیخ و بن برکنده بود و در سراسر باختر زمین " حتی نوای جغدی هم به گوش نمی رسید . گویا در یک شب ِ پلید و تاریکِ تاریخ، گروهی افغانستان را یکسره به دارستان و قبرستان تبدیل کرده بودند.
سال دوهزار و
یک بود و افغانستان دوهزار و یک دلیل موجه برای زنده ماندن داشت. اما در سایه ی
سرد و سنگین طالبان فرصتی برای زندگی نبود. طالبان جز به شریعت ِ مرگ به چیزی
دیگری نمی اندیشیدند. گویا این عمامه به سرهای بی صبر و عجول برای انجام یک رسالت
بزرگ به افغانستان آمده بودند. چنان می نمود که خدای این قوم تدبیر مرگ همه ی ملت
را یکسره و یکباره سنجیده و آتشی الیم برای مردمی که دنیای شان خود یکسره
دود و آتش بود فرو فرستاده است. در سایه ی حاکمیت این گروه مرگ باور به زندگی فکر
کردن خیالی باطل بود و زندگی را تجربه کردن آرزویی موهوم.
سال دو هزار و
یک بود و مردم هر روزه به درگار خداوند بیش از دو هزار و یک بار دعا و نیایش می
کردند تا شاید شر سپاهیان شیطان به خودشان برگردد و طالبان ِ مرگ و نیستی دست از
سر مردم مظلوم افغانستان بردارد.
اگر
افغانستان را سرزمین معجزه و رخدادهای خارق العاده بدانیم چیز چندان بیراهی
نگفته ایم. ظهور و سقوط آنی حکومت ها و پدیدار شدن تحولات بنیادین سیاسی یک
شبه. این معجزه یک بار دیگر در سال دو هزار و یک اتفاق افتاد. مردمی که شب
در سایه ی سیاه و چرکین نظام طالبانی خوابیده بودند، صبحگاهان چشمان شان را
به آفتابی گشودند که دیگر در اسارت طالبان نبود. طالبان در یک شب ، آری فقط در یک
شب با خدای قهار و اردوی جرار شان تا مرز های پلید پاکستن پا به فرار گذاشتند، فقط
در فاصله یک شب. دیگر دوره ی سنگسارکردن زنان و زنده به گور کردن
مردان سپری شده بود. دیگر کسی به نام خدا تجویز دار و ترویج جنایت نمی کرد.
سال دو هزار و
یک بود و دو هزار و یک ملت مسلمان و کافر سرانجام به فکر افغانستان افتادند و به
این نتیجه رسیدند در کشوری که بر آن سنگ ها حکم می رانند، آدم ها نیز زندگی
می کنند و این آدم ها اسیر سیره ی سیاه عده ای شب پرست شده اند. سال دو هزار و یک
بود و نزدیک به صد کشور جهان برای نجات افغانستان از چنگال حاکمیت سنگ اندیشان و
سنگ شدگان تاریخ به افغانستان آمدند. طالبان در همان یک شب، بی آنکه حتی لحظه ای
برای حفظ تخت و تاج شان بجنگند، تا مرزهای سرزمین جنایت گریختند. مردم که چشم
بازکردند، چشمان شان به جمال مرد تازه ای باز شد، مردی که می گفت برای مرهم گذاری
امده است، برای پرستاری و ترمیم. مردی که می گفت آمده است تا قامت شکسته ی
افغانستان را راست نماید و به همه ی بی عدالت ها و ستم ها پایان ببخشد.
سال دو هزار و
یک پایان عمر دولت سنگی طالبان بود. دولت طالبان که مستعجل شد، سران و فرماندهان
این گروه جنگ و جنایت پیشه روزی دو هزار و یک بار خدا خدا می کردند تا به چنگال
نیروهای آمریکایی نیفتند. سران طالبان عملا جایی برای رفتن نداشتند و امیدی برای
زنده ماندن. یک سوراخ موش را به دو هزار و یک درهم می خریدند تا تن کهنه و پوسیده
ی شان را از تیر رس نیروهای آمریکایی پنهان کنند.
سال دو هزار و
یک کم کم به پایان رسید و سال دو هزار و دو از راه رسید. در این سال ِتازه نفس ،
امید مردم به امنیت و آزادی دو برابر شده بود. خانه ها و مغازه ها کالای شان را
عوض کردند، شهرها کم کم شهر شده بودند و تردد عابران تازه نفس، بوی تازگی و طراوت
در دل شهر ها و قریه های کشور فرو می ریخت. انگار افغانستان برای بار دوم به دنیا
آمده باشد، همه ی قامت کشور تر و تازه شده بود. اما در میان این تازه گی شگرف، یک
حادثه ی تازه ی دیگرنیز به چشم می خورد. از روستاهای دور و از کوره راه های غریب
صدای طالبان شکست خورده به گوش می رسید. گویا این لشکر سیاهی و پلیدی بازهم
نیروهای خود را جمع و جور کرده و قصد داشتند که دوباره زنده شوند. در اواخر سال
دوهزار و دو بود که زنده شدن دو باره ی طالبان نه یک خبر که یک خطر جدی و اجتناب
ناپذیر بود. طالبان بازهم توانسته بودند که دستار های شان را بر سر گذاشته ، تفنگ
های شان را به سمت ملت ستمدیده ی افغانستان نشانه روند. این سپاه سیاهی به سرعت
تجدید حیات می کرد. درست به همان سرعتی که شکست خورده بود، به همان سرعت دوباره به
صحن و سرای سیاست باز می گشت و صحنه گردانی می کرد.
در همین گیرو
دار و بود که گمان کنم به سال دو هزار و چهار رسیده بودیم که آقای کرزی، رئیس
جمهور منتخب کشور طالبان را برادران خود خوانده و آنان به صلح و مشارکت سیاسی دعوت
کرد. البته این سخن برای هیچکسی غیر عادی و مشکوک به نظر نیامد. طالبان البته که
برادر هیچکس نبود چون طالبان کاری جز قتل و شکنجه نداشت. چه خانه هایی که هر روزه
به دست این گروه قدرت طلب ویران نمی شد. چه کودکانی که توسط این گروه پلید یتیم
نمی گشت و چه دل هایی که با جنایت های این گروه دژخیم خون نمی گشت. چه کسی می
توانست برادر این جنایت کاران باشد؟ رئیس جمهور قرار بود که مسئول حفظ امنیت مردم
افغانستان باشد . هیچکسی فکر نمی کرد او قرار است که برادر جنایت کاران طالب شود.
به هر صورت و با همه ی این حرف ها کسی حرف رئیس جمهور را جدی نگرفت و همه خیال
کردند که آقای کرزی می خواهد دل طالبان را به دست بیاورد.
اما در عمل
قصه همان بود که رئیس جمهور راستگوی ما گفته بود. او واقعا با طالبان برادری می
کرد. مردم حتما به خاطر می آورند که رئیس جمهور ما هر از چندی به بهانه ی رحم و
رافت اسلامی و در هر عید و براتی تعدادی از برادران عزیزتر از گل اش را از زندان
آزاد می کرد. جرم برادران رئیس جمهور قتل و کشتار مردم عادی و خیانت به وطن بود.
رئیس جمهور به راحتی قاتلان مردم را آزاد می کرد و حتی برای لحظه ای به مردمی که او
را انتخاب کرده بودند فکر نمی کرد. به مردمی که هر روزه اسیر توحش طالبان بودند.
مردمی که همه ی زندگی شان را در نبرد با طالبان باخته بودند. نیروهای امنیتی کشور
با دلیری و شجاعت دشمنان مردم را دستگیر و زندانی می کردند اما رئیس جمهور با
طنازی و دلبری آنان را مورد عفو و بخشش قرار می داد. مردم به خاطر دارند طالبانی
را که چندین بار از سوی رئیس جمهور مورد عفو و بخشش قرار گرفته و هر بار آنان
باز به جنگ مردم بازگشته و با کشتن افراد بی گناه و از بین بردن فرصت های
زندگی از مردم انتقام می گرفتند.
مردم به خاطر
می آورند سال دو هزار و چند بود که چندین صد نفر زندانی طالبان در یک شب از زندان
قندهار گریختند. این زندانیان خطرناک که اکثرا از فرماندهان القاعده و
طالب بودند با حفر کردن تونلی از زندان فرار کردند. مرم به خاطر می آورند که دولت
چه گفت اما احتمال به یاد نمی اورند که فرار آنان یک دروغ دولتی بود. رئیس جمهور
با باز کردن دروازه ی زندان به روی برادران ناراضی خود، همه ی آن جنایتکاران را به
یکبار به جنگ مردم فرستاد.
مردم به خاطر
می آورند که رئیس جمهور چقدر بر سر پیمان برادری اش با طالبان ایستاد و هرگز راضی
نشد که آنان را دشمن مردم بخواند. کسانی که همه روزه مردم بیگناه را به قتل می
رساندند و هزاران جنگ و جنایت را علیه مردم عادی به راه می انداختند چیزی بالاتر
از گل و پایین تر از برادر از زبان رئیس جمهور این مردم نشنیدند. رئیس جمهور
بمب گذاران انتحاری، گردنه گیران بزرگراههای کشور، آتش زنندگان مکاتب و مدارس،
مسموم کنندگان دانش آموزان ، تروریستان بی رحم و بی فرهنگ را جز برادر چیزی دیگری
نخواند و حتی برای لحظه ای هم در کنار مردم خود نه ایستاد و در تمام سالهای حکومت
اش جز به طالبان و حفظ منافع آنان به چیز دیگری نیاندیشید.
اینک که زمان
بستن پیمان دوستی با آمریکا فرارسیده است، کرزی بازهم در کنار برادران ناراضی خود
ایستاده است. بازهم بهانه های بنی اسرائیلی می تراشد، بازهم شرط و شروط تعیین می
کند. مردم ما به خاطر می آورند که چقدر آقای کرزی از جیب آنان برای توسعه و پیشرفت
طالبان خرج کرده است اما حتی تصور هم نمی کردند که شرط اصلی آقای کرزی برای امضای
پیمان دستی با آمریکا رهایی زندانیان طالبان از زندان گوانتانامو باشد. مردم حتی
تصور هم نمی کردند که کرزی این همه پاکباخته ی طالبان باشد و همه ی سرمایه
های ملی و فرصت های طلایی پیش رفت و ترقی را همه در پای ریش داران ِ بی ریشه
بریزد. کرزی چگونه می تواند به روی مردم نگاه کند؟ مردم در نبرد با القاعده
و طالبان متحل مرگ و مصیبت شدند و همه ی هستی شان را در راه مبارزه با تروریسم
طالبان فدا کردند. آقای کرزی به عنوان رئیس جمهور کشور قرار بود پرچم دار مبارزه
با دشمنان مردم خود باشد. قرار بود پیش قراول قبیله برای جنگ با جنایتکاران طالب
باشد. کرزی قرار بود که نه تنها با ما که امیر لشکر ما باشد اما او حتی برای لحظه
ای هم روبروی طالبان نایستاد. برای ثانیه ای هم به شکست دادن طالبان و گرفتن خون
مردم کشورش فکر نکرد. کرزی جز به قبیله گرایی، جز به قبله ساختن منافع طالبان به
هیچ چیز دیگری نیاندیشید.
اینک پس از
سالها حمایت و رفاقت ، طالبان نیز پا پیش گذاشته و از حرکت ها و کردار رئییس جمهور
عملا حمایت می کنند. سخنگوی طالبان در گفتگویی با خبرگزاری ها از مواضع آقای کرزی
حمایت کرد. به گفته ملا مجاهد عملکرد و موضع گیری های اخیر آقای کرزی مورد تایید و
حمایت و طالبان است.
مردم حالا
شاید به خوبی رئیس جمهور شان را شناخته باشند. رئیس جمهوری که هزاران آزمون را
گذارنده و در محک همه ی این تجربه ها چهره ی واقعی اش بیشتر نمایان شده است. اینک
حتی خود طالبان هم می گویند که ایهاالناس کرزی آدم ماست.
حالا مردم ما
می دانند که همه ی این سالها فریب گرگی در لباس میش را خورده اند.
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen