Samstag, 3. März 2012

قد رت و القاب . نصیر مهرین


قدرت والقاب که زیر  عنوان فراز وفرود القاب در تارنمای خوشه به نشر رسیده بود، متنی است، فشرده. متن اصلی پسانتر جاگزین میشود.

فراز    
و
فرود
القاب
نصیرمهرین
  سلمان رشدی دراواخرسال 2007 از طرف الیزابت دوم ملکه بریتانیا ، لقب " سر "(Sir ) دریافت کرد . ملکۀ انگلستان هرسال به یک عده یی از نام آوران ا لقاب  ویژه یی اعطآ می کند . لقب "سر "(Sir ) برای کسانی داده می شود که  در گسترۀ سیاست ، علم وفرهنگ وادبیات  . . .  خدمتی نموده اند . مقامات مربوطۀ بر یتانیا ، دلیلی را که در قابل ملاحظه کرده است .
برای کسانی که با نام وپیشینۀ جنجال برانگیز سلمان رشدی وبه ویژه کتاب " آیات شیطانی " (   
     ( Satanic Versesوپیامد های آن آشنایی  دارند ،  دلیل مقامات رسمی بریتانیا برای دادن لقب به رشدی، نمی توانست ، تبسم انگیز نباشد . درسال 1988، به دنبال انتشار کتاب آیات شیطانی ،عده یی از مردم در برخی ازکشورهای اسلامی تظاهراتی برپا داشتند که به آتش سوزی وخونریزی ها هایی انجامید . دلیل تظاهرکنندگان این بود که رشدی در کتاب آیات خویش به دین اسلام اهانت رواداشته است .
سلمان رشدی آن برداشت ها را رد نموده ودر پاسخ ادعا ورزید که کسانی که برعلیه او سنگر گرفته اند، کتاب او را نخوانده اند .
کارمخالفت وخصومت با رشدی آن گاه به هنگامه یی گسترده تر رسید که آیت الله خمینی رهبرمذهبی  آن وقت  جمهوری اسلامی ایران فتوای مرگ رشدی را  اعلام داشت .
اعلامیۀ آیت الله خمینی دولایه داشت :  یکی می رسید به سطح  ودرک آیت الله از  محتویات  کتابی  چون آایات شیطانی.  این برداشت مبتنی براین باور بود که کتاب موارد موهن وزننده یی به دین اسلام ومسلمانان دارد ؛ بنابر آن ، نویسنده اش  سزاوار مرگ است. 
 اما ، برداشت برخی ازتحلیل گران  ، لایۀ دیگری از حکم آیت الله خمینی به مکنونات سیاسی تهران تعلق می گرفت . با گرفتن موضعی یک چنین ،رهبران ایران جبران نسبی روحی شکست درجبهه های جنگ با عراق می جستند .برای این گروه از تحلیل گران ،  کتاب آیات شیطان ، دستاویزی برای جمهوری اسلامی ایران شده است که از آن به گونۀ حربه یی استفاده ورزد و در جنبش های اعتراضی علیه رشدی هوادارانی بیابد .
نباید  فراموش کرد که که جمهوری اسلامی ایران درتداوم جنگی که عراق وایران با آن در گیر بودند ، دشوارترین وپرمخاطره ترین روزگار را سپری می کرد . فتوای علیه رشدی می توانست حربۀ روان شناختی نیکویی به دست رهبران مذهبی در ایران دهد .
صدام حسین نیز نمی توانست خود را ازاشتراک در چنین هنگامه یی برحذر دارد . صدام ادعا ورزید که زیان وارده از جانب خمینی به اسلام  با اتخاذ چنین موضعی، بزرگتر از آن زیانی است که سلمان رشدی با رمان آیات شیطانی موجب شده است .
پس از اعلام فتوای خمینی ،سلما ن رشدی برای سالیان چند ، زندگی پنهانی ومخفی را در پناه پولیس بریتانیا پیش برد ، اما کتابش به شهرت جهانی  دست یافت وبه زودی به زبان های  گوناگون برگردانده شد . نباید از یاد برد که برخی از ناشران ومترجمان کتاب نیز آسیب دیده و ، در چند مورد ، مجروع ومقتول شدند . بدین ترتیب ، رشدی نویسندۀ نه چندان معروف پیشین ، در بریتانیا قدر  گم نام ونه چندان معروف ومشهور ، در بریتانیه قدر ومنزلتی یافت ، ودراصۀ چند سال ، چندین کتاب دیگرنیز انتشار داد .
بخشیدن لقب"سر" به واسطۀ ملکۀ بریتانیا برای فردی دشمن دار ونام آشنا  چون سلمان رشدی به چه چیز دیگری جزتحریک احساسات دیگر اندیشان تعبیر تواندشد ؟ به ویژه اینکه ملکه این لقب ر دراوضاعی به رشدی  می بخشد که کانون های ستیز دینی با سینه های متراکم از خشم ونفرت وعقدۀ ، درد سرهای بسیاری را برای مردم منطقه ، به خصوص مردم افغانستان بار آورده اند . مراد ما درینجا ازکانون هایی است که بن لادن ودوستان آدم کش اوسازمان داده اند .
وقتی اولیای اموربریتانیا دلیلی  را که برای دادن این لقب به رشدی اورده اند این است که وی برای ادبیات خدمت قابل ملاحظه کرده است، دو ذهنیت پاسخ جو، فارغ از پیشداوری های خصمانه در کنار هم ایجاد می شوند :
  1. آیا واقعاً چنین است که در میان آن همه نویسندگان بریتانیایی ، رشدی جایگاه والاتری دارد وخدمت اوبه ادبیات برازندگی داشته است ؟ این چنین سوال شک آمیز مستلزم بهره مندی ازاطلاعات لازم از حوزه ادبیات بریتانیا وبه ویژه اطلاع داشتن دیدگاه های آگاهان امور ادبیات ومنتقدان ادبی آن کشور است . کاری که سوگمندانه، ما با دریافت آن  هنگام نبشتن  این سطرها فاصلۀبسیار داریم .
  2. درشرایطی که قوای ناتو درافغانستان می جنگد  وبریتانیا نیز به عنوان یکی ازپیش مرگان در جبهه های ستیز ، از حال واحوال محرک های جنگی ، احساسات مذهبی مردم منطقه وحتا بهره برداری های برانگیزنده یی که همچو موارد در اختیار نهادهای مانند القاعده و همرزماننش می گذارد ، بی خبر نیست ، چرا با این عمل لقب دهی برای رشدی ، هیزم در آتش بحران ساز ومردم سوز می نهد ؟
 در جریان ابراز شک ها وتردید ها و گمان های مختلف که محتاج تحقیق وبررسی نیز هستند ، این ذهنیت نیز پدید میاید که آیا دادن لقب افتخاربرای رشدی از سرچشمۀ و
انگیزۀ قصدی ومطابق برنامه  برای تحریک احساسات ، به میدان کشیدن مخالفین
اسلامی و درواقع گونه یی از مصاف طلبی ، آب نخورده است ؟
واکنش ها نیز طبق انتظاراتفاق افتاد . ایران وعراق وافغانستان ابرازنارضایت مندی نمودند . وزارت حج واوقاف افغانستان به سرعت هراس ونگرانی خویش را ابراز داشت .
در پاکستان ؛ "علامه " طاهر اشرفی رهبر جمعیت العلمای پاکستان ، لقب " سیف الله " یا شمشیر خدا را برای اسامه بن لادن بخشید .
درهمین راستا ی گمانه زنی ها است که می شود پرسید : مگر رشدی را به عنوان وسیله یی حقیر وبرای تحقق منظور های بالا نگهبانی نکرده اند ؟
وقتی به احتمال توطئه ونیرنگ وشیطنت  سیاسی  در اعطای القاب معروف می پردازیم ،آن وقت ما را هاله یی ازکاربرد توطئه های شناخته شده بریتانیا نیز احاطه میکند . وبه یاد ادیب پشاوری می افتیم که بد بینی های خویش را به دولت بریتانیا در مسمطی برزبان آورد والقاب " خواجه بوالحیلت " ، " ام الخداع " ، " زراق" ، "افعی عالم گزای "  و" عامرعنین مخنث سرشت " را به کاربرد . (1)
به هرحال این شک های پاسخ جورا میتوان مطرح کرد. ولی آنچه به طور یقین میشود گفت این است که لقب "سر" را سلمان رشدی می گیرد و با امکانات بسیار عالی محافظت می شود اما شمشیربرنده تر شدۀ بن لادن ودوستانش گردن های نازنینان وبی گناهان دیگری را  در افغانستان وپاکستان بیشتر خواهدبرید وبه محافظت ناتو از ایشان نیز نمیتوان دل بست .
 توجه به موضوع لقب سلمان رشدی وبن لادن ، در محدوده دریافت انگیزه های بریتانیا پایان نمی یابد . این موضوع نیز از آن دسته سخنانی می شود که به چند جهت دگر ره می برند .
مگرمی شود فراموش کرد که ما در افغانستان رقعۀ مریضی عنوانی سرمعلم مکتب را با"ص سرمعلم صاحب  " وبرای مدیرمکتب " ع  مدیر صاحب " می نوشتیم وده ها مورد دیگر نیز ملزم به رعایت  استفاده ازمخفف ها ویا نبشتن تمام القاب با طول وعرض آن بودیم . چیزی به نام  لقب را چنان فراگرفته وطوطی وار به کاربرده ایم که اکنون سخن از لقب ،آن لقب های کهنه وفرسوده رابا ردگربه خاطر مامیاورد .
ازجملۀ "خویشاوندان " لقب ، شاید واژۀ " صاحب "  را نیزنام توان برد . ما بدون  پیشوند ص در اسم سرمعلم ملزم به استعمال ونبشتن کلمۀ صاحب درپس آن نیز بوده ایم. ورنه رقعۀ مریضی قبول نمی شد . در قوماندانی ولایات ومدیریت  قلم مخصوص و زارت خانه ها ، نخستین نگاه به موجودیت القابی می افتید که اولیای امور تعیین  وتکلیف کرده بودند .
زیستن ورشد وپرورش در جامعه یی که آن چنان القاب در آن مروج بودند ، بار آورندۀ نتایجی بوده است که نماد دیگری از روابط وضوابط اجتماعی انسان ها است .
این چنین بود که آن همه یاد آمدن های پیشینه و اندکی یاد داشت های در دست داشته از ورق گردانی ها در گسترۀ تاریخ را دنبالۀ چنان موضوعی با فراز ها وفرود ها یش یافتیم که در سطح مقدمه یی برای یک بحث جامع وگسترده استفاده خواهیم ورزید .
                                                                   

یک نگاه عمومی
  کلمۀ عربی لقب (در شکل جمع القاب ) از جملۀ واژه هایی است که در زبان فارسی  پیشینۀ استعمال وکاربرد بسیار دارد . این واژه چه در سرزمین ما وقلمرومنطقه یی که دارندۀ اشتراک های فرهنگی گسترده یی بوده است ، حامل  آن بارو مفهومی است که بر اساس آن مشخصه یی از اوصاف وخصلت ها، به ویژه ، و در بیشترین موارد، خصلت های نیکو را در کنار نام انسان های حاکم می افزایند .
افزودن صفت دگری برنام های نخستین وپیشینه در گونۀ لقب موجب شده است که آن را در ترکیبات رسمی شاهان ، سلاطین ، امیران ، چهره های مختلفی از دولتمردان ، فضلأ ، دانشی مردان وتا اندازه یی درلقب نهادن ها در سطوح مردم عوام  بیابیم .
 در زمینۀ سیر پیدایش آن ، در نخستین مراحل زندگی انسان ها ، آن گاه که نا آگاهی انسان در برابر ریشۀ عوامل وناگواری های طبیعی غالب بود ودر نتیجه اب وباران وآفتاب و  . . .  تجسم خدایی واهورایی در اذهان انسان ها ایجاد میکرد ؛ با برگزیدن لقب های احترام آمیزازآنها  در واقع تابو ها ی باز میافریدند . درنخستین  بینش های دینی کاربرد لقب با آن انگیزه وبرداشت مطابقت دارد . در فرهنگ ریگویدایی وقدیمترین سروده های هند ، که در تأثیرگزاری واستمرار واستحالۀ آن درمنطقه گمانی نتوان داشت ،پیروان وباورمندان آن آیین ، بهترین لقب ها را برای خدایانی به کار برده اند که ایشان رابه عنوان منبع وکانون برآورده شدن آرزوهای خویش می شناختند .
لقب های چون " آگنی " خدای آتش ، یا دانندۀ آفرینش تمام موجودات "جات ویداس" دانندۀ همه ، " ریبهو" نام، یکی ازسه خدای ، یکی از القاب اندراو آدیینه ها، پسر برهما ست .
" سکره " تواناو نیرومند نیز یکی از القاب اندرا است . اندرا، خدای جو وآسمان ، موکل باران ، پادشاه خدایان ، خدای آسمان ، جنگ کننده با دیوان . . ." بوده است (2)
آن لقب ها ، اهمیت عوامل طبیعی ونیاز انسان ها ومراجعه آن ها را به خدایانی میرساند  که برای برآورده شدن نیاز های خویش روی به نیایش او داشته اند . واین نیایش و برآورده شدن نیاز، بالاترین خطاب ها را در دستور کارنیایش ایشان می نهاده است .
در آیین های زردتشی ، بودایی و . . . نیزبا توجه به نیاز ومراد خویش لقب های را به کاربرده اند .
   هنگامی که از القاب با خطاب های احترام آمیز یاد می شود ، حاکی از آن نیز است که خطاب های زشت ورسانندۀ  اوصاف ، مفاهیم وذهنیت ناپسند را در خطاب به مخالفین ویا عناصر ولایه های محکوم در اجتماع نیز داریم .
اگرریشه های اجتماعی وسیاسی آن به طلب احترام بیشتر برای قدرت مندان وگروه های دارندۀ امتیازبر می گردد  و دادن لقب از طرف زمامداران امور به زیر دستان ، انگیزۀ شناخته شدۀ خوشنود سازی وبه سخن دیگر ؛ مکافات وپا داشی برای خدمتگزاری است . فرهنگ حاکمیت گستر،احترام جو وتعظیم خواه که یکی از وجوه ایجاد و پذیرش هیبت قدرت سیاسی ومعنوی است ، برای اشاعۀ خویش ومنقاد آوردن توده های وسیعی از انسان ها ، از مفاهیم مؤثر زمینی وما ورأ طبیعی یی جای یافته  در اذهان انسان ها مدد جسته است . از روی این چنین نیازی بوده است که نخستین  نام ، که از  دوران کودکی ، انسان ها آن را داشته اند ، درمنطق هنگام فرمانروایی سیاسی ویا روحی و فراورده های متنوع انسان ها بسنده نمی آمده است .  ودر نتیجه لقب ویا لقب هایی بایستی آن نام راتکمیل می کرده اند . وچه بسا استعمال لقب تا آن جا بوده است که برخی را نه از روی نام بلکه بیشتر از روی لقب میتوان شناخت . ویا لقب های برجای مانده اند ، بدون اینکه از نام آن دارندۀ لقب اطلاعی در دست باشد .
خواستگاه دگر ومتفاوت با آنچه در بالا آمد ، شایستگی هایی است که درلقب برخی از انسان ها چهره می نماید . یعنی دارنده لقب شایستۀ آن خطاب بوده اند . کاربرد لقب "معلم اول " برای ارسطو و . . . ازین نمونه ها است
 در سلسلۀ شاهان وامیران مثلا در دورۀ ساسانی ها چهره معروفی چون بهرام بن هرمز  لقب " شاهنده " یعنی نیکوکار داشت  .   ( 3)
"اردشیر را یونانی ها دراز دست " لقب داده اند . (4)
"بن اثیر نوشته که دست راستش از دست چپ درازتربود . اما به قول "نلدکه" ، اول کسی که این لقب را ذکر کرده ، "دی نن" Dinon   بوده. دی نین این لقب را به معنی بسط ید ( دست درازی وگسترش ساحه متصرفات ) یا اقتدار استعمال می کرده ، ولی بعدها یونانی ها، آن را به معنی تحت الفظی فهمیده اند"(5)
داریوش دوم را با لقب جهر ازاد یعنی چهر آزاد " خوانده است
اردشیر دوم را بالقب با حافطه یادکرد ه اند . زیراچناکه پلوتارک نوشته ، حافطۀ قوی داشته است ."(6)
 کابل شاهان نام ولقب خویش رااز روی ضرب در سکه ها برجای نهاده اند.(7)
از آن جایی که پیدایش وگسترش و رواج دین اسلام در تاریخ بسا ازسرزمین ها تأثیرات فراوان داشته است ، پیوستگی سیاسی واثر گزاری نفود آن در بیشترین زمینه ها واز جمله استفاده از القاب به زبان عربی کاملا مشهود است .
پس ازپیروزی دین اسلام ، وگسترش قلمرو حاکمیت خلفای اسلامی لقب خلفأی اسلامی در خطبه های نماز و نامه ها به کاربرده شد.

ودر دورۀ اموی ها و واضح تر از آن دردوره عباسی ها ، که زرق وبرق کاخ های اشراف منشانه نیزبا شکوه  ودبدبه برپا گردیده بود ؛ با تقلید ازکابل شاهان وساسانیان به استفاده از القاب روی آوردند .
المقتدربالله به تقلید ازشاهان ساسانی وکابل شاهان ،نام خود را درسکه ضرب زد . (8)
خاندان هایی چون اموی ها به ویژه عباسی ها تقلید درین زمینه ها امر عادی بوده است . پیشتر ها ، اشکانیان نیز به تقلید از از القاب یونانی ها  آن کار راکرده بودند  .( 9)
در خراسان زمین، درپهلوی نیاز مشترک کاربرد القاب ناشی ازسیاست دولت خلفای عربی ؛ با ایجاد روحیه استقلال خواهی وپیش گرفتن سرستیز وسازش با خلفأ ، برای دولت های نوبنیاد طاهریان وصفاریان و سامانیان ، سلجوقیان ، غزنویان ، وغوریان . . . تاواپسین سالهای که شاهد بوده ایم ، استفاده ازلقب همواره مطرح بوده است  . با آن که  استفاده ازالقاب عربی سده های بسیاری  به درازا کشید ، اما نفوذ سیاسی وفرهنگی هجوم آوران وسلسلۀ خاندانهای حکمروای بعدی نیز واژه ها واصطلاحات بیشمار به شمول القاب به زبان فارسی وسپس به زبان های های ترکی چغتایی ، را برجای نهاد .
در سیر عملکردتداخل فرهنگی وزبانی ، با توجه به میزان ظرفیت وکارآیی زبانی ولزوم دید حاکمیت سیاسی ، مانند بسا موارد دگر ، استفاده از القاب نیز دستخوش تغییراتی گردید و کاربردآن که گاهی فراز هایی را دیده است ،فرود هایی را نیزدر بافت زمان وفرهنگ مسلط سیاسی آن هم دید .
اگر در روزگاری القاب خلفأ وسلاطین ، آن هم به زبان عربی ، صفحات مهم ترین آثار ونمونه های نثر فارسی دری راشامل می شد، امروز در ترکیب نام قدرت مندان دیگر از آن القاب پرطنطنه خبری نیست . به طور نمونه؛ کتاب کلیله ودمنۀ بهرامشاهی ، مطابق رواج روز ، پس ازسپاس وحمد وثنای فشرده برای خداوند ،صفحات متعدد را برای  ذکر القاب خلفای بغدادوپس از آن در باره سلطان بهرامشاه وامیرکشورهای تابع به کاربرده است . (10) زیرا ارج نهادن به القاب بیشمار خلفای عربی از همان سیاست وطرز دید پیروزمندانه یی ناشی می شد که اعراب برای خویش قایل بودند . وبا وجود پیدایش سلسله های از امیران وسلاطین نیرومند مانندسامانیان که خود رادر قلمرو تحث حاکمیت ومتصرفات خود شاهان مستقل می شمردند ، از طرف دولت بغداد ،امیران( به مفهوم والیان) و"موالی امیرالمؤمنین "( ویا حتا عاملان  تحصیلداران مالیات ) پنداشته می شدند .(11)
وابستگی دیرینه شده و تنیده با رشته های مذهبی ، وتقدسی راکه برای زبان عربی  به عنوان زبانی که قرآن مجید با آن فرستاده شده وبا آن  کتابت شده است ، قایل بودند ، چشمداشت شاهان وسلاطین خراسان زمین را به دریافت القاب از طرف خلفای بغداد با خود داشت .
چنان بود که شاه سامانی و دوستدار زبان فارسی ،  لقب عربی " ناصر الحق " را برای خویش تعیین کرد و سبکتگین وفرزند ونواسه اش آرزومندی دریافت لقب از طرف خلیفۀ بغداد راحریصانه جامۀ عمل پوشانیدند .
کاربرد لقب به زبان عربی که سده های درازی معمول بود ، اندک اندک در سده های پسین در ایران و افغانستان ، تا اندازه یی بازبان فارسی  در دو کشور پیوند خورده است.
اما امروز چهرۀ آن انگیزه ها دگرگون شده است . می شود گفت که امروز ظرافت دپلوماتیک ، پیوستگی ها ووابستگی های زمامداران کشورهایی را انسجام می بخشد که در مدار قدرت های کارساز جهانی  قراردارند . امروزه روز ، مالکی در عراق  وکرزی  در افغانستان ، از تۀ دل زحمت می کشند تا برنامه های پیروزمندانه یی را متحقق گردند که دست قدرت به ایشان سپرده است . وبرای تشویق وترغیب وقدردانی از ایشان ، نهاد های دراکی وجود دارند که به آنها دکترای افتخاری می بخشند . در حالی که درهزاره ها و سده های پیشین ، فقط دانشمندان بر جستۀ همان زمان ، القاب علمی ودانشگاهی را دریافت میداشتند .
ابو نصرفارابی معلم ثانی .  . .  خواجه نصیر " استاد البشر  وغیره   و زمام داران با توجه به حدود قدرت واستقلال خویش دستور دریافت لقب دلخواه خویش را به بغداد می فرستادند .
این فراز وفرود هایی را که لقب در تاریخ دیده است ، هنگامی بیشترمیتوان دریافت که  فرود وفراز های لقب ساز را شناخت . به سخن دگر اوضاع اجتماعی وسیاسی را شناخت .

داوری در پذیرش یا عدم پذیرش القاب پیشینه نیز با اطلاع ازآن خواستگاه ها میسر است

                                                                                                ادامه دارد

منابع ورویکردها :

 1- یحیی آرین پور .ازصبا تا نیما. تاریخ 150 سال ادب فارسی جلد دوم . آزادی، تجدد.ص 319 انتشارات نوید. آلمان. 1367 خورشیدی .
2- گزیدۀ ریگویدا . قدیم ترین سروده های آریایی هند .  تحقیق وترجمۀدکترسیدمحمد رضأجلال نائینی .با پیشگفتار دکتر تاراچند، مؤرخ وفیسلوف هند . صص   544  538.نشر نقره تهران . ایران .  1367خورشیدی .
3- غیاث الدین بن همام الدین الحسینی . معروف به خواند میر.جلد اول حبیب السیر ص.228  انتشارات خیام . تهران .1353خورشیدی .
4-  محمد تقی بهار . سبک شناسی . .جلد اول صص136 ، 135 مؤسسۀ انتشارات امیر کبیر .تهران 1369خورشیدی .
5-  حسن پیرنیا . ایران باستان ص908  و ص956.
6- ص991 اثربالا
7- تاریخ افغانستان . احمد علی کهزاد . کابل افغانستان .
8 - عبدالحی حبیبی . تاریخ افغانستان بعد از اسلام .ص933. کابل
9- بها ر اثر یاد شده ص 130
10- ترجمه وانشأی ابوالمعالی نصرالله منشی . کلیله و دمنۀ بهرامشاهی . تصحیح وتوضیح مینوی تهرانی .
11- و .و بارتولد .ترکستان نامه . ترکستان در عهد مغول . ترجمۀ کریم کشاورز  جلد اول.ص487 چاپ دوم .مؤسسۀ انتشارات آگاه . تهران . ایران



فراز     
و 
فرود

القاب
قسمت دوم



 یک نگاه گذرا
( متن تکمیل نشده *)

پذیرفته شده است که پیروزی های نظامی زودفرجام وروبه گسترش سپاه عربِ مسلمان درسدۀ هفتم میلادی،دگرگونی های بسیاری را درامپراطوری ساسانی،ماورأالنهروخراسان ایجاد کرد. مراکزسیاسی متعدد رابه مرکزیت اسلامی به متابعت رسانید.دین واحدی رامسلط کرد واندیشه وباورهایی را که دین اسلام حامل آن بود،گسترش داد. بدین سان،دیری نگذشت که درپرتو تداوم حضورقدرتمندانۀآن،فرهنگ متفاوتی با فرهنگ های پیشینۀ مناطق شکست یافته، از راه ساختار نظام مسلط وکارکردهای آن چهره نمود. اما فرهنگ پیشینه که درجوامع شکست دیده ومطیع وجود داشت ، یکسره ازمیان نرفت.طی گذشت زمان، آن فرهنگ مانند بساموارد تاریخیی دیگر، گونه یی ازدرهم آمیختگی  وتأثیر پذیری وتأثیرگزاری را نیز همراه داشت . 
شاهنشاهی ساسانی که درآستانۀ حملات مسلمانان درمنجلاب پوسیدگی داخلی بسرمیبرد،برای فروپاشی بنیاد های سیاسی اش ، دارای زمینۀ مساعد تربود. ازهمین روآسانتر درمعرض زوال قرار گرفت وپیروزی سپاه اسلامی رامدد رسانید .
سپاه اسلامی پس ازپیروزی ها با کسب ثروت ساسانی ها وپیش روی های مزید به سوی خراسان وماوراالنهرکه درآن مناطق نیزافزایش روبه تزاید ثروت رابرای خویش همراه داشت ، به توان وظرفیت اثر گزاری خویش بیش از پیش افزود.
از سوی دیگر،گردآوری نیروی انسانی وافزایش خزاین که از جوامع مغلوب بدست میامد ، پسانتر ها به رونق یافتن کاخ های شاهانۀ اموی وعباسی تا پیدایش ورشد خوشگذرانی ومظالم وتبعیض های مختلف درقبال غیراعراب نیز منجر شد.
 درجریان آن همه تماس وتأثیرگزاری؛ اطلاعات از جوامع تازه مسلمان شده درزمینه های تاریخ وفرهنگ وطرزادارۀامورحکومتداری،طرف استفاده آنها بود.درواقع اعراب ازین جوامع درکنارگرفتن جزیه وخراج واشاعۀ دین اسلام،چیزهای درزمینه های نحوۀ حکومتداری خلفأ نیزمیاموختند. فراگیری ضرب زدن القاب در سکه های خلفای عباسی ازساسانی ها وکابل شاهان، که درصفحات پیشتر(درقسمت اول) یادشد، وتأثیرلقب نهادن به زبان عربی دردودمان سامانی ها از آن تأثیرات حاکی است. زیرا به قول بارتولد ، " درطی سه سدۀ اول پس ازمبدأتاریخ اسلامی،زبان عربی تقریباً لسان همۀآثار منثوردرسراسرمتصرفات مسلمانان بوده. از قرن چهارم هجری به تدریج فارسی ، زبان ادبی بخش شرقی جهان اسلام گشت واین مقام واهمیت خود را تاعهدما نیز محفوظ داشته.  . . ." 1
 ازآنجایی که برای تثبیت حاکمیت و تبلیغ واشاعۀ دین وآیین جدید ،طلب بیعت به خلیفه و خواندن خطبه به نام خلیفۀ اسلامی یکی از ملزومات آن بود، تازه مسلمان شدگان ملزم بودند که در خطبه ها،نام خلیفه، لقب ویا القاب او را نیز بیاورند واز او به عنوان اولامراطاعت نمایند
درواقع می نگریم که اساس ذهنیت مبتنی بر مشروعیت سیاسی قدرت یا دست بالا داشتن خلفای اسلامی عملی میشد. مشروعیتی که حقوق خویش راازامتیازنیروی باحق بخشایش خداوند یا ماورالطبیعه میگیرفت.  .  .  .
به تدریج هرقدرازعمرآن میگذشت، با تعبیر وتفسیروتعریف مورد نیاز استبداد سیاسی ازاسلام ، ذهنیت مردم رااز سهمگیری درادارۀ اموربا تفسیرحاکم خلع سلاح مینمود.
برمبنای همان عقیده بود که ابوجعفر منصورمیگفت :
" خلیفه به ارادۀ خدا، نه به ارادۀ مردم حکومت " می کند . ویا میگفت :" من مظهرقدرت خدا در زمین هستم. " 2
 لازم به یاد آوری است که با وجود دین مشترک با برداشت متفاوتی ازابوبکر صدیق ، جانشین پیغمبر اسلام ونخستین خلیفه نیزبرمیخوریم . ابوبکر گفته بود :
 اگراشتباه کردم به صلاح ام بازآید .
ویاعمرعبدالعزیزیکی ازخلفای اموی که به زهد وتقوا شهرت داشته، گفته است :
 من از شما بهتر نیستم . 3
امادرخلال آن تفسیروبرداشت بالاتروتعیین القاب مذهبی برای خلفای اموی وعباسی،منظورقبولاندن آن براذهان توده های مردم بود،تا ذهنیت حق خدایی خلیفه برروی زمین را در اذهان مردم القأ نمایند . این چنین بودکه خلفای عباسی پسوند الله را درالقاب خویش داشتند .
 بطورمثال آن القابی راکه چند تن از خلفای عباسی برخویش بنهاده بودند ، مینگریم :
معتصم بالله،واثق بالله،جعفرالمتوکل علی الله، منتظربالله ، احمدالمستعین بالله ومعتزبالله، محمد المعتهدی بالله  خلیفه المعتهد علی الله بن متوکل . . .
درحالیکه هیچیک ازین خلفای نامبره با عدل وانصاف نبوده اند . جعفر المتوکل علی اللهرا دیوانه نامیده اند. در مجلس او هرکس درتمسخر بیشتر مبالغه می نمود،در خدمتش مقرب می گشت .
. . . و روایتی است که این خلیفه 4000 زن داشت. 4  
خلیفه دیگری (معتز بالله) ، " بر زین طلاکوب می نشست و درنواحی بغداد به تفرج می پرداخت " 5
وآن همه عیاشی وظلم وستم " درزمان عباسیان، تحت نام اسلام وخلافت انجام شده است . 6
خلفا (ودرینجا بیشتر منظور ما خلفای عباسی یا خلفای بغداد اند) تنها منظورحق خدایی حاکمیت خویش را مدعی نبودند، بلکه ازدادن القاب به موالی به مثابۀ رشوه وتحسین وتمجید وارضأ حرص قدرت جویان وخدمتگاران خویش، بهره می گرفتند. وچه بسا چون ازنیازهای تداوم سلطه ناشی میشد به اصطلاح امروزیان از دادن القاب به عنوان وسیلۀ تاکتیکی نیز استفاده میکردند . . .
البته در آن سوی دیگردرمیان"موالی" یا حکمرانان تابع خلیفه، آرزوی دریافت القاب وجودداشت. درواقع پذیرش همان ذهنیت بهره گیری ازدین واستفادۀ ابزاری از آن را که خلفأ نهادینه کرده بودند، "موالی "نیزبکار می بستند.آنها درعمل باتوسل به القاب را که نمادوتجسم حاکمیت پیوسته وبرخاسته ازداد خداتلقین شده بود، دراختیارگرفته بودند.
ازآنروبودکه که یکی ازمعروفترین شاهان سامانی، نصر، خودش را ناصرالحق نامید واین لقب درسکه نیز ضرب زده شد.
از اصطلاح "موالی"(صورت جمع مولی) یاد نمودیم پیش ازینکه پیرامون استفادۀ از القاب بیشتر تماس بگیریم ،اندکی در باب موالی وبرداشت خلفأ ازآن میاوریم :
" مولی درعربی دردو معنی متضاد به کاررفته است.هم حامی ، وهم وابسته وخادم وتحت الحمایه. ولی از وقتی که مولی به معنی دوم آن گسترش بی سابقه یافت، این کلمه وبه ویژه جمع آن موالی در مؤلفات عربی جز درهمین معنی دوم به کارنرفت .به همین سبب موالی در عرف اعراب طبقه یی بودند در مرتبه یی پایین تراز عرب، ونه برخوردارازهمه حقوقی که ایشان ازآن برخورداربودند. درزبان فارسی مولی هم چنان در معنی اول به کارمی رود ." 7
طمع وتوقع دریافت وکاربرد القاب در خراسان وماورأالنهر( که درنمونه های انتخاب شدۀ این متن برگزیده ایم ) از طرف شاهان وامیران،در بیشترین موارد مربوط به اندازه نقش آنان در خدمتگذاری به خلیفه بود . درآن توقع، حدود قدرت ویا تزلزل واشفتگی خلفا( که درحدود 6 دهۀ آخر زمامداری خلفای عباسی بیشتر مشهود بود ) نیزتأثیرمیگذاشت .
خلفأ با توجه به نقش والیان مناطق متصرفه که خود راامیر، شاه ویا سلطان می نامیدند، لقب وخلعت میفرستادند. ازهمین روبودکه با توجه به نارضایتی های نخستین ازسامانیان، فرستادۀ خلیفه،خلعت ولقب برای مامونیان می برد تابا چنان وسیلۀ نوازش آنها را با خویش داشته باشد.8
 وهنگامی که سامانیان ازدرتسلیم واطاعت پیش میامدند،آن لطف وسخاوت متوجه آنها نیزمی شد .
خلیفۀ بغدادکه قدرت روبه گسترش یعقوب لیث صفاروهدایای چشمگیری رادید که او با قتل وغارت وکشیدن شیرۀ جان مردم کابل وزابل وسیستان و . . . به بغداد میفرستاد، اجازه دادکه نام یعقوب را در کنارنام خلیفه بیاورند ولقب " ملک الدنیا " ( شاه جهان ،جهانشاه) براوخواندند وگفتند که همه جهان اندرفرمان اوشده اند.9
اما با آنهم صفاریان مورد اعتماد بغداد نبودند .
هنگامی که سلطه جویی وعصیانگریی یعقوب حدومرزی نشناخت وآهنگ بغدادکردتاخلیفۀ بغداد رابه متابعت خویش بیاورد،ترس وهراسی که دردل خلیفه افتاده بود ، تنها تادرک نظامی ومقابلۀنظامی برای خلیفه مطرح نشد؛ خلیفه که علیرغم  بی اطمینانی وبی اعتمادی بریعقوب، چندی پیشتراورا خلعت ولقب داده واز آن بهره میگرفت ویعقوب نیزبا یافتن جای در خطبه ها درکنار نام خلیفه از آن حربه بهره می جست، با سلاح تکفیراز جانب خلیفه مواجه شد .آنگاه نامش را ازخطبه ها دور کردند واز او به عنوان عصیانگر ومحارب با خدا یادنمودند والقاب داده شده به او را بازستانیدند . در فرجام چنان مورد خشم قرارگرفت که درپی آن حتا جان سالم بدرنبرد.
در بارۀ یعقوب لیث برعلاوۀ لقب صفار(مسگر)که از پیشۀ پدری اش برخاسته بود، دربسا از نبشته های سده ها پیش ومعاصر لقب عیار را نیز به کار برده اند. دراینجا بدلیل دور نشدن از موضوع از بحث آن میگذریم. اینقدرقابل یادهانی میدانیم که مطابق پاره یی ازمدارک ، پیش ازدست یافتن به قدرت کارنامه های را که به عیاران نسبت دا ده اند ،میشود دراو سراغ کرد. اما بخش قابل ملاحظۀ زندگی او در قتل وغارت وبیرحمی هایی سپری شده است که با اوصاف تعریف شده از عیاران سازگار نمیابد                                                  
چنانچه بعدتر با مثال های بیشتری می بینیم ،گاهی لقبی درمورد اشخاص دارندۀ شهرت از طرف عامۀ مردم ویا منابع غیردولتی وغیررسمی به کار رفته است که شخص بدان نیز نامیده شده است . ازهمین گونه لقب ها،برای یعقوب لقب "سندان " را داده بودند . لقبی که شاید بهترازهرنام ونشان وعنوان دیگری شایستۀ یعقوب بوده است. زیرا لجاج، ثبات وستیزه جویی وپافشاری هایی که روی تصامیم خودداشت ، با آن لقب سازگاری داشته است.9
بدنبال مرگ یعقوب،(265.ق.) بغداد بر جانشین او،عمرولیث صفاراعتمادی نداشت. با وجود اطاعت عمرولیث از خلیفه معتضد بالله ، بغداد فراموش نکرده بودکه اوبرادریعقوب است که با یافتن توان وقدرت بیشتر ،راه عصیان آمیزی را درپیش تواند گرفت . ازآنروخلفای بغداد،ازتضادهای امیران محلی استفاده نموده ، سامانیان را که عمرولیث در حال ستیز وآویز باایشان بود ،مورد عنایت قراردادند . نتیجه چنان شدکه عمرولیث پس از شکست درجنگی ، ازطرف امیراسماعیل سامانی دستگیر شد وبه درخواست خلیفه به بغداد منتقل گردید .
امیرسامانی با وجود عدم رضایت در انتقال او،فرمان بغداد راپذیرفت وپاداشی را که به دست آورد ،منشور حکومت برخراسان . . .  10
*
دردورۀ شکوه و جریان پسین روبه زوال سامانیان ویژه گیی قناعت به لقب امیروکمتر بهره گیری از زبان عربی نیزجلب نظرمی نماید.همانست که جزچند مورد ، " تاپایان دولت خودبداشتن لقب سادۀ امیر خشنودبودند.برخلاف برخی سلاله هایی که درپایان قرن دهم میلادی( چهارم هجری )در مغرب عالم اسلام ظهورکردند، القاب خلافت بخود نبستند. "11
این تمایل به زبان فارسی در حدودی بوده که در نمازهای پنجگانه نیزاززبان فارسی استفاده میشده است . از تاریخ بخارا نقل شده است که " وقتی مردم در مسجد نماز می خواندند هنگام رکوع، مؤدن با نگ میزدکه نگون کنیت وموقع سجود فریاد میزد : نگون با نگون کنیت. " 12
آن هنگام که سامانیان به ویژه دراوضاعی که خلافت بغداد نیزدربحران مزمن وعلاج ناپذیری بسرمیبردوازبرسمیت شناختن حق خلافت القادربالله امتناع ورزیدند، آل بویه سر برآوردبود وسردشمنی وسیتزبا سامانیان درپیش گرفت. روابط آل بویه با بغدا د بسیار حسنه شد. حتا بغداد تحت تأثیر آل بویه قرارگرفت. این موضوع سبب شد که سامانیان ازخلافت القادربالله سرباززده والطایع مخلوع را همچنان بعنوان خلیفه پذیرفتنه بودند . تا اینکه محمود غزنوی با شکست سامانیان آن سیاست را تغییرداد ونظر بغداد را بخویش معطوف نمود .13
همانگونه که متناسب به میزان قدرت سامانیان ویا حدود وابستگی واطاعت آنها از دربار بغداد ، موضوع لقب مطرح بود ، خود امیران سامانی در چارچوب امکانات واستقلال خود به امرای محلی القاب میدادند .14
دادن القاب به زیردستان،به عنوان وسیلۀ تطمیع وخدمتگزاری برای حاکمیت، همواره نتیجه مورد نظر را با خود نداشته است . از میان موارد متعددی که دردورۀ سامانی ها وجود دارد ، مثال سپهسالار جاه طلب و تاریخ سازی را میاوریم که بکتوزون نام داشت :
امرای سامانی ازبکتوزون در جنگهای متعددی بهره گرفتند. پیروزی هایی که او بدست آورد سبب شدکه القابی را نصیب شود . اما در فرجام کاربا توجه به ضعف درونی ساختار حاکمیت سامانیا ن که در واقع عصر زوال آنها فرا رسیده بود ، وبا توجه به زمینه های هردم مساعد ذهنیت جاه طلبانه ، بکتوزون چشمان امیر سامانی را کشید . 15
در کتاب های متعدد لقب امیرماضی وامیرویا شاه شهید نیز جلب نظر مینماید . واین مورد استعمال هنگامی بیشتر مطرح بوده است که تداوم قدرت در اخلاف شاه وامیری وجود داشته است. ازآنجایی که این نمونه های ادامه سلطنت خانوداگی کم نبوده اند ، وقایع نگاران حین مکث به موضوعات ویا وقایع پدرخلیفه، شاه ویاامیر، آن اصطلاح را به کاربرده اند. ازینجاست که استفاده از آن سده ها بدرازا کشید.که نمونه هایی از آن در تاریخ بیهقی ، تایخ بخارا، سراج التواریخ  ودرسالنامۀ 1312 در بارۀ نادرشاه(پدرمحمد ظاهرخان) ، بسیار دیده میشود
القاب، دردورۀ غزنویان
شاید بیجای نباشد اگرگفته شود که بیشترین فرازوفرودالقاب را در سلسلۀ خاندان غزنویان میتوان یافت. یکی ازعلل آن این میتواند باشد که ازطلوع آن سلسلۀ با نامسبکتگین و پرآوازه ترین شخصیت شرقی، محمود غزنوی تاغروب مدنیت سوزِغزنی وتلاشهای احیأگرانه واضمحلال آن دودمان،مساعدترین و گسترده ترین زمینه یی برای رویش القاب وجود داشت .
 حاکمیت مطلقۀ استبدادشرقی آن دودمان، مجهزبه سلاح تعصب آمیزدینی،دارندۀ وسیعترین قلمرو تحت حاکمیت، دارندۀ بیشترین خزینه های طلا ونقره، بهره مند ازداشتن ارتش مجرب ومسلح بیشترین القاب را نیز نصیب خودکرد .
آن امکانات با استخدام بیشترین تعدادی ازشاعران درباری که کاخ های سلاطین پیش وبعد ازآن ندیده است به کسب و تولید القاب و توصیف وتبلیغ اشتغالداشت. سلطان مطلق العنان، نیازمند داشتن القابی بودکه نفس چنان نظام میخواست.ازهمین روست که حین تماس با موضوع القاب درتاریخ،محمود ببیشترازهرشخصیت دیگری درتحصیل واستفاده از القاب منحصر به فرد است .
*( در مورد کلمۀ سلطان وزمان استعمال آن نقطه نظرهای متفاوتی وجودارد.
جرجی زیدان معتقد بوده است که "درابتدأ وزیران عباسی- عباسی مشتق ار نام نخستین خلیفۀ عباسی ابولعباس مشهور به سفاح  (خونریز) - راازنظراحترام وتجلیل سلطان می خواندند، ابن خلدون میگوید جعفربن یحیی را سلطان میگفتندوآنچه از مطالعۀ تاریخ خلفأ برمیاید، ظاهراً والی بغداد، رئیس کل شهربانی، والی شام را نیز سلطان میگفتند والبته اینعنوان برای اشخاص مزبوررسمیت نداشته واز روی مجار اطلاق میشده است . تا آنکه برای اولین بار د رتاریخ اسلام محمود سبکتگین غزنوی بلقب رسمی سلطان ملقب شــد . و مثل اینکه در اواخر قرن چهارم هجری عنوان امیرالامرأ مبتذل گردید ولذا آنرا بسلطان تبدیل کردند . پس از آن سلطان، بفرمانروایان وپادشهان ترک وکرد وچرکس وسلجوقی وایوبی و ممالیک( یک سلسله از پادشاهان مصــر)وعثمانی نیزاطلاق شد. "16

محمد تقی بهاردر پاورقی ص 137تاریخ سیستان پیرامون تذکرکلمۀ سلطان که درعبارتی چنین آمده است : " . . . وبوعاصم سیستان فروگرفت بی عهدومنشورسلطان . " ، می نویسد :
« سلطان دراصطلاخ آن زمان بهمعنی دولت است به اصطلاخ امروزه و واول پادشاهی کهدراسلام بلقب سلطان خوانده شد، علی المشهور سلطان محمود غزنوی ست که خلف بن احمد از باروی خصار طاق ویرا بلقب سلطان بخواند ولقب سلطان برمحمود بماند ودراینجا سلطان مراد همان دولت است که ذکرشد .»
 نخستین القابی را که محمود به دست آورد، ریشه درهمان انگیزۀ شناخته شده کلی داشت.  سامانیان که نیازی به سرکوب عناصرعصیانگرداشتند ، ازسپهسالاران ترک تباراستفاده نمودند. یکی از آنان سبکتگین بود که پسرش محمود( بعدها سلطان محمود) نیز در کنارپدربه نفع سامانیان می جنگید . امیر سامانی هنگام تلاش برای نجات امارت از بحران( که مقابله باعصیان وفرار متنفذین محلی خراسان مانند ابوعلی وفائق از مرکزیت بخارا درآن اهمیت زیادی داشت )، به آن دوتن متوسل گردید.پس ازآن که سبکتگین ومحمود پیروزی هایی را به نفع امیرسامانی بدست آوردند ،(994 . م) امیرسامانی افزون برمناطق پیشین که تحت حکمرانی آن سپهسالارقرار داشت، حکومت بلخ، طخارستان،بامیان، غوروغرجستان را نیزبه اوسپردو" او رالقب ناصرالدین والدوله ومحمود را منصب سابق ابوعلی یعنی سپهسالاری خراسان ولقب سیف الدوله اعطأ کرد ."18
اما آن پیروزی ها تا اینکه درجهت نگهداشت دولت روبه اضمحلال سامانی پایان بیابد، مواضع محمود را مستحکم مینمود. زیرا دولت سامانی در نزدیکی پرتگاه تاریخ روزهای پسین زندگی خویش را به شمارش گرفته بود . 18
 پس از مرگ سبکتگین ، محمود به حکومت بخش های از خراسان قانع نشد زیرا هوای سلطه در ساحۀ وسیعتریرادرسرداشت.رویدادی حادثه آفرینی توانست او را قدم دیگری به سوی قدرت نزدیکترنماید.فائق سپهسالارحادثه جو وقدرت پرست به همراهی بگتوزون که همانند او بود ، کودتای را ترتیب داده ،ابوالحارث را برکنار وبرادرش ابولفوارس عبدالملک بن نوح رابرتخت نشانیدند. محمود آن اقدام را نپذیرفت. وبه بهانۀهواخواهی ازامیرمعزول وکور، حوزۀ نفوذ را که پیشتر تدارک دیده بود گسترش داد.
درهمان ایام میانۀ بخارا وبغداد نیز خوب نبود. نام القادر بالله خلیفۀ عباسی بغداد که در بخارا از خطبه هابیرون افتاده بود،بدستور محمودباز آورده شد.
بدان سان بود که از " بغداد منشور حکومت خراسان والقاب ولی امیرالمومنین ،یمین الدوله وامین الملت برای او فرستاده شد"19
محمود که پس ازدریافت منشورازبغدادپشتوانۀ شرعی ومعنوی خلافت بغدادرا نیزبدست آورده بود،هرقدربه نفوذخانواده هایی حکمرانان محلی یکی پی دیگری پایان میداد،باجگزاران پیشین مانندخوارزم،سیستان،غرجستان،گوزگانان وچغانیان را به اطاعت از حاکمیت خود میاورد.
مسلم بود که آن همه عایدات سرشار، باج وخراج، تجربه هاواستعداد جنگی، در بستر ضعف و زوال روز افزون سامانیان ، اورابه رسیدن به قدرت بیشترکمک میرسانید.
محمود اسماعلیان را که طرفداردولت فاطمی مصرورقیب بغداد بودند، سرکوب نموده باردیگر رضایت خلیفۀ بغداد راحاصل کرد."تاهرتی" راکه جانبدار فاطمیان بوداعدام کرد.درنتیجۀ هرحرکت پیروزمندانه ،تعمیق وتوسیع سرزمین های زیرحاکمیت را برای او درپی داشت ، اوکه خاطرخواهی خلیفۀ بغداد را درکنارراهداف سلطه جویان اش تعقیب می نمود،القاب بیشتری را بدست میاورد. چنان بود که پس از اعدام "تاهرتی "نظام الدین وناصرالحق را گرفت وپس ازشکستن وبدست آوردن بت مشهورسومنات،که عبادتگاه بزرگ وقیمتدارهندوها بود،" ازجانب خلیفه،لقب کهف الدوله والاسلام اعطأشد" 20
لقب" بت شکن "را نیز پس ازهمان وقت بدست آورد.
داستانی که عطاردر منطق الطیرآورده است ،درهمان ارتباط است .21
گویا دادن القاب وتوصیف سلطان محمودکه تحصیل ثروت، جنگ وخونریزی،کسب افتخاروشهرت ازآرزوهای سیری ناپذیراوبوده است،عطش او رابه عنوان مطلق العنان بسیارخواه، اندکی فرومی نشانده است. القابی که شاعران به او داده اند،به اندازۀ زیاد است که کتاب های ضخیمی از آن میتواند فراهم آید .درینجا من باب مثال فقط  به یک نمونه از کاربرد لقب خداوند اشاره مینماییم :                   
ای خداوند روزگار پناه             مطربان رابخوان وباده بخواه 22
در نثر دورۀ غزنویان نیز بسیار بکار رفته است .
" . . . خبر آمدکه سلطان محمود فرمان یافت و وی سوی نیشاپور رفت ومرا با خویشتن برد ونگذاشت رفتن که خداوند بسعادت می بیاید ، فایده نباشد . . .چون نامه رسید سوی او که خداوند از ری حرکت کرد دستوری داد . . .
گفت از آن بابت است که خداوند می گفت . 23
در این عبارات همه جامنظوراز خداوند( سلطان وامیر) و خدایگان سلطان مسعود است که پسان استعمال آن متروک شده است .
باوجود القاب بیشماری که برای محمود به کاررفته است، مؤرخین او رابیشتربه " لقب سلطان و امیر یاد میکردند ."24
البته آن " پهلوان اسلام، فاتح هند،دشمن بت پرستی، و« دست راست امیرمؤمنان» (یمین امیرالمؤمنین،ویمین الدوله)،. . ." برای ابوالقاسم فردوسی در هنگامی که با ازردگی غزنه راترک گفت، در هجویه اش نام ولقب دیگر گرفت . 25
درادامۀ گسترش اقتدارمحمود، " خلیفۀبغدادالقادربالله ، درسال1026قاصدان وپیامبرانی برای محمود فرستاد . . . که برای محمود وپسران وبرادرش یوسف القابی از جانب خلیفه آورده بودند "26
                                                                   *
آن همه القاب را میشود به حساب نیازهای سلطنت مطلقه وبالانشین آن آورد که هرلحظه درپی گسترش ساحۀ حاکمیت خویش بود. در برخی موارد اگرتصادم منافع شاهان خراسان وماورالنهربا خلافت بغداد مواجه با کشمکش های خونینی شده است ، سلطان محمود تدبیرمندی بود ه است که باکاردانی سیاسی وظریفانۀ یک مطلق العنان مجرب بارعایت جوانب مذهبی وشرعی،خلیفه را دردست نگاهداری میکرد وکام خویش نیزبرمیاورد. درحالی که نمونۀ یعقوب لیث اززورگویی لجبازانه حاکی بود. تصادم منافع اقتصادی نیزمحمود راباخلیفۀ بغدادتهدید نمیکرد. زیرامحمودآنقدرثروت از راه جنگ تشدید فشار برای کسب مالیات از مردم اندوخته بود که فرستادن بخشی از آن به بغداد مشکلی برای وی ایجاد نمی نمود. واین درحالی بود که خلیفۀ بغدادنیزاز شمشیراو به خلافت وآسوده زیستن میتوانست ادامه بدهد. دادن القاب برای محمود رنجی در دل مردمان زحمتکش ایجاد نمی کرد،به سخن دیگرلقب بخشی های رایگانی بود که از کیسۀ خلیفه بدون ضرری به خوش نگهداشتن محمودمصرف میشد. اما آن القاب اعطأشده از طرف خلیفه برای تحکیم مواضع محمود اهمیت بسیاری داشت . محمود این نکته را بخوبی میدانسته است .
واگر باری خلیفه، پای را ازحریم اقتدارفراتر می نهاده که به شأن مطلقیت محمود آسیبی تلقی می شده است،نارضایتی محمود تبارزمیافت .مثال نارضایتی خلیفه از حسنک وزیراز آن جمله است .
حسنک وزیردربازگشت از سفر حج،ملاقاتی با خلفای فاطمی مصرداشته واز آنها خلعتی دریافت نموده بود. این عمل اسباب آزرده گی خلیفۀ بغداد را بوجود آورده واتهام آسان زمانه را براو زده بودند که حسنک قرمطی است . محمود درحالی که موضوع را با درایت حل نموده بود، واکنشی هم عایه خلیفه  در نزد کارکنان دولتی خویش داشته که از آن جریحه دارشدن مطلقیت وغرور وی حاکی است .
 محمودبه کارمندان دستگاه های اداری وقضایی ونظامی خویش القابی داده بود  . . . .
پس از مرگ سلطان محمود ،(1030م) مانند موارد مشابۀ پیشین وآنچه بارها جوامع قرار داشته در تحت تسلط مطلق العنان،پس از مرگ او دیده اند، شووآشوب جانشینی ظاهرشد. نخستین جلوۀ پیروزی مسعودبربرادرش هنگامی آشکارگردید که در مسیر راه به سوی غزنی ، طرفداران مسعود لقب سلطان را براونهادند. پس ازآن انتخاب القاب دیگری که درزمان محمود نیزرایج بود دردستورکار قرارگرفت . بیهقی مینویسد :
"والقاب پیدا کردند تا این سلطان بزرگ ( مسعود ) را بدان خوانند وخطبه کنند . 27
در زمینۀ تأثیرِ تایید بغداد یا وجوه شرعی ودینی فرستادن القاب برای سلطان مسعود، غبار مینویسد :
"منشوردرباربغداد که به مسعود رسیده بود ، تمام آسیای وسطی را از کیسۀ خلیفه هم به مسعود بخشید. و اورا با عنوان " المنتقم من ادادالله ( یعنی دشمن قرامطه) خطاب کرد  "28
سلطانی با پیشینه یی بهره مند از همه امکانات ومزایایی که دربارشاهی محمود وچندسال مطلقیت خودش دراختیاراو نهاده بود،به گونۀ فجیعی چنان به قتل رسید که هیچ لقبی نتوانست اورا از آن مرگ برهاند. سرنوشت او راکارکردهای مستبدانه، ظلم وستم وخونریزی های بی محابای که مرتکب شده بود ، رقم زد.آن بالانشین که با تکبروغرورجزامرونهی خودش سخن دیگری را پذیرا نبود،از طرف سپهسالاران ناراضی وعصیانگر دستگیر ودرچاهی انداخته شد که تمام القاب را نیز با خود بخاک برد.
                                                      
*
میل به دریافت القابِ بیشتر،گونه یی از رواج فرهنگ سیاسی غزنویان شده بود. با آنکه پس از مرگ سلطان مسعود، هرآن افتاب توانمندی پیشین غزنویان فرومی نشست، اما سلاطین غزنوی بهره گیری تبلیغی آن را ازدست ندادند .
شایان یادآوری است که درپی دنبال نمودن همه القاب غزنویان نبودیم و نیستیم . اما آنچه از فراز آوری آن در نخستین طلیعه عظمت آن خاندان تا پایان کار به چشم میخورد این است که سلطان محمود غزنوی با ایجاد قلمرو وسیع و نظام مطلقۀ ولشکرکشی ها و ایجاد دستگاه فرهنگی توصیف آمیز، زمینه های بردن مضمون القاب را در اذهان توده های مردم نیز یافته بود. درحالیکه اخلاف اودراوضاع بحرانی فقط در حدود اشکال القاب وبه عنوان رواج سیاسی حکومتداری بدان متوسل میشدند .
شاید یکی ازعبرت های تاریخی که با توجه به حال حکمروایی سلسله های مستبدی که زیرنام دین وخدا عمل کرده اند، پایان رقت بار حیات آنها بوده باشد . ناتوانی توسل به القاب گوناگون در سلسۀ غزنویان از آن نمونه است .
                                                                   *
آنچه در گزینش القاب دوره پس از مسعود وهمزمان با نیرومندی سلجوقیان به چشم میاید ، تأثیرکلمات ومنجمله القاب آنان است. این امرکه بیشتر ازروابط جتماعی وفرهنگی ونفوذ بیشترسلجوقیان میتواند ناشی باشد، درادبیات سیاسی وشعردورۀ اواخرغزنویان مشهود است. ادموندباسورث درین مورد مینویسد:
" تردید نیست که شروع ازدورۀ ابراهیم و دردورۀاخلاف وی بعضی روابط اجتماعی وفرهنگی میان دربارودو دولت(سلجوقیان وغزنویان )و جود د اشته است .شعرا ونویسندگان از دربار یکی بدیگری . . . رفت وآمد میکردند. . . حکیم سنایی مدایحی به نام سنجر سروده و دوقصیده به نام او نگاشته وبا مقامات رسمی سلجوقیان اعم ازقوام الدین وابولقاسم الدرگزینی الانسابالدی بدربارسلطان محمدبن محمدملک شاه مقام وزارت داشت.وسپس بدربارسنجرایفای وظیفه نموده مکاتبه می نموده است . حکیم سنایی همچنان یک قصیده به نام معین الدین ابونصر احمد فضل وزیر دربار سنجر دارد. . ."29
ادموند بورث" القاب السطان المعظم را از خصایص القاب سلطنتی سلجوقی" میاورد. . .  که در دوره فرخزاد ظاهر گردیده و بعدها دردوره سلطان ابراهیم واخلاف وی کلمۀ السطان المعظم والسلطان به حیث یک معیار روی سکه ها " به کار رفته است .
اما به رغم چنان تأثیر از جانب سلجوقیان، القاب متأثر از دیدگاه های دینی وادبیات سیاسی عربی نیز رواج داشت. مثلاً در القاب سلطان ابراهیم غزنوی در پهلوی " السلطان المعظم – العظم،  . . .  القاب دیگری مانندظهیرالدوله، ظهیرالدوله، ناصر یا (نصیر) المله ، نظام الوله،زضی الدین، سیدالسلاطین ملک الاسلام،  . . .به چشم میخورد وچند لقب مانند مویدالدین ، معین المسلمین ومالکرقاب الامم نیز درزمرۀالقاب سلاطین غنوی افزوده شده است "30
مودود با القاب شهاب الدین والدوله وقطب الملف جمال ادوله وفخرالامه یاد گردید.31
به منظور رعایت رواج بهره گیری ازشرع ومقام خلافت بغداد، نام خلیفۀ را که القایم بالله یاد میشد نیز در سکه ها آورد .
پس از اعدام مسعود،محمد برادرش محمد راکه به احتمالی نابینا نیز شده بود، برتخت نشانیدند اما دیری دوام نیافت که مودود فرزند مسعود براو پیروزشد و محمد وچند تن از فرزندان وسپهسالاران او را به خونخواهی پدر که سلطان وگاهی امیرشهید نامیده شده است ، اعدام کرد. (م1041)
با مرگ مودود پسرش عبدالرشید برتخت نشست (1049). بازهم انتخاب القاب پرطنطنه برای او می بینیم .از آن جمله است : زین الملت،سلطان معظم ، عزوالدین وزین الملت وسیف الله ، وغیره .
سلطان عبدالرشید غزنوی موافق معمول برای گردانندگان دستگاه ا داری ونظامی مقامات حساسی را می سپرد،از آنجمله برای طغرل نام که نبشته اندغلام خانواده سلطنتی بود، وظیفۀ سپهسالاری در جنگ های متعدد را داد.عاقبت،وقتی که از جنگی به غزنی برگشت،سلطان وخانواده اش را با خونین ترین شکلی به قتل رسانید. با آنکه پیشتردختر سلطان مودود نواسۀ سلطان محمود رانکاح کرده بود ، بایکی از دختران مسعود نیزبا اجبار ازدواج کرد .
،درآن کوتاه زمانی که برتخت شاهی نشست ،لقب " ابوسعید"( با سعادت )  وقوام الدوله طغرل را برگزید. دیری نگذشت که آن لقب سعادتمندانه ! به نگون بختی او پایان یافت . مخالفین اش او را کشتند. " سراو رابرداشته بالای چوبی نصب نموده دربازارها وکوچه های غزنه گردانیدند . ازآن پس، ازاو مطابق رواجی که با شکست دیده گان تاریخ نموده اند، دربساازکتاب های تاریخی، با القاب زشت " کافرنعمت ، ملعون، نامبارک ، بیجنس، مغرور، مخدول ، متکبروبی مقدار"یادگردید.32
متعاقب غزنویان متأخر،خوارزمشاهیان به القاب سلطان وخوارزم شاه ویا ملک الجبال بسنده نمودند. 33
از جملۀ خوارزمشاهیان ،سلطان محمد، مانند یعقوب لیث، آهنگ اشغال بغداد کرده وفتوای روحانیون را نیز بدست آورد، از بسا جهات جایز یادآوری است.آن مردخوشگذران وعیاش وفاسق خودش را باالقاب "ظل الله فی الارض وسکندر ثانی  . . ." یاد میکرد .34
. واین همان سلطان مستبدی است که چنگیزخان خونریز، استتخوان هایش را ازقبر بیرون اورد وآتش زد.
                                                          *
در حالی که سلسله غوری ها را در کناربرگزیدن القاب متعدد،لقبی که جنبۀ رسمی نداشت و درتاریخ دیرپای گردید، معرفی میکند. وآن لقب "جهانسوز" است. زیراعلاالدین با قتل مردم وسوختن غزنی کاری کرد که تاریخ آن لقب را براو نهاد. براون درمورد لقب جهانسوز می نویسد :
"لقب جهانسوز که این غوری سهمگین بدست آورده بود درخوراهمیت آن چیزی است که درانتقام سه روزۀوی برشهرپرشکوه غزنه گذشت. ولی برای تعیین مقامی که ادبیات درآن روزگار داشته، یادآوری این نکته جالب است که همچنانکه در چهارمقاله باخبرمی شویم :
هنگامی که او غزنه راگشود وعمارات محمودی ومسعودی وابراهیمی را خراب کرد، مدایح ایشان بزر همی خرید ودرخزینه همی نهاد. هیچکس رازهرۀ آن نبود که درآن لشکر (لشکر جهانسوز) یا درآن شهر(غزنی )ایشان را سلطان خواند . . ." 35
بفرمان جهانسوزغزنه رابه آتش کشیدند وقبر سلاطین غزنوی را ( غیر از قبر محمود ومسعود)بیرون کردند .36
پیشترازآن،شهرغزنه که ازعایدات سرشارومالیه ستانی ها ودستبرد به حاصل عرق رنج وزحمت مردم    وچپاول های محمود درهند ابادانی یافته بودلقب " عروس شهرها"را داشت. 37
درپایان بی مناسبت نتواند باشد اگربیت عبرت آمیزی را ازانوری بخوانیم:  
چشم عبرت راببین وحال شاهان رانگر
تا چسان از گردش گردون شدخراب
پرده داری میکندبرقصرقیصرعنکبوت
یوم نوبت می زند برطارم افراسیاب .
آری،ازآن همه القاب ناشی ازانگیزه های مذهبی وتصویرچهرۀپرهیبت وترسانندۀ سلاطین غزنوی اینقدربرجای مانده است که امروزمی شود بدان بعنوان نمادهایی ازاستبداد مطلقه وتکیه گاه استبداد مذهبی  نگریست . . .
آنچه تا اکنون با زنگریسته ایم ودر صفحاتی که پس ازین بیاید،سخنان پایان، تصویری از انگیزه های اسراف دراستفاده از القاب ونام های دینی رابدرستی اباز میدارند :
" اسراف دراستفاده از اسمأ و مسمیات دینی، خصوصیات اصلی نظام های متکی براستبداد مذهبی است . پسوند وپیشوند القاب زمامدارانی که ازین قماش با الفاظ "الله" و "محمد" و"ملت " و" دین " و"اسلام " وامثال آن تزیینی می یابد، تا نقابی باشد بر چهرۀ هراس انگیز دیکتاتور." 38
                                                                                               ادامه دارد

توضیحات و رویکردها :

*عرض مطلبی را با طلب پوزش لازمی میدانم : صفحات بالا فشرده ونا تکمیل اند. افزون برآن به علت مشکل پنجه های دستم، یادداشت های دردست داشته ام، به وسیلۀ دوستان ونزدیکان نوشته شده اند. چنین است که تهیۀ موضوع صورت قلم انداز ونامرتبی را گرفته است. مشکل دیگراین است که برخی ازمنابع ومأخذ های طرف استفاده ام  را، دوستان برای مطالعه برده اند، هنگام مراجعه به آنها،دیدم که دریافت دوبارۀ کتاب ها به زودی میسر نیست. امیدوارهستم که هنگام انتشارقسمت سوم حد اقل نقیصۀ اخیری رفع گردد . مطلب دیگر این که همسایه گیی وخویشاوندی هایی که میان القاب، نام ها ونام های برخاسته ازوظایف دولتی وجود دارد،زیرعنون القاب درچندین مورددرهم آمیخته اند.درحالیکه بهتر است تحت عنوان های جداگانه بیایند. آرزومندهستم در فرصت مناسب به تفکیک آنها بپردازم .

1- بارتولد ترکستان نامه. ترکستان درعهد هجوم مغول.ترجمۀ کریم کشاورز. ص34چاپ دوم 1366.انتشارات آگاه .تهران .ایران
2- ص   222
3- ص 222اثر پیشین
4- یعقوب لیث صفار. باستانی پاریزی . ص164. چاپ دوم سال انتشار سال انتشار1379خورشیدی
 همچنان ص 116 طبقات ناصری .
5- ص166 یعقوب .
6- اثرپیشین ص 168
7- تاریخ وفرهنگ ایران دردوران انتقال از عصرساسانی به عصراسلامی . دکترمحمدمحمدی جلایری . جلداول. چاپ دوم 1379. انتشارات توس. تهران .ایران.
8- حیات واوقات سلطان محمودغزنوی . داکترمحمدناظم .مترج معبدالغفور امینی . ص 178ناشر، مرکزنشراتی میوند .پشاور
9-  یعقوب لیث .اثریادشده.
10-  تاریخ بخارا.ابوبکر محمد جعفرالنرشخی. تلخیص محمد بن زفر بن عمر. تصحیح وتحشیه مدرس رضوی .ص 122  123.بود.
11-  تاریخ غزنویان. کیفورد ادموند باسورث .ص 27.  ترجمۀ حسن انوشه .1356. تهران . ایران
بارتولد درین زمینه مطلبی دارد که سزاوارپذیرش میتواند باشد  او می نویسد :
 12- ص 163 زرین کوب از چیزهای دیگر
13- ص 27تاریخ غزنویان
14- ص 168 چهارمقاله
15- ص 384 تاریخ بخارا
16- ص 121 جرجی زیدان .
17- سلطان تاریخ سیستان 350
18-  ص43 تاریخ غزنویان
19- ص 45 تاریخ غزنویان
20- ص51
21- به نقل ازص201 حیات محمود
22- بیت از زینتی است .ادواردبراون .تاریخ ادبیات ایران ازفردوسی تا سعدی . نیمۀ اول . ترجمه وحواشی بقلم فتح الله مجتبائی . 1341 . تهران ایران
23- بیهقی ص 23
24-  ص 176 بارتولد ترجمۀ علی محمد زهما
25- براون جلد1- ص135
26-  ص 203 بارتولدزهما به نقل از تاریخ گردیزی نسخۀ قلمی کمبریج .
27- ص 40 بیهقی
28- ص108 غبار 
29- ص 72غزنویان متأخر
30- ص72غزنویان متآخر
31- ص 31 غزنویان متأخر
32 ص 53 غزنویان متأخر برجای مانده است.
33- چهار مقاله ص188
34- ص 141 غبار  منبع اصلی جوینی
غبار 138 ،
وچهارمقاله ص 122
35- ادوارد براون .تاریخ ادبیات فارسی از فردوسی تا سعدی نیمۀ دوم .ترجمۀغلام خسین صدری افشارص 11. انتشارات مروارید . تهران. ایران
36- مقدمۀ چهار مقاله
و ص 108
و ص 155
37- غرض معلومات بیشتر دربارۀ لقب شهرغزنه وسایر شهرها به کارستودۀ اقای محمد حسین یمین ،مراجه شود.
پوهانددکتورمحمد حسین یمین . افغانستان تاریخی .فلسفۀ نامگذاری شهرها، شهرکها و دریاها0( جای واژه شناسی افغانستان ).1382 خورشیدی . پشاور . پاکستان .انتشارات کتاب

38- خواجه بشیراحمد انصاری . متولیان بتکدۀ استبداد . وبلاگ ِ ازگریه به هرسو که رسیدیم چمن شد.به مسؤلیت شفیق الله سالنگی .






فراز      
و  
فرود

القاب
قسمت سوم

 


 القابِ سلسلۀچنگیز                               
                         و
                               تیموریان

 شنیدن وخواندن نام شخصی چون تموچین (نام اصلی چنگیز- شهنشاه بزرگ )که با ماشین خونریزجنگیی مهیب وخروشان،آسیب بسیاری به بخشی ازجامعه بشری وتمدن آن واردکرد، شاید انگیزۀجست وجوی القاب اورا بیشترفراهم بیاورد.امابا آنهم دربدو دیدار با القاب کمی که اوداشت شگفتی دست میدهد.چنگیزالقاب زیادی نداشت ودربیشترین مواردبا خطاب خان یادمی شد. زیراعلایق قبیله یی برجهانگشایی های اونظارت بیشترداشت. با آنکه وقتی از آن منظربه آن لقب او می نگریم،بسنده نمودن به خطاب خان توجیه پذیرمی شود. زیرا بالاترین خطاب نزد قبایلی که چنگیزازمیان آنان برخاست، لقب خان بود.در واقع کلمۀ خان روح اصلی خویش را ازویژگیهای قبایل مغولی میگرفت. زیرا درعرف قبایل مغولی،پس ازرسیدن فردی به مقام اداره کنندۀ قبایل ، لقب خان را دارا می شد. همان بود که درسال1206 م مجمع بزرک مغولان لقب خان رابرای او برگزید.
لقب خانی نزد مغولان چنان دشوار ورسیدن بدان مشکل بوده است که تموچین ( نام اصلی چنگیز خان )، تا نیل به آن زحمات فراوانی را پشت سر گذاشت، تاسرانجام به عنوان خان مغولان شناخته شد . 39
چنگیزخان ( شهنشاه بزرگ ) – مترجم کتاب مغولها ، تألیف دیوید مورگان ، چنگیز را " اقیانوسی " یا " جهانی ؟ " ترجمه نموده است. که میشود منظوروی را از آن، به عنوان پادشاه جهان یا شهنشاه استباط نمود .
 در هرات نامه سیفی هروی، چنگیزخان ، پادشاه چنگیزخان یاد میشود40

  اشارۀ بیشتر به خطاب خان را گه به گونۀ قاآن وقان نیز آمده است، زیر عنوان جداگانه در صفحات آینده میاوریم .

                                                       *
 در نام جانشینان او در مراکز متعدد نیز بالقب خان برمیخوریم . مانند گورخان ، بغرا خان، ایلک خان . ویا چنانکه مؤلف چهارمقاله می نویسد : " قاآن را پیش از حصول به محل پادشاهی نام او اوکتای بود  . . ."41
ویا :" ودیگر پادشاه زادگان کس فرستادند که توراکینا خاتون مادر پسران ست که استحقاق خانیت دارد." 42
ویا " وبعد ما که منکو قاآن برسریرخانی نشست وییسو موافق آن نبود ... "43
با گذشت زمان ازالقاب مناطق تسخیرشده، تأثیر پذیری آنها ضمن تأثیرگذاری ها مشهود است.  . .
درکنارالقاب واصطلاحات امیروخان،اولادۀ چنگیزخان، ازاصطلاحات ترکی ویا فارسی تأثیر پذیرفتند. درنتیجۀ تداوم حاکمیت آنها، کلمات ترکیبی بسیاری ایجادشد که برادبیات پسین وازجمله برخطاب هانیزاثرنهادند. زیراجانشینان چنگیزنیزهرقدردربقیه مناطق ومتصرفات خویش زندگی کردند، زیرتأثیرفرهنگ آن مناطق نیز قرار گرفتنتد.
 واین جریان که درمقولۀآمیزش فرهنگی میاید،طی گذشت زمان وبا ایجاد دگرگونی ها وتغییرات ،همواره مطرح بوده است .  . .
                                                        *
 درآستانۀ ظهورتیمور،بیشترلقب امیررا میابیم که با لقب شاه همسان بوده است. تذکرِ"ازشاه تا گدا" که در دورۀ نظام های شاهی وجود داشته است با تذکر مشابه درتاریخ جهانگشای جوینی، معلوم میشود که امیرهمان مقام را دارابود که شاه .بنگریم :         
"  امیربهادر را درنمد پیچیدند ونمد مالیدند تا اعضا واجزأاو ریزه ریزه شد ."44
 " وازامیر بهادرپسران وکودکان خورد مانده بودکه امیرحبش عمید میخواست تا اطفال نرینه را که بود برعقب پدربفرستد ( بکشند ) . 45
همچنان است نام های امیرارغنون ، امیر نوروز . "امیر ارغون برقاعدۀ متقلد امورمملکت بودتازمان رسیدن هلاکو خان " . 46                                                    
                                                     *

تیمور( آهن)نیزپس ازپیروزی هایی که همواره از راه توسل به خونریزی های کم مانند نصیب شده بود،با لقب امیریادگردید. زیرا برای حوزه جغرافیایی وفرهنگیی مناطق تحت استیلأ او، آن خطاب معمول ومروج بود. وبا آنکه تیموربه عنوان آدم جاه طلب  ومتظاهر به دینداری، دارای القاب بسیاری که خلفای بغداد وسلاطین تابعۀ آنان برخویش می نهادند نبود؛ اما انتخاب همان چند لقب برای او، بقدر کافی سخن ازذهنیت ها وباورداشت هایی دارد که در معرض سؤاستفاده قرار گرفته اند . یکی ازآنها لقب  " صاحب قِران " است.

تیمورنیزمانند برخی از زمامداران وجهانگشایان تاریخ، به ذهنیت ها وباورهای متوسل شده بود تا آن همه خونریزی وپیروزی، ساختن منارها ازکله ها وبیرحمی های ترساننده رابدانها اتکأ دهد. براساس آن ذهنیت، وقتی ستاره های نحس وسعد؛مثلاً،زحــل ومشتری درنزدیکی وقرین همدیگرآیند؛ وقت خوشبختی وپیروزی ها ویاسعادت آمیزوطالع نیک ست.  که "اقتران سعدین " نامیده میشده است. برطبق چنان معتقدات وبرداشت های منجمین، اگر" قِران " را تشخیص داده بودند،آن هنگام برای انجام تصمیم زمامداری،پیشنهادی میداشتند مبنی براینکه قرار سعدین است وتصمیم گیرنده " صاحب قِران " بوده وسعادت وپیروزی در انتظار او نشسته است.
از روی چنان باورداشتی بود که هرگاه طفلی درآن هنگام  به دنیا میامد ؛ میگفتند" صاحبِ قِران " است. ویا اینکه نطفۀ او هنگام قِران در رحم مادر شکل گرفته است .
تردیدی نتوان داشت که منجم ها در پی تعیین وقت سعدویا نحس برای مردم عوام نبوده اند. سعی آنها برای متولدین قصرهای سلاطین مبذول بود. وچه بسا اگرقدرت مندی، پیروزی های را حاصل می کرد، حتا اگر در وقت " نحس" نیز دیده به دنیا گشوده بود، " صاحبِ قِران " نامیده می شده است. معلوم نیست که در وقت تولد تیمورویا بقیه صاحبان قران، کدام منجم به تشخیص نزدیکی زحل ومشتری نایل شده بود. اما آنچه را که با توجه به امکانات وزمینه های میسردرزمین وزمانی که دراختیارتیمور بود ودرعوامل شکست مغضوبین او مشاهده میتوان کرد، این است که پیروزی های پیهم او، نتایج تلخ ،زیانبار ونحسی برای ملیون ها انسان با خود داشت . . .
ازمتن نامۀ احمد شاه درانی به سلطان عثمانی پیداست که لقب "صاحبِ قِرآن"پس از چند سده که از مرگ تیمورسپری شده بود، مروج بوده است . درآن نامه چنین می خوانیم :
" . . . سران وسرکردگان ایل جلیل افغان به حضور آمده ظاهر نمودند کهاز روی تحقیقو تدقیق دقیقه پیمایانعرصۀ جهان مملکت هندوستان وسیعترازجمیع ممالک روی زمین است؛ وسلطنت آن مملکت بیقرین وبیکران الی خروج امیرتیمور صاحب قِران تعلق به روئسای جلیل الشأن افغان داشته و29 نفر ازآن ایل جلیل  . . . فرمانروایی آن مملکت بکمال عظمت واقتدار نموده . . ." 47
لقب "صاحب قرآن " را برای سلطان حسین بایقرأ نیزنوشته اند.48
. . .
سکه های که در کشورما با نام" قِران" ضرب زده شده ونصف یک افغانی بود، ریشه درچنان معتقداتی داشت  که درایران زمان ناصرالدین شاه قاجارباهمان باورداشتها ضرب زده شده بود.
امیرتیموررا با القاب گورگان ، گورگانی ، و گورکان ولنگ نیزیادکرده اند .
دربارۀ لقب گورکان تیمور، نوشته اند که : " . . . چون تیمور بر ممالک ماورالنهر دست یافت ،وسرآمد همگنان گردید، دختران پادشاه را به همسری می گرفت ولقب گورکان،( داماد ملوک )همواره با ایشان درسلوک بوده است . 49
 و دربارۀ آنچه او را ملقب به لنگ کرده است در کتابی که به او منسوب است می خوانیم :
"  . . .  اندکی پس از مراجعت از( بخارا) ،به سمرقند یک خواب حیرت آوردیدم  . درحال رؤیامشاهده کردم که یک نردبان مقابل من قرارگرفته ودو پایۀ آن روی زمین است ولبی قسمت فوقانی نردبان بچیزی اتکأ ندارد . . .
یک مرتبه صدایی بگوشم رسیدکه گفت ای ( تیمور) ازین نردبان بالابرو.من جواب دادم که این نردبان بچیزی تکیه ندارد . . . همان صدا گفت ای ( تیمور ) ایا میترسی ؟ گفتم کسی که ازعقل پیروری میکند ، ترسو نیست . . . صاحب صدا گفت من بتو میگویم این نردبان سرنگون نخواهد شد ازآن بالا برو . . . بعد ازینکه مقداری صعود نمودم،یک مرتبه متوجه شدم که پای چپ من از من اطاعت نمی کند . . .
بازهم بالا رفتم  وناگهان دریافتم که که دست راست من هم از اطاعت من خارج شده است . ولی دست راست بکلی ازاطاعت من خارج نشده بود ومن توانستم بازوی نردبان رابگیرم ولی انگشت ها طوری که باید از من اطاعت نمی کرد." 50
درحالیکه موارد متعدد حاکی از آن است که پای تیمور درجنگ زخم برداشت وسبب لنگیدن وی تا زمان مرگش گردید .
دردورۀ تیموریان،بسیاری ازالقاب رسمی پیشینه که بانام شخص آورده می شدند،روبه کاهش نهادند.لقب مقام حکمروایی با سلطان وامیرهمراه بود. مانند سلطان حسین بایقرأ، سلطان ابوسعید.
برای علما وفضلا وشعرای سلطان حسین بایقرا،القابی مانند شیخ، امیرومولانا (که بیشترین مورد استعمال را داشت. ) معمول بود .51
 اماآنچه که بیشتردردورۀ تیموریان استفاده ازآن به چشم میخورد،لقب میرزا( مرزا)است. مانندپیرمحمد مرزا، نواسۀ تیمور.لقب مرزا بعدتربیشتر درمعرض کاربرد بوده است. وبا گذشت زمان به اهل قلم نیزتعمیم یافت.
 درلقب مشهورترین سلطان تیموریان هرات،می بینیم که سلطان حسین بایقرأ بکاررفته است ولقب امیربرای وزیرعلی شیرنوایی، بعنوان تکریم وتعظیمی که دردورۀغزنویان برای برخی،مثلاً، حسنک  وزیر  ، به کارمیرفته است، دیده میشود . . .
                                                        *
هنگام تبارزچندمرکزیت درمناطق خراسان، ماورالنهروفارس که به دورۀ تجزیه ها وبیرون رفت پایتخت ازیک سرزمین به سرزمین دیگری، مواجه می شویم ،استعمال القاب  نیز دستخوش تغییراتی شد.
درآن سالهایی که شیبانی ها درشمال، صفوی ها درغرب وبابری هادرشرق به حکومتداری پرداختند، اصطلاحات دیوانی والقاب، درکنارویژه گی هرکدام که تاثیر پذیری ازهوا وفضای فرهنگی وپیشینۀ تاریخی خویش را داشتند،مشترکاتی را نیز حمل میکردند. چنانچه در دوران صفوی ها ،کلمات ترکیبی ترکیی چغتایی  ومغولی با فارسی ومواردی مراجعه به القاب سده های پیشین غزنویان نیز باقی ماند . مثلاً میخوانیم :
" خان بابرسلطان محمود مرزا که 20 هزار نوکرداشت وحکمران سرزمین جنوب آموتاهندوکش بود .
. ."52
ویا : "  بدیع الزمان مرزا فرزند سلطان حسین بایقرأ . . .
  خان مرزا( سلطان ویس مرزا) عموزادۀ بابررا به پادشاهی کابل برداشتند وی پسرکامای بابرسلطان محمود مرزای حصار بود
محمدحسین مرزا دوغلت شوهر خالۀ بابر
"بابر بعد از فتح قندهار این شهر را به برادرخود ناصر مرزا سپرد .  . . "
عبدالرزاق پسرمرزا الغ بیک بود که در سنۀ 908هـ - 1502 م حکمرانی غزنه وکابل را دردست داشت و درفتح قندهار بابابرهمراه بود " 53
چنانکه دربالا دیدیم اخلاف تیمور به استفاده حد اقل القاب بسنده نموده اند . از طرف دیگر ترکیب القاب  شهنشاه و شاه ومیرزا در معرض استفاده بوده است .
مانند  شهنشاه شیرشاه سوری .
درین میان به علت پیشینۀ روابط وزیستن سده ها در زیر سیاست وفرهنگ مشترک خراسان وفارس یا بیشترین قلمرو تحت حاکمیت سلسله های فارسی زبان ،القاب ونام های شغلی برکارمندان دولتی بعدی شباهت های بسیاری رابرجای ماند که ازآنها در وقت زمامداری احمدشاه درانی مثال هایی را میاوریم .

توضیحات ورویکردها :
39- دیوید مورگان . مغولها.  ترجمۀ عباس مخبرص 74 نشر مرکز . تهران. 1371
40- سیفی هروی . تاریخ نامۀ هرات  ص.148 چاپ کلکته .1943.
41- چهارمقالۀ نظامی عروضی. ص 142تصحیح جدید. 1382تهران .ایران
42- ص196 چهارمقاله
43- جوینی .تاریخ جهانگشای جوینی.ص 230. جلد اول . تصحیح عبدالوهاب قزوینی . انتشارات بامداد. چاپ سوم . 1367. تهران
44- جهانگشای .ص 27
45- جهانگشای ص231 
46- جامع التواریخ . طبع بلوشه. ص343 . به نقل ازص ک مقدمۀ مصحح جهانگشای جوینی .
47 - نامۀ احمدشاه بابا بنام سلطان مصطفی ثالث عثمانی. تعلیق وتحشیه غلام جیلانی جلالی. ص 15. انجمن تاریخ افغانستان .1346 کابل .

پیرامون حافظ قرآن بودن تیمورچنین می خوانیم :
" بعد ازسه سال درمدرسۀ شیخ شمس الدین، من تمام قرآن را حفظ کردم. شیخ با حضور سه تن از علمأ از من آزمایش به عمل آورد . در آن مجلس عنوان حافظ القرآن را روی من گذاشتند وبدین ترتیب دورۀ تحصیل من در مدرسه شیخ شمس الدین پایان یافت ومن به مدرسۀ عبدالله قطب منتقل شدم ."   
محمد احمدپناهی ( سمنانی ) . تیمور لنگ ، چهرۀ هراس انگیز تاریخ ص 52. انتشارات حافظ نوین .تهران - ایران
48- فصلی از خلاصه الاخبار.خوندمیر.بامقدمۀ،حواشی وتعلیقات گویا اعتمادی . ص 64 مطبعل دولتی کابل 1345
49 -  تیمورلنگ چهرۀ هراس انگیر تاریخ ص57 تألیف احمد پناهی . انتشارات حافظ نوین 1372تهران .همچنان ص 8 منم تیمور
50 - منم تیمور. سرگذشت تیمور بقلم خود او. گرد آوردنده مارسل بریون .چاپ هفدهم ص31 انتشارات کتاب 1378
51- کتاب فصلی ازخلاصه الاخبار. تألیف خوندمیر.با مقدمه وحواشی وتعلیقات گویا اعتمادی .صص 5-8 دلوسال 1345 خورشیدی.مطبعه دولتی .کابل.
52- عبدالحی حبیبی .ظهیر الدین محمدبابرشاه . ص 15-13موسسۀ انتشارات بیهقی. 1351. کابل .
53- اثر پیشین .



فراز       
و   
فرود
القاب
( متن فشرده )
قسمت چهارم‏


                                 القاب هوتکی ها
                                                         وسدوزایی ها

 میدانیم که برچیده شدن دامن مظالم حاکم دودمان صفوی ها،(گرگین - نام اصلی او گرگین، گئورگی است. گرگین با لقب شاه نواز خان وعنوان بیکلربیگی یا حاکم اعلی درقندهارحکومت میکرد )از قندهار،تنها پایان نفوذ صفوی ها نبود ؛بلکه صفحۀ جدیدی راگشودومقدمات بنیاد دولتی رامهیا کرد که چند دهه پسانتر،درپیدایش ذهنیت ایجاد بنیادی بدست احمدشاه سدوزایی نیز بدون تأثیر نبوده است.
گرچـــه ازمیرویس خان( امیر خان، میرخان، معروف به میرویس )( 1)هوتکی با لقب قومی منسوب به هوتک،در بیشترین مواردبه عنوان رئیس قوم نام برده شده است؛ که بنابرواقعیت نقش اجتماعی وحدودقدرت وامتیازاومیتوانسته است، هم خوانی داشته باشد، امامدارک تا حدودی تازه که درزبان فارسی منتشرشده اند، آن لقب را تردید نموده ومیرسانند که میرویس خان، لقب مقام شاهی را نیز پذیرفته بود.
میر محمد صدیق فرهنگ درین زمینه می نویسد :
" راجع به اینکه آیا میرویس پیش از مرگ خود اعلان پادشاهی کرد،یا به همان عنون کلانتر رئیس قوم اکتفا نمود هم رویات مختلف است . تاریخ نویسان متأخردرافغانستان جنبۀ دوم را الزام کرده اند. درحالی که منابع قریب العهد نظریۀ اول را تایید میکنند. از آن جمله هانوی ، که معاصر میرویس بود می نویسد که اعلان پادشاهی کرد وفرمان داد تا بنام او سکه بزنند وترجمۀ انگلیسی بیتی را که برسکه اش نقش نمود هم ذکر می کند . مضمون بیت بزبان فارسی تا این اواخر مجهول بود تااینکه در سال 1974 استادخلیل الله خلیلی مضمونی را در مجلۀ ژوندون بحوالۀ آثارتاریخ نویسان عراق نشرکرد که مضمون فارسی بیت مذکورچنین بیان می کرد :
                                                   ســکه زد بر درهم  دارلقرار قـــندهار
                                               خان عــادل شـاه عالم میرویس نامــدار
چون بیت مذکورباعبارت انگلیسی که تخمین دوصد سال پیشتر هانوی نشرکرده بود عینا ًمطابقت دارد،ادعای این اخیر راجع به اعلان پادشاهی او تایید می شود ."( 2 )
( درینجا لازم به یاد آوری است که اگردرآن وقت، لقب رئیس قوم نیز بکاررفته است، بازتاب حدود قدرت اومیتوانست باشد ، اماکاربردآن امروزنارسا به نظر میاید . وقتی درمورد رئیس جمهوردولت اسلامی افغانستان،حامدکرزی، در پاره یی از انتشارات رسمی دولتی به زبان پشتو، لقب " ولس مشر" (رئیس ویا بزرگ قوم) را بکار می برند، این نارسایی وفقدان جامعیت آن برجسته ترمیشود. تصور می شودجامعترومأنوس تر آن باشد که در زبان پشتو نیز رئیس جمهور بکاربرده شود. )
 . . . میرویس هوتکی ، آهنگ اشغال همه سرزمین هایی را نکرد که از طرف صفوی ها ازاصفهان اداره میشد. اهمیت این موضوع زمانی بیشترآشکارمیشود که نتایج تعیین اصفهان را بعنوان پایتخت ازطرف فرزنداو،محمودهوتکی وبرادرزاده اش اشرف با نتایج آن، تا تأمین مرکزیت دوباره درایران ولشکرکشی به قندهار وکابل از طرف نادرافشار، بیابیم . روابط پیشینه شکسته بود اما شکل گیری ووضاحت چهرۀآن به زمان بیشتر نیاز داشت . عمرکوتاه ادارۀ اموراز طرف  میرویس خان کافی نبود.
میرعبدالعزیز،برادرمیرویس،به سیاست پیوستن مجدد به اصفهان متمایل بود. اما جانشینان اوبا گسترش حوزۀ قدرت ، ترک گفتن قندهار ورفتن به اصفهان، تمامی نهادها ومصطلحاتی را که درگذشته رواج داشت بکاربرده و حفظ نمودند.استعمال القاب واصطلاحات دیوانی ازآن جمله بودند. درواقع مشغولیت های جنگی درایران واستفادۀ هوتکی هاازنهاد های میسر وموجود،چیزی بیشترازادامۀ آن مصطلحات را دراختیارآنها نی گذاشت. از سوی دیگربا وجود سلطۀ کوتاه مدت شیبانی ها وبابری ها،تأثیراصلی رافرهنگ پیشنۀ خراسانی داشت. از همان رو،محمود واشرف مانندشاه صفوی شاه وشهنشاه نامیده می شدند واصطلاحات والقاب نیزمانند سابق برجای ماندند.(3)
پس ازمرگ نادرافشار،رویکردگسست هاقطعی شده واحمد خان ابدالی با تمرکزفعالیت ها درقندهار، رویأ های میرویس هوتکی راتحقق بخشید.
                    
دورۀ احمدشاه درانی وفرزندانش
در دورۀ پادشاهی احمد شاه درانی ،به رغم جنگهاولشکرکشی ها وخونریزی های بسیار، القاب شاهان اصفهان یا صفوی ها واصطلاحات دیوان آنها بمثابه فشرده یی ازتداخل فرهنگی ترکی مغولی وفارسی وعربی ،رواج خویش راتا چندین دهه حفظ نمود. چنان بودکه پس ازمرگ نادرافشار ومساعد شدن زمینۀ پادشاهی برای احمدخان 1747 (بعدها احمدشاه سدوزایی، درانی وبابا)نیزتغییرات فاحشی درالقاب ونامگذاری های دیوانها وکارمندان دولتی حتا دروقت گسست اززمامداران اصفهان، رونما نشد. در همان راستا نام خراسان یا بخشی ازقلمرو شاهی احمدشاه درانی هم، گویا ازپذیرفته های بود که اودرپی تعیین نام دیگری درجای آن نشد.
موردی راکه شاید بتوان به عنوان ویژه گی القاب دردورۀ احمدشاه پذیرفت، دارندگی رنگ وبوی بومی- قبیله یی القاب است. این موضوع با دادن لقب "خان"( با رنگ وبویی که از بافت مکان وزمان خبرمیدهد) میتواند ، به ویژه گیهای حاکمیت وتلاش برای نگهداشتن رئسای قبایل در ساختار سیاسیی خان خانی – قومی وملک الطوایفی  ره برد. 4
بنابرهمان احساسات وعلایق بود که دیری ازرسیدن اوبه مقام نخستین شخصیت اداره کنندۀامورنرسیده بود که  لقب دُرِدُران ودُرانی را برآن افزود . زیرادُرانی قبیله یی بود از قوم سدوزایی که احمدشاه به آن تعلق داشت .
همانطور که پیشتر گفته شد،القاب احمدشاه ابدالی و کارمندان دولتی او آمیزه یی است از تداوم حضور نسبی فرهنگ مغول وترکی وفارسی واندکی عربی که درکنار القاب قبیله یی مروج بود. سیرآن فرهنگ سیاسی درمنطقه حاکی ازحضورپیشینه های سیاسیی بود که طی زمان، پاره یی از مصطلاحات را بوجودآورده بود . اما هرقدربه حاکمیت احمدشاه ورنگ بومی آن افزوده میشد ،بیشترازخواستگاه های محلی واجتماعی خود رنگ می پذیرفت. ازینرو، درادامۀ القابی که درسده های پیشین، رنگ مذهبی بیشتر درآنها نمایان بود ، تداوم القاب قبایلی چنگیزخانیان وتیموریان ، دردورۀ احمدشاه رنگ وبوی قومی وقبیله یی وبرمبنای آن خان خانی را گرفت .
انتخاب پایتخت درقندهار که درنقطۀ مقابل عمل فرزندان میرویس هوتکی (که اصفهان را پایتخت انتخاب نموده بودند)بود ، درگرفتن لقب قومی- دُرانی برای شاه ودرکناراوالقاب وزیر وسایر کارمندان دولتی این ویژه گی ساختار قبیله یی  را بیشتر زمینه می بخشید .
 وزیراو شاه ولیخان که در واقع سمت صدراعظم را داشت،دارندۀ لقب بیگی خان بود و بالقب اشرف الوزرا نیز یادشده است .
بقیه خوانینی که بازوهای دولت قبایلی اورا تشکیل میدادند،همه با لقب خان وقوم خویش یاد شده اند بنگریم :
نصیرخان بلوچ، حاجی جهانخان فوفلزایی ، نواب خان الکو زایی ، میرداد خان الکوزی . . .
وآنچه از ادبیات دورۀ های پیشین شاهان اصفهان برجای مانده بود نیز زمینه استفاده داشت مانند : شاهنواز، شاه قلی، شاه پسند شاه دوست . . . .
وقتی نزدیکی ها با خانوادۀ شاهی بوجود میامد ،خان ستایش میشد. (5 )
در زمان حاکمیت احمدشاه درانی ،همچنان القاب دیوان بیگی ، سپه سالار، سردارلشکر،را می بینیم . لقب سردار(مانند سردارجهانخان) نیز مورداستعمال یافت که درسالهای بعدتر اعضای خانوادۀ سلطنتی را با آن یاد میکردند .
پیشتر از اصطلاحات والقاب ترکیبی مغولی وفارسی یادکردیم، نمونه های را درپایان میاوریم  که در دورۀ پادشاهی احمدشاه رواج داشت :
قابوچی( واژه ترکی حاجب دربان – کسی که قابو میدهد . قراول باشی ، ترکی - مغولی ( دیده بان) بیکلربیگی ( سردار بیگ ها)
داروغه باشی ( مُهردار)
شاطرباشی ( باشی – نگهبان )
نسقچی باشی ( جزا ها را تطبیق می نمود)
امین السلطنه : "کارگزار بلند رتبه ومورد اعتمادسلطان وبالاتراز وزیرتلقی میشد "
امین الانظام 0( امین اطلاعات )
ایشک آقاسی( واژه مغولی- ترکی که بعدها به واژه شاغاسی تخفیف یافت )، امین الملک وغیره
همچنان درآن وقت لقب کلانتر( ملک ) رواج داشت (6 )
محمدالحسینی نویسنده کتاب تاریخ احمدشاهی که بدرخواست احمدشاه ابدالی ازاصفهان به قندهارآمده بود،کابل را شهر دارلسلطنه و قندهار رادارلقرارنامیده است :
" قبل ازین رقم ارتسام وصورت ارقام پذیرفته که محبت خان بلوچ هنگام نهضت رایات نصرت نگار ( احمدشاه ابدالی ) از دارالسلطنۀ کابل به صوب دارالقرارقندهار د راثنای راه به تقبل  عتبۀ سپهراشتباه شتافته . . ." (7 )
در نامۀ احمدشاه به سلطان مصطفی ثالث عثمانی ازهمان القاب مطنطن که موافق معمول زمان ونویسندگان است استفاده شده است :
" . . .اعلیحضرت آسمان رفعت، سپهرعظمت ثریا منزلت پادشاه کیهان پناه انجم سپاه والاجاه فلک بارگاه سلطان السلاطین نامدار وشهریارخواقین . . . برادر دارادرگاه . . ." ( 8 )
از خلال صفحات چندین کتاب معطوف به دورۀ احمدشاه استنباط میشود که شهزاده گان لقب خاصی نداشته اند. درجاهای جداگانه با لقب شهزاده وبا القاب دلخواه نویسندگان یادشده اند .مثلا ً شهزادۀ تایید سپاه  .( 9)
برای شهزاده تیمورکه کودکی بیش نبود "از دوسالگی تا سنۀ 1756 که سنش به 9 رسیده بود بالقب پادشاه هرات در آن شهر اقامت داشت ."(10)
در زمان اوازلقب " فرزندی " نیزتذکررفته است. به همان مفهمومی که شخصی را که مانندفرزند بدانندوفرزند خطاب کنند. جناب سرورهمایون دربخش تعلیقات وحواشی کتاب احمدشاهی،با نقل مطلبی از کتاب مجمل التواریخ زندیه تألیف میرزا ابوالحسن، بوسیلۀ جناب وکیلی پوپلزایی، چنین می نویسد :
" احمدشاه ابدالی درسال 1169ق هنگام ایجاد آرامش وضع مشهد گوهر شاد خواهر نصرالله میرزا فرزند شاهرح فرزندرضاقلی، فرزند نادر افشار را به همسری تیمور در آورد ونصرالله را لقب فرزندی داد  ودرمقابل این لطف بیکران احمدشاه وی اسپ خود را که غریب نام داشت و درخراسان به سه هزار تومان خریده بود، به احمدشاه تحفه داد   "( 11)
                                                        *
  شهزاده گان جاه طلب وخونریزسدوزایی که کارنامه های شناخته شده یی ازقتل وآزاروازیت مردم دارند وبه عنوان عوامل زیانمند پسمانی تاریخی افغانستان نام شان ثبت است،بیشتر باالقاب پیشین ترکیبی ترکی - فارسی وبا شباهت بسیار با القابی که درمیان گورکانیان هند و درایران متداول بود، یاد می شدند .
زمانشاه پسرتیمورشاه سدوزایی ،رحمت الله خان وزیر خویش را لقب وفاداربهادر وخان وفادارداد.
نام های دیوانی چون ضبط بیگی ،رکاب باشی، دیوان بیگی (برای سردارمحمد علم خان)، وکیل الدوله ومختار الدوله ، وزیراعظم ، امین الملک معمول بود.(12) 
فتح خان حادثه جو که گویی جنون قدرت طلبی وناآرامی جنگی داشت ، پس ازکورشدن زمانشاه لقب شاه دوست را گرفت و دربار دوم پادشاهی شاه محمود به اشرف الوزرا ملقب شد.
شاه شجاع ، خود را درکتاب " واقعات شاه شجاع " سلطان شجاع الملک شاه شجاع دُرانی " مینامد.
درهمین کتاب ، سپاه وطرفداران خویش را بارها با نام " بنده گان ما" یادمیکند. درآخرین لحظات زنده گی در خطاب پرسش آمیز به قاتل خویش،( شجاع الدوله محمد زایی ) خود را "سرکار" مینامد . شاه او را چنان مخاطب قرار داده بود :
" سردار، سرکار چــــه گنـــاه کـــرده اســت ؟ " (13)
لقب "سرکار"از همان زمان به بعد مدت چندین سال بیشترمروج بوده است.در" واقعات شاشجاع" ، همچنان "نوای معارک " در مورد امیرشیرعلی خان وآثار متعدد دیگری بارها برای شخص امیراستعمال شده است .
شاه شجاع هنگامی که معزول بود ودرهــــند برتانیه یی به سر می برد، بدلیل علاقه به قدرت ومقام شاهی ، وسیلۀ سیاست وآلۀ دست انگلیسها شده به عنوان شاه دست نشانده به افغنستان برگشت. ازین رو در تاریخ افغانستان نام اوبا دست نشانده گی ونام دست نشانده گان پس ازاو باآن نام  تداعی میابند .
پسران سردارپاینده محمد خان همه لقب سردار داشتند .مانند سردار محمد عظیم خان ، سردارپردل خان ،سردرا شیردل خان . . .
 سردار ولی محمد خان به لقب لاتی نیزمشهور شده بود. زیرابا انگلیسها مراودات تسلیم طلبانه داشت.
چون تعداد پسران سردارپاینده محمدخان زیاد بود وگاهی چندین برادرعینی، دریک شهرنیزحکمرانی وهمکاری داشتند، ازینروآنها را به نام های سرداران قندهاری( مانند سردار کهندل خان وپردل خان .. . ) وسرداران پشاوری (سردار سلطان محمد خان وسردار عظیم خان وسردرا پیرمحمد خان . . .) وسرداران کابلی  لقب داده بودند . . .
                                                        *
لقب امیردرمفهوم معاصرآن:
آنچه دردورۀمحمدزاییها وموقع اعلام امارت دوست محمدخان بسیاربرازنده ترجلب نظرمیکند،انتخاب لقب امیر( درسال 1839. م)وامیرالمؤمنین با ویژه گیی وخواستگاه متفاوتراز مفاهیم پیشینۀ آن است. درحالی که پیشینیان دارندۀ لقب های چندگانه، ازداعیه امیرالمؤمنین بودن نیزانصرافی نداشتندوهمواره آن ادعا با ایشان بود،ولی دوست محمد خان که با لقب سرداریاد میشد، با انگیزۀ مشخص مذهبی وسیاسی نام امیر را درجای شاه انتخاب وبه کاربرد .
درسراج التواریخ درین ارتباط می خوانیم :
" سردار دوست محمد خان . . . کمر به استرداد پشاوربربست ومردم اطراف رابه شهر خواسته اعلان جهاد واظهاراستردادپنجاب وپشاورروغیره کرد وعلمای ملت که جهاد رابه وظایف شباروزی از حضرت عزت جل اسما خواستارندوکشتن وکشته شدن رادرراه دین مایۀ بهروزی وحاصل زندگانی خودمیدانندازراه شوق وشعف انجمن گشته به عرض رسانیدند که امر جهاد منوط به وجود امیر ومنصبب لوای امارت استآن گاه چنین شخص راسزاوار است که سکه وخطبه به نام خود کرده علم جهد برافرازدتا هرکه از امر ونهی او عدول کند گویا خلاف امر خدا ورسول کرده است ودیگران را لازم ومتحتم است که اطاعت وانقیادنموده مخالفین را که پذیرای امر ونهی او نشوند تنبیه وسرزنش کنند وبه مدلول کریمۀ اطیعوالله واطیعوالرسول واولی امرمنکم، سرازطاعت او باز نزده خود را درورطۀ خزی وخواری نینــدازند واینک کسی که این رتبت را شایانست شمائید زیراکه رأی صائب وفکر ثاقب شماراست . پس سردار دوست محمد خان ازبیان علمأ وصوابدیدجمعی از شرفأ که خیرخواه اهل اسلام ورؤسای قبایل خواص وعوام بودند بسامان اسباب امارت پرداخته در اندک زمان کار امارت راپیراسته ساخته وبرتخت امارت جلوس فرموده رؤس منابرووجوه دراهم را بنام نامی واسم کرامی خویش مزین ومروج نموده سجع سکۀ زررا بدین بیت منقرومنقش ساخت :
 امیردوست محمد به عزم جنگ جهاد
کمرببست وبزد سکه ناصرش حق باد . (14)
فشردۀبقیۀ اقدام او را میاوریم :
دوست محمدخان با آن نیرنگ وحیل امیردوست محمد خان شد ( 1838 که تا سال 1923لقب امیربا وجود گذشت چهارسال ازاستقلال 1919برای زمامداران افغانستان استعمال می گردید. ). با شصت هزار مرد گرد آمده آهنگ پشاوروجنگ با رنجیت سنگهـ کرد. اما نیروی رنجیت را قوی یافت ،پس با خود اندیشید که" نیکو آنست که بکابل مراجعت کرده بوجه دلخواه وآراستگی، آلات حرب وسپاه، راه جهادوغزا پیش گیرم . . ." (15) پس عقب نشست و از جنگ دست کشید.
آری ! مخنثی، ماری خفته دید، گفت : دریغ مردی وسنـگی .
در واقع آشکارمی شودکه دوست محمد خان برای رسیدن به قدرت وپیشدستی درجنگی که با برادران داشت،به سلاح دین متوسل شده بود.انگیزۀ بدست آوردن پول نیزمحرک اودرآن اقدام بود . زیرا بزرگترین مشکل دوست محمد نداشتن پول بود، که با آن دشواری، توان جمع آوری سپاه را نداشت . برای برانگیختن مردم با بلند کردن شعار جهاد علیه سکهـ ها در گام نخست " از مردم اعانه خواست وبرای تشویق اهالی زیورات حرم خود رانیز به خزینۀ بیت المال تحویل کرد . . .
 ندای سردارازطرف اهالی استقبال نیافت . با روحانیون بزرگ چون پسران میرواعظ وخان ملاخان وامثال آنهاداخل مفاهمه شده نسبت به جهاد مشوره خواست وتائید آنها را نسبت به اینکه بدون وجود اولامرجهادجوازندارد، حاصل کرد ولی ازترس برادران خویش لقب پادشاهی را بخود نگرفت وبنام " امیر "اکتفا نمود واین درست نبود . . ." (16)
نویسندۀ کتاب عروج بارکزایی ها موضوع دیگری را نیز یاد آورنموده  که با آن صراحت در کتاب های که بوسیلۀ تاریخ نگاران افغانستان نوشته شده نیامده است. او می نویسد :
" . . . و( دوست محمد خان ) دانست که از روی غصب مال کفار خود را صاحب پول بسازد.ملای بزرگ خان ملا خان در اثر مشوره برای پیشبرد این مسئله نصی از قرآن راسند ساخته واز روی آن غصب مال کفار رادر صورتیکه برعلیه کفار استعمال شود مشروع قرارداد .دوست محمد خان از مسئله بسیار خرسند گردیده وازفلق واضطرابی که داشت وارسته وامر صادر کرد که قرار آن ، ثروت تاجران هند وخصوصاًهندوان شکار پوری را گرفته وتمول هنگفت آنها رابه کف آورند. چنانچه شکارپوریها راتوقیف ومحبوس نمودوبدست حاجی خان سپردکه تا زمان تأدیه مبلغ سه لک روپیه نزد او زندانی باشندولی بالاخره درعوض موافقت بدادن مبلغ کمی بیشترازدولک روپیه رها شدند.مامورین دیگری اعزام شدند تادرهرگوشه وکنار مملکت هند وهای متمول را پیدا نموده وبرای جنگ، پول جمع کنند . . ." ( 17)
نویسنده این موضوع را نیز میفزاید که از ناحیۀ غصب پول تنها هندوهاآسیب ندیدند بلکه مسلمانان تاجرنیزخساره مند شدند. همچنان اضافه میکند که امیرمیل داشت پس از آرامی ومعمورشدن خزانۀ دولت، پول های مردم را دوباره مسترد نماید .
 می بینیم که لقب امیررا که دوست محمد خان داشت، نه تنها باآن لقبی که درزمانه غزنویان برای برخی چهره های با نفوذ چون حسنک وعیره ویا بهمفهوم سلطان وپادشاه بکار می بردند فرق داشت، بلکه با درنظرداشت ، از دست رفتن استقلال وحاکمیت سایۀ نفوذ وسلطۀ انگلیس ها مفهوم مشخص سیاسی وتنزل مقام راتبیین می نمود
همان دوست محمد خان که کارهای ناشایست زیاد داشت ولقب امیررادرمحدوده های صغیروو وابسنتگی ودرشکل اهانت آمیزی تنزل داد، دربسا ازکتاب ها با لقب " امیرکبیر" یادشده است . . .
                                                  *
درزمان امارت شیرعلی خان باردوم (  1286-1296 هـ . ق ) آنچه تازه به چشم میاید، وضع واستعمال برخی ازالقاب ونام های دیوانی به زبان پشتواست.
جالبترین مثالی ازآن را دردیوان دبیرالملک میرزامحمدنبی واصل میابیم. واصل به مناسبت اعلان ولیهدی شهزاده عبدالله، فرزند خورد سال امیرشیرعلی خان، قصیدۀ بُلندی در تصویر صحنه های جشن دارد که بیت های مربوط به موضوع مورد نظر خویش را ازآن قصیده میاوریم:
. . .
صدراعظم که بزرگان جهانش خوانند
تول مختار فلــــک قدرفلاطون تدبیر
 
آنکه تا نورِمحــمد بدلش تافته است
رایت برتری افروخته برچرخ اثیر
 
بعد مستوفی نام آور عالی همت 
که بتأثیر قلم کرده جهانی تسخیر
 
پس وزیر دول خارجه کز مصاحبتش
کاردولت شده بی چون وچرا نظم پذیر
 
"لوی مین باند" پسندیده شه، ارسله خان
کزهراقلـــــــیم بود جانب او روی سفیر
 
حشمت الملک که بوی مین غره آمد لقبش 
آنکــه در مملکت از حسن خردگشته مشیر
 
خان با عزت وبا شوکت وبا رفعت وشان 
عصــــــــمت الله نکورأی سعادت تخمیر
 
اختر پنجم از آن هفت سپه سالار است 
کــــزنهیبش به بدن آب شود زهرۀ شیر
 
"تول مشر" آنکه بودنام گرامیش حسین
آنکه درنـــام خوشش هست نهایت تأثیر
 
بعد ازین پنج فلک رتبه دبیرالملک است 
کایــــــــداز خانـۀاو رایحۀ مشک وعبیر
 
آن  حــــــــــسن خُلق که از خــدمت شـه
منصب" لوی کشلی" یافت بچندین توقـیر
 
پس معیر که به" لوی تولوی"منصوب است
یعـــــــنی احـــــمد علی آن ناقدِ بینای بصیر
 
هرچه محصول ممالک همه درضبط وی است
ســـــــیم وزر، دُرو گـــــهر اطلس ودیباوحریر . . . (18)
 
درین زمینه غبار چنین می نویسد :
" . . . برای باراول دردورۀ امیرشیرعلی خان توجه دربارۀ ادب پشتوبعمل آمدوقومانده ها واصطلاحات عسکری در زبان پشتودرآورده شد وهم بعضی تعلیم نامه های انگلیسی درپشتو ترجمه گردید. القاب رسمی مامورین دولت وافسرهای اردوپشتوشد.  ازقبیل لوی مختار (صدراعظم)،  لوی ملک ( وزیر مالیه ) لوی کشل( خزانه ار کل ) وامثالهم . . ." (19)
                                                       *
امیرعبدالرحمان، که تا پایان عمرلقب امیررا درپیش نام خویش نگهداشت ، بدرخواست جمعی از سرداران قوم محمد زایی ومسلماً طبق رضایت قلبی خودش طی محفلی ، لقب ضیأالمله والدین رانصیب گردید. اما درحواست وپذیرش آن لقب برای امیر،مصیبتی برای مردم بود. بنگریم :
"  درسال 1896 سرداران کابل عریضه وعهدنامه یی بنام تمام محمد زایی ها به امیرعبدالرحمان خان تقدیم ولقب "ضیأالمله والدین " را درتمغاییاز طلانقشکرده وبه امیر اطلاق نمودند. امیر این عریضهوهعهد نامۀ محمد زایی ها را طبعکرده با مقداریمسکوکات طلا ونقره که حاوی این لقب بود در ولایات افغانستان منقسم و روز26 اسد هرسال را جشن" اتفاق ملت " به تقریب اعطای این لقب معین کر دوهم امر نمود که به " شکرانۀ این لقب " ملت افغانستان آنکه زمیتدار است هر نفریک روپیه وآ«که بی زمین است هرنفر نیم روپیه، اردوی افغانستان هرفردیاز نیم تا یک روپیه، افسران کوچک از پنج تا ده روپیه وافسران بزرگ از پنجا تا صد روپیه تحویل خزانۀ دولت نمایند.
البته سرداران که اعطا کنندۀ این لقب بودند، از تادیه پول شکرانه معاف شمرده شدند ." (20)
درسالهای امارت او،القابی چون اعتمادالدوله وسپهسالارمروج بود.
سردارعبدالقدوس خان یکی ازاشخاص مورد اعتماد امیرعبدالرحمان خان، لقب اعتمادالدوله را داشت که پسان ها نواسه هایش بنابررسم روزگارتخلص اعتمادی را ازآن گرفته وبرخویش نهادند. مانند نوراحمد اعتمادی خان اعتمادی یکی ازصدراعظم های دهۀ چهل خورشـــــــیدی که بدست خلقی ها به قتل رسید  . . .
امیربنابرسطح پایان فرهنگ وادبی که داشت،مخالفین خویش رابا لقب های مزمت آمیزیاد می نمود. مانند "موش عالم " برای ملا مشک عالم ویا "ارمنی مادر" برای پسر کاکایش  سردار اسحق خان. البته انسانهایی که در داشتن مادرارمنی،  زمینۀ  مزمت وتوهینی را نمی بینند، خواهند گفت که در کجای این لقب بدگویی وجود دارد. اما با توجه به معیارهای زمان وبرداشت های متناسب با اخلاق امیر عبدالرحمان،می شود گفت که فحش ودشنام خود را داده است .
                                                        *
چندین دهه تماس ورفت وآمدی که درزمان جنگ ویا صلح افغانستان با انگلیسها ورفت وکارمندان آنهابوجود آمده بود، در زمینۀ کاربرد نام ها و اصطلاحات نیزنقشی برجای نهاد. یکی از آن ها را در استعمال کلمۀ " صاحب " می بینیم . این صاحب معادل Sir زبان انگلیسی اندک اندک مورداستعمال بیشتروگسترده تردرمفهوم "بادار" یافت . پسان ها مانند تداخل واستحالۀ بسا کلمات در موارد و در سطوح دیگر؛ وازجمله درمکالمات روزمره میان اشخاص نیزمعمول شد. در حالیکه واژه صاحب در مفهومی که سده ها پیش معمول بود،ازدارندۀ شغلی خبرمیداد. مثلاًصاحب برید،صاحب دیوان و. . .  ؛همچنان با آن مفهومی که برای پیران طریقت ومشایخ وسادات در گونۀ احترام آمیز معمول  بود وهنوز هم رواج دارد،تفاوت خواستگاهی دارد. مثلا ً گفتن میرصاحب ویا آغا صاحب ، با " جنرال پالک صاحب بهادر،جنرال میکائیل صاحب بهادر (ص 241 نوای معارک ، از جناب گورنر صاحب حکم صادر گردید ص 280 )فرق داشت . در حالیکه کاربرد خویش را در بارۀ " سردار صاحبان " (ص 147 نوای معرک ) از همان تأثیرادبیات هند انگلیسی میگرفت.
درزمان امارت شیرعلی خان وشاید هم  چندی پیش از آن استعمال  "صاحب " به مفهوم انگلیسی آن حضوریافته است. به نقل ازیک خبرداخلی از"روزنامۀ شمس النهار"زیرعنوان ترقی مدارج در افغانستان چنین آمده است :
"چونکه ازعرصۀ درازمنظور نظرکیمیا اثر بندگان اشراف امیر صاحب بهادرخلا الله ملکه چنان بود . . ( 21)
اما استعمال آن درسالهای امارت امیرعبدالرحمان خان روبه گسترش نهاده است.
 درتاج التواریخ بارها با صفت صاحب برمی خوریم  :
" اینجانب  سردارعبدالرحمان خان به دوست خود گریفن صاحب ، نمایندۀ دولت بریتانیای عظمی سلام فراوان میرساند . . .
گریفن صاحب مجدداً کاغذی به من نوشته سعی نموده مراوادارد به کابل رفته عنان سلطنت افغانستان رابه دست بگیرم . . .
گریفن صاحب هم درکابل  . . . در حضور صاحب منصبان انگلیسی وسرداران افغانستان امارت مرااعلان نمود . . . " (22)
همچنان در کنارموجودیت نام های پیشنۀ در زبان فارسی، مانند سپهسالارونایب سالار،نام لاتین"ژنرال" مورد استعمال یافت .
 امیرعبدالرحمان می گوید: " به سفیر خود ژنرال امیرمحمد خان که به دربار فرمانفرمای هندوستان اقامت داشت نوشتم  . . .
ویا : محمد ایوب هان دوازده هزارسربازتربیت شده تخت حکم صاحب منصب های ذیل داشت :
حسین علی خان سپهسالار، نایب حفیظ الله خان ، نایب سالار ژنرال تاج محمد خان وارسلا خان غلیجایی ، سردار محمد حسن خان  . . ." ( 23)
همچنین اصطلاحاتی که در بین مردم افغانستان متعارف است و شاید در جاهای دیگر مثل شبه قاره هم هست ، در وقت احترام همدیگر را به « صاحب » یاد می کنند و بعد از ذکر اسم یا صفت ، کلمۀ صاحب را می آورند . مثلاً می گویند رئیس صاحب ، ملاصاحب ، قومندان صاحب یا در القاب مثل حق جو صاحب و رشتیا صاحب به خاطر احترام یکدیگر . این کار از آن روست که این ملت قرآن را قبول دارد و اصطلاحات آن را هم دوست دارند و می خواهند همه قرآنی شوند و زبان قرآن ترویج شود به این کلمات تبرک می جویند . همان طوریکه در سه جای قرآن برای احترام خداوند عالم ، رسول خود را با کلمۀ صاحب یاد کرده است :
1.     اولم یتفکروا ما بصاحبکم من جنّة ان هو الا نذیر مبین . اعراف / 184
2.     ما ضلّ صاحبکم و ما غوی . نجم /2
3.     و ما صاحبکم بمجنون . تکویر / 22
قرآن هم برای احترام نسبت به رسول خود این روش را بیان کرد و هم ما را یاد داده که در برابر صاحبان عزت و کرامت این الفاظ را پسوند اسم یا صفت قرار دهیم. به کارگیری این اصطلاحات نشان گر ایمان و قراست آن است . *محمد سرور رجـــأ بهسودی . قرآن کریم در فرهنگ عامۀ افغانستان .شبکۀ قرانی انترنیتی افغانستان .
www.orvah.com
در زمان امیرعبدالرحمان، قشرممتازمحمد زایی  با لقب سرداری یاد میشدند. ودر سطوح دیگر، تذکر ویژه گی قومی ، مذهبی ومنطقه یی را درتاج التواریخ بکاربرده است .مانند، میران بدخشان. سرکرده ها، "غلام حیدرخان از طایفۀ وردک در زمان شیرعلیخان به منصب کرنیلی ارتقأ یافت . . ."، . . ."درین ماموریت جدید غدیر خان قزلباش، حاکم شبرغان . . . " وغیره .
 با آنکه پدرامیر( افضل خان )،آن یگانه فرزند را در ایام نوجوانی دیوانه لقب داد ه بود وبا پذیرش عهد نامۀدیورند ،درفروش خاک به هند بریتانیه یی واخذ رشوت سهم داشت ،جالب است که در حوزۀ لقب گذاری های مخالفین، دیوانه وخاکفروش لقب نگرفته است . شاید تبارزمطلقیت اوسبب شده باشد که مخالفین به صفت خون آشامی او ویا یکی از ویژه گیهای حکومتادری اش بسنده نموده اند.
                                                        *

امیرحبیب الله خان،(1901- 1919) سراج(به کسرِس) الملت والدین لقب داشت. وقتی که آن لقب رابرامیرمی نهادند،درکابل جشن بزرگی برپا شـــد. درارتباط اینکه هنگام جشن پرمصرف لقب گذاری امیر، وضع زندگی مردم چگونه بود، دوکتوراسدالله شعوردرکناربحث برموضوع دلچسپی که زیرعنوان" ترانه های اطلاعاتی در لهجۀ هزارگی زبان دری " نوشته است، مطلب جالبی رااز زبان نورمحمدخان کهگدای میاورد که باخواندن آن میتوان به ژرفنای فاجعۀ لقب گذاری او پی برد: 
" این جشن (جشن لقب گذاری امیرحبیب الله درسال دوم سلطنت او 1281 .ش – 1902. م) . که جشن اتفاق ملت نامیده شد و درثورهمانسال درده خدادادِ کابل بمناسبت اعطای لقب "سراج الملت والدین " به امیرحبیب الله برگزارگردید مصادف با سالی بود که بعد درزمستان گذشتۀ آن قطره یی باران ودانۀ برف هم نباریده و درنتیجه قیمت ها بیست برابربالارفته ومردم سال مذکوررا پنج پاوی نام نهادند.زیرادرچنین سالی که آرد،تلخان،توت، کشمش وغیره خوراکه باب فی روپیه پنج پاوبفروش میرسید،بسیاری مردم از گرسنگی تلف شدند ومردم بجای نان چکری خشک می خوردند،امیر شهررا آذین بست ودرده خدادا، جشن لقب گزاری خود رابرگزار کرد،امامردم درروزجشن درحضورامیرآنچه خوراکه را که دردکانها وتبنگها بود، به یغمابردند. ومردم هزارۀ شیخ علی این وقایع رادرترانه یی انعکاس داده ودرهرجا به شکل خبر، بادنبوره می خواندند که متأسفانه صرف یک بیت آن بما رسیده است .آن یک بیت این است:
عجب ملکی بود این ملک اوغان
شـکم ها گـُـشــنه وبازارچراغان "(24)
لقب سراج الملت والدین برای امیر حبیب الله تعیین شد، اما به آن بسنده نکرد بلکه موارد بسیاری را با آن لقب پیوند زد. مانند کوه سراج، اخبار سراج ،تاریخ سراج  و. . . .
ازنامگذاری ها والقاب زمان امیرحبیب الله خان،نهادن القاب برزنان خدمتگارداخل دربارنیز جالب است . مانند سرجماعه ، نائبه ، نفری ماتحت که با القاب سراج الحرم وشریفه الحرم ، شمشادزین الحرم . . . یادشده اند. (25)
نبود سعی وکوشش وفرهنگ غمخوارانه برای رشد وتعالی جامعه نزد امیروفرورفتن اودر دربارآعشته باخوشگذرانی ،گرد آوردن مردان وزنانی را با خود داشت که نیاززندگی درباری رااو را پاسخ بگویند . در برگهای بعدی به این موضوع برخواهیم گشت .
  
در زمان حبیب الله خان، القاب عین الدوله، شاه آغاسی ، عضدالدوله، فراشباشی ،رکاب باشی معمول بود. امانامهاوالقاب دیگری نیز معمول گردید مانند،"سرخان اسپور" (آمرقطعۀ سواره خانزادگان دربار)که متصدی امورآن سردارمحمدعزیز خان پدرسردارمحمدداوودخان بود و"سـرمیراسپور" ( امیر قطعۀ سواره میرزادگان دربار )، "سر- سراوسی" ( آمر دستۀسروسان حضور شاه ). . . (25)
                                                        *

                                                                                              ادامه دارد

رویکــرد هــا وتوضیـحــا ت


1- محمد حسن کاکر.افغان ، افغانستان  ص 63 . دانشگاه کابل .  دانشکدۀ ادبیات. 1357
2- میرمحمد صدیق فرهنگ . افغانسنتان درپنج قرن اخیرص 49
3-  کاکر اثر پیشین ص 74
4-  (درکتاب کوچک کمپنی هند شرقی و مرگ وزیراکبرخان به این موضوع  بیشتراشاره نموده ام .  )
5-  عزیزالدین وکیلی پوپلزایی .تیمورشاه درانی جلد اول   
6-  تاریخ تیمورشاه ص 471
7-  منشی محمود الحسینی . تاریخ احمدشاهی . ص 547 .مقدمه ، تحشیه وتعلیقات پوهاند دکتر سرورهمایون. کتابخانۀ دانش . پشاور . پاکستان .
 درکتاب بالا،کاروزحمات دانشمندانۀ استادسرورهمایون برای شرح وتوضیح نام ها وریشه های کلمات درخورتحسین بسیار است .
(چند اثر دیگرنیز دیده شود: گلستانه ،گنداسنگهـ .
محمودالحسینی نویسندۀ کتاب تاریخ احمدشاهی ، شاه را درکتاب خویش با القاب آسمان جاه ، خاقان کرم گستر،ظل الهی،ظل سبحانی،خاقان مالک رقاب ،خاقان گیتی ستان،سلطان خاقانی اعلیحضرت قدرقدرت، خاقان والانژاد ، خدیو زمان ،شهریاردوران  شاه دُردُران و . . . یادمیکند
8-   تاریخ احمدشاهی ص 86
9-  نامۀ احمدشاه درانی به سلطان عثمانی. ص6
10-  افغانستان درپنج قرن . فرهنگ اثر یادشده .ص  102
11-   تاریخ احمدشاهی ص 572
12-  ص129-133 . افغانستان درپنج قرن اخیر.
13-  پاتریک مکروری .شیپورتباهی  . مترجم پاینده محمد کوشانی .به اهتمام عبداشکور حکم .کتابفروشی فضل .پشاور. همچنان درکتاب  پادشاهان متأخر در صفخات 88، 169 و170 . . .
14- ص 127  کاتب فیض محمد هزار.سراج التواریخ.
15- ص 128 سراج اثر بالا .
16-  سید قاسم  رشتیا . افغنستان در قرن 19. ص 61
17- ادوارالایسس پیرس.عروج بارکرایی ها ص 155ترجمه عبدالرحمان پژواک ومحمد عثمان صدقی.1333خورشیدی . انجمن تاریخ افغانستان. مطبعه عمومی کابل . 17
18- دبیرالملک میرزا محمد نبی واصل . واصل دیوان اشعارص339-342.گرد آوردند: محمد همایون پرونتا . کابل 1373 خورشیدی .
19-  غبار.تاریخ ادبیات افغانستان . ص 405
20- غبار. افغانستان درمسیرتاریخ ص  662
21- تاریخ ادبیات افغانساان.مولف ها: کهزاد،زهما،نعیمی،صفا،غبار. بخش محمد زاییها.نبشتۀغبارص 401          
22-  تاج التواریخ ص 219-222 
23-  تاج التواریخ ص 235. در نوای معارک ، تألیف میرزا عطامحمد،بیشتربه کاربرد صاحب برمی خوریم.
 24- دکتراسدالله شعور. مفاهمۀ شفاهی وسیرتاریخی آن درافغانستان ص184. 1367. مطبعۀ تحصیلات عالی .کابل . افغانستان .اتحادیه ژورنالیستان ج. ا .
25-  معصومه عصمتی . موقف ونقش زنان افغان از اواخر قرن هژده الی اخیر قرن نوزده . 1365 . کابل افغانستان   . هچنان مراجعه شود به ص 24 غبار . افغانستان درمسیر تاریخ .جلد دوم
26- غبار. افغانستان درمسیر تاریخ. جلد دوم ص 24

فراز        
و    
فرود 
القاب
( متن فشرده )
قسمت پنجم ‏


                                 القاب ِ" تولواک " و"سقوی"

  درسیری که ازگزینش،طلب ویا اعطای القاب برای شاهان وامیران نگریسته ایم،موضوع لقب برای شاه امان الله خان از ظرافت وهنر دیگری حاکی است .امان الله خان که نقش ارزنده ونیکویی درراه کسب استقلال افغانستان دارد،به آن مفهمومی از لقب امیرپایان دادکه وجه محقر ومحدود وفقدان استقلال را تداعی می نمود. اما ظرافت اودرین عرصه چنان است که با حرکات دپلوماتیک وهنرمندانه وبا پوشش دفاع از لقب امیرظاهر میشود. دفاعی که درواقع به رغم تفاوت های چند، بیان وفاداری به نیاکان او است. اودر حالیکه در خفا پذیرفته است که کلمۀ شاه را به جای امیر به کارببرند؛ اما نتنهاتماسی انتقادی واعتراضی به کاربرد امیر که از زمان دوست محمد خان معمول شد، ندارد ؛ بلکه میخواهد با تظاهر بیشتر به دینداری، چنان وانمود نماید که لقب  امیرامؤمنین بیشتر به عقاید و آرزوهای او سازگاری دارد. . .

در مورد چگونگی گزینش لقبی برای او،با چند تفاوت با شیوۀ اسلافش مواجه میشویم . به این معنی که در بارۀ لقب ویا تاتصامیم اتخاذ شده در بارۀ لقب برای ا وبحثی صورت می گیردو
انسانی که باسازمان دادن یک شبکه وهماهنگ سازی انرژی وتوان ترقیخواهان ومشروطه طلبان دورۀ زمامداری پدرش،دربسترآرزومندی جامعه ، تصمیم کسب استقلال راگرفت وتن بدان دادکه پدرش کشته شود ، ولی همچنان خودرأی ماند؛ظاهراً درختم "لویه جرگۀ" (جرگه بزرگ ) با پیشنهاد دادن لقبی برای او مواجه می شود.
رئیس شورای دولت عریضه یی را که پیشترنمایندگان مُهرویا امضأ نموده بودند، وبرآن نام "عریضۀ وِداعیه " نهاده شده بود ،خوانده است. وقتی رئیس دولت عریضه را میخواند ، همه (شاید به غیر از شخص شاه ) به پای ایستاده شده اند .
 فشردۀ عریضه چنین است :

" بحضور اعلیحضرت شهریار غازی شریعت پرور خلدالله ملکه وسلطنته .
عرض ما داعیان دین وخادمان دولت علما ومشایخ وسادات ورأسا ووکلای تمام حصص مملکت محروسۀ دولت علیه افغانستان صانها الله تعالی هن حوادث زمان بکمال افتخار وامتنان اینکه :
 . . . " لویه جرگه "،به حضور مبارک شهر یارغازی اعلیحضرت شرعیت پرور. . . چهارمقصد عالی آتی را تقدیم میکند وامید قبول آن رابدرگاه خداوندی واعلیحضرت  دارد .
1-    تحفۀ دعاست .
2-    نشان " لویه جرگه"
3-     چون لفظ امیردرشریعت ودرعرف گاه برای شخصی که زیرحکم پادشاه باشد،مثلامیرعسکروامیرالجیش.امیرالسریه وگاه دربارۀپادشاه کلان که زیرحکم دیگرنباشد،مثل امیرالمومنین استعمال میشود ؛ جهت دفع این توهم که آیادولت ما زیرحکم است، خدا نخواهد . الحمدالله سلطنت افغناستان دارای استقلال داخلی وخارجی بوده یک دولت معظم  مستقل آزاد است ، لهذاما ملت افغانستان امیدواریم که لفظ امیر بلفظ امیرالمؤمنین( تول واک ) که پادشاه گفته شود، تبدیل یافته عموم ملت افغانستان به عوض الغازی امیرامان الله، الغازی امیرالمؤمنین تول واک امان الله بگویند .
4-    چونکه اعلیحضرت پدرشهید سعیدواعلیحضرت جدامجدمرحوم شماازطرف ملت به القاب سراج الملته والدین وضیأالمله والدین ملقب بودند" لویه جرگه "تمنا میکند ،که اعلیحضرت غازی متن به لقب سیف المله والدین شوند واین لقب رااز طرف لویه جرگه قبول فرمایند. . ."

بعد از آن عریضه وپایان یافتن دعاییه ، شاه سخنرانی مفصلی نموده ودر رابطه با دادن لقب به اوچنین میگوید :

" آمدیم به لقبی که لویه جرگه به من ارزانی میفرماید .
لقبی را که که خداونداز لطف ومرحمت خود بمن مهربانی فرموده " غازی " است . در اول سلطنت من نیز بقبول نمودن " شمس المله والدین " ، "سیف المله والدین " تکلیف شدم ، اما گفتم که قبول کرده نمی توانم .  . .  تنها این لقب غازی را که خدابمن اعطا وارزانی فرموده است ،کفایت میکند. . . .
من نمی خواهم که درهرکاری تقلیدی کنم،فقط در اسلامیت تقلید میکنم وبس . . .
آنچه درباب امیرالمؤمنین غازی امان الله تول واک فرمودید ، خوب میدانم که درافغانی تولواک کل اختیار را میگویند وهروقت که زبان افغانی همه نقاط مملکت افغنستان ودربین مأمورین ما رواج یافت البته خودم نیزبه قبول کردن آن حاضرم . . .
خاندان مابه همین لقب امیریادشده اند،حالاشمامختاریدکه این خادم اسلام را "امیر"میگویید یاامیرالمجاهدین"، یا " امیرغازی" یا "خادم اسلام"میخوانید؛هرچه بگویید،خوب است هیچ پروایی ندارد،اینهمه از محبت شماست  . . . بخیال من اگر مرا امیر امان الله بگویید خوب است . . . "(1)

امان الله خان "تولواک" بود

درجملات دیده شده یی که درعریضه هستند ، شاید بتواند چند مطلب بیشتر جلب نظر کند:
نخست ، دلایل پیشنهادی معطوف برحذف لقب " امیر" با درنظرداشت دوکاربرد تاریخی: یکی همان لقب فرماندهان واشخاصی که زیردست شاه وسلطان، صاحب کار ومقامی بوده اند. مانند امیرالجیش وغیره. که اشارۀ تلویحی را میتوان درآن یافت ، مبنی برین ذهنیت که لقب امیر چند دهه زیر دست بودن بریتانیا را حالی میسازد.
دوم ، مناسب یافتن امیرالمؤمنین بجای امیرامان الله .

با آنهم دلایل عریضه نویسان بیشتربارمذهبی  وملیتی دارد.
تصورآنها این است که با افزودن لفظ المؤمنین بدنبال لقب امیر، این ترکیب جنبۀ شرعی یافته وممثل آزادگی افغنستان از قید وبند داخلی وخارجی است .

قید " تولواک "، اختیاردارکل ویا به زبان شخص امیرامان الله خان،"کل اختیار"، از دونگاه حایز اهمیت است :
1-    حاکی ازتمایلات قومی وملیتی بوده است. وبا توجه به استدلال شاه میتوان دریافت که طرخ آن لقبِ پیشنهادی،پیشترهم اشارۀچشم وآرزویی راازطرف امیرداشته است. درواقع پس ازچندین سده از سنت های لقب گذاری دردربارهای سلطنتی که بیشتربا بارونشان مذهبی نمایان می شد، استدلال امیرامان الله خان،به بُعد قومی - افغانی نیزمعطوف میشود. اما امیر که درمیان سلاطین وشاهان وامیران افغانستان، استعدادمنحصر بفرد ولی بدفرجام را درسخنرانی ها با بعنوان وسیلۀ بهره گیری ازاحساسات دینی نیز همراه داشت ، میخواهد با یک تیرِآن لقب دو هدف رانشانه بگیرد. ازلزوم لقب امیرالمؤمنین،با استشهاد به دورۀ خلفای راشدین سخن می گوید وپذیرش لقب" تولواک " رامشروط می کند به سرتاسری شدن زبان افغانی (پشتو).
2-    افزون برآن آنچه بیشتر طرف دلچسپی ما است ، لقب توالواک با بینش سیاسی امیر نیز سازگاری دارد. زیرا امیرباوجود تماس با ترقی خواهان مشروطه طلب وفهم ودرک از ضرورت قانون وبحث هایی درزمینۀ ضرورت صدراعظم مسؤول دردولت ، درعمل شخصیتی بود خودسروبا بی اعتنایی برنقش دیگران در ادارۀ امور. یعنی ذهنیت وافکارسیاسی اش ازراه ورسم تکروانۀ مطلق العنانی دور نشده بود .همانقدر که درامرلزوم نقش دیگران به بی اعتنایی می نگریست، خویش را تا واپسین لحظات حیات سیاسی نیزاختیار دارکل مردم افغانستان تلقی میکرد.  . .
( بعدهالقب تولواک در زمان پادشاهی محمد ظاهرخان در زبان پشتو برای او بکار میرفت .)

اما آنچه درباب لقب امیربا توجه به پیامد سیاسی دورۀ دوست محمد خان ازآن استباط شده بود، یک کلمۀ واضح دربحث لویه جرگه گفته نشده است. وآن هم جای تعجبی ندارد!. زیرادر تاریخ کشورما آنانی که یکی پی دیگری از یک خانواده به قدرت رسیده اند، پسینیان همواره در موارد نکات مخالفت آمیزسخن صریح نگفته اند.حتا اگراختلاف درحــــــدی بوده است که فرزند نقشۀ قتل پدر را کشیده است .
ازینرو امان الله خان لازم نمی دیدکه به عوامل اصلی وزیان های حاصۀ لقب امارت ازطرف دوست محمد خان اشارۀ واضح وروشن صورت بگیرد. گذشته از آنکه دوست محمد خان مسؤل چنان لقب بود، پدرکلان وپدر امان الله خان نیز میراث بردارهمان سیاست ولقب بودند. اما امان الله خان که با سلاح هنرمندانۀ طرخ وتحلیل مسایل آشنا بود، از راه های دیگری وارد بحث می شد.

با آن هم استعمال کلمۀ شاه بجای امیرازسال 1923حاکی از آن بود که به برداشت اهانت آمیز، خفت وخوار وکوچک آن متوجه بوده اند. لقب امیر را که نه با موازین شرعی واستشهاد به دورۀ خلفای اسلامی بلکه با توجه به انگیزه های اصلی وسیاسی دوست محمد خان میشد درنظر آورد.

اماجالب آن تواند بودکه اگردرپهلوی آن همه وقتگیری جرگه واحساسات وپافشاری های شرکت کنندگان برای لقب امیرالمؤمنین وتولواک، به نتایج آن نیزبنگریم .اکثریت همان کسانی که پافشاری داشتند که امان الله خان امیرالمؤمنین است ودرپای عریضه امضأ ومُهرنهاده بودند، وقتی سایۀ غروب او بر لب بام رسید، او را به عنوان بی یارترین شخص تنها رها نمودند.(2)

شــاه امان الله خان،القاب سرداران را ممنوع کرد.
" امان الله خان ومجلس او، حتا ابتکار نوآوری های بیشتری رابدست گرفتند. جمیع عناوین والقاب رسمی را ازبین بردند وهمچنان عناوین اجتماعی را لغوکردند.بنابرآن جمیع اشخاص رسمی را بدون در نظرداشتن مقام ومنزلت آن به کمال ساده گی وبی پیرایگی عزیزخطاب میکردند. مانندعزیز محترم، وزیرعزیز  . . . " (3)


*

وقتی ذهنیت "کافر" بودن شاه در جامعه بیشترجای یافت، شورش هاوعصیان های مخالفت آمیزبا او، در پی انگیزش ارزش های اسلامی سمت وسویافت . ودرین خواسته جای تعجبی نیزنباید بوجود آید.میشود آن را کاملاً طبیعی تلقی کرد. زیرا ناراضییان آگاهانه ویا نا آگاهانه در زیردرفش اسلام بسیج شدند و" کفر " شاه را نشانه گرفتند . درحالیکه عیب اصلی بی کفایتی اجتماعی واقتصادی وعوارض ناگوار استبداد سیاسی وخودکامگی شاه برجایش ماند که بعدها ژرفتروگسترده شد .
آن واکنش های مختلف ناشی از تفسیرمتفاوت علیه شاه امان الله ، پیروزی خویش رادرشکست نظام امانی، درچهرۀ حبیب لله کلکانی یافت .

بازتاب شورش را نیز در لقبی میتوان دید که برای امیرحبیب الله گزیده شد:
امیرحبیب الله ملقب به خادم دین رسول الله شــد. برادرش حمیدالله معین السلطنه وسیدحسین لقب نایب السطنه و وزیرحربیه را دریافت داشت. "پردل  وغیاث الدین با رتبۀ نایب سالاری وعدۀ دیگربا عناوین مضحک جرنیل خودمختار وکرنیل خود مختارو امثال آن . . . " نامیده شدند .
ص 389 صدیق فرهنگ .

لقب" کرنیل " درجا های دیگری پیش ازنامگذاری های دوران حبیب الله کلکانی نیز دیده شده است مراجعه شود به عین الوقایع درتاریخ افغانسنتان که چنین تذکر میرود:
"عبدالکریم خان ژنرال وکل احمد خان کرنیل وصاحب منصبان افغان . . ."(4)

اما دقیقاً معلوم نیست که مقصد نامگذاران از " خودمختار" چه بوده است. از روی قراین ودریافت ها ازخودسری های دورۀ نُه ماهه میتوان گمان برد که امیرحبیب الله کلکانی، برای یاران وهمکاران خویش با افزودن چنان صفتی ، گونه یی ازدست بازداشتن درادارۀ امورراقایل بوده است. یعنی اینکه در قلمرو حاکمیت ویا قطعۀ عسکری خویش خودمختارهستید.
اما درادبیات مخالف، اوراچنان با لقب " بچۀ سقو" یادکردند،که دربساازگفتارونوشتارها، مصطلح شد وجای ماندگار یافت که حتابرخی ازنوشتن نامش اکرأ نمودند . لقب " بچۀسقو " (پسرسقاب) که درزمان امان الله خان براو نهاده شده ، تصورمیرفته که در تشهیرحبیب الله مؤثر باشد، درواقع نصیب یک تن ازشکست دیدگان تاریخ شد.

لقب "بچۀ سقو" رادولت امان الله خان هنگام رشد شورشهای حبیب الله کلکانی طی اعلامیه یی به کار برد. پس از اعدام حبیب الله وهمکارانش، اصطلاح"سقوی" و"سقویان " در اعلامیه ها وسخنرانی های مقامات دولتی نادرشاه وبسا از قلمزنان بیشتر درمعرض استفاده قرار گرفت.

 سند پایان را که در زمان پادشاهی  نادرشاه منتشر شده است بخونیم :
                           
                                       اعلان سرکاری                                       1307

" بر ضمائر سقویانیکه در شهر کابل سکونت دارند، پوشیده مباد!
امروزحکومت موجوده نسبت به شمایان مراعات بسیار کرده است ونخواسته  از شما کسی پیش از تحقیقات ضایع وتلف شود اما بشما لازم است  که برای حفظ حیات وعزت آیندۀ خود ودور کردن لکۀ بدنامی از دامن شرافت خویش، ازخانه وجای خودبیرون نشوید وبکوهدامن وکوهستان مخابره نکنید*واز فتنه وفساد دست وزبان خود را کوتاه داشته باشید چه حکومت موجود شمایان را مراقبت مینمایند اگر کسی مرتکب اینگونه خیانت ها شد وبه تحقیق رسید ،جزای سخت ترین خواهید دید . "
کابل – مطبۀ عمومی سرکاری (5)
* - ( شاید مردمان کوهستانی وکوهدامنی که در شهرکابل ناگزیربه محبوسیت بودند، درآن وقت وپیش از همه تلفون های موبائیل داشتند ؟!) 

،وقتی می نگریم که زیرآن لقب یکعده ازمردم شمال کشورکه درکابل سکونت داشتند، پس ازتحمل آزار واذیت که ازآن تا هنوزکم گفته شده است، بسیاربی باکانه ومتکبرانه تهدید شده اند؛ هنگامی که ازروی همان کم گفته شده ها ونیم گفته ها به اوضاعی میندیشیم که برسرجمعیتی ازمردم زیرنام "سقوی " آمد،میتوان دریافت که ابعاد فاجعه وبی اعننایی به کرامت انسانی تا کجا دامن کشیده و درزیرکاربُردآن لقب چگونه نقض حقوق بشر نیزنُماد یافته است .  . .

                   ادامه دارد

منابع ورویکردها:

(1) -  رویداد لویه جرگۀ دارلسطنه کابل . 1303صص 404 - 413
(2) - برای مطالعه بیشتر این موضوع بنگرید : غبار. افغانستان درمسیرتاریخ . جلد اول.ص        573    . رشتیا افغانستان  درقرن 19 ص 63 وص 130.     
(3) - آدمک – تاریخ روابط سیاسی افغانستان افغانستان . برگردان پروفیسورفاضـــــــل  ص 190- 191. پشاور . پاکستان.
(4) - محمدیوسف ریاضی هروی . عین الوقایع. تاریخ افغانستان در سالهای 1207- 1324 ق .ص 112به کوشش محمد آصف فکرت هروی.
(5)- ننگیال . اسناد تاریخی افغانستان ص 43. فرهنگ جهاد . پشاور . پاکستان .
  
فــــراز         
و     
فـــــــــــرود  
الـــــــقاب
      
قسمت ششم 
   ســـــردار

تاریخ بیش ازدوسدۀ پسین افغانستان وبه ویژه دربیش از یک ونیم سده، بالقب سردار،دیدار بسیارداشته است . پس از پایان زمانۀ قدرت مداری سدوزایی ها،طی دوره زمامداری محمد زایی ها؛حتابا اوصافی ازآن مواجه می شویم که سخن ازسرداریسم دارند. *

بیشترینه حضور خطاب ســــــرداردرصفحات تاریخ آن دوران، راه های رسیدن بقدرت، ساختارسلطه گری؛ وشکل گیری قشری ازاعیان قوم محمد زایی، زمینه هایی رابرای تأمل به چنان ویژه گی وکاربرد لقب سردار وموضوعی زیر نام سرداریسم بوجود میاورد. این موضوع که بحث جداگانه یی راایجاب نموده است،آن را درجای دیگری دیده ایم .اما یکی از القابی که ممیزۀ تشخیص این قشرویژۀ اجتماعی شد واکنون بدان مکث نموده ایم،لقب سرداراست .

برمبنای آنچه درلغت نامۀ دهخدا(1)آمده است ؛پنداشته میشود که سردار،واژه یی بوده است پهلوی.
به این ریشه یابی های او از واژۀ ترکیبی سردارنگاه کنیم:

 

سردار. ]س َ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) در پهلوی «سردهار»  (قائد، پیشوا، رئیس )، از: سر (رأس ، ریاست ) + دار (از داشتن ). قیاس کنید با سالار، سروان ، ساروان . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). بمنزله ٔ سر است در پیکر و تن و سپاه به عربی مقدمه گویند و او پیشروهمه ٔ سپاه است و لشکررئیس .

(زمخشری ) : سردار و امیر ایشان نورالدوله سالاربن بختیار بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). امروز بحمداﷲ و المنه به اقبال این دو سردار کامکار و دو پادشاه فرمان روا. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). || پادشاه . || خداوند. (آنندراج ) (شرفنامه ). پیشوا. صاحب : 
سردارتاجداران هست آفتاب و دریا
نیلوفرم که بی او نیل و فری ندارم .
خاقانی .ای قبله ٔ انصار دین سردار حق سردار دین 
آب از پی گلزار دین از روی دنیا ریخته .
خاقانی .رزاق نه کآسمان ارزاق 
سردار و سریردار آفاق .
نظامی .سردار خاندان حسین و حسن که هست 
روز عدوش تیره تر از دخمه ٔ یزید.
سیف اسفرنگ .دیباچه ٔ مروت و دیوان معرفت 
لشکرکش فتوت و سردار اتقیا.
سعدی .|| آنکه در دنبال تمام سپاه برای حراست تمام مردم آید او را دمدار گویند. بعربی اول را مقدمه و آخر را ساقه گویند. (انجمن آرای ناصری)

 

از توضیحات بالا حالی میشود که، سرداردرآغازین زمانه های کاربرد خویش، به کسانی اطلاق میشد که مقام ریاست لشکر،قائدی ویا پیشوایی راداشته اند.ازهمان خاستگاه ست که درادبیات فارسی،بیشتردرصورت سالار وسپه سالاربرای مقام شخصیتی بکاررفته است که پیشوای نظامی ویا سرلشکربوده است .  وقتی در حبیب السیرخواندمیر میخوانیم که " سلطان سنجر از وزیر پرسید که سردار لشکرش علی با او به کدام طرف است " وبسا جاهای دیگر منظورازهمان   مفهوم بالایی است.

  اما چنانچه در اشعاربالا دیدیم از طرف شعرادرگسترۀ وسیعی که شعر مجاز میداند و بازهم ازبزرگی ودررأس قرار داشتن حاکی است، مورداستعمال داشته است . . .

در بیش ازدوسدۀپسین ،ظاهراًکثرت استعمال لقب سردار،دردوران نزول خانوادۀ ابدالی ( که از آنها به نام سدوزایی ودُرانی  نیز نام برده شده است ) وعروج محمد زایی ها میتواند مؤجد این ذهنیت شود که این لقب پدیده یی معاصروهمزاد تبارزسران طایفۀ محمد زایی است . اما اثر پذیری مفهوم ریاست در آن،نشان میدهد که در دورۀ سدوزایی ها اندک مورد استعمال داشته است. بطورمثال، وقتی درکتاب تاریخ احمدشاهی با نام ســـردارجهان خان ( در کابل مکتبی به نام او است که بصورت سردارجانخان نامیده میشود ) برمیخوریم،متوجه می شویم که استعمال آن درافغانستان معاصربه حیث سپه سالار، بدورۀ بارکزایی ها برنمی گردد، بلکه پیشتر بکاررفته است.
در تاریخ احمدشاهی،تألیف محمودالحسینی المنشی بارها به این خطاب در مفهوم سالار سپاه برمی خوریم . به این مثال ها بنگریم :

" . . .وزیر به مجرد اطلاع این معنی با همگی امراوسرداران سوار شده واز توپ خانۀ اضراب سنگین رادرهمان جا گذاشته وتوپ خانۀ رکابی را همراه برداشت بدان نزول کرد . . ." ص 151
                                                                
" . . گلولۀ بندوقی به کسامین نام، سرداری که درجللادت وحجود مقتدای هنود عنود وتیره روی ترکش ابوالمنصور خان کثیراجمود بود رسید . . ." ص151

" . . . عالی جاه رفیع جایگاه عبدالله خان قورچی باشی وجعفرخان قوللرآقاسی با طایفه یی از بهادران جگردار وسرداران سرگرم پیکار با جمعی شایان  . . . به مدافعۀ آن بدسیرتان کم اصل مأمورومتعین شدند." ص248
" درین اثنا حکم همایون شرف نفاذ یافت که خان جان خان سردار به مرافقت جوقی از دلیران نصرت شعار سری به سرهند کشیده به تسلیه وتطمیه قلوب مرهوب سکنه آن جابپردازد . . .
سردارموصوف به فدویت معروف برطبق حکم پادشاه رحیم ورؤوف واردسرهند شد . . .
مقررفرمودند که امیر الامرأالعظام؛ جان نثار خان حاکم وصاحب اختیارمالیات دیرۀ غازی خان به استحفاظ سرهند متوقف باشد؛ و خان جان خان سردار ممالک موضوعۀ هندوستان عنان عزیمت به جانب شاه جهان آباد منعطف سازد ." ص 249
درین گزارش ها ونام بردن از واژۀ سردار، آنهم دریکی از معتبرترین آثاری که  درعهد خود احمدشاه درانی تألیف شده است،به خطاب سرداربه مفهوم سپه سالاری برمیخوریم . درین پیوند دانشمند گرامی،استاد سرورهمایون طی ارایه معلومات توضیحی چنین مینویسد:

" این واژه(سپه سالار) در طول تاریخ زبان دری در دورۀ اسلامی به معنای سردار لشکروعالی ترین رتبۀ نظامی بوده است وگاهی به افراد ملکی دارای مقامات بلند داده میشد.حامل این رتبه را سردار(و)سپهسالارهم خوانده اند ومقام اوپس ازشاه مقام اول دانسته میشد. درین کتاب ( تاریخ احمدشاهی )سردار خاصه برای سالار سپاه محافظ شاه ( گارد) به کاررفته است. سردارجان خان( سردار جهان خان ) این پایگاه را داشت . " سرور همایون به استناد آقای وکیلی پوپلزایی این بیت را نیز میاوردکه سجع مهر سردار جهان خان بوده است :

                             
چون ایاز خاص احمد شۀ درآن شده است
ســــــردار سرداران خان جهان شده است .(2)



کاربرد دقیق غبارازین خطاب به زمانه های پیش ازینکه سردار تعریفی ازقشراعیانی را بیابد، نیزمترادف با خطاب سپهسالار است. مثلا ً وقتی از سرداران نظامی مانندسیدال خان ناصری نام می برد ( افغنستان درمسیرتاریخ ص 335) ویاوقتی مینویسد : مدافعین افغانیه سرداراسدالله پسرعبدالله خان سپاه دشمن رادر محل "گرگویه " تباه کردند ص 339 ویا وقتی از سرداران ابدالی  ص 365 نام می برد در همه جا منظوراوهمان سپهسالار وسرلشکراست. اماچنانکه در صفحات متعدددیگری میبینیم،زیرنام سردار،کسانی منظوراوهستند که به قشراعیانی وخانوادۀ امیران محمد زایی تعلق داشته اماسرلشکر نبودند. بطورمثال هنگام شرح پیشامدهای رابرتس پس ازیورش دوم قوای هند بریتانیه یی به افغانستان مینویسد :

" . . . رابرتس برخودببالید وخویشتن را نایب الحکومۀ افغانستان حساب کرد .اودردربار هایی که درشیرپور تشکیل میکرد با لباس رسمی در چوکی قرار میگرفت وسرداران تسلیم شده رادر دوجناح مجلس روی زمین می نشاند .  . .

سرداریحیی خان خسر امیر( یعقوب خان ) وسردارذکریا خان راهم در هند تبعید نمود. اما مستوفی حبیب الله خان صدراعظم و داؤودشاه خان سپهسالار در محبس انگلیسی باقی ماندند. . . قندهار را طبق قرار دادی به سردار شیرعلی خان داده اقامت دایمی عسکر انگلیسی را درآنجا فیصله نموده بود.  . .
سردارولی محمدخان لاتی را با قشون او بنام والی مقررنمودکه درولایات شمالی افغانسنان رفته از بدخشان وقطغن تا بلخ ومیمنه را تصرف کرده واز طرف انگلیس حکومت نماید . . ." ص 625

این گونه کاربرد های لقب سردار،نشاندهندۀ آن است که پس ازتسلط محمدزایی ها،آنانی که سپهسالار وسرلشکر نبوده بلکه به خانواده شاهی نزدیکی داشته اند،سردار یاد شده اند. گمانی نیست که برخی از آنها سرلشکر نیزبوده اند. واین نبود تردید ازآنجا ناشی میشود که بیشترین زمانۀ زندگی آنها درستیز وآویز وخونریزی سپری شده است.

دقت وباریک بینی غباررا درحوزۀ متفاوت سردار زمانی بیشتر متوجه میشویم که پس از قطاری ازنامهای سرداران؛یکتن ازسپهسالاران امیرشیرعلی خان را با نام سپه سالارداؤود شاه خان یادمیکند .

هنگام نگاه به سیرتاریخی مفهوم سردار،وقتی به دورۀ محمد زایی ها میرسیم،می بینیم که کاربرد های نخستین ،دیگرحامل آن بارهای پیشینه نیست . بلکه نگاره یست ازیک قشر ممتازواعیانی که درپشت کاربردلقب سرداریی خویش،هزارویک امتیازوافتخار رانیزبرای خویش طلب نموده است . . .  

                                                          *
با دنبال نمودن سیرکاربرد واژۀ سردار در زمان احمدشاه درانی به مفهوم ریاست قبیله به سالهای حکومت او میرسیم .هنگام مباحثه واتخاذ تصمیمی که به پادشاهی احمدخان، بعد احمدشاه درانی انجامید،معلوم است که یکی از رئسای قبایل شرکت کننده، جمال خان نام داشت. ولی پس از مرگ او، وقتی ریاست قوم به فرزندش پاینده محمد خان رسید؛در کتاب های معطوف به واقعات زمانۀ او،لقب ســـرداربانام پاینده خان پیوند ناگسستنی یافت.

چنانکه حبیبی مینویسد :" تیمورشاه، قاضی فیض الله دولتشاهی را وزیر وسردار پاینده محمد خان بن حاجی جمال محمد زایی را به لقب سرفراز خان به سرداری قبایل درانی قندهار گماشت .( 3  )  

از روی نقش اودر ریاست قبیله ومسلما ً لزوم دید شاه،سرداری او هم میتواند،ریاست قوم رابرساند.ازآن پس، وبویژه زمانی که فرزندانش به خونخواهی اوعلم انتقام برافراشتند،همه با لقب سرداریادشده اند.
در واقع برخی ازسران جنگ خوی قبیلۀ محمدزایی که درخدمت حاکمیت سدوزایی ها بودند،در اثر اعمال وتصامیم قهری – شتاب آلود،زمانشاه درانی، بعنوان عصیانگران ضد شاه سرطغیان برافراشتند که سرکرده گی جنگی مردم ، به ایشان لقب سرداری راداد. افزون برین که به خانواده یی ازرئیس قوم خویش تعلق داشتند. آنها طی بیش ازیک سده جنگ، سلطه وکسب تفوق بردیگران،باداشتن مقامها وامتیازات بدست آورده درجامعه،لقب سرداری راجز افتخارات اعیانی وقومی نگهداشتند.

ازینجاست که درطی حاکمیت قبیله واستمرارسلطۀ خانوادگی،لقب سردارنمایانگرامتیازات  نه تنهامردان قرار داشته در راس قوم وسپاه، بلکه استعمال آن مشخصۀ امتیازخاندانی- قبیله یی برای جوانان وکودکان نیزشد.

برخی اوقات برای کودکان وجوانان آنها،صفاتی رادرپس لقب سرداری ایشان بکار برده اند. مثلا ً سردار محمد افضل خان پسر امیردوست محمد خان راسردار کلان ویا از سردار محمد یعقوب خان ( پسانتر امیرمحمد یعقوب خان ) صفت عالی را در شکل سردارعالی بکاربرده اند. (  4 )


 واز همین جاست که دربرگهای تاریخ جنگ های بیشمار آنها پسران خورد سال ونزدیکان خانواده های شاه وامیردربساموارد با لقب سردار یادشده اند .وحتا کسانی که به بیکاره گی ومفت خواره گی نیز شهرت داشتند،بدلیل تعلق به خانوادۀ شاهی وقبیله محمد زایی،سردار خطاب شدند.

در واقع کاربرد سرداردردورۀعروج و کسب قدرت محمد زایی ها حاکی از آنست که نخست باجنگ قدرت واردمیدان شدندوسپس بامیراث پادشاهی وامتیازات بیشماراجتماعی خوی وعادات سلطه گرانه را با نماد سردارنشان دادند. بدیگر سخن ، سرداریی که محمد زایی ها آن را دراختیار خویش در آوردند،تابع ومحصول وضع تاریخی وموقف اجتماعی آنهابود.

قتل پاینده محمد خان که سردار قوم خویش بودو21پسرداشت، اوضاع جنگی پسران  اوراسرداران جنگی ساخت. سردارانی که هرکدام رئیس قوم نبودند. اما در جهت کسب ریاست همه اقوام وقبایل با خونریزیهایی  که برای تاریخ افغانستان،شناخته شده است ،می جنگیدند. کسب پیروزی وتداوم حاکمیت آنها به ذهنیت وکارکردهای تفوق طلبانه یا سرداریت آنها انجامید.

چنین بوده است که درچند دهۀ پسین، وقتی ازلقب سرداریا دمیشود،انسانهایی به نظرمیایند که به خانوادۀ سلطنتی محمد زایی ها تعلق داشته ودارندۀ امتیازهای متنوع هستند.

باتصاحب امتیازسرداری باچنان مفهوم ، دردوران جنگهای ضدتجاوزی بریتانیا،سرداران سپاه جنگی،که بقوم محمد زایی ها تعلق نداشتند،برغم سرداری وپیشتازی های مختلفه،منبعث ازعامل مذهبی غازی نامیده شدند.


برخلاف پیشینه ها که سران سپاه وفرماندهان راسردارمینامیدند،استعمال سرداریک قلم دراختیارخانوادۀ امیران افتاد. با آنکه درسالیان مخالفت ومقاومت علیه تجاوزبریتانیا درافغانستان،بُعد باورداشت های دینی درآن مجاهدات ،لقب غازی رابررهبران مقاومت مناسب وهماهنگ تلقی مینماید؛اما حتاعدم تذکرازآنها زیرنام مجازِسرداران مقاومت، به این دلیل بوده است که کاربرد سردار،ویژۀ سران محمدزایی شده بود.


سردارهای بلوچ

با نگرشی به گسترۀ استعمال واژۀسردارمیابیم که درمحدودۀ خط سیرحرکی – حکومتگری محمد زایی ها درافغانستان محدودنشده است .مردمانی متنفذازقبیلۀ بارکزیی که بسوی بلوچستان کوچیدند،نیزسردارخطاب شدند.ازکاربرد لقب سرداری آنها نیز،قشری از دارنده گان صاحب امتیازکه برخی از مردم را نیز درزیرسلطۀ خویش دارند،مجسم می شود. بدین ترتیب سردار،  به عنوان رئیس طایفه در رأس سلسله مراتب ایلی قرار دارد و حافظ منافع و همبستگی افراد طایفه است و حل و فصل مشکلات افراد را چه در داخل طایفه، چه در رابطه با سایر طوایف و چه در اداره ها به عهده دارد.
سرداری طایفۀ براهویی سیستان، مقامی موروثی است که از نظر مالکیت بر زمین و دام تکیه دارد، درحالی که سرداران طایفه براهویی بلوچستان بر خلاف سرداران سیستانی از لحاظ مالکیت متکی بر دام هستند.
رؤسای تیره ها که اصطلاحاً در محل به «سفید ریش»معروفند، پس از سردار در سلسله مراتب ایلی قرار دارند. نقش «سفید ریشان» در تیره ها، مشابه نقش سردار در طایفه است؛ ولی حوزۀ محدودتری را در بر می گیرد. پس از سفید ریشانِ تیره ها، رؤسای شلوارها و بالاخره سرپرستان خانوارها قرار دارند. (5 )
ازیک کاردکتوراسدالله شعوردرزمینۀ معرفی ترانه های عامیانۀ بلوچی،برای ما نیز آشکار میشود که تنها مردم افغانستان نبوده اند که ازدست بیشترین سردار هاخاطرغمین دارند؛بلکه درد دل ونارضایتی های بازتاب یافتۀ مردم بلوچ در آن ترانه ها،سخن "لاتی " وخودفروشان بیشمار دیگری را نیز معرفی میکند. ترجمۀ بخشی از آن ترانه را میاوریم :
انگلیسها ازسرداران کمک خواستند
ازآنانی که با استعمار همین بیچارگان ماهانه خروارها زرو
مال میگیرند،از آنانی که برای موقف دوروزه،
نوکر بیگانه شدند.
از سردارانی که در خدمت کافردرآمده وقوم وزرو دینار
متجاوزین، بین آهونالۀ مردم وپول انگلیس، بین ناموس والقاب وجرگه های دولتی،
بین باغ وبهشت وجواهرات،
امتیازرابرگزیده ،
آتش ابدی را انتخاب کردند، ونفرین همیشگی را.
                   *
سرداران عرض کردند که :
ای حضور والا، ای روشن چشم ما،
ماغلام شما هستیم،
ماعرض میکنیم که این مردم حقیر  را که باغی شده اند،
باید بقتل رسانید،
دراینها،جن کانگرس اثرکرده است،( منظور حزب کانگرس هند است )
این اشرار اگر بقتل نرسند،
نه شما رابه امارت خواهند گذاشت ونی ما را "

درمیان بلوچ های افغانستان نیزلقب سردار معمول بوده است . بقول دکتورلعلزاد:
" در نیمروزافغانستان، سردارمحمد علم خان بلوچ در مقام یک خان بزرگِ ولسوالی چاربرجک،آنقدرنفوذ داشت که پادشاه افغانستان محمد ظاهر خان خاطرخواهی او را بسیار رعایت می نمود. این سرداربلوچ و غیرمحمد زایی که به طایفۀ سنجرانی تعلق داشت،عسکر زیرخدمت بیرق به دولت نمی فرستاد. بلکه درعوض جوانی که به عسکری برود یک شتربرای دولت میداد. همچنان با امکانات خود،مسؤولیت امنیت بخشی ازسرحد افغانستان وایران راعهده دارشده بود. پسرش غلام دستگیرنیزبنابرسنن خانی آنجا، سردارغلام دستگیرخان نامیده شد. . . "   ( 6 )



سردارهای سکهـ

همه میدانیم که بسیاری از مردم ما به ویژه آنانی که بانام سکهـ های افغانستان آشنایی نداشته اند،ایشان را سردارخطاب نموده اند. چه بسا به رغم دانستن نام آنها، مطابق رسم معمول ومتعارف،خطاب سردارویاسردارصاحب ومواردی اصطلاح" لاله " رابکاربرده اند.

 ازینروچگونه میشودحین مکث روی موضوع سردار،وجه کاربردآن رابر سیکـهـ های کشورما، درنظر نگرفت.با نبود مدارک در دست داشته،مانند بساموارد دیگرکه به تاریخ وفرهنگ مسایل مربوط به هندوها وسکهـ های کشورماپیوند میابد،خواستم که این موضوع را نیز بانویسنده و دوست ارجمند جناب ایشور داس درمیان بگذارم تا ایشان در باره توضیحی بدهند.

جناب ایشورداس نه تنهادرین باره اطلاعات خویش را نگاشته اند؛ بلکه پاره یی ازاشارات ومعلومات ارایه شدۀ ایشان به بقیه القاب نیز تماس میگیرد. معلومات ایشان چنین است :


پیش از آنکه به واژه سردار پرداخت باید گفت که بسا کلمات در تلفط و معنا در زبان فارسی، پشتو، هندی و پنجابی یکسان بوده اند. شاید درریشه باهم یکی اند. مانند سچه، سردار، سر، پتیاره، مهان، کهان، لالا، ....

کلمهء سر، در زبان هندی و پنجابی برای کله انسان گفته شده است و در برخی موارد در جایگاه آغاز و شروع نیز استممال میگردد. مانند سر تا پاوو تک یعنی از سر تا پای.

دار در پنجابی پسوندیست که با بسیاری کلمات پیوست بوده است. مانند احوالدار، صوبه دار، زمین دار... و سردار که همواره در  جایگاه شخص اول قلبیه، مسلک، گروه و حلقه بکار رفته است.

این کلمه با همین مفهوم پیش اعلام مذهب سیکهـ (حدوی 400 سال پیش از امرور) وجود داشت و بکار می رود. من منبعی را مطالعه نکرده ام که بیان داشته باشد تا برای پیروان آیین سیکهـ سردار گفته شود. چه فراوان سیکهـ هایی اند که موی سر و ریش را اصلاح میدارد.
کلمه « سنگهـ » به معنای شیر ـ اسد است و بخصوص در راجستان در هرآخر هر نام بکار رفته
بسیار کم در زبان نوشتاری برای آخرین رهبر آیین سیکهـ که در واقع مؤسس آن نیز میباشد  یعنی گورو گوبند سنگهـ، ، سردار گورو گوبند سنگهـ. نوشته شده باشد و رهبران پیشینهء این طریقت که 9 نفر اند هیچیک شان نه پسوند سنگهـ  و نه لقب سردار داشته اند. البته این رهبر در پهلوی ینج علامهء که نام هایی شان با حرف کاف می آغازد، بکار پسوند سنگهـ را ار روی شجاعت برای پیروان آیین سیکهـ رایج ساخت. نباید فراموش کرد که هستن سیکهـ  هاییکه در نام شان پسوند سنگهـ وجود ندارد.

گمان میکنم که زیادتر قوماندانها آن وقت اردو هندوستان اهل پنجاب بوده اند، به عوض قوماندان یا سرارتش، سردار یاد شده اند واین پیندار را مایه داده اند که سیکهـ ها سردار اند در حالیکه واقعیت چنین نیست.

در افغانستان هم بکاربرد این لقب یا کلمه در زبان نوشتاری هرگز برای سیکهـ هایی افغان بکار نرفته است.
 ( 7)

در تایید این سخن که درزبان نوشتاری وادبیات رسمی لقب سرداررابرسیکهـ های کشورما بکارنبرده اند،مدارک دردست داشته والقاب بکاربرده شده، به دامنۀ بحث مامیافزایند.

بطورمثال نرنجنداس، یکی ازشخصیت های وارد درامورمالی وسیاسی که عضویت هیأت امضأاستقلال رادرهمراهی با محمود طرزی داشت، دیوان نرنجنداس یادشده است. ویا در فهرست شرکت کننده گا ن لویه جرگۀ( مجلس بزرگ ) 1303زمامداری امان الله خان،در حالی اکثریت شرکت کننده گان با خطاب جناب ویا مرزا ومولوی وحاجی یاد شده اند،هندو ها وسیکهـ های شرکت کننده رابا پیشوند دیوان نامیده اند؛ مثلا ً:
از کابل : دیوان حُکم چند، دیوان شکرداس سرکاتب بقایای مالیه، دیوان سمچن داس، سرکاتب تصفیۀ محاسبات . . .
از قندهار : دیوان جلیا، دیوان میرچند. . . . ( 8 )


سوگمندانه هیچ توضیحی پیرامون چنان لزوم دید و وجه کاربرد دیوان (به معنی دفتر) برای وکلای هندو وسکهـ که اهل دفتر ودیوان نیز بوده اند، داده نشده است .
درحالی که واژۀ دیوان، پیشینه های بسیاری درادبیات فارسی دارد. واز کاربرد پیشینۀ آن بطورمثال دردوران غزنوی ها، که بیشتر مورد استعمال را داشت، دفترهای دولتی درنظربوده اند. مانند آن دیوانهایی که از طرف بیهقی بارها با این نام ها تذکر داده شده است : دیوان برید ،دیوان قضأ، دیوان وکالت،دیوان استیفأ، دیوان رسالت، دیوان عرض وغیره.  . .
گذشته ازبحث برانگیز بودن لقب دفتری دیوان برای هندوها وسکهـ های افغانستان،کاربرد آن درچند مورد از عجایب زنده ماندن آن اصطلاح سخن دارد.دیوان محاسبات صدارت، دیوان حرب  .. . از آن جمله اند.
سالهای متمادی ومعاصربیشترین مورد کاربرد دیوان را بر مجموعۀ اشعارشاعران خوانده ایم . . . 

 سردار در ایران

گذشته ازکاربردمعمول که برای پیشوایان مذهبی وغیره بکاررفته است،درادبیات معاصرایران،ســـردارلقبی ست که همراه با امتیازمادی ازطرف شاه برای خدمتگارن صادق دولت داده شده ؛ وحتا صورت میراثی رانیز میگرفته است .

مثلاً : " سردار اسعد(1274-1316 ش) حاج علی قلی از روئسای معروف بختیاری بود. لقب سرداراسعد راابتدا برادر او یعنی اسفندیار خان داشت وپس ازفوت اسفندیار خان این لقب به او داده شد. وی مشروطه خواه ویکی ازدوفاتح مشهور تهران در عهد محمد علی شاه قاجاربود. پس از فوت او لقب سردار به پسرش جعفر قلی خان که قبل از آن سردار بهادر لقب داشت،داده شد.( 9 )
ویابالقب سردارسپه حتا درزمانۀ تاحدودی معاصربرمیخوریم .


این راه سردارشدن،معرف حاکمیت ساختارهایی از مطلقیت شرقی نیزاست که دولت یا نماد آن شخص شاه مطلق العنان، میتوانست شخصی رابرکشد ویا فرود آورد. دقیقا ً در نمونۀ سردار جهان خان پوپلزایی نیزاین مثال ومشابهت را میابیم. احمدشاه درانی ،برای جهان خان پوپلزایی لقب سرداری داد. افزون برآن زمین هایی رادر اختیار او نهاد . اما پس از مرگ احمدشاه،سرداربه شدت طرف غضب تیمورشاه قرار گرفته واز همه دارایی های بدست آمده درزمان احمدشاه محروم گردید (10 )

میراث همان سنتی که تیول بخشی ( در مفهوم مغولی) یا جاگیر که با دادن زمین وباغ ویا بقیه اعتبارات مادی همراه بود، که درافغانستان درزمان پادشاهی امان الله خان وارد نظامنامۀ " نشان ها ومناصب " شد. در پایان فشردۀ موادآن نظامنامه وتداوم سنت امتیاز بخشی هایی را می بینیم که دولت به وفاداران وخدمتگاران می بخشید:

" نظامنامۀ نشانهای افغانستان (1299) شامل فصول مختلف در بارۀ هریک از نشانها می باشد. نشان المر بزرگترین نشان های افغانیست وبه کسی داده میشود که خدمت وی به تامین وسلامت حال ومستقبل وتوسیع حدود شوکت وعظمت افغانستان متعلق باشد. المر اعلی پنجصد جریب و25 هزار روپیه ونشان المر عالی دوصد وپنجاه جریب وپانزده هزار روپیه مکافات داشت .  . .
نشان سردارنیز دو درجه سرداراعلی وسردار عالی داشت . . .
نشان وفاداری سه درجه وبا مکافات اراضی برای کسانی داده میشد که با پادشاه در زمان جلوس یا بعد از آن کمر وفاداری بسته بودند.
نشان لوی خان ( خان بزرگ )، چهل جریب زمین مکافات داشت وبرای کسانی که درترقیات افغانستان خدمت میکردند، داده میشد. . . ." (  11)


آن سنت امتیاز بخشی، با دیدن اندک تعدیلات درزمان پادشاهی خانوادۀ نادرخان، با دادن 75 جریب زمین به برخی ازاراکین وجنرال های دولت رسید . آنها رامدالی با لقب سرداراعلی وآن بخش یادشده ازاراضی را میدادند، بدون اینکه مجاز باشند، در پیش نام خویش واژۀ سردار رابیاورند.درحالی که درزمان احمدشاه درانی،خان جهان خان نه تنهاصاحب امتیازاراضیی شده بود بلکه لقب سرداری را نیزحاصل نموده بود. . . یادآوری میگردد که نشلن ولقب سردارعالی ویژۀ نظامیان نبود. دربار سلطنتی برای غیرنظامیان نیزچنان نشان ولقب آن رامیدادند. بطور مثال دکتور محمد یوسف دارای نشان سردار عالی بود.

                                                *

. . . با وجود پیشینه یی که لقب سردار،درمفهوم خانواده گی واعیانی اش،دردوسدۀ پسین تاریخ افغانستان داراست،بهره مندی ازآن از طرف محمد زایی ها؛ به ساختار حاکمیت در افغانستان،ویژه گیی باامتیازات مختلفه یی در حیطۀ یک قشرممتاز بخشید. امتیازلقب سرداری درزمان پادشاهی محمدنادرخان وپسرش،دقیقترین مرزبندی با بقیه اقشاراجتماعی شد. وهمانگونه که درصفحات پیشتر دیدیم،ترکیب سرداربالقب والاحضرت،  رنگ کاخ وقصر حاکمیت آنها را از دیگران متمایزترنمود. . .

درچنددهۀ پایان حاکمیت آنها،نام های دوسردار،سردارمحمدداؤودخان وسردارعبدالولی،که همزمان با بهره گیری ازلقب سرداری،میراث حمل اختلافات خانواده گی ورقابت های جاه طلبانه رانیز حفظ نموده بودند،چنان با این لقب عجین شده بود که گویا بدون آن ذهن خواننده ویا شنونده سراغ نام شخص دیگری را بایست میگرفت .

درمتن فشردۀ حاضر، مکث بیشتری را به محمد داؤود خان درنظرگرفتیم. زیرانقش اودرحیات کشورما، ازجوانی تا روزمرگ فاجعه آمیزش در7ثور1357خورشیدی، در زمینه های مختلف واز جمله در رابطه با استعمال لقب سردارتبارزبیشتر دارد.
نخست گفته شود که سردارمحمد داؤوخان درتمام سالیانی که پست های مهم نظامی وسیاسی را عهده دار بود،با این لقب یادمیشد.درآخرین سال صدارتش،در سالنامۀ سال 1340-1341خورشیدی ،از اوبا همین لقب یاد گردید.( 12)

 

شاغلی سردارمحمد داؤود صدراعظم، هنگامی که عهدۀ پست صدارت را به صدراعظم جدید شاغلی دکتورمحمد یوسف مبارکباد میگوید . 1341 (ترجمه از متن پشتو.)

آخرین باری که درزمان حیات اوبصورت رسمی این لقب بکاربرده شد،صبح هنگام 26 سرطان 1352بود که نطاقان رادیو کابل،ازسخنرانی اوخبردادند.

 دلیل کاربرد چند بارلقب سرداردر صبح روز26سرطان را میتوان درآن انگیزه دید که خودمحمد داؤود نیز می پنداشته است که اگرخبرسخنرانی او بدون سردار ویا تنها با نا م محمد منتشرشود، مردم دیرترمتوجه خواهند شد که اوهمان سردارمحمد داؤودخان شناخته شده است . پس ازآن صبح همگام 26سرطان، محمد داؤود این خطاب راازپیش اسم خویش برداشت. واین درزمانی بود که میشود آنراحرکتی ازسوی اودر نظر آورد که گسست ازامتیازات خانواده گی وطبقاتی خویش را وانمود میکرد.

درزمان ریاست جمهوری خویش از طرف همکاران نزدیک به نام " رهبر " یاد میشد . ودر منابع رسمی،او راشاغلی محمد داؤودوشاغلی رئیس دولت مینامیدند. بعضی اوقات همراه با نام مقام ریاست دولت صدارت او نیزتذکر داده میشد.

 با آنکه خوی وعادات امر ونهی یا روش حکومتداری استبدادی - سرداری راحفظ نموده بود، اما کودتای اوبافت حاکمیت سرداران رادچارآسیب پذیری بیشتر نمود.(  13)

آنچه را درینجا شایان یادآوری میدانم،علاقه یی بود برای دریافت خطابی که دیگران محمد داؤود خان را باآن مینامیدند.

مطابق قول دوکتورمحمد حسن شرق که سالیان متمادی با داؤود خان همکارنزدیک بود؛ د رخلال سالیان تدارک کودتا،"عده یی ازهمکارانش او را" صدراعظم صاحب " مینامیدند. تنی چند خطاب والاحضرت بکار میبردند. شخص شرق نیز او را صدراعظم صاحب مینامید." ( 14 )

درنشان دادن وبررسی القاب این سردار تاریخ سازاین هم اهمیت دارد که دیگران یا مراجع غیر رسمی او را با چه لقب وخطابی یاد مینمودند:

 چند جای گفته شده است که محمد ظاهرخان او را" آغه لاله " یا لقبی که برای شوهرخواهربکار میبرند، مینامیده است . ( 15 )

"شهزادۀ سرخ"، لقب دیگری بود که در دهۀ سی خورشیدی، پس ازروی آوردن محمد داؤود بسوی اتحاد شوروی درنشریات غربی در مورد اوبکاررفته است .
عبدالصمد غوث درین مورد چنین مینویسد :
" مساعدت های بیسابقۀ اقتصادی وحمایت از قضیۀ پشتونستان وخصوصاٌ عقد قرارداد
نظامی بین افغانستان وروسها غرب را به سختی تکان داد. برخی ها درغرب آنموقع باورکردند که افغانستان بدامن کمونیزم افتاد. مجلۀ تایم به سردار محمد داؤود لقب " شهزادۀ سرخ" داد . اما با گذشت زمان که احساسات اولی فروکش کرد، آشکارشد که افغانستان هنوز ارادۀ حفظ استقلال خودرا دارد." (16)

رواج سردار دیوانه از کجا آمده است ؟

شاید کمتر کسی را سراغ داشت که با نام سردارمحمدداؤود خان آشنا باشد،اما ازصفت دیوانه درعقب نام مطلع نباشد. واقعیت اینست که برخی ازمخالفین ومردم عوام او را سرداردیوانه یاد مینمودند. ميرخان که ازافغانستان فرارنموده وبه حیث مخالف خانوادۀ سلطنتی، برنامۀ تبلیغاتی رادیویی را درپاکستان نشر مینمود؛وسردار داؤود خان بیش ازهمه در مرکز تبلیغات او قرارداشت ،هنگام وخامت اوضاع میان افغانستان وپاکستان همان صفت دیوانه را با لقب سرداری محمد داؤود بکار میبرد.

بازتاب همان رواج بود که از زبان حفیظ الله امین نیزپیش از کودتای ثورلقب سردار دیوانه  شنیده شده است .

شاه زمان وریخ ستانیزی، روزنامه نگار ونویسنده که از مخلصین نظام داؤود خان نیزبوده است،با کسب اطلاع از کوشش های کودتایی علیه جمهوری داؤود خان،سعی نموده است به زودترین فرصت ممکنه اطلاع خویش را به گوش اولیای امور برساند. قسمتی ازتبادل نظربا امین و کسب اطلاع ازنیات حفیظ اله امین ورسانیدن اطلاعات خویش  رابه دولت چنین نوشته است :

" امین گفت : . . . یگانه را ه نجات بدبختی جامعه وفساد جامعه، سوسیالیسم کارگریست .
من گفتم: امین صاحب من درجریدۀ پکتیکا نظرخود راابراز داشته ام. من سوسیالیسم افغانی را زیر بیرق سه رنگ خود میخواهم. . .  من این حرف سردارداؤود خان را تائید میکنم که ایدیالوژی های وارده به درد جامعه نمیخورد.
 امین خندید وگفت : داؤود دیوانه است اگر دیوانه نمیبود چرا مردم وی را سرداردیوانه میگویند. عنقریب گلیم دیوانه جمع میشود. . .

من دیدم که امین کمی مست وزبان وی  لکنت پیدا کرده وآهسته آهسته در چهرۀ وی سرخی پیدامیشود، باوی گرم گرفتم و دانستم که درمنزل نور محمد تره کی چیزی نوش جان کرده است . . .
جریان صحبت را که درحافظه ام باقی مانده بود یادداشت کردم واز غرفۀ تلفون به قدیرخان(آخرین وزیر داخلۀ نظام جمهوری داؤود خان ) ) زنگ زدم . . . " ( 17 )

برخی ازهموطنانی که دلیل پسوند دیوانه درنام سردارداؤود خان را از ایشان جویا شدم،ضمن یادآوری قصه های مختلف، گفتند که او شخص با انضباط ،جدی، زود رنج و کم حوصله بود. گاهی با شنیدن خبرها ویا نتایج کاری که طبق میلش نبوده است، با برافروختگی دست خویش را به روی میزمی کوبید ویازود قهرمیشد. ازینروقصه هایی هم از او روی زبان ها افتاد ولقب سردار دیوانه را گرفت .

درین پیوند،جناب محمــدآصف آهنگ که در زنده گی خویش شاهد گونه هایی از فعالیت های داؤود خان بود ،هنگام مکث به سلوک اوچنین مینویسد :

" محمد داؤودخان را هم از بالا مانند شاولی‌خان تا پایان بنام سردار دیوانه یاد میکردند"
مثالی میاورداز دیدارچند تن د رمحضرمارشال شاه ولیخان و دیوانه یاد کردن سردارکه جالب است .جناب آهنگ مثال خویش رابه نقل از خاطرات آقای سید امان الدین امین چنین مینویسد:


"درطول اقامتم درمونشن،ملکۀ محترمه(ملکه حمیرا)به معیت سردارشا‌ه ولیخان،محترم علی‌محمدخان وزیر دربار، نور احمد خان اعتمادی مدیر سیاسی وزارت امور خارجه، غرض تداوی به مونشن تشریف آورده بودند . فرصت مساعد گردید که با مرحوم نوراحمد اعتمادی معرفی شده و شناخت شخصی پیدا نمایم ؛که دراثر این معرفت حین تصدی‌ام  در نساجی افغان، در برخی موارد از لطف و مساعدت ایشان مسفید شده‌ام که از مرحومی سپاسگزارم و در موقع آن طی این خاطرات برشته تحریر خواهم آورد.
خاطرۀ دلچسب و ناباورکردنی‌ام  مجلسی بوددرهوتل Vierjahreszeiten باحضورمارشال شاولیخان، بهمعیت مرحوم علی‌محمدخان و مرحوم نوراحمد اعتمادی، مرحوم کفیل صاحب محمدعمرخان (کاکا خسر آقای امین )که من ایشان را همراهی میکردم .طی آن پیرامون بعض نابسامانی‌ها،خودسری‌های مقامات؛ورشوه‌ستانی‌های مامورین کشور، شکایات و جر و بحث‌ها صورت گرفت.
کفیل صاحب محمدعمرخان رو بسوی مارشال صاحب نموده گفت: مارشال صاحب،ما رعایای بیچاره مشکلات و شکایت خویش را به حضور منسوبین سلطنتی بعرض میرسانیم تا در رفع آن اقدامات صورت گیرد.اما اکنون که والاحضرت شما هم بحیث عضو ارشد فامیل سلطنتی این شکایات را تائید میکنید، چرا در رفع آن اقدام صورت نگرفته و حضور والاحضرت صدراعظم صاحب را مطلع نمی‌سازید؟.مرحوم مارشال شاه ولی‌خان فرمودند: عمرجان، داؤود  دیوانه را نمی‌شناسی! اگر چنین مطالب را بیان کنم مرا بندی خواهد کرد!
همه حاضرین خندیدند! .
من بیچاره و بی‌خبر از جریانات پشت پردۀ وقت، اختلافات ذات البینی فامیل سلطنتی را قبول کرده نمیتوانستم که چطور عم صدراعظم صاحب جرأت طرح شکایات و مشکلات رعایا را بحضور صدراعظم صاحب نداشته و او را دیوانه خطاب مینماید؛ و از بندی گری احتمالی اندیشه دارد.؟ " ( 18 )

اماازدریچۀ دیگر، درتوجیه چنان لقب، آقای محمد اسحق نگارگرمقیم کشورانگلستان، درمحفلی که بمناسبت نیکو داشت زندگی وخاطرات محمد داؤود خان وبرادرش ونکوهیدن جنایت درحق خانوادۀ او،درآنکشور دایرشده بود، چنین نگریسته است :

 گرچه اوراسرداردیوانه یاد میکردند، اما عشق او به کار وزحمت برای وطن ومردم چنان بود که با شوروعشق ومستی همراه میشد. ازینرواو را سردار دیوانه یاد میکردند.(  19)

مورد مشخصی رادر پیوند با دیوانه نامیدن داؤود خان، هم جناب قاضی محمد موسی عثمان عنوانی نگارنده فرستاده است که فشردۀ آن را میاورم :

"  . . .   داؤود دانشمند نبود. نظامی یی بود که علامۀ دیکتاتوری درسیمایش دیده می شد. اوسیاست مدار نبود؛ ولی نسبت به تمام خاندان شاهی  . . . در فهم حکومت داری بعد از هاشم خان ونادرخان قرارداشت . . .
 دیوانته نامیدن او به این دلیل است :

خانوادۀسید کمال (شخصی که سردارعزیزخان پدرسردارداؤود وسردارنعیم خان را دربرلین به قتل رسانید) درشیوکی کابل زندگی میکردند.

 وقتی که پدرداؤود کشته شد،داؤودهمراه دو ناظرش که عبارت بودند ازباز محمدخان ازپکتیاوشخص دیگری با نام اسحق زی، هفده نفردیگر را نیزازارگ شاهی با خود گرفته به سوی خانۀ سیدکمال رفتند. . .

در نتیجۀ حمله انتقام جویانه به آنها، خانوادۀ سید کمال به شمول دومهمان آنها به قتل رسیدند. هاشم خان کاکای اصلی داؤود ونعیم  . . .داؤود را ظاهراً درارگ زندانی می کند اما درباطن میخواهد که به او صدمه نرسد. اما بخاطر فریب ملت اوراگویااورا توبیخ می کند .برعلاوه هاشم خان به داکتر های ترکی که آن وقت درشفا خانۀ علی آباد کابل کارمیکردند، میگوید، که یک سند یا تصدیق تکلیف روحی برای داؤود درست کنند. بعد از آن سردارداؤود رابصورت مخفی غرض تداوی به ترکیه فرستادند، تاغمل او فراموش مردم شود.
 به این دلیل سردارداؤود را دیوانه می گویند. ورنه مرد خیلی هوشیار بود. من اورا دریک سمینارقضات ازنزدیک دیده بودم . . .(20)


شایان تأمل است که درتاریخ کشورما،مانند بقیه کشورهای مواجه با محدودیت های سانسورگرانه ومحرمیت اطلاعات،معلومات لازمه پیرامون بساازعادات ،خصایل وسلوک امرا وشاهان وزمامداران، دردست نیست . اگراینجا وآنجا به اندک معلوماتی درزمینه برمیخوریم، چه بسا درحاشیۀ گفته هایی ست که از ادبیات شفاهی برخاسته ویا رازداران با گذشت زمان به ابرازآن دست یازیده اند. شاید مطلبی را که امیرعبدالرحمان خان از زبان پدرخویش محمد افضل خان، میاورد،استثنایی باشد . امیرگفته است که پدرش افضل خان او را دیوانه نامید .

امیرعبدالرحمان میگوید: " مدت یکسال مغولا ً( به وضع غل برگردن ودست وپای افگنده ) در حبس ماندم ( به امر پدرش افضل خان به اتهام!" شب شراب وکشیدن چرس")، . . . بعد ازیکسال پدرم راضی شد مرابه حضور خود بطلبد، من هم بدون آنکه موی سرخود را اصلاح نمایم یا صورت خودرا بشویم، با همان لباسی که روز اول در حبس رفته بودم . . .به حضور پدرم رفتم. . .
پدرم تمام صاحب منصبان نظامی را مخاطب نموده اظهار داشت که من این پسر دیوانۀخودم را سپهسالار شما مقرر نمودم . . . ."(21)

اینکه تا چه اندازه، آن خصایل واحتمالا ًسلوک نامتعادل وغضب آمیزوی، درحیات سیاسی مردم افغانستان،خود وخانواده اش اثر نهاد، جای بسیاری برای ارایه مدارک بیشتردارد. اما آنچه درابرازآن هیچ تردیدی نتواند بود اینست که هیأت بینش سیاسی او؛ به دیگر سخن اعتقادات وباورداشت های سیاسی او، بارآورندۀ فضایی بود که دراستیلای آن در افغانستان، داوؤد خان نقش داشت. همان نقش وپیامد هایی را که امرا وسلاطین وشاهان مبرا از آنچه دیوانگی  عبدالرحمان خان ویا داوؤد خان نامیده اند،در کمال آرامش روحی وسلامتی بدنی نیزایفأ نموده اند.

ازین منظر،کارکردهای محمدداؤود خان چنان است که سالیان متمادی مطرح بحث قرار خواهد داشت .اوکه با کودتای خویش در26سرطان سال 1352 خورشیدی،پایه های حاکمیت خاندانی واساس گذاشتۀ زمان نادرخان راتضعیف کردوبه همان اندازه جریان سمت وسو دادن ودسترسی مصیبت آمیزچندین سالۀ اتحاد شوروی و"خپها" رادر حاکمیت افغانستان تسریع نمود،طرفدارانی را دردولت افغانستان نیزداشت که درجست وجوی دریافت استخوانهایش بکوشندوسرانجام همراه با نمایش رسمی او را درتپۀ بلندی بگذارند که نصیب بقیه بزرگان خانوادۀ ایشان نیز شده است .
اما آنچه برخلاف میل او عمل کردند این است که باردیگرلقب سردار را درپیش نام او بکاربردند. حامد کرزی رئیس دولت جمهوری اسلامی افغانستان،طی مراسم رسمی بخاک سپاری او وبرادرش محمد نعیم خان ،باردیگرازآنها بالقب سرداربه اضافه صفت شهید، یادکرده واین خطاب را د رادبیات دولتی ابقأ نمود.

ادامه دارد....


 توضیحات ورویکردها :
     
  *-  نبشتۀ معطوف به ویژگیهایی که سرداریسم را ازآن استباط نموده ام،در پایان  بخش های القاب میاید. امادرینجا به یادآوری این مطلب ناگزیرهستم که همه سرداران با صفات نا مطلوب ونکوهیده به شناسایی نرسیده اند. تاریخ ما شاهد نقش مثبت وسهمگیری های سالم سیاسی وادبی برخی از سردارانی ست که به همان  قبیله وخانواده یی در پیوند بوده اند که در گسترۀ بحث القاب دیده شده است.

1-     لغت نامۀ دهخدا ذیل واژۀ سردار.
2-    استاد سرورهمایون . ص563 تعلیقات تاریخ احمدشاهی. تألیف محمود الحسینی المنشی ابن ابراهیم الحامی. مؤسسۀ نشریاتی دانش. پشاور . 1379.برای سهولت مراجعه به بقیه صفحات کتاب،شماره های صفحات درمتن نوشته آمده اند.
3- عبدالحی حبیبی . تاریخ مختصر . ص 271. سازمان مجاهدین مسلمان افغانستان .پشاور .پاکستان. تاریخ چاپ 1368 خورشیدی.
 4-  میرزا یعقوب علی خافی .پادشاهان متأخر صص 173. 175.316مرکز نشراتی میوند.1377. پشاور .پاکستان.
 5-  مصطفی ازکیا و دیگران، گزارش مقدماتی مطالعه ساخت اجتماعی و اقتصادی مناطق روستایی سیستان و خاش دانشکدۀ علوم اجتماعی، ....، تهران، بهمن 1355، ص36 ـ 37.(درین نبشته، بحث مربوط به واژۀ سردار درایران رابیشترکوتاه نموده ام.)

* - دکتور اسدالله شعور. مفاهمۀ شفاهی . ص 200. این اثر در قسمت های پیشین القاب معرفی شده است
 6- معلومات شفاهی دوکتورغلام محمد لعلزاد . تورنتو کانادا. دوکتورلعلزاد منابع ومعلومات بیشتری را دراختیار نگارنده گذاشته است.
 7-  معلومات آقای ایشورداس (مسؤول تارنمای کابل ناتهـ ونویسندۀ کتاب" ما باشندگان دیرینۀ این سرزمین "،به نگارنده.
 8-  رویداد لویه جرگۀ دارالسلطنۀ کابل 1303 خورشیدی. صص 425-428  مطبعۀ سنگی وزارت حربیه. بقلم غلام محمد کاتب.
9- فرهنگ معین جلد 5 ص 748 . همچنان معلوماتی که از تارنمای پایانی بدست آمده است :
 10- میرغلام محمد غبار.افغالنستان درمسیرتاریخ . جلد اول ص . 373
 11 -  افغانستان در50 سال اخیر. صفحۀ 14 .ناشر مؤسسۀ طبع کتب. 1347 . کابل
 12- سالنامه1340-41 ضمیمۀ ص  22. چاپ دوم . سنبلۀ 1342.وزارت مطبوعات. مدیریت     عمومی نشریات داخلی .
 13- به این موضوع درکودتا ها درتاریخ افغانستان معاصرکه تاحال منتشر نشده است پرداخته ام.
 14- این اطلاع را ازطریق برادرم نویسندۀ گرامی رشید بهادری که با دوکتورشرق دریک  شهر(آرنج کانتی ) درایالات متحدۀ امریکا زندگی مینمایند، دریافت داشتم.
  15- محمدطاهراسلمیار. فشردۀچند کتاب تاریخ افغانستان، دریک کتاب . دستنویس.اثر انتشار نیافته. ویرجینیا. ایالات متحدۀ امریکا.
  16- عبدالصمدغوث.سقوط افغانستان.مترجم پوهندوی محمدیونس طغیان ساکایی.کتابخانۀ دانش.پشاور1378. خورشیدی.
  17- داکترشاه زمان وریخ ستانیزی  . . .ص 58- 61 رازها افشامیگردد. سهل انگاری محمد داؤود خان وکودتای 7 ثور .کتابفروشی فضل. پشاور.1378
 18- ازخاطرات انتشار نیافتۀ محمدآصف آهنگ. جناب آهنگ منبع خویش را اینطور تذکر دادند : دپلوم انجنیر سید امان الدین امین.خاطرات از 1318-1371 (خورشیدی ) مطابق 1939-1992. ص 87
 19- این جملات را اززبان دیگران شنیدم. احتمال دارد که سخنان آقای محمد اسحق نگارگربصورت دقیق همان جملاتی نباشند که اینجا آمده اند. درصورت بدست آوردن متن اصلی؛ کمی وکاستی راه یافته درین متن  اصلاح خواهند شد.

20- از نامۀ معلوماتی جناب قاضی سیدموسی عثمان هستی . درنامه این معلومات نیز افزوده شده است که :
کریم اسحق زی درزندان پلچرخی همرای من وکشککی دریک اتاق بود .درکانادا فوت کرد. پسران مرحومیدر تورنتو- کانادا زندگی مینمایند. بازمحمد خان در زمان  تره کی با دوپسرش کشته شدند.

 21-امیرعبدالرحمان خان.تاج التواریخ صص36-37.بکوشش ایرج افشار.مؤسسۀانتشاراتی وآموزشی نسل دانش. تهران . 1369.
 

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen