تاریخ بیش ازدوسدۀ پسین افغانستان وبه ویژه دربیش از یک ونیم سده، بالقب سردار،دیدار بسیارداشته است . پس از پایان زمانۀ قدرت مداری سدوزایی ها،طی دوره زمامداری محمد زایی ها؛حتابا اوصافی ازآن مواجه می شویم که سخن ازسرداریسم دارند. *
بیشترینه حضور خطاب ســــــرداردرصفحات تاریخ آن دوران، راه های رسیدن بقدرت، ساختارسلطه گری؛ وشکل گیری قشری ازاعیان قوم محمد زایی، زمینه هایی رابرای تأمل به چنان ویژه گی وکاربرد لقب سردار وموضوعی زیر نام سرداریسم بوجود میاورد. این موضوع که بحث جداگانه یی راایجاب نموده است،آن را درجای دیگری دیده ایم .اما یکی از القابی که ممیزۀ تشخیص این قشرویژۀ اجتماعی شد واکنون بدان مکث نموده ایم،لقب سرداراست .
برمبنای آنچه درلغت نامۀ دهخدا(1)آمده است ؛پنداشته میشود که سردار،واژه یی بوده است پهلوی.
به این ریشه یابی های او از واژۀ ترکیبی سردارنگاه کنیم:
سردار. ]س َ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) در پهلوی «سردهار» (قائد، پیشوا، رئیس )، از: سر (رأس ، ریاست ) + دار (از داشتن ). قیاس کنید با سالار، سروان ، ساروان . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). بمنزله ٔ سر است در پیکر و تن و سپاه به عربی مقدمه گویند و او پیشروهمه ٔ سپاه است و لشکر. رئیس .
(زمخشری ) : سردار و امیر ایشان نورالدوله سالاربن بختیار بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). امروز بحمداﷲ و المنه به اقبال این دو سردار کامکار و دو پادشاه فرمان روا. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). || پادشاه . || خداوند. (آنندراج ) (شرفنامه ). پیشوا. صاحب : سردارتاجداران هست آفتاب و دریا نیلوفرم که بی او نیل و فری ندارم .
خاقانی .ای قبله ٔ انصار دین سردار حق سردار دین آب از پی گلزار دین از روی دنیا ریخته .
خاقانی .رزاق نه کآسمان ارزاق سردار و سریردار آفاق .
نظامی .سردار خاندان حسین و حسن که هست روز عدوش تیره تر از دخمه ٔ یزید.
سیف اسفرنگ .دیباچه ٔ مروت و دیوان معرفت لشکرکش فتوت و سردار اتقیا.
سعدی .|| آنکه در دنبال تمام سپاه برای حراست تمام مردم آید او را دمدار گویند. بعربی اول را مقدمه و آخر را ساقه گویند. (انجمن آرای ناصری)
|
از توضیحات بالا حالی میشود که، سرداردرآغازین زمانه های کاربرد خویش، به کسانی اطلاق میشد که مقام ریاست لشکر،قائدی ویا پیشوایی راداشته اند.ازهمان خاستگاه ست که درادبیات فارسی،بیشتردرصورت سالار وسپه سالاربرای مقام شخصیتی بکاررفته است که پیشوای نظامی ویا سرلشکربوده است . وقتی در حبیب السیرخواندمیر میخوانیم که " سلطان سنجر از وزیر پرسید که سردار لشکرش علی با او به کدام طرف است " وبسا جاهای دیگر منظورازهمان مفهوم بالایی است.
اما چنانچه در اشعاربالا دیدیم از طرف شعرادرگسترۀ وسیعی که شعر مجاز میداند و بازهم ازبزرگی ودررأس قرار داشتن حاکی است، مورداستعمال داشته است . . .
در بیش ازدوسدۀپسین ،ظاهراًکثرت استعمال لقب سردار،دردوران نزول خانوادۀ ابدالی ( که از آنها به نام سدوزایی ودُرانی نیز نام برده شده است ) وعروج محمد زایی ها میتواند مؤجد این ذهنیت شود که این لقب پدیده یی معاصروهمزاد تبارزسران طایفۀ محمد زایی است . اما اثر پذیری مفهوم ریاست در آن،نشان میدهد که در دورۀ سدوزایی ها اندک مورد استعمال داشته است. بطورمثال، وقتی درکتاب تاریخ احمدشاهی با نام ســـردارجهان خان ( در کابل مکتبی به نام او است که بصورت سردارجانخان نامیده میشود ) برمیخوریم،متوجه می شویم که استعمال آن درافغانستان معاصربه حیث سپه سالار، بدورۀ بارکزایی ها برنمی گردد، بلکه پیشتر بکاررفته است.
در تاریخ احمدشاهی،تألیف محمودالحسینی المنشی بارها به این خطاب در مفهوم سالار سپاه برمی خوریم . به این مثال ها بنگریم :
" . . .وزیر به مجرد اطلاع این معنی با همگی امراوسرداران سوار شده واز توپ خانۀ اضراب سنگین رادرهمان جا گذاشته وتوپ خانۀ رکابی را همراه برداشت بدان نزول کرد . . ." ص 151
" . . گلولۀ بندوقی به کسامین نام، سرداری که درجللادت وحجود مقتدای هنود عنود وتیره روی ترکش ابوالمنصور خان کثیراجمود بود رسید . . ." ص151
" . . . عالی جاه رفیع جایگاه عبدالله خان قورچی باشی وجعفرخان قوللرآقاسی با طایفه یی از بهادران جگردار وسرداران سرگرم پیکار با جمعی شایان . . . به مدافعۀ آن بدسیرتان کم اصل مأمورومتعین شدند." ص248
" درین اثنا حکم همایون شرف نفاذ یافت که خان جان خان سردار به مرافقت جوقی از دلیران نصرت شعار سری به سرهند کشیده به تسلیه وتطمیه قلوب مرهوب سکنه آن جابپردازد . . .
سردارموصوف به فدویت معروف برطبق حکم پادشاه رحیم ورؤوف واردسرهند شد . . .
مقررفرمودند که امیر الامرأالعظام؛ جان نثار خان حاکم وصاحب اختیارمالیات دیرۀ غازی خان به استحفاظ سرهند متوقف باشد؛ و خان جان خان سردار ممالک موضوعۀ هندوستان عنان عزیمت به جانب شاه جهان آباد منعطف سازد ." ص 249
درین گزارش ها ونام بردن از واژۀ سردار، آنهم دریکی از معتبرترین آثاری که درعهد خود احمدشاه درانی تألیف شده است،به خطاب سرداربه مفهوم سپه سالاری برمیخوریم . درین پیوند دانشمند گرامی،استاد سرورهمایون طی ارایه معلومات توضیحی چنین مینویسد:
" این واژه(سپه سالار) در طول تاریخ زبان دری در دورۀ اسلامی به معنای سردار لشکروعالی ترین رتبۀ نظامی بوده است وگاهی به افراد ملکی دارای مقامات بلند داده میشد.حامل این رتبه را سردار(و)سپهسالارهم خوانده اند ومقام اوپس ازشاه مقام اول دانسته میشد. درین کتاب ( تاریخ احمدشاهی )سردار خاصه برای سالار سپاه محافظ شاه ( گارد) به کاررفته است. سردارجان خان( سردار جهان خان ) این پایگاه را داشت . " سرور همایون به استناد آقای وکیلی پوپلزایی این بیت را نیز میاوردکه سجع مهر سردار جهان خان بوده است :
چون ایاز خاص احمد شۀ درآن شده است
ســــــردار سرداران خان جهان شده است .(2)
کاربرد دقیق غبارازین خطاب به زمانه های پیش ازینکه سردار تعریفی ازقشراعیانی را بیابد، نیزمترادف با خطاب سپهسالار است. مثلا ً وقتی از سرداران نظامی مانندسیدال خان ناصری نام می برد ( افغنستان درمسیرتاریخ ص 335) ویاوقتی مینویسد : مدافعین افغانیه سرداراسدالله پسرعبدالله خان سپاه دشمن رادر محل "گرگویه " تباه کردند ص 339 ویا وقتی از سرداران ابدالی ص 365 نام می برد در همه جا منظوراوهمان سپهسالار وسرلشکراست. اماچنانکه در صفحات متعدددیگری میبینیم،زیرنام سردار،کسانی منظوراوهستند که به قشراعیانی وخانوادۀ امیران محمد زایی تعلق داشته اماسرلشکر نبودند. بطورمثال هنگام شرح پیشامدهای رابرتس پس ازیورش دوم قوای هند بریتانیه یی به افغانستان مینویسد :
" . . . رابرتس برخودببالید وخویشتن را نایب الحکومۀ افغانستان حساب کرد .اودردربار هایی که درشیرپور تشکیل میکرد با لباس رسمی در چوکی قرار میگرفت وسرداران تسلیم شده رادر دوجناح مجلس روی زمین می نشاند . . .
سرداریحیی خان خسر امیر( یعقوب خان ) وسردارذکریا خان راهم در هند تبعید نمود. اما مستوفی حبیب الله خان صدراعظم و داؤودشاه خان سپهسالار در محبس انگلیسی باقی ماندند. . . قندهار را طبق قرار دادی به سردار شیرعلی خان داده اقامت دایمی عسکر انگلیسی را درآنجا فیصله نموده بود. . .
سردارولی محمدخان لاتی را با قشون او بنام والی مقررنمودکه درولایات شمالی افغانسنان رفته از بدخشان وقطغن تا بلخ ومیمنه را تصرف کرده واز طرف انگلیس حکومت نماید . . ." ص 625
این گونه کاربرد های لقب سردار،نشاندهندۀ آن است که پس ازتسلط محمدزایی ها،آنانی که سپهسالار وسرلشکر نبوده بلکه به خانواده شاهی نزدیکی داشته اند،سردار یاد شده اند. گمانی نیست که برخی از آنها سرلشکر نیزبوده اند. واین نبود تردید ازآنجا ناشی میشود که بیشترین زمانۀ زندگی آنها درستیز وآویز وخونریزی سپری شده است.
دقت وباریک بینی غباررا درحوزۀ متفاوت سردار زمانی بیشتر متوجه میشویم که پس از قطاری ازنامهای سرداران؛یکتن ازسپهسالاران امیرشیرعلی خان را با نام سپه سالارداؤود شاه خان یادمیکند .
هنگام نگاه به سیرتاریخی مفهوم سردار،وقتی به دورۀ محمد زایی ها میرسیم،می بینیم که کاربرد های نخستین ،دیگرحامل آن بارهای پیشینه نیست . بلکه نگاره یست ازیک قشر ممتازواعیانی که درپشت کاربردلقب سرداریی خویش،هزارویک امتیازوافتخار رانیزبرای خویش طلب نموده است . . .
*
با دنبال نمودن سیرکاربرد واژۀ سردار در زمان احمدشاه درانی به مفهوم ریاست قبیله به سالهای حکومت او میرسیم .هنگام مباحثه واتخاذ تصمیمی که به پادشاهی احمدخان، بعد احمدشاه درانی انجامید،معلوم است که یکی از رئسای قبایل شرکت کننده، جمال خان نام داشت. ولی پس از مرگ او، وقتی ریاست قوم به فرزندش پاینده محمد خان رسید؛در کتاب های معطوف به واقعات زمانۀ او،لقب ســـرداربانام پاینده خان پیوند ناگسستنی یافت.
چنانکه حبیبی مینویسد :" تیمورشاه، قاضی فیض الله دولتشاهی را وزیر وسردار پاینده محمد خان بن حاجی جمال محمد زایی را به لقب سرفراز خان به سرداری قبایل درانی قندهار گماشت .( 3 )
از روی نقش اودر ریاست قبیله ومسلما ً لزوم دید شاه،سرداری او هم میتواند،ریاست قوم رابرساند.ازآن پس، وبویژه زمانی که فرزندانش به خونخواهی اوعلم انتقام برافراشتند،همه با لقب سرداریادشده اند.
در واقع برخی ازسران جنگ خوی قبیلۀ محمدزایی که درخدمت حاکمیت سدوزایی ها بودند،در اثر اعمال وتصامیم قهری – شتاب آلود،زمانشاه درانی، بعنوان عصیانگران ضد شاه سرطغیان برافراشتند که سرکرده گی جنگی مردم ، به ایشان لقب سرداری راداد. افزون برین که به خانواده یی ازرئیس قوم خویش تعلق داشتند. آنها طی بیش ازیک سده جنگ، سلطه وکسب تفوق بردیگران،باداشتن مقامها وامتیازات بدست آورده درجامعه،لقب سرداری راجز افتخارات اعیانی وقومی نگهداشتند.
ازینجاست که درطی حاکمیت قبیله واستمرارسلطۀ خانوادگی،لقب سردارنمایانگرامتیازات نه تنهامردان قرار داشته در راس قوم وسپاه، بلکه استعمال آن مشخصۀ امتیازخاندانی- قبیله یی برای جوانان وکودکان نیزشد.
برخی اوقات برای کودکان وجوانان آنها،صفاتی رادرپس لقب سرداری ایشان بکار برده اند. مثلا ً سردار محمد افضل خان پسر امیردوست محمد خان راسردار کلان ویا از سردار محمد یعقوب خان ( پسانتر امیرمحمد یعقوب خان ) صفت عالی را در شکل سردارعالی بکاربرده اند. ( 4 )
واز همین جاست که دربرگهای تاریخ جنگ های بیشمار آنها پسران خورد سال ونزدیکان خانواده های شاه وامیردربساموارد با لقب سردار یادشده اند .وحتا کسانی که به بیکاره گی ومفت خواره گی نیز شهرت داشتند،بدلیل تعلق به خانوادۀ شاهی وقبیله محمد زایی،سردار خطاب شدند.
در واقع کاربرد سرداردردورۀعروج و کسب قدرت محمد زایی ها حاکی از آنست که نخست باجنگ قدرت واردمیدان شدندوسپس بامیراث پادشاهی وامتیازات بیشماراجتماعی خوی وعادات سلطه گرانه را با نماد سردارنشان دادند. بدیگر سخن ، سرداریی که محمد زایی ها آن را دراختیار خویش در آوردند،تابع ومحصول وضع تاریخی وموقف اجتماعی آنهابود.
قتل پاینده محمد خان که سردار قوم خویش بودو21پسرداشت، اوضاع جنگی پسران اوراسرداران جنگی ساخت. سردارانی که هرکدام رئیس قوم نبودند. اما در جهت کسب ریاست همه اقوام وقبایل با خونریزیهایی که برای تاریخ افغانستان،شناخته شده است ،می جنگیدند. کسب پیروزی وتداوم حاکمیت آنها به ذهنیت وکارکردهای تفوق طلبانه یا سرداریت آنها انجامید.
چنین بوده است که درچند دهۀ پسین، وقتی ازلقب سرداریا دمیشود،انسانهایی به نظرمیایند که به خانوادۀ سلطنتی محمد زایی ها تعلق داشته ودارندۀ امتیازهای متنوع هستند.
باتصاحب امتیازسرداری باچنان مفهوم ، دردوران جنگهای ضدتجاوزی بریتانیا،سرداران سپاه جنگی،که بقوم محمد زایی ها تعلق نداشتند،برغم سرداری وپیشتازی های مختلفه،منبعث ازعامل مذهبی غازی نامیده شدند.
برخلاف پیشینه ها که سران سپاه وفرماندهان راسردارمینامیدند،استعمال سرداریک قلم دراختیارخانوادۀ امیران افتاد. با آنکه درسالیان مخالفت ومقاومت علیه تجاوزبریتانیا درافغانستان،بُعد باورداشت های دینی درآن مجاهدات ،لقب غازی رابررهبران مقاومت مناسب وهماهنگ تلقی مینماید؛اما حتاعدم تذکرازآنها زیرنام مجازِسرداران مقاومت، به این دلیل بوده است که کاربرد سردار،ویژۀ سران محمدزایی شده بود.
سردارهای بلوچ
با نگرشی به گسترۀ استعمال واژۀسردارمیابیم که درمحدودۀ خط سیرحرکی – حکومتگری محمد زایی ها درافغانستان محدودنشده است .مردمانی متنفذازقبیلۀ بارکزیی که بسوی بلوچستان کوچیدند،نیزسردارخطاب شدند.ازکاربرد لقب سرداری آنها نیز،قشری از دارنده گان صاحب امتیازکه برخی از مردم را نیز درزیرسلطۀ خویش دارند،مجسم می شود. بدین ترتیب سردار، به عنوان رئیس طایفه در رأس سلسله مراتب ایلی قرار دارد و حافظ منافع و همبستگی افراد طایفه است و حل و فصل مشکلات افراد را چه در داخل طایفه، چه در رابطه با سایر طوایف و چه در اداره ها به عهده دارد.
سرداری طایفۀ براهویی سیستان، مقامی موروثی است که از نظر مالکیت بر زمین و دام تکیه دارد، درحالی که سرداران طایفه براهویی بلوچستان بر خلاف سرداران سیستانی از لحاظ مالکیت متکی بر دام هستند.
رؤسای تیره ها که اصطلاحاً در محل به «سفید ریش»معروفند، پس از سردار در سلسله مراتب ایلی قرار دارند. نقش «سفید ریشان» در تیره ها، مشابه نقش سردار در طایفه است؛ ولی حوزۀ محدودتری را در بر می گیرد. پس از سفید ریشانِ تیره ها، رؤسای شلوارها و بالاخره سرپرستان خانوارها قرار دارند. (5 )
ازیک کاردکتوراسدالله شعوردرزمینۀ معرفی ترانه های عامیانۀ بلوچی،برای ما نیز آشکار میشود که تنها مردم افغانستان نبوده اند که ازدست بیشترین سردار هاخاطرغمین دارند؛بلکه درد دل ونارضایتی های بازتاب یافتۀ مردم بلوچ در آن ترانه ها،سخن "لاتی " وخودفروشان بیشمار دیگری را نیز معرفی میکند. ترجمۀ بخشی از آن ترانه را میاوریم :
انگلیسها ازسرداران کمک خواستند
ازآنانی که با استعمار همین بیچارگان ماهانه خروارها زرو
مال میگیرند،از آنانی که برای موقف دوروزه،
نوکر بیگانه شدند.
از سردارانی که در خدمت کافردرآمده وقوم وزرو دینار
متجاوزین، بین آهونالۀ مردم وپول انگلیس، بین ناموس والقاب وجرگه های دولتی،
بین باغ وبهشت وجواهرات،
امتیازرابرگزیده ،
آتش ابدی را انتخاب کردند، ونفرین همیشگی را.
*
سرداران عرض کردند که :
ای حضور والا، ای روشن چشم ما،
ماغلام شما هستیم،
ماعرض میکنیم که این مردم حقیر را که باغی شده اند،
باید بقتل رسانید،
دراینها،جن کانگرس اثرکرده است،( منظور حزب کانگرس هند است )
این اشرار اگر بقتل نرسند،
نه شما رابه امارت خواهند گذاشت ونی ما را "
درمیان بلوچ های افغانستان نیزلقب سردار معمول بوده است . بقول دکتورلعلزاد:
" در نیمروزافغانستان، سردارمحمد علم خان بلوچ در مقام یک خان بزرگِ ولسوالی چاربرجک،آنقدرنفوذ داشت که پادشاه افغانستان محمد ظاهر خان خاطرخواهی او را بسیار رعایت می نمود. این سرداربلوچ و غیرمحمد زایی که به طایفۀ سنجرانی تعلق داشت،عسکر زیرخدمت بیرق به دولت نمی فرستاد. بلکه درعوض جوانی که به عسکری برود یک شتربرای دولت میداد. همچنان با امکانات خود،مسؤولیت امنیت بخشی ازسرحد افغانستان وایران راعهده دارشده بود. پسرش غلام دستگیرنیزبنابرسنن خانی آنجا، سردارغلام دستگیرخان نامیده شد. . . " ( 6 )
سردارهای سکهـ
همه میدانیم که بسیاری از مردم ما به ویژه آنانی که بانام سکهـ های افغانستان آشنایی نداشته اند،ایشان را سردارخطاب نموده اند. چه بسا به رغم دانستن نام آنها، مطابق رسم معمول ومتعارف،خطاب سردارویاسردارصاحب ومواردی اصطلاح" لاله " رابکاربرده اند.
ازینروچگونه میشودحین مکث روی موضوع سردار،وجه کاربردآن رابر سیکـهـ های کشورما، درنظر نگرفت.با نبود مدارک در دست داشته،مانند بساموارد دیگرکه به تاریخ وفرهنگ مسایل مربوط به هندوها وسکهـ های کشورماپیوند میابد،خواستم که این موضوع را نیز بانویسنده و دوست ارجمند جناب ایشور داس درمیان بگذارم تا ایشان در باره توضیحی بدهند.
جناب ایشورداس نه تنهادرین باره اطلاعات خویش را نگاشته اند؛ بلکه پاره یی ازاشارات ومعلومات ارایه شدۀ ایشان به بقیه القاب نیز تماس میگیرد. معلومات ایشان چنین است :
پیش از آنکه به واژه سردار پرداخت باید گفت که بسا کلمات در تلفط و معنا در زبان فارسی، پشتو، هندی و پنجابی یکسان بوده اند. شاید درریشه باهم یکی اند. مانند سچه، سردار، سر، پتیاره، مهان، کهان، لالا، ....
کلمهء سر، در زبان هندی و پنجابی برای کله انسان گفته شده است و در برخی موارد در جایگاه آغاز و شروع نیز استممال میگردد. مانند سر تا پاوو تک یعنی از سر تا پای.
دار در پنجابی پسوندیست که با بسیاری کلمات پیوست بوده است. مانند احوالدار، صوبه دار، زمین دار... و سردار که همواره در جایگاه شخص اول قلبیه، مسلک، گروه و حلقه بکار رفته است.
این کلمه با همین مفهوم پیش اعلام مذهب سیکهـ (حدوی 400 سال پیش از امرور) وجود داشت و بکار می رود. من منبعی را مطالعه نکرده ام که بیان داشته باشد تا برای پیروان آیین سیکهـ سردار گفته شود. چه فراوان سیکهـ هایی اند که موی سر و ریش را اصلاح میدارد.
کلمه « سنگهـ » به معنای شیر ـ اسد است و بخصوص در راجستان در هرآخر هر نام بکار رفته
بسیار کم در زبان نوشتاری برای آخرین رهبر آیین سیکهـ که در واقع مؤسس آن نیز میباشد یعنی گورو گوبند سنگهـ، ، سردار گورو گوبند سنگهـ. نوشته شده باشد و رهبران پیشینهء این طریقت که 9 نفر اند هیچیک شان نه پسوند سنگهـ و نه لقب سردار داشته اند. البته این رهبر در پهلوی ینج علامهء که نام هایی شان با حرف کاف می آغازد، بکار پسوند سنگهـ را ار روی شجاعت برای پیروان آیین سیکهـ رایج ساخت. نباید فراموش کرد که هستن سیکهـ هاییکه در نام شان پسوند سنگهـ وجود ندارد.
گمان میکنم که زیادتر قوماندانها آن وقت اردو هندوستان اهل پنجاب بوده اند، به عوض قوماندان یا سرارتش، سردار یاد شده اند واین پیندار را مایه داده اند که سیکهـ ها سردار اند در حالیکه واقعیت چنین نیست.
در افغانستان هم بکاربرد این لقب یا کلمه در زبان نوشتاری هرگز برای سیکهـ هایی افغان بکار نرفته است.
( 7)
در تایید این سخن که درزبان نوشتاری وادبیات رسمی لقب سرداررابرسیکهـ های کشورما بکارنبرده اند،مدارک دردست داشته والقاب بکاربرده شده، به دامنۀ بحث مامیافزایند.
بطورمثال نرنجنداس، یکی ازشخصیت های وارد درامورمالی وسیاسی که عضویت هیأت امضأاستقلال رادرهمراهی با محمود طرزی داشت، دیوان نرنجنداس یادشده است. ویا در فهرست شرکت کننده گا ن لویه جرگۀ( مجلس بزرگ ) 1303زمامداری امان الله خان،در حالی اکثریت شرکت کننده گان با خطاب جناب ویا مرزا ومولوی وحاجی یاد شده اند،هندو ها وسیکهـ های شرکت کننده رابا پیشوند دیوان نامیده اند؛ مثلا ً:
از کابل : دیوان حُکم چند، دیوان شکرداس سرکاتب بقایای مالیه، دیوان سمچن داس، سرکاتب تصفیۀ محاسبات . . .
از قندهار : دیوان جلیا، دیوان میرچند. . . . ( 8 )
سوگمندانه هیچ توضیحی پیرامون چنان لزوم دید و وجه کاربرد دیوان (به معنی دفتر) برای وکلای هندو وسکهـ که اهل دفتر ودیوان نیز بوده اند، داده نشده است .
درحالی که واژۀ دیوان، پیشینه های بسیاری درادبیات فارسی دارد. واز کاربرد پیشینۀ آن بطورمثال دردوران غزنوی ها، که بیشتر مورد استعمال را داشت، دفترهای دولتی درنظربوده اند. مانند آن دیوانهایی که از طرف بیهقی بارها با این نام ها تذکر داده شده است : دیوان برید ،دیوان قضأ، دیوان وکالت،دیوان استیفأ، دیوان رسالت، دیوان عرض وغیره. . .
گذشته ازبحث برانگیز بودن لقب دفتری دیوان برای هندوها وسکهـ های افغانستان،کاربرد آن درچند مورد از عجایب زنده ماندن آن اصطلاح سخن دارد.دیوان محاسبات صدارت، دیوان حرب .. . از آن جمله اند.
سالهای متمادی ومعاصربیشترین مورد کاربرد دیوان را بر مجموعۀ اشعارشاعران خوانده ایم . . .
سردار در ایران
گذشته ازکاربردمعمول که برای پیشوایان مذهبی وغیره بکاررفته است،درادبیات معاصرایران،ســـردارلقبی ست که همراه با امتیازمادی ازطرف شاه برای خدمتگارن صادق دولت داده شده ؛ وحتا صورت میراثی رانیز میگرفته است .
مثلاً : " سردار اسعد(1274-1316 ش) حاج علی قلی از روئسای معروف بختیاری بود. لقب سرداراسعد راابتدا برادر او یعنی اسفندیار خان داشت وپس ازفوت اسفندیار خان این لقب به او داده شد. وی مشروطه خواه ویکی ازدوفاتح مشهور تهران در عهد محمد علی شاه قاجاربود. پس از فوت او لقب سردار به پسرش جعفر قلی خان که قبل از آن سردار بهادر لقب داشت،داده شد.( 9 )
ویابالقب سردارسپه حتا درزمانۀ تاحدودی معاصربرمیخوریم .
این راه سردارشدن،معرف حاکمیت ساختارهایی از مطلقیت شرقی نیزاست که دولت یا نماد آن شخص شاه مطلق العنان، میتوانست شخصی رابرکشد ویا فرود آورد. دقیقا ً در نمونۀ سردار جهان خان پوپلزایی نیزاین مثال ومشابهت را میابیم. احمدشاه درانی ،برای جهان خان پوپلزایی لقب سرداری داد. افزون برآن زمین هایی رادر اختیار او نهاد . اما پس از مرگ احمدشاه،سرداربه شدت طرف غضب تیمورشاه قرار گرفته واز همه دارایی های بدست آمده درزمان احمدشاه محروم گردید (10 )
میراث همان سنتی که تیول بخشی ( در مفهوم مغولی) یا جاگیر که با دادن زمین وباغ ویا بقیه اعتبارات مادی همراه بود، که درافغانستان درزمان پادشاهی امان الله خان وارد نظامنامۀ " نشان ها ومناصب " شد. در پایان فشردۀ موادآن نظامنامه وتداوم سنت امتیاز بخشی هایی را می بینیم که دولت به وفاداران وخدمتگاران می بخشید:
" نظامنامۀ نشانهای افغانستان (1299) شامل فصول مختلف در بارۀ هریک از نشانها می باشد. نشان المر بزرگترین نشان های افغانیست وبه کسی داده میشود که خدمت وی به تامین وسلامت حال ومستقبل وتوسیع حدود شوکت وعظمت افغانستان متعلق باشد. المر اعلی پنجصد جریب و25 هزار روپیه ونشان المر عالی دوصد وپنجاه جریب وپانزده هزار روپیه مکافات داشت . . .
نشان سردارنیز دو درجه سرداراعلی وسردار عالی داشت . . .
نشان وفاداری سه درجه وبا مکافات اراضی برای کسانی داده میشد که با پادشاه در زمان جلوس یا بعد از آن کمر وفاداری بسته بودند.
نشان لوی خان ( خان بزرگ )، چهل جریب زمین مکافات داشت وبرای کسانی که درترقیات افغانستان خدمت میکردند، داده میشد. . . ." ( 11)
آن سنت امتیاز بخشی، با دیدن اندک تعدیلات درزمان پادشاهی خانوادۀ نادرخان، با دادن 75 جریب زمین به برخی ازاراکین وجنرال های دولت رسید . آنها رامدالی با لقب سرداراعلی وآن بخش یادشده ازاراضی را میدادند، بدون اینکه مجاز باشند، در پیش نام خویش واژۀ سردار رابیاورند.درحالی که درزمان احمدشاه درانی،خان جهان خان نه تنهاصاحب امتیازاراضیی شده بود بلکه لقب سرداری را نیزحاصل نموده بود. . . یادآوری میگردد که نشلن ولقب سردارعالی ویژۀ نظامیان نبود. دربار سلطنتی برای غیرنظامیان نیزچنان نشان ولقب آن رامیدادند. بطور مثال دکتور محمد یوسف دارای نشان سردار عالی بود.
*
. . . با وجود پیشینه یی که لقب سردار،درمفهوم خانواده گی واعیانی اش،دردوسدۀ پسین تاریخ افغانستان داراست،بهره مندی ازآن از طرف محمد زایی ها؛ به ساختار حاکمیت در افغانستان،ویژه گیی باامتیازات مختلفه یی در حیطۀ یک قشرممتاز بخشید. امتیازلقب سرداری درزمان پادشاهی محمدنادرخان وپسرش،دقیقترین مرزبندی با بقیه اقشاراجتماعی شد. وهمانگونه که درصفحات پیشتر دیدیم،ترکیب سرداربالقب والاحضرت، رنگ کاخ وقصر حاکمیت آنها را از دیگران متمایزترنمود. . .
درچنددهۀ پایان حاکمیت آنها،نام های دوسردار،سردارمحمدداؤودخان وسردارعبدالولی،که همزمان با بهره گیری ازلقب سرداری،میراث حمل اختلافات خانواده گی ورقابت های جاه طلبانه رانیز حفظ نموده بودند،چنان با این لقب عجین شده بود که گویا بدون آن ذهن خواننده ویا شنونده سراغ نام شخص دیگری را بایست میگرفت .
درمتن فشردۀ حاضر، مکث بیشتری را به محمد داؤود خان درنظرگرفتیم. زیرانقش اودرحیات کشورما، ازجوانی تا روزمرگ فاجعه آمیزش در7ثور1357خورشیدی، در زمینه های مختلف واز جمله در رابطه با استعمال لقب سردارتبارزبیشتر دارد.
نخست گفته شود که سردارمحمد داؤوخان درتمام سالیانی که پست های مهم نظامی وسیاسی را عهده دار بود،با این لقب یادمیشد.درآخرین سال صدارتش،در سالنامۀ سال 1340-1341خورشیدی ،از اوبا همین لقب یاد گردید.( 12)
شاغلی سردارمحمد داؤود صدراعظم، هنگامی که عهدۀ پست صدارت را به صدراعظم جدید شاغلی دکتورمحمد یوسف مبارکباد میگوید . 1341 (ترجمه از متن پشتو.)
آخرین باری که درزمان حیات اوبصورت رسمی این لقب بکاربرده شد،صبح هنگام 26 سرطان 1352بود که نطاقان رادیو کابل،ازسخنرانی اوخبردادند.
دلیل کاربرد چند بارلقب سرداردر صبح روز26سرطان را میتوان درآن انگیزه دید که خودمحمد داؤود نیز می پنداشته است که اگرخبرسخنرانی او بدون سردار ویا تنها با نا م محمد منتشرشود، مردم دیرترمتوجه خواهند شد که اوهمان سردارمحمد داؤودخان شناخته شده است . پس ازآن صبح همگام 26سرطان، محمد داؤود این خطاب راازپیش اسم خویش برداشت. واین درزمانی بود که میشود آنراحرکتی ازسوی اودر نظر آورد که گسست ازامتیازات خانواده گی وطبقاتی خویش را وانمود میکرد.
درزمان ریاست جمهوری خویش از طرف همکاران نزدیک به نام " رهبر " یاد میشد . ودر منابع رسمی،او راشاغلی محمد داؤودوشاغلی رئیس دولت مینامیدند. بعضی اوقات همراه با نام مقام ریاست دولت صدارت او نیزتذکر داده میشد.
با آنکه خوی وعادات امر ونهی یا روش حکومتداری استبدادی - سرداری راحفظ نموده بود، اما کودتای اوبافت حاکمیت سرداران رادچارآسیب پذیری بیشتر نمود.( 13)
آنچه را درینجا شایان یادآوری میدانم،علاقه یی بود برای دریافت خطابی که دیگران محمد داؤود خان را باآن مینامیدند.
مطابق قول دوکتورمحمد حسن شرق که سالیان متمادی با داؤود خان همکارنزدیک بود؛ د رخلال سالیان تدارک کودتا،"عده یی ازهمکارانش او را" صدراعظم صاحب " مینامیدند. تنی چند خطاب والاحضرت بکار میبردند. شخص شرق نیز او را صدراعظم صاحب مینامید." ( 14 )
درنشان دادن وبررسی القاب این سردار تاریخ سازاین هم اهمیت دارد که دیگران یا مراجع غیر رسمی او را با چه لقب وخطابی یاد مینمودند:
چند جای گفته شده است که محمد ظاهرخان او را" آغه لاله " یا لقبی که برای شوهرخواهربکار میبرند، مینامیده است . ( 15 )
"شهزادۀ سرخ"، لقب دیگری بود که در دهۀ سی خورشیدی، پس ازروی آوردن محمد داؤود بسوی اتحاد شوروی درنشریات غربی در مورد اوبکاررفته است .
عبدالصمد غوث درین مورد چنین مینویسد :
" مساعدت های بیسابقۀ اقتصادی وحمایت از قضیۀ پشتونستان وخصوصاٌ عقد قرارداد
نظامی بین افغانستان وروسها غرب را به سختی تکان داد. برخی ها درغرب آنموقع باورکردند که افغانستان بدامن کمونیزم افتاد. مجلۀ تایم به سردار محمد داؤود لقب " شهزادۀ سرخ" داد . اما با گذشت زمان که احساسات اولی فروکش کرد، آشکارشد که افغانستان هنوز ارادۀ حفظ استقلال خودرا دارد." (16)
رواج سردار دیوانه از کجا آمده است ؟
شاید کمتر کسی را سراغ داشت که با نام سردارمحمدداؤود خان آشنا باشد،اما ازصفت دیوانه درعقب نام مطلع نباشد. واقعیت اینست که برخی ازمخالفین ومردم عوام او را سرداردیوانه یاد مینمودند. ميرخان که ازافغانستان فرارنموده وبه حیث مخالف خانوادۀ سلطنتی، برنامۀ تبلیغاتی رادیویی را درپاکستان نشر مینمود؛وسردار داؤود خان بیش ازهمه در مرکز تبلیغات او قرارداشت ،هنگام وخامت اوضاع میان افغانستان وپاکستان همان صفت دیوانه را با لقب سرداری محمد داؤود بکار میبرد.
بازتاب همان رواج بود که از زبان حفیظ الله امین نیزپیش از کودتای ثورلقب سردار دیوانه شنیده شده است .
شاه زمان وریخ ستانیزی، روزنامه نگار ونویسنده که از مخلصین نظام داؤود خان نیزبوده است،با کسب اطلاع از کوشش های کودتایی علیه جمهوری داؤود خان،سعی نموده است به زودترین فرصت ممکنه اطلاع خویش را به گوش اولیای امور برساند. قسمتی ازتبادل نظربا امین و کسب اطلاع ازنیات حفیظ اله امین ورسانیدن اطلاعات خویش رابه دولت چنین نوشته است :
" امین گفت : . . . یگانه را ه نجات بدبختی جامعه وفساد جامعه، سوسیالیسم کارگریست .
من گفتم: امین صاحب من درجریدۀ پکتیکا نظرخود راابراز داشته ام. من سوسیالیسم افغانی را زیر بیرق سه رنگ خود میخواهم. . . من این حرف سردارداؤود خان را تائید میکنم که ایدیالوژی های وارده به درد جامعه نمیخورد.
امین خندید وگفت : داؤود دیوانه است اگر دیوانه نمیبود چرا مردم وی را سرداردیوانه میگویند. عنقریب گلیم دیوانه جمع میشود. . .
من دیدم که امین کمی مست وزبان وی لکنت پیدا کرده وآهسته آهسته در چهرۀ وی سرخی پیدامیشود، باوی گرم گرفتم و دانستم که درمنزل نور محمد تره کی چیزی نوش جان کرده است . . .
جریان صحبت را که درحافظه ام باقی مانده بود یادداشت کردم واز غرفۀ تلفون به قدیرخان(آخرین وزیر داخلۀ نظام جمهوری داؤود خان ) ) زنگ زدم . . . " ( 17 )
برخی ازهموطنانی که دلیل پسوند دیوانه درنام سردارداؤود خان را از ایشان جویا شدم،ضمن یادآوری قصه های مختلف، گفتند که او شخص با انضباط ،جدی، زود رنج و کم حوصله بود. گاهی با شنیدن خبرها ویا نتایج کاری که طبق میلش نبوده است، با برافروختگی دست خویش را به روی میزمی کوبید ویازود قهرمیشد. ازینروقصه هایی هم از او روی زبان ها افتاد ولقب سردار دیوانه را گرفت .
درین پیوند،جناب محمــدآصف آهنگ که در زنده گی خویش شاهد گونه هایی از فعالیت های داؤود خان بود ،هنگام مکث به سلوک اوچنین مینویسد :
" محمد داؤودخان را هم از بالا مانند شاولیخان تا پایان بنام سردار دیوانه یاد میکردند"
مثالی میاورداز دیدارچند تن د رمحضرمارشال شاه ولیخان و دیوانه یاد کردن سردارکه جالب است .جناب آهنگ مثال خویش رابه نقل از خاطرات آقای سید امان الدین امین چنین مینویسد:
"درطول اقامتم درمونشن،ملکۀ محترمه(ملکه حمیرا)به معیت سردارشاه ولیخان،محترم علیمحمدخان وزیر دربار، نور احمد خان اعتمادی مدیر سیاسی وزارت امور خارجه، غرض تداوی به مونشن تشریف آورده بودند . فرصت مساعد گردید که با مرحوم نوراحمد اعتمادی معرفی شده و شناخت شخصی پیدا نمایم ؛که دراثر این معرفت حین تصدیام در نساجی افغان، در برخی موارد از لطف و مساعدت ایشان مسفید شدهام که از مرحومی سپاسگزارم و در موقع آن طی این خاطرات برشته تحریر خواهم آورد.
خاطرۀ دلچسب و ناباورکردنیام مجلسی بوددرهوتل Vierjahreszeiten باحضورمارشال شاولیخان، بهمعیت مرحوم علیمحمدخان و مرحوم نوراحمد اعتمادی، مرحوم کفیل صاحب محمدعمرخان (کاکا خسر آقای امین )که من ایشان را همراهی میکردم .طی آن پیرامون بعض نابسامانیها،خودسریهای مقامات؛ورشوهستانیهای مامورین کشور، شکایات و جر و بحثها صورت گرفت.
کفیل صاحب محمدعمرخان رو بسوی مارشال صاحب نموده گفت: مارشال صاحب،ما رعایای بیچاره مشکلات و شکایت خویش را به حضور منسوبین سلطنتی بعرض میرسانیم تا در رفع آن اقدامات صورت گیرد.اما اکنون که والاحضرت شما هم بحیث عضو ارشد فامیل سلطنتی این شکایات را تائید میکنید، چرا در رفع آن اقدام صورت نگرفته و حضور والاحضرت صدراعظم صاحب را مطلع نمیسازید؟.مرحوم مارشال شاه ولیخان فرمودند: عمرجان، داؤود دیوانه را نمیشناسی! اگر چنین مطالب را بیان کنم مرا بندی خواهد کرد!
همه حاضرین خندیدند! .
من بیچاره و بیخبر از جریانات پشت پردۀ وقت، اختلافات ذات البینی فامیل سلطنتی را قبول کرده نمیتوانستم که چطور عم صدراعظم صاحب جرأت طرح شکایات و مشکلات رعایا را بحضور صدراعظم صاحب نداشته و او را دیوانه خطاب مینماید؛ و از بندی گری احتمالی اندیشه دارد.؟ " ( 18 )
اماازدریچۀ دیگر، درتوجیه چنان لقب، آقای محمد اسحق نگارگرمقیم کشورانگلستان، درمحفلی که بمناسبت نیکو داشت زندگی وخاطرات محمد داؤود خان وبرادرش ونکوهیدن جنایت درحق خانوادۀ او،درآنکشور دایرشده بود، چنین نگریسته است :
گرچه اوراسرداردیوانه یاد میکردند، اما عشق او به کار وزحمت برای وطن ومردم چنان بود که با شوروعشق ومستی همراه میشد. ازینرواو را سردار دیوانه یاد میکردند.( 19)
مورد مشخصی رادر پیوند با دیوانه نامیدن داؤود خان، هم جناب قاضی محمد موسی عثمان عنوانی نگارنده فرستاده است که فشردۀ آن را میاورم :
" . . . داؤود دانشمند نبود. نظامی یی بود که علامۀ دیکتاتوری درسیمایش دیده می شد. اوسیاست مدار نبود؛ ولی نسبت به تمام خاندان شاهی . . . در فهم حکومت داری بعد از هاشم خان ونادرخان قرارداشت . . .
دیوانته نامیدن او به این دلیل است :
خانوادۀسید کمال (شخصی که سردارعزیزخان پدرسردارداؤود وسردارنعیم خان را دربرلین به قتل رسانید) درشیوکی کابل زندگی میکردند.
وقتی که پدرداؤود کشته شد،داؤودهمراه دو ناظرش که عبارت بودند ازباز محمدخان ازپکتیاوشخص دیگری با نام اسحق زی، هفده نفردیگر را نیزازارگ شاهی با خود گرفته به سوی خانۀ سیدکمال رفتند. . .
در نتیجۀ حمله انتقام جویانه به آنها، خانوادۀ سید کمال به شمول دومهمان آنها به قتل رسیدند. هاشم خان کاکای اصلی داؤود ونعیم . . .داؤود را ظاهراً درارگ زندانی می کند اما درباطن میخواهد که به او صدمه نرسد. اما بخاطر فریب ملت اوراگویااورا توبیخ می کند .برعلاوه هاشم خان به داکتر های ترکی که آن وقت درشفا خانۀ علی آباد کابل کارمیکردند، میگوید، که یک سند یا تصدیق تکلیف روحی برای داؤود درست کنند. بعد از آن سردارداؤود رابصورت مخفی غرض تداوی به ترکیه فرستادند، تاغمل او فراموش مردم شود.
به این دلیل سردارداؤود را دیوانه می گویند. ورنه مرد خیلی هوشیار بود. من اورا دریک سمینارقضات ازنزدیک دیده بودم . . .(20)
شایان تأمل است که درتاریخ کشورما،مانند بقیه کشورهای مواجه با محدودیت های سانسورگرانه ومحرمیت اطلاعات،معلومات لازمه پیرامون بساازعادات ،خصایل وسلوک امرا وشاهان وزمامداران، دردست نیست . اگراینجا وآنجا به اندک معلوماتی درزمینه برمیخوریم، چه بسا درحاشیۀ گفته هایی ست که از ادبیات شفاهی برخاسته ویا رازداران با گذشت زمان به ابرازآن دست یازیده اند. شاید مطلبی را که امیرعبدالرحمان خان از زبان پدرخویش محمد افضل خان، میاورد،استثنایی باشد . امیرگفته است که پدرش افضل خان او را دیوانه نامید .
امیرعبدالرحمان میگوید: " مدت یکسال مغولا ً( به وضع غل برگردن ودست وپای افگنده ) در حبس ماندم ( به امر پدرش افضل خان به اتهام!" شب شراب وکشیدن چرس")، . . . بعد ازیکسال پدرم راضی شد مرابه حضور خود بطلبد، من هم بدون آنکه موی سرخود را اصلاح نمایم یا صورت خودرا بشویم، با همان لباسی که روز اول در حبس رفته بودم . . .به حضور پدرم رفتم. . .
پدرم تمام صاحب منصبان نظامی را مخاطب نموده اظهار داشت که من این پسر دیوانۀخودم را سپهسالار شما مقرر نمودم . . . ."(21)
اینکه تا چه اندازه، آن خصایل واحتمالا ًسلوک نامتعادل وغضب آمیزوی، درحیات سیاسی مردم افغانستان،خود وخانواده اش اثر نهاد، جای بسیاری برای ارایه مدارک بیشتردارد. اما آنچه درابرازآن هیچ تردیدی نتواند بود اینست که هیأت بینش سیاسی او؛ به دیگر سخن اعتقادات وباورداشت های سیاسی او، بارآورندۀ فضایی بود که دراستیلای آن در افغانستان، داوؤد خان نقش داشت. همان نقش وپیامد هایی را که امرا وسلاطین وشاهان مبرا از آنچه دیوانگی عبدالرحمان خان ویا داوؤد خان نامیده اند،در کمال آرامش روحی وسلامتی بدنی نیزایفأ نموده اند.
ازین منظر،کارکردهای محمدداؤود خان چنان است که سالیان متمادی مطرح بحث قرار خواهد داشت .اوکه با کودتای خویش در26سرطان سال 1352 خورشیدی،پایه های حاکمیت خاندانی واساس گذاشتۀ زمان نادرخان راتضعیف کردوبه همان اندازه جریان سمت وسو دادن ودسترسی مصیبت آمیزچندین سالۀ اتحاد شوروی و"خپها" رادر حاکمیت افغانستان تسریع نمود،طرفدارانی را دردولت افغانستان نیزداشت که درجست وجوی دریافت استخوانهایش بکوشندوسرانجام همراه با نمایش رسمی او را درتپۀ بلندی بگذارند که نصیب بقیه بزرگان خانوادۀ ایشان نیز شده است .
اما آنچه برخلاف میل او عمل کردند این است که باردیگرلقب سردار را درپیش نام او بکاربردند. حامد کرزی رئیس دولت جمهوری اسلامی افغانستان،طی مراسم رسمی بخاک سپاری او وبرادرش محمد نعیم خان ،باردیگرازآنها بالقب سرداربه اضافه صفت شهید، یادکرده واین خطاب را د رادبیات دولتی ابقأ نمود.
ادامه دارد....
توضیحات ورویکردها :
*- نبشتۀ معطوف به ویژگیهایی که سرداریسم را ازآن استباط نموده ام،در پایان بخش های القاب میاید. امادرینجا به یادآوری این مطلب ناگزیرهستم که همه سرداران با صفات نا مطلوب ونکوهیده به شناسایی نرسیده اند. تاریخ ما شاهد نقش مثبت وسهمگیری های سالم سیاسی وادبی برخی از سردارانی ست که به همان قبیله وخانواده یی در پیوند بوده اند که در گسترۀ بحث القاب دیده شده است.
1- لغت نامۀ دهخدا ذیل واژۀ سردار.
2- استاد سرورهمایون . ص563 تعلیقات تاریخ احمدشاهی. تألیف محمود الحسینی المنشی ابن ابراهیم الحامی. مؤسسۀ نشریاتی دانش. پشاور . 1379.برای سهولت مراجعه به بقیه صفحات کتاب،شماره های صفحات درمتن نوشته آمده اند.
3- عبدالحی حبیبی . تاریخ مختصر . ص 271. سازمان مجاهدین مسلمان افغانستان .پشاور .پاکستان. تاریخ چاپ 1368 خورشیدی.
4- میرزا یعقوب علی خافی .پادشاهان متأخر صص 173. 175.316مرکز نشراتی میوند.1377. پشاور .پاکستان.
5- مصطفی ازکیا و دیگران، گزارش مقدماتی مطالعه ساخت اجتماعی و اقتصادی مناطق روستایی سیستان و خاش دانشکدۀ علوم اجتماعی، ....، تهران، بهمن 1355، ص36 ـ 37.(درین نبشته، بحث مربوط به واژۀ سردار درایران رابیشترکوتاه نموده ام.)
* - دکتور اسدالله شعور. مفاهمۀ شفاهی . ص 200. این اثر در قسمت های پیشین القاب معرفی شده است
6- معلومات شفاهی دوکتورغلام محمد لعلزاد . تورنتو کانادا. دوکتورلعلزاد منابع ومعلومات بیشتری را دراختیار نگارنده گذاشته است.
7- معلومات آقای ایشورداس (مسؤول تارنمای کابل ناتهـ ونویسندۀ کتاب" ما باشندگان دیرینۀ این سرزمین "،به نگارنده.
8- رویداد لویه جرگۀ دارالسلطنۀ کابل 1303 خورشیدی. صص 425-428 مطبعۀ سنگی وزارت حربیه. بقلم غلام محمد کاتب.
9- فرهنگ معین جلد 5 ص 748 . همچنان معلوماتی که از تارنمای پایانی بدست آمده است :
10- میرغلام محمد غبار.افغالنستان درمسیرتاریخ . جلد اول ص . 373
11 - افغانستان در50 سال اخیر. صفحۀ 14 .ناشر مؤسسۀ طبع کتب. 1347 . کابل
12- سالنامه1340-41 ضمیمۀ ص 22. چاپ دوم . سنبلۀ 1342.وزارت مطبوعات. مدیریت عمومی نشریات داخلی .
13- به این موضوع درکودتا ها درتاریخ افغانستان معاصرکه تاحال منتشر نشده است پرداخته ام.
14- این اطلاع را ازطریق برادرم نویسندۀ گرامی رشید بهادری که با دوکتورشرق دریک شهر(آرنج کانتی ) درایالات متحدۀ امریکا زندگی مینمایند، دریافت داشتم.
15- محمدطاهراسلمیار. فشردۀچند کتاب تاریخ افغانستان، دریک کتاب . دستنویس.اثر انتشار نیافته. ویرجینیا. ایالات متحدۀ امریکا.
16- عبدالصمدغوث.سقوط افغانستان.مترجم پوهندوی محمدیونس طغیان ساکایی.کتابخانۀ دانش.پشاور1378. خورشیدی.
17- داکترشاه زمان وریخ ستانیزی . . .ص 58- 61 رازها افشامیگردد. سهل انگاری محمد داؤود خان وکودتای 7 ثور .کتابفروشی فضل. پشاور.1378
18- ازخاطرات انتشار نیافتۀ محمدآصف آهنگ. جناب آهنگ منبع خویش را اینطور تذکر دادند : دپلوم انجنیر سید امان الدین امین.خاطرات از 1318-1371 (خورشیدی ) مطابق 1939-1992. ص 87
19- این جملات را اززبان دیگران شنیدم. احتمال دارد که سخنان آقای محمد اسحق نگارگربصورت دقیق همان جملاتی نباشند که اینجا آمده اند. درصورت بدست آوردن متن اصلی؛ کمی وکاستی راه یافته درین متن اصلاح خواهند شد.
20- از نامۀ معلوماتی جناب قاضی سیدموسی عثمان هستی . درنامه این معلومات نیز افزوده شده است که :
کریم اسحق زی درزندان پلچرخی همرای من وکشککی دریک اتاق بود .درکانادا فوت کرد. پسران مرحومیدر تورنتو- کانادا زندگی مینمایند. بازمحمد خان در زمان تره کی با دوپسرش کشته شدند.
21-امیرعبدالرحمان خان.تاج التواریخ صص36-37.بکوشش ایرج افشار.مؤسسۀانتشاراتی وآموزشی نسل دانش. تهران . 1369.
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen