Samstag, 3. März 2012

پیرامون چاپ کتاب . شبگیر پولادیان



شبگیر پولادیان

1
پیرامون چاپ کتاب 



نیازبه کتاب یکی از مشخصه های جامعه های پیشرفته وپویا است . کتاب در واقع با نقش بسیار مؤثری که درشبکه های اننقال اطلاعات وفرهنگ بازی می کند، نشانۀ پویایی وتوسعۀ یک جامعه است. از اینرو درامر بررسی چگونه گی چاپ کتاب باید دید که روی کدام نیازی به تولید آن پرداخته می شود .
بدون شک خلاقیت علمی و هنری وپژوهشی وبه صورت کل پویایی .گسترش فرهنگی، انگیزه های چاپ کتاب را دامن می زند که درنتیجه انتقال اطلاعات راسبب می شوندو دستاوردهای دانش وفرهنگ رابه آحاد جامعه میرسانند.درنهایت عطش فرهنگی ومعنوی مردمان را فرومی نشاند.
در جامعۀ ما که نشانه های عقب مانده گی وانحاطاط درهمه زمینه ها بیدادمی کند ، بدون تردید فقدان پیشرفت علمی وفرهنگی وهماهنگی با معیار ها ومواضع امروزی از همه بیشتر مشهود اند . ازسالهای درازی بدینسویعنی از زمانی که صنعت چاپ وچاپخانه به کشورما راه یافت همواره کتاب کم چاپ کردیم. یعنی حتا از نظرکمی که دشواری های کمتری رادر پی دارد، تألیف وتلاشهای فرهنگی وابسته به آن رونق چندانی نداشته است. کتاب های معدود نویسنده گان ومؤلفان ما سالها گرد فراموشی می خوردند وچاپ نمی  شدند. شماری هم که اقبال چاپ می یافتند نه تنها ازنظر محتوا، بلکه از لحاظ شکل چنان نامرغوب ونارسا بوده اند که کمتر جلب توجه می کرده اند. بگذریم از این ماجرای دردناک که همه ازآن اطلاع دارند. به طور نمونه درهمسایه گی ما، در ایران وپاکستان درحالیکه درهرکوچه وبازار ده ها چاپخانه داشتند ما سالها درتمام افغانستان یک مطبعه داشتیم.آنهم دولتی با وسایل ودست افزارهای ناکافی.
مسألۀ انحصار دولتی بودن امرچاپ ونشروسیاست های دربستۀ فرهنگیی حکومت های ما قبل قبیله یی وتیشه بر ریشه فرهنگ زدن ها ، داستان هایی است معروف که این مختصرجایش نیست .
بازیروروشدن جامعۀ ما با حوادث دردناک آن تاجاییکه که به سالهای نزدیک مربوط می شود، باید یادآورشد ، درست است که با مهاجرت وبیجا شدن شمار فراوانی به کشورهای دیگر به ویژه جوامع غربی دستها وقلم ها،هوای آزادی را احساس کردند وهرکس ازهرچه دل تنگ اش اجازه می داد سخن می گفت ومی نوشت وسرانجام به چاپخانه می سپرد. اما به دلیل همان انحطاط فرهنگی که با خود به آرمغان آوردیم در این زمینه نیزدرست نیاندیشیدیم .فرآورده یی عرضه نکردیم که در خورستایش باشد.
بدون شک در درازای این سالهابه ویژه دربیرون ازمرزهای کشور، هموطنان ما کتاب چاپ کردند،اما درمیان انبوه این کتاب ها ، این سیاهی کاغذ ها شماری که چنگی به دل بزند وبا معیار های امروزی تألیف وچاپ برابرباشد،بسیاراندک اند.گویی اصلاً ضوابط ومعیارهای دراین کاردقیق وظریف درکارنبوده است.ازهمینرونه تنها تأثیرگذارنبوده ،بلکه در مواردی متأسفانه به ابتذال، بد فهمی ها وبد آموزی ها افزوده اند.شایدبه همین دلیل باشدکه سوکمندانه هموطنان خارج از کشورماوحتا آن لایه یی که از سویۀ بلند تعلیمی وآموزشی برخوردارند،هیچگاه کتاب را جدی نگرفته،نه تنها کتاب نمی خرند، بلکه کتاب کمتر می خوانند. درقفسه های مجلل خانه های هموطنان ما در اروپا وامریکا وجاهای دیگرهر چیز پیدا می شود.از البوم های رنگارنگ سی- دی –ها ی- وی – دی ها تا اسباب بازی های وقت کش الکترونیکی ودیجیتال برابر با نرخ روز، ولی کتاب آنهم کتاب های جدی ، بیدارکننده وآگاهی دهند ه کمتر دیده می شوند .
بنابرین مسألۀ، کتاب به یک تعبیردرمیان اقلیت ناچیزی مطرح می شود که هم وغم فرهنگی دارند واین مشکل را با گوشت وپوست احساس می کنند چاره اندیشی، ارزیابی وبررسی موضوع با توجه به وضعیت کنونی چاپ کتاب شاید نخستین گامی باشد در شناخت این دشواری .
پیش ازطرح این موضوع لازم به یادآوری است که درحال حاضرآفرینش وپیشکش کردن یک کتاب خوب، با معیار ها وموازین چند سویه یی پیوندمی خورد که بررسی وتحلیل آن کار پژوهشگران حرفه یی وکارشناس است . اما دست کم درنخستین گام برای شناخت هویت وویژه گی های ساختاری یک کتاب به دومسألۀ اساسی وبا اهمیت باید توجه کرد: محتوا وشکل
نخست کتاب ازدیدگاه محتوا دوسویۀ بنیادی دارد. که درواقعیت ساختار کتاب راتعریف می کنند.یکی شیوۀ عرضه وارایۀ اندیشه ها، آگاهی ها وشرح وبسط موضوعاتی که منطق موضوع ایجاب می کند .یعنی برجسته ساختن موضوعی کتاب با درنظرداشتن نکات اصلی وفرعی، پیش وپسکردن موضوعات. بخش هابندی های منطقی محتویات، فصل هاوبهره ها ودرنتیجۀ برجستته کردن تم وتز اصلی کتاب به سخن دیگر در نظرگرفتن آنچه که شیوۀ پژوهش وروش شناسی( میتودولوژی) برخورد با موضوع نام گرفته است. چیزی که خوانندۀ متن را یاری میرساندکه پس ازخواندن دریابدکه نویسنده ومؤلف چه می خواهدبگوید،آیا او کدام گوشۀ تاریکی را به روشنی کشیده وچه معضله یی را درچه گستره یی حل کرده است ویاچه پرسش وچالشی را دربرابر گیرندۀ پیام مطرح ساخته است. 
سویۀ دیگر، سبک زبانی نویسنده است. یعنی رویکردمؤلف به زبان به عنوان حد اقل قالب عرضۀ  محتوا. بدون شک محتوادر جامۀ زبان هستی می یابد. رسایی وبرگزیدن شیوۀ بیان متناسب با موضوع پیش شرط بنیادی نگارش یک کتاب خوب است.
دوم درزمینۀ شکل : هنرهای فراوانی درگذشته برای کتاب سازی وکتاب آرایی زیرعنوان "صحافت" وجود داشتند وصحافی خود پیشه یی بود شناخته شده. صحافی کتاب هنرهای خطاطی تذهیب، میناتوری، خکاکی وغیره را درخدمت کتاب می گماشت، یعنی کتاب های نفیس گذشته که نمونه های آن د رموزه های کشورهای گوناگون درگنجینه های نسخه های خطی، نشان دهندۀ ذوق ، مهارت وریزه کاری گذشته گان وازجمله کتاب سازان فرهیختۀ خودما است .
با پیدایش وگسترش صنعت چاپ، کتاب آرایی وصحافت به پیشرفت های چشمگیری رسیده است که دستاورهای فن آوری معاصر پشتوانۀ آن است.در واقع امروز قطع وصحافت وطراحی جلدکتاب پیشرط نخستین جذابیت وبه اصطلاخ به دام کشیدن مشتری به سوی کتاب ها است .ناشران موفق ومشهوورآنانی اند که در زمینۀ ابتکار تنوع وهنرفراوانی به خرچ می دهند.
با این همه تجارب وپیشینه ها سوکمندانه کتاب های چاپ شده درکشورما (وحتا درکشورهای دیگرکه ناشران آن از هموطنان مابوده اند ) نمونۀ بی ذوقی، بی توجهی وناکارشناسانه است.عدم تناسب،نارسایی وناخراش ناتراش ماندن شکل این کتاب ها، نشاندهندۀ گوشۀ دیگریازپس مانده گی وخشونت ذهنی و روانی ما است . تاکنون به همین شکل کتاب های چاپ شده که درآن موازین صحافی وطراحی جلد وشکل در نظرگرفته شده باشد بسیار اندک وانگشت شماراند. گویی پیوسته ورق پاره های چندی رابرای خالی نبودن عریضه، همانند شی بی مصرفی به هم می زنیم ونام اش را کتاب می گذاریم.
برگشتن از این دشواری ها به صورت بنیادی با توجه بر پراگنده گی ونابسامانی های که درهمه زمینه ها با آن دست وگریبانیم کارساده وآسانی نیستم. برای جلوگیری از دامنۀ گسترش ابتذال ودست کم برای ایجادنمونه ها والگوهاهر چند محدود می تودن کارهای کرد. کارهایی که موقعیت وامکانات اجازه می دهد.
نخست ایجاد وتشکل حلقه ها وانجمن های کوچک برای نقد کتاب. کمبودنقد وبررسی فرآورده های فرهنگی شاید مشکل اساسی باشد.تا جایی که به نظر می رسدنوشته ها وآثارمؤلفان مایا اصلاً نقد نمی شوند  مثل شی بی مصرفی ویا بسیار کم آنهم با تعارف وتشریفاتی که درجامعۀ ما معمول است. اهل نقد اهل نظر واندیشه می توانند دامنۀ نقد راتا جایی که سره از ناسره تفکیک شود ادامه بدهند تا مؤلف وناشر متوجه شوند که چه چیزی عرضه کرده اند.
معیار های نقد کتاب مسألۀ سانسور کتاب نیست. چرا که مانمی توانیم ومسلماًً حق نداریم جلوکسی را بگیریم که نوشته هایش راچاپ نکند. هرکس می تواند ، آنچه را اندیشیده به دیگران برساند .ولی بیان اندیشه در چارچوب نوشته وکتاب در گام نخست به زبان مربوط است. ابتکار درعرصه زبان ونوآوری های زبانی نشان دهندۀ سطح بالای نویسنده گان است که دستیابی به آن شایان ستایش خواهد بود. اما به کار گیری زبان مبتذل وسطحی را نباید اجازه داد ودست کم بی پرسش گذاشت . زیرا ابتذال فرهنگی را دامن می زندواهرم های انحطاط را استوار نگه می دارد. نقد زبانی یکی از عرصه های کارکردی نقد کتاب است. کارشناسان نقد زبانی بدون شک درتاکید وتثبیت زبان معیار و زبان ادبی، یعنی زبانی که در خورسطح دستاوردهای ادبی مواریث ادبی وجایگاه وپایگاه فرهنگی زبان باشد. با توجه به همین مسأله است که درحال حاضردر کشورهای پیشرفته درامرچاپ کتاب عرصه یی به نام ویراستاری مطرح است تا حدتخصص وصلاحیت مراجعی که اندیشۀ عرضه شده به وسیلۀ مؤلف رابه زبان معیاروپخته شده، سخته وقابل فهم درآورند. ما نه تنها درعرصۀ ویراستاری کارشناس نداریم که حتا متأسفانه ناشرحرفه یی کتاب نداریم. در این خلأ شاید این انجمن ها وحلقه ها،شماری را متوجه مسؤولیت های فرهنگی شان بسازند وجلوابتذال را دست کم با شناختن وبرجسته کردن آن بگیرند. از سوی دیگرباشناسایی وارزیابی آثارخوب وبا ارزش وماندگارالگوهای کاری وساختاری مشخص خواهندساخت. بدون شک درنبودن ونداشتن ناشران وویراستاران حرفه یی،معیارصلاحیت این انجمن هاوحلقه ها، موجودیت فعالیت افراد واشخاص است که درزمینۀ کارهای موفق وارزشمندی ارائه داده اند.
دوم بهره گیری از طراحان، نقاشان ودست اندرکااران هنرهای تجسمی یکی از راه های حل مشکل بهبود شکل کتاب است. درنیود بنگاه های حرفه یی نشرکتاب که بدون شک از مهارت های فنی این گروه ها بهره می برند، چه می شود نویسنده ومولف کتاب ویا هرکس دیگری که مسؤولیت به چاپ سپردن یک کتاب را به دوش دارد، باری زحمت مراجعه به صاحبنظر ویاصاحب هنری رابرخودهموار کند.
اگر ما بتوانیم توجه ویژه گروه های طراحی، نقاشان ودست اندرکاران هنر گرافیک را به سوی تولید وتدوین کتاب برگردانیم کاربزرگی را انجام خواهیم داد. کاری که در خورشأن ، حیثیت، تشخص، شایسته گی وبابیسته گی کتاب خواهد بود
------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------


2

 به مناسب بزرگداشت از بانوی شعر و سخن حمیرا نکهت دستگیرزاده
در شهر استکهلم سویدن 31 اکتوبر سال 2009
                                                                                                               



                      بازتاب صدا در " غزل غریب غربت"

                                                                           تنها صداست که میماند.
                                                                                                      فروغ فرخزاد





   هنگامی که فروغ فرخزاد این صدای خفه شده و به زنجیر بسته زن محروم و در بند را در مایه اصیل زنانه ی خود صلا در داد ، صدا سلام شد؛ دروجودآنانی که آبستن قرن ها ناله و فریاد ودرد وخفه گی بودند.
   بیگمان شعر خود صدای گره شده عاطفه و آگاهی است و زن در زنجیر کارکرد زندگی ساز آن را با تمام نیرو می شناسد و از این راه درد ها ،امید ها و نا امیدی های اش را در بال های فراروندهء آن به صدا در می آورد و دهلیز تنگ و تاریک زمانه ها ، به ویژه زمانه ما را سرشار از سرود و ترانه میسازد.
   حدیث مکرر صدا و فریاد را در همه شعر ها و سروده های شاعرزنان سخنور ادبیات فارسی- دری به ویژه بانوان هموطن ما میتوان کم و بیش دید  اما در سروده های حمیرا نکهت دستگیرزاده بسامد آن بسیار بالاست.
   در مجموعه ء شعری "غزل غریب غربت" ( تنها دفترشعری حمیرا که در دسترس من قرار داشت) دست کم در تمام پارچه ها یکبار تکرار شده است.این شاید به دلیل آن است حمیرا خود انفجار عقده فریاد فروخفته زن محکوم جامعه ماست  و فریاد سلاح موثر و ممکن اوست در هوای آزادی ورهایی.
  عرصه شعر و ادبیات در گذشته ها نیز تنها نردبانی بود که گهگاهی زنان در بند ما به وسیله ء آن از پشت دیوار های مخوف سده های تاریک سر بلند میکردند . رابعه ء بلخی این فریاد فرو خفته را با خون خود بر دیوار های سنگی حمام تاریخ نوشت؛ عایشه درانی در فراق فرزندش و مخفی بدخشی در خلوت خمول تبعیدگاه.
  بدون شک ، حمیرا که میراث گرانسنگ این سنت سترگ را در خون دارد بدان ارج مینهدو بدین گونه نقد فریاد  مروارید های شعرش را بیدریغانه به پای آن می ریزد.
صدای شعر  تمام هست و بود اوست و او خود هستی شعر و سرود است . برترین آرمان امروز و فردای حمیرا در گرو طنین ملکوتی و ماندگار "فریاد هایی است که زندانیان گلوگاه او هستند به بلندای آواز.
آری به تعبیر او :
" آواز چه طنین بلندی دارد –
 حیف است اگر فریاد هایم را در ان نیاویزم "

( آیینه ذهن)
" فردا به صدای سبز شکفتن سلام خواهم داد"
حمیراچنان شیفته و دلباخته ی" آواز "است که گاهی تمام سطر های شعرش بیانگر حضور همیشه گی این امید و آرمان اند. به صورت  نمونه در پارچه شعر کوتاه "بهانه":


آشتی را
          ترانه ی
                      محتاجم
تسلی را
            واژه ی
سکوتت را بشکن
                      ورنه در خود می شکنم.

اگر در جستجوی تعریفی از شعر از دیدگاه او باشیم ؛ چیزی گویا تر و روشنتر از این تعبیر نمی یابیم که شعر یعنی : صدا، شعر یعنی :" اشتیاق تند و تب آلود واژه گان" ، "تصویر عاشقانه ی ترانه " و "سرود جاری آواز رستن". واژه های شعر او ، در صدای که حضور معنایی را اعلام  میکند،  آیینه یی است که همه صورخیال و باز تاب بیشترینه عاطفه ها و احساس های ویژه او را به نمایش میگذارد .
ترکیب ها، صفت ها و اضافاتی  که از مایه ء صدا و مفاهیم نزدیک به آن ساخته شده اند، متنوع و گسترده اند . مانند اینها که من یادداشت کرده ام:
آوای مصلوب – چراغ صدا- صدای شکسته – نوای عشق – نای دل –قافله فریاد- تلخ نفیر آلود –بهار صدا– قامت بلند ناله – روشنان همصدایی- غریو سبز رویش – انجماد صدا – آوای بسته – بیداری صدا– زلال ترانه – پروانه های آواز – دشت خموش- حاجب آواز– ریشه ء فریاد-
-آواز نور- صدای سبز – آواز های پاک و صمیمی – دوشیزه ترانه – آواز رستن – زمزمه دیدار –
فریاد های خفته – بلندای صدا و ...
با توجه به همین گسترد ه گی ، کار کرد صدا در شعر های حمیرا یکصدایی(مونولوگ) نیست ، چندین صدایی است . همانطور یکه واژه از ترکیب صدا هستی می یابد .واژه خود فشرده گی صدا است . یعنی واقعیتی که هم شنیده و هم دیده میشود . در آن احساس ها جای خود را عوض میکنند و یا با هم می آمیزند مثلا در این سطر ها:
دستی زانجماد صدا واژه میشود
دستی چه بی دریغ
از تیره گی چشم گیاهان دهد عبور
آواز های هستیی شبنم را

در جهان واقعیت آواز شنیداری است که به وسیله گوش شنیده می شود. اما در اینجا از این واقیعت طبیعی در نتیجه حس آمیزی به گونه دیگری چهره می نمایاند مانند روشنی به چشم می آید .عبور آواز های هستی شبنم از مجاری چشم امر دیداری است.
 استحاله و استعاره صدا تصویر های شگفتی  آوری می آفرینند که گاهی شعر او را در هاله ابهام می پوشاند و خواننده را به تفکر وا میدارد. اینجاست که : " تشنه گی صدای مکرر زمین "است  و یا "ریشهء نهفته ی درختان اکاسی است  که روزی در تمام حویلی ها خواهد رویید"( شعر فاجعه )
شاعری که به گفته خودش " در متن حادثه ها روییده" و " قامتش قیامت دیگر گونه از تبار سرکشی و عصیان "است چرا نیازمند صداست ؟ پاسخ این پرسش به صورت طبیعی به موقعیت اجتماعی شاعر بر میگردد . زیرا حمیرا در جامعه یی به دنیا آمده است که آرامش گورستان در آن فرمانروایی داشته ، به تعبیر اخوان ثالث : " دوزخ اما سرد" و خاموش . او که از تبار  " سرکشی و عصیان "است ، برای شکستن این سکوت و بر چیدن بساط خاموشی قامت بر می افرازد . بیگمان سکوت و خاموشی حاکمیت خشونت بار مرگ است و رسالت شاعر به معنای ایستادن در برابر مرگ است . شاعر به وسیله واژه که خود فشرده صدا است ، مرگ را به مبارزه می طلبد و بر آن چیره میشود ، تا به جاودانگی دست یابد. یعنی فردوسی وار بنایی پی می افکند که از باد و باران اش گزندی نیست و دست مرگ سخت از آن کوتاه است. بنا براین شعر او " فانوس دار مومن بیداری صداست . در کوچه های خالیی گفتار"و " دلو نیاز های زلال ترانه هاست "که آب های گنده  تکرار " را بر نمی تابد و چشم بدان جایگاه دارد که " صد ها ستاره نام او را هر دم فریاد کنند"
افق معنایی صدا در سروده های حمیرا سویه های گوناگون دارد، سیال و فرار است . گاهی فریاد میشود ،زمانی واژه و گاهی سرود و زمزمهء عاشقانه و عارفانه. شاعر در همه حالات ، هستی و موجودیت خود را در تارو پود این صدا احساس میکند . گاه از خویشتن خویش میگوید و از عواطف و نیاز هایی که با فردیت او پیوند دارند. از درد ها و غم های تنهایی ،غربت و دربدری و از همه بالا تر از عشق و مهرورزی و گاهی از درد های جمعی و اجتماعی ، از اهرم های فشار و خفقان و سکوتی که سراسر اجتماع ما را فرا گرفته اند.
هرچند این درد ها و نیاز ها تو در تو و پیچ در پیچ اند و آمیخته با هم و توامان اند ؛ولی برای شناخت بهتر میتوان آنرا  در دو بخش تراز بندی کرد:

1- احساس ها و نیاز های عاشقانه

در زمانه یی که " تنهایی سرود دلگیر تمامی فصل های مسدود را ارمغان " میکند . در " فصل انتحار امید های معصوم " و " عشق به صلیب کشیده شده "تغزل  عاشقانه و ترنم عارفانه را فراموش نمیکند و در هر فرصتی که به خلوت خیال خود باز میگردد ، آنگاه تنها اوست که فریاد میکند:
" تنها منم که آتش فریاد در گلو
آواز میدهم
تا عشق ره به کوچه و پس کوچه وا کند"

حمیرا عشق را "فضیلت همیشه و هنوز " میشناسد . فضیلتی که " دلیل آفتاب است و " غروب لحظه های اعتقاد را به سحر آشکار – بامداد میکند. ولی دختران شهر را ، (شهری که صدای چکمه ها به سوگ می کشدش ) " اسیر دست های بی ترانه می بیند و محروم لحظه های عاشقانه .
برای رسیدن به چنین فضیلتی عشق برای او نیاز است و نیز ضرورت هستی بخش که بی آن شب هایش سوت و کور اند و روز هایش کور وکبود . بنا بر این آنی را که میخواهد و خویشاوند روان مهر انگیز اوست ، "بلندای صدای" میداند که با طنین دل انگیزش این کوری و کبودی در هم می شکندو به زیبایی " خوابی و خیالی " او را سرشار زمزمه و ترنم می سازد.
و یا هنگامی که پر از وسوسه داشتن و در کنار او بودن است ،یگانه آرزویش این است که او را فرا خواند ، تا "بساط خموشی اش را فرو چیند"و" لحظات اش را "" بستر رویش صد واژه کند " و درد یار و دیار او را "  به چراغانی آواز عشق فریاد "شود .
از سویی ، حضور "یاری" را که چشم به راه آمدنش است ، پیش از همه در صدای گام هایش احساس میکند ؛  تشنگی هایش " عطش آلود صدای قدم "های اوست .دیدنش نه تنها آزادی و رهایی است ؛ بلکه " عصمت فریاد زمین به گلوگاه زمان "است ؛" همصدای بیدریغ همصدایی است" هوای عاشقانه، مایه نشو و نما و باروری و نشاط اوست ؛ چرا که در ان " دیاران صدا " می روید و"مژده رسیدن یار "زمزمه میشود.
گاهی از نا پیدای پنهانی که بسیار شگرف و شگفت است و به تعبیر او " غریب ترین واژه زبان " است میخواهد تا رخصت دهد او را که چونان " طنین صدا در کوچه های سنگی نشنیدنش " بپیچد و " آفتاب را در روز های خالی او جاری کند و در " جاده های شهر سکوتش صدا " شود .
و بدین گونه است که حمیرا عشق را نیز در صدا در می یابد و در طنین جاری واژه که مانند انفجار گل سرخ دنیا او را بشگفاند و غرق در کل گرداند . و شاید این است همان" فضیلت همیشه و هنوز "، فضیلتی که " دلیل آفتاب است".


2 – آگاهی از درد دیگران (اجتماع)

در اجتماعی که " امتداد شب " " طلایه خورشید "را می شکند" و " پروازاز خاطره روشنایی از یاد رفته است " و در " آب و علف و سنگ خاموشی " بیداد میکند .آنجا که تمامیت متن اش " آماج عارفانه فریاد های خفته " است ؛ " پروانه های آبی آواز " خود را به یاری می طلبد " تا "" آواز سبز هستیی پر شکوه " او را به "هستی جنگل "پیوند زنند.یعنی هستیی او بیگمان در گرو هستی جامعه و در بلندای فریادیست که موجودیت و حضور او را اعلام میکند، به منزله انسانی که تنها چیزی کم از دیگران ندارد،بلکه دستهای سازنده اش به تعبیر فروغ " ساقه  سبز نوازش  "های عاشقانه و مادرانه است.
درد های اجتماعی و انسانی حمیرا اصالت دارند ؛ ساختگی و از سر تفنن نیستند. چرا که ژرفای عاطفه های او که ویژه یک زن است . در متن این احساس درد، خود را نشان میدهد. او آنانی را که هلاکو وار به شهر او می تازند ، خاموشگران " چراغ های عاطفه "و عشق می شناسد. آنانی که "بساط شکست ترانه را " در "انحنای حنجره ها" چیده اند.
بنا بر این بیگمان درد او درد قصه و غصه های دامنگستر روزگاران است و حکایت زمانه های " رویش دیوار سد و فاصله" است ؛ قصه درد تلخ " سکوت پرستو ها و خاموشیی هزاران" است.
اری او خاموش نیست ، هنگامی که چراغ های عاطفه به تیره گی می گرایند و "صد  مرد با اسب و  با تفنگ "خواب دختران را می آشوبند و "آوای مادران در تزاحم آوای فیر ها -  راهی به التفات کسی وا نمیکند"
حمیرا در جایی در مثنویی" چراغ صدا" که آن را به استاد ناظمی بخشیده است آنچنانی که از تنهایی ، غربت و دربدری شکوه میکند و در فضای سرشار از بی یاری و بی همدمی بزرگترین دردش باز هم بیصدایی است،در کریوه خاموشی که چراغ آویخته از سقف اش نوایی ندارد و" تن لحظه هایش سوگوار شکست صدا" است.  از آن " تکدرخت شرقی مغرب نشین " می خواهد که صدای گمشده او را که از یار و دیار و از نوا و سرود حکایت ها دارد به اوببخشدووجود گمشده ء او را دوباره زنده کند و در " کوچه های مرده ء شهر غمین غربت " از "ریشه های آبی آواز های نور" با او سخن بزند و " صد حنجره صدا به دل واژه آب کند"و همصدا با او از صبح راستین بسراید.
یاد میهن و درد های مهین نیز رسا ترین صدای شنید نی شعر های حمیرا است او خود را همواره متعلق به آن میداند به میهنی که " ریشه آبی آواز های" او در بستر خاک های خونین اش کاشته شده اند. برای همین است که در کشنده ترین لحظه های خاموشی " غزل غریب غربت" را ساز میکندو میهنی را که در چهره خونین سیلی خورده اش" شراره های آتش است" " غمی ز خونفشان ترین شبانه های بیکسی است به تسلی می طلبد که روی دامن سپید صبح سر بگذاردو عاشقانه گریه کند" ، "تا قامت بلند ناله هایش از کوی بیکسی گذر کند."
صدای تغزل حمیرا در ستایش میهن  به ویژه در پارچه زیر عنوان " بارگاه نور " به خوبی بازتاب می یابد. در این غزل قصیده 15 بیتی بیشتر از نیمه آن ( 9 بیت)  در مایه صدا و سرود اند . غزلی که درد غربت را می سراید و غم دوری دیار در تار و پود آن موج میزند:

                 ای همدم همیشه من آشنای من
                 بی تو هزار غصه دمد از نوای من

                 ای شهر پر سخاتوت من ، بارگاه نور
                 در تو نهفته است بهار صدای من

                 خاموش می شوم ز تو تا دور مانده ام
                 آغاز هر ترنم من هر نوای من
                بی تو چه ام فسرده ترین نغمه زمین
                 بیگانه ترسرود تویی تو سزای من

                در مستی حضور تو آواز میشوم
                ای احتیاج جاری بی انتهای من

                کو گرمیی حضور تو ای سرزمین مهر؟
                تا نام تو سوار بود بر صدای من

               ای زادگاه ساده گی عشق های پاک
               دیریست نغمه ای نکشودی به نای من

               در تار های آبی آواز های نور
               آذین نام تست شبان صدای من

              بازم هزار نغمه به هر واژه اندر است
              آغاز کن مرا که تویی ابتدای من

                                                            جلیل شبگیر پولادیان 






Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen