Samstag, 3. März 2012

سکولاریسم . داکتر لطیف طبیبی



افغانستان و بحث سکولاریسم

دکتر لطیف طبیبی

تورنتو- کانادا


انگیزش های این سخن

در آغاز می خواهم اندکی در بارۀ انگیزۀ طرح و مباحثۀ سکولاریسم در شرایط کنونی ویا سوال چرا آن را طرف علاقه قرارداده ام ، بنویسم . دراوسط سپتامبر2007، دربخش فارسیی رادیوی بی بی سی ، میزگردی در بارۀ نظام سیاسی افغانستان تشکیل شده بود. موضوع گفتگو این بود : آیا درافغانستان یک رژیم سکولار بهتراست و یا مذهبی؟ شرکت کننده گان چهار نفر بودند. برخی ازآنها گزارشگرانی بودند که افغانستان را از نزدیک دیده بودند ، و چند تن دیگر، ازطیف روشنفکران و دارنده گان نظریاتی بودند که شناخت نسبی از ساختار اجتماعی افغانستان داشتند. صحبت ها از زاویۀ سیاسی و گزارشگری صورت میگرفت ونظریه پردازان بدون شناخت عمیق از ناهنجاری های تاریخی و اجتماعی افغانستان بودند . آن ساده اندیشی و سطحی نگریی مباحثۀ سیاسی و فلسفی ، من را به یاد روشنفکرافریقائی ( فرانسوا فانون) برد ،که نیمه قرن پیش هنگامی که دردانشگاه پاریس محصل بود، کتابی را که آمیخته ازاحساسات پاک او بود، بنام (دوزخیان روی زمین) به چاپ رساند. " فانون " درآن اثرمی گوید: آنچه که مرا رنج می دهد، گفتگو های سطحیی برخی از روشنفکران فرنگی است . این ها که از نگاه انسان دوستی در جبهۀ طرفداران کشورهای محروم اند ، لاکن ناهنجاری اجتماعی و اقتصادی ، ما دوزخیان را سطحی می بینند. ازمباحثۀ میز گرد بی بی سی ، چنین برداشت شد که ، شکست سیاسی و اقتصادی جمهوری اسلامی درافغانستان ، بازار گرمی برای صحبت های ژورنالیستیک دربارۀ ساختار مذهبی نظام سیاسی افغانستان بوجود آورده است. برای اینکه شکست و رسوائی رژیم جمهوری اسلامی افغانستان، درحقیقت شکست دکترین جهانگرای لیبرالیسم نوین حکمفرمایان امریکا درجهان است. گروه محافظه کاران پیروان رونالد ریگین رئیس جمهور پیشین امریکا که، هشت سال قبل درامریکا به قدرت رسیدند، خواب امپراتوری جهانی را دیده بودند . خوابی متأثر ازین آرزو و رویأ که درقلمرو وسیعتر از اسکندر کبیر عملی شود. آن ها فکرکرده اند که با نظامی گریی برق آسا ، می توانند به حوزه های متصل وحاکم بررودخانه های دجله و فرات و تا ماورأ آمو دریا فایق شوند و بی دغه دغه ، صاحب ذخایرانرژی این حوزۀ جهان باشند. ولی نه این که از واقعیت های دشواری آور مناطق بی اطلاع بودند بلکه ازشکایت نامۀ تاریخی ومشهور اسکندر کبیر به مادراش نیز معلوماتی نداشتند . مشهور است که اسکندر به مادر خود نوشت که ، علت بیشتر ماندن من به این گذرگاه بخاطری است که، فتح این مناطق آسان نیست. گرچه بعید به نظر نمی رسد که بهره مندی امریکااز وسایل پیشرفتۀ نظامی ،مشاهدۀ مشکلات را برای نیولیبرال های جهان خواه، منتفی بنمایاند و غرور و زور باوری مانع از دیدن واقعیت های این مناطق شود ولی بدبختانه این عدم توجه دولتمرداران امریکا به آن مشکلات وبی توجهی به ناهنجاری های تاریخی، اجتماعی و فرهنگی که مشکلات چند صد ساله را در خود نهفته دارند، باعث قتل زیادترازنیم ملیون انسان درعراق وافغانستان شد ، و موجب قتل زیادترازچهارنیم هزار زن و مرد عساکر امریکائی و غیره کشورهای عضور پیمان ناتو در افغانستان و عراق گردیده است. در پهلوی نشان دادن این اشتباهات مهم و آسب های آن ، گپ مهمی دیگری که باید گفته شود این است که از وقتی که خواستند درافغانستان دولت دینی باشد و قوه قضائی افغانستان را نیروهای سیاسی اسلامی در قبضه خود درآوردند، آینده نگران کننده تر شده است . حال به انگیزۀ رادیوی بی بی سی وضرورت طرح وبحث سکولاریسم برای افغانستان بر می گردیم . دولت انگلیس که پیش گام سیاست های استعماری و دارای تجارب بسیار در بارۀ کشورهای اسلامی نیز دارد ، نهاد های مطبوعاتی او، سر صحبت یک رژیم سکولار در افغانستان را با گفتگو گزاراشگران بازنمود. پیش از اینکه دیده شود پشت این انگیزه چه نهفته است، خواستم صحبت سکولاریسم درافغانستان را با وطنیاران ترقی جو وخرد باور خود به بحث بگذارم . اما پیش از پیش این گپ نیز گفته شود که مطابق تجربیات ملل جهانی ، هر طرح نو که با عادت های قبلی وسنت های فکری در تقابل میافتد ، باعث برخورد های ش خشن یک عده ناراضی ها وسنت گرایان می شود. مگر ما طرف دیگر آن یا تجربیات حکومت های دینی را هم نباید فراموش نماییم . چون می دانیم که روشنفکران افغان خاطرۀ خوشی از جمهوری اسلامی و یا نظامی که نیروهای سیاسی اسلامی در آن فرمانروایی می کنند ، ندارند. اگر این طور نیست باید روی آن بدون عصبانیت وتندخویی وحساسیت ها بحث کرد . پیش ازآنکه سر کاربرد مقولۀ سکولاریسم در ساختار سیاسی و حقوقی افغانستان صحبت کنیم، برایمزید معلومات ، اشاره یی به پیدایش اصطلاح سکولاریسم می نماییم.
سکولاریزم در روند تاریخ
اصطلاح سکولاریسم مانند بسیاری از مقولات دیگر فلسفه اومانیسم ، در پروسۀ خردگرائی جوامع اروپای ظهور کرده است. سکولاریسم یکی از مهم ترین پدیده های جهان غرب است. نفوذ و توان فراگستر سکولاریسم، نه تنها غرب امروزین را از غرب قرون وسطا متفاوت ساخته، بلکه آن را از دیگر حوزه های فرهنگی جهان نیز متمایز می سازد. غرب امروزین عمدتاً به خاطر وقوع جریان سکولاریسم به موقعیت فعلی رسیده است. در نظر برخی این نکته دلیل ستایش سکولاریسم است، و برای بعضی دیگر دلیل ستیز با آن. مدافعان سکولاریسم از قرن ها پیش جهت تحقق همۀ موارد یاد شده کوشیده اند. این کوشش در کشور های سکولار نتیجه گریز ناپذیر پروسۀ روشنگری بوده که حاصل توجه مردم به علم جدید و خرد گرایی وجدا کردن دین از دولت ونقش ماورأ طبیعت بوده است. در بررسی تاریخی پیدایش پدیدۀ سکولاریسم به یک تعهدی بر می خوریم که، قرن ها پیش ورود دراين بحث توسط همین تعهد صورت گرفت. در واقع آن عهد نامه که باعث ختم جنگ های مذهبی سی ساله دریک حوزۀ آلمان شده است، سبب استفاده از کاربرد مقوله سکولاریسم دراروپا گردید. این معاهده که، از تاریخ 15 می تا 24 اکتوبرسال 1648 میلادی را در برگرفت، به نام ( قرار داد صلح وستفالن Westfälischer Frieden ) مشهور است. این معاهده وسیله یی شد که به جنگ های سی ساله خونین فرقه های مسیحی پایان بخشید. این معاهده قدرت سیاسی حکمفرمائی امپراطوری مسیحی روم را ازتسلط بر دولت های اروپایی ضعیف ساخت. بعد از این معاهده یک فرانسوی واژۀ سکولار را درروابط اجتماعی استعمال نمود. چندین سده بعد در1846 یک سوسیالست مصلح انگلیس ، بنام ( جورج یاکوب هالی اوک) واژۀ سکولاریسم را در روابط اجتماعی به مثابه مقوله جامعه شناسی در رابطه جهان هستی ، به کار برد. "هالی اوک " اصطلاح سکولاریسم را برای توصیف " عقیده ای که صرفاً به پرسش ها و مسائلی می پردازد که به محک تجربۀ زندگی این جهانی آزمودنی هستند" به کار برد. او اعتقاد داشت که دولت باید در خدمت برآوردن نیازهای بالفعل و کنونی طبقه ی کارگر و مستمندان باشد، نه به نیازهای حیات اُخروی و ارواح مردمان. چنان که از نقل قول بالا آشکار است، کاربرد اولیۀ واژۀ سکولاریسم مخالفت صریحی با دین در بر نداشت؛ بلکه اشارۀ آن به این ایده بود که تمرکز دولت باید بر زندگانی این جهان مردم باشد و نه دغدغه ی حیات اُخروی آنان. مسلماً این ایده با بسیاری از نظام های عقیده تی، از جمله مسیحیت دوران هالی اوک سازگار نبود، اما ضرورتاً همۀ نظام های عقیدتی دینی را نفی نمی کرد. اگرچه بعدها هالی اوک تعریف صریح تری برای واژه ی سکولاریسم ابداعی خود ارائه داد. به این معنی که سکولاریسم ، در پی ترقی فیزیکی، اخلاقی، و فکری بشر تا بالاترین مدارج ممکنه که، این ترقی مقصود اصلی زندگانی او است، و شامل کمال عملی اخلاق طبیعی و جدایی دین از دولت می باشد، در جامعه شناسی سیاسی داخل نمود. البته تأکید او همچنان بر منابع مادی واین جهانی است و نه امور غیرمادی، روحانی، یا اخروی، با این حال در اینجا هم در تعبیر او نشانی از نفی دین نمی یابیم. سکولاریزم به ساده ترین تعریف از نگاه جامعه شناسی به طورکلی عدم دخالت نهاد مذهبی در امور جامعه و واگذاری ادارۀ نهاد های اجتماعی به دولت و سازمان های غیر دینی و عرفی است. طبق قرار داد صلح وستفالن تا انقلاب فرانسه کلیسا ها تصرفاتی راکه در سرزمین های مورد مجادله داشتند، به مقامات دولت ها واگذارشدند. در مورد چگونگی روند سكولار شدن جوامع اروپايی و در نهايت جوامع انسانی، جامعه ‌شناسان مختلف تئوری های مختلفی ارائه كرده‌اند که، در اینجا پيرامون نظریات دو جامعه ‌شناس آلمانی یکی (ماكس وبر) که خودش در فامیلی بزرگ شده بود که سخت کاتولیک بودند و دیگری ( دوركهايم) کمی مکٍ می نماییم .
1- ماكس وبر
ماکس وبر که بررسی تاریخی او از تحول انسان و روند آن را در جوامع انسانی در بر می گیرد، به این باوراست که، این تحول در جوامع انسانی شکل متحرک و منظمی را پیموده است . یعنی از دوران جادویی ، مذهبی به سوی دوران عقلانی حركت می ‌كند. به قضاوت وبر اگر در جامعه جادويی ، مذهبی به منظور اصلی از كار ارضای ارزش‌هاست، در جامعه عقلانی اعمال و كارهای انسان‌ها برای دستيابی به اهداف معينی است ، و در راه دستيابی به اين اهداف نيز به حداكثر كارآيی انديشيده می ‌شود و احساسات و عواطف دخالت داده نمی ‌شوند. سود و ضررعقلانی سنجيده شده و بر آن مبنا عمل می‌ شود. لذا چنين جهانی افسون زدایی می شود.
2- دوركهايم
دورکهایم پروسه سکولاریسم را از نگاه تکامل تاریخی آن مورد کنگاش قرار می دهد. به نظریۀ او دین در مراحل اولیه ، تمام چیزهای جامعه را در برگرفته بود. یعنی خدا در تمام امورات انسانی حاضر بود. پروسه تکامل سیاسی و اقتصادی سبب شد، که دین پای خود را پس بکشد و جهان را به انسان و در گیری هایش سپرد. دین به تدریج فضای بیشتری را به عمل کرد آزدانۀ انسان می دهد. تئوری بررسی رشد تاریخی سکولاریسم دورکهایم مکمل و طولانی است. نکتۀ مهم تئوری علمی او که برای جوامع عقب مانده قابل بحث است، این است که : سکولاریسم در یک پروسه تاریخی تکامل کرده است. سکولاریسم از نقط خاصی و از یک تاریخ اتفاق نمی افتد بلکه سکولاریسم به توسعه و رشد اجتماعی جامعه رابط دارد. باید در یک جامعه ویژه گهای یک دین را پیدا کنند تا با بررسی کاستی آن دین بتوانند باور ها و احساسات گروهی را به آن متمرکز سازنند. هرقدر که در جامعه ویژه گیهای یک دین نمایان شود، به همان اندازه جامعه از قلمرومذهب مستقل می شود. اين نظریه انسجام میابد كه جوامع از دوران قدسی و اسرارآميز و جادويی بودن به سوی دوران دنيوی و عقلانی شدن حركت می كنند و انسان‌ها كم‌ كم به اين نتيجه می‌ رسند كه جهان و امور آن را از زاويۀ نيروهای ماوراء الطبيعه توجيه و تعبير نكنند، بلكه برای درك دنيا و انجام كارهای اجتماعی دنيايی خود به عقل و انديشه خويش تكيه كنند . نهادهای لازم را جهت ادارۀ امور زندگی خود، به كمك عقل و تدبير و درايت خويش، ايجاد كنند و به جای مراجعه به تعاليم و متون مقدس و ياری خواستن از نيروهای متافيزيكی، به عقل خودشان برای حل و ادارۀ امورشان مراجعه كنند. امروزه عموماً چنین فلسفه یی را اومانیسم (انسان گرایی) یا اومانیسم سکولازمی خوانند، و سکولاریسم، دست کم درعلوم انسانی، معنای بسیار محدود تری یافته است.
برخورد پژوهشگران اسلامی با سکولاریسم
دکترعبدالکريم سروش کم وبیش چهارسال قبل در گفتارخود از بی نيازی اسلام به روحانيت سخن گفت و اسلام را دينی سکولار معرفی کرد. این سخن رانی دکتر سروش که در اردوی سالانۀ انجمن اسلامی دانشجويان دانشگاه تربيت معلم تهران صورت گرفته بود واین گزارش از جانب ( ایسنا) ستاد دانشجوی ایران بخش شده است. در باره نقش روحانيت در اسلام گفته است : به نظریه دکتر سروش ، سکولاريسم یعنی جدا کردن حکومت از دين وی آن را يک نوع جدايی حقوقی دانست به اين معنا که حکومت و حاکمان نمی ‌‏توانند حق حاکميت را از دين و دينداری برگيرند و روحانی بودن کسی هيچ حقی برای حکومت او بر ديگران ايجاد نمی‌‏ کند: « کسانی که از نظر دينی دارای برتری هستند حق و امتيازی برای برتری سياسی ندارند، يعنی برای روحانيون و اهل دين، مزيتی برای حکومت کردن و دخالت در امر سياست نيست ». به گفت او: « اين معنای سکولاريسم در مقابل انديشه ولايت فقيه است. در نظريه‌ ولايت فقيه از آن جهت که فرد فقيه است، حق حکومت دارد،‌ ولی در انديشۀ سکولاريسم اين باطل است و فرد فقيه هيچ گونه امتيازی برای حکومت کردن ندارد». او سکولاريسم سياسی را بی ‌طرف بودن حکومت از نظر ايدئولوژی توصيف کرد و گفت در جهان امروز، حکومت مبتنی برهيچ ديانت خاصی نيست و نسبت به دين بی ‌طرف است. به عقيده سروش دانشگا‌‏ه‌‏ها محل رشد انديشه سکولاراند ؛ زيرا به دانشجويان علم سکولار را آموزش می‌‏دهند و به اين ترتيب انديشه سکولار ناخودآگاه در ذهن افراد جای می‌‏ گيرد. سروش فلسفۀ اسلامی را به دليل نوع تبيينی که از جهان فارغ از مفاهيم دينی می کند سکولار ناميد ولی در برابر آن،عرفان اسلامی را از عالم سکولاريسم دور دانست: "عرفان همه جهان را زير اسماء الهی می‌‏داند و جهان را تجلی خدا و عارفان را قهرمانان تجربه دينی‌ معرفی می‌‏کند." دکترعبدالکريم سروش، پژوهشگرایرانی که در درابتدا از حامیان آیت‌ الله خمینی بود و دراوایل تاسیس جمهوری اسلامی ایران از مقام های سیاسی بلندی بر خوردار بود ،از جمله مشاوران آیت‌الله خمینی در اصلاحات فرهنگی و آموزشی به شمار می‌آمد، اکنون از جمله منتقدین جمهوری اسلامی ایران است. دکتر سروش که خود می گوید: دین شناسی من بر مبنای استنباط هایی صورت گرفته که از مولانا آموخته بودم. من دین شناسی ام را ازفقیهان نگرفته ام، بلکه از عارفان گرفته ام. در ماه مارچ 2008 در یک گفتگو با ( میشل هوبینک) بخش عربی رادیوی جهانی هلند دربارۀ کتاب جدید خود(بسط تجربۀ نبوی) که توسط انتشارات بریل در لایدن دراوائل سال 2008 صورت گرفته است، انگشت روی کتب الهی گذاشته است. او گفته که قران بیانی از پیغمبر اسلام است. دکترسروش دراین گفت و گو چنین وا نمود می کند که، در کتاب (بسط تجربه‌ ی نبوی) روشن می ‌سازد که نظرش دربارۀ خطا پذیر بودن معرفت دینی تا حدی درباره‌ی قرآن نیز صادق است. سروش در کنار اندیشمندان دیگری چون نصر حامد ابوزید و محمد ارکون، در شمار گروهی اندک از اصلاح ‌گران رادیکالی است که مدافع رهیافتی تاریخی به قرآن هستند. او مدعی است که قرآن نه تنها محصول شرایط تاریخی خاصی است که در بستر آن شکل گرفته است، بلکه برآمده از ذهن حضرت محمّد و تمام محدودیت‌های بشری او نیز هست. سروش می ‌گوید این سخن، سخنی بدیع و تازه نیست؛ چون بسیاری از اندیشمندان سده‌های میانه هم قبلاً به آن اشاره کرده‌اند. او می گوید، اگر قرآن را بخوانید، حس می‌ کنید که پیامبر گاهی اوقات شاد است و طربناک و بسیار فصیح در حالی که گاهی اوقات پرملال است و در بیان سخنان خویش بسیار عادی و معمولی است. تمام این‌ها اثر خود را در متن قرآن باقی گذاشته‌اند. این، آن جبنبۀ کاملاً بشری وحی است. اگرچه دکترسروش به این باوراست که چیزهای که او در کتاب نوین خود آورده است، نو نیست و در قرون متمادی اشخاص دیگری نیزچنان گفتاری داشته اند؛ ولی صحبتی که، دکتر سروش در شرایط کنونی درباب پیچ و تاب های فرایند پدیده وحی عرضه کرده است، با در نظر داشت اثرات حکومت ملایی ، گویا جوینده گان منتظر وتشنه یی را که از پدیده وحی آگاه بودند، سیرآب نموده است.
اشاره یی بر روند گسترش اسلام و مسیحیت
دکتر سيد حسين نصر متفکر ايرانی و يکی از سرشناس‌ ترين نظريه‌ پردازان اسلام سنتی است. مجموعۀ مقالات کتاب او (آرمان و واقعيت اسلام) که در دانشگاه آمريکايی بيروت ايراد شده ، لبۀ انتقاد های آن علیه مسیحیت است. او برای تشریح شرایط خونبارکنونی جهان اسلام، به بررسی تاریخ گسترش مسیحیت می پردازد. به باور او: ... مسیحیت از لحظه‌ای که به ‌دینِ تمدن و امپراتوری بزرگی بدل گردید، مجبور شد شمشیر به ‌دست گیرد، تا بدین وسیله قادر به ‌ادامۀ حیات باشد و پا برجا بماند. مسیحیت در یک لحظۀ تاریخی باید تصمیم خود را ‌می‌ گرفت که آیا ‌می‌خواهد دین راه بین باقی بماند و یا به ‌دین تمدنی عظیم بدل شود. بدیهی است که گزینش راه اخیر مسئولیتِ حکمرانی و جنگ کردن را نیز با خود داشت. او اضافه می کند: ... باری، این اتهام که "اسلام دین شمشیر است" از بنیاد بی‌اساس است. اسلام با وضع قوانینی برای جنگ ، حد و مرزی برای آن تعیین نموده است؛ در مقابل ، مسیحیت جنگ را خارج از حوزۀ اختیارات و تأملات خود گذارد. سکولاریست ها به‌ کرات گفته‌اند که دین موجب وقوع جنگ میان مسیحیان و مسلمانان شده؛ و اینکه دین علت اصلی بروز جنگ‌هاست. اینان قادر به ‌تشخیص این امر نبوده‌اند. دکتر حسین نصر به این باور است : همانطوری که عیسی مسیح می فرماید که این جهان قلمرو من نیست؛ در این صورت مسایل سیاسی و اجتماعی و اقتصادی را به‌ کناری ‌می ‌گذارد، پیروان خود را به‌ مثابه‌ء مقدسین بالقوه به ‌شمار ‌می‌آورد و در واقع فقط در جامعه‌یی متشکل از پارسایان و اولیا‌ی حق ‌می ‌تواند پا برجا بماند و عمل کند. سرتا سر کتاب آقای نصرانتقاد و مقایسه مسیحیت با روش اسلام سنتی است، که در نتیجه ناهنجاری های کنونی جهان نیزاز سرزمین باشنده گان مسیحی آغاز شده است. اکنون گروه کثیری از اسلام شناسان می باشند که، در اثبات اين نظر، از جمله به تفاوت های بنيادين بين مسيحيت و اسلام اشاره می کنند، يکی را دين دنيا گريزی و رهبانيت و ديگری را دين دنيامدار و متوجه زندگی روزمره آدميان می خوانند. همين تفاوت در انگيزه‌ها، و اختلافات در شرايط تاريخی و اجتماعی، عملكردها و نتايج مختلفی را به بار آورده است. به طوری كه در صحنۀ عمل و در واقعيت اجتماعی آن‌ چه كه در يك جامعه ممكن است عرفی انگاشته شود و در جامعۀ ديگر آن را كاملاً با اصل عرفی بودن جامعه در تضاد می ‌دانند. و مردم جامعه دوم بر آن هستند كه عملی كه مردم جامعۀ اول می ‌كنند ناقض اصل دخالت دين در حكومت است. از بررسی تاریخ جامعه شناسی روی مذاهب بدین نتیجه می رسیم که، گسترش مسیحیت و اسلام از نقطۀ آغاز با هم فرق های بارزی دارند. مسیحیت کما بیش تا پایان سده چهام در کنار امپراتوری روم فرمانروائی می کرد. حتی زمانیکه امپراتوری روم تجزیه شد و کشور های اروپایی چندی، نخست به صورت شاهزاده نشین های کوچک وسپس از ترکیب و تمرکز آن ها به وجود آمد، کلیسا بصورت موثری در حکومت و نظام اداری آن کشور ها چیره بود. نخستین شکاف عظم در کلیسای روم در پایان سده چهارم رخداد. در آن زمان کلیسای « کنسانتین ویل » در برابر کلیسای مرکزی روم به پاخاست. و در پی اختلافات سیاسی – نظامی ، دولت روم شرقی یا بیزانس به وجود آمد. کلیسای ارتدکس یونانی و بعد ها روسی ، حاصل آن جدایی است، که در اصل ریشۀ سیاسی و نظامی داشت. از آن تاریخ به بعد تا قرن چهاردم مسیحیت دراروپا به خاطر حراست مالکیت بر زمین ، در جنگ بود. مشکلات عمدۀ مسیحیت از بابت تسلط بر زمین در قارۀ اروپا با رشد طبقات اقتصادی و فرهنگی آن قاره بود. همین پدیدۀ رشد اقتصادی و طبقاتی اروپا، باعث جداشدن پروسه دین از دولت ها در اروپا گردید. ودر نتیجه نقش سیاسی کلیسا بر دولت های اروپایی ضعیف گردید. در حالیکه در گسترش اسلام قضیه به شکل دیگری است. دکترشجاع الدین شفا در پژوهشی که روی اسلام نموده است، خاطر نشان ساخته که حتا در زمان حیات پیغبراسلام ، مسألۀ جانشینی او، موضوعی مشکلی بوده که خود پیغمبر اسلام به آن متوجه بوده است. در دوران خلافت، خلفای راشیدین تضادِ جانشینی پیغمبراسلام نمایان گردید. طولی نکشید که گروه های مختلفی ازمذاهب، در جهان اسلام در گوشه و کنار اعلام موجودیت نمودند. پیروان اسلام ، - برعکس مسیحیت که تا چند صد سال اولی، کلیسا از یک اتحاد نظربا حکمفرمایان رومی بر خوردار بود - ، بعد از رحلت رسول اسلام به فرقه گرایی های مذهبی دربرخی از سر زمین های که به گسترش اسلام در آمده بود، به حکمفرمائی آغازیدند. درسر زمینی که امروز بنام افغانستان یاد می شود، گسترش اسلام بعد از لشکرکشی اسلام و شکست اعراب در حوزه های هندوکش، کسترش اسلام توسط عیاران، که زاده فرهنگ مردمی این حوزه بوده است، صورت گرفت.
ساختارسیاسی و اجتماعی افغانستان و مقوله سکولاریسم
درافغانستان از زمان امیر شیرعلی خان نظام حقوقی درپوشش اسلام بود. لاکن غالباً فیصله های حقوقی درچهار چوپ ساختار نظام قبیلوی حل می شد. در زمان های بعد، درقوانین اساسی افغانستان، تا اندازه یی تفکیک قوا در زمینه قوانین مدنی و رسومات مذهبی در نظر گرفته شده بود. سطلنت های موروثی افغانستان که میراث امارت عربی بوده اند ، از شاخۀ مذهب سنی حنفی است. این نظام ها درافغانستان مشروعیت سیاسی خود را از طریق تکیه بر قبایل حصول کرده بودند. درافغانستان در پهلوی مذهب سنی حنفیه، مذاهب دیگراز جمله مذهب شیعه وجود دارد. مذهب شیعه بعد از فاجعه کربلا و شهادت امام حسین، گسترش خود را به مثابه حق طلبی می داند. پیروان مذهب شیعه بعد از فاجعه کربلا تا کنون خود را در حالت مبارزه ومستحق برای حق طلبی می پندارند. در مضامین بعدی خواهم کوشید تا به آشنایی به اصطلاحات سکولاریسم، نگاهی برمذهب حنفیه و فقای های شیعه در یک صد ساله اخیر بیاندازیم. زیرا برای دنبال کردن بحث سکولاریسم و برخورد مذهب و بطور مشخص اسلام با تفکرات سکولار چه در سطح داخل افغانستان و چه در سطح کشورهای همجوار یک ضرورت الزامی شده است. اکنون مشکلات عمده یی که دامنگیرمباحثه سکولاریسم درافغانستان است، این است که تا کنون حتا مقولۀ سکولاریزم به زبان های فارسی و پشتو درافغانستان بصورت دقيق تعريف نشده و برداشت ‌های نسبتا گوناگونی ازمعانی آنها وجود دارد. البته باید در اینجا یاد آور شد که حتی این اصطلاحات، سکولار و یا سکولاریسم در دنیای غرب که، ریشه فلسفی و لغوی آن از فلاسفۀ یونانی گرفته شده و همانطوریکه در پیش ذکر شده، نظر به زمان و ضرورت آن درمراحل مختلف تحولات فرهنگی و طبقاتی اروپا مورد استفاده قرار گرفته است، بسیار بحث بر انگیز و اصطلاح نا روشنی نیست. برای اینکه استفاده از آن نظر به زمان و محیط مختلف در تغییر بوده است. واقعیت این است که درتاریخ معاصرافغانستان تا زمانیکه پروسه تشکل دولت و قانون اساسی آن از روند تکامل درون جامعه با نقش نیرو های داخلی صورت گرفته است، در پوشش قوانین آن دولت ها ضرورتی به استفاده از مقوله سکولار نبوده است. این پدیده تنها مشخصۀ افغانستان نیست، بلکه برخی از کشورهای اسلامی خاور میانه از چنین ساختارحقوقی وعدم میل به سکولاریسم بر خوردار بودند. در اوایل قرن بیستم ، وقتی انگلیس وامریکا دست به دست هم داده وبهره گیری از نهادهای مذهبی اسلامی را روی ددست گرفتنند ، مشکل بیشتر گردید . این موضوع را در بحث های بعدتر دنبال می کنیم . زیرا این موضوع با بحثی که دربارۀ سکولاریسم در افغانستان باید شود ، اهمیت بیشتر میابد . این است که می خواهیم ، باید با سر پا کردن جمهوری اسلامی افغانستان محتاطانه فکر کنیم. اگرما آگاهانه به منظرۀ تاريخ بنگریم می ببينیم آنچه را که سیاست های استعماری درزمینه مذاهب در دنیای کشور های محروم پیاده نمودند، با جهان خود شان چه فرق های باهم دارند. مثلا در جوامع آن ها ، اعمال شان، رهبانيت و دنيا گريزی مسيحی نام گرفته است. ولی در سر زمین ما از اوائل قرن بیست تا کنون، در جهت فريب دادن مردمان کار کرده اند. بدينسان، با بهره گیری ازگروه های اسلامیست ، می توان اين فکررا مطرح کرد که صورت مسئلۀ مردم افغانستان بيش از يک قرن است که در ظل جا انداختن « بنیاد گرایی اسلامی » فرمول بندی شده است و، هرچه درین تاريخ اتفاق افتاده چيزی جز تلاشی در راستای بوده که چیز فهم های افغانستان که اهمیت طرح وبحث سکولاریسم رد افغانستان را می فهمیدند ، زیربار( مذهبیون) بروند و، رفته اند. بر اساس همین ارزیابی فکر می شود که ادامۀ نظام استبدادی و آنگاه و براحتی، می توان حدوث کودتای های نظامی، اشغال نظامی و پيدايش جمهوری اسلامی را هم به حیث نتایج آن در همين راستا در نظر گرفت . و حتی اگرآن ها را " واکنش "جامعۀ سنتی ما نسبت به « شبه مدرنیته» دهه های چهل خورشیدی دانست ـ با توجه به محتوميت « شبه مدرنیته » ـ لازم است که اين واکنش را نيز جزئی از طی مسير به سوی « اسلامی» شدن نظام سیاسی افغانستان بدانیم ؛ با اين توجه که جامعۀ ما، پس از سر خوردن از تجربۀ رژیم های سلطنتی شاه امان الله و ظاهر شاه و جمهوری داوود خان که، نظام با ایدئولوژی اسلامی گره نخورده بود ، اين بارسیاست اجنبی در افغانستان نظامی را با مسيراسلامی جهان شمولی برای رسيدن به هدف خود براین سر زمین، بر گزيده است . درهمين ساحت است که حکومت اسلامی افغانستان، از ديد برخی ها، به عنوان يک « جمهوری مدرن» مطرح می شود و اعمالش به حساب کمک به راهپيمائی جامعۀ ما بسوی شبه مدرنيته گذاشته شده است و این پذیرفتۀ غلط به رُخ روشنفکران آگاه کشيده می شود. در حالیکه با اندکی تعمق بيشتر، می توانيم ديد که حل مسئلۀ نظام سیاسی افغانستانِ امروز نه الحاق این کشور در جامعه جهانی است و نه در پيشرفت های فيزيکی آن، بلکه در پذيرش «انسان مداری» نهفته است. بهترین مثال در نظام کنونی افغانستان، صدورحکم اعدام کامبخش واجازه ندادن آزادی بیان می باشد . همانطور که پیشتر اشاره شد، در اوایل بحث وطرح تحول طلبی درافغانستان، ضرورتی دیده نمی شد، که روشنفکران افغان سکولاریسم را از نگاه فلسفه جامعه شناسی، علوم اجتماعی و سیاست در مسائل حقوقی با کاربرد های آن مطرح نمایند. ولی امروز به این دلیل که با یک دنیا تجربه و نتایج داخلی روبروی شده ایم و جامعۀ جهانی این نظام رابا لوای دین ومذهب سر پای میاورد، لهذا ضرروت صحبت سکولاریسم از دیدگاه زیر امر اجتناب نا پذیراست. 1- موضوع سکولاریسم از نگاه فلسفه یعنی بدین معنی که فرد می تواند بدون احساس قید وبند دینی ومذهبی ویا دیگر مفاهیم ماورآطبیعی، شیوۀ زندگانی خود و نظام عالم را دریابد. 2- از نگاه علوم اجتماعی: به طیفی ازشرایط گفته می شود که در آنها صور مختلف اعتقادات دینی مبنای حل مشکلات فعلی قرار نمی گیرد. 3- از نگاه سیاست : درمورد دولت گفته می شود که در آن از تداخل میان حوزه های دولت و دین احتراز می شود. چنین صحبت های که به معنای تلاش جهت تحقق هر یک از این صورسه گانه سکولاریسم به کار می رود، درافغانستان صورت نگرفته وما در پیشینه هااز این نوع مباحث نداشتیم. زیرا شروع کردن چنین مباحث قبولی تهدید به جزاهای مختلفه را در قبال داشت ودارد . روشنفکران دارندۀ چنین دید وطرز فکر را مهر ضد دین ومذهب می زدند . در حالی که ضد مذهب قرار گرفتن یک صور مسأله استو طرح سکولاریسم از نگاه فلسفه عقلانی مسئلهء دیگری است. از این رو برای صحبت های صریح تر به سکولاریسم درافغانستان بصورت عموم به مسائل صور سه گانه یی که در پیش ذکرشده است، باید در آینده، مفصلتر بپردازیم ودر انتظار پاسخی باشیم که منطق استدلال دارد نه تهدید . باعرض حرمت
تورنتو . کانادا اپرئل 2008
منابع پژوشی
1- پویشگری که فرق سیاسی اسلام را با مذاهب دیگر مورد بررسی قرار داده است، دکتر محمد برقعی است، او در کتاب،( سکولاریسم از نظر تا عمل) نشر قطره، 1381 خورشیدی به بحث توجه نموده است . 2- نوشته های در باره سکولاریسم ، از ( ریچارد داوکینز، محمد رضآ نیکفر) ازوئب سایت سکولاریسم در ایران. 3- وئب سایت سکولاریسم به ویرایش اسماعیل نوری علا. 4- وئب سایت پژوهشی اسماعیل نوری علا. 5- وئب سایت دکتر عبدالکریم سروش. 6- همچنان گفتار دکتر سروش را در وئب سایت ایسنا.
نشانی های تماس با دکتر لطیف طبیبی

mardomnama @ yahoo.com   
     ویا     mnbcanada@ yahoo.com






طغیان رهبر
 و
 رهبری سازی در سده ی پیش
هزاره سوم، ختم رهبری ، عقل گرائی وپایان ایدوئولوژی های انقلابی

دکتر لطیف طبیبی

تورنتو- کانادا

انجمن تاریخ آلمان ، در دایرة المعارف نوینی ، که به چاپ رسانیده ،پاره یی از پدیدار های تاریخی سد ی بیستم را با سده پیش مورد مقایسه قرار داده است. حوادثی که در سده ی بیستم رخداده، از بسیاری جهات با سده ی پیشین متمایز است.  در سده ی گذشته بر علاوه فروپاشی امپراتوری های چین، روسیه،آلمان ، اتریش، عثمانی، و غیره ، انسان ها شاید فاجعه ی جنگ های جهانی اول و دوم بودند. نا بودی انسان در این دوجنگ از نگاه آمار تلفات با جنگ قبلی تاریخ مدون بشریت، از همه ی آن ها بیشتر بوده است. در پهلوی این حوادث ِبزرگ، جنگ های متعدد وخانمانسوز دیگری در حوزه های مختلف توسط برخی ازدول بزرگ براه انداختنه شد ، که برخی از کشور های فقیر مانند حبشه، سومالیا، ویتنام، کمبودیا، لائوس، افغانستان،عراق، اوگاندا، الجزیره، روندا و غیره ویران شدند.
پیشرفت های حیرت انگیز و سرسام آورعلوم، تکنالوژی چه در زمینه ی حجره شکافی « القای مصنویی» و پژوهش بی امان برای شناخت و کشف سیارات و تسخیر فضا وچه در زمینه ی تولید انواع سلاح های مرگبار و چه در زمینه ی طب، کمپیوتر، انفورماتیک، حمل و نقل حد اقل از دیدگاه مادی چهره ی جهان را کاملآ دگر گون کرده است.
محقیقین اقتصاد و علوم اجتماعی بدین عقیده اند که پیشرفت های علمی و فنی بعد از    جنگ جهانی دوم تا دهه ی حاضر، از مجموع کل دست آورد های تاریخ بشریت زیادتر بوده است. اکنون بشر در مرحله انقلاب " انفورماتیک " قرار دارد. ما همه روزه شاهد پیشرفت های فزاینده تری در زمینه ی اطلاعات، تسخیر فضا و شبکه های ماهواره های مخابراتی و غیره هستیم.
 این پیشرفت های سده ی پیشین که ما اکنون در ادامه ی آن قرار داریم، به دگر گونی  های جامعه بشری چهره ی متمایز تر بخشیده است.
اما سوکمندانه باید گفت ، که با وجود چنین پیشرفت ِ بشریت ، حد اقل در بخش وسیعی از کره خاکی ،هنوزهم درزمینه های معنوی، آزدای وتساوی حقوق، عدالت اجتماعی، آرمان های انسانی، احترام به شأن وکرامت انسان، و در یک بیان مختصر ، جامعه بشری در جایگاه والاتری از اوائل سده کذشته قرار ندارد. به تاریخ 15 آوريل 2008 ، سازمان عفو بین المللی در لندن اعلام کرده که، چین با 470 فقره اعدام در سال گذشته سردمدار مجازات مرگ در بین کشورهای جهان است. ایران با 317فقره مجازات اعدام ، در سال گذشته در رده ی دوم جای دارد. به تعقیب آنهاعربستان سعودی و امریکا با 42 فقره ی اعدام ، در ردیف بعدی قرار دارند، این ها در واقع ریشخند و طنز زمانه ی ماست.

اشتباه خواهد بود اگر پنداشته شود که دردهه کنونی هزاره ی سوم ، با همه پیشرفت های بشری، به دلیل عطف توجه و روی آوری مردم  کشور های فقیر به پیشرفت های مادی، از آرمان گرائی و تلاش انسانی برای ساختن دنیائی بهتر و عالادنه ترغافل خواهند ماند. اگرچه در اوائل سده بیست، سرمایه صنعتی و دول بزرگ به تسخیر منابع طبیعی برخی از کشور های فقیر موفق شدند ؛ صدور سرمایه و الحاق برخی از کشور های جهان سوم در بازار کشور های صنعتی قدم به قدم صورت گرفت ؛ اما برخی از کشورهای محروم ، انبار ابزار تجمُلی کشور های صنعتی گردیدند. لاکن برعکس توقع شان، با یک بررسی تاریخی در باره سده بیستم، به جرأت می توان گفت  ، که هرگز در طول تاریخ بشری ، اقیانوسی با چنین امواج توده های انسانی در طلبِ عدالت اجتماعی و زندگی بهتر، در طلب آزادی، برابری، حرکت بر ضداستعمار، اختناق، تبعیض، خودکامگی، بی عدالتی، فقر وجهل و بی سوادی بر پا نخاسته و به جوش و خروش نیامده است.

این خیزش و خروش امواج بزرگ انسانی ، که ملیارد ها انسان را در درازای چندین دهه و چند نسل در چهار گوشه ی کره ی خاکی در بر می گیرد، آتش بزرگترین انقلاب ها و جنبش ها را بر افروخت. برای تحقق این انگیزه و هدف که بیشترین آن ها برای ساختن دنیائی بهتر و انسانی تر بود  ملیون ها انسان شریف، فداکارانه جان باختند . ولی افسوس ، صد افسوس و هزار افسوس ، آنچه که در دهه اخیر قرن بیستم درد آور بود، این است  ، که مردمان جانباز وفداکار برای آن آرمان ها ، نه تنها شاهد  گرفتن مقصود در آغوش نبوده اند ؛بلکه رویا ها و آرمان ها  خودنیز رنگ باخته و در حدی که امروز شاهد آنیم، به کابوس و سراب مبدل شده اند . پایان دهه ی سده پیشین آشکار کرد که آن رویا هاوآرمان ها ، از خود جز فقر، یأس، سرخوردگی و نا بسامانی هایی اجتماعی بسیار ، چیزی را بجا نگذاشته اند.

در کنار سایرآفریده ها وپیامدهای قابل مکث وبحث ، حرکت امواج خروشان انسان های که خواستارآزادی ، عدالت اجتماعی وغیره بودند،  موجب رشد پدیده یی "رهبر" و رهبرسازی باویژه گیهای کابوس گونه ی آن شد. اگرچه پیدایش پدیده ی رهبر ، جدید و نو ظهور نبود ونمونه های آن کم دیده نشده است ؛ مثلاً دربرخی ازامپراتوران اشخاصی با جذابیت « کرسمائی» وجود داشته اند. بطور مثال ، ادموند کیفورد باسورت در کتاب ( َA.K.Boswor ، th: The Islamic dynasties) که بصورت شجره نگاری از امپراتوران اسلامی یاد نموده است ، سلطان محمود غزنوی را بعنوان مردی که از جذابیت کرسمائی بر خوردار بود، یاد میکند.

ولی ابعاد عظیم رهبری و رهبر سازی در سده گذشته ومیزان تاثیرگزاریش خوب یا بد، بر جریان انقلابات و جنبش های سده ی پیشین، بی سابقه ، نو و تازه بود. طنز مسئله در این است ، که بلند بردن مقام رهبر به شکل مذهبی آن در سده پیشین از جانب برخی از روشنفکرانی صورت گرفته است که، از نگاه اندیشه، آن ها آگاهانه و یا نا آگاهانه مفروضات تاریخ بشری را از نگاه علم مادی تاریخ می دیدند. یعنی از گفتار ونبشتارآن ها چنین بر می آمد که در تصور اندیشه ی ایشان در باره ی تاریخ بدین نظریه بودند که، " انسان ها اند که تاریخ خود را می سازند نه رهبران "، اما در عمل به گفته مهدی خانبابائی تهرانی در کتاب ( نگاهی از دورن به جنبش چپ ایران ) آخوند وار رهبر پرستی را رواج دادند. تهرانی در گفتگو با حمید شوکت از خاطرات چشم دید خود در سال های اقامت خود به عنوان گزارشگر برنامهء فارسی رادیو پیکن در چین از ایامی صحبت کرده است ، که اوج رهبر پرستی مائوتسه تونگ  رهبر حزب کمونیست چین بود. او چنین بر داشت نموده که" ... صحنه های رهبر پرستی که از جانب حزب کمونیست چین از مائو صورت می گرفت، زیادتر شباهت به سقاو خانه های ایران داشته است، تا سوسیالیزم".

نا گفته نباید گذاشت که در سده پیشین رهبران ارزشمندی هم بودند که در کنار مردم خود تاریخ ساختند. در جهت آرمان مردمی حرکت کردند. موجب قتل و انسان کُشی نشدند. کشورهای خود را در ورطه ی نابودی سوق ندادند. اگرچه مقام  و ارزش این رهبران در صحنه ی سیاسی جهان به خاطر اندیشه های ملی و خود مختاری  که داشتند، آن قدر حضور جهانگیر نیافت. برای اینکه استقرار و استقلال سیاسی کشور های خود را در مفهوم نظم دموکراسی غربی می خواستند. لاکن این پدیده درنیمه اخیر سده پیشین ازیک جهت از طرف انقلابیون ، - بخاطر تهاجم فرهنگی و اقتصادی کشورهای شوروی و چین در برخی از کشور های جهان سوم ، و از جانب دیگر ،سیاست های استعماری و مخربانه ی کشور های صنعتی به رهبری امریکا- به نظر کم دیده می شد.

 چند تن از این رهبران  رابخاطریاد مان ذکر میکنم. : مهاتماگاندی ،هوچی مین، بن بلا و جوزف برونس تیتو ، نلسن ماندلا وغیره . تیتو در یک برهه ی تاریخی ، بزرگترین مقاومت پارتیزانی ضد فاشیزم هتلری را در جنگ دوم جهانی رهبری و سازماندهی نمود ، و دکتر ارنستو چه گوارا، روشنفکر آرمانگرایی که بعد از انقلاب کیوبا، به مقام های بلند رسید، اما به خاطرطبقات محروم که آرمانگرائی آزادی آن ها را  از ساستثمارمی کرد، واپس در کنار مردم به مبارزه حق طلبی ادامه داد، تا بالاخره درجبال کوه های بولیوی، توسط ارتش بولیوی به حمایه امریکا، تیر باران شد و، امثالهم.
ادامه دارد
نشانی های تماس با دکتر لطیف طبیبی
mardomnama @ yahoo.com   
     ویا     mnbcanada@ yahoo.com


طغیان رهبر
 و رهبری سازی
 در سده ی پیش


قسمت دوم


پدیده نوینی که درسده بیستم باعث شد که برخی از سیاستمداران به اصطلاح انقلابی به شکل "رهبر و رهبری" شهرت یافتند، وجود جنبش های توده یی بود. علل وجودی رهبران، در سازمان نیافتگی، ناآگاهی و نداشتن بینش اجتماعی وسیاسی توده از یک سو، و نیاز طبیعی واحساس غریزی آنان به ضرورت دگرگون کردن نظم کهنه و بر قراری جامعه یی در راستای اهداف و آرمان های شان، از سوی دیگر، بود.

بررسی تاریخ برخی از کشور ها این برداشت را می رساند که، فقر، استبداد، نا برابری و سیه روزی اجتماعی که توسط قدرت های حاکمه دامنگیرانسان ها شده است ، در سده پیشین به اوج خود رسیده بود که تا امروز هم وجود دارد. آن وضعیت ،پروسهء فرآیند انقلاب یا جنبش هایی را در قرن گذشته  در برخی از کشور ها فراهم ساخته بود. این جنبش ها با توافق ضمنی برخی از عناصر از توده های مردم، سهم خویش را از حقوق و مسؤلیت های سیاسی و اجتماعی با بینش شرط دست یابی به اهداف و خواسته هایش به فرد یا گروهی که سازمان دهی و هدایت جنبش را به عهده می گرفتند، واگذار می کردند. درنتیجه، تجمع و تراکم این حقوق فردی در دست رهبر یا گروه رهبری، قدرتی توفنده و خروشان بوجود می آورد که، هدایت آن سرنگونی و براندازی نظم کهنه را در پی داشت.

فرآیند انقلاب، تا اینجا بدون اشکال به پیش می رفت، ولی رهبران و یا احزاب انقلابی بی درنگ به نا بسامانی های ناشی از گسیختن شیرازه ی جامعه، به دلیل غیاب نظم کهنه و جا نیفتادن نظم نوین انقلابی و به ویژه خشونت ها و زیاد روی هائی که " قهرانقلابی" نام دارد، مواجه می گردیدند. از همین خاطر ما شاهدیم که اشکال درست حکمفرمائی های انقلابی رهبران از فردای  روز پیروزی با استبداد و خون ریزی تازه یی آغاز می شد. رهبر و یا گروهی که با سوار شدن بر امواج  خروشان احساسات توده های انقلابی به قدرت رسیده اند، به علت ویژگی های خاص قدرت که، اگر عمل نشود، قدرت نیست ویا نمی توان آن را حفظ کرد همچنان به علت خود باوری مطلق انقلابی سازمان دهی و، بوجود آوردن ابزار های اعمال قدرت برای مهار کردن تودهء انقلابی بوده ؛ درست درنتیجهءهمین نقط بوده است که، راهش از توده های به بند گیسخته جدا می شد.

رهبری که تا دیروز مردمی بود و در کنار آن ها زندگی می کرد، امروز مبلغ تمرد و نا فرمانی شده، با یک چرخش سریع و ناگهانی، مدافع انضباط استبدادی، نظم و فرمانبرداری می گردید. دستگاه انضباطی جدید یا " پولیس مخفی" برای حفظ قدرت تشکل می یافت و خلاف آن لزوم دید خویش را بر نمی تابید و تحمل نمی کرد. این دیگردیسی و سازمان دهی جدید قدرت یا قدرت انقلابی جدید با تشکل دیوان سالاری یا حکومت تک حزبی منجر می شد که،  دارای انعطاف و تحمل مخالفان و کسانی که جزء او نمی اندیشدند، نبود. به دلیل این خصلت، افراد لایق، شریف و آزاد اندیش را عملآ از خود می راندند.

برخی از رهبران و دستگاه جدید استبدادی شان، نظر به اینکه مشروعیت خود را ناشی از پیشهء انقلابی خود می دانستند، هر عنصری دیگری راکه، با بینش های متفاوت اجتماعی و سیاسی خارج از حلقه جزء خود ایشان، اظهار نظری در زمینهء اجتماعی سیاسی می داشت، ضد انقلاب می خواندند و می نامیدند. در حالیکه در واقع  برنامهء و دستگاه جدیدی که خود شان سرپا کردند، سبب گردید که خود رهبر و حزب او با فاصله گیری از انقلاب، به ضد آن تبدیل شود. ادامهء این چنین روندی سبب شده بود که، بنا بر ماهیت خود، حکومت انقلابی هر روز در دایره یی بسته تر از روز پیش حرکت می کردند و، آزادی ها و دستاورد های انقلاب را پیش از پیش از مردم باز می ستاندند. بزودی به آنجا می کشید که فاصلهء توده مردم را با حکومت روز بروز بیشتر وعمیق تر می نمودند و به جای تحولات اجتماعی، در فضای تنگ اختناق با سرعت وشدت به کار ساختن استبداد نو مشغول می شدند.

تاریخ سده گذشته شاهد است مردم که دراول قاعدهء هرم را تشکیل می دادند، با چنین قدرت های رهبری خفقان کنندهء، راه خود را ازآن جدا می کردند و، دربهترین حالت به بی تفاوتی دچار می شدند. در چنین فضائی ، طبعآ، حتی اگر، به فرض محال رهبر با حسن نیت کامل هم ، قصد تحقق بخشیدن به شعارها و خواست انقلابی را داشته است، انجام آن به سد  روی گردانی و بی تفاوتی مردم بر می خورد و به نتیجهء نمی رسید.

علاوه بر این نوع رهبران انقلابی که در آغاز و حرکت حقیقی و اصیل در سده گذشته از مجرای تاریخ گزشتند، شکل دیگری رهبر سازی در قرن گذشته در بازار قدرت های سیاسی به نمایش درآمد که، فرد، یا گروهی، یا حزب نام نهادی دیکتاتور و مستبد، با توطئه یا کودتا و غالبآ با حمایت قدرت های بیگانه اهرم قدرت سیاسی را به دست گرفتند. با بهره گیری از نا رضائی عمیق مردم از نظم کهنه، مدعی نمایندگی خواست های مردم و حتی به اصطلاح انقلاب می شدند. این نوع مجازی ، که از همان آغاز حرکت، فاقد حداقل مشروعیت سیاسی بودند، طبعآ با سرنوشتی بهتر از نوع اول نداشتند و به زودی با بی تفاوتی و مقاومت  مردم مواجه می شدند.
  فکر میکنم ما افغان ها با چنین قدرتی بکلی آشنا می باشیم.

در پهلوی دو نوع از رهبرانی که در پیش ذکرشد، سومین شکل رهبری که در سده بیستم بعد از جنگ جهانی دوم طغیان کرده و، هنور هم با تمام پیشرفت های که دربالا از آن ها ذکر یافته، باز هم دول بزرگ به خاطر منافع مادی خود از عدم آگاهی و بینش سیاسی برخی از جهان سومی استفاده کرده، برای شان رهبران مذهبی و حتی " کرسمائی" ساخته و می سازند. آقای خمینی یکی از نمونه های رهبران مذهبی کرسمائی سده پیشین بود که، دراوائل مطبوعات دول غرب به خاطر سیاست های استعماری خویش وسیله بزرگ سازی آن و قدرت گرفتن اورا فراهم نمودند. اکنون جمهوری اسلامی آخوند های ایران بزرگترین مانع علیه تحکیم نظام سیاسی عقل گرای سکولاریسم می باشد. برخی از روشنفکران کشور های محروم در هزاره سوم که، با ختم نظام های استبدادی تک حزبی  و ایدئولوژی های سیاسی و مذهبی آغاز گردیده است ، نظام های بنیاد گرا اسلامی، مانند جمهوری اسلامی ایران، جمهوری اسلامی افغانستان، سودان ، مصر، پاکستان و امثالهم که، ستم علیه زنان، اختناق سیاسی، سانسور و واپسگرائی مذهبی از جمله عوامل آن ها است، با آن دست در گریبان اند.

عواملی که درفوق راجع به نوع حکومات رهبر و رهبرسازی بیان گردید، با عث شد که در اخیر قرن گذشته حتی یک نمونه ء موفق چه از نوع اول رهبر انقلابی و، چه از نوع دوم رهبران دیکتاتوری با توطئه یا کودتا و، چه از نوع سوم رهبر کرسمائی مذهبی نمی توان یافت و همهء این رهبران یا مدعیان رهبری، کشور و جامعهء خود را به فرو پاشی، شکست و فاجعهء سیاسی و اقتصادی رهنمون شده اند.

حتی از میان رهبران بزرگ انقلابی سدهء گذشته ( مائو تسه دون) که هرگز، رهبری مانند او در سراسر تاریخ، زمامدار و رهبری برای مدتی چنان طولانی و بر مردمی چنان پر شمار حکومت نکرده است، کشور پهناور خود را به بن بست و فاجعه کشاند. . کتاب سرخ مائو، در طول چندین دهه، همچون کتاب مقدس سیاسی، به عنوان مرجع، مورد استفاده و استناد ملیون ها نفر در سراسر جهان سوم و دول بزرگ جهان، از جمله هزاران جوان افغان «چپ سنتی» قرار گرفته بود. امروزتوجه به محتوی کتاب ها وجزوه های بسیاری که از جانب پیروان مائو به نشر رسیده، بیانی است، از تمایل به کنترول همه چیز و، ترس از خیانت اطرا فیان ، هرج و مرج بی سابقه دراطراف خودش و در سراسر چین که نتیجهء آن طرز دید وعملکر رهبری است . ارادهء فراگیرمائو تسه دون، چین کهن را در راه جهش بزرگ افگند که عواقب آن قحطی بزرگ و انقلاب فرهنگی و ملیون ها قربانی از خود به جای گذاشت.

درایامی که این مضمون را نوشته می کردم، مظاهرات آزادی خواهان بودائیست های (تبت چین) ضد حکومت چین در جهان براه افتاده است. این تظاهرات در مسیر راهپایمائی عمومی مشعل المپیک در کشور های که در آن ها این مشعل عبور می کند، جریان دارد. بررسی تاریخ کشور بزرگ  تبت و نقش چین و همچنان نقش سیاست استعماری انگلیس بحث جداگانه یی است که دراین مضمون جای آن نیست. ولی ذکر یک معذرت خواهی به خاطر یادمان از رهبران چین را در اینجا ضروری می دانم. زمانیکه( تنگ سیاوپنگ) به قدرت می رسد، در نخستین تماس با (دالایی لاما) او، بنام ملت چین از قتل های که در زمان تصرف نظامی تبت توسط ارتش چین و تحت رهبری مائو صورت گرفته است، معذرت خواهی نمود.

در اوسط اپرئل 1998 که سال های آخر سده رهبری بود، یک رهبردیگری در اثر سکتی قلبی درگذشت، که آن هم از جملهء جنایتکاران تاریخ بود. این  رهبر(پل پوت) بود که، از 75 تا 79 سده پیشین در کشور کمبودیا زمامداری کرد و رهبری خمر های سرخ را به عهده داشت. پل پوت که" قصاب قرن بیستم" مثما گردیده است، دیکتاتوری بود که باعث قتل ملیون ها انسان گردیده و در کوتا ترین دوران رهبری ،کمبودیا را از نگاه انسانی و اقتصادی به ویرانی کشاند.

نقطهء عطف ، در قدرت رسیدن پل پوت این بود که هوا داران اندیشهء مائو، کمبودیا را بعد از آلبانیا،( کشوراروپائی که با داشتن نفت و محیط طبعی سواحل سخره ای مدیترانه بین یونان و یگوسلاوی واقع شده است و بعد از زمامداری دیکتاتوری ( انور خاجه)دیده می شود که از فقیرترین و عقب مانده ترین کشور اروپائی می باشد)، دومین جایگاه انتقال انقلاب فرهنگی مدل چین می دیدند. پل پوت که خاطرات حیرت انگیز راه پیمائی طولانی مائو را بسر می پرورانید، برای پیاده کردن سبک انقلاب فرهنگی چین، لحظهء آرام نگرفت. ودرنتیجه با شتاب خشونت آمیزی، کشور خویش را به حمام خون تبدیل کرد.

بررسی تاریخی حوادث و فاجعه های سیاسی که تحت نام احزاب سیاسی و رهبران در برخی از کشور ها درسده گذشته براه افتاد، این را بخوبی می رساند که، علل اصلی شکست جوامع رهبری شده حکومت فردی، گروهی، حزبی ، حتی درمشروع ترین شکل و با داشتن بار والاترین و پر ارزش ترین آرمان ها، چون نمی تواند، در دراز مدت، همکاری، حمایت و پشتیبانی توده ها را داشته باشد، چگونه از درون فاسد می شود، می پوسد و جامعه را به هم پاشیدگی و فاجعه می کشاند.

امروز که، دردهه نخست هزاره سوم قرار داریم کشورهائی که دموکراسی نامیده می شوند و در واقع باید آن ها را اردوگاه سرمایه نامید، با وجود هزار ها معایب و تضاد های بسیار ذاتی جامعه سرمایه داری که اهم آن مطلق انگاری سرمایه است و، بخصوص که اکنون سرمایه مالی بانک های جهانی، آسیائی، صندوق وجه بین المللی ، به خاطر سود، برخی از کشور های محروم را درغبظهء خود  در آوردند و، نقش آن ها درکنترول جامعه نمایان شده است، با آن هم کشور های اردوگاه سرمایه داری با زیرکی درک اینکه بدون مشارکت وسیع  و همه جانبهء مردم، دست یابی به هیچ گونه پیشرفت و ترقی سیاسی، اجتماعی و اقتصادی میسر نیست، اکنون این رژیم های سرمایه داری بر جنازهء رژیم های بر آمده ازآرمان های انسانی، به پایکوبی و شادمانی هذیان آلوده پرداخته و، شکست آن ها را پیروزی خود وانمود می کنند.

این چنین است که کشتی آرمان و آرمان خواهی که به خون بهای ملیون انسان فداکار و آزاده سده گذشته بوده به، گِل نشت و، ملیون ها انسان سر خورده و، صد ها هزار جوانان تحصیل کرده سر گردان و امید باخته از خود به جای گذاشته است. شکست پدیدهء رهبر بر پایه ایدئولوژی ازهرنوعش وموفقیت نسبی و پیشرفت های غیرقابل انکار کشورهائی که با دموکراسی اداراه می شوند، قبل از آنکه به معنای باطل  یا غیرعملی بودن آرمان های اولی و یا درست و بر حق بودن مواضع و دیدگاه های دومی باشد، این را ثابت می کند که؛

اول : مسؤلیت وظایف سیاسی و اجتماعی افراد جامعه، به هیچ عنوان نمی تواند و نباید بطور دراز مدت و بدون قید و شرط به هیچ فرد یا گروهی واگذار شود.

دوم : ادارهء جامعه بایستی با مشارکت فرد فرد افراد آن بصورت نهادی انجام گیرد، تا تمرکز قدرت در دست یک فرد یا گروه جلوگیری شده و با آن یا رفتن این فرد یا گروه و یا خطا و لغزش آنان ، ارکان جامعه آسیب نبیند و به فاجعه کشانده نشود.

شکست رهبری فردی وابسته به ایدئولوژی چه پرولتاری و دهقانی و چه مذهبی وغیره و چه گروهی همچنین نشان داد که، آنانی که با تاکید بر نا آگاهی و نادانی برخی از مردم، حکومت را حق و یا وطیفهء فرهیخته گان و بر گزیدگان جامعه می دانند، تاچه حد در اشتباه بوده اند. در واقع بزرگترین و مهمترین وظیفهء این بر گزیدگان، از سوئی تلاش در شرکت دادن هرچه بیشترمردم در زندگی سیاسی و اجتماعی جامعه و، از سوی دیگر، کوشش برای بالا بردن سطح آگاهی وبینش آن ها است. بدون تردید، در بسیاری از جوامع رهبری شده، اگر این تلاش و کوشش، جایگزین تمرکز قدرت در دست فرد یا گروهی خاص شده، اگر این تلاش و کوشش، جایگزین تمرکز قدرت در دست فرد یا گروهی خاص شده بود، وضع امروز آن ها آنچه که هست نمی بود. برخی از کشور ها که مردم آن هنوز با این پدیده در گیراند، برای جبران خطا هرگز دیر نیست تا خویش را ازبند آن برهانند.

این واقعیت را باید گفت که، کشور های که در شرایط کنونی از عدالت نسبی دموکراسی نیز برخور دارند، از روز اول حیات خود، مردمی در سطح نسبی، آگاه و دارای بینش سیاسی و اجتماعی نداشته اند. برای رسیدن به آرمانی که آنچه امروز هستند، مردم آن ها صد، دوصد و یا سیصد سال مبارزه، تلاش و کوشش کرده اند.
دیگران نیز ناچار، باید یک روزی شروع کنندو، چرا نه همین امروز.

برای مردم افغانستان که از چند صد سال قبل با نظام های قبیلوی و مستبده سر کار دارند واثرات زیانبار آن ها را با گوشت و استخوان خود تجربه و آزمایش کرده اند، که در نتیجه در اوائل دههء هزاره سوم هنوز با گروهی از رهبران پیرو ایدئولوژی مذهبی و غیره مذهبی در گیرهستیم که، ساختار اقتصادی و اجتماعی افغانستان  را بخاطر منافع بیگانگان بر پایه ایدئولوژی های خود به ویرانی تبدیل  کرده اند و این کشور امروز نمونهء یک فاجعه بشری را به نمایش می گذارد، آیا زمان آن نرسیده که با یک ملیون قربانی دیروز راه آزادی، برای انتخاب شیوه جامعه چندین قومی افغانستان ، نه دو باربلکه چند بار زیادتر بیندیشیم؟
تورنتو- جون
2008

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen