ما چه سخاوتمندانه مفاهیمی چون روشنگری، مدرنیته، دموکراسی، آزادی، مشروطه خواهی وهمانند آنها را نذر جامعۀ پیشامدرن کرده ایم. مقاله ای درادامه بحث پیرامون جنبش مشروطیت درافغانستان.(عکس: امیرحبیب الله خان در آغازامارتش)
یادداشت: در سلسله بحث ها پیرامون جنبش مشروطیت درافغانستان، اینک مقاله ای از لطیف ناظمی در پاسخ به انتقاد هایی ازداکتر اسدالله شعور و داکتر اجرالدین حشمت می خوانید. این سلسله بحث زیرنام جنبش مشروطیت ادامه دارد.
«باز هم پیرامون مشروطیت در افغانستان»
سال 1909 بود که «حزب سر ملی» بی رحمانه سرکوب گشت، یعنی درست 147 سال پس از آن که «ژان ژاک روسو» کتاب «قرار داد اجتماعی» خویش را رقم زده بود، کتابی که بیان روشن و آشکارای فلسفۀ روشنگری است. روشنگری بود که مقوله هایی چون خرد گرایی، رشد و توسعۀ اجتماعی، آزادی فردی، قانون ورزی، دانش وفن آوری (تمام مقوله هایی را که مدرن خوانده می شدند) به ارمغان آورد. اما، ما در آن سالها هرگزازاین رویداد ها آگاهی نداشتیم، آنان که دورۀ امارت امیرشیرعلی خان را دوران روشنگری شمرده اند، آیا نمیدانستند که حتی چندین دهه پس ازآن هم ما با نام روشنگری و مدرنیته آشنایی به هم نرسانده بودیم. ما کجا رویکردی به سوی سنت گریزی داشتیم؟ ما کجا از بند ستنهای اخلاقی و اسطوره یی پوسیده رهایی یافته بودیم؟
مدرنیته را «پیروزی خرد انسانی بر باور های سنتی، افزون شدن دیدگاه فلسفۀ نقادانه با پیوند با سازمان تازۀ تولید و تجارت، شکل گیری قوانین مبادلۀ کالا ها و به تدریج سلطۀ جامعۀ مدنی بردولت خوانده اند»؛ ما کجا این فرهنگ سیاسی اقتصادی و فلسفی را داشتیم؟
ما در آغاز سدۀ بیستم و در روزگار انقلاب انفورماتیک هنوز از محدودیت های سنت عبور نکرده ایم چه رسد به این که در دهۀ نخست سدۀ بیستم این راه را پیموده باشیم، در روزگاری که نه از فن آوری خبری بود ونه از خرد باوری.
ما چه سخاوتمندانه مفاهیمی چون روشنگری، مدرنیته، دموکراسی، آزادی، مشروطه خواهی وهمانند آنها را نذر جامعۀ پیشامدرن کرده ایم. ما خو کرده ایم که تمام مقوله ها و گفتمان های فلسفی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی باختر زمین را الگو برداری کنیم و چون برچسپی افتخار آفرین، برسینۀ برهه هایی از تاریخ خویش بیاویزیم.
نکتۀ دیگر این که ما همواره رخداد های تاریخی خویش را خود جوش می پنداریم و از محرکه ها و انگیزه های بیرونی یا بی اطلاعیم و یا دیدگان خویش را می بندیم و علل و اسباب بیرون مرزی را نادیده می انگاریم.
این روزها که مقولۀ مشروطیت را بازعلم کرده ام، شادم که فرهیختگانی اینجا و آنجا به بررسی این گفتمان دست پرداخته اند، تاباشد که ازمیان اندیشه ها و برداشتهای ناهمگون حقیقت ما جرا روشن گردد. ازمیان کسانی که به این موضوع متعرض گردیده اند جناب «داکتر اسدالله شعور» و «داکتراجرالدین حشمت» اند.
نوشتۀ داکتراسدالله شعور را که خواندم، به راستی شگفتی زده شدم. من که در باب مشروطه در افغانستان، صحبت کوتاهی در رادیوی صدای آلمان داشتم ولی نبشته یی درسایت آن رادیو داشتم که یکسره متکی به سخنان تاریخ نگاران بود و از نظر حجم بیشتر از آن صحبت کوتاه بود و حتی بیشتر از امکاناتی که آن رادیو دارد، ازهمین رو، درآن صفحه پانویس های نوشته مرا نشر نکرده بودند.
گفتم که شگفتی زده شدم، چرا که داکتر شعور پژوهشگری است دقیق النظرچرا باید این گونه بنویسد؟ با خود گفتم از چه روی نوشته ام را ندیده است و نخوانده است و رفته است به سراغ صحبت کوتاه رادیویی من و متکی به آن صحبت کوتاه، دست به قلم برده است؟ اگر خوانده است پس چرا متن را رها کرده است و به حاشیه پرداخته است؟ درحالی که شنیدم ایشان نه تنها نوشته را خوانده اند، افزون بر آن، چاپش کرده اند و به یکی از دوستان خویش نیز فرستاده اند که او هم چیزی در پاسخ من رقم بزند که سرانجام آن دوست شان نیز شمشیرش را از نیام کشید.
من دراین نکته که رویداد تاریخی را نباید از بستر زمان شان بیرون کشید و باید در جو همان روزگار به بررسی آنها پرداخت، در حد معینی سازگاری دارم. امروزنزدیک به هفتاد سال از پایان جنگ جهانی دوم می گذرد ولی هنوزهم کندوکاو ها و تفسیرهای گوناگون در این گستره پایان نیافته است و هر کسی از ظن خود، یار این ماجرا می شود. آنچه من بر پایۀ اسناد تاریخی نگاشته ام، خوانش من از رخدادهایی است که بر جای مانده اند و اگر روزی و روزگاری اسناد دیگری از چنگ تاریخ افتاد که چیز دیگری را آشکارا می ساخت، من هم به گونۀ دیگری خواهم اندیشید و به گونۀ دیگری خواهم نوشت.
نوشته اند که: «این حرکت را نمی توان جنبش خواند اما هرچیزی باشد هدف اساسی آن شاهی مشروطه در کشوربود.» ببینید اگر پای جنبشی در میان نباشد چگونه می توان نظامی را به جای نظامی دیگر نشاند و پادشاهی مطلقه را به شاهی مشروطه مبدل ساخت؟ من با آن که می دانم در این حرکت افرادی با اندیشه ها و باور های ناهگمون گرد آمده بودند، اما آنچه آنان را به هم نزدیک می ساخت، بیدادی بود که از سوی نظام برمردم می رفت و حرکت اینان حرکتی آزادی خواهانه بود ولی این که با تعریفی که ازمشروطه خواهی داریم وفق داشته است یانه خود مقولۀ دیگر است، این که این گروه از ویژگی های این مقوله درک درستی داشتند یا خیر، بحثی دیگری است و حدیثی دیگر و نشاید که این مقوله ها را به هم آمیخت.
می نویسند که :«نتیجه ی بحث آن که در نقد تاریخ که یکی از مبرمترین ضرورت های جامعه ی ما برای روشن شدن صورت اصلی وقایع تاریخی کشور است، بیش از همه اوضاع و احوال زمانِ وقوع رویدادها در نظر گرفته شود، حتی در استفاده از اسناد باید معیارهای علمی را در نظر گرفت».
لطیف ناظمی:ما خو کرده ایم که تمام مقوله ها و گفتمان های فلسفی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی باختر زمین را الگو برداری کنیم و چون برچسپی افتخار آفرین، برسینۀ برهه هایی از تاریخ خویش بیاویزیم.
پند حکیمانۀ تان بجاست و کسی هم تفسیر انتزاعی و مجرد و بیرون از حوزۀ تاریخی در بحث مشروطه خواهی کشورنکرده است، اما آنچه خود اشاره کرده اید درست است و بایسته است. من هم به زبان بیاورم که بیشترینه تاریخ نگاران ما، تاریخ ما را همواره با املای شاهان و در باریان نوشته اند و برماست که نگاهی تازه به تاریخ خویش بیفگنیم، نگاهی بدون پیش داوری، دور ازعصبیتهای تباری و زبانی، دور از بت سازی وبت شکنی اما درد ودریغ اینجاست که ما تمام رنگها را یا سیاه می بینیم یاسفید، آدمهای تاریخی رایا خدا می سازیم یا شیطا ن، هنوز نیاموخته ایم که بدون حب و بغض به تاریخ بنگریم. برخورد ما با تاریخ ، برخوردی احساسی است نه منطقی، قوم گرایانه است نه خرد گرایانه و سالم، وابسته به روابط است نه به ضوابط.
از قول مننوشته اند که من به وصیت نامۀ واصف که تنها بیتی از آن را در کتاب افغانستان در مسیر تاریخ می خوانیم، سر سازگاری دارم، درحالی که هیچگاه چنین چیزی نیست. ببینید نخست این که غبار همان بیت (ترک مال و ترک جان و ترک سر) را نوشته و لی حبیبی کاملا متن جدیدی را
وامی نماید که با هم همخوانی ندارند، افزون برآن کسی نه این متن را دیده نه آن یکی را. غبار می نویسد که متن وصیت نامه نزد داوی بوده است که او از سپردن به وی مضایقه کرده است و حبیبی می نویسد که داوی بدو گفته است که در روزگار کشته شدن واصف او کودکی بیش نبوده است.
این که محمد سرور واصف مبارزی نستوه بوده است، تردیدی نیست و این که رهبری حلقه یی را به دوش داشته است، هم میتوان گمانه زنی کرد، امااسناد «اندیا آفیس» که استادهاشمی آنها را دیده است و خوانده است و حتا با امانت داری متن انگلیسی آنها را جای جای در کتب دو جلدی خویش اقتباس کرده است وعمرش را در پای این پژوهش گذاشته است، باور دارد که داکتر عبدالغنی رهبری حزب را به دوش داشته است. به این چند نمونه بنگرید:
ـ «در یکی از اسناد محرمانه آمده است که: داکتر عبدالغنی یک سوسایتی تأسیس کرده است که اعضای آن شبانه درخانۀ داکتر مذکور اجتماع می کنند... در ظرف شش ماه امیر هیچ اطلاعی از این امر نداشت» به نقل از هاشمی. ج.1. ص. 243.
ـ «از جمله یک عده معلمین هندی بودندکه در لیسۀ حبیبیه تدریس می نمودند. این گروپ که در رأس آنها داکتر عبدالغنی تعلق داشت و تعلیم و تربیت انگلیسی، دیده بود، در انکشاف مفکورۀ مشروطه طلبی در افغانستان نیز سهم و رول بارزی داشتند. فعالیت شان در زمینه قابل یاد آوری است». هاشمی . ج.1. ص.239
ـ در متن انگلیسی اندیا آفیس به حوالۀ هاشمی در صفحۀ 251 کتابش ، عنوان داکتر غنی چنین یاد شده است :
The leader of the party
ـ «توطیه توسط داکتر غنی شروع شد ». همان. ص. 251
ـ« داکتر غنی یکی از بنیان گذاران حزب بوده است» . به رؤیت اسناد اندیا آفیس به حوالۀ هاشمی .ج.1. ص.247.
ـ « در اسناد محرم که در صفحات قبل راجع به آن صحبت به عمل آمده است، چندین نوبت نام داکتر عبدالغنی به حیث سر کرده یا رییس "جمعیت سر ملی" ذکر گردیده است». ج.1. ص.275.
استادهاشمی که خود به متن اصلی اسناد اندیا آفیس دسترسی داشته است نیز داکتر غنی را آمر عمومی مشروطه خواهان و رییس عمومی حزب می داند.
آیا شما نخوانده اید که زندانیان حزب سر ملی را که برای بازجویی می خوانند « زندانیان فقرۀ داکتر غنی می خواندند» ؟
این همه روایات نا همگون به ما می آموزد که در اصدار حکم قطعی و حرف آخردراین بخش، محتاط باشیم.
امادر باب نوشتۀ آقای داکتر اجرالدین نظری بیندازیم . ایشان در مورد ادعای من که نخستین نوشته در باب به اصطلاح مشروطیت از آن استاد عبدالحی حبیبی است، می نگارند:
« با یک مرور گذرا چنان وانمود می شود که مطلب بالا که آغازگر مقاله است با واقعیت عینی فاصله دارد، چه قبل از (1330 ) بارها اصطلاح «مشروطه، مشروطه خواه و جنبش مشروطه خواهی و دیگر کلمات مربوطۀ آن» نه تنها در آثار و نشرات بنیان گذاران آن جنبش مانند مولوی محمد سرور واصف الکوزی، میرسید قاسم خان لغمانی و شخصیت های درگیر در آن نهضت مانند مرحومان غبار و داوی بلکه حتی در اسناد دشمنان آن نیز به مشاهده می رسد. یعنی این تنها مرحوم حبیبی نبود که برای اولین بار سر این راز مهر شده را گشوده باشد و اصطلاح «مشروطه خواهی» توسط او در کشور مطرح بحث قرار گرفته باشد».
اما آنچه با واقعیت فاصله دارد گفتارآقای اجرالدین است نه ادعای من. این شمایید که تخیل می زنید که پیش از مقالۀ استاد حبیبی مشروطه خواهی در آثار ونشرات نیز به مشاهده می رسد، می خواهم یک جای دیگر پیش از 1330 نشان دهید که درکتاب یا مقاله یی این بحث به میان آمده باشد.
به آگاهی من برسانید که در کجا و چه وقت پیش ازسال1330ازآن چند تنی که نام بردید یا دیگران چیزی در باب مشروطیت اول جستاری را خوانده باشید. از مولوی محمد سرور واصف تنها ترجمۀ کتاب «تاریخ ادریسیان و حمودیان و موحدین» است که در آن نمی توان ازمشروطه حرفی دید، ازمیر سید قاسم خان هم در این خصوص همان مقالتی را خوانده ایم که درشمارۀ 18 سرطان سال 1351 به خامۀ پشتون یار در جریدۀ کاروان انتشار یافته است که از امالی میر صاحب است نه نوشتۀ خودشان. جز این از شخصیت های دیگر نام نگرفته اند که چه کسانی بوده اند در باب مشرطیت در افغانستان نوشته باشند. بیگمان واژۀ مشروطیت قبل از آن بر زبان هارفته است و در استفتای سردار عبدالقدوس خان ذکرش آمده است اما این که چه کسی پیش از مقالۀ مورد نظر مان در روزنامه یی، جریده یی و یا کتابی بحث مشروطیت را در کشور ما به میان کشیده باشد برای من روشن سازید. چرا یکی ازهمان «آثار و نشرات» را نشان نمی دهید آیا نام گرفتن از مشروطیت به دیدۀ شمابه معنای تحقیق در این نمط است؟
تردیدی نیست که پیش ازمقالۀ پوهاند حبیبی در بیرون کشور چیزهایی در این باب نگاشته آمده است که از آن شمار می توان از کتاب «انقلاب افغانستان» اثر مولوی محمد حسین پنچابی نام برد که درکتاب داکترعبدالغنی را "صدر جان نثاران اسلام می خواند" و ناسزاهایی هم حوالۀ شاه امان الله می کند. کتاب دیگراز آن همان داکترغنی است به نام " وضع سیاسی آسیای مرکزی" که در سال 1921 در لاهور انتشار یافته است.
اول باید اذعان شود که در هیچ سند و یا مدرکی مشروطه خواهان ذکر نشده است که آنها باید همیش غیرمسلح باشند. ضمنا، با هیچ مرجع چنین پیمانی هم نبسته بودند.دوم پر واضح است که مکلفیت اعضای جنبش به داشتن تفنگچه نه به خاطر براه انداختن قیام عمومی در کشور بود، بلکه صرف جهت حفظ امنیت جان مشروطه خواهان این فیصله صادر شده بود، زیرا با رسیدن گزارش های استخباراتی به دولت هویت تعدادی از مبارزین افشا شده بود.
معنای این جملۀ تان چیست که هیچ سندی و جود ندارد که آنان غیر مسلح باشند این سخن با همه ابهامش رد همان روایت شاد روان غبار است که نوشته است: «تمام این سخنان با تصویب "مسلح باید بود" بعد ها به دست امیر رسید» غبار ص. 717.
هنگامی که حزبی فیصله می کند اعضای حزب باید مسلح باشند، پس خلاف منطق است که دستور صادر کند که اعضای حزب نباید غیر مسلح باشند.
دو دیگر این که، می پذیریم که آنان در اندیشۀ اغتشاش نبودند اما بر انداختن امیر حبیب الله ازشمار مرام ها و مقاصد شان نبود؟ مگر در همان کتاب ارجمند شاد روان غبار نخوانده ایم که نوشته است:
«متعاقبا در زمستان 1909 هنگامی که امیر در باغهای جلال آباد مشغول تفرج بود دو نفر از اعضای حزب (استادمحمد عظیم خان کارگذار فنی فابریکۀ حربی و ملا منهاج الدین خان جلال آبادی معلم شاهزاده محمد کبیر خان) فهرستی از تمام اعضای حزب تا جایی که می شناختند تهیه کردند و ملا طور چاپار این فهرست را با راپوری به نزد امیر در جلال آباد تقدیم کرد و گفت: « هدف اصلی حزب سری ملی کشتن امیر و دولت مشروطه است» غبار صفحات 717 و 718.
مگر سردار عبدالحبیب عضوهمین جمعیت در جمعی اعضای حزب به گونه یی از نابودی امیر حبیب الله سخن نزده بود؟ مگردر کتاب جنبش مشروطیت در افغانستان نمی خوانیم که: «گویند در مجمعی که رفقای مشروطه کابل فراهم آمده بودند و تصویب کردندکه بعد از این مسلح باید باشند گفته شد: امیر حبیب الله نی بلکه عبدالحبیب رییس؟» حبیبی ، ص38.
یعنی امیر حبیب الله کشته شود و سردار عبدالحبیب خان به جای وی پادشاه شود.
مگر عبدالرحمان خان لودین که عضو برجستۀ گروه دوم و فرزند کاکا سید احمد خان عضو حزب سرملی بود، قصد کشتن امیر را نداشت؟
« ... حتی یک فردی از همین حلقه ها بود به ترور شاه اقدام کرد و ناکام شد... همین که موتر مقابل دوکان مذکور رسیدتفنگچۀ عبدالرحمان خان به صدا درآمد و گوله در دماغۀ موتر اصابت کرد، اما موتر به سرعت گذشت و امیر سالم ماند» غبار .ص.721.
مگر شجا ع الدولۀ غوربندی مشروطه خواه وعضو جمعیت دوم نبود که ا میر را سر انجام کشت و بدین قتل اعتراف هم کرده است.
مرحوم عبدالحی حبیبی درکتاب جنبش مشروطیت در افغانستان می نویسد:
«دیپلوم انجینیر محمد اکرم پرونتا( محصل افغانی در آلمان بعد از آن وزیر فواید عامه 1329) گفت که در ایام تحصیل در برلین ( حدود 1310) به دیدار شجاع الدوله ... مقیم برلین رفتم. برمیز اتاقش عکس جوانی دیده می شد. من پرسیدم که این کیست؟ شجاع الدوله گفت: عکس کاکایت جوهر شاه شهید است، مردی که در اولین نهضت مشروطه خواهی قربان گردید، ولی با این انگشت خود ...انتقام خون او را از امیر گرفتم». حبیبی، ص. 55.
نادیده نباید گذاشت که قتل امیر هرگز جنبۀ شخصی نداشته است. نه انتقام اهانتی را که ملکه سرور سلطان نسبت به امیر روا داشته بود، گرفته شده است و نه تصمیم شخصی شجاع الدوله بوده است.
در کتاب جنبش مشروطیت در افغانستان می خوانیم: «تا جایی که نویسندۀ این سطور از اشخاص راستگوی دخیل یا ناظران نزدیک واقعه شنیده ام، ترتیبات قتل قبلا در مرکز سری مشروطیت دوم گرفته شده و حتی برادر امیر( نایب السلطنه ) را با خودهم نوا و هم قسم ساخته و بر مصحفی امضا کرده بودند.» حبیبی.ص. 154.
پس چرا می نویسید که سلاح داشتن اعضای حزب سری ملی به منظور پاسداری ازجان شان بوده است ؟ پس چرا چشمهای تان را می بندید و حقیقت را نمی بینید؟
می نویسید که: «جنبش مشروطه» در شرایط استبداد مطلق به پیش می رفت که حفظ و نگهداشت اسناد و مدارک کتبی در آن هنگام کار ساده نبود و به قول پیش آهنگان آن اکثر فیصله های شان شکل شفاهی و تقریری داشت» .
ولی این سخن به یاد تان نمی ماند و جای دیگر می نویسید:.
«هنوز اسناد و مدارک آن جنبش نزد افراد و اشخاص و یا در آرشیف های شخصی مقید است و امید است روزی مانند ده ها سند و مدرک دیگر از کدام گوشه و کنار کشور آشکار شده و به دسترس نویسندگان و محققین قرار بگیرد » .
از یک سو می نویسیدکه فیصله های حزب، شفاهی و تقریری بوده است و از سوی دیگر با اطمینان کامل می نگارید که روزی ده ها سند و مدرک دیگرآشکار شود و به دستر س خوانندگان قرار گیرد.
آقای اجرالدین جای دیگر می نویسند: «به هرحال، نظر به عوامل ذیل نه تنها برنامه بلکه اکثر اسناد مشروطه خواهان تا اکنون به دسترس ما قرار نگرفته است».
در پاسخ شان باید بگویم که « جانا سخن از زبان من می گویی» با این تفاوت که برنامه هایی را که در کتابهای گوناگون آمده است، همه محصول تخیل همان مرحومانی اند که شما نام برده اید.
باید گفت که تمام آگاهی ما از حزب سری ملی شفاهی است و کوچکترین سند کتبی در این خصوص در دست نیست حتی وصیت نامه یی را که گویا مولوی محمد سرور واصف درآخرین لمحۀ حیاتش نوشته است کسی تا اکنون ندیده است. میر غلام محمد غبار می نویسد: « اصل این وصیت نامه در نزد عبدالهادی خان داوی بود ولی از دادن نقل آن به من مضایقه شد» افغانستان در مسیر تاریخ، ص. 718
امااز پوهاند حبیبی می خوانیم که: « ولی نویسندۀ این سطوراز خود داوی مرحوم شنیدم که او در آن وقت کودک بود و با مادر خود (اتکو)به فاتحۀ واصف به خانۀ ایشان رفته بود و در آن وقت نام مشروطیت را نمی شناخت» جنبش مشروطیت در افغانستان،ص.16
دوستان گرامی بیایید جذم گرایی را یک سو نهیم وسوای آثار مرشدان خویش جستار های دیگران را نیز از نظر بگذرانیم و حب و بغض را در تحلیل تاریخی اجازۀ ورود ندهیم.
نویسنده: لطیف ناظمی
ویراستار: سیدروح الله یاسر
دکترلطیف طبیبی
چند اشاره پیرامون گفتمان مشروطیت درافغانستان
|
شاه امان الله که برخی از نویسنده گان افغان عاشق مشروطیت او شده اند. دانشمندانی که مجذوب مشروطه سلطنتی بودند، شارل دو مونتسکیو، و روسو که طرح قرارداد اجتماعی را نمود سخن آغازین چندیست که درتارنمای رادیوصدای آلمان ( بخش فارسی افغانستان ) زیرعنوان "اندیشه وفرهنگ"، مضامینی پیرامون جوانب مشروطیت، جنبش مشروطیت، و بود ونبود آن، به نشرمیرسد. نخست بی درنگ باید دراین جا بگویم که چنین اقدامی بسیار نیکو وسازنده است. زیرا تصورات ناهمگون و متفاوت از آن، به سوی یک گفتمان دلچسپ نزدیک میشوند. واقف هستیم که پنجه گذاشتن روی ناهمگونی های که از تاریخ ما وجود دارد؛ و روشهای متفاوتی که درنوشتن تاریخ نزد برخی از مورخین ما سایه انداخته ،از طریق چنین گفتمانها وکار پرفیض وبرکت جوابگوی ضرورت دانش آموزان نسل آینده ما است. این قلم ازمدت چند دهه بدین سو به این موضوع تأکید کرده و درچندین مقاله از دانشمندان صاحبنظرافغانستان خواهش نمودم که لطفآ تاریخ افغانستان وروش تاریخ نویسی برخی ازمورخین ما را بازنگری کرده و به بحث بکشند. خوشبختانه چند تن نوشته هایی را نشر کردند.مضمونی ازآقای نصیرمهرین درسال1377 خورشیدی تحت عنوان" نیازبازنگری به تاریخ افغانستان" در شماره 4 مجله (مردم نامه باختر که با سهمگیری اینجانب در تورنتو نشر میشد ) ص 126 تا 135 به چاپ رسید.همچنان آقای پویا فاریابی درپاییز 1378 وبهار1379 درمجله (نقد وآرمان)" از دستآوردها تا دستبردها" در باره مشروطه خواهان افغان از دریچه فرهنگ "گفتگو" بحث نمود. ولی بحث ها به شکل منظم ودوامدار ره نپیمودند. امید است حالا موضوعی را که دست اندرکاران رادیو صدای آلمان بخش افغانستان، به همت قلم بدستان افغان آغازیدند، اشاره نخست و پایان به صحبت های ناهمگونی های کاروان سرای تاریخ افغانستان نباشد، بلکه نویسندگان آگاه در موضوع درپهلوی مباحثات مسائل سیاسی و فرهنگی در رابطه با مشروطیت، بازنگری تاریخ افغانستان را طرف توجه جدی وظایف فرهنگی و ادبی خود بگذارند. تا درنتیجه بحث جدید، مطالب نو و با آشنایی به نوشته های تاریخ نگاران قبلی، دریچه واقعی شناخت این سرزمین استبداد زده و عقب مانده برای نسل های بعدی روشن گردد. وسرانجام تاریخ واقعی افغانستان ازستم مداحی گرایی ونوشته های سطحی برخی از مورخین افغان آزاد گردد. با این انگیزه، اینجانب برای روشن شدن مطلب و گفتمان مشروطیت، بيراه نمی دانم که اگرنخست اشاره ای به مفهوم مشروطه بنمایم. مفهوم حکومت مشروطهبه نظر این قلم مشروطيت به معنای مشروط کردن حاکميت به ضوابط مندرج دریک ميثاق ملی، که «قانون اساسی» خوانده شده، می باشد. این تعریف در سطح عوام هم قابل فهم است. یعنی رابطهء حاکم و مردم ، ديگر رابطه خونی پدر و فرزندی نيست ودرعين حال، مشروط به قراردادی اجتماعی است. بهئ عبارۀ دیگر برای اينکه مشروطيت ِ حکومت حفظ شود، آدمی که در مسند پادشاهی نشسته، نبايد در جريان های روزمرهء کشور دخالت کند . به همين دليل هم است که شاه در حکومت مشروطیت، شخصيتی است غير مسئوول. اين مسئوول نبودن باعث می شود که هم «مشروعيت» و هم «مشروطيت» مقام او تأمين شود. چون این روند در جوامع مختلف، آزمایش های مختلف دیده و بعضی به درستی به آن توجه نکرده اند، چند اشاره به چنین مسأ له ای می نمایم قاره آسیاه وحکومات مشروطهدرنبشتاربرخی ازقلم بدستان صحبت حکومت مشروطه حتی در سطح قاره آسیا رفته است. اطلاع وبرداشتی که درست نیست. زیرا درقاره آسیا، خاورميانه و آفريقا تا قبل از جنگ جهانی دوم ،حکومت مشروطه به مفهوم واقعی آن استقرارنیافته بود. در ایران که پیش از آن علیه مطلقیت سلسلۀ قاجاریه جنبشی بوجود آمد،ثمرۀ پیروزی نداشتت. رژیم شاهی جاپان که یکی ازکهن ترین حکمفرمایی در قاره است، در اوایل، منزلت دولت از ورای دین شینتو تعریف شده، یعنی طریقۀ خدایان که آئین باستانی جاپان است.این آئین که بنام الهه خورشید یاد می شد، (اما تراسو) را نگهبان سرزمین اجدادی میدانست و خاندان سلطنتی را از نسل این خدا و تجسم وی میشمارد. دراوسط قرن پنجم میلادی آئین بودایی به چاپان وارد شد. وسرانجام مذهب شینتو بسیاری از عناصر بودایی را به خود منتقل کرد. پرستش خدایان ملی و امپراتور و وطن پرستی از آداب این آئین است.ازآن تاریخ به بعد آئین شینتو نیز بارها نوسازی شد و بالاخره در سال 1946 پرستش امپراتور توسط خود وی منسوخ گردیدو شاهی مشروطه حاکم شد. در کشوار های حوزه شرق میانه تا قبل ازکودتای های جمال عبدالناصردرمصر و حسن البکروصدام حسین درعراق رژیم های شاهی مستبده بودند. این نظام های مستبده میراثی از ملکداری و تیولداری خلفای اسلام بجا مانده بود، این ساختارهای سیاسی "حکومت مشروطه" نبودند.این قدرت ها با مطلقه کردن حاکميت خود، طبعاً، خويشتن را آماج همهء نارضايتی ها و شکايت ها و منشاء همه فسادهائی که از مطلقه و استبدادی شدن حکومت بر می خيزد معرفی می کنند. پادشاهی اردون به مفهوم درست مشروطه نیست. و درمراکش بعد از بهارعرب 2011 سلسله خاندان حسن به تتزلزل افتاده اند وتن به برخی از رفورم های سیاسی داده است. افغانستان وحکومت مشروطهقبل از همه باید یاد آوری نمایم که اصطلاح " مشروطه" دوست داشتنی است.و این موضوع واقعیت دارد. به ویژه درجامعه استبداد زده و قبیلوی افغانستان که مطلقیت حکمفرما بود، در آغاز دهه دوم سده بیستم برخی از روشنگران آرمان مخالفت با مطلقیت را دارا بودند. آن ها با تأثیر پذیری از رفورم های دوران آخرعثمانی و ترک های جوان شکل دولت "مشروطه" را کم وبیش فهم نموده دولتی غیر مطلق العنانی می خواستند. اگر میخواهیم از روی سند نظر بدهیم ، خارج از این برای قضاوت چیز دیگری نداریم. اما بعدتر ارمانهای آنانها "مشروطه" نام گرفت. از آن تاریخ به بعد، برخی از نگارندگان ومورخین ما ازجریان مشروطه خواهی، "مشروطیت" و "حکومت مشروطه" سخن گفته و اکنون هم می گویند. ولی مشکلاتی که ما با بررسی ریشه های تاریخی جریان مشروطه خواهی افغانستان داریم، دراینجا است که، چه از نگاه مفهوم و چه از نگاه برنامه سیاسی این جریان گنگ و ابهام آمیز است. برای اینکه این جریان صاحب برنامه ای مشخص نبوده است. معضلۀ دیگر وقتی پدیدار شد که بعضی ها بدون نقد وبازنگری و دقت لازم به آرمانها ونظریات آنها همه را مشروطۀ طلب نوشتند. به نظر این قلم عدم اتکاء به باورها و گزارشات شخصی بعضی از هوداران جریان مشروطه خواهی افغان، می تواند در تشخیص واقعیت مطالبات آنها مثمر باشد. برخی از این عناصرخوشبین به روشنگران عصر شاه امان الله ، از کلمه مشروطه سپری ساختند برای دفاع ازآنها. چون تعدادی ازآنها واضحا ً درک وفهمی از مشروطیت نداشتند،ازهمین خاطر درافغانستان استفاده این اصطلاح برای برخی از روشنگران حاوی لايه های مختلفی از معانی شده است. برخی اينطورمی فهمند که اوائل قرن بيستم بعد ازقتل امیرحبیب الله و تاج گذاری فرزند او،کشورما از برکت فعالیت جریان مشروطه خواهان،دارای نظام شاهی تکیه به قانون اساسی و مجلس شورای ملی شد وحاکميت از طريق تدوين يک قانون اساسی ـ عملی گردید. و گویا پادشاه ، کابينه و مجلس را بعنوان کارگزاران خود برمسند حکومت نشاند و اداره کشور را به دست آنها داد. !! حال اگرنظام امانی ازمشروطیت برخوردار بوده، باید دید که، اين حاکميت به چه «مشروط» بوده است؟ اگر مشروطه به کتاب مقدس و الهامات غيبی و غيره بوده، پس مشروطه نبوده، و اگرمشروط به کتاب مقدس نبوده، پس باید به يک «قرارداد اجتماعی» که ملت و دولت و حاکميت همگی زيرش را امضاء می کنند و اسمش را می گذارند، قانون مادر و «قانون اساسی»، که همهء قوانين و مقررات بعدی از شکم آن زاده می شوند، موجود باشد، درحالیکه درافغانستان چنین سندی موجود نیست. بحث در درستی و نادرستی کارهای شا ه امان الله نيست؛ بحث در مورد مفهوم مشروطيت است و لوازم و ايجابات آن در کدام قانون اساسی در جامعه عملی شده است. زیرا بعضی از افغانها، موضوع را عوضی گرفته اند. به عبارت دیگر، نظامنامه ها را بحساب مشروطیت میگیرند. همینطور است، پیدایش " تجدد" در زمان او.اگر هدف برخی از روشنگران موضوع "تجدد" باشد، که در دوره امانی جوانه های برخی رفورم ها در کشور دیده شده است، باید دانست که مفهوم «تجدد»( که ترجمه از واژهء «مدرنيته» است ) از لحاظ درک سياسی، مهمترين جايگایی در مفهوم «قرارداد اجتماعی» داشته وبه آن مقوله تعلق دارد.نظريه پردازان سياسی مدرن، از ژان ژاک روسو تا مونتسکيو و تا امروز، بنای رفيع درک امروزی ما از «حاکميت» را، بر بنياد آن نهاده و آن را جانشين سرچشمه های سنتی حقانيت حکومت ها ـ از خود سنت گرفته تا کاريزمای ـ «رهبران ناگهانی» و زور گویان کرده اند. فراموش نکنیم که جامعهء "متجدد" بر فراز شالوده ای ساخته می شود که عبارت است از «قرارداد» منعقد شده بين صاحبان مناصب حکومتی با مردم، در داخل مرزهای سياسی يک کشور. درنوشتار برخی از نویسندگان نسبت عدم مرامنامه مشروطه خواهان، مثال های ازنهاد و احزاب سیاسی که درافغانستان به صحنه سیاسی آمده اند، آورده شده است. مشکلات در اینجا است که گاهی برخی ازآنها درقسمت « مرامنانه مشروطه» که خردگرایانه است، با «برنامهء حزبی» و «ايدئولوژی» اشتباه می کنند. البته من اين سخنان را بعنوان انتقاد نمی گويم چرا که می دانم اين يک پديدهء اجتماعی است که برای دريافت ريشه هايش بايد به کار تحقيقی بیشتر بپردازیم. اين اشتباه، بخصوص در دو سده اخير، در باب تاریخ نویسی ضرر های بسياری را در سطح دنيا به بار آورده است. تا آنجا که به تأثیر «ايدئولوژی » ارتباط دارد ـ پیروان ایدئولوژی به معنای مجموعه ای از تعريف ها و بايد و نبايدهائی که هيچ پايه و مايهء علمی ندارند و بشدت عوام گرا و عوام پسند هستند ـ اتیدئلوژی زده ها، هميشه از در مخالفت با «ميثاق ملی» يا «قانون اساسی» وارد می شوند و در نتيجه بساط «مشروطيت» يک رژيم را بر هم می زنند. چرا؟ برای اینکه ايدئولوژی نمی تواند شمول عام و فراگير داشته و در نتيجه، «ملی» باشد. پس هميشه عده ای را از صفوف خود بيرون می گذارد و جامعه را به خودی و غير خودی تقسيم می کند.این را هم باید گفت که ، هر قانون اساسیی که آلوده به ايدئولوژی باشد، نمی تواند ميثاق ملی مشروطيت يک جامعه محسوب شود؛ مثلاً: حزب دموکراتیک خلق افغانستان، مشروطیت پذیر نبود. زیرا در چارچوب ایدئولوژی گیر مانده بود. ویاقانون اساسی جمهوری اسلامی افغانستان فعلی هم ، مبتنی به دین اسلام و مذهب رسمی حنفی است، که با این چارچوب ومحدودیت هایش ، قانون اساسی ميثاق ملی افغانستان نيست. دقت در اين نکته بسيار مهم است. ايدئولوژی داشتن با برنامه داشتن فرق دارد. حزب ايدئولوژيک هم با حزب صاحب برنامه مبتنی بر قرار داد اجتماعی متفاوت است. برنامه ريزی « نظام مشروطه بر پایه قرار داد اجتماعی » امری خرد پذير و عقلائی و منطقی و بدور از تعصب است . راه های خاصی را برای تحقق آرزوهای مندرج در ميثاق ملی ( قانون اساسی) پيشنهاد می کند که قابل نفی و اثبات هستند. يعنی نه آيهء از منزلهء الهی محسوب می شود و نه مقدس. حال آنکه اصول ايدئولوژيک ـ چه مذهبی و چه ضد مذهب ـ بر سنگی نوشته می شود که جنبۀ تقدیس می يابند و عدول از آنها هزار بدبختی ببارمی آورد. این مسئله را باید دراینجا یاد آورشد که فکرمشروطه به اساس «قرارداد مداری» در ابتدا به قسطنطنيه، پايتخت امپراتوری عثمانی، رسيد و سياستمداران آن سرزمين بودند که، در برابر آن، واژهء «مشروطه» را برگزيدند. درحالیکه درافغانستان ، قدرت حاکم در اندیشهء اسلامی (که صاحب اش با نام های گوناگونی همچون «اولاالمر»، «امير المؤمنين» و «خليفه» خوانده می شود) قدرتی «مطلقه» بود. چرا که حاکم بر اساس «قرارداد» منعقد شده ای بين خود و مردم به حاکميت نمی رسید و حقانيت حکومت او امری قدسی و الهی محسوب می شد. درحالیکه حکومت مشروطه براساس قرارداد خردگرایانه حاکم می شود. همه ما می دانیم ادیان ابراهیمی که بر پایه باور های مذهبی ظهور نمودند، جای خرد بشری را گرفتند. انسان در بسیاری از زمینه ها به جای اینکه به خرد فردی و خرد جمعی فکر کند به مرجع فرا انسانی توسل می جوید.این مذاهب توجیه هر امری را از مذهب میخواهد و هر پدیده فرا مذهبی را با دید مذهبی برخورد می کند.البته این طور نیست که هیچ متدینی نتواند فکر کند. البته که میتواند. اما اگر بخواهد آزادانه فکر کند، باید از سپهر دین پا بیرون نهد و حوزه خرد را از حوزه اعتقاد جدا سازد. یاد کردن چنین موضوعات درادبیات روشنگرانۀ افغانستان،با قهر وغضب روبرو بوده است. یعنی ضروریات مشروطه ازابتدا سانسور شده است. به این خاطر است که اگر خواهش گفتمان درست برای مشروطیت را داریم،نه خود را سانسور کنیم ونه ضروریات مشروطیت را. تاریخچه مشروطیت اروپا را که می خوانیم، این سانسورها ونگفتن حقایق را نداشت.آنرا پشت سر گذاشت تا به حکومت عقلانی رسید. ماشين مشروطيتی که در اروپا و امريکا چرخید،کم و بيش بصورتی کارآمد از این خصوصیات نشان دارد : ـ تفکيک قوا و استقلال قوای سه گانه از هم، ـ دوره ای بودن زمامداری، ـ پاسخگو بودن زمامداران در برابر مردم.اما به محض اينکه پايش به سرزمين کشورهای اسلامی شرق میانه و افریقا باز شد، در فاصلهء يکی دو دهه از نفس افتاد وسقط گردید؛ مفهوم مشروطيت درسير ادامۀ نظام مطلقه و حاکميت های مستبدانه محو شد . به این خاطر است که مردم این جوامع به سوی انفجارهای تراکم کرده می تازند.ماباید این تجارب وسیر آنها را برای تشخیص مشروطیت در افغانستان بیاموزیم وخوب فرا بگیریم. تجربهء قرن بيستم به ما نشان داده است که قيام ها ی مشروطه خواهی و انقلابات مردم برای امحاء استبداد مطلقه همواره به انشاء يک قانون اساسی متجدد، همراه بود. درافغانستان هم کوشش های صورت گرفت. هرچه بود،کوششهای تجدد خواهی که از قشربالای جامعه واپسمانده افغانستان با یک رفورم روی بنائی آغاز گردید بود،آرامش وسکون نظام قبیلوی قرن وسطائی را برای یک مدت کوتای برهم زد. با خود نوآوری وتغییرات در ساختار اجتماعی و فرهنگی افغانستان به همراه آورد. ولی از انجائیکه جامعه قشر رهبری جنبش مشروطیت را نداشت وبرعلاوه دین زده بود و با رشد چنین تحولات مخالفت میکرد، به سنت قشر گرایی مذهبی پهلو زد و این خود زمینه را برای خواست ارتجاع و استعمارآماده کرد و به کمک همدیگر رشد و تکامل نسبی افغانستان را بسوی رکود دایمی سوق دادند. اینک اشاره ی خود را در بارۀ مشروطه با آن عده از روشن اندیشانی به ختم می رسانم، که امروز ذهنیت شان از اندیشه مطلق گرائی آزاد شده است. به این امید که زمینه ی مساعدی را برای تبادل نظر اصولی و ارتقا شناخت نقادانه فراهم نمائیم. برغم برداشت های جداگانه از گذشته ی تاریخی افغانستان، وبرغم داشتن نظر گاه های گونا گون، راه مباحثه و مدارای سالم را در فرهنگ سیاسی افغانستان هموار کنیم. باعرض حرمت دوستدارتان. تورنتو، کانادا. 31 مارچ 2012 |
------------------------------------------------------------------------------------------------------------
سال (1330 ) بود که عبدالحی حبیبی در نامۀ "آزاد افغانستان" در پشاور، از مشروطه خواهی در افغانستان سخن زد.
از آن جایی که پیش از وی، کس دیگری این راز سر مهر را نگشوده بود، او این حرکت را مشروطه خواهی خواند.
حبیبی نام دوتن ازمسلمانان هندی یعنی داکتر عبدالغنی و برادرش مولوی نجف علی و دوتن از ترکان را نیزدر شمار اعضای جمعیت دانست. فهرستی را که در این مقالت می خوانیم اندک شمار اند که پسانها همواره به این شمار افزون می گردد.
طرح این خبر نوآیین به خوانندگانش، شگرف و تازه می نمود. یازده سال پس ازآن نوشته، یعنی در سال(1342) شادروان غبار کتاب افغانستان در مسیر تاریخ را نگاشت و زیر عنوان (نهضت دموکراسی) این جریان را گسترده تر شناساند و نام کسانی را نیز که به این جنبش پیوسته بودند پدیدار ساخت؛ سال 1351 نبشته یی از پشتون یار نوۀ یکی از مشروطه خواهان در جریدۀ کاروان نشر گردید. اما نخستین تاریخ نگاری که رسالۀ ترفیع علمی خویش را در این باب فراهم آورد استاد سعدالدین هاشمی بودکه سپس پرداخته اش را در سال 1354 در کابل انتشار داد. وی به چاپ کتاب بسنده نکرد و از آن روز تا اکنون به پژوهشهایش در این حوزه پیگیرادامه می دهد و پیامد این جستار ها ، جلد دوم کتاب وی است که بر شالودۀ اسناد و مدارک تاریخی (اندیا آفیس) فراهم آمده است و نموداری از تلاشهای ارجناک وی در این حوزه است. استاد حبیبی نیزبار دیگر به نوشتن این ماجرا پرداخت و در سال 1363 «جنبش مشروطیت در افغانستان » را انتشار داد و در کنار یاد آوری از این جنبش ضد استبدادی، دولت بر سر اقتدار آن روزگاررا با زبانی پنهانی، از گزند طنز تلخ خویش در امان نگذاشت.
شاد روان صدیق فرهنگ نیز در سال 1363 دور از میهن کتاب «افغانستان در پنج قرن اخیر » را منتشر کرد و از این جنبش با همان نام مشروطیت یاد دهانی کرد. فربه ترین پرداخته در اینحوزه کتاب « ظهور مشروطیت و قربانیان استبداد در افغانستان » است از مسعود پوهنیار فرزند میر سید قاسم لغمانی که غبار و حبیبی و دیگران این میر سید قاسم را که مردی فرهیخته بود رهبر دسته یی از پیوستگان به این جنبش نیز می شناسند که در سال 1312 محکوم به اعدام گشت؛ ریسمان دار را هم به گردنش آویختند اما از قضا کشته نشد و سالهای دیگر ماند و برای معارف کشورخدمت گزاری کرد.
کسان دیگری نیز دردرون و بیرون کشور در باب این برهۀ تاریخ رقم زدند و پندار های همگون و ناهمگون خویش را نمودار ساختند. غبار که این جریان را نهضت دموکراسی (!) می نامد نام آ نرا « حزب سری ملی » می داند و بدین باور است که اینان به سه دسته بخشبندی شده بودند: لیبرالهای دربار که خواهان تحول در درون نظام بودند، دیموکراتها که سقوط رژیم را می خواستند و جانشینی اش را به نظامی دموکراتیک و دستۀ سوم از روشنفکران منفرد ساخته شده بود که نه در دربار بودند و نه از شمار غلام بچگان ویا از آموزگاران مدرسۀ حبیبه.
طرح این خبر نوآیین به خوانندگانش، شگرف و تازه می نمود. یازده سال پس ازآن نوشته، یعنی در سال(1342) شادروان غبار کتاب افغانستان در مسیر تاریخ را نگاشت و زیر عنوان (نهضت دموکراسی) این جریان را گسترده تر شناساند و نام کسانی را نیز که به این جنبش پیوسته بودند پدیدار ساخت؛ سال 1351 نبشته یی از پشتون یار نوۀ یکی از مشروطه خواهان در جریدۀ کاروان نشر گردید. اما نخستین تاریخ نگاری که رسالۀ ترفیع علمی خویش را در این باب فراهم آورد استاد سعدالدین هاشمی بودکه سپس پرداخته اش را در سال 1354 در کابل انتشار داد. وی به چاپ کتاب بسنده نکرد و از آن روز تا اکنون به پژوهشهایش در این حوزه پیگیرادامه می دهد و پیامد این جستار ها ، جلد دوم کتاب وی است که بر شالودۀ اسناد و مدارک تاریخی (اندیا آفیس) فراهم آمده است و نموداری از تلاشهای ارجناک وی در این حوزه است. استاد حبیبی نیزبار دیگر به نوشتن این ماجرا پرداخت و در سال 1363 «جنبش مشروطیت در افغانستان » را انتشار داد و در کنار یاد آوری از این جنبش ضد استبدادی، دولت بر سر اقتدار آن روزگاررا با زبانی پنهانی، از گزند طنز تلخ خویش در امان نگذاشت.
شاد روان صدیق فرهنگ نیز در سال 1363 دور از میهن کتاب «افغانستان در پنج قرن اخیر » را منتشر کرد و از این جنبش با همان نام مشروطیت یاد دهانی کرد. فربه ترین پرداخته در اینحوزه کتاب « ظهور مشروطیت و قربانیان استبداد در افغانستان » است از مسعود پوهنیار فرزند میر سید قاسم لغمانی که غبار و حبیبی و دیگران این میر سید قاسم را که مردی فرهیخته بود رهبر دسته یی از پیوستگان به این جنبش نیز می شناسند که در سال 1312 محکوم به اعدام گشت؛ ریسمان دار را هم به گردنش آویختند اما از قضا کشته نشد و سالهای دیگر ماند و برای معارف کشورخدمت گزاری کرد.
کسان دیگری نیز دردرون و بیرون کشور در باب این برهۀ تاریخ رقم زدند و پندار های همگون و ناهمگون خویش را نمودار ساختند. غبار که این جریان را نهضت دموکراسی (!) می نامد نام آ نرا « حزب سری ملی » می داند و بدین باور است که اینان به سه دسته بخشبندی شده بودند: لیبرالهای دربار که خواهان تحول در درون نظام بودند، دیموکراتها که سقوط رژیم را می خواستند و جانشینی اش را به نظامی دموکراتیک و دستۀ سوم از روشنفکران منفرد ساخته شده بود که نه در دربار بودند و نه از شمار غلام بچگان ویا از آموزگاران مدرسۀ حبیبه.
لطیف ناظمی، نویسنده این مقاله
استاد حبیبی هم که جنبش را مشروطه خواهی می داند ولی باز هم آن را به جای یک جنبش ، یک حزب می انگارد که از بطن انجمن سراج الاخباربرخاسته است که این گفته در خور درنگ و تأمل می نماید. او می نگارد: " انجمن سراج الاخبار نیز با موانعی که استعمار انگلیس ایجاد کرده بود مدت کمی ظاهرا متوقف شد ولی بعد از دوسه سال به صورت یک حزب متشکل و دارای مرام جنبش مشروطه در آمد و اعضای آن یا تیر بارن گشتند ویا تنی چند سالها به زندان افتادند که آن را درتاریخ فکری افغانستان « مشروطیت اول» گوییم."
به هر رنگ این حرکت ضد استبدادی در سال 1909 خشمگینانه به فرمان شاه سرکوب گردید . تنی چند از آنان به توپ بسته شدند و تیر باران گشتند و دسته یی به زندان افتادند تا جایی که جز شماری اندک از آنان، دیگران نه سال تمام در پشت میله ها نفس کشیدند.
آیا می توان این جنبش را مشروطه خواهی نامید؟
مشروطه خواهی در واقع حرکتی است گروهی برای محدود کردن اقتدار استبداد در نظام شاهی با نافذ شدن یک قانون اساسی و جدا سازی نیرو های سه گانۀ قدرت. مشروطه را محار کردن اقتدار سنتی و توزیع قانونمند قدرت در چهارچوب نهاد های نو خوانده اند. پس مشروطه یک ساختار سیاسی است که آن را بد فهمیده ایم و خوانش نادرستی از این مقوله داریم. مشروطیت نه برای بر اندازی نظام شاهی است و نه هم پیروزی رژیم جمهوری است. از سوی دیگر از جنبش ضد استبدادی سال 1909 که مشروطۀ اول نام گذاریش کرده اند هیچ گونه آیین نامه و یا مرامنامه یی در دست نیست تا آرمان و مرام آنان را بتوان گمانه زنی کرد و آنگاه با همین قاطعیتی که تاریخ نگاران ما را باور است بتوان این را بر پیشانی این یا آن حرکت سیاسی ،اجتماعی و دینی کوبید. استاد حبیبی می نویسد "جمعیت مشروطه خواهان افغانستان یا جان نثاران ملت ظاهرا مرامنامۀ خاص و مکتوبی نداشتد و یا به ما نرسیده است."
اما طرفه این که دوسطر بعد تر می افزاید: "وقتی یک عضو جدید را داخل جمعیت می ساختند؛ قابل اعتماد بودن او را در همان حلقۀ کوچک محدود فرعی با اهلیت او در نظر می گرفتند؛ بعد از آن او را در همان حلقۀ کوچک به قرآن عظیم و شمشیر سوگند می دادندو او مرامهای عمدۀ ذیل را می پذیرفت. "
نویسنده، پس از آن از ده مرام آنان یاد می کند و پیدا نیست در صورتی که جنبش مرام و آیین نامۀ نوشتاری نداشته است پس این مرامنامۀ ده ماده یی از کجا سر بدر آورده است، در حالی که هیچ مأخذ کتبیی به خواننده نشان داده نمی شود. طرفه این که استاد حبیبی در همان مقالۀ یاد شده سال 1330مرامهای چهار گانه برای آنها قایل است و ناهمگونی هایی هم با مرام نامۀپسین شان دارد.
پوهاند هاشمی می نویسد که استاد این سخنان را در قندهار از زبان فلانی شنیده است. هاشمی هم، گویا پس از پژوهایش، بدین نتیجه می رسد که خود نیز مرامنامۀ رویاییی برای آنان در نه ماده گمانه زنی کند . همچنان شاد روان غبار برشالودۀ گمانهایش برای اعضای حزبی که آن را سری ملی می خواند مرامنامه بر می سازد.
همۀ این بزرگان سالها پس از سرکوب جنبش می نشینند وبه این جمعیت برنامه و آیین نامه می تراشند بی آن که منبع و مأخذی وانموده شود.دیگران هم به پیروی از این بزرگان راه را ادامه می دهند تا برای خواننده جایی هم برای تردید و شک اسلوبی باقی نماند. پرسش دیگری از اینجا بر می خیزد که چرا یک جمعیت مشروطه خواه با جنگ افزار گرم مجهز گرد د که این خود نمودار قیام مسلحانه است. غبار می نویسد:" در یکی از جلسات عمومی حزب تصویب گردید که اعضای حزب به داشتن تفنگچه مکلف اند... تمام این سخنان با تصویب « مسلح باید بود» بعد ها به دست امیر رسید."
همچنان در اسناد سری آمده است که "ملا منهاج الدین در جلال آباد به امیر گفت که توطئۀ شبانه به خانۀ داکتر غنی اجتماع می کردند ... راز شان آن بود که امیر باید کشته شود و در قرآن امضا کردند به خاطری که فرنگی شده است."
نه سال پس از ان ماجرا عبدالرحمان لودین فرزند یکی از اعضای زندانی جنبش ویکی از یاران شاه امان الله در شب سالگرد تولد امیر حبیب الله بر او تیر اندازی می کند که گلوله به موتر اصابت می کند و شاه ازمرگ می جهد. پس آن چه هویدا است این است که مرام جمعیت بر انداختن نظام و نابود کردن امیر بوده است. هنگامی که امیرکشته می شود، داکتر عبدالغنی چنین ابراز شادمانی می کند:"دعای خیر باد به دستی که این ضربۀ کشنده را وارد کرده است.سویالیسم ضرور او را احترام می کند".
تردیدی نیست که اعضای حزب چه غلام بچه های در بار، چه آموزگاران حبیبیه وچه روشنفکران منفرد، مردمی آزادیخواه، ضد استبداد و هواخواه نظامی قانون مند بودند که از چگونگی نظام رؤیایی شان هم چیزی نمی دانیم. اما مسلح شدن تمامی اعضا ی حزب به معنای رویا رویی مسلحانه با نظام است و معنای بر اندازی نظام را دارد و به رغم آرمانهای مشروطه خواهی است. از همینجاست که فرهنگ می پرسد: "معلوم نیست که مشروطه خواهان در واقع در صدد قتل امیر بودند یا فقط می خواستند افکار جدید را در برابر اصلاح طرز حکومت در بین مردم شایع سازند".
دیگر این که اگر معلمان هندی آگاهی کامل از مشروطه و پارلمان و دموکراسی داشتند اما اعضای داخلی حزب ، از این نعمت بهره یی نداشتند. نویسندۀ کتا ب مشروطه خواهی در افغانستان در گفت و گویی که با میر سید قاسم خان یکی از رهبران یکی از دسته های ده تنی جنبش داشته است از زبان وی می نویسد:"غالب اعضای حزب مطالعات بسیار عمیق در قسمت دموکراسی به معنای امروزی نداشتند منتها در موضوع عمومی ...به مثابۀ خطوط اصلی و عمدۀ مرامنامه هد ف خاص شان قرار داده شده بود:« معارف »و «قانون».
محمد حسین پنجابی عضو جنبش ونویسندۀ کتاب « انقلاب» به زبان اردو با واژگان ابهام آمیز تنها از اصلاحات سخن می زند و روشن هم نمی سازد که چگونه اصلاحات. استادهاشمی هم که همه جا آنان را مشروطه خواه می خواند اما در فرجام می نویسد «ولی این مشروطۀ کامل نبود» به بیان دیگر یعنی در این جنبش ویژگی های مشروطه خواهی دیده نمی شد.
پرسش دیگر این است که آیا پیوند دادن محمود طرزی با این جنبش و این که جنبش ازبطن انجمن سراج الاخبار برخاسته است درست می نماید؟ در این که محمود طرزی ملی گرایی روشن نگر و پان اسلامیست است که سر سازگاری با استعمار و استبداد ندارد و نقش وی درشناسا ساختن ادبیات باختر زمین به جامعۀ فرهنگی ما چشمگیر است، تردیدی نیست .اما از یک سو نام وی در هیج فهرستی از تاریخ نگاران نیست و از سوی دیگر موقف وی این رخصت را به وی نمی داده است که در کنار مخالفان نظام بایستد. افزون بر این محمود طرزی در سال سوم نامۀ خویش اشاره یی به این حرکت دارد و آن را رخدادی نا گوار می خواند. از آموزگاران هندی مدرسۀ حبیبه و از هزینۀ گزافی که در پای مدرسه ریخته می شود چنین می نالد :" از تأسیس مدرسۀ حبیبیه ...لکها روپیه برای آن صرف شده آمده است. از آغاز این مکتب امور اداره و تعلیم آن به معلم های هندی که در مدرسه های پنجاپ تحصیل یافته و (بی ای ) شده اند. به تنخواه وافرو اعزاز و اکرامهای متکاثرمحول شده است .دولت در باب هر گونه لوازمات و ضروریات که بنا بر تجویز سرشته داران و معلمان آن لزوم نشان دادن کوتاهی نکردند. سه چار سال پیش از این یک واقعۀ بسیار ناگواربه ظهور آمد که ما در اینجا از آن بحث کردن را لازم نمی دانیم...".
اشارۀ طرزی به گونۀ صریح به همین جنبش است که چهار سال پیش از سال1913 یعنی در سال 1009 میلادی رخ داده بود. پس چه گونه می توان او را با این حرکت وابسته و یا حتی همنوا دانست.
طرزی جای دیگر این رویداد را« واقعۀ مدهشۀ خانه (بر) انداز» نام می نهد و در خصوص پیامد گشایش مد رسۀ حبیبیه این گونه داوری می کند: "آخر نتیجه چه بخشید: آن واقعۀ مدهشۀ خانه اندازی از آن ظهور نمود که «معارف» و «مکتب » نام چیز ها را مانند مار زهر دار سیه کرداری به نظر ها جلوه گر و همگان راچون مار دیدگان از آن خایف و پر حذر حتی وطن را در تهلکه خطر انداخت. از آن بعد یک حسن نیت خیر خواهانه در حق معارف و مکتب در هیچکس باقی نماند"
پس حر کت رادیکالی را که ما برنامه و آیین نامۀ آن را نمی دانیم دیگران آرمان و برنامۀ کاری آن را گمانه زنی می کنند چگونه می توان جنبش مشروطه نام نهاد؟ اما این که اعضای جنبش، عناصر ضد ستم و بیداگری بوده اند خود حدیث دیگری است.
نام راستین جنبش چه بود؟
ما تا اکنون نام راستین این جریان را نمی دانیم . غلام محمد غبار شرح این ماجرا را زیر نام « نهضت دموکراسی » می آغازد اما نام آن را« حزب جمعیت سری ملی» می داند. عبدالهادی داوی تنها « جمعیت سری ملی » را می پذیرد بدون واژۀ حزب. استاد حبیبی گاهی آن را « اخوان افغان» گاهی هم « اخوان اول»می نامد و زمانی هم بخش عناصر داخلی جنبش را « جان نثاران ملت» می خواند و هندیان وابسته به حزب را « جان نثاران اسلام» می شمارد و اگر این تبویب درست باشد چرا بر سنگ نبشۀ آرامگاه غلام محیی الدین آرتی که افغان است و از نام آوران این جریان ؛آمده است که او از جان نثاران اسلام بوده است و از اخوان افغان نامهای دیگر یادی نمی شود . در بخشی از این سنگ نبشته چنین آمده است:" ... هغه خیالات او ارادی داصلاح او ترقی د ملت چی ددوولس کاله پخوایی په مجلس د جان نثاران اسلام کی معتقده کری وی دظل الهی تر سیوری لاندی پخپله ثمر ته ورسیدی".
آموزگاران هندی از آن شمار مولوی محمد حسین پنجابی که در دورۀ امانی در صدر مقام آموزشی کشور رسید به این باور است که جمعیت یک نام داشت و همان «جان نثاران اسلام » بود. همچنان سیداحمد خان مشهور به کاکا از نخبگان جریان و مبتکر شیوۀسواد آموزی « طرز کاکا » بود. او را نیز از عضو جمعیت جان نثاران اسلام گفته اند . گویا جان نثاران اسلام به هر دو دسته کاربرد داشته است: محمد حسین پنجابی درکتاب "انقلاب افغانستان" اورا از شمار اعضای جان نثاران اسلام می داند.
نا همگونی نام جنبش تنها محور اختلاف نیست بل این امر که آیا اندیشۀ این نهضت را چه کسی شالوده ریخته است و رهبری آن را چه کسانی داشته اند نیز چالش آفرین بوده است. برخی واصف ارغستانی شاعر و مقتول این جنبش را بنیاد گذار و رهبر جمعیت می شناسند مردی که مظلومانه طعمۀ توپ استبداد گردید و گروهی داکتر عبدالغنی هندوستانی را. تنی چند هم بدین باور اند که رهبری اعضای داخلی را مولوی محد سرور به دوش داشته است و داکتر غنی رهبر بخش هندیان وابسته به جنبش بوده است. اما در اسناد محرم آمده است که: "داکتر عبدالغنی یک جمعیت را تأسیس کرده است که اعضای آن در منزل داکتر عبدالغنی شبانه اجتماع می کنند". یعنی حزب را داکتر عبدالغنی هندوستانی بنیاد گذاشته و رهبری می کرده است.
شمار اعضای جنبش
شمار اعضا را بر مبنای گمان زنی میر سید قاسم خان 300تن در کابل و 900 در شهر های دیگر کشور نوشته اند که اندکی گزافه می نماید. فهرستی را که غبار فراهم آورده است 45 تن شناسایی شده اند و انگهی پیدانیست که این فهرست را از کجا بر گرفته است. در کتاب « جنبش مشروطیت در افغانستان» چهار تن دیگر نیز به این فهرست افزوده می شود یعنی مولوی عبدالرؤوف خاکی دانشمند دانشهای دینی و دو فرزندش که هر دونیز مولوی بوده اند وهمچنان تاریخ نگار نامبردار ملا فیض محمد کاتب ولی برخی از تاریخ نگاران عضویت این چهار تن را در جنبش به دلایلی نمیتوانند بپذیرند. در جنبش مشروطیت در افغانستان می خوانیم که« این دو برادرعلاوه بر علمیت، مردان خطیب و دلیری بودندکه در نهضت مشروطه زندانی شدند اما امیر حبیب الله خان هر دو را به مقام علمی شان بعد ازچند ماه مورد عفو قرار دادند».
گفتنی است در نخستین مقالۀ همین تاریخ نگار آمده است: «در این جمعیت برخی از دانشمندان مملکت از قبیل مولوی زادگان ـ مولوی عبدالواسع خان شهید و مولوی عبدالرب ـ و کاکا سید احمد خان ـ هرسه قندهاری ـ همکاری و همدلی داشتند.«
به هر رنگ این حرکت ضد استبدادی در سال 1909 خشمگینانه به فرمان شاه سرکوب گردید . تنی چند از آنان به توپ بسته شدند و تیر باران گشتند و دسته یی به زندان افتادند تا جایی که جز شماری اندک از آنان، دیگران نه سال تمام در پشت میله ها نفس کشیدند.
آیا می توان این جنبش را مشروطه خواهی نامید؟
مشروطه خواهی در واقع حرکتی است گروهی برای محدود کردن اقتدار استبداد در نظام شاهی با نافذ شدن یک قانون اساسی و جدا سازی نیرو های سه گانۀ قدرت. مشروطه را محار کردن اقتدار سنتی و توزیع قانونمند قدرت در چهارچوب نهاد های نو خوانده اند. پس مشروطه یک ساختار سیاسی است که آن را بد فهمیده ایم و خوانش نادرستی از این مقوله داریم. مشروطیت نه برای بر اندازی نظام شاهی است و نه هم پیروزی رژیم جمهوری است. از سوی دیگر از جنبش ضد استبدادی سال 1909 که مشروطۀ اول نام گذاریش کرده اند هیچ گونه آیین نامه و یا مرامنامه یی در دست نیست تا آرمان و مرام آنان را بتوان گمانه زنی کرد و آنگاه با همین قاطعیتی که تاریخ نگاران ما را باور است بتوان این را بر پیشانی این یا آن حرکت سیاسی ،اجتماعی و دینی کوبید. استاد حبیبی می نویسد "جمعیت مشروطه خواهان افغانستان یا جان نثاران ملت ظاهرا مرامنامۀ خاص و مکتوبی نداشتد و یا به ما نرسیده است."
اما طرفه این که دوسطر بعد تر می افزاید: "وقتی یک عضو جدید را داخل جمعیت می ساختند؛ قابل اعتماد بودن او را در همان حلقۀ کوچک محدود فرعی با اهلیت او در نظر می گرفتند؛ بعد از آن او را در همان حلقۀ کوچک به قرآن عظیم و شمشیر سوگند می دادندو او مرامهای عمدۀ ذیل را می پذیرفت. "
نویسنده، پس از آن از ده مرام آنان یاد می کند و پیدا نیست در صورتی که جنبش مرام و آیین نامۀ نوشتاری نداشته است پس این مرامنامۀ ده ماده یی از کجا سر بدر آورده است، در حالی که هیچ مأخذ کتبیی به خواننده نشان داده نمی شود. طرفه این که استاد حبیبی در همان مقالۀ یاد شده سال 1330مرامهای چهار گانه برای آنها قایل است و ناهمگونی هایی هم با مرام نامۀپسین شان دارد.
پوهاند هاشمی می نویسد که استاد این سخنان را در قندهار از زبان فلانی شنیده است. هاشمی هم، گویا پس از پژوهایش، بدین نتیجه می رسد که خود نیز مرامنامۀ رویاییی برای آنان در نه ماده گمانه زنی کند . همچنان شاد روان غبار برشالودۀ گمانهایش برای اعضای حزبی که آن را سری ملی می خواند مرامنامه بر می سازد.
همۀ این بزرگان سالها پس از سرکوب جنبش می نشینند وبه این جمعیت برنامه و آیین نامه می تراشند بی آن که منبع و مأخذی وانموده شود.دیگران هم به پیروی از این بزرگان راه را ادامه می دهند تا برای خواننده جایی هم برای تردید و شک اسلوبی باقی نماند. پرسش دیگری از اینجا بر می خیزد که چرا یک جمعیت مشروطه خواه با جنگ افزار گرم مجهز گرد د که این خود نمودار قیام مسلحانه است. غبار می نویسد:" در یکی از جلسات عمومی حزب تصویب گردید که اعضای حزب به داشتن تفنگچه مکلف اند... تمام این سخنان با تصویب « مسلح باید بود» بعد ها به دست امیر رسید."
همچنان در اسناد سری آمده است که "ملا منهاج الدین در جلال آباد به امیر گفت که توطئۀ شبانه به خانۀ داکتر غنی اجتماع می کردند ... راز شان آن بود که امیر باید کشته شود و در قرآن امضا کردند به خاطری که فرنگی شده است."
نه سال پس از ان ماجرا عبدالرحمان لودین فرزند یکی از اعضای زندانی جنبش ویکی از یاران شاه امان الله در شب سالگرد تولد امیر حبیب الله بر او تیر اندازی می کند که گلوله به موتر اصابت می کند و شاه ازمرگ می جهد. پس آن چه هویدا است این است که مرام جمعیت بر انداختن نظام و نابود کردن امیر بوده است. هنگامی که امیرکشته می شود، داکتر عبدالغنی چنین ابراز شادمانی می کند:"دعای خیر باد به دستی که این ضربۀ کشنده را وارد کرده است.سویالیسم ضرور او را احترام می کند".
تردیدی نیست که اعضای حزب چه غلام بچه های در بار، چه آموزگاران حبیبیه وچه روشنفکران منفرد، مردمی آزادیخواه، ضد استبداد و هواخواه نظامی قانون مند بودند که از چگونگی نظام رؤیایی شان هم چیزی نمی دانیم. اما مسلح شدن تمامی اعضا ی حزب به معنای رویا رویی مسلحانه با نظام است و معنای بر اندازی نظام را دارد و به رغم آرمانهای مشروطه خواهی است. از همینجاست که فرهنگ می پرسد: "معلوم نیست که مشروطه خواهان در واقع در صدد قتل امیر بودند یا فقط می خواستند افکار جدید را در برابر اصلاح طرز حکومت در بین مردم شایع سازند".
دیگر این که اگر معلمان هندی آگاهی کامل از مشروطه و پارلمان و دموکراسی داشتند اما اعضای داخلی حزب ، از این نعمت بهره یی نداشتند. نویسندۀ کتا ب مشروطه خواهی در افغانستان در گفت و گویی که با میر سید قاسم خان یکی از رهبران یکی از دسته های ده تنی جنبش داشته است از زبان وی می نویسد:"غالب اعضای حزب مطالعات بسیار عمیق در قسمت دموکراسی به معنای امروزی نداشتند منتها در موضوع عمومی ...به مثابۀ خطوط اصلی و عمدۀ مرامنامه هد ف خاص شان قرار داده شده بود:« معارف »و «قانون».
محمد حسین پنجابی عضو جنبش ونویسندۀ کتاب « انقلاب» به زبان اردو با واژگان ابهام آمیز تنها از اصلاحات سخن می زند و روشن هم نمی سازد که چگونه اصلاحات. استادهاشمی هم که همه جا آنان را مشروطه خواه می خواند اما در فرجام می نویسد «ولی این مشروطۀ کامل نبود» به بیان دیگر یعنی در این جنبش ویژگی های مشروطه خواهی دیده نمی شد.
پرسش دیگر این است که آیا پیوند دادن محمود طرزی با این جنبش و این که جنبش ازبطن انجمن سراج الاخبار برخاسته است درست می نماید؟ در این که محمود طرزی ملی گرایی روشن نگر و پان اسلامیست است که سر سازگاری با استعمار و استبداد ندارد و نقش وی درشناسا ساختن ادبیات باختر زمین به جامعۀ فرهنگی ما چشمگیر است، تردیدی نیست .اما از یک سو نام وی در هیج فهرستی از تاریخ نگاران نیست و از سوی دیگر موقف وی این رخصت را به وی نمی داده است که در کنار مخالفان نظام بایستد. افزون بر این محمود طرزی در سال سوم نامۀ خویش اشاره یی به این حرکت دارد و آن را رخدادی نا گوار می خواند. از آموزگاران هندی مدرسۀ حبیبه و از هزینۀ گزافی که در پای مدرسه ریخته می شود چنین می نالد :" از تأسیس مدرسۀ حبیبیه ...لکها روپیه برای آن صرف شده آمده است. از آغاز این مکتب امور اداره و تعلیم آن به معلم های هندی که در مدرسه های پنجاپ تحصیل یافته و (بی ای ) شده اند. به تنخواه وافرو اعزاز و اکرامهای متکاثرمحول شده است .دولت در باب هر گونه لوازمات و ضروریات که بنا بر تجویز سرشته داران و معلمان آن لزوم نشان دادن کوتاهی نکردند. سه چار سال پیش از این یک واقعۀ بسیار ناگواربه ظهور آمد که ما در اینجا از آن بحث کردن را لازم نمی دانیم...".
اشارۀ طرزی به گونۀ صریح به همین جنبش است که چهار سال پیش از سال1913 یعنی در سال 1009 میلادی رخ داده بود. پس چه گونه می توان او را با این حرکت وابسته و یا حتی همنوا دانست.
طرزی جای دیگر این رویداد را« واقعۀ مدهشۀ خانه (بر) انداز» نام می نهد و در خصوص پیامد گشایش مد رسۀ حبیبیه این گونه داوری می کند: "آخر نتیجه چه بخشید: آن واقعۀ مدهشۀ خانه اندازی از آن ظهور نمود که «معارف» و «مکتب » نام چیز ها را مانند مار زهر دار سیه کرداری به نظر ها جلوه گر و همگان راچون مار دیدگان از آن خایف و پر حذر حتی وطن را در تهلکه خطر انداخت. از آن بعد یک حسن نیت خیر خواهانه در حق معارف و مکتب در هیچکس باقی نماند"
پس حر کت رادیکالی را که ما برنامه و آیین نامۀ آن را نمی دانیم دیگران آرمان و برنامۀ کاری آن را گمانه زنی می کنند چگونه می توان جنبش مشروطه نام نهاد؟ اما این که اعضای جنبش، عناصر ضد ستم و بیداگری بوده اند خود حدیث دیگری است.
نام راستین جنبش چه بود؟
ما تا اکنون نام راستین این جریان را نمی دانیم . غلام محمد غبار شرح این ماجرا را زیر نام « نهضت دموکراسی » می آغازد اما نام آن را« حزب جمعیت سری ملی» می داند. عبدالهادی داوی تنها « جمعیت سری ملی » را می پذیرد بدون واژۀ حزب. استاد حبیبی گاهی آن را « اخوان افغان» گاهی هم « اخوان اول»می نامد و زمانی هم بخش عناصر داخلی جنبش را « جان نثاران ملت» می خواند و هندیان وابسته به حزب را « جان نثاران اسلام» می شمارد و اگر این تبویب درست باشد چرا بر سنگ نبشۀ آرامگاه غلام محیی الدین آرتی که افغان است و از نام آوران این جریان ؛آمده است که او از جان نثاران اسلام بوده است و از اخوان افغان نامهای دیگر یادی نمی شود . در بخشی از این سنگ نبشته چنین آمده است:" ... هغه خیالات او ارادی داصلاح او ترقی د ملت چی ددوولس کاله پخوایی په مجلس د جان نثاران اسلام کی معتقده کری وی دظل الهی تر سیوری لاندی پخپله ثمر ته ورسیدی".
آموزگاران هندی از آن شمار مولوی محمد حسین پنجابی که در دورۀ امانی در صدر مقام آموزشی کشور رسید به این باور است که جمعیت یک نام داشت و همان «جان نثاران اسلام » بود. همچنان سیداحمد خان مشهور به کاکا از نخبگان جریان و مبتکر شیوۀسواد آموزی « طرز کاکا » بود. او را نیز از عضو جمعیت جان نثاران اسلام گفته اند . گویا جان نثاران اسلام به هر دو دسته کاربرد داشته است: محمد حسین پنجابی درکتاب "انقلاب افغانستان" اورا از شمار اعضای جان نثاران اسلام می داند.
نا همگونی نام جنبش تنها محور اختلاف نیست بل این امر که آیا اندیشۀ این نهضت را چه کسی شالوده ریخته است و رهبری آن را چه کسانی داشته اند نیز چالش آفرین بوده است. برخی واصف ارغستانی شاعر و مقتول این جنبش را بنیاد گذار و رهبر جمعیت می شناسند مردی که مظلومانه طعمۀ توپ استبداد گردید و گروهی داکتر عبدالغنی هندوستانی را. تنی چند هم بدین باور اند که رهبری اعضای داخلی را مولوی محد سرور به دوش داشته است و داکتر غنی رهبر بخش هندیان وابسته به جنبش بوده است. اما در اسناد محرم آمده است که: "داکتر عبدالغنی یک جمعیت را تأسیس کرده است که اعضای آن در منزل داکتر عبدالغنی شبانه اجتماع می کنند". یعنی حزب را داکتر عبدالغنی هندوستانی بنیاد گذاشته و رهبری می کرده است.
شمار اعضای جنبش
شمار اعضا را بر مبنای گمان زنی میر سید قاسم خان 300تن در کابل و 900 در شهر های دیگر کشور نوشته اند که اندکی گزافه می نماید. فهرستی را که غبار فراهم آورده است 45 تن شناسایی شده اند و انگهی پیدانیست که این فهرست را از کجا بر گرفته است. در کتاب « جنبش مشروطیت در افغانستان» چهار تن دیگر نیز به این فهرست افزوده می شود یعنی مولوی عبدالرؤوف خاکی دانشمند دانشهای دینی و دو فرزندش که هر دونیز مولوی بوده اند وهمچنان تاریخ نگار نامبردار ملا فیض محمد کاتب ولی برخی از تاریخ نگاران عضویت این چهار تن را در جنبش به دلایلی نمیتوانند بپذیرند. در جنبش مشروطیت در افغانستان می خوانیم که« این دو برادرعلاوه بر علمیت، مردان خطیب و دلیری بودندکه در نهضت مشروطه زندانی شدند اما امیر حبیب الله خان هر دو را به مقام علمی شان بعد ازچند ماه مورد عفو قرار دادند».
گفتنی است در نخستین مقالۀ همین تاریخ نگار آمده است: «در این جمعیت برخی از دانشمندان مملکت از قبیل مولوی زادگان ـ مولوی عبدالواسع خان شهید و مولوی عبدالرب ـ و کاکا سید احمد خان ـ هرسه قندهاری ـ همکاری و همدلی داشتند.«
غلام محمد غبار، تاریخنگار افغانستان
محمد صدیق فرهنگ می نگارد: "از جملۀ مطالب قابل تأمل یکی ذکر نام دو تن از عالمان معروف و جید دینی قندهار مولوی عبدالواسع و مولو ی عبدالرب پسران مولوی عبدالرؤوف در جملۀ محبوسین می باشد که در فهرست غبار نام شان نیامده ومؤلف این کتاب هم در تحقیقات خود از میر سید قاسم خان و عبدالعزیز خان وکیل قندهارو سایرین اسمای ایشان را در در جمۀ اعضای جمعیت نشنیده است . به علاوه مولوی عبدالواسع خان به تصریح آقای حبیبی در همان کتاب درا واخر دورۀ امیر حبیب الله خان سر رشته دار مکاتب ابتدایی قندهاربودبود وهر چند محال عقلی نیست اما دور از احتمال است که امیر موصوف شخصی را که به شرکت در دسیسۀ قتل اومتهم بود دوباره به سر رشته داری معارفی منصوب کرده باشد که حرکت مشروطه از آن نشأت کرده بود".
در خصوص کاتب نیز با آن که تاریخ نگار ی واقعگرای و ستیهندۀ نستوه بوده است باید اقرار خودش را گواه آورد که او در این جنبش عضویت نداشته است . او خود در سراج التواریخ می نویسد:"محرر این اوراق که با جماعت مشروطه خواهان پنج ماه محبوس سخت بودم و پس از آن در ارگ بدون زولانه نظربند بودم ...".هنگامی که کاتب خود می گوید که من با جماعت مشروطه خواهان محبوس بودم بدین معناست که او به این جمع نپیوسته بود با آن که مردی ستیهنده و گشاده زبان بود و مصیبتهای پر شمار از نظام خود کامه بر تن هموار کرد.
تاریخ نگاران ما دورۀ امانی را هم مشروطه می دانند و مشروطۀ دومش نامیده اند که با قراأتی که از این مقوله داریم درست نمی نماید. برهۀ شاهی شاه امان الله را می توان دوران اصلاحات گفت. نهضت امانی در بنیاد خویش جنبشی به سوی مدرن ساختن جامعه بوده است و گرایشی به سوی گونه یی جامعۀ سکولار داشته است. در این برهه شایسته ترین اصلاحات در حوزه های اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی رخ داد. قانون مداری جای جامعۀ بی قانون عشیره یی را گرفت و بسیاری از برتری خواهی ها و برتری جویی های خانان را بر انداخت. مطبوعات و آموزش و پرورش گسترش یافت. تا جایی که رسانه های شخصی سر بلند کردند. قانون اساسی و نظامنامه های بسیار طرح گشت و بسیاری در عمل پیاده گشت. به دختران رخصت آموزش داده شد. رفع حجاب صورت پذیرفت و از این گونه بسیار . با این همه شاه از آغاز تا پایان در چکاد قدرت دولتی و حکومتی ایستاده بود و نمی خواست این قدرت را با مردم خویش تقسیم کند. همان سان که مردم ما هیچ گاه در تعیین سرنوشت خویش سهمی نداشته ودر تدوین همۀ قانون های اساسی کشور در حاشیه رانده شده اند. در قانون اساسی خود هم بدون شرکت شهروندان پرداخته شد و نافذ گشت و از اقتدار شاه کاسته نشد . باری در مادۀ (25) قانون اساسی این دورۀ که نخستین قانون اساسی در کشور است می خوانیم:" مسؤولیت ادارۀ حکومت به دوش شورای وزرا و ریاستهای مستقل است. رییس شورای وزرا شخص اعلی حضرت است. در غیاب شان نایب شان مقام صدارت عظمی را اشغال خواهد کرد. و یا در غیاب اوشان وزیر عالی مقام در این سمت خواهدبود."
می بینیدید که چه گونه شاهی دموکرات، به انحصار گرایی مشروعیت می بخشد؟ شاه نه تنها اقتدارش را بر صفحۀ کاغذ قانونی میسازد بل در تما م دوران شاهی خویش هم شاه و هم صدر اعظم کشور بر جای می ماند و در عمل وظیفۀ قضا را هم بر دوش می گیرد و قوۀ اجراییه تمام داوری قضایی و فقهی را هم قبضه می کند تا جایی که عبدا لرحمان لودین یار و هواخواه امان الله خان در چمن استور پس از سخنرانی شاه، خطاب به وی می گوید: "اعلی حضرت خود شان را یک پاد شاه انقلابی در نطق خود معرفی نمودند پس توقع می رود که انقلاب در دستگاه دولت را هم بپذیرند. ده سال است که اعلی حضرت وظیفۀ صدارت عظما ی کشور را شخصا به دوش گرفته اند در حالی که انقلاب متقاضی آن است که عوض اعلی حضرت، شخص مسؤول دیگری به حیث صدر اعظم افغانستان منصوب گردد. البته این پیشنهاد پذیرفته نشد و جواب عبد الرحمان خان فردای آن روز در قصر دلگشا داده شد و آن این که او را احضار کردند و از طرف شاه امر نمودند که استعفای خود شان را از مأموریت دولت بدهند".
گفتنی است که پیامد این داوری به جا هم این بود که فردای آن روز او را وادار به استعفا نمایند.
فشردۀ دریافت صاحب این قلم:
1. جنبش روشنفکرانی که در سال 1909 ناکام گردید با آ ن که مشروطه خواهیش خوا نده اند با مرام مشروط سر سازگاری ندارد ونمی توان حرکت مشروطه خواهیش نام نهاد.
ـ جنبش از میان مدرسۀ حبیبیه سر بلند کرده است و آمو زگاران هندی چونان داکتر غنی برادرانش نجف علی و محمد چراغ و همچنان محمد حسین پنجابی در آن نقش اساسی داشته اند و پیدا نیست که همه آموزگاران هندی عضو این جریان بوده اند یانه ولی کاشف به عمل می آید که یکی از این هندیان که امر الدین یا امیر الدین نامیده می شده است، در کنار سه تن دیگر یکی از جاسوسان این جریان به دولت وقت بوده است.
ـ مولوی محمد سرور واصف ارغستانی از بزرگان این جنبش بوده است که طعمۀ گلولۀ توپ استبداد شد. جز او محمد عثمان خان پروانی، محمد ایوب خان، سعدالله خان به توپ بسته شده اند. چند تن از آن شمار و برخی از غلام بچگان دربار هم تیر باران گردیدند.
گروهی مدتی اندک در حبس می مانند ودیگران نه سال تمام، تا شاهی امیر اما ن الله در زندان اند اما این که شاد روان حبیبی دوران پاره یی از زندانیان را 11 سال می نماید درست نیست چرا که این دسته از سال 1909 تا 1918 یعنی نه سال زندانی اند نه 11 سال.
ـ از این جمعیت هیچ گونه سندی نوشته شده در دست نیست و مرام نامه های تاریخ نگاران بر ساخته شده است.
2. اصلاحات دوران امانی را نیز که دریچه یی به سوی مدرن سازی جامعه بوده است نمی توان مشروطه خواهی نامید. پیداست اگر برای دور ۀ بازگشت شاه از سفر اروپا که دوران دوم مشروطه نام گذاریش کرده اند، مجالی میسر می گشت با محدود ساختن قدرت شاه و تفکیک قوا، این مأمول میسر می گشت که با دریغ، کهنه گرایان تاریخ زده ، امان الله را امان نداند.
لطیف ناظمی
ویراستار: فرهمند
یادداشت: ماخذ نزد دفتر محفوظ است.
در خصوص کاتب نیز با آن که تاریخ نگار ی واقعگرای و ستیهندۀ نستوه بوده است باید اقرار خودش را گواه آورد که او در این جنبش عضویت نداشته است . او خود در سراج التواریخ می نویسد:"محرر این اوراق که با جماعت مشروطه خواهان پنج ماه محبوس سخت بودم و پس از آن در ارگ بدون زولانه نظربند بودم ...".هنگامی که کاتب خود می گوید که من با جماعت مشروطه خواهان محبوس بودم بدین معناست که او به این جمع نپیوسته بود با آن که مردی ستیهنده و گشاده زبان بود و مصیبتهای پر شمار از نظام خود کامه بر تن هموار کرد.
تاریخ نگاران ما دورۀ امانی را هم مشروطه می دانند و مشروطۀ دومش نامیده اند که با قراأتی که از این مقوله داریم درست نمی نماید. برهۀ شاهی شاه امان الله را می توان دوران اصلاحات گفت. نهضت امانی در بنیاد خویش جنبشی به سوی مدرن ساختن جامعه بوده است و گرایشی به سوی گونه یی جامعۀ سکولار داشته است. در این برهه شایسته ترین اصلاحات در حوزه های اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی رخ داد. قانون مداری جای جامعۀ بی قانون عشیره یی را گرفت و بسیاری از برتری خواهی ها و برتری جویی های خانان را بر انداخت. مطبوعات و آموزش و پرورش گسترش یافت. تا جایی که رسانه های شخصی سر بلند کردند. قانون اساسی و نظامنامه های بسیار طرح گشت و بسیاری در عمل پیاده گشت. به دختران رخصت آموزش داده شد. رفع حجاب صورت پذیرفت و از این گونه بسیار . با این همه شاه از آغاز تا پایان در چکاد قدرت دولتی و حکومتی ایستاده بود و نمی خواست این قدرت را با مردم خویش تقسیم کند. همان سان که مردم ما هیچ گاه در تعیین سرنوشت خویش سهمی نداشته ودر تدوین همۀ قانون های اساسی کشور در حاشیه رانده شده اند. در قانون اساسی خود هم بدون شرکت شهروندان پرداخته شد و نافذ گشت و از اقتدار شاه کاسته نشد . باری در مادۀ (25) قانون اساسی این دورۀ که نخستین قانون اساسی در کشور است می خوانیم:" مسؤولیت ادارۀ حکومت به دوش شورای وزرا و ریاستهای مستقل است. رییس شورای وزرا شخص اعلی حضرت است. در غیاب شان نایب شان مقام صدارت عظمی را اشغال خواهد کرد. و یا در غیاب اوشان وزیر عالی مقام در این سمت خواهدبود."
می بینیدید که چه گونه شاهی دموکرات، به انحصار گرایی مشروعیت می بخشد؟ شاه نه تنها اقتدارش را بر صفحۀ کاغذ قانونی میسازد بل در تما م دوران شاهی خویش هم شاه و هم صدر اعظم کشور بر جای می ماند و در عمل وظیفۀ قضا را هم بر دوش می گیرد و قوۀ اجراییه تمام داوری قضایی و فقهی را هم قبضه می کند تا جایی که عبدا لرحمان لودین یار و هواخواه امان الله خان در چمن استور پس از سخنرانی شاه، خطاب به وی می گوید: "اعلی حضرت خود شان را یک پاد شاه انقلابی در نطق خود معرفی نمودند پس توقع می رود که انقلاب در دستگاه دولت را هم بپذیرند. ده سال است که اعلی حضرت وظیفۀ صدارت عظما ی کشور را شخصا به دوش گرفته اند در حالی که انقلاب متقاضی آن است که عوض اعلی حضرت، شخص مسؤول دیگری به حیث صدر اعظم افغانستان منصوب گردد. البته این پیشنهاد پذیرفته نشد و جواب عبد الرحمان خان فردای آن روز در قصر دلگشا داده شد و آن این که او را احضار کردند و از طرف شاه امر نمودند که استعفای خود شان را از مأموریت دولت بدهند".
گفتنی است که پیامد این داوری به جا هم این بود که فردای آن روز او را وادار به استعفا نمایند.
فشردۀ دریافت صاحب این قلم:
1. جنبش روشنفکرانی که در سال 1909 ناکام گردید با آ ن که مشروطه خواهیش خوا نده اند با مرام مشروط سر سازگاری ندارد ونمی توان حرکت مشروطه خواهیش نام نهاد.
ـ جنبش از میان مدرسۀ حبیبیه سر بلند کرده است و آمو زگاران هندی چونان داکتر غنی برادرانش نجف علی و محمد چراغ و همچنان محمد حسین پنجابی در آن نقش اساسی داشته اند و پیدا نیست که همه آموزگاران هندی عضو این جریان بوده اند یانه ولی کاشف به عمل می آید که یکی از این هندیان که امر الدین یا امیر الدین نامیده می شده است، در کنار سه تن دیگر یکی از جاسوسان این جریان به دولت وقت بوده است.
ـ مولوی محمد سرور واصف ارغستانی از بزرگان این جنبش بوده است که طعمۀ گلولۀ توپ استبداد شد. جز او محمد عثمان خان پروانی، محمد ایوب خان، سعدالله خان به توپ بسته شده اند. چند تن از آن شمار و برخی از غلام بچگان دربار هم تیر باران گردیدند.
گروهی مدتی اندک در حبس می مانند ودیگران نه سال تمام، تا شاهی امیر اما ن الله در زندان اند اما این که شاد روان حبیبی دوران پاره یی از زندانیان را 11 سال می نماید درست نیست چرا که این دسته از سال 1909 تا 1918 یعنی نه سال زندانی اند نه 11 سال.
ـ از این جمعیت هیچ گونه سندی نوشته شده در دست نیست و مرام نامه های تاریخ نگاران بر ساخته شده است.
2. اصلاحات دوران امانی را نیز که دریچه یی به سوی مدرن سازی جامعه بوده است نمی توان مشروطه خواهی نامید. پیداست اگر برای دور ۀ بازگشت شاه از سفر اروپا که دوران دوم مشروطه نام گذاریش کرده اند، مجالی میسر می گشت با محدود ساختن قدرت شاه و تفکیک قوا، این مأمول میسر می گشت که با دریغ، کهنه گرایان تاریخ زده ، امان الله را امان نداند.
لطیف ناظمی
ویراستار: فرهمند
یادداشت: ماخذ نزد دفتر محفوظ است.
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------
نصیرمهرین
چندموضوع بنیادین در بحث مشروطیت
یادداشت: رادیو صدای آلمان در سلسله بحثی در مورد مشروطیت در افغانستان، مقاله ای از دکتور لطیف ناظمی تحت عنوان «مشروطه افغانستان به روایت دیگر» چاپ کرد. اینک این مقاله از نصیر مهرین در همین رابطه به نشر می رسد.
***
در ماه دسامبر سال 2011، از طرف وزارت اطلاعات و فرهنگ سمینار مشروطیت در افغانستان دایر گردید که کاری بود در خور نیاز و پسندیده. هنوز گزارش جزییات و محتوای مقالات و یا مباحث آن محفل، از طرف نگارنده دیده نشده اند.
اما یکی از مواد قطعنامه یی که در پایان سمینار منتشر شده است، علاقمند موضوع را به شگفتی و هراس می برد. آن جا که آمده است: «از نظریات پراگنده و غیرموثق پیرامون مشروطه خواهان جلوگیری به عمل آید».
بی گمان کسانی که به موضوع، به مدارک گونه گون و تعبیر ها وتفسیر های مختلف و فاقد توحید نگریسته اند، می پرسند که چه کسی و کدام منبع صلاحیت تعیین نظریات ثقه ودرست را دارد واین برداشت از کجا حاصل شده است؟ به ویژه بازنگریی به آنچه نخستین مشروطه ویا جنبش مشروطیت نامیده شده، همواره این نتیجه گیری را به گونۀ فزاینده تری به دست داده، که تصویر ها وبرداشت های موجود، ناروشن، در پردۀ ابهام ودربرخی موارد خود چالش برانگیز اند.
هنوز تشویش چنین فیصله وجود داشت، که در خواست بحث وتبادل نظر در تارنمای صدای آلمان دریچه یی برای نگرش امیدوارانه به موضوع را گشود.
نکاتی که در پایان به آنها اشاره میشود، به منظورسهمگیر ی کوچکی درین جهت است. شاید این نکات موافق پاره یی از آن برداشت ها نباشد که چندین سال از یک اثر به اثر دیگربدون نقد وبازنگری کوچیده اند. به هرحال با بحث تحمل آمیز است که نتایج منسجم را به دست خواهیم آورد.
بی گمان کسانی که به موضوع، به مدارک گونه گون و تعبیر ها وتفسیر های مختلف و فاقد توحید نگریسته اند، می پرسند که چه کسی و کدام منبع صلاحیت تعیین نظریات ثقه ودرست را دارد واین برداشت از کجا حاصل شده است؟ به ویژه بازنگریی به آنچه نخستین مشروطه ویا جنبش مشروطیت نامیده شده، همواره این نتیجه گیری را به گونۀ فزاینده تری به دست داده، که تصویر ها وبرداشت های موجود، ناروشن، در پردۀ ابهام ودربرخی موارد خود چالش برانگیز اند.
هنوز تشویش چنین فیصله وجود داشت، که در خواست بحث وتبادل نظر در تارنمای صدای آلمان دریچه یی برای نگرش امیدوارانه به موضوع را گشود.
نکاتی که در پایان به آنها اشاره میشود، به منظورسهمگیر ی کوچکی درین جهت است. شاید این نکات موافق پاره یی از آن برداشت ها نباشد که چندین سال از یک اثر به اثر دیگربدون نقد وبازنگری کوچیده اند. به هرحال با بحث تحمل آمیز است که نتایج منسجم را به دست خواهیم آورد.
چند موضوع بنیادین در بحث مشروطیت
طی چند سال اخیر بدون اینکه به بحث با محتویات آثاری روی آورده باشم، که پیرامون مشروطیت پرداخته اند، راه دیگری را در پیش گرفتم، که عبارت است از تأمل به سرچشمه های بحث و حول وحوش موضوع .سرچشمه های که به نظر من تکیه گاه برداشت های مانند "جنبش مشروطیت" درزمانۀ سراجیه شده، طرزی را مشروطه خواه وحکومت شاه امان الله را " حکومت مشروطه خواهان" ویا دموکرات نامیده اند. نتیجۀ تأ ملات را در جزوه های " یادی از انیس"، نبشته های پیرامون دورۀ امانی، کلاهنامه . . . به نشر سپردم. این نوشته ها اکنون در وبلاگ "دمی با تاریخ" نیز انتشار یافته اند. چند نتیجه گیری حاصله در پایان میاورم:
1- تردید "جنبش مشروطیت "
امیر حبیب الله خان سراج الملة والدین؛ صد و دوسال پیش (1909) تعدادی از انسانهای بزرگوار را که دارندۀ پیشنهادیۀ اصلاحی دراوضاع جامعه وبه ویژه در زمینۀ اصلاح ساختارحاکمیت مطلقه بودند، با خشونت آمیزترین ابزارسرکوب کرد. صفت اصلاح طلبی برآنها از آن روی آوردیم که سخنان تایید شده یی که به ما رسیده، و جمعی به آن موافق اند، از چنان مطالباتی حکایت میکند. پیشنهادیۀ اصلاحی، چکیده یی بود از آرزومندی مشترک یک ترکیب تا حدودی نا متجانس.
هنگامی که بخواهیم سراغ اسنادی رابگیریم، که صحه گزارچنان ترکیبی باشند، " جنبش مشروطیت" نوشتۀ پوهاند سید سعدالدین هاشمی به ویژه چاپ دوم یکجایی جلد اول ودوم ، این استنتاج را به دست میدهد. بقیه منابع نیز به رغم تفاوت ها یی که در شرح موضوع، دارند، حاکی از نبود جنبش اند. برداشتی که از آنها میشود این است که جنبشی به مفهوم دقیق واژه و تصویر سطح کیفی آن جمعیت، وجود نداشت. اما آثار نگاشته شده برخلاف ارایۀ چنین نتیجه گیری، آرزومند بوده اند کوشش هایی را که به نوشتن نامه برای امیر محدود شد، تا سطح جنبش بالابکشند.
به نظر نگارنده ، کاربرد صفت جنبش برای آن پیشنهادیۀ اصلاحی، درست نیست . زیرا جنبش حامل بار مفهومی از کیفیت سیاسی اجتماعی ویا نظامی را افاده میکند. در حالیکه آن اقدام دارای کیفیت محدود؛ و بالتبع تأثیر محدود در حیات آن وقت افغانستان بود. دامنۀ تردید در زمینه پذیرش وجود جنبش مشروطیت هنگامی افزایش میابد که اقدام آن عزیزان اصلاح طلب را از سطح بالقوه فراتر مثلا ًدر حوزۀ عمل نمی بینیم . مرگ تأسف بار آنها نیز موجد خیزش ها وجنبش های ضد مطلقیت امیر نشد.
برای آنکه نشود طرح تردید "جنبش مشروطیت " موجد ذهنیت ناثواب وجفاآمیزمبنی بر انکار از وجود عناصر مثبت و مورد نیاز آن زمانه تلقی گردد، بیفزاییم که برداشت درست این میتواند باشد که آن تصمیم، آرزومندی بهی خواهانه واصلاحی را در همان سطحی که بود بازشناسی نماییم. تا نه پای انکار آن چه که بود در میان آید و نه، برداشت جنبش مشروطیت را از آن حاصل کنیم. آن فعالیت های ابتدایی، چون حرکت جنین در رحم مادر بود. مظاهر مشروطه خواهی ابتدایی را داشت. دلهای آن پیشگامان برای اصلاح می تپید.
2- قربانیان استبداد
مورد دیگری که به مخدوش نمودن مرزها و مغشوش شدن تصویر آرأ وافکار اصلاح طلبان و مشروطه خواهان با تعداد دیگری که قربانیان استبداد هستند، انجامیده است، این است که همه قربانیان استبداد به گونه یی مشروطه خواه تصویر شده اند.
یکی از علل آن را در فهم مغشوش، ناروشن، و درهم آمیخته یی ازمشروطیت میابیم . واین برداشت واقعا موجود، درست نیست. نشان دادن چهره هایی که قربانیان استبداد هستند، باید در شناخت استبداد ره ببرد.
3- محمود طرزی مشروطه خواه نبود
در بسا ازآثار ونوشته ها، هنگام بحث مشروطیت ( که غالبا ً جنبش مشروطیت نامیده شده است)، نقش طرزی را به گونۀ مستقیم ویا از"راه روشنگری" درسطح پیشگام مشروطه خواهی نیزفراز آورده اند.
درحالیکه سندی درین زمینه وجود ندارد . اما اسنادی در دست است که او موافق مشروطه خواهی نبود. این یادآوری را نیز بیفزاییم که سهم ونقش محمود طرزی در حیات ادبی وارایۀ معلومات های مختلف به اندازه یی است که مشروطه خواه نبودن او، نمی تواند،آن واقعیت های زندگی او را خدشه دار نماید.
او ازآشنا سازی خوانندگان سراج الاخبار از مبادی درست نوشتن تا ترجمه های متعدد، وآگاه سازی خوانندگان از جریانات جهان کار های قلمیی سترگ وتحسین آفرینی انجام داد. بار کوشش و زحمت را در دشوارترین روزگار برای تبلیغ فرهنگ تحول جویی بر دوش نهاد. به ضرورت تغییرات تاکید نمود. درین موارد انبوهی مدارک از او دردست است. درحوزۀ سیاسی وفکری، دل در بند پا اسلامیسم وناسیونالیسم داشت . پان اسلامیسمی که دغدغۀ خلافت وبه ویژه خلافت در ترکیه از سرش دست بر نمیداشت. اما مشروطه خواه نبود.
طی چند سال اخیر بدون اینکه به بحث با محتویات آثاری روی آورده باشم، که پیرامون مشروطیت پرداخته اند، راه دیگری را در پیش گرفتم، که عبارت است از تأمل به سرچشمه های بحث و حول وحوش موضوع .سرچشمه های که به نظر من تکیه گاه برداشت های مانند "جنبش مشروطیت" درزمانۀ سراجیه شده، طرزی را مشروطه خواه وحکومت شاه امان الله را " حکومت مشروطه خواهان" ویا دموکرات نامیده اند. نتیجۀ تأ ملات را در جزوه های " یادی از انیس"، نبشته های پیرامون دورۀ امانی، کلاهنامه . . . به نشر سپردم. این نوشته ها اکنون در وبلاگ "دمی با تاریخ" نیز انتشار یافته اند. چند نتیجه گیری حاصله در پایان میاورم:
1- تردید "جنبش مشروطیت "
امیر حبیب الله خان سراج الملة والدین؛ صد و دوسال پیش (1909) تعدادی از انسانهای بزرگوار را که دارندۀ پیشنهادیۀ اصلاحی دراوضاع جامعه وبه ویژه در زمینۀ اصلاح ساختارحاکمیت مطلقه بودند، با خشونت آمیزترین ابزارسرکوب کرد. صفت اصلاح طلبی برآنها از آن روی آوردیم که سخنان تایید شده یی که به ما رسیده، و جمعی به آن موافق اند، از چنان مطالباتی حکایت میکند. پیشنهادیۀ اصلاحی، چکیده یی بود از آرزومندی مشترک یک ترکیب تا حدودی نا متجانس.
هنگامی که بخواهیم سراغ اسنادی رابگیریم، که صحه گزارچنان ترکیبی باشند، " جنبش مشروطیت" نوشتۀ پوهاند سید سعدالدین هاشمی به ویژه چاپ دوم یکجایی جلد اول ودوم ، این استنتاج را به دست میدهد. بقیه منابع نیز به رغم تفاوت ها یی که در شرح موضوع، دارند، حاکی از نبود جنبش اند. برداشتی که از آنها میشود این است که جنبشی به مفهوم دقیق واژه و تصویر سطح کیفی آن جمعیت، وجود نداشت. اما آثار نگاشته شده برخلاف ارایۀ چنین نتیجه گیری، آرزومند بوده اند کوشش هایی را که به نوشتن نامه برای امیر محدود شد، تا سطح جنبش بالابکشند.
به نظر نگارنده ، کاربرد صفت جنبش برای آن پیشنهادیۀ اصلاحی، درست نیست . زیرا جنبش حامل بار مفهومی از کیفیت سیاسی اجتماعی ویا نظامی را افاده میکند. در حالیکه آن اقدام دارای کیفیت محدود؛ و بالتبع تأثیر محدود در حیات آن وقت افغانستان بود. دامنۀ تردید در زمینه پذیرش وجود جنبش مشروطیت هنگامی افزایش میابد که اقدام آن عزیزان اصلاح طلب را از سطح بالقوه فراتر مثلا ًدر حوزۀ عمل نمی بینیم . مرگ تأسف بار آنها نیز موجد خیزش ها وجنبش های ضد مطلقیت امیر نشد.
برای آنکه نشود طرح تردید "جنبش مشروطیت " موجد ذهنیت ناثواب وجفاآمیزمبنی بر انکار از وجود عناصر مثبت و مورد نیاز آن زمانه تلقی گردد، بیفزاییم که برداشت درست این میتواند باشد که آن تصمیم، آرزومندی بهی خواهانه واصلاحی را در همان سطحی که بود بازشناسی نماییم. تا نه پای انکار آن چه که بود در میان آید و نه، برداشت جنبش مشروطیت را از آن حاصل کنیم. آن فعالیت های ابتدایی، چون حرکت جنین در رحم مادر بود. مظاهر مشروطه خواهی ابتدایی را داشت. دلهای آن پیشگامان برای اصلاح می تپید.
2- قربانیان استبداد
مورد دیگری که به مخدوش نمودن مرزها و مغشوش شدن تصویر آرأ وافکار اصلاح طلبان و مشروطه خواهان با تعداد دیگری که قربانیان استبداد هستند، انجامیده است، این است که همه قربانیان استبداد به گونه یی مشروطه خواه تصویر شده اند.
یکی از علل آن را در فهم مغشوش، ناروشن، و درهم آمیخته یی ازمشروطیت میابیم . واین برداشت واقعا موجود، درست نیست. نشان دادن چهره هایی که قربانیان استبداد هستند، باید در شناخت استبداد ره ببرد.
3- محمود طرزی مشروطه خواه نبود
در بسا ازآثار ونوشته ها، هنگام بحث مشروطیت ( که غالبا ً جنبش مشروطیت نامیده شده است)، نقش طرزی را به گونۀ مستقیم ویا از"راه روشنگری" درسطح پیشگام مشروطه خواهی نیزفراز آورده اند.
درحالیکه سندی درین زمینه وجود ندارد . اما اسنادی در دست است که او موافق مشروطه خواهی نبود. این یادآوری را نیز بیفزاییم که سهم ونقش محمود طرزی در حیات ادبی وارایۀ معلومات های مختلف به اندازه یی است که مشروطه خواه نبودن او، نمی تواند،آن واقعیت های زندگی او را خدشه دار نماید.
او ازآشنا سازی خوانندگان سراج الاخبار از مبادی درست نوشتن تا ترجمه های متعدد، وآگاه سازی خوانندگان از جریانات جهان کار های قلمیی سترگ وتحسین آفرینی انجام داد. بار کوشش و زحمت را در دشوارترین روزگار برای تبلیغ فرهنگ تحول جویی بر دوش نهاد. به ضرورت تغییرات تاکید نمود. درین موارد انبوهی مدارک از او دردست است. درحوزۀ سیاسی وفکری، دل در بند پا اسلامیسم وناسیونالیسم داشت . پان اسلامیسمی که دغدغۀ خلافت وبه ویژه خلافت در ترکیه از سرش دست بر نمیداشت. اما مشروطه خواه نبود.
نصیر مهرین، نویسنده این مقاله
درین یادآوری های فشرده مثالی از مواضع او را میاوریم که در آیینه اش ،مخالفت بسیار جدی او را با مشروطه خواهی می نگریم:
" ازهنگامیکه حکومت مشروطه در دولت علیه عثمانیه قایم وعنوان "خلافت عظمای اسلامیه " به عنوان " حکومت مشروطۀ عثمانیه " تبدیل ، نیرنگهای عجیب وتغییرات غریبی در آن سرزمین پاک، به صورت بسیار المناکی جلوه پذیر ظهورات شد.غیر از آنکه بسیاری از ممالک جسمیه ، مانند ولایت طرابلس غرب افریقا، وقطعۀ روم، ایلی اوروپا وجزایز بحر سفیدآسیا وبه ملیونها نفوس ضایع وغایب گردید. بسیاری از آدمهای نامدار و قیمتداری نیز طعمۀ آتش حرص وکین غرض ونفس پرستی گردید. . .
درمیان این ها ، ادیب ها،محرر ها، سیاسی ها،افسر ها ،وزیر ها ، ناظر ها ، سرکرده ها، صدارعظم ها، ناظر حربیه ها؛ نیزموجود است. اینها همه گی فدا شدگان نفس پرستی پارتی ها وفرقه ها شده است . . .
بصد ها هزار نفوس اسلام، بیگناه قتل عام شدند، به آتش سوختانده شدند.جبراً نصاراشدند، عرضها، ناموسها، شرفها، پامال گردید، معبد های اسلامی به کلیسا تحویل یافت . . .
ولی ما هنوزخوش ، که این اول قدمه های نردبان ترقی ماست. . . . میگوئیم که همچنین لازم است تا به مدنیت حقیقه، فرانسها، و روما وقارطاجها وغیره برسیم ! . . .
همچنان نکوهش مشروطه را هنگام شرح مبارزات فرقه های سیاسی در ترکیه ، زیرعنوان اجمال احوال سیاسیات عالم به وضاحت میتوان دریافت. در آنجا از به هم افتادن " فرقۀ حریت وائتلاف"، " فرقۀ اتحاد وترقی " و " فرقۀ مستقله" که به " قوام گرفتن حکومت مشروطۀ عثمانیه . . ." کمک میرساند، ابراز مخالفت دارد. " ( مراجعه شود به مقالات محمود طرزی. به کوشش داکتر روان فرهادی.صص 604-607. کابل. مؤسسه نشراتی بیهقی 1355 کابل
4- شاه امان الله
مورد دیگر که دربرداشت از مشروطه اثر اشتباه آفرین نهاده ، درک مغشوش از شاه امان الله خان است. چهرۀ اشتباه آمیز این درک را زمانی بهتر میتوان شناخت که ازحکومت او به عنوان حکومت مشروطه خواهان نیز یاد میشود. اما نه تنها سند ومدرکی وجود ندارد که آن شاه ترقی خواه وتغییر طلب را در چهرۀ مدافع مشروطه بنمایاند؛ بلکه عیب بزرگ او خود رأیی بود که با مشروطه خواهی سازگاری نداشت. همکاری وهمیاری اصلاح طلبان (که به مشروطه خواهی شهرت داده شده اند) با او، نشانگر توافق شاه با مشروطه خواهی نیست. بلکه توافق آن " مشروطه خواهان " را با اصلاحات شاه وموافقت شاه را با اصلاح طلبی آنها میرساند. پاره یی از مخالفت ها مانند مخالفت بزرگواری چون عبدالرحمان لودین با شاه واین اعتراض او بر شاه که وظیفۀ صدارت را همچنان عهده داربود؛ نیزحاکی از نیاز اصلاحات در قلمرو حاکمیت خودرأیانۀ شاه است، نه معرف مشروطه خواهی لودین. حتا شخص عبدالرحمان لودین در مرامنامۀ "فرقه استقلال و تجدد" از نظام یک حزبی به رهبری شخص شاه سخن دارد نه از مشروطه خواهی.
به منظور گسست از شیوه هایی که مسایل را یا تنها سفید ویا سیاه می بینند ،یادآوری شود که تأکید بر موجودیت خودرأیی امان الله خان، چشم پوشی از اصلاحات و تلاشهای قانونمند نمودن جامعه نیست. اما وضع قوانین ونظامنامه ها نیز به معنی قانونمند نمودن نهاد ها و جامعه در راستای گسست از ساختارهای خودرایانه نیست. وضع قوانین میتواند اصلاحاتی را نشان بدهد، اما وقتی سیر پویایی وجنبه های عملی وتطبیقی میابد که حکمران یک کشور همچنان بالاترین مقام قوای چند گانه نباشد. شاه امان الله خان آن مقام را داشت. همان مقامی که اسباب موجبۀ مهم سقوط او را فراهم آورد. نمونۀ محمد نادرشاه مثال واضح چنان ساختاراست که افزون بروجود قانون اساسی و قوانین مرتبه در پرتو آن، صدراعظم نیز داشت، اما ممثل حاکمیت مستبدانه – خاندانی بود.
نگارنده اهمیتی را که برای این موضوع میدهد، بیشتر از چند نیازمـتأثر است:
1- جامعۀ ما برای بیرون رفت ازعقب ماندگی مزمن، در کنار برنامه های اقتصادی واجتماعی، درچارچوب ساختارقانونمند غیراستبدادی تضمین رشد وتوسعه میابد. معبرسیاسی برای تحقق آن، نظام پارلمانی است. تعدد افکار ونظریات واحزاب نیز چنین ساختاری را مطالبه میکند. دراین راستا جامعه محتاج آن است که با فرهنگ سیاسی خودرایانه بگسلد .این مامول زمانی میسر است که مردم به فرهنگ رعایت قانون ومتابعت همه شهروندان با آن آشنا باشند. یکی از ابعاد کمک کننده تجاربی است که از کشور خویش وبا ویژه گیهای آن داریم. سوکمندانه تجربۀ تاریخیی که از مشروطه خواهی و مضار استبداد در جامعه است، تبیین وتوضیح دقیق را ندیده ، مغشوش و ناروشن وحتا چالش برانگیزشده است. تمرکز روی این مسأله دریافت مهمترین مسألۀ روشنگرانه نیزاست.
2- در حوزۀ پژوهشی ،کمبود ها ونارسایی های سخت بازدارنده حضور دارند. پاره یی ازچهرۀ آنها ایجاد حساسیت در برابر نقد ونظریۀ جدید ( درست ویا نادرست) دیگران است. این نقیصه را با رعایت راه تحمل آمیز و در پیش گرفتن راه تبادل نظر عالمانه میتوان رفع نمود.
3- نیاز پایان دهی به فرهنگ بروکراتیک وآمرانه در قلمرو تبیین وتدوین تاریخ .همانگونه که در آغاز گفتیم، این روش باردیگر در پایان " سیمینارمشروطیت " درکابل چهره نمود. در اوضاعی که تاریخ ما در کل و موضوع مشروطیت به صورت خاص به بازنگری نیاز دارد، صدور چنان قطعنامه ها، مجال ندادن به ضرورت بازنگری است. صدور چنان قطعنامه ها تدوین وتبیین تاریخ واقعی را همچنان درچارچوب نیازهای رسمی میفشرد. بهتر آن است که سیمینار ها ومحافل مباحثاتی وانتقادی ادامه بیابند، نظریات پراگنده طرف نقد وبازبینی قرار بگیرند. معیار های تشخیص آن چه که موثق پنداشته میشوند، توضیح شوند.
نویسنده: نصیر مهرین
" ازهنگامیکه حکومت مشروطه در دولت علیه عثمانیه قایم وعنوان "خلافت عظمای اسلامیه " به عنوان " حکومت مشروطۀ عثمانیه " تبدیل ، نیرنگهای عجیب وتغییرات غریبی در آن سرزمین پاک، به صورت بسیار المناکی جلوه پذیر ظهورات شد.غیر از آنکه بسیاری از ممالک جسمیه ، مانند ولایت طرابلس غرب افریقا، وقطعۀ روم، ایلی اوروپا وجزایز بحر سفیدآسیا وبه ملیونها نفوس ضایع وغایب گردید. بسیاری از آدمهای نامدار و قیمتداری نیز طعمۀ آتش حرص وکین غرض ونفس پرستی گردید. . .
درمیان این ها ، ادیب ها،محرر ها، سیاسی ها،افسر ها ،وزیر ها ، ناظر ها ، سرکرده ها، صدارعظم ها، ناظر حربیه ها؛ نیزموجود است. اینها همه گی فدا شدگان نفس پرستی پارتی ها وفرقه ها شده است . . .
بصد ها هزار نفوس اسلام، بیگناه قتل عام شدند، به آتش سوختانده شدند.جبراً نصاراشدند، عرضها، ناموسها، شرفها، پامال گردید، معبد های اسلامی به کلیسا تحویل یافت . . .
ولی ما هنوزخوش ، که این اول قدمه های نردبان ترقی ماست. . . . میگوئیم که همچنین لازم است تا به مدنیت حقیقه، فرانسها، و روما وقارطاجها وغیره برسیم ! . . .
همچنان نکوهش مشروطه را هنگام شرح مبارزات فرقه های سیاسی در ترکیه ، زیرعنوان اجمال احوال سیاسیات عالم به وضاحت میتوان دریافت. در آنجا از به هم افتادن " فرقۀ حریت وائتلاف"، " فرقۀ اتحاد وترقی " و " فرقۀ مستقله" که به " قوام گرفتن حکومت مشروطۀ عثمانیه . . ." کمک میرساند، ابراز مخالفت دارد. " ( مراجعه شود به مقالات محمود طرزی. به کوشش داکتر روان فرهادی.صص 604-607. کابل. مؤسسه نشراتی بیهقی 1355 کابل
4- شاه امان الله
مورد دیگر که دربرداشت از مشروطه اثر اشتباه آفرین نهاده ، درک مغشوش از شاه امان الله خان است. چهرۀ اشتباه آمیز این درک را زمانی بهتر میتوان شناخت که ازحکومت او به عنوان حکومت مشروطه خواهان نیز یاد میشود. اما نه تنها سند ومدرکی وجود ندارد که آن شاه ترقی خواه وتغییر طلب را در چهرۀ مدافع مشروطه بنمایاند؛ بلکه عیب بزرگ او خود رأیی بود که با مشروطه خواهی سازگاری نداشت. همکاری وهمیاری اصلاح طلبان (که به مشروطه خواهی شهرت داده شده اند) با او، نشانگر توافق شاه با مشروطه خواهی نیست. بلکه توافق آن " مشروطه خواهان " را با اصلاحات شاه وموافقت شاه را با اصلاح طلبی آنها میرساند. پاره یی از مخالفت ها مانند مخالفت بزرگواری چون عبدالرحمان لودین با شاه واین اعتراض او بر شاه که وظیفۀ صدارت را همچنان عهده داربود؛ نیزحاکی از نیاز اصلاحات در قلمرو حاکمیت خودرأیانۀ شاه است، نه معرف مشروطه خواهی لودین. حتا شخص عبدالرحمان لودین در مرامنامۀ "فرقه استقلال و تجدد" از نظام یک حزبی به رهبری شخص شاه سخن دارد نه از مشروطه خواهی.
به منظور گسست از شیوه هایی که مسایل را یا تنها سفید ویا سیاه می بینند ،یادآوری شود که تأکید بر موجودیت خودرأیی امان الله خان، چشم پوشی از اصلاحات و تلاشهای قانونمند نمودن جامعه نیست. اما وضع قوانین ونظامنامه ها نیز به معنی قانونمند نمودن نهاد ها و جامعه در راستای گسست از ساختارهای خودرایانه نیست. وضع قوانین میتواند اصلاحاتی را نشان بدهد، اما وقتی سیر پویایی وجنبه های عملی وتطبیقی میابد که حکمران یک کشور همچنان بالاترین مقام قوای چند گانه نباشد. شاه امان الله خان آن مقام را داشت. همان مقامی که اسباب موجبۀ مهم سقوط او را فراهم آورد. نمونۀ محمد نادرشاه مثال واضح چنان ساختاراست که افزون بروجود قانون اساسی و قوانین مرتبه در پرتو آن، صدراعظم نیز داشت، اما ممثل حاکمیت مستبدانه – خاندانی بود.
نگارنده اهمیتی را که برای این موضوع میدهد، بیشتر از چند نیازمـتأثر است:
1- جامعۀ ما برای بیرون رفت ازعقب ماندگی مزمن، در کنار برنامه های اقتصادی واجتماعی، درچارچوب ساختارقانونمند غیراستبدادی تضمین رشد وتوسعه میابد. معبرسیاسی برای تحقق آن، نظام پارلمانی است. تعدد افکار ونظریات واحزاب نیز چنین ساختاری را مطالبه میکند. دراین راستا جامعه محتاج آن است که با فرهنگ سیاسی خودرایانه بگسلد .این مامول زمانی میسر است که مردم به فرهنگ رعایت قانون ومتابعت همه شهروندان با آن آشنا باشند. یکی از ابعاد کمک کننده تجاربی است که از کشور خویش وبا ویژه گیهای آن داریم. سوکمندانه تجربۀ تاریخیی که از مشروطه خواهی و مضار استبداد در جامعه است، تبیین وتوضیح دقیق را ندیده ، مغشوش و ناروشن وحتا چالش برانگیزشده است. تمرکز روی این مسأله دریافت مهمترین مسألۀ روشنگرانه نیزاست.
2- در حوزۀ پژوهشی ،کمبود ها ونارسایی های سخت بازدارنده حضور دارند. پاره یی ازچهرۀ آنها ایجاد حساسیت در برابر نقد ونظریۀ جدید ( درست ویا نادرست) دیگران است. این نقیصه را با رعایت راه تحمل آمیز و در پیش گرفتن راه تبادل نظر عالمانه میتوان رفع نمود.
3- نیاز پایان دهی به فرهنگ بروکراتیک وآمرانه در قلمرو تبیین وتدوین تاریخ .همانگونه که در آغاز گفتیم، این روش باردیگر در پایان " سیمینارمشروطیت " درکابل چهره نمود. در اوضاعی که تاریخ ما در کل و موضوع مشروطیت به صورت خاص به بازنگری نیاز دارد، صدور چنان قطعنامه ها، مجال ندادن به ضرورت بازنگری است. صدور چنان قطعنامه ها تدوین وتبیین تاریخ واقعی را همچنان درچارچوب نیازهای رسمی میفشرد. بهتر آن است که سیمینار ها ومحافل مباحثاتی وانتقادی ادامه بیابند، نظریات پراگنده طرف نقد وبازبینی قرار بگیرند. معیار های تشخیص آن چه که موثق پنداشته میشوند، توضیح شوند.
نویسنده: نصیر مهرین
ویراستار: یاسر
---------------------------------------------------------------------------------------------------------
داکتر اسدالله شعور
دشواری های برخورد منتقدانه با تاریخ افغانستان
در سلسله بحث جنبش مشروطیت در افغانستان، اینک مقاله ای از داکتر اسدالله شعور را می خوانید. پیشتر نوشته هایی از دکتور لطیف ناظمی و نصیر مهرین در این رابطه به نشر رسیده است.
دشواری های برخورد منتقدانه با تاریخ افغانستان
بررسی نقادانه ی رویدادهای ثبت شده در تاریخ حوزه فرهنگی ما یکی از ضرورت های مبرم برای پی بردن به کنه حوادثی است که در گذشته اتفاق افتاده و در سرشت و سرنوشت مردمان این حوزه اثرات ماندگاری از خود به جا گذاشته است و یا بنمایه یی بوده برای رویدادهای پسین؛ زیرا آثار نوشته شده در موضوع تاریخ یا به دستور شاهان و امراء صورت گرفته مانند تاریخ احمدشاهی، سراج التواریخ و ده ها اثر دیگر و یا این که نویسندگان آنها دانشمندان وابسته به دربار بوده اند؛ مانند تاریخ بیهقی، تاریخ جهانگشا، جامع التواریخ، ظفرنامه ی تیموری، حبیب السیر، امان التواریخ و امثال این ها.
تعداد اندکی از این کتب تاریخ که در خارج از حلقه های درباری به نوشتار درآمده اند، در بسیاری از آنها سایه ی سنگین انگیزه های بزرگسازی مذهبی و اعتقادی، قومی و منطقوی و امثال این ها به روشنی پدیدارست؛ مانند رستم التواریخ، تاریخ مختصر افغانستان، تاریخ حزین و نظایر شان. در این میان بسیاری از مؤرخین درباری کوشیده اند که با وجود ناگزیری از بزرگ جلوه دادن شخصیت شاهان، قدرتمندان و خانواده های آنها، دست به تحریف تاریخ نزنند و حداقل تاریخ طبقات بالای جامعه را با امانتداری نسبی ثبت آثار شان سازند.
در پهلوی این مسایل اتکا به منابع که یکی از پایه های مهم تاریخنگاری بوده، سرچشمه های معتمد و دست اول به کتب تاریخ اعتبار داده است؛ ولی منابع ضعیف و دست دوم در اغلب موارد از اعتبار این کتاب ها کاسته است؛ زیرا اتکا به چنین سرچشمه ها به جای روشن ساختن رویدادها و علل و عوامل آنها ذهن خواننده را به کژراهه می کشاند. در این راستا سخنان جناب استاد لطیف ناظمی در مورد جریان مشروطه خواهی در سال های آغازین سده ی بیستم میلادی در کشور ما که هفته ی گذشته از رادیو صدای آلمان به نشر رسید، تلاش منتقدانه یی بود در جهتِ زدایش گرد و خاک از روی صفحات تاریخ آن جریان سیاسی که برخی از عوامل برشمرده شده در بالا، بر روی این برگه ها افشانده است. استاد عمده ترین نوشته ها در باره ی جریان مشروطیت را با موشگافی از نظر گذرانده و موارد اختلاف آنها را فهرست وار برشمرده اند که این کار شان شایسته ی هرنوع تقدیر و تحسین است. هرچند استاد در این گفتار خواسته اند که به صورت مبتکرانه از تاریخِ تألیفی جریان مشروطه خواهی به حوزه ی تاریخ تحلیلی آن گام بگذارند که در پاره یی از موارد به نتایج نیک و منطبق به حقایق محتوم نیز دست یافته اند؛ ولی برخی دیگر از مواد نتیجه گیری ایشان از پراگنده گویی مؤرخین، تأمل برانگیزست. جناب ناظمی در این گفتار شان عنوان جریان، تشکل، تعداد اعضا، مرامنامه و ماهیت این جنبش را مستند به آثار بررسی شده ی خویش زیر سوال برده اند که باید می بردند، ولی به علت آن که مصاحبه به صورت شفاهی صورت گرفته در پاره ی از مواردِ نتیجه گیری که جا داشت تأمل بیشتری صورت گیرد، احکام قاطعانه یی صادر گردیده که با روش های نقد تاریخ همآهنگ به نظر نمی رسد.
نباید فراموش کرد که جناب داکتر لطیف ناظمی از استادان و پیشآهنگان نقدنویسی در کشور ما هستند و نگارنده که در این مورد شاگرد هم نیست، قصد گرفتن ایراد بر سخنان استاد را ندارد، آنچه او را برای نوشتن این سطور جرأت داده، این است که جوانان ما سخنان داکتر ناظمی را در بسیاری از موارد قول فیصل می دانند، و برای این که ذهنیت این عزیزان را روشنتر ساخته باشیم ملاحظات زیرین را به عرض می رسانیم:
استاد فرموده اند: جنبش روشنفکرانی که در سال 1909 ناکام گردید، با آن که مشروطه خواهیش خوانده اند، با مرام مشروطه سر سازگاری ندارد و نمی توان حرکت مشروطه خواهی نام نهاد. دلایل استاد آن است که:
الف ـ تاریخ نگاران در مورد عنوان این جریان اتفاق نظر نداشته اند.
ب ـ اعضای این جریان سیاسی دستور داشتند که مسلح باشند.
ج ـ مسلح بودن اعضای جریان معنی برانداختن رژیم را دارد نه ترویج اندیشه ی مشروطیت را.
د ـ مرامنامه ی مدونی از این جریان باقی نمانده است.
در پاسخ باید به عرض رساند که یکی از اساسات نقد تاریخ، بررسی رویدادها در بستر زمانی و مکانی حدوث واقعات است نه این که منتقد رویدادها را در بستر شرایط عصر خویش تصور نموده به ارزیابی آنها بپردازد. درست است که از نظر اساسات جامعه شناسی معاصر جریان مشروطه ی اول را نمی توان یک جنبش خواند؛ اما با در نظر داشت اوضاع و احوال افغانستانی که پس از تحمل قرن ها دیکتاتوریِ حکمروایان از خود و بیگانه، حرکتِ عده یی از روشنفکران آن که برای نخستین بار به خود آمده، خواهان اشتراک مردم در قدرت سیاسی حاکم بر کشور گردیده بودند، اگر جنبش هم خوانده نشود، جریانی بود اثرگذار و تکان دهنده که در کوتاه مدت نتایج مثمری به بار آورده، کشور را وارد مرحله ی نوینی از تاریخ ساخت. عنوان این جریان هر چیزی که بوده باشد، هدف اساسی آن به میان آوردن نظام شاهی مشروطه در کشور بود؛ زیرا در جامعه ی عقب مانده و حتی ناآشنا با سواد آن روزگار ما ظرفیت های به میان آوردن نظام جمهوری وجود نداشت. از این سبب فکر نمی کنم که در ذهنی هم مفکوره ی چنین تغییر خطور کرده می توانست که در آن برهه ی تاریخ، نظامی چنین در هیچ یک از کشورهای اسلامی وجود نداشت؛ زیرا برای مولوی صاحبانی که رهبری مشروطه خواهان را بر عهده داشتند، فقط کشورهای اسلامی می توانست الگو باشد، نه اروپا. دو دیگر این که رهبران و اعضای این حرکت بیشتر دانشمندان دینی نزدیک به دربار بودند نه رهبران قومی و قبیله یی و یا عناصر وابسته به خارج که امکانات تصاحب تاج و تخت را داشته باشند. سه دیگر هم آن که مولوی سرور واصف که جناب استاد رهبری او را در این جریان مسلم می دانند، در آخرین لحظات زندگانی خویش در دهانه ی توپ امیر مگر نه نوشته بود:
ترک جان و ترک مال و ترک سر
در ره ی مشروطه اول منزلست
فکر می کنم این سند کافی است تا هدف نخستین این گروه را به روشنی دریابیم؛ و از سوی دیگر داکتر عبدالرحمن محمودی یک سال پیش از استاد حبیبی سه بار از مشروطیت و سپردن حکومت به وکلای پارلمان در مجالس شورای ملی به صراحت یاد کرده بود که متن این بیانات شان در جراید انگار، ندای خلق و اولس همان زمان به چاپ نیز رسیده است. اما در مورد عنوان این جریان باید گفت که اگر بر تشکلات سیاسی کشور که در دوره ی پس از مشروطه خواهان نخست به وجود آمدند، تأملی داشته باشیم، جایی برای انکار از هدف اساسی مشروطه خواهان باقی نخواهد ماند؛ زیرا تا به همین امروز نیز رسم است که برای جریانات سیاسی اسامی مستعار بگذاریم. آیا می دانیم که عنوان رسمی حزب موجود در عهد امانی که محمد ولی خان بدخشی نایب السلطنه ی شاه امان الله در رأس آن قرار داشت، چی بود؟ آیا اسامی حزب غبار، حزب محمودی و حزب گاوسوار در بین عامهی مردم معروفتر از جمعیت وطن، جمعیت خلق و جمعیت ارشاد ملی نیست؟ چند در صد مردم می دانند که عناوین اصلی تشکلات سیاسی یی که به نام های شعله ی جاوید، اخوان المسلمین، افغان ملت، ستم ملی، خلق، پرچم، صدای عوام، زرنگار و مانند این ها معروفند، چیست؟ اگر نگارندگان تاریخ سیاسی افغانستان برای این جریانات اسامی متعدد به کار برند، بدان معنا نخواهد بود که این تشکلات موجودیت نداشته اند و یا این که طرز اندیشه ی آنها دگرگونه بوده است. این که اعضای آن جریان بر مسلح بودن شان تأکید داشتند و برای از بین بردن امیر حبیب الله اقدام عملی نمودند، هدف شان کشتن امیری بود که با موجودیت وی رسیدن به نظام شاهی مشروطه دور از امکان می نمود، نه براندازی ژریم؛ و هیچ سندی هم نداریم که متکی برآن ادعا کنیم که این گروه در پی استقرار نظام جمهوری بوده اند و یا کسی در میان آنها هوای پادشاهی در سر داشته است.
در این مورد به رهنمودِ زیرینِ جی جکسن در کتاب «نقد تاریخی و مفهوم متون» توجه باید کرد که می گوید در نقد بیرونی متون تاریخی توجه به زوایای موجود و تفسیر ابعاد غیر مذکور در متون راهگشای حلِ بسیاری از نکات پیچیده رویدادهای تاریخی است. پس بررسی شرایط سالیان آغازین سده ی بیستم کشور ما از یکسو و مقایسه ی روایت های موازی هرچند دارای اختلاف در مورد این جریان سیاسی شکی در اهداف اصلی آنها باقی نمی گذارد.
در مورد عنوان این جریان نظریات زنده یاد عبدالهادی داوی و روانشاد میر سید قاسم مستندتر از گفته های غبار و حبیبی است، زیرا این دو تن خود از جمله ی اعضای جریان مشروطیت و از معاصرین آنان بوده اند. داوی در مصاحبه ی تلویزیونی که هنوزهم در آرشیف رادیو تلویزیون ملی افغانستان موجود است، تأکید برآن داشت که عنوان این حرکت «حزب سرِ ملی» بود نه «حزب سری ملی» که غبار نوشته است و نام های دیگر را شاید جناح های سه گانه یی که استاد ناظمی نیز از آنها یاد می کنند، هریک بر خود نهاده اند و یا این که در آغاز پیدایش جریان هریک نامی را می پسندیده اند و بعدها عنوان «حزب سرِ ملی» را بر آن گذاشته باشند که نظایر آن را در دهه ی دموکراسی و عهد جمهوریت محمد داؤود شهید دیده می توانیم: حزبی را که استاد خلیلی در آغازِ دهه ی دموکراسی بنیاد نهاد، قرار بود به افتخار عمارت زرنگار که توافقنامه ی استقلال افغانستان در آن به امضأ رسیده بود، حزب زرنگار خوانده شود؛ ولی هیأت رهبری آن گروه در عوض، اسم «جبهه ی ملی» را بر حرکت سیاسی خویش گذاشتند. و زمانی که محمد داؤود و یارانش در صدد تشکیل حزب عهد جمهوریت برآمدند به نام حزب «غورزنگ ملی» به جلب و جذب مأمورین دولتی پرداختند، اما زمانی که اساسنامه ی آن حزب به نشر رسید؛ عنوان رسمی حزب «انقلاب ملی» بود و اما مردم تا به امروز این دو حزب را به نام های زرنگار و غورزنگ ملی می شناسند. آیا این امر می تواند مولد شک در باره ی این احزاب گردد؟
باز شدن یکباره ی پای معارف عصری در کشور، تدوین قوانین مدنی، رشد جهشی مطبوعات و کسب استقلال سیاسی افغانستان که همه پس از کشته شدن امیر حبیب الله تحقق یافت، درست بودن تصمیم مشروطه خواهان را برای این کار به اثبات می رساند، زیرا یک سال پس از قتلِ امیر، افغانستان کشور مستقل بود. تا دو سال پس از آن در کشوری که فقط دو مکتب (حبیبیه و حربیه) وجود داشت، هر کوچه و پس کوچه ی شهر های بزرگ صاحب مکتب گردیده، در تمام ولایت کشور معارف عصری به جریان افتاد و قرآن و شمشیری که وسیله ی تحلیف مشروطه خواهان بود به عنوان سمبول آن شناخته شد. در مملکتی که صرف یک دوهفته نامه انتشار می یافت، تمام ولایات صاحب روزنامه های محلی گردیده، در مرکز چندین نشریه به کار آغاز کرد. در جامعه یی که کسی قانون را به رسمیت هم نمی شناخت به یکباره گی به اسرع وقت صد و یک قانون و اصولنامه مدنی* تدوین یافت. آیا این ها همه از برکت جریان مشروطه خواهی تحقق نیافته بود؟ چیزی که در این میان باقی ماند به گفته ی استاد ناظمی ساختار یک نظام مشروطه بود که تا اخیر عهد امانی نیز تحقق نیافت و این امر نیز علتی دارد روشن. از آنجایی که همه مشروطه خواهان در ساختار دولت امانی حضور مؤثر داشته، بخش های مختلف نهضت را شخصاً رهبری می کردند، ضرورتی نمی دیدند که در تجدید ساختار دولت پافشاری نمایند و از طرف دیگر، آنان شخص پادشاه را ممثل آرزوها و مرام ترقیخواهانهی خویش تلقی می نمودند. اما زیاده روی شاه در اواخر طاقت برخی از آنها را تاق ساخت تا اینکه لودین صدای اعتراض را بلند کرد.این که چرا مرامنامه یی از «حزب سر ملی» به روزگار ما نرسیده است، دلیل شده نمی تواند که مشروطه خواهان فاقد مرام بوده اند. پیش از همه در نخستین قدمِ پیداییِ اولین حزبِ سیاسیِ معاصرِ کشور تجربه امروزین در اختیار آنان نبود و به یقین می توان گفت که شاید مفاهیم مرامنامه و اساسنامه با آن محتوایی که ما در ذهن داریم، برای اعضای جریان مشروطه بیگانه بوده است. اساسنامه ی حزب «تجدد و استقلال» که به تشویق عبدالرحمن لودین و آن عده از همفکرانش که به مسایل تباری می اندیشیدند، توسط شاه امان الله اعلان موجودیت کرد، هم از طریق امان افغان به نشر رسید و نیز به صورت جزوه ی مستقل، نشان دهنده آن است که سیاسیون ما با آن که این حزب را بیست سال پس از حزب سرِ ملی اساس نهادند با مفاهیم اساسنامه و مرامنامه تا چی سطحی آگاهی داشتند. در کشور ما حزب دموکراتیک خلق نخستین تشکل سیاسی بود که اساسنامه و مرامنامه ی مدونی به مفهوم امروزی ارائه کرد که آنهم به مدد مشاورین شوروی و شاید هم اعضای حزب توده ی ایران تدوین یافته بود. احزاب دیگری که در دهه ی دموکراسی به فعالیت شروع کردند پسان ها صاحب مرامنامه و اساسنامه گردیدند. از پرنفوذ ترین احزاب آن دوران چون جوانان مسلمان غلام محمد نیازی و جریان دموکراتیک نوین یعنی شعله ی جاوید تا کنون نیز چنین اسنادی دیده نشده است؛ و حزب افغان سوسیال دموکرات معروف به افغان ملت هفت سال پس از تأسیس حزب مرامنامه یی انتشار داد. این موارد ما را وامیدارد تا بپذیریم که خط مشی «حزب سرِ ملی» همان نه یا ده فقره یی بوده که از آن یاد کرده اند. این فقرات یا بنابر استبداد مسلط وقت به صورت شفاهی انتقال می یافت و یا اگر صورت نوشتاری هم داشته، پس از آن همه گیر و گرفت و اعدام ها چی کسی را یارای آن باقی مانده بود تا چنین سندی را نزد خود نگهدارد؟ دوران استبداد حزب دموکراتیک خلق را به یاد داریم که مردم حتی نسخه های خطی بسیار ازرشمند خود را دفن می کردند و یا این که آتش می زدند تا به خاطر داشتن آنها سر شان بر باد فنا نرود. نگارنده ی این سطور خود بسیاری از اسنادی را که به خون دل گردآورده بود به چنین سرنوشتی دچار ساخته است. پس نتیجه این است که حزب سرِ ملی در اساس خواهان نظام شاهی مشروطه، کسب استقلال سیاسی، توسعه معارف و مدنیت و استقرار جامعه یی در چوکات قوانین مدنی بود.
روشنفکران ما خصلت نا خوشآیندی دارند که مظاهر آن را تا به امروز نیز به روشنی دیده می توانیم: سازش بر مبنای منافع شخصی و قربانی نمودن آرمان در این راه. آیا صدها نفر را نمی شناسیم که دیروز کوچکترین مخالفت با دولت دیکتاتور حزب دموکراتیک خلق را توطئه ی امپریالیسم جهانخوار نامیده، فرد مخالف را با کوبیدن مهر جیره خوار امریکا سر به نیست می کردند، ولی امروز با مخالفین امریکا در افغانستان عین همان کارها را روا می دارند؛ اینها را چپ اندیش می توان نامید یا راست اندیش؟
نتیجه گیری استاد در مورد همکاری محمود طرزی و انجمن سراج الاخبار با مشروطه خواهان به کلی به جاست؛ زیرا منظور مدعیان این امر از انجمن سراج الاخبار، انجمن موهوم سراج الاخبار افغانستان است که ادعا شده شش سال پیشتر از سراج الاخبار محمود طرزی فقط یک شماره ی آن به مدیریت مولوی عبدالرؤوف مدرس مدرسه ی شاهی به نشر رسیده است و از این یک شماره در هیچ جای دنیا نمونه یی هم وجود ندارد، به جز نسخه یگانه ی زنده یاد استاد حبیبی. نگارنده چهار سال پیش از این در برنامه ی تاریخ مطبوعات که به ابتکار عبدالله شادان از رادیو بی بی سی لندن به نشر رسید، بنابر دلایلی که در آنجا مطرح نمود، در برابر دانشمندانی ایستاد که آنان بنا بر دلایل متعدد، آن شماره ی سراج الاخبار افغانستان را جعلی می پنداشتند. ولی در سفر اخیر به کابل پس از دیدن دوسیه ی مضامین و اسناد سراج الاخبار افغانستان و یادداشت های استاد حبیبی از جریان دیدار تأسف بارش با محمدظاهرشاه پس از برگشت از پاکستان در 1340، که به دست یکی از کتاب فروشان افتاده است، دلیلی باقی نماند که چنین روزنامه یی به جز از لای همین دوسیه که نیم قرن پس از سرکوب مشروطه خواهان ساخته شده، وجود خارجی نداشته است؛ به ویژه این که نگارنده استدلال می کرد که چرا در زمان نشر این اسناد در کتاب سیر ژورنالیزم در افغانستان فلان عضو سراج الاخبار که زنده بود، اعتراضی نکرد. با کمال تعجب دیده شد که آن عزیز با همه نیکنامی هایش در برساختن این سراج الاخبار موهوم دست داشته است. از این سبب تردیدی برای جعلی بودن آن نامه باقی نماند. پس هم استنتاج استاد ناظمی در مورد عدم عضویت محمود طرزی در حزبِ سر ملی به جاست و هم عدم دخالت مولوی عبدالرؤوف و پسرانش در این جریان. اگر اشتباه نکرده باشم مولوی عبدالرؤوف قندهاری پدرکلان مادری استاد حبیبی مرحوم است.
نتیجه ی بحث آن که در نقد تاریخ که یکی از مبرمترین ضروت های جامعه ی ما برای روشن شدن صورت اصلی وقایع تاریخی کشور است، بیش از همه اوضاع و احوال زمانِ وقوع رویدادها در نظر گرفته شود؛ حتی در استفاده از اسناد باید معیارهای علمی را در نظر گرفت، زیرا منقد نامی تاریخ انگلیس ـ کوینتین اسکینر ـ به این باور است که برای درک متون تاریخی باید از روش هرمنوتیک قصدی کار گرفت و بر مبنای آن هم زبان و مفاهیم آن را که پدیده های متحول اند، با در نظرداشت عصر پدید آمدن سند به تحلیل گرفت و هم در بررسی رویدادها شرایط تاریخی زمان وقوع آنها را به دقت باید شناخت و پس از این دو پروسه به تحلیل رویداد پرداخت تا به نتیجه ی منطقی رسید.
پانویس
دانشمندان غربی تعداد این اصولنامه ها را هفتاد و چهار خوانده اند؛ ولی نگارنده در کلکسیونی که در اختیار جناب حبیب الله رفیع قرار داشت به تعداد یکصد و یک رساله را دیده است.
نویسنده: داکتر اسدالله شعور
ویراستار: عارف فرهمند
----------------------------------------------------------------------------------------------------
داکتر اجرالدین حشمت
در سلسله بحث جنبش مشروطیت در افغانستان، نوشته ای از دوکتور اجرالدین حشمت را می خوانید. پیشتر نوشته هایی از دکتور لطیف ناظمی، نصیر مهرین و دوکتور اسد الله شعور در این رابطه به نشر رسیده است. (تصویر: امیر حبیب الله)
قبل از آن که در مورد متن مقالۀ آقای ناظمی تحت عنوان «مشروطۀ افغانستان به روایتی دیگر» مکث مختصر شود، بایست اظهار نمود که مشروطیت محصول تمدن غرب است که با توسعه اقتصاد سرمایداری و اضمحلال سیستم استعماری در اواخر قرن نزده و اوایل سدۀ بیستم، به ممالک آسیایی و افریقایی، به خصوص کشورهای مستعمره گسترش یافت و این یگانه دریچه ای بود که راه را به سوی توسعه اقتصاد بورژوازی باز می نمود. البته ایجاد این نظام به یک آمادگی تدارکاتی و مقدمه چینی نیاز داشت که این به جز «جنبش مشروطه خواهی» چیزی دیگر بوده نمی توانست.
نکتۀ دیگری که ذکرش لازم پنداشته می شود، این است که در آن برهه، انواع متعدد جنبش ها و نهضت ها در ممالک شرق به حرکت افتادند که اکثر آنها منتج به ایجاد نظام های سیاسی- اقتصادی مختلف گردیدند که شکل نظام های مذکور در کشورهای تحت استعمار رابطۀ مستقیم با سطح فرهنگی، درجۀ رشد تکنالوژی و صنایع، ترکیب نیروهای محرکۀ جنبش و خواست های آنها داشت. محصول نهایی آن در ممالک نسبتا توسعه یافته جنبش های انقلابی، انواع رژیم های دموکراتیک پیشرفته و در کشورهای عقب مانده نظیر ممالک اسلامی، نظام «شاهی مشروطه» بود.
به عقیده من، در اوایل سدۀ گذشته «جنبش مشروطه خواهی» در وابستگی با عوامل و انگیزه های داخلی و خارجی آن با فرود و نشیب چند در کشور رشد می نمود تا بالاخره به اثر مجاهدات و تلاش های مستدام پیش آهنگان و مشروطه طلبان آرمان نهایی آنها یعنی ایجاد «نظام مشروطه» تحقق پذیرفت.
بنابر کمبود وقت و هدف تدوین این نبشته ما نمی توانیم با تفصیل مناسب سیر انکشاف مشروطیت، عوامل و انگیزه های آن را در این جا مطرح نمایم و صرف می خواهیم چند مطلب مختصر پیرامون مقالۀ جناب ناظمی مبنی بر چگونگی «جنبش مشروطه خواهی» در کشور با کمال خضوع و خشوع ارایه نمایم.
مقالۀ مذکور با شرح مختصر تاریخچۀ انکشاف مطالعۀ «جنبش مشروطه خواهی» در کشور چنین آغاز می شود: «در سال (1330) بود که عبدالحی حبیبی در نامۀ (آزاد افغانستان) در پشاور، از مشروطه خواهی در افغانستان سخن زد. از آن جایی که پیش از وی، کس دیگری این راز سر مهر را نگشوده بود، او این حرکت را مشروطه خواهی خواند.»
با یک مرور گذرا چنان وانمود می شود که مطلب بالا که آغازگر مقاله است با واقعیت عینی فاصله دارد، چه قبل از (1330 ) بارها اصطلاح «مشروطه، مشروطه خواه و جنبش مشروطه خواهی و دیگر کلمات مربوطۀ آن» نه تنها در آثار و نشرات بنیان گذاران آن جنبش مانند مولوی محمد سرور واصف الکوزی، میرسید قاسم خان لغمانی، و شخصیت های درگیر در آن نهضت مانند مرحومان غبار و داوی بلکه حتی در اسناد دشمنان آن نیز به مشاهده می رسد. یعنی این تنها مرحوم حبیبی نبود که برای اولین بار سر این راز مهر شده را گشوده باشد و اصطلاح «مشروطه خواهی» توسط او در کشور مطرح بحث قرار گرفته باشد. برای وضاحت بیشتر از خوانندۀ محترم خواهشمندیم به مطالب زیر توجه نماید:
- عبدالقدوس خان اعتمادالدوله صدراعظم سلطنت امانی که از مخالفین سرسخت مشروطیت و مشروطه خواهان بود، در نامه ای که در 26 سرطان 1299 (1920 م) از قندهار برای حضرات شمس المشایخ مجددی و نورالمشایخ مجددی به کابل ارسال نمود، اضافه تر از ده بار از «اصول مشروطیت، مشروطیت، مشروطه طلبان، مشروطه، حکومت مشروطی، مشروطه خواهان» در نامه اش یادآوری نموده است.(افغانستان در مسیر تاریخ، جلد اول، ص 804 –802)
- در راپور جاسوسی 1909 م استاد محمد عظیم خان کارگذار فابریکۀ حربی و ملا منهاج الدین جلال آبادی، معلم شهزاده محمد کبیر خان که در جلال آباد به امیر حبیب الله خان سراج تفویض گردید، چنین تذکر رفته است: «هدف اصلی حزب سری ملی کشتن امیر و تاسیس دولت مشروطه است...» (همان منبع قبلی، ص717)
- بعد از سرکوب مشروطه خواهان اول (1909 م)، سردار نصرالله خان نائب السلطنه در دربارعام جهت تنقیص معارف به امیر حبیب الله خان چنین پیشنهاد کرد: «از معارف مشروطه می زاید و مشروطه نقطۀ مقابل تسلط شرعی سلطان است.» همان منبع، ص(720)
- شادروان غبار که در بطن حوادث مشروطۀ دوم قرار داشت و عضو «حزب جوانان افغان» بود، بارها در آثارش کلمۀ مشروطۀ و یا کلمات ترکیبی ذیل آن به نظر می خورد: «همین فهرست است که قسمت بزرگ و عمدۀ اعضای حزب مشروطه خواهان اول را در دسترس تاریخ افغانستان می گذارد.» (همان منبع، ص 718)
- هنگامی که زعیم مشروطه خواهان افغانستان مولوی محمد سرور واصف الکوزی را با بعضی از اعضای فامیل و یارانش به خاطر مشروطه خواهی شان به توپ می بستند در آخرین لحضات زندگی اش در پایان توصیه نامۀ خود چنین نوشت: «ترک مال و ترک جان و ترک سر + در رۀ مشروطه اول منزل است».
- میر سید قاسم لغمانی از مؤسسین جنبش مشروطه در کشور در مورد مولوی محمد سرور واصف چنین گفته است: «واصف اولین قافله سالاری بود که کاروان مشروطه خواهی را با قیمت جان براه انداخت.» (ظهور مشروطیت و قربانیان استبداد، ص. 48)
- محمد عثمان خان پروانی در لحظاتی که به توپ بسته می شد، به امیر گفت: «زحمت مرگ ما چند دقیقه بیش نیست، ولی زحمت محاسبۀ شما ابدیست. ما ارادۀ کشتن شما را نداشتیم اما می خواستیم افغانستان را با طرز و شکل مشروطه اصلاح نمایسم.» (ظهور مشروطیت... پوهنیار، ص(88)
- مرحوم میرسید قاسم خان در مورد سخنان کاکا سید احمد لودین چنین تبصره می کند: «سخن کاکا راست بود، زیرا فقرۀ مذکور یعنی ظهور مشروطیت به داکتر غنی ارتباط نداشت. (ظهور مشروطیت... ص.105)
- در برج حمل 1319 (1930 م) میر صاحب سید قاسم خان در برابر پرسش یک نویسنده گفت: «... اشخاصی که در ظهور مشروطیت شرکت داشتند همۀ شان خاص به اراده و درایت شخص خود در آن نهضت شامل شده بودند.» بنابراین، سخنان نویسندۀ مقاله که گویا «پیش از وی (حبیبی) کس دیگری این راز سر مهر را نگشوده بود، او این حرکت را مشروطه خواهی خواند» درست نیست.
در مقاله مذکور در صفحۀ اول آن، طوریک قبلا تذکر رفت، تاریخچۀ توسعه مطالعات جنبش مشروطه خواهی در افغانستان، اثرغبار «افغانستان در مسیر تاریخ» ( جلد اول افغانستان در مسیر تاریخ در سال 1346 ه ش برابر به 1967 م از زیر چاپ برآمد، نه در 1342 ) فصل «نهضت دموکراسی»، مقالۀ داکتر سید مودود پوهنیار معروف به پشتونیار و نخستین کتاب پیرامون جنبش مشروطه خواهی اثر سید سعدالدین هاشمی یاددهانی شده است. مقالۀ داکتر سید مودود پوهنیار، مندرجۀ جریدۀ کاروان (18 سرطان 1351 هش برابر به 1972م ) بدان گستردگی و پختگی متن که تنظیم و تدوین شده بود، به قول مرحوم پوهاند حبیبی از زبان میرسید قاسم خان املا گردیده و در جریدۀ کاروان کابل 18 /4 /51 به قلم پشتونیار نشر شد. منظور از یادآوری مطلب بالا این است که میر سید قاسم خان یکی از بنیان گذاران آن نهضت همیش در گفتار و آثار کتبی اش آن حرکت را به نام «جنبش مشروطه خواهی» یاد نموده است.
به همین ترتیب، پوهاند سید سعدالدین هاشمی، طوری که در اثرش جلب توجه می کند، حین تدوین کتابش بارها با مرحوم عبدالهادی داوی ملاقات داشته و از تبحر و معلومات همه جانبۀ او، در بارۀ جنبش مشروطه خواهی در افغانستان، فیض برده است. بدون شک «نخستین کتاب پیرامون جنبش مشروطه خواهی در افغانستان» در پرتو یک سلسله مصاحبه های مستدام با مرحوم داوی و سایر پیش آهنگان مشروطه خواهی در کشور تدوین و تنظیم گردید که هیچ گونه پیشنهاد و توصیۀ مبنی بر تغییر عنوان کتاب مذکور از جانب آنها برای مؤلف کتاب ارایه نگردید.
در صفحۀ دوم پاراگراف ششم نبشتۀ مورد بحث چنین پرسش به عمل می آید: «پرسش دیگری از این جا برمی خیزد که چرا جمعیت مشروطه خواه با جنگ افزار گرم مجهز گردد که این خود نمودار قیام مسلحانه است.» اگر برعکس، سوال این طور مطرح شود که چرا اعضای یک سازمان سیاسی مجهز به جنگ افزار گرم نباشد؟ جواب این سوال را از مطالب ذیل دریافت می نمایم:
اول) باید اذعان شود که در هیچ سند و یا مدرکی مشروطه خواهان ذکر نشده است که آنها باید همیش غیرمسلح باشند. ضمنا، با هیچ مرجع چنین پیمانی هم نبسته بودند.
دوم) پر واضح است که مکلفیت اعضای جنبش به داشتن تفنگچه نه به خاطر براه انداختن قیام عمومی در کشور بود، بلکه صرف جهت حفظ امنیت جان مشروطه خواهان این فیصله صادر شده بود، زیرا با رسیدن گزارش های استخباراتی به دولت هویت تعدادی از مبارزین افشا شده بود.
سوم) در هیچ قاموسی دیده نشده است که جمعیت سیاسی که مسلح به جنگ افزار باشد، مشی آن مشروطه خواهی محسوب شده نمی تواند.
مبارزات مردم ایران علیه استبداد و استعمار در آغاز قرن بیستم در نشرات و اسناد ملی، منطقه یی و بین المللی به نام جنبش مشروطه ثبت شده و حتی مظفرالدین شاه قاچار این جنبش را جبرا در 1906م به رسمیت شناخت، اما اکثر مشروطه خواهان آن جنبش، مسلح به تفنگ و نوارهای مملو از مرمی بودند. برای تایید این ادعا از خوانندۀ محترم تقاضا می شود تا به کتاب حجیم، قطور و مصور «تاریخ مشروطۀ ایران»، 1378 ش، نوشتۀ احمد کسروی مراجعه نماید. در آن اثر پراهمیت تصویر ده ها مشروطه خواه، مسلح به انواع اسلحۀ گرم و سرد مشاهده می گردد.
در مقالۀ مورد بحث پرسش ذیل به نظر می خورد که «آیا می توان این جنبش را مشروطه خواهی نامید؟» نقص و کمبود ارزیابی این مقاله در آن است که نویسندۀ آن «جنبش مشروطه» را در کشور طور مجرد و مجزا از همه عوامل و انگیزه های درونی و بیرونی بررسی می نماید. مبرهن است که در کشور ما از صدها سال بدین سو، در سایۀ نظام فیودالی استبداد و مطلقیت و عوارض ناشی از آن – انواع مصائب اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی بیداد می کرد که طبعاً گروه های تحت ستم نمی توانستند علیه آن همه بی عدالتی ها عکس العمل نشان ندهند. به همین گونه در عرصۀ بین المللی، جهان آبستن تحولات و دگرگونی های عظیم سیاسی، اقتصادی و اجتماعی بود که منجمله در کشورهای همجوار اسلامی ما انقلاب ها و مبارزات مشروطه خواهی قبلاً مشتعل گردیده بود که خواهی نخواهی روشنفکران افغانی را متأثر می ساخت. به هرحال روشنفکران ما با استفاده از شرایط فوق الذکر و با الهام از رسانه های جمعی و تماس های تجارتی و فرهنگی و غیره با ممالک همجوار، حرکتی از همین قماش (مشروطه خواهی) را در کشور تهداب گذاری نمودند. این نکته را نباید ناگفته گذاشت که در کشور ما برای اولین بار نشانه های توسعه اقتصاد سرمایداری در دورۀ سلطنت امیرشیرعلی خان (1879 – 1868 م) محسوس بود، اما بنابر موانع چند از سیر طبیعی خود باز ماند، تا در اثر مساعدت شرایط مناسب و اشتعال انقلاب های مشروطه در اوایل قرن بیستم در منطقه دو باره به مسیر طبیعی خود به حرکت افتاد.
بی نیاز از تذکر است که جامعه یک پدیدۀ ثابت و ساکن نیست و عامل تغییر آن، حرکت و جنبش است. در کشور ما هم مانند اکثر ممالک اسلامی این جنبش در آن مقطع خاص زمانی به جز از «مشروطه خواهی» چیزی دیگر بوده نمی توانست، زیرا این یگانه جنبشی بود که اقلاً زمینۀ اضمحلال نظام فیودالی و گذار به سوی اقتصاد بورژوازی تجارتی را مساعد می ساخت.
طوری که از متن مقاله برداشت می شود، نویسندۀ آن از وجود جنبش در آن برهه استنکاف نمی وزرد، اما تنها صفت (مشروطه) را بعد از موصوف (جنبش) رد می کند، یعنی به زعم او این حرکت، یک جنبش اصلاحی، آزادیخواهی، ضد استبدادی و هواخواه نظام قانون بود، نه جنبش مشروطه خواهی. مبرهن است که مشروطه خواهی همۀ آن جنبش های فوق الذکر را احتوا می کند، یا به عبارۀ دیگر جنبش مشروطه هم یک جنبش اصلاحی و آزادیخواهی است و هم ضد استبدادی.
در مقاله تعریف خیلی زیبا از جنبش مشروطه خواهی به نظر می خورد که :«مشروطه خواهی» در واقع حرکتی است گروهی برای محدود کردن اقتدار استبداد در نظام شاهی با نافذ شدن یک قانون اساسی و جدا ساختن نیروهای سه گانۀ قدرت. نویسندۀ این سطور اصلاً تناقضی را در بین این تعریف موزون و زیبا، اصول «جنبش مشروطه خواهی» و گفتار شفاهی و اقوال کتبی پیش آهنگان پیرامون این جنبش نمی بیند.
نویسندۀ مقاله، به دلیل عدم دسترسی به آیین نامه و برنامه مشروطه خواهان، کل جنبش را رد می کند، در حالی که هنوز اسناد و مدارک آن جنبش نزد افراد و اشخاص و یا در آرشیف های شخصی مقید است و امید است روزی مانند ده ها سند و مدرک دیگر از کدام گوشه و کنار کشور آشکار شده و به دسترس نویسندگان و محققین قرار بگیرد.
به هرحال، نظر به عوامل ذیل نه تنها برنامه بلکه اکثر اسناد مشروطه خواهان تا اکنون به دسترس ما قرار نگرفته است:
- «جنبش مشروطه» در شرایط استبداد مطلق به پیش می رفت که حفظ و نگهداشت اسناد و مدارک کتبی در آن هنگام کار ساده نبود و به قول پیش آهنگان آن اکثر فیصله های شان شکل شفاهی و تقریری داشت. مرحوم غبار در مورد مخفی کاری آنها چنین می نگارد: «تشکیل جلسات حزبی در اوایل از طرف رؤسای حلقه ها شبانه و خیلی محرمانه به عناوین ضیافت و دید و وادیدها شخصی به عمل آمده و تصاویب گرفته می شد.» (افغانستان در مسیر تاریخ جلد اول، ص.717)
- بعد از سقوط دولت امانی اکثر اسناد و وثایق آن دوره و قبل از آن توسط حکومت خلف آن حریق و معدوم شد. نکتۀ قابل یاددهانی آن است که اگر مرامنامۀ کتبی مشروطه طلبان اکنون به دسترس قرار ندارد، خوشبختانه خود آنها که در نفس حوادث قرار داشتند و اکثر قرارها و فیصله ها توسط آنها صادر می شد، تا چند سال قبل در قید حیات بودند، نظیر می رسید قاسم خان، عبدالهادی داوی و میرغلام محمد غبار و غیره که ارزش روایات و سخنان آنها به مراتب بالاتر از مرامنامۀ کتبی است. غبار که نه تنها از جملۀ مشروطه خواهان پیشتاز، بلکه از نویسندگان صادق القول بود، چه اگر مشروطه خواهان ما در آن برهه مرامنامۀ نمی داشتند ابداً در کتاب معروفش به گونۀ ذیل از آن ذکر نمی کرد:«مرام این جمعیت تبدیل حکومت مطلق العنان به یک حکومت مشروطه، تحصیل استقلال افغانستان و نشر تمدن و فرهنگ جدید در افغانستان بود» (افغانستان در مسیر تاریخ، جلد اول، ص.717)
تعدد اسمای حلقات مشروطه خواهان به هیچ وجه مانع موجودیت جنبش مشروطه خواهی در کشور شده نمی تواند. چون مشروطه خواهان بنابر شرایط فوق العاده استبدادی به حلقات متعدد تقسیم شده بودند که حتی شناخت بین دو حلقه هم میسر نبود. بنابراین، هر کدام آن نام جداگانه برای خود انتخاب نموده بود، مانند جان نثاران اسلام، جان نثاران ملت، جمعیت سری ملی و حزب سری دربار و غیره که کلاً این رستاخیز در ادبیات تاریخ ملی و منطقه یی تحت نام «جنبش مشروطه خواهی» ثبت شده است.
سخن نویسندۀ مقاله را من هم تایید می کنم که مرحوم حبیبی جمعیت مشروطه خواهان اول افغانستان را به نام «اخوان افغان» یاد نموده و او برای اثبات ادعای خود از یک طرف اقوال برجسته ترین مشروطه خواهان (مرحوم بابا عبدالعزیز خان، عبدالجلال خان و تاج محمد خان بلوچ پغمانی) را منحیث مؤخذ ارائه می نماید و از جانبی دیگر سخنان کاکا محمد رحیم خان ضیایی (شیون) پسر سردار محمد عمرخان و نواسۀ امیر عبدالرحمان خان قول حبیبی را نیز تایید می کند که او در اثرش «برگ های از تاریخ معاصروطن ما» ص(34 ) چنین می نگارد: «مولوی محمد سرور واصف بعداً در کابل (جمعیت اخوان افغان) را سازمان داد. شعار این جمعیت قرآن، شمشیر و قلم بود.» بنا براین، سخن مرحوم حبیبی مستند به مدارک معتبر بوده و خود مرحوم حبیبی این اسم «اخوان افغان» را مطرح ننموده است.
قرار اظهار میر سید قاسم خان، در آن روزگار به گمان اغلب مرز دقیق بین جمعیت، کمیته، حزب و غیره وجود نداشت و از اصطلاحات مذکور بدون در نظرداشت تعاریف بسیار دقیق آنها برای نامگذاری گروپ های خود استفاده می کردند، اما در مجموع تمام آنها را مشی «مشروطه خواهی» احتوا می کرد.
اگرچه در مورد کمیت اعضای جنبش مشروطه خواهان احصائیۀ دقیق وجود ندارد، اما بدون تردید لیست 45 نفری غبار، تعداد مجموعی مشروطه طلبان کشور را نشان نمی دهد. رقم (45) صرف تعداد مغضوبین حادثۀ 1909 م را معرفی می نماید که بر بنیاد گزارش استخباراتی محکوم به اعدام و زندان شدند و یا بعضی از آنها برائت حاصل نمودند.
در مقاله چگونگی دورۀ پادشاهی امان الله خان مطرح بحث قرار گرفته و نویسندۀ آن با وجودی که آن را یک نظام نمونه یی معرفی می نماید اما مشروطیت آن را رد می کند. در مقالۀ مذکور دورۀ سلطنت امانی این طور تعریف می شود: «تاریخ نگاران ما دورۀ امانی را هم مشروطه می دانند و مشروطۀ دومش نامیده اند که با قرائتی که از این مقوله داریم درست نمی نماید. برهۀ شاهی شاه امان الله را می توان دوران اصلاحات گفت. نهضت امانی در بنیاد خویش جنبشی به سوی مدرن سازی جامعه بوده است و گرایشی به سوی گونه یی جامعۀ سکولار داشته است. در این برهه شایسته ترین اصلاحات در حوزه های اقتصادی، سیاسی، و فرهنگی رخ داد. قانون مداری جای جامعۀ بی قانون عشیره یی را گرفت...»
بی نیاز از تذکر است که «مشروطه» از همه اولتر یک نظام است که در آغاز توسعه بورژوازی ظهور نمود. همه شاخصه ها (اصلاحات در عرصه های مختلف، گرایش به سوی گونه یی جامعۀ سکولار، تدوین اولین قانون اساسی و غیره) که نویسندۀ مقاله برای دستگاه اداری امان لله خان قایل است، مختص یک دولت مشروطه است، بنابرآن طرح و تطبیق آن همه برنامه های فوق الذکر صرف از طریق یک دولت مسوول امکان پذیر است که طبعاً آن دولت بایست در جهت مشروطه ساختن جامعه قدم گذاشته باشد. با در نظر داشت مطالب فوق، نویسندۀ مقاله باید نواقص و کمبودهای دولت مشروطه را مشخص می نمود، نه آن که کلاً آن را رد می کرد.
سخن اخیر جهت حسن اختتام این است که: اگر ما در تاریخ معاصر افغانستان افتخاری داشته باشیم، این افتخار فقط و فقط مربوط و منوط به همان برهۀ مشروطه خواهی و استقلال طلبی است که هر دوی آن به مردم و ملت آزادۀ افغانستان تعلق دارد، نه به کدام شاه و شهزاده ای. بنابراین، بایست حین ارزیابی این دو پدیدۀ که اکنون به اعتقادات و باورهای مردم تبدیل شده اند از حزم و احتیاط کار گرفته شود. اما تأکید می شود که این بدان معنی نیست که ما کسی را از تدقیق و ارزیابی حوادث تاریخی مانع شویم، بلکه استدعا می نمایم که ارزیابی پدیده های تاریخی باید مستند به وثایق و مدارک بوده از شتابزدگی و تناقص اجتناب شود.
نویسنده: دوکتور اجرالدین حشمت
ویراستار: فرهمند
به روايت ويكيپيديا، تاريخ نگار نام آور افغانستان، مير غلام محمد غبار در سال ١٨٩٨ ميلادى و به روايت برگه غبار در انترنت او در سال ١٨٩٩ ميلادى در كابل تولد شده است. ولادت او مصادف است با آغاز امارت امير حبيب الله خان (١٩٠١ ميلادى) و هنگامى كه امير حبيب الله كشته شد (سال ١٩١٩ ميلادى)، غبار ٢٠/٢١ ساله بود.
در سال ١٩٠٣ ميلادى، چهار سال پس از تولد مير غلام محمد غبار، مكتب حبيبيه در كابل گشايش يافت اما غبار به اين مكتب كه روزى پرچم بردار جنبش هاى سياسى شد، نرفت، و به جاى آن در خانه به كسب دانش پرداخت. اندوخته هاى او در گستره تاريخ، سياست، ادبيات و فلسفه توانست كه روزى او را مورخ برجسته، با ديد گسترده سازد. در تعريف مورخ در مى يابيم كه: مورخ وظيفه دارد تا واقعات تاريخى را بدون كم و زياد، بيان كند و از جاگزارى انديشه خود دورى گزيند. يعنى مورخ كرونولوژى مى نگارد و تلاش دارد كه در اين نگارش حقيقت را بگويد. خوشبختانه هنگامى كه غبار پيرامون جنبش هاى سياسى افغانستان در زمان امير حبيب الله خان مى نگارد، او نويسندۀ كرونولوژى از فاصلۀ دور نيست، چون كه اين جنبش ها هنگامى پيش مى روند كه غبار تازه جوان نستوه است كه مى خواهد از خود نام پايدار در تاريخ افغانستان بگذارد. بى گمان كه حدس هاى غبار پيرامون تاريخ كهن افغانستان، در غياب رويكردها، سزاوار انديشه است، اما نبشتۀ او در مورد جنبش هاى سياسى افغانستان به ويژه مشروطه قابل درنگ نه، كه پذيرفتنى است. پس غبار در مورد مشروطه چه مى گويد؟ او مى گويد كه جنبشى به نام مشروطه در افغانستان در زمان امير حبيب الله خان جان گرفت. من هم به همين باورم، اما با اين تفاوت كه اين جنبش نه به آن گونه است كه ما را به اين باور وادارد كه به صورت سامانمند و مشابه به جنبش هاى مشروطه خواهى ديگران، از آن ميان ايران بوده است.
غلام محمد غبار، تاریخ نویس افغانستان
تاريخ نگارها به وجود مير غلام محمد غبار در بطن جنبش هاى روشنفكرى زمان امير حبيب الله خان كمتر اشاره كرده اند، در حالى كه غبار از جوانان آگاه زمان امارت امير حبيب الله بود، اوضاع آن روزگار را از نزديك مى ديد و هم در جنبش روشنفكرها سهم فعال داشت. پس اين مرد با رسالتى كه در برابر مردم و تاريخ دارد نمى تواند كه خود پرداخته بگويد: جنبشى به نام مشروطه خواهى وجود داشت.
مرام روشنفكران
به جاى آن كه پيرامون مرام هاى جنبش مشروطه بپردازيم، نياز داريم كه دريابيم مرام روشنفكران دوران امير حبيب الله خان چه بود؟ آنچه تاريخ نگاران پيرامون مرام هاى جنبش روشنفكرى زمان حبيب الله نوشته اند، مى تواند كه چنين دسته بندى شود:
١- گرفتن استقلال افغانستان از چنگال بريتانيا
٢- تجدد و ترقى
٣- مشروط ساختن پادشاهى مطلقه
رهوار مشروطه
مشروطه تنها با رهوار "قانون اساسى" مى تواند كه به مردم برسد. در غياب اين رهوار، مشروطۀ ديگرى به طور نمونه مشروطۀ شفاهى وجود ندارد. نخستين قانون اساسى افغانستان در مدت بسيار كمى در سال ١٩٢٣ ميلادى در زمان پادشاهى امان الله خان به فرمايش شاه امان الله تكوين شد. اين قانون اساسى به هيچ صورت نقش شاه را در امور سياسى كوتاه نكرد. به طور نمونه قانون اساسى مى گفت كه: امور حكومت در دست وزيران است و اين وزيران از جانب شخص شاه انتخاب مى شوند. پس مى توانم بگويم كه اين قانون اساسى با روحيۀ مشروطه سازگار نبود.
نخستين قانون اساسى پس از آن كه براى مدت طولانى زير بررسى بود، در زمان پادشاهى محمد ظاهر (سال ١٩٦٤ ميلادى)، تكوين شد و مى توانم بگويم تا اكنون همين قانون اساسى معتبر تر از هر قانون اساسى پيشتر و پستر از خود است.
نويسندگان غرب و نويسندگان افغانستان
چون نويسندگان ما مبالغه مى كنند، ناگزير بايست به نبشته هاى غربى ها پيرامون جنبش روشنفكرى رجوع كنيم. كسى از نويسندگان غرب ننوشته كه جنبش مستقلى به نام مشروطه خواهى در زمان حبيب الله خان وجود داشته، اما همۀ آن ها باور دارند كه روشنفكران زمان حبيب الله خواهان دربند كشيدن پادشاهى مطلقه بودند و اين مرام در جملۀ مرام هاى ديگر شان بود. نويسندگان برجسته اى كه نبشته هاى شان پيرامون روشنفكران افغانستان ارزشمند است اين ها هستند:
١- وارتان گرگوريان
٢- مى شيناسى
٣- لودويك آدمك
پيش آهنگ هاى مشروطه خواهى
١- محمد سرور واصف
٢- غلام جيلانی اعظمی
٣- محمد عظيم الفت
٤- عبدالهادی داوی پريشان
٥- عبدالخالق
٦- محمد شريف
٧- محمد صادق فانی
٨- محمد انور بسمل
٩- سردار محمد حسن امضا
١٠- شيخ ميرزا عطا اله ادا
١١- محمد ابراهيم صفا
١٢- سردار محمد عزيز
١٣- فارغ
١٤- عزيز الله قتيل
١٥- عبدالعلی مستغنی
١٦- نديم
١٧- ملا طوطی
١٨- ميرزا شير احمد مخلص
١٩- مير حسين محوی
٢٠- عبدالولی عاشق
٢١- غلام حيدر مذنب
٢٢- ابراهيم بيگ جغتايی
٢٣- عبدالروُف ضعيف
٢٤- محمد امين عندليب
٢٥- فضل احمد رباطی
٢٦- نزيهی جلوه
و مهمترين اين چهره ها مى توانند كه اين ها باشند:
محمد سرور واصف
امير حبيب الله اين جرأت سرور واصف را به نمک ناشناسی و پر رويی توجيه کرد و امر صادر نمود تا او را با اعضای خانواده اش يعنی برادرش سعد الله و پسر عموی پدرش به قتل رسانند. عموی واصف، عبدالرحمان خان نام داشت که به امر امير به زندان افگنده شد و در همانجا باقی ماند تا که بمرد.
عبدالواسع آخوند زاده
نويسندۀ ديگری که جانش را در ترقی و اعتلای افغانستان از دست می دهد، عبدالواسع آخوندزاده است. اين نويسنده از خود تاليفاتی دارد و در بلندی درجه علمی وی شکی نبوده. عبدالواسع آخوند زاده زمانی که حبيب الله کلکانی اقتدار مملکت را در دست دارد، با شجاعت در مقابل او می ايستد و او را غاصب تاج و تخت می نامد و همان روز به امر حبيب الله کلکانی به قتل می رسد.
عبدالرب آخوند زاده
عبدالرب آخوند زاده برادر عبدالواسع آخوند زاده است. اين مرد فرهيخته تحصيلات علمی خود را در علوم اسلامی و زبان عربی در محضر پدر تکميل کرد و در عصر امير حبيب الله خان استاد فلسفۀ اسلاميه در مدرسۀ حبيبيه بود و هم در مدرسۀ شاهی تدريس می کرد. عبدالرب آخوند زاده به سبب شموليتش در جنبش مشروطيت از جانب امير حبيب الله به زندان افگنده شد.
غلام محى الدين افغان
غلام محی الدين افغان يکی از نويسندگان سراج الاخبار است که با محمود طرزی هم محشور بود و همواره همکاری قلمی می کرد. افغان شخصيت محبوبی داشت و خانه اش همواره مرکز تجمع ياران روشنفکران و جوانان مشروطه خواه بود. افغان در سال 1327هـ. ش. محبوس گرديد.
سيد احمد لودين
کاکا سيد احمد لودين شخص فاضل و عالم بوده، چنانچه کتابی از وی در علم حساب در دست است، به اسم خلاصة الحساب که به زبان دری طبع شده است. وی در تعليم سواد آموزی طريقه ای را معرفی کرد که معروف به "طرز کاکا" می باشد و اين اولين تحولی بود که نامبرده در شيوۀ تدريس ابتدايی برای سواد آموزی پديد آورد، زيرا که تا آن وقت قاعدۀ بغدادی معمول بود. کاکا که از منورين کابل و رييس گروهی از مشروطه خواهان بود، تا جلوس امان الله خان (1298هـ. ش) در ارگ محبوس ماند و در اين مدت يازده سال در داخل زندان، طرز مخصوص سواد آموزی را ترتيب و تطبيق کرد.
استاد محمد انور بسمل
استاد محمد انور بسمل، پسر ناظر صفر و از خانوادۀ منوران بوده و از جمله شاگردان ممتاز مدرسۀ حبيبيه به شمار می رفت. او شخص عالم و اديب و شاعر خوش مشرب و روشنفکر بود. از نظر سن هم با استادان جوان مشروطه خواه تفاوت چندانی نداشت، لذا هم از استادان خود درسی می آموخت و هم با ايشان رفيق و همکار بوده و تقريباً مدت دو سال را به خاطر ارتباطش با مشروطيت در زندان شيرپور محبوس ماند. ولی بعداً به سبب نفوذ پدرش از حبس رها گرديد. وی عملاً صوفی مشرب بوده و در علوم ادبی و اسلامی دست داشت و شعر ناب به سبک هندی می سرود که دارای اشعار نغز و دل انگيز مخصوصاً در غزل است. چون ناظر صفر پدرش در سال 1308 هـ.ش. به حيث نايب الحکومه قطغن و بدخشان مقرر شد، بسمل معاون پدر بود. بسمل در سال 1310هـ.ش. مدير انجمن ادبی در کابل مقرر شد، که مخفيانه در حرکات ضد رژيم نادرشاهی دست داشت و بنا بر همين جرم تا سال 1325هـ. ش. به معيت برادرش محمد ابراهيم صفا که او هم از شاعران معروف است، در کابل محبوس بماند.
محمد ابراهيم صفا
محمد ابراهيم "صفا" پسر محمد صفر، برادر بسمل است که در سال 1326 قمری چشم به جهان گشود. صفا علوم متداوله را تحصيل نموده و به زبان های انگليسی و اردو تسلط داشت. او در وزارت معارف، مطبوعات و تجارت به کرسی های حساس ايفای وظيفه کرده و زمانی هم نمايندۀ مطبوعات در کراچی و زمانی معاون رياست مطبوعات نيز بوده است. اشعار او پخته، با مزيت و عميق است. از جملۀ آثار او دو اثرش به نام های "نوای کهساران" و "مختصر منطق" به چاپ رسيده اند. شعر معروف "لالۀ آزاد" او باب نوين در شعر فارسی افغانستان شمرده می شود و بعضی ها معتقدند که اين شعر از نگاه ساختار و محتوا با آنچه ما آن را شعر امروز افغانستان می ناميم، نزديک است. در اين شعر متافورها استادانه استفاده شده اند که پر هيب نيرومند و درشتی را در پس چهرۀ شعر می سازند. استغنا در اين شعر تلالو می کند و زندگی خصوصی شاعر آزاده ای را تمثيل مي نمايد.
صفا آزاده باقی ماند و هيچ گاه مدحيه ای در صف دستار اهل زور و زر نبست و بنا بر همين طبيعت آزاد منشی وی بود که مدت پانزده سال عمر عزيز خود را در زندان گذرانيد و وقتی از زندان رهايی يافت، به پيرمردی مبدل شده بود که دست روزگار تن نحيفش را سخت فشرده بود. صفا قربانی ديگری از نسل مشروطه خواهان به شمار می رود.
اشتباه در مورد محمود طرزى
گفته اند كه محمود طرزى هم مشروطه خواه بود كه اين اشتباه است. محمود طرزى عضو برجستۀ جوانان ترك هم بود. يكى از مرام هاى اين جوانان برانداختن رژيم شاهى و جاگزينى نظام مردمى به شمار مى رفت. طرزى با اين وجود كه با مرام جوانان ترك هماهنگ بود، در افغانستان بر عكس به هيچ وجه نمى خواست تا پادشاهى حبيب الله ضعيف شود، زيرا كه خود او عضو مهم خانوادۀ شاهى بود و مزيد بر خويشاوندى با شخص شاه، دو دختر او، يكى با شهزاده عنايت الله خان و ديگرى با شهزاده امان الله خان ازدواج كرده بودند.
سراج الاخبار يگانه نشريه ای بود كه در افغانستان وجود داشت و نخست، خويشاوند شاه يعنى محمود طرزى و سپس شخص شاه بر آن نظارت مى كرد. اين دو شخص به هيچ وجه اجازه نمى دادند تا افكار مشروطه خواهى در اين نشريه بازتابد. پس آنچه را كه عبدالحى حبيبى به نام مرام مشروطه ياد كرده است، تنها مى تواند بخشى از اسناد خصوصى باشد. ما مى دانيم كه عبدالحى حبيبى، مير غلام محمد غبار، صديق فرهنگ، قاسم رشتيا، شمس الدين مجروح، عبدالرؤف بينوا، استاد خليل الله خليلى و بسيارى از پژوهشگران برجستۀ ديگر، هر يك كتابخانۀ شخصى داشتند كه هنگام نوشتن واقعات تاريخى به آن رجوع مى كردند. از ميان همۀ اين نويسندگان تنها غبار به فرزندانش توصيه كرده بود كه پس از مرگش اين اسناد و كتاب ها را در اختيار مردم بگذارند كه با دريغ، ممكن به نسبت جنگ ها و يا امر ديگرى، مردم ما نتوانسته اند كه حتا به همين اسناد دسترسى پيدا كنند. آرشيف ملى افغانستان هم تمام اسنادى را كه به نام "اسناد محرمانه" ياد مى شود ندارد، زيرا كه بسيارى از اسنادى كه مى توانند ما را در شناخت تاريخ معاصر افغانستان يارى رساند، نزد بازماندگان روشنفكران زمان حبيب الله موجود است و مردم به آن دسترسى ندارند. به طور نمونه كسى نمى داند كه سرنوشت كتابخانۀ عبدالحى حبيبى به كجا رسيد.
پس هنگامى كه در افغانستان زمان حبيب الله كسى اجازۀ نشر كتاب و روزنامه ندارد، مرام مشروطه تنها مى تواند كه در سند "دست نوشتارى" وجود داشته باشد. ما مى دانيم كه واصف قندهارى استاد مكتب حبيبيه با نامه ای پيش حبيب الله رفت و بر نگشت. اين نامه مى تواند همان مرامنامۀ مشروطه باشد. آيا اين نامه در كتابخانۀ حبيبى موجود بود؟ كسى نمى داند.
نتيجه
من به اين باورم كه جريان مستقل و يا حزبى به نام مشروطه خواهى در زمان امير حبيب الله خان وجود نداشت. جنبش روشنفكران افغانستان مى خواست كه پادشاهى مطلقه در بند كشيده شود اما اين يگانه مرام آن ها نبود. مهم ترين مرام روشنفكران افغانستان كسب استقلال، تجدد و ترقى به شمار مى رفت. نويسندگان و شاعران زمان حبيب الله در پهلوى آرمان هاى ديگر شان، خواستار مشروطه بودند. اين جنبش به جاى آن كه مردمى باشد، در بستر نخبگان پرورش مى يافت و مردم روستايى كشور از آن آگاهى نداشتند. نخبگان افغانستان از مشروطه خواهان ايران و جنبش بلشويكى روسيه آگاهى داشتند، اما براى رسيدن به مرام شان دست به سلاح نبردند، به استثناى عبدالرحمان لودين كه حركت او بيشتر شخصى بود تا تدوين شده از جانب يك جنبش سراسرى.
نويسندگان ما براى اين كه جنبش مشروطۀ زمان حبيب الله را برجسته ساخته باشند با الهام گيرى از جنبش سامانمند و مسلحانۀ ايران، خود پردازى در اين مورد كرده اند كه زيان آور است.
اما اين مرام در ميان ديگر مرام هاى روشنفكران افغانستان وجود داشته كه نويسندۀ صاحب اعتبارى چون سيد سعدالدين هاشمى را واداشته است كه كتابى پيرامون اين موضوع بنگارد. غبار هم كه از شاهدان همان زمان بود، در كتابش حقيقت اين جنبش را بازتاب داده است.
نویسنده: بشير سخاورز
ویراستار: عارف فرهمند
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen