حرکت درفراسوی خط های ریگی
|
عبدالرحمن منیف
گزارنده از متن انگلیسی :( روزنامه گاردین7 و14 می 1992)
ذوالمجـــد عالمشاهی
هرنسل بشری خوش دارد تا چالش ها وسختی هایش را ازنسل های گذشته بیشتر نشان دهدورنجش را که نه تنها بزرگتر بلکه از نگاه کیفی هم متفاوت با آنهابداند.
این باور ویا انگاراحتمالاًبه این خاطر است تاانسانها خود( یابرای تاریخ )وجودتفاوت بین رویاها وواقعیت ها را توجیه کنند. بگویند که عدم تحقق رویا ها به خاطر حضور نیروهای ناخوانده ونیرومندی بوده که بین رویا و واقعیت مانع ایجادمی کرده اند.
این احساس را بسیاری نسل ها دارند، اما اگر نسلی متولدبین دوجنگ جهانی راکه من متعلق به آنم درنظر بگیریم،درمیابیم که این نسل بیشتراز گذشتگان بدبختی کشیده است واز آیندگان هم بیشتربدبختی خواهد کشید.
این نسل پروردۀ عصرتغییردرمفاهیم وارش هاست،در آن هنگام جهان برشقاوت های جنگ مرهم می هشت وهمزمان با آن برای هراس های فزون وامور دشوارتجربه ناشده، برای تغییر مرزهای ملیتی وپیمان ها وتغییر نظام های اجتماعی وسیاسی احیای روحیه می کرد.
با انقلاب دروسایل ارتباط جمعی ورسانه های گروهی این هراس شدت گرفت.این انقلاب برهرکسی درجهان اثر گذاشته است وبرای آن فاصله ها را اهمیتی نیست.ارتباطات جمعی، جنگ وپی آمدهای آن را تجربۀ دردناکی ساخت که درگذشته بی سابقه بوده است؛ چه درگذشته ها ، حد اقل برای کسانی،جنگ ها در دوردست ها روی میداد واز نگاه مادی یا روانی با این حد وچنین سرعت تأثربارنمی آورد.
بناءً تولد شدن دراین دوره با آن جوطوفانی سیاست مطبوع نبوده، حتی اگر هم مسائل احساسات را کنار بگذاریم، می بینیم که زجرعذاب وانتظار و جستجوی مکانی برای رویارویی با سرنوشت نامعلوم . . . خاصل تصویرهای پیچیده یی در ذهن است. به ویژه در ذهن کودکانی که دیده اند پدران وبزرگترها درهراس اند وبه زبان معمایی سخن می گویند.این تصاویر کودکان را باشتاب از جهان شادمان بیرون می کش. با ترگ جهان پاک کودکی، انتظار تحفه گیری از بزرگترها به چیزهای گنگ وترسناک جای عوض می کند، سوال های ذهن شان راکسی توانایی پاسخ گفتن ندارد. برای این گونه کودکان ِ قربانی بی اطمینانی، بیم از آینده، مبدل به بد بینی ها وحس اندوه می شوند، هر " کودک" به دنیای دربستۀ درون ورویا های خود با زمی گردد.
شاید رنج پدران مان بیشتر بوده باشد؛ آنها با جنگ تماس مستقیم داشته اند،ضایعۀ گران آن را درزندگی تحمل کرده اند،مزۀ بی خانگی گرسنگی راچشیده اند؛اما نسل بین دوجنگ،برعلاوۀ رنج اثرات دوجنگ ،ترسیده وگیج است چون با سنتی پیوستگی ندارد وآرامش خاطر رافاقداست. ما هرچه آموختیم زادۀ کوشش های فردی بودنه ازارثیۀ بزرگترهای مان .
از سوی دیگرعلی الرغم نگرانی هاومشکلات وتغییرات بزرگ، پدران مان باورها وایمان های داشتند که قادر شان می کرد تا با واقعیت روبرو آیند وآنچه را که دردورادو رشان می رفت با روشنایی اعتقادات تفسیر کنند.امافرزندان شان این دیدصاف رافاقد شدند.ارزش های قراردادی را ترک گفتندوخدایان شان را به کاوش گرفتند.درآبهای هولناک وخطرناک وناشناخته شناور شدند.مسألۀ"معنا"ی حیات ومفاهیمی چون میهن ومرزهای آن، واین که چرامردم با هم می جنگند ومی می میرند، نیز سر برآورد.
در آن جو بین المللی ودرمنطقۀ مملو از وحشت ونا آرامی مانند منطقۀ عربی می توان دید که سختی ها وچالش های متولدین بین دوجنگ از نسل های پیشین زیاد تربوده است.درین مرحلۀ نبردبا "دشمن"دوچندان می شد. مساله نه تنهاحصول استقلال وراندن دشمن ونیروهای نظامی آن بود، بلکه نبرد با پس ماندگی ونیروهای بومی حامی آن از ضروریات شده بود.
اگر آنچه مادر ِ میهن ومیهن خوانده می شوددربسیاری از کشورهای جهان یک مفهوم تثبیت شده وجا افتاده دارد،برای کشورهای عربی، نام نامشخص، سست ورقیق است .چون خواسته های مردم از ارزش هاومعیار های که وضعیت موجود ساخته وتحمیل کرده ست ، تفاوت دارد.مطابقت بین مادر ِ میهن ودولت ناپیداست .دلیل دیگرآنکه ،مفهوم مادر ِ میهن ومیهن که درجاهای دیکر شحصیت سازووقار آفرین ودهندۀ حس ملیت هست، این جا به دولتی خلاصه می شود که کارآن سرکوب وجمع آوری مالیات است .
هنوز دورۀ کودکی ام یادم است که مرزی وجودنداشت ومردم ار یک " دولت "به " دولت "دیگر برای تجارت ، چرانیدن حیوانات یا فرار ازتعقیب وجستجوی پناه گاه، بدون گذشتن از نقاط بازرسی آزادانه گذرمی کردند. بسیاری ازنجدی ها دردمشق، عمان، بغداد شهرهای دیگرمی زیستندومی مردند،بی آنکه خود را درمحل دیگری حس کنند، یا خارجی بدانند یا بیگانه حس کنند، یا آدم ناخوانده بخوانند.
مثال های بسیاری از کسانی داریم که درتأسیس" دولت " دولت های عربی شرکت داشته اندونتیجتاً ملیت آن جا ها را گرفته اند اما زادۀ آن کشورها نبوده اند. شاید این مثال هابرای خوداعراب وپژوهندگان تحولات شرق میانه دارای اهمیت باشد.
این مسأله منحصربه یک کشوریا یک دورۀ مشخص تاریخی نیست وعین پدیده برکشور های بسیاری رفته ودارای مراحل چند بوده است. مهاجرت های معاصربه دورۀ پیش از کشف نف تودورۀ بعدآن تفریق می شود.
بسیاری ازمردم جزیرۀ عربی وخصوصاًنجدی ها که من نیز ار آن جمله هستم،عادت داشتند که راه های قدیم تجارتی راهمراه با کالاهای شان درنوردند. این مسافرت ها گاهی هم چندین سال را در برمی گرفت.
بعد ازجریان نفت جهت مسافرت برعکس شد.مهاجرین اولیه بافرزندان شان برمی گشتندتا " شناسنامه " بگیرند،از پی آمد ها وامتیازات نفت سهم بگیرند،و درمرحلۀ دوم مردمان دیگراز کشورهای دیگر بودند که موقعیت های جدید شغلی وزندگی بهتر مالی را می جستند ، وبه این صورت کشور های نفتی برای بعضی ها جذابیت یافت .
مهاجرین درساخت زیربنای این کشورها،یعنی درگستره های آموزش وپرورش،ساختمان،بهزیستی واداره کمک ها کردند. اما با وجود آن، همچنان حاشیه نشین باقی مانده و وجود شان برعکس مهاجرت های دوره های پیش موقتی می نماید.
آنکه دریک خانوداۀ مهاجر(مانندمن) متولد می شود،[ انگار] که نه متعلق به میهن می شود نه به کشور میزبان، نه از امتیازبهره می برد ونه کیفرمی شود.همچنان که اعراب می گویند" هیچ کسی نمی داند درکجا می باید زاده می شده ودرکجا خواهدمُرد" .
دریک مجمع بدوی- گونۀ رابطه خونی بیشتر از رابطۀ خاکی پذیرش دارد.به این صورت درمتولد ِ یک چنین مجمعی حس وابستگی عوض ناشدنی خلق نمی گردد ودر او مفهوم متفاوتی از میهن پرورده می شود. اگر درین جامعۀایستا برین مفهوم متفاوت اثرآنچه را که ازتاریخ داشته ایم یا آموخته ایم یا خوانده ایم بیافزاییم اختلاف می آفریند . . . و درنهایت به جدایی از آن جامعه منجر می شود.به ویژه اگر رابطه میان حاکم ومحکوم را حقوق والزامات دوجانبه تعیین نکرده باشد واصطکاک بین فرد وتودۀ مردم سیمای مهم این وضعیت گردد. بحث وبررسی مسایلی که بایدعادی وقانونی باشد خود به مسایل بسیار مشکل مبدل می گردند.
حاصل مخالفت با دستگاه سرکوب" دشمن "پنداشتن آن برکناری از کاراست؛ مهاجر مسافرت نمی تواند. با گرسنگی وتعقیب روبرو می شود،گذرنامه اش را می گیرند،اگر درخارج باشد از ملیت کشور متبوع خویش محروم می گرددواگر در داخل باشد به زندان می رود. تدابیری احتیاطی علیه خانوداه اش گرفته می شود.با خویشان اوبرخورد احتیاط آمیز می گردد وتا وقتی بی گناهیشان ثابت نشده برخورد با آنها همانندبرخوردبا محکومین است .
تصور این امر برای بسیاری مشکل استکه درپایان قرن بیستم هنوز کشورهایی باشدکه قانون اساسی نداشته باشند ومردم از حقوق اولیۀ شان مانند اظهار رأی، نشرهرچیزی یا تشکیل کدام اتحادیۀ تجارتی یا حزب سیاسی . . . وحتی از حق حمایت ازیک رژیم بدون اجازۀ قبلی محروم باشند.
این وضعیت هرگز شهروندی با حس وقاروتعلق به وجود نمی آورد؛برپدیدۀ موج مهاجرت ازین کشورها روشنایی می اندازد؛شکاف بین رژیم های حاکم ومردم،رابطۀ رقیق بین شهر وند ومیهن،پیوند های اجتماعی بین مذاهب فرقه ها وگروه های قومی رابه شرح میکشد وظهور اشکال ابتدایی پیوستگی هایی را که جای گزین پیوستگی های واقعی آدمی به کشورومردمش می گردد، بیان میدارد.
درین ارتباط باید به نقش قدرت های خارجی در تاسیس واستحکام اشکال مختلف این حکومت ها اشارت کنیم.این قدرت ها نه تنها حکومت را حمایت می کنند، بلکه موافق کارها وتبانی هایشان هستند. در گزارش های وسایل ارتباط جمعی خارجی ازفعالیت حکومات عربی کوشش برآن استتا برتعقیب ها وتبعیض های فردی چشم اندازی شودواز مخالفت مردمی که بخش مهم تصویرکشورهای عربی ست،تذکاری نرود.
منظورم اینجا گذاشتن مسوولیت کامل اوضاع تیرۀکشورهای عربی بردوش قدرت های خارجی نیست،امااین قدرتها،به ویژه قدرت های غربی، که در کشورهای خودشان وکشورهای معامله دار( مانند اتحاد شوروی سابق) شعاردموکراسی وحقوق بشروآزادیهای عامه را بلند می کنند،در ارتباط با کشورهای ع بی به ویژه شبه جزیرۀ عربستان وخلیج،آن شعار ها را فراموش می کنند.
قدرت های غربی بافراز نهادن این معیار هادرجایگه اول، مصالح خودشان را می جویندومنافعی را که به آنها تعلق می گیرد.
تعارض بین ملیت ها(حتی تعارض بین گروه های قومی درداخل یک کشور) ، تعارض های بین المذاهب (بعد بین عقاید وایدئولوژی ها) ، تعارض بین شمال وجنوب، سعی مهاجرت به کشورهایی غنی صنعتی،تفاوت عظیم بین کشورهای داراونادار( وطبقات دارا ونادااردرداخل یک کشور)،قرضه های کشورهای جهان سوم،شورش های ناشی از گرسنگی درتمام قاره ها،شکاف بزرگ شونده بین کشورهای پیش رفته و درحال رشد،بهره گیری گسترده وپرشتاب ازمنابع طبیعی،آلودگی فزایندۀ هواوگسترش بیابان ها ،سیمای جهان را خشن وغیر انسانی می سازد وآن را به یک نبرد گاه شبیه می کند تا به مکانی برای همزیستی وهمکاری. مفاهیم میهن وانسانیت را متأثرمی سازد وپی آمد های منحوس برای همه کره خاکی بار می آورد.
تجرد از کشورهای دیگر جهان که زمانی برخی کشورها به آن دست زدند،دیگر ممکن نیست. استثمار وخصلت مراحل قبلی رشدادامه یافتنی نیست،چون با اسثمار زیاد منابع وناتوانی کشورهای مدیون در پرداخت قروض شان دور اقتصادی از چرحش می ایستد. وسایل ارتباط جمعی که درنیت جایگزینی فرهنگ وجهت دهی نوین ویکسانی ذهن بشر است، در خدمت مرحله یی از رشد قرار می گیرد؛ اما در دراز مدت به دستگاۀ مخربی مبدل می شو د که نه به وجود آورندگان ونه استفاده کنندگان از اثرات آن گریز توانندکرد.سلاح های که زمانی به منظورحفاظت میهن بوده ، بهع ابزار کشتار های جمعی در حنگ داخلی مبدل می گردد ویا هم برای قدرت رسیدن نظامیان به کار می رود.
این مسایل صورت بندی مفاهیم جدیدیاز مادر ِ میهن،معیار هالومفاهیم جدیدی از میهن ورابطۀ آن باکشورهای دیگر را ضروری می سازد. باید تقرب های برای همزیستی وهمکاری به وجود آید که نه از روی اجبار واکراه باشد ونه به خاطر ترس دوجانبه وخود خواهی وخودحفاظتی، بلکه برخاسته از خواست زندگی با همی در سطح یک دولت یا چند دولت در سطح جهان به خاطر منفعت نسل های آینده.
امروز برخلاف آنچه فرانس فوکویا ادعا می کند،" پایان تاریخ " نیست ،بلکه درحقیقت کار جهان به شکل گذشته دیگر ادامه یافته نمی تواند. افریقا ، شرق میانه وکشورهای بحر هند با قحطی ومصیبت سردوچار اند که محدود به آنها نخواهدماند وهمۀ جهان را متأثر خواهد کرد. کشورهای که رژیم های سوسیالیستی داشتندمانند اتحا شوروی با تعارض های ناسیونالیستی، مشکلات اقتصادی وعدم کنترول برسلاح های اتمی شاید جنجال های جهانی را باعث شوند. از سوی دیگر، خیزش ناگهانی گرایش های دینی در شرق میانه وبحر هند جهان رابه عصر جنگ های صلیبی خواهد کشاند.
مسألۀ رابطه بین فرهنگ و وسایل ارتباط جمعی، اما، رابطه بین تمدن ها، فرهنگ ها وادیان وملیت ها هم هست. هر کدام ازینها اگر بد به کار گرفته شود، اثرات تعیین کنندۀ آن به نسل های آینده گسترده خواهد شد .
به نظرمن نقشی که فرهنگ می توند بازی کندازآفت های ممکن جلوگیری میکند؛ همکاری روشنفکران باید زیادترازگذشته باشد وتصمیم گیری های مهم تنها برای سیاستمداران گذاشته نشود، باید جو جدیدی آفرید تا همکاری واحترام دوجانبه را ترویج نماید. این امر استفادۀ آگاهانه از علوم وتکنولوژی رابرای خدمت به نوع بشر شامل می شود، اینجو خواستا رتقارن تمدن ها برای آمیزش به هم، بدون تعصب وتحکم است تا روحیۀ بشری پالایش یابد.
آنچه من تاکنون گفته آمدم بیشتر به نظریات یک اقتصاددان شباهت دارد تا یک روشنفکرونویسنده یی که زیر تعقیب رژیم های خودکامه بوده است. برخورد من با این نکته بهتراست به عنوان یک داسنان نویس باشد.
از زمان نگارش اولین داستانم بنام درخت ها وقتل مرزوق تاکنون مشغولیت فکری من این پرسش بنیادی بوده است که "میهن چیست ؟" ایا خاک است ویا تپه های لم یزرع؟ آیا چشم های خشنی ست که آز آن گلوله ونفرت می جهد؟ ایا معنای میهن اینست که کسی گرسنگی بکشد، در کوچه ها دنبال شغلی باشد وزیر تعقیب مامورین؟ [ این سوال برای من همیشه مطرح بوده، زیرا] گذر نامه ام را ازمن گرفته اند ومن همراه با خانوداده ام اجباراً از یک جای به جای دیگر می روم تاحیاتم را انسانی تر ولطیف بسازم .
اما همچنان که در رمان اخیرم بنام شهرهای نمک گفته ام،تبعید عبارت است از" سر جایگه و غمکد ه ییی که همیشه به تو احساس بیکانه بودن، زاید بودن وناحوانده بودن را می دهد؛ جایی را که یک نیمه سرا می پنداشتی ، یک منزل موقت تصور می کردی، با وارونه شدن به گونۀ لایتجزا به تومی چسپد، جزء تو می شود، ترا ازدیگران متمایز می کند و شاید چون موقتی تلقی شود ابدی می گردد مانندقبر، که هیچ کس را از آن گریز نیست .
در زوزگار تبعید حتی لذت، احساس سا ده یی از فرح، یک پیروزی گذرا وخیالی . . . همۀ این ها احساس دیگری دارد،آنچه می نمایند ، نیستند.، موقتی وشکننده اند، به آسانی به اندوهی سهمناک وبه اشک های روان بدل می شودند. این دو زبان رمزاست، مانند رویاست که آدمی هیچگهی نمی فهمد وشرح داده نمی تواند."
در آخرین داستانم که چند ماه پیش به پایان رسید، وبا عنوان " حالا . . . این جا" گفتگویی به اینگونه است :
" اگر دربارۀ اینجا انتزاعی بیندیشی ، زیباترین مکان " اموریا" با گیاه های سبز وآب مزرعه رابه تصور کشی، شاید با کشتزار ها وآسایشگاه های کوهستانی از هرجای دیگر جهان زیباتر باشد. اما با همین هیأت اگر زندان شود، تجرید شود، وپراز خشونت و دیوانگی ، . . . از آن جز کراهت نمی بارد .
رامکس با اندوه می گوید : با وصف اینها، جایگاه یعنی مردم .
- قبول دارم، اما بیا اندکی بیشتر دقیق شویم،رابطه بین انسان ها یعنی رابطه یی که به تو احساس گرما وعشق می دهد، به توحس پیوند می دهد . . . در غایت ، رابطه به میهن است .
رامکس آه میکشد وبا جنون می گوید : شاید کشورما زیباترین جای دنیا نباشد، امادرجای دیگر بیگانه هستی ، موجودزاید هستی، درینجا هرچه بکنی از قلب می اید وبرقلب ها می گذرد،این همان است که رابطۀ تو را با دورادورت حفظ می کند،هرچیردرینجا برای توست ، این جا آیینه یی است که خود را درآن می نگری دیگران ترا درآن می نگرند، رشته هایت را در آن می بینی ، و بُعدی را که خود بنیادین رادر آن بسط می دهی کشف می کنی ، حیاتت را با آن بقا می بخشی، صدها جزء دیگرش به آدمی خس تعلق وپیوند وتسلسل می دهد . . .
گپش را قطع کردم، آزرده شد : اما . . .
سرش را تکان داد، افسرده می نمود. من همانند او مجنون وار می گویم : ترس هرگز به عشق هدایت نمی کند ، ترس کوتاه ترین راه به نفرت، بعد به حسادت، بعد به خشونت وبه بدتر ازآن است، ترس شاید اطاعت ظاهری یا رسمی را به یاد بیاورد ، شاید ثبات بیاورد اما آسایش اطر نمی آورد ، و راستی حیات را چه ارزشی ست اگر طرفین یک رابطه در ترس باشند و آسایش خاطری وجودنداشته باشد؟"
این عبارت که از آخرین داستانم حکایت کردم ، شاید درازتر ازآنست که می بود، هرچند که این گفتگوی دوشخصیت داستانی ست اما نظرمن را باز می گویدوخلاصۀ طرز برخوردم با قضایای بسیار است. هرگاه میهن زندان گونه شود، جایگه مشکل ومقید می گردد، تبعید هم راه حل نیست. هرچند گاهی نیمه سرای ضروری می شود، خصوصاً وقتی که نظام حکومتی ارثی باشد، ویا به دست قوۀ نظامی بدون مراقبت ونظارت اداره شود.
این پایان کار نیست. این گونه رژیم هابه خود اجازۀ هر کاری را می دهند، واز دیگران اجازۀ هرکاری را سلب می کنند ، مانع اشتغال ومسافرت می گردندوبسیاری را بدون محاکمه برای مدتهای نامعلوم به زندان می افگند تاگرفتن گذرنامه وسلب ملیت به پیش می روند وشرح وتوجیهی هم برای آن ندارند. برخورد این رژیم ها باثروت کشور، با استقلال وتعهدات و پیمان های آنهامانندبرخوردبا افراد آن کشوراست که اثرات آن تا نسل های آینده دامن می گسترد. مثال برجستۀ امروزین آن مصرف ثروت نفتی است .
من به عنوان یک داستان نویس بیان مکتوب را یگانه وسیلۀ برخوردبا این وضعیت می پذیرم. حق انتخاب موضوع متناسب برای داستان هایم با خودم است. درانتخاب موضوع شخص یا رژیم معین را زیر نظر نمی گیرم .اکثراًمقید بوده ام تا قلمرو" داستانی " ایجاد مکان را انتخاب کنم . برمحل ها وآدم ها نام بگذارم . با وجود این به مجرد چاپ داستان هایم در بسیاری از کشورها نشرآن ممنوع می شود. مشابهت هایی بین بازیگران داستانم وآدم های برحال به نتیجه گیری های نادرست، ربط دهی های دل بخواه وبه تفاسیرناهمساز منتج می شود، و درجدول کتب ممنوعه کتاب جدیدی اضافه می گردد. اگر آزادی بیان وآزادی عقیده ممنوع شد، آزادی پندارهم درهمان ردیف جا می گیرد. به نظرمن امروز پندار - - پندار زاینده - - قهرمان حقیقی جهان است؛ پنداری که هنوزمی تواند شگفتی هایی آفریند که در رویا ها هم نیامده باشد .
عبدالرحمان منیف درسال 1933، در خانوداه یی عرب سعودی، دراردن متولد شد.در جوانی بنابردرگیریهای سیاسی،تبعیت سیاسی وی سلب گردید.پس ازتحصیل دردانشگاه های بغداد وقاهره،به یوگوسلاویارفت وازدانشگاه بلگراد،دررشتۀ اقتصاد،دکتوراگرفت.عبدالرحمان منیف سالهای چنددرعراق می زیست ودر آنجا مصاحب نزدیک نویسندۀ بزرگ فلسطینی جبرا ابراهیم جبرابود. وهردو رُمان مشترکی را در سال 1982به نام جهان بدون نقشه منتشرکردند. . . . عبدالرحمان منیف، با نوشتن آثار استثنایی،به زودی از مطرح ترین نویسندگان جهان عرب شناخته شد. از پرداخت های وی درزمینۀ رمان بایدازچند اثرزیرنام برد:درخت ها وقتل مرزوق،شرق مدیترانه، وپایان. منیف روزگار درازی روی رمان بلندی در سه بخش به نام های شهرهای نمک کارکرد. ترجمۀ این اثر درخشان به زبان های مختلف،او رابه عنوان یکی از بارزترین داستان نویسان معاصر، در سطح جهان معرفی کرد."
( یادداشت نقد وآرمان ) شمارۀ 2 پاییز 1995
مرگ منیف در24جنوری سال 2004درسن 71 سالگی دردمشق اتفاق افتاد.ازعبدالرحمان منیف علاوه برآثاری که دریادداشت ویراستار نقد وآرمان آمده است، این کتاب ها نیر منتشر شده اند:
در بارۀ شکنجه ، سفری بدرازای عمر، هنرو . . .
|
Samstag, 3. März 2012
حرکت در فراسوی خط های ریگی.گزارنده : ذوالمجد عالمشاهی
Abonnieren
Kommentare zum Post (Atom)
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen