صنم عنبرين شاعر زني که باغبان لاله زارهاي احساس است
براي صنم عنبرين شعر قصه هاي خودش وحادثه اي است که درغربت برايش اتفاق افتاده است . او باسرايش شعر مي خواهد ، ازهياهوي غربت به آرامش پناه برد.
صنم عنبرین درمهاجرت به شعرسرایی روی آورد وسروده های نغزی آفریده است
نعره زن آرش
شب ميان روز ها ديوار شد
اي خدا آن ماجرا تکرار شد
وحشت آراييد دامن هر طرف
بارديگر دست شب معمار شد
خواب رنگين چمنزاران شکست
خانه ي آسودگي آوار شد
آه !ميترسم که از قتل درخت
شب نرفت اما تبر بيدار شد
عطر نان گرم يک آوازه بود
خواب کودک نيمه شب بر دار شد
نعره زن آرش که تا باز ايستند
لشکر خفاش ها بسيار شد
بانو صنم عنبرين يکتن از شاعران جوانيست که از ده سال بدينسو در کشور آلمان زيست دارد، ودر اندک زماني توانسته است با سروده ها و تراوشهاي نغز ادبي اش جايگاه ويژه ي در جمع شعر معاصر زنان افغانستان کسب نمايد.
بانو صنم عنبرين دراصل سونيا احمدي نام دارد؛اما اينکه چرا اين اسم را برگزيده در جريان مصاحبه خودش خواهد گفت.
ناديه فضل:بانو صنم عنبرين؛ به برنامه جوانان اين هفته خوش آمديد.
صنم عنبرين:تشکر ميکنم ناديه جان و منهم به شما ، کارمندان محترم راديو صداي آلمان وهمه شنونده هاي عزيز سلام و محبت تقديم مي دارم.
ناديه فضل:اگر در آغاز بگوييد که چرا اسم صنم عنبرين را برگزيده ايد.
صنم عنبرين:کدام منظور خاصي نداشتم، از همان آغاز نوشتن به اسم صنم نوشته هايم را منتشر ميکردم،ودر اصل فکر هم نميکردم که روزي نوشته هاي من به عنوان شعر قبول شوند. ولي بعداً همين نام باقي ماند.
ناديه فضل:صنم جان چرا شعر را و سرايش شعر را برگزيديد؟
صنم عنبرين:سُرايش شعر؛ برايم احساسي بود که در غربت رخ داد،يعني برايم يک واقعه بود، يک واقعه ناگهاني که بتوانم از سکوت برون برآيم. مسأله مهمي که در غربت توجه مرا به خودش معطوف ساخت ومن خواستم که در غربت خودم را آنچنان با شعر فارسي بپيچانم، که هرگز دست غربت نتواند ، که مرا از زبان مادري من دور بسازد.
ونيز ناديه نازنين؛ بايد بگويم که براي من شعر قصه هاي من و غربت منست،يعني وقتيکه شعر ميسرايم قسمي احساس ميکنم،که خودم آرام ميگيرم،و ار همان آسمان و زمين و هواييکه تمام عمر دوست شان داشته ام، و دوست شان دارم،ميسرايم و به اينگونه غم هاي غربت را آب ميسازم.
ناديه فضل:دررابطه به شعر برون مرزي افغانستان در جمع زنان چه فکر ميکنيد؟
صنم عنبرين:واقعأ شعر مهاجرت افغانستان يک جريان ِ پويا و زاينده بوده است ؛ چون اگر دفت کنيم ، افغانستان يک کشور سُنتيست، و به همين دليل هم خانمها ، کمتر مجال آنرا داشته اند که درد هاي خودرا بسرايند، و يا هم از وضعيت اجتماعي بگويند،و ياهم به گونه ي که ميخواهند، احساس خودرا ابراز نمايند؛ بنابرين من در کل شعر مهاجرت را بسيار خوب يافته ام، زيرا خانمها توانسته اند ، در اين بُرهه از تاريخ زندگي ما بهتر و آزاد تر احساسات خودرابيان دارند.
ناديه فضل:صنم جان، يکي از پديده هاي مشکل برانگيز،حتي در بين مردمان افغانستان که در بيرون از افغانستان زيست دارند،سنتي بودن و گرايش به روابط ِ بسيار کهنه و قديمي آنانست،که اکثرأ براي جوانان و براي خانمها سد واقع ميشوند،آيا فکر ميکنيد که سرايش شعر نقشي در تغيير سُنت هاي کهنه داشته باشد؟
صنم عنبرين:بلي؛طبعأ بلاخره هرقدر سکوت کنند ، در سکوت فروخواهند رفت و هرقدر صدا بلند کنيم و فرياد کنند،طبعأ روزي اين صدا ها به گوشي خواهد رسيد.
يکي از سروده هاي بانو صنم عنبرين:
کاش ميشد لاله ي در سنگ کاشت!
اي خدا آن اختر شبها کجاست
آشناي اين دل تنها کجاست
آفتاب عشق من اميد من
پرده ساز نغمه ي جاويد من
آنکه در من خويش را بنياد کرد
در سکوت سينه ام فرياد کرد
بر پرم دستي کشيد آواز داد
در دلم انديشه ي پرواز داد
در بسوي سمت باراني گشود
زير باران عشق را با من سرود
ما دو تا پروانه هاي سبزه زار
زندگي را ميسروديم هر کنار
دست غم تصوير خوابم را ربود
زهر غم در هستيي من ره گشود
(ما) شکست ، او رفت و من پرپر شدم
در خزانش برگ نيلوفر شدم
شهر دل را پر شقايق کرد و رفت
رفت؛اما ترک عاشق کرد و رفت
در هوايش زندگاني سرد شد
ناله شد فرياد و غم شد، درد شد
رفتنش آيينه هايم را شکست
شيشه ي قلب مرا با سنگ بست
خسته ام از شهر بي ساز و سرود
خسته ام از شب پرک هايي حسود
ابر پر باران اندوهم خدا!
بغض تلخ صخره و کوهم خدا
ميروم آرام و دلسرد و خموش
کوله بار درد تنهايي به دوش
دختري بر روي سنگي مينگاشت
کاش ميشد لاله ي در سنگ کاشت!
ناديه فضل:چه آرزويي داريد؟
صنم عنبرين:اوه؛ فهرست آرزو ها زياد است ، اما اولين آرزوييکه هميشه در من زنده است و با دلم ميتپد،آرامي کشورم است که تمام هموطنانم در فضاي صلح زندگي کنند،و ببينم که بر لبان هريک شان لبخند رضاييت است.
ناديه فضل:صنم جان!پس در غربت دوري وطنت را چگونه حل ميکنيد؟
صنم عنبرين: ناديه جان ؛ من تا حال هيچگاهي خودرا دور از وطنم احساس نکرديم،چون وطنم در وجود من در قلب من هميشه زنده است،و من هميشه خودرا يک دختر افغانستاني فکر کرده ام،وهميشه در وطن خود با تمام دوري هاي فيزيکي ، زيسته ام.
تا لحظه ايکه بتوانم؛ با خوابهاييکه دارم، دوست دارم، همراه وطن خود، همراه مردم خود، همراه زبان خود يکجا باشم، و با همين اميد روزگار غربت را بسر ميبرم، تا روزي با اميد اينکه همه خوابهاي ما رنگ حقيقت بگيرد.
ناديه فضل:تشکر بانو صنم جان عنبرين، منهم اميدوارم از خودت در آينده ها هم شعر هاي ناب و ماندگار بخوانيم وبشنويم،و شما هم با شادي ها سبز باشيد.
صنم عنبرين:تشکر ناديه جان عزيز ، تشکر از خودت يک دنيا.
-----------------------------------------------------------------------------------------------------
این مصاحبه را شاعر بانوی گرانقدر نادیه فضل با صنم عنبرین در نوامیبر سال 2008 انجام داده و در تاترنمای صدای آلمان نشر شده است.
برگرفته از تارنمای کابل ناتهـ www.kabulnath.de
بیا
بیا بنشان به لب هایم نگین یک تبسم را
سکوت تلخ را بشکن بیا سر ده ترنم را
بیا با بوسه های مهر مستم کن در آغوشتبه روح دردمندم خوان غزلهای تفاهم را
میان شعله های دوزخ هجر تو می سوزم
بهشت وصل می خواهم بکن خط خط جهنم را
زلیخای خیالم ، میدرد پیراهن تقوا
ندارد دختر رسوا دگر پروای مردم را
پی قتلم کمر بستند این دزدان دریایی
نمی دانند چشمان تو معنای ترحم را
سکوت تلخ را بشکن بیا سر ده ترنم را
بیا با بوسه های مهر مستم کن در آغوشتبه روح دردمندم خوان غزلهای تفاهم را
میان شعله های دوزخ هجر تو می سوزم
بهشت وصل می خواهم بکن خط خط جهنم را
زلیخای خیالم ، میدرد پیراهن تقوا
ندارد دختر رسوا دگر پروای مردم را
پی قتلم کمر بستند این دزدان دریایی
نمی دانند چشمان تو معنای ترحم را
سکوت |
صنم عنبرین |
من مثل یک ستاره گمم در هوای تو
پیچیده ام به عطر تن یاد های تو بی رویت آفتاب نمایان نمی شود تنها همین غمست که پنهان نمی شود با رفتنت شکوه صدایم شکسته است موج سرشک لال به چشمم نشسته است اندوه رفتن تو به جانم شرر زده رعدی به ابر گریهء چشمان تر زده آن فصل عاشقانهء دیدار خواب بود ؟ گلبرگهای سبز به دشت سراب بود ؟ پاسخ بده سکوت مرا آب آب کن! یا عشق ؟ یا سکوت ؟ یکی انتخاب کن |
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen