۱۳٩٢/٤/٢٢








مصری هایی را می شناسم و درین اواخر با ایشان در مورد رویداد های مصر صحبت کرده ام. اینها بدون این که علاقمندی و یا ضدیت با اخوان المسلمین نشان بدهند به این باور اند که باید کشور شان امنیت، رفاه،:آزادی و پیشرفت داشته باشد، مهم نیست چه کسی و با کدام ایدیولوژی این اهداف را برآورده می کند.
 مصری هایی که من شناسم، با هرگونه حاکمیت استبدادی حزبی مخالف اند. در عین حال دشمنی به خصوصی هم علیه کدام حزب نشان نمی دهند. بعنی به معنی واقعی کلمه می خواهند هم خود شان باشند و هم دیگران و همه در حالی که در زندگی خصوصی خود آزادی خود را حفظ می کنند، در مسایل عام و اجتماعی به همان کسی رای می دهند که به جمع خدمت کند. یعنی حکومت و دولت مال همه است، باید برای همه خدمت کند.

اینها می گویند که مردم به  اخوان رای داد تا ادارۀ امور کشور را به دست بگیرد و به مردم خدمت کند. اما مرسی تنها می خواست به حزب خودش خدمت کند و کشور را  به کشور اخوان تبدیل کند و از حضور احزاب و گروه های سیاسی و مذهبی دیگر جلوگیری کند.
اینها می گویند که اخوان المسلمین نه تنها نتوانست کشور را اداره کند بلکه تلاش کرد تا  سلیقۀ اخوانی را بر همه تحمیل کند. آنها می گویند مصر از مرسی اداره و حکومت می خواست، نیازی به این نداشت که کسی بیاید و تعبیر خودش از اسلام و سیاست را بر سایر مسلمانان کشور تحمیل کند- کاری که مرسی تلاش داشت تا انجام بدهد. اینها معتقد استند که مرسی توجهی به اقتصادی و بهبود زندگی مردم نداشت بلکه همه مسایل را از دریچۀ تامین حاکمیت حزب خودش می دید. به گونۀ مثال مرسی شخصی را به صفت والی یک شهر تورستی مصر مقرر کرد که عضو جماعت اسلامی است و حتی در مورد این شخص گمان وجود دارد که در کشتار 16 جهانگرد در سالهای گذشته در همان منطقه سهم داشته است. همین اقدام جماعت اسلامی سبب شد که صنعت توریستی مصر زیان ببیند و دیگر جهانگردان به مصر نیایند. مصری ها در برابر تقرر همچو شخصی در چنان شهری، مخالفت کردند و حتی خود این شخص حاضر شد از کارش استعفا بدهد، اما مرسی همچنان اصرار بر ماندن این شخص در مقامش کرد. 
این یک نمونه از دکتاتوری و استبداد رای از سوی مرسی بود.  

در مورد اقدام ارتش، این مصریها میگویند که ارتش برای مرسی وقت داد تا با مخالفین صحبت کند و با دپلوماسی موثر سایر احزاب و گروه های سیاسی را مجبور بسازد تا از مظاهره دست بردارند. اما مرسی نتوانست این کار را بکند. یعنی توانایی سیاسی در قناعت دادن و آوردن مخالفین به میز مذاکره را نداشت. یعنی از نگاه سیاسی آدم ضعیفی بود. به گفتۀ مصریهایی که من شناسم، ارتش وظیفه دارد تا در مواردی که امنیت کشور و مردم آن به خطر می افتد، اقدام کند. وقتی مرسی توانایی نداشت تا به مظاهرۀ مردم پایان بدهد، ارتش وارد شد...

این دیدگاه شماری از مصریها بود. حالا ما با کدام عینک مسایل مصر را می بینیم، مسالۀ جداست. عربستان سعودی و سلفی ها چگونه به مساله می نگرند، اسراییل ازین در رویداد های مصر چه نقش و چه نفعی دارد؟ سوریه، روسیه، ایران و امریکا و انگلیس با این مساله چگونه کنار می آیند... اینها همه کار خود آنها و منافع کشور شان است.
پرسش من اینست که ما به مساله چگونه می بینیم؟ آیا ما مسایل جهان را از دریچۀ منافع مردم و کشور خود می نگریم یا از دریچه های تنگ ذهنیتهای حزبی و گروهی و ایدیولوژیک مان؟ اگر از دریچۀ منافع مردم خود می نگریم، استدلال ما چیست؟ نفع و زیان ما در رویداد های مصر چیست؟ اگر از دریچۀ مسایل ایدیولوژیک همنوا و ناهمنوا به مسایل می نگریم، آیا تداوم همان تقلیدهای کورکورانه از ایدیولوژیهای گذشته نیست؟

همچنان بیایید خود و مصر را در یک نظر مقایسه کنیم. در کشور ما  چارتا بشقابشوی از سراسر جهان می آیند و به کمک نظامی و مالی جامعۀ جهانی  بر سرنوشت مردم حاکم می شوند و با استبداد و خودخواهی تمام و فساد منحط و ویرانگر به حیات خویش ادامه می دهند و کشور را در خاک سیاه، فساد، بی امنیتی و تضادهای قومی نشانده اند. با اینهمه حتی یک روز هم کسی در میدانی برای مبارزه خیابانی و ایستادگی در برابر این نظام فاسد به جاده یی نمی برآید. اما در مصر در طول کمتر از دوسال دو بار مردم از طریق روی آوردن به خیابانها یک نظام فرعونی استبدادی را سرنگون و از جاگرفتن یک دکتاتوری ایدیولوژیک دیگر جلوگیری کردند.
اینست تفاوت ما با مصریها!
 آیا بهتر نیست که به جای سیمیان مالیدن برای مصر برای خود مان کمی آش بمالیم!