Samstag, 11. Januar 2014

جای خالی اعتدال


میرحسین مهدوی               

         جای خالی اعتدال

گمان می کنم ما با اعتدال مشکل تاریخی داریم. هر کسی که زاده ی این بوم و بر است فکر می کند که با حقیقت زاده شده و حق یکسره از آن اوست. ما فکر می کنیم که خدای ما بهترین و یگانه ترین خداست. دین ما یگانه راه نجات از جهنم دنیا و آخرت است. ما فکر می کنیم که فرهنگ ما بهترین فرهنگ جهان است و خودما مرکز عالم خلقت. هیچ وقت، هیچ وقت حتی سعی هم نمی کنیم که به حق بودن، به حقِ کامل بودن خود، به کاملا حق بودن خود کمی شک کنیم. به همین دلیل مخالف ما همیشه نا حق است. مخالف اندیشه ی ما کسی است که هیچ وقت خوب نبوده و هیچ وقت هم فرصت خوب بودن را نخواهد داشت.

آنچه که بر ما گذشته است "خودخواهی" نیست، خود خدا پنداری است. ما هرکدام، از خود تصور خدای حی وقادری را داریم که خطا ناپذیر است و حق همیشه در ید قدرت او. ما البته که هیچ وقت چنین چیزی را به زبان نمی آوریم اما کردار تمامیت خواهانه ی ما دلالت گر این پندار است. ما به ظاهر پیرو دین توحیدی هستیم اما در عمل سرگرم پرستش خویش. 
ما می دانیم که " خیر الامور اوسطها" ، اما این خیر بزرگ و این خوبی برجسته را هیچ وقت در عمل پیاده نمی کنیم. اعتدال نه تنها در عبادت و دینداری ما جایی ندارد بلکه در فهم ما از دین نیز جای چندانی برای اعتدال نمانده است. خدای رحمان و الرحیم وقتی که به ما می رسد قهارمی شود و از کوچک ترین گناه ما نمی گذرد. ما همیشه از جهنم سخن می گوییم و بهشت را جای دست نیافتنی و رویایی می شماریم. گویا اینکه مومنان جامعه ی ما نیز پیشاپیش پذیرفته اند که خداوند بهشت را برای ما نیافریده است. به همین دلیل سخن ما همیشه عتاب آلود و خشماگین است. همواره از جزا و جهنم می گوییم و هرگز رنگی از بخشش و گشایش را در کلام خود راه نمی دهیم.

در عرصه سیاست نیز تمامیت خواهی رگ و ریشه ی حکومت های ماست. عبدالرحمن خان اولی الامر بود، سایه ی خدا و امیر جامعه ی اسلامی. اما او از همه ی اوصاف خدا تنها از "غضب و قهر" او نمایندگی می کرد. کار او کشتن و بستن بود. بعد از او مگر تعریف ما از خدا و جهان فرق کرد؟ نه، داوود خان کم کشت؟ مگر امین نگفت که افغانستان فقط به سه میلیون خلقی نیاز دارد و دیگران باید بمیرند. امین هم اولی الامر بود. اوهرچند دشمن خدا بود اما کارش دقیقا همان کار عبدالرحمن خان بود. او هم خود را تنها صدای قابل شنیدن در جامعه می دانست.
طالبان هم از همه ی اوصاف خدا فقط جباریت او را دیدند و پسندیدند. چرا ما از همه ی اوصاف خدا فقط خشم او را می بینیم؟ یکی از جواب ها شاید این باشد که اگر قرار بود لطف خدا راهم ببنیم، مجبور بودیم که دیگران را هم ببنیم، وجود آنان را به رسمیت بشناسیم و آنان را افرادی درست مثل خودمان به حساب بیاوریم. چون برای لطف کردن لازم است که از خود بگذریم و دیگران را به درستی و به دیده ی احترام ببینیم.
به همین دلیل طالبان به راحتی دست به قتل عام می زند. چون جان دیگران را " جان" به حساب نمی آورند. طالبان خود را محور نظام هستی می دانند و دیگران را اسباب سعادت و راحتی خود. دیگران اسباب اند و اگر لازم باشد کیلویی کشته می شوند اگر لازم نباشد زنده می مانند. به همین دلیل است که کشته ی خود را شهید می داند و کشته ی دیگران را "مرده".
در عرصه ی سیاست؛ خیلی که هنر کنیم "افغان ملت" تولید می کنیم که در قرن برابری حقوق جز ناسیونالیزم کور هیچ چیز دیگری نمی بیند. در عرصه مذهب هم بهترین تولید ما ملا عمر است که جز امیری و اسیری به چیز دیگری نمی اندیشد و اگر خلیفه هم باشد، خلیفه ی خشم خداست.
ما چرا اینقدر با اعتدال فاصله داریم؟ چرا نه دین داری ما به " خیر الامور اوسطها" می رسد و نه سیاست ما به دیگر پذیری؟


برگرفته از فیس بوک جناب میرحسین مهدوی 


· 

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen