نقل از برگۀ سنگ سنگتر
مرا برای آنهمه ګذشته ها ببخش!
امروز دوستی برایم تیلفون نموده اطلاع داد که آغای سلیمان لایق شعری سروده است که میتوان ندامت نامه نامید. متوجه شدم که واقعاً ندامت نامه است. شعریست که به نرخ روز در بازار عرضه گردیده و حیفم آمد تا لاجواب بماند. دوستان محترم را به خوانش هردو دعوت مینمایم. (حداد)
مرا برای آنهمه ګذشته ها ببخش
مرا برای ناله ها و ګریه ها ببخش
و از برای رنجهای بیصدا ببخش
من اندرون چشمهای نافذ تو دیده ام
که در ورای هر نظام
ره ات زمانه ها نهفته بود
و زندګی پیشتاز بیصدا نهفته بود
و من به خویش ګفتمی: بس است
بس است بیش از این به شیوه ی ګذشته ها بس است!
دګر به شیوه ګذشته با جهان نه میروم
دګر غلام و بنده کسان نه میشوم
و هیچ زنده را غلام خود نه میکنم
و بازی که کهنه ګشته با زمان بس است
و با جهان بس است
دګر ترا اسیر بوسه های خود نه میکنم
دګر ترا برای عشق خود فدا نه میکنم
ووعده میدهم: ترا زشور زندګی جدا نه میکنم
مرا برای آنهمه ګذشته ها ببخش
مرا برای عمر خاک ګشته چون خدا ببخش !
سلیمان لایق
ترا هرگز نمی بخشیم
مرا برای آنهمه ګذشته ها ببخش
مرا برای ناله ها و ګریه ها ببخش
و از برای رنجهای بیصدا ببخش
من اندرون چشمهای نافذ تو دیده ام
که در ورای هر نظام
ره ات زمانه ها نهفته بود
و زندګی پیشتاز بیصدا نهفته بود
و من به خویش ګفتمی: بس است
بس است بیش از این به شیوه ی ګذشته ها بس است!
دګر به شیوه ګذشته با جهان نه میروم
دګر غلام و بنده کسان نه میشوم
و هیچ زنده را غلام خود نه میکنم
و بازی که کهنه ګشته با زمان بس است
و با جهان بس است
دګر ترا اسیر بوسه های خود نه میکنم
دګر ترا برای عشق خود فدا نه میکنم
ووعده میدهم: ترا زشور زندګی جدا نه میکنم
مرا برای آنهمه ګذشته ها ببخش
مرا برای عمر خاک ګشته چون خدا ببخش !
سلیمان لایق
ترا هرگز نمی بخشیم
ز مرز و حد گذشتی تو، نمک دان را شکستی تو
عجب شیاد هستی تو، ترا هرگز نمی بخشـــیم
گهی با این، گهی با آن، گهی با من، گهی با خان
به هر منبر دهی آذان، ترا هرگز نمی بخشیم
چهرۀ چــند گانه داری، تقــلب کار و غـداری
چه بی شرم و دل آزاری، ترا هرگز نمی بخشیم
در آن وقت کور و کر بودی، بردۀ زور و زر بودی
ز ناله بی خـبر بودی، ترا هـرگز نمی بخــشیم
تغییر دادی خـرامت را، غــلام مجـــدد نامت را
و هـم لحـن کلامــت را، ترا هرگز نمی بخشیم
بگفتی بس که دلسردی، غلام کس نمی گردی
عجب موجود بی دردی، ترا هرگز نمی بخشیم
ثنا خوان «امین» بودی، به صیدم در کمین بودی
در آنوقت هم همین بودی، ترا هرگز نمی بخشیم
بیادت هست سرود هایت؟ سلام ها و درود هایت
به شاگــرد بی وفــایت، ترا هر گز نمی بخشیم
کنون صــید سیایی تو، به جوی آن، گیاهی تو
به نوکــر با وفائی تو، ترا هر گز نمی بخشیم
زآی امریست بر دوشت، زاس دستور به آغوشت
به دیگر آی چشم و گوشت، ترا هرگز نمی بخشیم
اگـر فــردا عــمر آیـد، لشـکـر کــور و کــر آیــد
به تو وجــد دیگر آیــد، ترا هر گز نمی بخشیم
مسلکت بود کهنه کاری، کنون از کهنه بیزاری
پشت دالــر بیقـــراری، ترا هرگز نمی بخشـیم
م. حداد ۲۷ اگست
عجب شیاد هستی تو، ترا هرگز نمی بخشـــیم
گهی با این، گهی با آن، گهی با من، گهی با خان
به هر منبر دهی آذان، ترا هرگز نمی بخشیم
چهرۀ چــند گانه داری، تقــلب کار و غـداری
چه بی شرم و دل آزاری، ترا هرگز نمی بخشیم
در آن وقت کور و کر بودی، بردۀ زور و زر بودی
ز ناله بی خـبر بودی، ترا هـرگز نمی بخــشیم
تغییر دادی خـرامت را، غــلام مجـــدد نامت را
و هـم لحـن کلامــت را، ترا هرگز نمی بخشیم
بگفتی بس که دلسردی، غلام کس نمی گردی
عجب موجود بی دردی، ترا هرگز نمی بخشیم
ثنا خوان «امین» بودی، به صیدم در کمین بودی
در آنوقت هم همین بودی، ترا هرگز نمی بخشیم
بیادت هست سرود هایت؟ سلام ها و درود هایت
به شاگــرد بی وفــایت، ترا هر گز نمی بخشیم
کنون صــید سیایی تو، به جوی آن، گیاهی تو
به نوکــر با وفائی تو، ترا هر گز نمی بخشیم
زآی امریست بر دوشت، زاس دستور به آغوشت
به دیگر آی چشم و گوشت، ترا هرگز نمی بخشیم
اگـر فــردا عــمر آیـد، لشـکـر کــور و کــر آیــد
به تو وجــد دیگر آیــد، ترا هر گز نمی بخشیم
مسلکت بود کهنه کاری، کنون از کهنه بیزاری
پشت دالــر بیقـــراری، ترا هرگز نمی بخشـیم
م. حداد ۲۷ اگست
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen