Dienstag, 14. Januar 2014

طالبان مساوی با مرگ اند. میرحسین مهدوی

میرحسین مهدوی

Mir Hussain Mahdavi

  
میرحسین مهدوی

طالبان مساوی با مرگ اند           

کسی نمی گوید که مرگ می تواند یک رویداد عادی باشد، نه هیچکس چنین ادعایی ندارد . مرگ هرچند هم عادی باشد و به آرامی و نرمی دست کسی را بگیرد و با خود ببرد بازهم مرگ است، بازهم نابودی است ، بازهم ترس آور و صد البته که همچنان غیر عادی. مرگ هیچوقت نمی تواند تبدیل به یک اتفاق عادی شود.
از حکایت مرگ عادی که بگذریم، عده ای اما مرگ را بر دیگران تحمیل می کنند. در افغانستان مرگ عده ای بها و بهانه ای برای زندگی عده ی دیگر پنداشته می شود. هر از چندی "انفجار" پایان زندگی عده ای را رقم می زند ، افرادی را سیاه پوش می کند، کودکانی را بی پدر و زندگی هایی را نابود. در افغانستان بیش از سه دهه است که مرگ بهانه ای برای زندگی شده است. عده ای گمان می کنند که می توانند با مرگ دیگران به زندگی و راحتی برسند.
طالبان دست به کشتن افرادی می زنند که آنها را نمی شناسند. مثلا بمب گذاری در رستوران لبنانی ها در کابل را در نظر بگیرید . در میان کشته شدگان افرادی با وضعیت زندگی و شغلی بسیار متفاوت در کنار هم جمع شده بودند. کارمندان سازمان ملل، مترجمان، آدم های بسیار عادی و معمولی و ... تنها نقطه ی اشتراک این افراد " غذا خوردن" بوده است. اگر تعداد افراد جمع شده در این رستوران 50 نفر می بود یا 5 نفر برای طالبان هیچ تفاوتی نداشت. طالبان قربانیان خود را نمی شناختند و نمی خواستند هم بشناسند. طالبان تک تک افراد حاضر در این رستوران را به عنوان " وسیله" و "شئی" برای رسیدن به اهداف سیاسی خود استفاده کردند. می گویند در میان کشته شدگان یک زوج جوان هم بوده که برای بزرگداشت سالگرد عروسی شان به آن رستوران رفته بودند. آیا طالبان می دانند که چه رنج هایی این دو تن را تا حجله ی عروسی رسانده و چه خون دل هایی آنها را به همدیگر رسانده است؟ آیا طالبان می دانند که آن دو جوان سیاه بخت چه آرزوهایی برای خودشان و فرزندان آینده ی شان داشتند؟ نه، مسلما نه. طالبان حتی نمی خواهند هم بدانند که قربانیان کشتارهای کور شان کیستند. جان و جهان قربانیان به درد طالبان نمی خورد. طالبان تنها به تعداد تن های آغشته به خون فکر می کند که می تواند بر دولت فشار وارد کند و تن به مذاکره و مصالحه با طالبان بدهد. همین، به همین سادگی و به همین بیهودگی. برای طالبان اصلا مهم نیست که کودکی پدرش را ، سقف بالای سرش را و تامین کننده ی آرامش و امنیت اش را برای همیشه از دست می دهد. طالبان نه تنها هیچ مشکلی با پدر آن طفل نداشته بلکه حتی او را نمی شناخته اند. طالبان تن آن پدر را تنها "وسیله" ای برای ایجاد فشار سیاسی پنداشته اند. از همه ی پدر بودن یک پدر تنها تن او را دیدن، و او را فقط همانند "وسیله "ای برای ایجاد فشار سیاسی دیدن دیدن کار طالبان است. همین، به همین سادگی، به همین بیهودگی. اینکه آن کودک یک عمر بی پدر شده است برای طالبان کاملا بی اهمیت است. اینکه معنای بی پدری در کشوری مثل افغانستان برای یک کودک چیست، هیچ ربطی به طالبان ندارد.
اینست که برای مردم ما "انفجار" یک رویداد تقریبا عادی شده است. هر روز درهر گوشه ای از این خاک خسته ، بمبی منفجر می شود و بعد از آن خون، خاک و خاکستر صحنه را پر می کند. و بعد البته که کودکی بی پدر می شود و یا زنی بی همسر و یا خواهری بی برادر و یا برادری بی برادر. و یا حتی یک خانواده، همه ی یک خانواده ، با همه ی خاطرات خوب و بد شان ، با راحتی یا خستگی شان، با سیری یا گرسنگی شان، با دین یا بی دینی شان باهم منفجر می شوند. یک خانواده که باهم به این دنیا نیامده بودند، باهم از این دنیا می روند. همین، به همین سادگی، به همین بیهودگی.          
اما این "انفجار" ها با همه ی تکرار و کثرت شان، هیچوقت عادی و معمولی نخواهند شد. چون مرگ، هیچوقت عادی و معمولی نمی شود. مرگ پایان زندگی است، پایان عادت و عادی بودن. به همین دلیل، طالبان در ذهن مردم مساوی با مرگ و نیستی خواهند بود. طالبان همواره مساوی مرگ خواهند بود، مساوی با نیستی و نابودی.


میرحسین مهدوی 
             
                حکمتیار و تبلیغات زودرس انتخاباتی


" کارت رای بگیرید و در انتخابات شوراهای ولایتی شرکت کنید. نامزدهایی را انتخاب کنید که یا منسوب به حزب اسلامی باشند یا در مورد حزب نظر مثبت داشته باشند و از پیروزی نامزدهای بد جلوگیری کنید". 


                                    


در پیام حکمتیار سخنان ناگفته بیش از حرف هایی است که گفته شده است. در این پیام به قول از بی بی سی آقای حکمتیار از طرفداران خود خواسته است که " کارت رای بگیرید و در انتخابات شوراهای ولایتی شرکت کنید. نامزدهایی را انتخاب کنید که یا منسوب به حزب اسلامی باشند یا در مورد حزب نظر مثبت داشته باشند و از پیروزی نامزدهای بد جلوگیری کنید". 
با توجه به هویت ایدئولوژیک و سیاسی حکمتیار، این سخنان چه معنایی می تواند داشته باشد. از نظر آقای حکمتیار دولت کرزی یک دولت دست نشانده است که باید علیه آن جهاد کرد و جز جنگ و جهاد هیچ راه دیگری برای مقابله کردن با این دولت وجود ندارد. آقای حکمتیاردر بیش از دو دهه ی گذشته با همین مقیاس و معیار با دولت کرزی برخورد کرده است و در همه ی این سال ها دولت کرزی دولت کفر بوده است. حالا چه چیزی تغییر کرده است؟ آیا ماهیت دولت کرزی تغییر کرده و نظامی تازه بر بنیاد ارزشهای مورد نظر حکمتیار بنا شده است و یا اینکه معیارهای آقای حکمتیار ناگهان از بیخ و بنیاد واژگون گردیده است؟     
کار حتی به جایی رسیده است که آقای حکمتیار نه تنها دعوت به شرکت در انتخابات می کند بلکه تیم خود را عضوی از نظام سیاسی فعلی تلقی کرده و خواهان برگزاری انتخابات " شفاف، آزاد و عادلانه" می شود. انتخابات عادلانه و شفاف تنها برای کسانی میسر است که قبل از هر چیزی خود نظام سیاسی را به رسمیت بشناسد و خود را عضو آن نظام به حساب بیاورد.
همه ی این تحولات در حالی اتفاق می افتند که هیچ یک از خواسته های آقای حکمتیار برآورده نشده است. این انتخابات هم قرار است در زیر سیطره و سلطه ی کشورهای خارجی ، به ویژه آمریکا و با هزینه ی آنها برگزار شود.      
برای من این موضع گیری بیش از آنکه تمایل آقای حکمتیار به دموکراسی و انتخابات را به نمایش بگذارد، نشانه ای از یک تحول بنیادین در آرایش نیروهای سیاسی وابسته به تیم حاکم است. پیوستن آقای حکمتیار به نظام سیاسی فعلی به معنی خلع سلاح شدن یک یاغی و شورشی نیست. ایکاش می شد که گرایش حزب اسلامی به انتخابات را به معنی تمایل این حزب به گزینش گزاره های مدنی به جای توسل به خشونت برای کسب قدرت دانست. اما این گرایش را باید به نوعی از ائتلاف تمامیت خواهان ترجمه کرد.        
اکثر کاندیدای های تیم حاکم فقط برای گرم کردن تنور انتخابات به میدان آمده اند و طبیعی است که تیم حاکم در روزهای نهایی رقابت فقط با یک کاندید وارد بازی خواهد شد. به نظر می رسد که آقای حکمتیار و دیگر افراط گرایان قوم محور قرار است که از کاندید تیم حاکم حمایت نماید. در این صورت افغان ملت، حزب اسلامی ، بخش های وسیعی از طالبان و آقای کرزی دریک ائتلاف سیاسی قوم محور برای به دست آوردن قدرت مبارزه خواهند کرد.


............................................................................................................................



مرد خاموش        Mard E Khamosh
 Mard e khamosh
                
        
 چند نبشتۀ انتخابی از فیس بوک مرد خاموش

يك مستند از جنرال دوستم را ديدم كه چند روز قبل از انتخابات ٢٠٠٩ بوده،در آن مستند جناب دوستم مي فرمايند:
 من در حدود دو ميليون رأي دهنده دارم ، كه مي تواند كانديد مورد حمايت من را به پيروزي برساند . خوب جالبي آن براي من اينجاست ، كه  امروز جناب دوستم صاحب مي فرمايند كه من بيش از چهار ميليون رأي دهنده دارم كه همه اش از قوم محترم أزبك است ،حالا من نمي دانم در اين پنج سال گذشته چطور اين دو ميليون به بيش از چهار ميليون رسيده است ؟


پاداش نجفی        

امروز وقتيكه گفته هاي نجفي را در سايت بي بي سي خواندم به ياد خاطره خود در أواخر سال ٢٠٠٩ افتادم كه ،داشتم از وطن به طرف لندن ميامدم كه در دوبي با داود علي نجفي كه در آن زمان رئيس دبير خانه كميسون انتخابات بود سر خردم .     

با وجود انكه من با تمام وجود از وي متنفر بودم اما دلم ميخواست با وي حرفي بزنم .
از قضا خانم كهن سالي بالای چوكيي دراز كشيده بود، كه نجفي و يك اقاي ديگر كه همراه وي بود، متلكي انداخت و گفتند كه خاله كم پيرك را بي بين كه خوابيده .       
من هم با استفاده از همين فرصت با آنها هم كلام شدم و گفتم كه حاجي آقا اين دور از ادب يك إنسان است كه به ديگران تمسخر كند ، ايشان كه با حاجي اقا خطاب كردن من ناراحت شده بود گفت ؛ من حاجي آقا نيستم ! قبل از انكه ادامه دهند، من گفتم كه ميدانم نيستي ، شماها يك مشت ادمهاي  . . . هستيد كه با سر نويشت مردم بازي كرده و از بد بختي مردم و تباحي مردم امروز به سفر لندن ميرويد . وي كه بيشتر ناراحت شده بود، من آدامه دادم و گفتم كه تاريخ قضاوت خود را با اشخاصي مثل شماها خواهد كرد و روح سياه عالم و مردم كشورم خواهيد شد .


 از هتلر پرسیدند
از هتلر پرسيدند ، به نظر شما پست ترين و بي وقار ترين انسانهاي روي زمين كي ها اند ؟ 
                                                       
        
هتلر در جواب گفت: خبيث ترين ادمهاي دنيا و بي شرف ترين موجودات عالم انهايي بودند و هستند كه در تصرف كشورهايشان با من همكاري و كمك كردند، چون وطن مادر است و آنها زمينه سازي كردند تا من حتا بر مادرشان مسلط شوم .

                     ( حقائق ناگفته )


اعراب حتا از حيات وحش ما هم قرباني ميگيرند

١٢٠ نفر از عراب ، پاكستاني ، بنگله ديشي با وزير تجارت قطر براي شكار به دعوت اسماعيل خان و استاد سياف براي شكار پردنگاه و خزندگاه در غرب كشور دعوت شدن ، 
اين كار به همكاري وزارت خارجه و داخله صورت گرفته و براي امنيت انها بيش از ٦٠ پليس نيز موظف شده است .

حالا اگر جناب سياف با معاونش حاكم دولت باشند بدون شك كه ٣٦٥٠٠٠ نيروي أمنيتي را در خدمت عراب قرار خواهند داد .

خدا خير اين "ملت" را بيش بياورد ، يكي در خدمت عرب ، يكي در خدمت عجم ، يكي در خدمت پاكستاني و ديگري در خدمت غرب اند .

                                         *
............................................................................................................................

نصیرمهرین      Nasir Mehrin

        با "خداداده گان"ستیزه کنید!
                                     
                                        قسمت پنجم

               آیا امیر حبیب الله خان شایستگی اطاعت را داشت؟

                                           
                                                              
  محبوب السلطان، خواهرمحمد نادر، نواسۀ سردار محمد یوسف خان، یکی از همسران امیر حبیب الله خان


درسطرهای پیش سعی و کوشش امیر و مداحان ومبلغان حاکمیت او را دیدیم که در پی جلب اطاعت بی چون وچرا از مردم بودند. و آن اطاعت را با مستمسک قرار دادن دین ومذهب، مطالبه می نمودند. حالا ببینیم که ویژه گی های زنده گی امیر چه گونه بود.
امیرحبیب الله خان درسال 1901 به امارت رسید. سرکوب های ترسانندۀ مخالفین و حاکمیت فضای هراس آمیز متعاقب آن، چنان بود که برای حاکمیت او دغدغۀ جدی بر جای نمانده بود. در واقع از آرامش خاطربهره مند بود. تعدیل اندکی که در ظواهر رفتار حکومتی خویش در پیش گرفت؛ اسباب خوشی ستم دیده گان دورعبدالرحمان خانی را فراهم نمود.
 مقارن نشستن او بر تخت امارت، کشورهای مجاور پله های بیشترترقی وتحول را پیموده بودند. حکومتگران وبرخی از مردمان وابسته به دربارها به وسایل جدید وعصری، دسترسی می یافتند. سطح معارف نیز راه رشد می پیمود. اما، حبیب الله خان به اندک تغییرات و اندک اصلاحات بسنده کرد. فرصت های خوبی در اختیار او بود که به نو آوری ها وتحولات بیشتر اقدام نماید. ولی بدبختانه بیشتر به جشن ها و خوشگذرانی هایی روی آورد ومشغول آنها شد که   روند رشد جامعه را آسیب بسیار رسانید. واگر مکتب ومدرسه یی با اجازۀ او تأسیس شد، پیداست که انتظارش غیر از این نبود، که به تعداد مدافعین، بلی گویان ومداحان او افزوده شود، تا کسانی که مؤجد تحول واصلاحات باشند. پس راهی که برای او گشوده شده بود، باید پیموده می شد. وآن غرق شدن درزنده گی خوشگذرانه وتعیش وزنباره گی وبی غم باشی بود. آن زنده گی شخصی، با حفظ ساختارمطلق العنانی ومتابعت ازبریتانیه، چارچوبی شد برای حیات او.
در نتیجه، کوشش های اصلاحی و پیشنهادات مظلومانۀ تعدادی از عزیزان تحول طلب را که به دین اسلام نیز پابندی داشتند، بیرحمانه سرکوب نمود. شورش هایی را که علیه بیدادگری ها ومالیه ستانی ها ویا متأثرازمخالفت با نفوذ بریتانیه به راه افتاده بودند، مورد حمله قرار داد.  آن نیاز ها بود که خواستگاه رویکرد جدی او را به نگارش جزوه ها و رساله های مطیع سازانه  با تمسک به دین اسلام، تداوم بخشید. از همان جا نیز است که ما ناگزیر به تمایز علایق چنان امیر به دین اسلام با مسلمانانی هستیم، که اصلاحات می خواستند و با آوردن کلمۀ شهادت بر زبان به امر امیر از دهن توپ پرانده شدند.  . . .
امیر حبیب الله خان، از اساسات دینی بی خبر نبود. نمونه یی از آگاهی او را که به احتمال بسیار بدون مشورۀ دیگران انجام یافت، در نخستین روزهای امارت اش، انصراف از زن های بیشتر، طلاق دادن آنها وبسنده نمودن به چهار زن، می توان ملاخظه نمود. با همان آگاهی و با چنان اتخاذ تصمیم در آغازامارت خویش، دیری نگذشت که چنان زنباره شد و صاحب فرزندان بی شمار که حتا آنها را نمی شناخت.
امیرکه مشغولیت روزمره وسازما ندهی در امور باز آفرینی فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و در کل اصلاحی در جامعه نداشت، پس حواس خویش را وقف امور زنباره گی  و معطوف در چارچوب " حرم" می نمود. در این باره از قلم مؤرخین  متیقین می خوانیم که: " شیخ محمد رضا ایشان را با القابی که به امضای والا حاصل کردند، نام به نام داخل جدول وخدمت هرکدام و رتبه و مقام ایشان را معین نمود و حضرت والا همه را که به یکصد وبیست نفر منتهی می شدند، چهار جماعه و درهر جماعه یک تن سرجماعه ویک تن نایبه و دو و سه تن نگران و چند تن زیر دستان قرار داد . . ." (1)
" درﻋﺸﺮﺗﮑﺪه ﻫﺎی ﮐﺎﺑﻞ ﺑﻪ ﻋﯿﺶ و ﻧﻮش و ﺷﮑﺎرﺑﻮدﻧﻪ و آﻫﻮدرﮐﻨﺎرﭘﺮی روﯾﺎنﻏﺮق ﻧﺸﺎط ﺑﻮدﻧﺪ و ﺗﺮﺗﯿﺐ اﻟﻘﺎب ﻣﺮدان و زﻧﺎن و ﺳﺮاری درﺑﺎریﻣﺎﻧﻨﺪ:  ﺳﺮاج اﻟﻤﻠﺘﻪ واﻟﺪﯾﻦ، وﻋﯿﻦاﻟﺪوﻟﻪ، وﻣﻌﯿﻦ اﻟﺴﻠﻄﻨﻪ، ﺳﺮاج اﻟﺤﺮم، و ﻗﻤﺮاﻟﺒﻨﺎت، وﺳﺮاج اﻟﺴﺮاری، و اﺧﺖ اﻟﺴﺮاج و ﻏﯿﺮه اﻟﻘﺎب ﻋﺠﯿﺐ وﻏﺮﯾﺐ، ﻫﻤﺖ ﻣﯽ ﮔﻤﺎﺷﺘﻨﺪ." (2)  
گویی امیراطلاع داشت که تیمورشاه سدوزایی ازشاهان پیشینه؛ درعلاقه ،نام نهادن ها و انتخاب زنان، وایجاد نظم میان آن ها بسیار فعال بود.
نمی گویم که زن دوست بود. زیرا میان زن دوستی و زنباره گی و در بند کشیدن زنان بی شمار باید تفاوت بسیار باشد.
 فرمان می داد، و اشخاصی را تعیین می کرد که بروند و فلان دختر را در ساعت معین بیاورند و در کجای ارگ بنشانند. این نمونه را که درنبشتۀ " مفهوم فقط در حاکمیت امیر عبدالرحمان خان وپسرش " آورده بودم، به اقتضای نیاز موضوع باز می آورم که آنرا دگر باره ببینیم، توجیهات محیلانه و استفاده های هوسبازانۀ او را بیشتربیابیم، تا به پیشینۀ بی احترامی به زن، از طرف شاهان وامیران، توجه دقیقتر نماییم:  

  
                                 
                                     

متن فرمان مؤرخ سه شنبه 20 ماه محرم الحرام 1320
   هوالله  

عالیجا اخوی مقام سردارعبدالقدوس خان ایشک آقاسی را واضح باد، از آنجا که محبت من دربارۀ کل اهل اسلام خصوصاً با اهالی افغانستان علی الخصوص دربارۀ اقوام خودمن میباشد، لهذا خواستم که با اولادۀعموی مرحوم سردارسلطان محمد خان هم خویشی کنم، تا همانطوری که قوم واستخوان شریک هستیم؛ خون شریک هم شویم. بنابر آن می خواهم که دختر اخوی سردار محمد یوسف خان پسرعموی سرداریحیی خان را جهت خودبه نکاح شرعی بگیرم. اگرچه خودشما کاکای آنها میشوید، اما از طرف دامادخیل که من باشم، میباشید. فردا یوم سه شنبه 20 ماه محرم الحرام 1320 با اسامی ذیل بعمل هفت ویا هشت بجه بجای عموی سرداریحیی خان رفته، دختر اخوی سردار محمد یوسف خان نواسۀ سردار یحیی خان، مسمات محبوب السلطان را جهت من که یکی از بندگان شرمسار احسان حضرت الله، امیر حبیب الله هستم، خواستگاری کنید وبقرار رواج عالم جهت من مسمات مذکوره را بگیرید و بعمل ده بجه با اسامی مذکوره حاضر حضورمن شوید، در برج شمالی انشاء الله تعالی.
اسم اسامی که با خود شما جهت خواستگاری میروند   .
اول خود شما، عموی سردارمحمد عظیم خان، سردارعبدالله خان توخی، میرزامحمد حسین خان برگد کوتوالی، سردارنورعلی خان. چهارنفرملاهای دربار. ناظرمحمد صفرخان. سید احمد پادشاه کنری. علی محمد خان پسر سردار ولی محمد خان مرحوم.     
اسامی فوق را امشب خبر بدهید، که فرداشش بجه بجای شماحاضرشوند، هفت بجه به اتفاق خود شمابجای عموی سرداریحیی خان جهت خواستگاری بروند. انشاء الله تعالی، فقط . دستخط
امیرحبیب لله تحریرشب سه شنبه 20 ماه محرم الحرام 1320 همین نوشتۀ مراهم جهت اسامی فوق نشان دهید .”(3)  
امیر حبیب الله خان که "  . . . بصفت یک زمامدار مطلق العنان در رأس ادارۀ کشور قرار داشت، مملکت را به عمال بی مسؤلیت دولت واگذاشته، و خود در دریای بیکرانۀ عشرت و اناث فرورفته بود وحتی خلاف مقررات مذهبی بیشتر ازصد زن غیرشرعی از مردم حر وآزاد افغانستان درحرمسرای خود جمع کرده وده ها اولاد غیر قانونی بوجود آورده بود." (4)   

ملا های مستخدم چه می گفتند؟
" ملاهای مستخدم به اصطلاح دست بدامان" حیلۀ شرعی" زدند وگفتند: تملک زنان از " دارالحرب" غیرمعدود وآزاد است. وچون امیر عبدالرحمان پدر شاه موجود ( امیر حبیب الله خان)، یکوقتی  در نورستان جهاد کرده بود، آن ولایت مسلمان شده، منزلت دارالحرب را دارد، وشاه می تواند از آنان هر قدری بخواهد زن بگیرد. (5)
و با استفاده از آن ملاها وقدرت خویش، "  حکمرانی مطلق خود را برمردم افغانستان ادامه می دادند وسراج الملة والدین (؟) ذات خود را منبع روشنی های دینی ودنیوی قرار داده بود. در حالی که اکثر اوقات گرانبهایش به تزیین دربار وآرایش وپیرایش خواتین زیبا روی حرم می گذشت. واگر از آن جا بیرون می آمد، به شکار ودیگچه پزانی وترتیب فرش ظرف واسباب تعیش می پرداخت . . ."(6) 
با این همه، موقف نفرت زای آنانی را در نظر آوریم که برای زنباره گی امیر، لباس شرعی می بریدند، می دوختند وبر اندام او می نمودند. وعاظ السلاطین  اعمال او را چنین  تبیین وتوجیه می نمودند که پدرش جهاد کرده است. وچنین تبلیغ دقیقا ً استفاده سؤ از مسلمان نمودن مردم نورستان وفریب مردم از اندیشیدن به رسوایی های امیر بود.  
امیرعبدالرحمان فرمان داده بود که برای مردم تازه مسلمان شدۀ نورستان رسالۀ " آمدن نامــه " تهیه نمایند. فرمان عملی شده و ودرروی رساله نوشتند، "برای تعلیم مردم جدید السلام کافرستان " (7)
اما، محتوی این رساله که در واقع برخی از اساسات زبان فارسی را به گونۀ پیچیده ومغلق دارد، نه شاید طرف علاقه واستفادۀ مردم قرار گرفته باشد. زیرا با توجه به دست اندازی های غاصبانه به جان ومال مردم ، آنها این کردار امیر وبه احتمال بسیار وابستگان دستگاه او را درنظرداشته اند.
در ادامۀ بهره جویی ها از " فتح کافرستان" که در زمان امیر عبدالرحمان آغاز شده بود، امیر حبیب الله " یک روز تعطیلی جدیدی  به نام روز وحدت ملی بنیان نهاد. این روز تعطیل که سالانه با شکوه وتشریفات خاصی جشن گرفته می شد، هم از نظر مذهبی و هم از نظر سیاسی، حایز اهمیت بود و هم این که این روز، افتخار وحدت افغانها و سلطنت افغانی که از طرف خدا منصوب شده بود، تلقی می شد.
در زمان تاجگذاری امیر، به یک چنین خصوصیت مذهبی – سیاسی توجه شده بود. در طی این جشن، خان – ملاها ( سردسته ی شخصیتهای مذهبی ) پارچه ی ململی سفید رنگی را در سر امیر می پیچاند ویک جلد کلام الله مجید، معجزه یی از پیغمبر اسلام حضرت محمد ( ص)، و یک بیرق از مقبره ی یکی از قدیسهای افغانی را به او هدیه می کرد؛ هدف از این اعمال  مهم جلوه دادن وظایف مذهبی امیر والهی نشان دادن منشأی قدرتش بود. همچنین یک مراسم دست بوسی جدید ومفصل به منظور نشان دادن تقدس دستگاه سلطنتی برگزار می شد. . . ."(8)
پس از آن همه وعظ وتبلیغ کتبی وشفاهی، در اختیارداشتن همه بنیادهای سیاسی ومذهبی، تردیدی  برجای نمی ماندست که اذهان بخشی از مردم جامعه را در انقیاد خویش در آورند. که چنان بود. وامیر به رغم مشغولیت های نادرست وناسالم، عیاشی، بی مسؤلیتی، اطاعت از استعمار، جایگاهی را به دست می آورد که هر سخن ودستور وفرمان او بایست اطاعت می شد. این بود که در پیشانی رساله های تبلیغی او می نوشتند که: " حسب الفرمان واجب الاذعان اعلیحضرت سرکار عظمت مدار، قواعد سراج الملة فی الطریق الشریعه " . . .
اما ببینیم که  مردم چه گفته اند:
" این جشن (جشن لقب گذاری امیرحبیب الله درسال دوم سلطنت او 1281 .ش – 1902. م) . که جشن اتفاق ملت نامیده شد و درثورهمانسال درده خدادادِ کابل به مناسبت اعطای لقب "سراج الملت والدین" به امیرحبیب الله برگزارگردید مصادف با سالی بود که بعد درزمستان گذشتۀ آن قطره یی باران ودانۀ برف هم نباریده ودرنتیجه قیمت ها بیست برابربالارفته ومردم سال مذکورراپنج پاوی نام نهادند. زیرادرچنین سالی که آرد، تلخان، توت، کشمش وغیره خوراکه باب فی روپیه پنج پاوبه فروش می رسید، بسیاری مردم ازگرسنگی تلف شدند ومردم به جای نان چکری خشک می خوردند، امیرشهر را آذین بست و در ده خداداد، جشن لقب گزاری خود را برگزارکرد، اما مردم در روزجشن درحضورامیرآنچه خوراکه را که دردکانها وتبنگها بود، به یغما بردند. ومردم هزارۀ شیخ علی این وقایع رادرترانه یی انعکاس داده  و درهرجا به شکل خبر، با دنبوره می خواندند که متأسفانه صرف یک بیت آن به ما رسیده است .آن یک بیت این است:
عجب ملکی بود این ملک اوغان
شـکم ها گـُـشــنه وبازارچراغان "(9) 
در تداوم بهره جویی ها از دین ومذهب  واستفاده از روحانیون متنفذ، مزارع سیدی را از مالیه معاف می نمود،(10) و درسفر هند، درحالی که انگلیس ها او را بیشتر می فریفتند، وبرایش مدال والقاب فریبکارانه می دادند، به اماکن مقدس اسلامی روی می آورد وانعام می داد.
دو سخن دیگر نیز پیرامون زنده گی فاقد اطاعت از او بیاوریم:
1-    امیر به تقلید ظاهری از آنچه در پادشاه نامۀ شهاب الدین شاه جهان مغول خوانده بود، خود را به نقره وزن  نمود. شاه جهان خود را سال دوبار با طلا ونقره وزن می کرد و هر اندازه که وزن آن بود، طلا ویا نقره به فقرا ویتیمان می داد. اما، امیر حبیب الله خان، در سی وهفت سالگی اش خود را به نقره وزن کرد. " نـُـه سیرو یک چارک کابل  در وزن  وهفت وهزار ویکصد ونود چهار در شمار آمد، به مصاحبان خاص وغیره اشخاص آن را عطا فرموده در دیگر سنوات ترک کرد" (11)
2-    پیش از آن که به سوی لغمان به شکارگاه برود، " مراسم جشن زنانه را در قصر استور به پای برد" و هنگامی  که در شکارگاه کله گوش لغمان به قتل رسید، کلید های صندوقچۀ شاهی را به بند ساعت " ظل اللهی " ، و تفنگچه یی هم  خاص در زیر سرش بود. (12)
استفاده های سؤ امیر حبیب الله خان ازدین ومذهب بسیاراند. مطابق روال کارِ فشرده نویسی، اندکی را آوردیم. اکنون او نیست. ما کارنامه ها وادعا های او و تبلیغاتی را که در برگ های تاریخ ثبت شده اند، باز می نگریم، نشان می دهند که امیراستفاده جو وعیاش، سزاوار اطاعت نبود. ساختاری پی افگنده بودند که تعداد اندکی، از مزایای میسر زمان بهره مند بودند، اما، بقیۀ مردم در آتش بیداد می سوختند. بی عدالتی ومظالم در جامعه با تمام پس مانی ها به درازا می کشید. وچنان ساختارها و رفتارها، مصیبتی سترگ برای آن دور زمان و تأثیرات دیرپای وآسیب زا برای زمانه های پسانتر شد.
وقتی آرایشگران چهرۀ دروغین آن امیر را در نظر می آوریم، و رفتار نادرست وغلط ایشان را مورد سرزنش قرار می دهیم؛ مخالفان رفتار امیر، علاقمندان تحولات و آنانی را نیز به یاد می آوریم که سرها وسینه های نازنین  خویش را طعمۀ توپ استبداد نمودند، اما، پذیرش شرعیت وطریقت کاذب امیر را مورد تائید قرار ندادند. در واپسین لحظات حیات خویش نیز او را محکوم کردند. امروز تاریخ  آنها را احترام می گذارد و استفاده های سؤ امیر و وعاظ دروغین را به محاکمه می کشاند. و درگوش نسلی این واقعیت را می آویزد که آن نمونه از سؤ استفاده " خدا داده گی " واثرات منفی را نیز باید درنظر داشت.
                        ادامه دارد
 توضیحات و رویکردها

1-    ملافیض محمد کاتب . سراج التواریخ، تاریخ افغانستان . جلد چهارم ، بخش سوم.ص 612. انتشارات امیری کابل .1390 خورشیدی
2-    عبدالحی حبیبی، آزاد اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن(15ﺟﺪی6  /1329 ﺟﻨﻮری1952)
ﺳﺎل اول، ﺷﻤﺎرۀ3/ ص8ـ 6 .نقل ازاندیشۀ نوشمارۀ 29/ سال 1384. دلو. اکبرعشیق. به پاس بیستم سالگرد وفات پوهاند علامه عبدالحی حبیبی .
بحث بیشتر موضوع را در کتاب " قدرت والقاب "، زیر عنوان القاب زنان، دیده ام.این کتاب  درشرف انتشار قرار دارد.
3-    اسدالله سراج. رویداد های مهم زنده گی اعلیحضرت محمد نادرشاه شهید. ص 5. ناشر:مطبعۀ احمد کابل . 1388 خورشیدی
4-    م.غ. غبار. افغانستان در مسیر تاریخ. جلد.دوم.، ص 25. چاپ اول 1999.ویرجینیا. امریکا
5-    منبع بالا
6-    عبدالحی حبیبی . جنبش مشروطیت در افغانستان. ص 77 .چاپ پشاور . 1364
7-    گل احمد خان محمد زایی. آمدن نامه .1316 هـ. قمری . در مطبع ( مطبعۀ ) دارلسلطنۀ کابل
8-    وارتان گریگوریان .ظهور افغانستان نوین .ص 228. .مترجم علی عالمی کرمانی . 1388 .ناشر محمد ابراهیم شریعتی  افغانستانی .تهران . ایران
9-    دکتراسدالله شعور. مفاهمۀ شفاهی وسیرتاریخی آن درافغانستان ص184. 1367. مطبعۀ تحصیلات عالی .کابل. افغانستان. اتحادیه ژورنالیستان ج. ا.
10-                      سراج التواریخ ج.4 بخش 3 ص 193
11-                      سراج التواریخ ، جلد چهارم.بخش سوم ص 325 .

12-                      اثر بالا ص 624

...............................................................................................



پرتو نادری  

   
       

نجفی لب باز کرده است ...
نجفی پس ازچهارسال به تعبیر همان بیت ابوالمعانی بیدل « لب باز کرده است...  » * پرسش این جاست که او چرا در این روزهای حساس که رییس جمهور از امضای قرارداد امنیتی با امریکا خود داری می کند، و به انتخابات کمتر از سه ما باقی مانده، چنین نابه‌هنگام بانگ داده است.
آیا این یک بازی سیاسی است که نجفی می خواهد  به اشارۀ ولی نعمت خویش  ذهن مردم افغانستان را در پیوند به نتایج انتخابات آینده مخدوش سازد؟  شاید  پخش چنین سخنانی مقدمه‌یی  باشد برای آن بازی سیاسی  که اگر نامزد آن جناح  سیاسی که نجفی از آن به آب و دانه‌یی رسیده است،  پیروز نشود، آن گاه بهانه‌یی داشته باشد برای نپذیرفتن نتایج انتخابات.  دیدگاه هایی وجود دارد که بزرگترین دغدغه‌یی حامد کرزی در امضا نکردن قرارداد امنیتی این است باید امریکا از نامزد مورد نظر او حمایت  کند و او را به کرسی برساند، اگر چنین نشد. بر بنیاد  سخنان نجفی آن نامزد می تواند  بهانۀ  مداخلۀ امریکا را به میان آورده  و نتایج انتخابات را نپذیرد. نپذیرفتن نتایج انتخابات به وسیله یکی یا چند تن از نامزدان ریاست جمهوری می تواند افغانستان را با یک فاجعۀ  غیر قابل مهار  رو به رو سازد.  گاهی یک جمله می تواند به مانند کبرت روشنی باشد که در انبار باروتی فرود می آید. من امیدوارم که چنین نشود و افغانستان یک انتخابات روشن وشفاف را پشت سر بگذارد و اگر غیر آن شد، از هم اکنون نجفی  یبا چنین گفته‌هایی مسوُولیت چنان وضعیت ناگوار و خطرناک را بر دوش گرفته است.  شاید هم نجفی چنین سخنانی را به اشارۀ حامد کرزی شلیک می کند تا امریکا را در پیوند به خواسته‌های حامد کرزی به عقب نشینی و تسلیم وا دارد!
 پس از انتخابات دوم ریاست جمهوری بیشترینه ذهنیت اجتماعی افغانستان چنین بوده است که در آن  انتخابات نتیجۀ نهایی را رای های سیاه  و تقلب آلوده رقم زده است.  نجفی در آن هنگام رییس دارالانشای کمیسیون انتخاب بود. پس مسووُلیت این همه تقلب بر می گردد به همان بخش اجرایی کمیسیون که نجفی آن را رهبری می کرد. بناً می توان گفت که مسوُولیت آن همه تقلب نیز به آقای نجفی بر می گردد. چنین بود که او بار بار به وسیلۀ پارلمان و رسانه به تقلب در انتخابات به نفع حامد کرزی متهم شده است. چنان که در نامۀ 414/ 204 تاریخی  18/ 4/ 1390 خورشیدی« ریاست عمومی سمع شکایات و عرایض ریاست جمهوری»  که به امضای اسدالله وفا رییس آن ریاست  جهت تحقیق  به  « کمیتۀ عالی نظارت بر راهبرد مبارزه با فساد و ارتشا» فرستاده شده و 47  برگه با آن پیوست است، نجفی متهم است که او گفته : «  حامد کرزی را من رییس جمهور ساختم  ، ورنه عبدالله رییس جمهور می شد»، هم چنان او در این نامه متهم به دست داشتن در قتل  رییس ترانسپورت هرات و فساد گستردۀ مالی نیز شده است. نجفی با چنین ادعایی در همان زمان نه تنها مشروعیت انتخابات گذشته ؛ بلکه مشروعیت ریاست جمهوری دور دوم کرزی را نیز زیر سوال برده بود.  با دریغ دستگاه های عدلی کشور نه تنها پروندۀ اتهام او را پی گیری نکردند ؛ بلکه به دفاع از او  نیز پرداختند. من  باری در این پیوند نوشته های داشتم  در روزنامه‌ های آرمان ملی و ماندگار و از رییس جمهور خواسته بودم تا برخیزد و از مشروعیت نظام خود پاسداری کند. نتیجه همان شد که من سال گذشته در همین شب و روز  به دلیل شکایت نجفی مدت یک ماه زیر پی گرد پولیس قرار داشتم و دادستانی کل یا سارنوالی حکم  بازداشت مرا صادر کرده بود.  البته حق دادخواهی من بر نجفی هم چنان برجای خود باقی است! حال که نجفی در پایان دور دوم ریاست جمهوری  کرزی چنین  لب باز کرده است، بار دیگر می خواهد برای مردم افغانستان و جهان بگوید که نه تنها انتخابات گذشتۀ ریاست جمهوری افغانستان  یک پروسۀ مشروع نبود؛ بلکه نظامی برآمده از آن انتخابات نیز مشروعیت ندارد.  گره‌های چرکینی که نجفی در سیاست و انتخابات افغانستان پدید آورده است باید گشوده شود. افغانستان همیشه از چنین گره‌های چرکین نا گشوده رنج برده است. نمی دانم  برای یک تن که هیچ سود و ثمرش برای این کشور معلوم نیست، چرا این همه میدان داده می شود تا با همه پروسه های دموکراتیک کشور بازی کند و گره های چرکین نا گشوده یی را در تاریخ معاصر کشور برجای گذارد.
حال نجفی گفته است که: ««پیتر گالبرایت به من زنگ زد و گفت: برای تو خوب نیست اگر نتایج مقدماتی انتخابات را فردا اعلام کنی، گور خودت را می‌کنی! »  پرسش این جاست که نحفی چرا یک چنین حقیقتی را برای مردم افغانستان  درهمان زمان افشا نکرد؟ چرا با پارلمان کشور در میان نگذاشت؟ چنین چیزی را چرا در کابینۀ  مطرح نکرد؟ چرا با رییس کمیسیون انتخابات و کمیشنران آن در میان نگذاشت؟ اگر در میان گذاشته چه زمانی بوده است؟  این یک امر  روشن است که هر شهروند کشور زمانی که با یک رویداد غیر ملی  و تخیرب کارانه بر می خورد، باید آن را افشا کند  و نباید خاموش بماند. اگر به هر دلیلی خاموش بماند، چنین کاری به مفهوم کتمان حقیقت است. مطابق به قانون جزای افغانستان کتمان حقیقت خود جرم است. بدین اساس نجفی بزرگترین جرم را در برابر بزرگترین دست آورد ملی افغانستان یعنی انتخابات مرتکب شده است. نمی دانم  آیا در این کشور نظام عدلی و قضایی و جود دارد که این مرد ساحر رییس جمهور ساز را به محاکمه بکشاند  تا تقلب‌های انتخاباتی گذشته بیشتر آفتابی شود یا نه!  من همان زمان به اقای نجفی نوشته بودم که این ماجرا نقطۀ پایان ندارد. حا لاهم می گویم که این ماجرا را دراز تر از آن است که نجفی می خواهد آن را با چنین بازی‌های‌ ساده انگارانه پایان دهد! اگر ما، حافظۀ تاریخی نداریم این نکته را به یاد داشته باشیم که تاریخ حافظۀ شگرفی دارد.
در گزارشی در یکی از روزنامه‌های پر تیراژ کشور خواندم که نجفی این سخنان را پس از آن می گوید که کتاب وزیر دفاع پشین امریکا  رابرت گیتس، در پیوند به چگونه‌گی انتخابات دوم ریاست جمهوری افغانستان  نشر شده است. این روزنامه به نقل  از  خاطرات او، می نویسد : «نتیجۀ این تلاش‌ها یک انتخابات کثیف بود، انتخابات ۲۰۰۹ حتا بر مبنای معیارهای افغانستان بسیار آلوده بود. در آن انتخابات صندوق‌های زیادی با آرای تقلبی پر شد. یافته‌های ناظران بین‌المللی بعدها نشان داد که تقریبا یک سوم آرا، تقلبی بود.»
این سخنانی وزیر دفاع امریکاست، کشوری که ظاهراً همه مقدرات افغانستان را در دست دارد. حال نجفی با ماست مالی های سیاسی می خواهد بگوید که  مداخله گران انتخابات، امریکایی ها بودند! اگر چنین هم باشد بازهم همان پرسش به میان می آید که، آقا !در آن زمان  چه کسی بردهانت چنان مهر سکوت کوبیده بود که تا چهار سال به گفتۀ مردم لام تا کام نکردی و حال که تا سه ماه دیگر از آن کرسی که بر بنیاد خدمت گزاری ها به ولی نعمت خود به دست آورده ای رانده می شوی ، می خواهی با چنین سخنانی در میان مردم راهی پیدا کنی!  باور داشته باش که تاریخ  نام ترا جاودانه به حافظه خواهد داشت؛ اما در صدر فهرست همه متقلبان انتخابات دوم ریاست جمهوری افغانستان. من فکر می کنم که بهتر است تا دستگاه‌های عدلی و قضایی کشور پروندۀ انتخاباتی نجفی را بر بنیاد نامۀ رسمی « ریاست عمومی سمع شکایات و عرایض ریاست جمهوری»  و اسنادی که تازه انتشار یافته است، آغاز کند، تا باشد پندی شود به آنانی که هم اکنون رهبری کمیسیون انتخبات را بدون استحقاق در دست دارند.

جدی 1392
کابل



پرتونادری 
شاید به سنگی بدل  شده ام
گاهی نوشتن چقدردشواراست وگاهی هم چقدر آسان؛ اما برای من آن روز های خوب گذشته اند که به آسانی می نوشتم و بعد ازیک نشاط تعریف ناپذیر لبریز می شدم. وقتی حس می کنم که دیگر نمی توانم چیزی بنویسم، مانند آن است که همه چیز پایان یافته است، گویی جمله ها، همه‌گان ادامۀ یک نقطه است، نقطۀ پایان.
تا می خواهم بنوسم به نقطۀ انجام می رسم، به نقطۀ بن بست وگویی درآن سوی بن بست دیگرچیزی نیست. چند ماه است، آن گونه که دلم می خواهد، دست به قلم نبرده ام. گویی مرا با اوهیچ آشنایی وپیوندی نمانده است. در حالی که لبریزم ازفریاد واما مانند آن است که زمستان بد بختی های من همه چیز را منجمد ساخته است، حتا فریاد را و نوشتن را نیز.
مرگ درهرحالی به سراغ هرانسانی می آید، به گفتۀ مردم این شترسپید پشت دروازۀ هرخانه یی زانو می زند؛ اما شاید مرگ تمام آنانی که به گونه یی با قلم آشنا هستند، آن گاه فرا می رسد که دیگر ازنوشتن بازمی مانند. توخوب می دانی آن گاه که آفرینش هنری به پایان می رسد، هنرمند نیز به پایان رسیده است. وقتی حس می کنی که دیگر نمی توانی بنویسی یا آن گونه که می خواهی نمی توانی بنویسی درحقیقت به نقطۀ پایان رسیده ای! این حس خود همان نقطۀ فرجام در برابرسطرکوتاه زنده گی‌است.
این حس به زنده گی هرشاعر، نویسنده وهنرمندی پایان می دهد. هم اکون که این سطرها را می نویسم احساس می کنم که پایان یافته ام و به سنگی بدل  شده ام درکوهستان دوری، کوهستان خوابیده درزیر برف سنگین خاموشی. آیا طلوعی در راه خواهد بود، تا این خاموشی را ازمن بردارد؟ نمی دانم، چون آینده از آن خداوند است وما را بر چگونه گی آن دستی نیست.
چه می توان کرد، دلتنگم، دلتنگ دراین سر زمین اندوه‌بار، اندوه بی‌درمان، اندوهی که با من راه می زند، اندوهی که گاهی سایۀ من است و گاهی من سایۀ او، اندوهی که مرا می سوزد و بر روی آسمان وستاره گان پرده می افگند. اندوهی که مرا در درون منفجر کرده است. یادم می آید که باری در آن روزگارشاد جوانی که غم‌ها این قدر بزرگ نبودند، ازنادر نادرپور خوانده بودم:

 جهانا! فسون تو ام بی اثر شد
نگیرد مرا جذبۀ مهرو ماهت
نه آن  زعفرانی فروغ غروبت
نه آن لعل گون پرتو صبح‌گاهت

جهانا! ملال از تو دارم
ملالی که آغاز و پایان ندارد
ملالی که سامان نگیرد
ملالی که درمان ندارد
تو زین پیش زیباتر از حال بودی
دریغا که امروز، دیگر نه آنی
مرا پیر کردی و خود پیر گشتی
جهانا! تو قدر جوانی چه دانی؟
نمی دانم که این شعر از آن روزگار جوانی چگونه تا این سال‌های درد، سال‌های شکست و مویه با من راه زده است. حال خودم را بهتر می توانم در آینۀ این شعر پیدا کنم. حال می دانم وقتی که جذبۀ مهر و ماه تو را نمی گیرد، توچه حالی داری! وقتی جذبۀ مهر و ماه تو را نمی گیرد و زبان بامداد را نمی فهمی و نمی دانی که نسیم با کدام زبان با شاخه های درختان گفتگو می کند، مانند آن است که تمام شده ای ودیگر آفرینش پایان یافته است. وقتی آفرینش پایان می یابد ، همه چیز دگرگونه می شوند و نام‌های تازه می یابند و آفرینش‌گر نیز چنین می شود.
نوشته‌یی دارم زیر نام « پروازآخرین»، روایتی است ازعقابی  که بر قلۀ کوه بلندی در زیر روشنایی زرین غروب می میرد و اما نمی رود تا از چشمۀ زنده گی، آبی بنوشد و بعد جاودانه زیست کند؛ اما با پروازی پست در دنبال کلاغان و در تۀ دره های همیشه تاریک. چنین است که او مرگ را بر می گزیند و در در یک غروب غمناک سر روی سنگی می گذارد و خاموش می شود. مرگ این عقاب چقدرمی تواند حسادت برانگیز باشد! او بر بلند ترین قلۀ کوه خاموش می شود. در اوج می میرد، در بلندی، در رهایی و آزادی! نمی خواهد جاودانه زنده بماند؛ اما با پرواز پست به دنبال کلاغان در ژرفای دره های تاریک! او نمی خواهد عقاب باقی بماند درحالی که پرواز بلندش را از دست دهد. برای آن که شکوه عقاب در پرواز بلند اوست. این داستان را از زندان پلچرخی با خود آورده بودم، دوست ارجمندم داکتر اسدالله شعور روزی در آن « مثلث» شکنجه و عذاب برایم روایت کرده بود. چه سال‌های درازی که این داستان با من زیست. به زبان دیگراین روایت چند سال در ذهن من زندانی بود تا این که آزاد شد، تا این که بر صفحۀ کاغذ پیاده شد. آفرینش همان پرواز بلند عقاب است، در اوج کبود آسمان های آبی و خیال انگیز! ازعقاب که پرواز بلند و غرورش را بگیری دیگرعقاب نیست! شاعر و نویسنده که نمی نویسد، دیگر شاعر و نویسنده نیست، برای آن که شاعر و نویسنده آن نیست که می سراید و می نویسد؛ بلکه شاعر و نویسنده کسی است که نمی تواند ننویسد و نمی تواند که نسراید!
تا جایی که می دانم، امروزه نوشتن درافغانستان به شاق ترین کار بدل شده است. روزگاری، جوانی به گورکی نوشته بود:« ازبس که زنده گی برایم شاق شده است، چارۀ دیگری جز نوشتن ندارم»؛ اما این جا نه تنها زنده گی؛ بلکه نوشتن نیز شاق شده است.شاید نوشتن خود یکی از راه های مقابله با دشواری‌های این زنده گی شاق است.
 گویی این جا همه گان از نوشتن و خواندن روی بر گشتانده اند! هرچندگاهی صدای ناتوانی این جا و آن جا به گوش می رسد و تو زمزمۀ داستانی یا شعری را می شنوی. صدایی که چنان پیچکی بر اندام سپیدار تنهایی خود می پیچد و اما پیش از آن که به سوی آفتاب چشمکی زند، خاموش می شود. غوغای بازار آزاد ، سرو صدای شبکه های مافیایی، انفجار چادری پوشان انتحاری، پروازبم افگن های دموکراسی اهدایی، دشنام‌ها و پهلوانی های پارلمانی، دروغ‌پردازی‌های سخن‌گویان دولتی، ابتذال رسانه یی، بوق و کرنای تکه داران به اصطلاح جامعۀ مدنی، هیاهوی انجو سالاران مافیایی، گرسنه گی و بی آبی و آلوده گی زمین و آسمان، آن صدا های را که می خواهی بشنوی، خاموش کرده است.
این در حالی‌است که این جا در این اوقیانوس خون باید صدای بلندی داشت، این جا دراین اوقیانوس خون، این نهنگان گرسنه می خواهند تا همه ماهیان طلایی و کوچک صدای ما را در یک نفس ببلعند.چنین است که این جا نوشتن شاق‌تر از هرکار دیگری‌است. تا می نویسی دشنامت می دهند، تا می نویسی دروازۀ زندان را نشانت می دهند، اما اگر ننوسیم،  آن‌گاه پش از آن که بامدادی یا نیمه شبانی عزرایل دروازۀ خانۀ ما را دق الباب کند، یا از دیوار خانه خود را به دورن افگند، خاموش شده ایم. من از چنین خاموشی بسیاربسیار می ترسم!
جدی 1392

کابل


يار       




تعريف شرايط حامد کرزي در امضاي



قرارداد امنيتي و دفاعي ميان افغانستان 



و امريکا       

 
آيا شرط هاي حامد کرزي در مورد امضاي قرارداد امنيتي و دفاعي با امريکا و به تعويق انداختن آن واقعي است؟ حاميان و مخالفان اين قرارداد کي ها اند؟ پيامد امضاي قراداد براي افغانستان چيست؟
حامد کرزي بر چندين شرط قبل از امضاي قراداد امنيتي و دفاعي تأکيد داشت که عبارت بودند از: ـ قطع عمليات جنگي بر خانههاي مردم ـ نيروهاي آمريکايي به خانه شهروندان افغان وارد نشوند، ـ آغاز عملي و علني روند صلح، ـ تعهد آمريکا در برگزاري انتخابات آزاد و شفاف در 5 اپريل2014 ـ بازگشت شهروندان افغان زنداني در گوانتانامو به کشورشان، ـ تعريف مشخص از تجاوز.
گرچه متن و محتواي قرارداد به زبان قانون نوشته نشده است که مي تواند امکانات تفصير هاي مطلوب را به طراحان و نويسنده هاي اين قرارداد بدهد. با تاسف اين قرارداد در مصروف ترين وقت در زندگي ام نشر شد که موفق نشدم خلاهاي حقوقي آنرا نشر ميکردم، رويهمرفته شرايطي را که گويا حامد کرزي بر اجراي آن تاکيد دارد، نيت کرزي کاذب و شرايط آن عيني است. به باور من به تعويق انداختن امضاي قرارداد امنيتي و دفاعي ميان افغانستان و امريکا با مشکلات جدي در سطح منطقه يي و جهاني روبرو است که شرط گذاري هاي کرزي تنها بخاطر کمايي فرصت براي امريکا در هموار سازي شرايط منطقوي و جهاني است. لازم است که در باره شرايط کرزي به شکل مشخصتر مکث گردد تا به سوالات فوق پاسخ روشن و شفاف داده شود.
در باره شرط اول و دوم: (قطع عمليات جنگي بر خانههاي مردم و نيروهاي آمريکايي به خانه شهروندان افغان وارد نشوند.) مصئونيت مسکن در ماده 38 قانون اساسي تسجيل مستحکم حقوقي دارد. حامد کرزي به مثابه مرجع تضمين کننده قانون اساسي ، چرا در چندين دوره حکومت خويش اين حق اساسي مردم افغانستان را شديدا پامال کرد ؟ اگر پامال نکرده پس چند بار مسولان امنيتي و دفاعي و خارجي و داخلي را مجازات کرده است؟ آيا دلسوزي او در اعاده اين حق مردم در روز هاي اخير حکومتش صادقانه است؟ زندگي و زيستن در امن از حقوق طبيعي انسان است، آيا حامد کرزي در چهار دوره حکومتش اين حق مردم را اعاده کرده است؟ پاسخ منفي است. پس شرط وي نيز حقيقي نيست.
در باره شرط سوم:(آغاز عملي و علني روند صلح) گرچه طرح اين خواست بجاي شرط منطق ضعيف دارد که در حقيقت کرزي امريکا را مانع و مخالف صلح در افغانستان معرفي مي کند. ولي اين طرح شامل برنامه به قدرت آوردن طالبان و (پاکستانيزه) ساختن افغانستان است که دنباله آن تا لندن امتداد دارد. پس اين شرط هم پيچيده، کاذب و غير واقعي است که از اراده اکثريت ساکنان افغانستان منبع نگرفته است.
شرط چهارم: (تعهد آمريکا در برگزاري انتخابات آزاد و شفاف در 5 اپريل2014). سخت خنده آور است که تجاوز مسلحانه پاکستان بر ولايت کنر را امريکا يک مساله داخلي افغانستان مي داند، ولي اراده اش از زبان کرزي در مهمترين و عميقترين مسايل داخلي مانند انتخابات بر عکس به مداخله امريکا ارتباط دارد. در حاليکه ظاهر اين خواست مانند شرط سوم امريکا را متهم مي سازد که در تقلبات انتخاباتي افغانستان نقش دارد. اين همه پيچيده گي ها و پيچش ها و پيچاندن ها زهريست که مسايل افغانستان را غير شفاف، فريبنده و دشوار مي سازد.
شرط پنجم: (بازگشت شهروندان زنداني در گوانتانامو به کشورشان). اين شرط تابع شرط سوم است. افغان هاي با تحصيل و تخصص به ترک افغانستان مجبور ميگردند. نهنگان اقيانوس در اطراف آستراليا از کوشت افغان هاي مهاجر تغذيه مي شوند، کرزي و انگليس و پاکستان طالبان قرون وسطايي را از گوانتانامو به اريکه قدرت افغانستان دعوت مي کنند. اين امر جز پاکستاني ساختن افغانستان نمي تواند چيزي ديگري باشد.
شرط ششم: (تعريف مشخص از تجاوز). اين شرط از کاذبترين شرط ها به نظر مي رسد. در ظاهر با پيشکش کردن اين شرط مي خواهند نشان دهند ک فرستادن تروريستان هم در تعريف تجاوز شامل شود. حامد کرزي از فرستادن «کوچي» هاي طالب که چندين سال دوام کرد، تا حدي زياد خاموش بود و در بيجا سازي قومي و مظاهر نسل کشي در افغانستان به شکل خاموشانه موافق بود، حالا چطور مي تواند ورود تروريست ها در افغانستان را در تعريف تجاوز در قراداد امنيتي و دفاعي شامل کند؟ هدف کرزي در اين خواست تجاوز پاکستان نيست، هدف هاي دور مدت مناقشات بين الکشوري و منطقوي در آن نهفته است.
شرط اساسي که (موضوع مصئونيت قضايي نظاميان خارجي در افغانستان) بود، کرزي از دفاع آن ناجوانمردانه شانه خالي کرد، و شرط هاي بسيار مهم که در باره مشخص بودن موقعيت قواي خارجي، پرداخت اجاره از محلات، فاصله پايگاه هاي نطامي از محلات رهايشي، قضاياي مدني، سرپرستي فرزنداني نظاميان از مادران افغاني و ده مسايل ديگر درشمار خواست ها و شرايط جانب افغانستان برجسته نگرديده است.
در باره حاميان و مخالفان قرارداد بايد گفت که شماري از نهاد ها و رسانه هاي که از «دستاورد هاي» جامعه جهاني در افغانستان خوانده مي شوند، افراد شهر نشين که در اين نهاد ها و رسانه ها و تامينات ارگان هاي نظامي خارجي کار مي کنند و زندگي شان از همين مدارک تغذيه مي شوند از حاميان موجوديت و حضور قواي خارجي در افغانستان استند. مردم عادي ، ساکنان ولايات و اکثريت مطلق مردم افغانستان در داخل و خارج از افغانستان يا مخالف هستند يا بي تفاوت. در حقيقت جنگ و «کمک هاي» خارجي مردم افغانستان را به چند صنف يا طبقه تقسيم کرده است: طبقه اول عبارت از رهبران جهادي، تاجران بزرگ وابسته به خارج، کارمندان عاليرتبه نظامي و روحانيون وابسه به استخبارات خارجي ، کارمندان رسانه هاي غول آسا و موسسات «خيريه»، نهاد هاي تقلب شده مدني و حقوق بشري که از خارج تمويل مالي ميگردند، طبقه حاکم در افغانستان هستند که با صلح و دموکراسي دلچسپي ندارند. طبقه متوسط کارمندان پايين رتبه وابسته به نهاد هاي ذکر شده، تاجران کوچک و ملي، اهل کسب و کارمندان بخش فرهنگ و هنر هستند که از طرف طبقه حاکم به جانبداري از دولت کشانيده مي شوند ولي سرشت طبقاتي آنها نمي تواند با دولت مافيايي سازگار باشد، زيرا آنها همواره قرباني دسايس مي شوند. طبقه پاييني که بيش از نود درصد مردم افغانستان را تشکيل ميدهند، از سهمگيري در اداره امور اقتصاد، سياست و تعيين سرنوشت به دور نگهداشته مي شوند. اگر موضع گيري اين طبقات را در باره حضور دوامدار قواي خارجي بررسي کنيم، فقط همان طبقه حاکم است که با زبان درازي و بي حيايي سياسي نظر خود را به حيث نظر جامعه و «ملت» وانمود مي کنند. بيش از نود درصد مردم که نمي توانند نظر شان را بيان کنند از وضع جاري در افغانستان ناراض و از حکومت مفسد و متمرکز نفرت دارند که از سرنگوني آن چيزي را از دست نمي دهند. بايد يادآور شد که تفنگ بدستان طالبي را نمي توانم مخالف بگويم زيرا آنها تفاله يي از بازي هاي ماشين تروريزم هستند که در آخرين امر زمينه را براي حضور خارجي در افغانستان مساعد مي سازند. به باور من مخالفان واقعي حضور دايمي خارجي در افغانستان مسلح نيستند، مليون ها تن در سراسر افغانستان و جهان بدون تقسيمبندي قومي و مذهبي مخالف عملکرد دسيسه آميز و شيوه هاي عقبگردي و تعميم ظلمتگرايي خارجي ها در افغانستان هستند.
پيامد امضاي قرارداد امنيتي و دفاعي با امريکا مربوط به امضاي آن نيست، بل مربوط به تغيير پاليسي افغاني امريکا است. هرگاه پاليسي جاري امريکا که بيشتر بر دسيسه، نفاق و عقبگردي استوار است، ادامه داشته باشد، قرارداد به ضرر افغانستان است. هرگاه سياست جهاني دستخوش تحولات مثبت شود و پاليسي افغاني امريکا تغيير پذير گردد، درآنصورت قرارداد هم مي تواند به نفع افغانستان باشد.
پيامد مهم و خطرناک حضور خارجي در افغانستان اين خواهد بود که خارجي ها بخاطر بقا و حضور دايمي شان از تشکيل دولت ملي و دموکرات در افغانستان جلوگيري کنند و افغانستان را بدست گروه هاي مافيايي و دست نشانده نگهدارند.
همچنان بيم آن ميرود که اقتصاد افغانستان همچنان وابسته به خارج نگهداشته شود تا قدرت و سياست را نيز در گرو شان داشته باشند. تاکيد و حمايت از دولت متمرکز که مناسب حال و ويژه گي هاي کشور کثيرالقومي و داراي تعدد فرهنگي و رسومي نيست از نمونه هاي سياست هاي نادرست امريکا در افغانستان مي باشد.

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen