Mittwoch, 28. Mai 2014

اگر دستم می رسید .. . پرتو نادری


                
پرتو نادری         
                 اگر دستم می رسید


کشتزاران سوختۀ ما را هنوز با خون آبیاری می کنند
و در اجاق کهنۀ شهر تاریکی نفس می کشد
و پیاله چای سبزی که می نوشیم
مزۀ تلخ خزان دارد و بوی تارکی
اگر دستم می رسید
سکه های ضرب می زدم از نقرۀ خورشید
تا در کوچه های فرو ریختۀ خراسان
دیگر هیچ گاهی تاریکی از دیوار خانه ها بالا نمی خزید
و هر کس برای خود نامی می داشت
اگر دستم می رسید
عشق را زبان رسمی سرزمینی می ساختم
که نام بزرگش تنها در آیینۀ خورشید می گنجد.

 

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen