Freitag, 30. Mai 2014

چند پارچه شعر . . . .


یلدا صبور      Yalda Saboor

بــاز آمـــدم

باز آمدم چون باغ گل ، شاداب و خندانت كنم
اشكت ز مژگان بر چینم، در سينه پنهانت كنم

اي شعلهء تابانِ من ! آتش بزن بر جانِ من
وانگه به من همخانه شو، تا خود چراغانت كنم

اي كيش من آئين من ، تو كفر من هم دين من
تا کی به خود ميخواني ام ، باز آ مسلمانت كنم

دردِ تو را درمان كنم ، درخويشتن پنهان كنم
در شهرِ عشق اي تاج سر ، سلطانِ سلطانت كنم

باز آمدم تا همچو شمع ، سوزم ترا در آتشم
از عشق مدهوشت کنم ، وز جلوه حيرانت كنم

باز آمدم جانت شوم ، چاکِ گريبانت شوم
نازت كشم ، نازت كشم ، تا اینکه درمانت كنم

گر تو بيايي جانِ من ، در كلبه ي ويرانِ من
صد قصه ي ناگفته را گویم که حیرانت كنم

اي بلبل خوش خوانِ من ،اي در دل و در جانِ من
هستم نواي ناله ات ، مشهورِ دستانت كنم

الماس من ای كوه نور! اي قلبِ بيماري صبور !
یارب مبا دا این چنین... روزی پريشانت كنم

يــلــدا صـبور
08.10.2013

........................................................
دوغزل از
                زلمی کاوه     Zalmay Kave

دوستان عزيزم اين غزل را به شما اهدا می کنم. اين از غزل های منست که خودم با آن رابطه صميمانه دارم.

به عصرگمشده، ای دل بهار می آيد
که باز زمزمه، از کوهسار می آيد

 Foto: ‎دوستان عزيزم اين غزل را به شما اهدا می کنم. اين از غزل های منست که خودم با آن رابطه  صميمانه دارم. 

به عصرگمشده، ای دل  بهار می آيد
که باز زمزمه، از کوهسار می آيد

به قطره خونيکه رنگين نموده است، زمان
چو سرخی لب شيرين يارمی آيد

چه فصل هاست که لبخند رفته بود ز صبح
چه بامداد که از شهر، عطر يار می آيد

سه قصه پنجره از زندگی نصيبم شد
سه خوشه عشق ز چشمان يار می آيد

چه سالهاست که من سوختم به تنهائی
سه غنچه در نظرم بار بار می آيد

پدر به خاک فرورفت و مادرم همراه
به ذهن ياد، چقدر بار بار می آيد                                  

بخواب کودکی هرروز شعر ميخواندم
چه وقت ستاره ای در شام تار می آيد؟‎


به قطره خونيکه رنگين نموده است، زمان
چو سرخی لب شيرين يارمی آيد

چه فصل هاست که لبخند رفته بود ز صبح
چه بامداد که از شهر، عطر يار می آيد

سه قصه پنجره از زندگی نصيبم شد
سه خوشه عشق ز چشمان يار می آيد

چه سالهاست که من سوختم به تنهائی
سه غنچه در نظرم بار بار می آيد

پدر به خاک فرورفت و مادرم همراه
به ذهن ياد، چقدر بار بار می آيد

بخواب کودکی هرروز شعر ميخواندم
چه وقت ستاره ای در شام تار می آيد؟
                          *


دردست چراغ میدهد هردم عشق
صد گلشن و باغ میدهد هردم عشق

چون باور آفتاب خمخانه مهر
ازعشق سراغ میدهد هردم عشق

آن ناله ناز نی نوا میخواهم
آن واژه پاک دلربا می خواهم

زان سینه خیسناک مهر انگیزت
لبریزپیاله را ترا میخواهم

         ***


شاعر:  چووکی جرالد البی  Chukky Gerald Ibe

                                                    l1YVAb36_400x400
مترجم :
          میرحسین مهدوی
حوا !  
 آنها تو را با همین نام
                               صدا نمی زنند؟
یکبار من هم شیفته ی تو شده بودم
اما نگاه کن!
به راستی تو چقدر از خودت دور افتاده ای
تو را دیدم
             در لبه پرتگاه
                         فریاد می زدی : “فمینیست”.
بگذار معنای این واژه را مرور کنیم:
فیمینست:
سیستمی که به برابری سیاسی و اقتصادی جنسیت باور دارد.
هنوز من به خاطر دارم پاره های آتشت را
وقتی که ساختاربدنت می سوختند
اما تو هنوز دخترِ ولخرجِ کاپیتالیسم مانده ای
فیمینیست:
سیستمی که به انباشت انبوه سرمایه
برای یک درصد جامعه
                            باور دارد
فرهنگی که خریدار را می بیند
                                    نه انسان را
بازار نه اجتماع
رابطه ی کار فرما و کارگر نه الهیات را
آیا چیزی که من می بینم تو هم می بینی؟
جنگت را هنوزبه خاطر می آورم
وقتی که او می خواست تو را جنده ی خود بسازد حوا!
آیا فراموش کرده ای که کی هستی؟
آیا به سرنوشت او خیلی وابسته ای
آیا  غلط خوانی ها کورت کرده است؟
اگر پاسخ مثبت است
           اجاز بده که به یادت بیاورم
که تو ایسیس مادر هوروسی
تو مریم مادر عیسایی
تو زن مادر خدایی
این نگرش از تو الهه ای میسازد
و تو هیچوقت
تو هرگز
چیزی کمتر از آن نخواهی بود
مادرم گفت که بچه ها از بهشت می آیند
و تا جایی که من می دانم
بچه ها از مادر می آیند
مادر! تو بهشتی
در عشق تو نوعی الهیات نهفته است
در آغوش گرم تو نوعی فراوانی لطف را می توان دید
در محله ی مقدسی که تو باشی
من کاملا امنیت خاطر دارم
نه ماه با شکم سنگین
شبیه شکل زمین، کروی
مادر تو جهان را به دنیا آورده ای
ازجایگاه قدسی ات
 فواره ی ابدیت به آسمان می رود
اوج لذت جنسی ات
                         موسیقی قشنگ کائنات
گریه هایت در لحظاتی که بچه به دنیا می آوری
                                                      افسونی است که بنیاد ملت ها را بنانهاده است.
قانون کار نمی تواند پیچیدگی شخصتت را به تمسخربگیرد.
به خاطر اینکه مادر!  تو بهشتی
درست بین این خطوط را بخوان
خرد باستانی در این خطوط پنهان است
خردی بر تر از معاش ماهانه و برتر از  لذت شکوهمند جنسی
خردی والاتر از توقعات زنانه و اصالت های جنسی
چرا گذاشتی که تاریخ گمراه مان کند
چرا گذاشتی که با قصه هایش ترا مثل یک بانو تربیت کند
چرا گذاشتی که تاریخ رازت را فراموش کند؟
حوا!
تو در مقابل خدا قد برافراشتی
حوا !
تو خدا رامعنا می کنی
و تو می گویی که آتش جهنم به اندازه ی خشم زنان نیست
من می گویم بهشت حتی
وعده ای زیباتر از هنر زنان نیست
تویی که مغز، بدن و روح را بر می داری
و بعد یک کل کامل می آفرینی
تو بچه می سازی
اگر این شاهکارنیست
پس چه چیزی شاهکار است؟
وقتی مرد می خواهد نقاشی کند
هم رنگ تویی
                   هم قلم مو
                                هم بوم
تو وعده ی شیرین کامل شدنی
 وعده ی کمال
حوا!
بعداز این
کسی تورا
کمتر از بانوی ملکوتی صدا نخواهد کرد.


Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen