Sonntag, 18. Mai 2014

چند پارچه شعر از بانو یلدا صبور، بانو حبیبه کوهستانی ، جناب زلمی کاوه، دکتر نسرین رنجبر ایرانی، دکتر پرویز آرزو وجناب قیوم بشیر هروی



یلداصبور 
                     بــاز آمـــدم      

باز آمدم چون باغ گل ، شاداب و خندانت كنم
اشكت ز مژگان بر چینم، در سينه پنهانت كنم
اي شعلهء تابانِ من ! آتش بزن بر جانِ من
وانگه به من همخانه شو، تا خود چراغانت كنم
اي كيش من آئين من ، تو كفر من هم دين من
تا کی به خود ميخواني ام ، باز آ مسلمانت كنم
دردِ تو را درمان كنم ، درخويشتن پنهان كنم
در شهرِ عشق اي تاج سر، سلطانِ سلطانت كنم
باز آمدم تا همچو شمع ، سوزم ترا در آتشم
از عشق مدهوشت کنم ، وز جلوه حيرانت كنم
باز آمدم جانت شوم ، چاکِ گريبانت شوم
نازت كشم ، نازت كشم ، تا اینکه درمانت كنم
گر تو بيايي جانِ من ، در كلبه ي ويرانِ من
صد قصه ي ناگفته را گویم که حیرانت كنم
اي بلبل خوش خوانِ من ،اي در دل و در جانِ من
هستم نواي ناله ات ، مشهورِ دستانت كنم
الماس من ای كوه نور! اي قلبِ بيماري صبور !
یارب مبا دا این چنین... روزی پريشانت كنم
يــلــدا صـبور
08.10.2013

....................................................................................................................................................


حبیبه کوهستانی             Habiba Kohistani


 دو یکتا پرستی … 


اینجا راهبان مریم 
ناقوس کلیسای بزرگ شهر را       


        
                                      Foto: ‎(دو یکتا پرستی …)

اینجا راهبان مریم 
ناقوس کلیسای بزرگ شهر را
به صدا میارند
تا انسان را به قدسیت خدا پیوند دهند 
آنجا در سرزمینم
پسران حوا
نشسته بر منبر 
اذان خون می خوانند 
تا انسان خودرا 
به خاطر خدا  انفجار دهد 

 ( ح.کوهستانی ).‎
به صدا میارند
تا انسان را به قدسیت خدا پیوند دهند 
آنجا در سرزمینم
پسران حوا
نشسته بر منبر
اذان خون می خوانند
تا انسان خودرا
به خاطر خدا انفجار دهد 

 


.................................................................................................

زلمی کاوه         Zalmay Kave


کولی ام     
                    Foto: ‎کولی ام
آواره
که درذهنش
نامه های تفاوت را به آدرس مردم احمق پست نمی کند 

با من بيا
درخيابان، که شراب نوشيده است 
ودرخت ها هوشمندند
کولی ها هر شب در خيابان 17  جلسه دارند
دروازه خيابان 17 برای همه ی کولی های بی خانمان باز است
تا کولی ها رقص ملی مورچه ها را تمرين کنند.

در کشور شهيد پرور اجداد من
سرود ملی خران راساختند
اما کولی ها بی اعتنا به همه ی خرافات عصر جديد
از تکه تکه شدن بشر بی زارند

کولی ها
با همه ی لبها می بوسند
همه رنگها را دوست دارند
من و تو کولی ايم
مهاجران بی قبيله و بی نژاد
سوار بر بالهای مرغ های دريايی 
 بی نهايت وطن ماست!‎

آواره
که درذهنش
نامه های تفاوت را به آدرس مردم احمق پست نمی کند 

با من بيا
درخيابان، که شراب نوشيده است
ودرخت ها هوشمندند
کولی ها هر شب در خيابان 17 جلسه دارند
دروازه خيابان 17 برای همه ی کولی های بی خانمان باز است
تا کولی ها رقص ملی مورچه ها را تمرين کنند.

در کشور شهيد پرور اجداد من
سرود ملی خران راساختند
اما کولی ها بی اعتنا به همه ی خرافات عصر جديد
از تکه تکه شدن بشر بی زارند

کولی ها
با همه ی لبها می بوسند
همه رنگها را دوست دارند
من و تو کولی ايم
مهاجران بی قبيله و بی نژاد
سوار بر بالهای مرغ های دريايی
بی نهايت وطن ماست!

............................................

برگرفته از برگۀ زلمی کاوه
......................................................................................................................................................

نسرین رنجبر ایرانی   نسرین رنجبر ایرانی

نه آبم که گلم کنی

نه آبم که گلم کنی
نه گلم که پرپرم کنی
نه پروانه ام که لای کتابچه هایت خشکم کنی
نه کتابم که برگ برگم کنی
نه برگم که به آتشم کشی
نه آتشم که خاکسترم کنی
نه خاکسترم که به بادم دهی
نه بادم که بر آب وزم
نه آبم که گل شوم
نه گل آلودم که از من ماهی بگیری
نه ماهیم که رودخانه را بجویم
نه رودم که به دریا بریزم
نه دریایم که موج بردارم
نه موجم که سر به صخره بکوبم
نه صخره ام که دل سنگ داشته باشم

دل از آئینه دارم

روبرویم نایست
سایه ات تاریکم می کند
به من پشت نکن
ستونی نیستم که به خود استوار باشم
نزدیک نیا، می سوزم
دور نشو از من
سردم است

چرخ چرخ عباسی
ثقل زمین کجاست
خسته ام از اینهمه سرگردانی.


.............................................................................................................................................
دکترپرویز آرزو


 پرويز آرزو


آهوی زخمی در بند صحرا...

در خواب هایم، راهی ندارد، رویای فردا
برگردن ماه، سنگین و سرد است، زنجیر یلدا

اینجا ستاره، چیزی شبیهِ شمعی ست لرزان
این روشنی نیز، خاموش خواهد شد بی محابا

دیروز وقتی خورشید می رفت، دستی تکان داد
افتاد اشکی از چشمهایش بر روی دریا

بیچاره خورشید، بسیار تابید، اما نفهمید
خنجر به پشت است، این شب، شب تار، در فصل سرما

بال و پر ما در آتشی سوخت، کآن را تو کردی
خفاش تقدیر، ای ساحر پیر! امروز برپا

در این بیابان، گرگان فراوان، جانی ندارد
راهی ندارد، آهوی زخمی در بندِ صحرا...


........................................................................................................................................................

قیوم بشیر هروی
                        قیوم بشیر هروی
                         
  Foto: ‎قیوم بشیر« هروی »
ملبورن – استرالیا
هیجدهم می 2014
سجده گاه
برای  آمدن  تو چه   کار  باید  کرد
چگونه مرغ دلت را شکار باید  کرد
چسان هوای غریبی زدل برون سازم
و یا  خزان رخم  را  بهار  باید  کرد
تو آمدی  و  بدل  پا نهاده  بگسستی
برای وصل تو  باز  انتظار  باید کرد
اگر دمی  نفس ات یار راهِ  من  باشد
به  هم  رکابی  تو  افتخار  باید  کرد
نشسته در طلب  سجده گاهِ  رخسارت
که روزی بوسه زده دل قرارباید کرد
من از حوالی مهر  و وفا  نگه  کردم
که از برای تو جانرا  نثار  باید  کرد
چه گویمت زدلِ زاروبینوای« بشیر»
که شعله های دلم  را مهار باید کرد‎

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen