یلداصبور
بــاز
آمـــدم
باز آمدم
چون باغ گل ، شاداب و خندانت كنم
اشكت ز مژگان بر چینم، در سينه پنهانت كنم
اشكت ز مژگان بر چینم، در سينه پنهانت كنم
اي شعلهء
تابانِ من ! آتش بزن بر جانِ من
وانگه به من همخانه شو، تا خود چراغانت كنم
وانگه به من همخانه شو، تا خود چراغانت كنم
اي كيش من
آئين من ، تو كفر من هم دين من
تا کی به خود ميخواني ام ، باز آ مسلمانت كنم
تا کی به خود ميخواني ام ، باز آ مسلمانت كنم
دردِ تو
را درمان كنم ، درخويشتن پنهان كنم
در شهرِ عشق اي تاج سر، سلطانِ سلطانت كنم
در شهرِ عشق اي تاج سر، سلطانِ سلطانت كنم
باز آمدم
تا همچو شمع ، سوزم ترا در آتشم
از عشق مدهوشت کنم ، وز جلوه حيرانت كنم
از عشق مدهوشت کنم ، وز جلوه حيرانت كنم
باز آمدم
جانت شوم ، چاکِ گريبانت شوم
نازت كشم ، نازت كشم ، تا اینکه درمانت كنم
نازت كشم ، نازت كشم ، تا اینکه درمانت كنم
گر تو
بيايي جانِ من ، در كلبه ي ويرانِ من
صد قصه ي ناگفته را گویم که حیرانت كنم
صد قصه ي ناگفته را گویم که حیرانت كنم
اي بلبل
خوش خوانِ من ،اي در دل و در جانِ من
هستم نواي ناله ات ، مشهورِ دستانت كنم
هستم نواي ناله ات ، مشهورِ دستانت كنم
الماس من
ای كوه نور! اي قلبِ بيماري صبور !
یارب مبا دا این چنین... روزی پريشانت كنم
يــلــدا صـبوریارب مبا دا این چنین... روزی پريشانت كنم
08.10.2013
....................................................................................................................................................
حبیبه کوهستانی
دو یکتا پرستی …
اینجا راهبان مریم
ناقوس کلیسای بزرگ شهر را
به صدا میارند
تا انسان را به قدسیت خدا پیوند دهند
آنجا در سرزمینم
پسران حوا
نشسته بر منبر
اذان خون می خوانند
تا انسان خودرا
به خاطر خدا انفجار دهد
.................................................................................................
زلمی کاوه
کولی ام
آواره
که درذهنش
نامه های تفاوت را به آدرس مردم احمق پست نمی کند
با من بيا
درخيابان، که شراب نوشيده است
ودرخت ها هوشمندند
کولی ها هر شب در خيابان 17 جلسه دارند
دروازه خيابان 17 برای همه ی کولی های بی خانمان باز است
تا کولی ها رقص ملی مورچه ها را تمرين کنند.
در کشور شهيد پرور اجداد من
سرود ملی خران راساختند
اما کولی ها بی اعتنا به همه ی خرافات عصر جديد
از تکه تکه شدن بشر بی زارند
کولی ها
با همه ی لبها می بوسند
همه رنگها را دوست دارند
من و تو کولی ايم
مهاجران بی قبيله و بی نژاد
سوار بر بالهای مرغ های دريايی
بی نهايت وطن ماست!
............................................
برگرفته از برگۀ زلمی کاوه
......................................................................................................................................................
نسرین رنجبر ایرانی
نه آبم که گلم کنی
نه آبم که گلم کنی
نه گلم که پرپرم کنی
نه پروانه ام که لای کتابچه هایت خشکم کنی
نه کتابم که برگ برگم کنی
نه برگم که به آتشم کشی
نه آتشم که خاکسترم کنی
نه خاکسترم که به بادم دهی
نه بادم که بر آب وزم
نه آبم که گل شوم
نه گل آلودم که از من ماهی بگیری
نه ماهیم که رودخانه را بجویم
نه رودم که به دریا بریزم
نه دریایم که موج بردارم
نه موجم که سر به صخره بکوبم
نه صخره ام که دل سنگ داشته باشم
نه پروانه ام که لای کتابچه هایت خشکم کنی
نه کتابم که برگ برگم کنی
نه برگم که به آتشم کشی
نه آتشم که خاکسترم کنی
نه خاکسترم که به بادم دهی
نه بادم که بر آب وزم
نه آبم که گل شوم
نه گل آلودم که از من ماهی بگیری
نه ماهیم که رودخانه را بجویم
نه رودم که به دریا بریزم
نه دریایم که موج بردارم
نه موجم که سر به صخره بکوبم
نه صخره ام که دل سنگ داشته باشم
دل از آئینه دارم
روبرویم نایست
سایه ات تاریکم می کند
به من پشت نکن
ستونی نیستم که به خود استوار باشم
نزدیک نیا، می سوزم
دور نشو از من
سردم است
چرخ چرخ عباسی
ثقل زمین کجاست
خسته ام از اینهمه سرگردانی.
دکترپرویز آرزو
آهوی زخمی در بند صحرا...
در خواب هایم، راهی ندارد، رویای فردا
برگردن ماه، سنگین و سرد است، زنجیر یلدا
اینجا ستاره، چیزی شبیهِ شمعی ست لرزان
این روشنی نیز، خاموش خواهد شد بی محابا
دیروز وقتی خورشید می رفت، دستی تکان داد
افتاد اشکی از چشمهایش بر روی دریا
بیچاره خورشید، بسیار تابید، اما نفهمید
خنجر به پشت است، این شب، شب تار، در فصل سرما
بال و پر ما در آتشی سوخت، کآن را تو کردی
خفاش تقدیر، ای ساحر پیر! امروز برپا
در این بیابان، گرگان فراوان، جانی ندارد
راهی ندارد، آهوی زخمی در بندِ صحرا...
........................................................................................................................................................
قیوم بشیر هروی
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen