ناسیونالیسم یا شوینیسم صادق هدایت؟
نقد کتاب
* هدایت، بوف کور و ناسیونالیسم
* نویسنده: ماشااله آجودانی
* لندن: انتشارات فصل کتاب، 2006، 214 صفحه
ناسیونالیسم یا به تعبیری "میهن دوستی" یا مطابق ِ برابرنهادهی
داریوش آشوری "ملتباوری" چیست؟ آیا ناسیونالیسم گرایش یا باوری مثبت و
سازنده است یا منفی و مخرب؟ اگر ناسیونالیسم را با معنای غربی و مدرن آن در نظر
بگیریم، میتواند امری مثبت و سازنده باشد. با مراجعه به فرهنگهای غربی میتوان
معنای آن را چنین دریافت: "خودآگاهی ملی یا رشدِ خودآگاهی ِ یک ملت در سوی
تلاش برای ایجاد دولتی مستقل." [1] از این زاویه، ناسیونالیسم امر
بدی نیست. اما ناسیونالیسم توانسته و میتواند به سمت میهنپرستی افراطی یا
"خاکپرستی" و در سوی برتری ِ نژادی و پستشمردن ِ ملتهای دیگر کشیده
شود، چیزی که به آن "شووینیسم" (بر گرفته از نام ِ Nicolas Chauvin
) میگویند. بنابراین میتوان بین ناسیونالیسم و شووینیسم تفاوت قائل شد.
آجودانی در کتاب ِ "هدایت، بوف کور و ناسیونالیسم"، تعریفی از
ناسیونالیسم ِ مورد نظر خود به دست نمیدهد. از پژوهشگر اندیشمندی مانند آجودانی
که با پژوهشهای پیشین خود نشان داده است که علمی و روشمند کار میکند، انتظار میرفت
که ابتدا مفهوم ناسیونالیسم یا ناسیونالیسم ِ مورد نظر خود را برای خواننده
بازگشایی کند. اگرچه این کار انجام نگرفته، ولی با مطالعهی کتاب متوجه میشویم
که ناسیونالیسم ِ بررسی شده در این کتاب، بیشتر با معنای شووینیستی ِ آن مورد نظر است
؛ زیرا همه جا با گفتاوردهایی از آثار هدایت، نشان داده میشود که هدایت، ملت یا
نژاد ایرانی و کیش زرتشتی را برتر، و ملت یا نژاد و دین سامی را پست و
"کثیف" میداند. آجودانی در این راستا با استناد به گفتاوردی از داستان
"آخرین لبخند" هدایت مینویسد: "بدتر از همه در مسألهی نژاد و
برتری نژادی کار مقایسه به مقایسهی تفاوتهای ظاهری و ساختمان بدنی ِ اقوام هم
کشیده میشود، چیزی که در فاشیسم هم سابقهی مشخص و بارز داشت." (ص 61)
البته آجودانی برای رفع شبههی احتمالی، در پیشگفتار کتاب بهدرستی توضیح میدهد
که "برکشیدن پارهای از اشارات و تعبیرات نژادی ِ ضد عرب و یهود در نوشتههای
هدایت و میرزا آقا خان کرمانی و نظایر او در عصر تجدد و مشروطه، به مسائل و
مفاهیمی که در تجربهی ویرانگر فاشیسم سابقه دارد، اشتباه بزرگی است." (ص 17)
اگرچه پیشتر به مسألهی ناسیونالیسم و برتری نژادی در نزد هدایت، اینجا و
آنجا، اشاره شده یا تا حد یک مقاله بررسی شده، که مواردی از آنها را نویسنده امانتدارانه
ذکر می کند، ولی این نخستین بار است که به این مسئله گسترده تر، مستقل و سامانمند
پرداخته میشود. امتیاز این کتاب از یکسو به افسانهزدایی ازهدایت و آثار او برمیگردد،
بیآنکه ارزش هنری کار او نادیده گرفته شود؛ از سوی دیگر، نویسنده به موضوع پژوهش
خود (ناسیونالیسم یا شووینیسم) وفادارمیماند و از حاشیهنویسی پرهیز میکند. میدانیم
که منتقد یا پژوهشگر مدرن، "متننویس" و ناجانبدار است و
پژوهشگر پیشمدرن، "حاشیهنویس" و جانبدار؛ زیرا هنوز نیاموخته که طرح ِ
پرسش ِ بنیادی و تمرکز بر درونمایه، باعثِ ژرفش ِ بررسی و تحلیل میشود، پس
مدام این در و آن در میزند، خاطرهنویسی میکند، نظریاتش را بر موضوع تحمیل میکند
و در یک کلام حاشیهنویسی میکند؛ و حاشیهنویسی ناچار با جانبداری عجین میشود.
متأسفانه حاشیهنویسی در نقدها و پژوهشهایی که به زبان فارسی انجام میگیرد
کم نیست. از این زاویه، کار آجودانی مانند آثار پیشین او متننویسی و در نتیجه
علمی و مدرن است.
اما روشی که او در بررسی ِ خود به کار میگیرد، روشی است که در آن،
رابطهی بین فرستندهی متن (نویسنده) و گیرندهی متن(خواننده) در سطح رسانش ِ[2] "برونمتنی" (Textextern)
استوار است؛ یعنی با ارجاع بیرونی ِ متن داستان، به مسائل اجتماعی یا جهانبینی و
روانشناسی ِ نویسنده پرداخته میشود، یا برعکس، از رهگذرِ بررسی زندگی ِ خصوصی ِ
نویسنده به بررسی و گرهگشایی از داستان پرداخته میشود. یعنی هم متن از طریق نیتِ
نویسنده فهمیده میشود و هم نویسنده با شخصیتهای داستانی یکی گرفته
میشود.
میدانیم که روشهای جدیدتری نیز پدید آمده که در آنها بررسی ِ متن عمدتن بر
پایهی سطح رسانش ِ "درونمتنی" (Textintern)
انجام میگیرد که در آن، داستان و کارکرد شخصیتها در کُنش ِ داستانی بر پایهی
واقعیت درون ِ داستان که ارجاع بیرونی ندارد، بررسی میشود؛ یعنی شخصیتهای داستان
و مسائل مطرح شده در داستان، به عنوان دنیایی مستقل و یگانه در متن، بررسی میشوند،
بیآنکه آنها را در اینهمانی با نویسنده یا شخصیتهای واقعی در جامعه و یا واقعیت
بیرونی به نقد بکشند. این روش میتواند هم ساختارگرایانه یا ساختارشکنانه یا دیگر
شیوههای فُرمی باشد و هم درونمایهی اثر را از منظرهای
روانشناختی، جامعهشناختی، فمینیستی، جنسیتی (Gender Studies)
و ... دربر بگیرد. ولی آن روش پیشین (برونمتنی)، که آجودانی آن را به کار میگیرد،
اگرچه کمتر، هنوز در نقد و بررسی در غرب کاربرد دارد. این نکته را از یکسو
به این خاطر مطرح کردهام تا به این نتیجه برسم که بهرهگیری از روشی کهنتر لزومن
نباید به معنی ِ ضعف کار تلقی شود. مهم چگونگی ِ کاربرد آن است که آجودانی خوب و
بسامان ازعهدهاش برآمده است. از سوی دیگر، آجودانی، باوجود اینکه با بررسی ِ
برونمتنی به ناسیونالیسم (یا شووینیسم) هدایت پرداخته، نمیدانم چرا تأکید میکند
که: " یکی گرفتن ِ راوی بوف کور یا راوی ِ دیگر داستانهای هدایت با او، خطای
باصرهای است که به نتایج گمرامکنندهای منجر خواهد شد." (ص 18)
وقتی روش ِ برونمتنی، با ارجاع به واقعیت بیرونی، در یک نقد یا پژوهش انتخاب
میشود، منتقد ناچار است شخصیت داستان را با نویسنده "یکی" بگیرد، وگرنه
نمیتواند به نتیجهی دلخواه دست بیابد، کاری که خود آجودانی نیز انجام داده است؛
یعنی او برای اثبات حضور ناسیونالیسم افراطی در نزد هدایت، به گفتارهای شخصیتهای
داستانهای هدایت استناد کرده است؛ به بیان دیگر، گفتار شخصیتهای داستانها را با
گفتار یا نظر هدایت "یکی" دانسته است. بهمثل از گفتار پروین (از
نمایشنامهی "پروین دختر ساسانی") خطاب به عربها میآورد: "[...]
همهی کارهای شما زمین را چرکین و نژاد آدمی را پست میکند." (ص 80) یا از
قول مازیار (نمایشنامهای با همین عنوان) نقل می کند: "اصلاً نژاد این مردم
از اختلاط و آمیزش با عربها فاسد شده؛ فکر، روح، ذوق و جنبش در اثر کثافت عرب از
آنها رفته ... مثل زالو خون آنها را مکیدهاند..." (ص 81). همچنین
گفتاوردهایی از این دست از سوی دیگر شخصیتهای داستانی مانند "گشواد"
(در داستان "آخرین لبخند")، دوست مرد الینوس (در "توپ
مرواری") و ... نمونه میآورد تا "تأثیر مخرب ناسیونالیسم هدایت"
را دیدنی کند. (ص 81)؛ یعنی همه جا هدایت با شخصیتهای داستانها یکی گرفته میشود.
این حالت در بررسی ِ بوف کور هم دیده میشود.
اما آجودانی، پیش از اینکه از رهگذر ِ آثار هدایت به گرایش شووینیستی او
بپردازد، اثر این گرایش را با خوانش ِ بینامتنی (intertextuality)
بررسی میکند؛ یعنی با ارایهی نگرهی ناسیونالیستی افراطی در نوشتههای دوران
مشروطیت، مانند آثاری از میرزا آقاخان کرمانی، عارف، عشقی و دیگران، به ریشه یا
پیشینهی آن نوع درک از ناسیونالیسم میپردازد و نشان میدهد که چه درکِ نابسامانی
از ناسیونالیسم وجود داشته است. ارزش این نوع بررسی در آن است که خواننده ابتدا با
چگونگی ِ پیدایش و رشد آن نگره و تأثیر آن بر هدایت آشنا میشود تا سهلتر به
چگونگی ِ حضور چنین اندیشهای در نزد هدایت دست یابد. افزون بر این، آجودانی با
خوانش ِ بینامتنی ِ آثار هدایت، به درکِ برخورد ناسیونالیستی ِ هدایت در بوف کور
کمک میکند؛ یعنی با ارایهی گفتاوردهایی از داستانها و نمایشنامهها و دیگر
نوشتههای هدایت به پیشنهگی ِ ناسیونالسیم در اندیشهی هدایت و شباهت آنها با بوف
کور میپردازد. جالبترین خوانش ِ بینامتنی به قیاس بین "پروین دختر
ساسانی" و "بوف کور" مربوط میشود که در مواردی شباهتهای بین آنها
بسیار روشنگر است. این نوع خوانش و مقایسهها از آن رو انجام میگیرد تا به این
نتیجه برسد که:
"اشارات و تصریحاتی که در اینجا در نهایت فشردگی از متن بوف کور نقل شده
است، آن مفهوم همبست و معنادار را در خود به نمایش میگذارد. در تفسیری که از این
مفهوم همبسته به دست دادهام، از روایت دوم [بوف کور] که دنیای جدیدی است [دنیای
پس از اسلام] و در آن پیرمرد خنزر پنزری ِ قرانخوان، هم گلدان راغه، یادگار شهر
ری، و هم لکاته، نمادِ اسلامی شدهی دختر اثیری را در تصرف خود دارد، به ایران
اسلامی تعبیر کردهام، و در برابر این دنیای جدید، از روایت اول به رؤیایی دربارهی
دنیای قدیم: ایران باستانی و عصر ساسانی تعبیر کردهام که مظهر شکوه و عظمت مدنیت
و فرهنگ آن، گلدان راغه است و مظهر معنویتِ این فرهنگ و تمدن، دختر اثیری است که
وصف چشمهایش به عینه همانند وصف چشمهای پروین دختر ساسانی است. پیرمرد خنزر
پنزری ِ قرآنخوان را مظهر عرب و اقتدار بیچون و چرای اسلام دانستهام که از او
نیمچه خدای قدرتمندی ساخته است [...]." (ص 205)
این تفسیر یا تعبیر از بوف کور، در میان تفسیرهای مختلفی که توسط دیگران از
این اثر شده (ومن خود نیز از زاویهای دیگر به آن پرداختهام)، البته جالب است که
با زمینهچینی ِ مؤلف، آن را باورپذیر میکند. اما آنچه که در این تفسیر تازگی
دارد این است که تبدیل شدن راوی به پیرمرد خنزر پنزری در پایان داستان، به این
نکته تعبیر میشود که راوی (از نگاه هدایت) به عنوان آخرین حلقهی نژادِ
"پاک" ایرانی از "آمیزش با عربها فاسد شده" و دیگر امیدی به
"دستیابی ِ مجدد به افتخارات گذشته و احیای ایران مقتدر و ایجاد یک حکومت ملی
مستقل" ندارد (ص 53). این نکته، یأس و بدبینی ِ هدایت را، در کنار دلایل
دیگر، بسیار برجسته، روشن و درکپذیر میکند، که خود نشان دهندهی ارزش
ِ کار آجودانی است، حتا اگر با آن موافق نباشیم. این نکتهی تازه و
مهم، به گمانم، میتواند دریچهی تازه ای بر هدایتشناسی بگشاید که کشف آن را
مدیون ِ خوشفکری ِ آجودانی هستیم.
رادیو زمانه
[2] . Kommunikationsniveau
در این مورد و برای آگاهی از دیگر مفاهیم ِ تئوریک ِ به کار برده شده در این نوشته
مراجعه کنید به: محمود فلکی. روایت داستان (تئوریهای پایهیی ِ داستاننویسی)،
نشر بازتابنگار، 1382
نقل از تارنمای محمود فلکی
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen