Samstag, 6. April 2013

صلح در تفدانی


احسان الله سلام



                                            
صلح در تفدانی
رئیس تشویقات وزارت پتره و پینه چپ و راست می دوید؛ امر و نهی می کرد تا اتاق مذاکره را تیز تر آماده کنیم. در چند ساعت گردگیری تمام شد، چوکی ها را زیر و رو کردیم تا لق نباشند. بیرق های ملی سفیدرنگ و پرچم های ملی سه رنگه را در کنج و کنار سالون مذاکره برافراشتیم و بادپکه ها را هم روشن کردیم تا بیرق ها به اهتزاز درآیند.
رئیس تشویقات می خواست چندتصویر از شخصیت های ملی را بر در و دیوار نشستگاه حلق آویز کند، اما هرچه جمع و تفریق کرد به نتیجۀ ملی نرسید؛ ناگزیر عکس ها را بردیم به انبار ملی. اما به جای آن ها چندتا تصویر از باغ بالا، باغ بابر، شهدای صالحین، مسجد پل خشتی و خانۀ کعبه را به دیوارها نصب کردیم تا فضای مذاکره اسلامی و دیپلماتیک شود. برای ایجاد خوش بینی و برقراری روابط بین الدول چند پایه تف دانی سلفی را نیز در زیر چوکی ها گذاشتیم. می خواستم دوسه گلدان گل گلاب هم روی میزها بمانم، مگررئیس قهر شد و گفت، ما این جا بلبلان را دعوت نکرده ایم که گلاب بازی می کنی. باز پشنهاد کردم، یگان نوشیدنی و مزۀ زیر دندان نگذاریم؟ رئیس گفت:
ـ پدرِ کس مزۀ دهن آنان را نمی داند، باش بیایند، می پرسیم.  
رئیس وقتی به ساعتش نگاه کرد، بیدرنگ بند تنبانش را محکم بست و فریاد زد:
ـ ده کم ده. آماده باشید. صف بکشید.
هنوز عرق سراسیمه گی را پاک نکرده بودیم که «هیئت لق گردن» آراسته با لباس های ملی و بین المللی و ریش های جاروبی، دروکرده، نیمه درو، نادرو، دُم موشی ودم بودنه یی به ساختمان درآمدند. چند دقیقه بعد، «هیئت شخ گردن» مجهز با ریش های دیوبندی،  زلف های تاب خوردۀ پشاوری و لنگی های رفیده یی، داخل سالون مذاکره شد. هیئت لق گردن با سینه مالی های صوبه سرحدی از گروه مهمان پذیرایی کرد.
هیئت لق گردن که میزبانی مذاکره را به گردن داشت، سر رئیس تشویقات صدا زد:
ـ کجاست نوشیدنی ها.
رئیس لرزیده گفت:
ـ  ببخشایید، چون با مزۀ دهان و دندان مهمانان آشنا نبودم؛ منتظر ماندم.
 ملاقولته سخنگوی هیئت شخ گردن با مداخله در امور نوشیدنی ها صدا زد.
ـ هوا سرد است، نوشیدنی هایی بیاورید که گرم باشند و مزۀ کفر ندهند.
با هدایت رئیس رفتیم دنبال فرمایش های ملا قولته. هنگامی که خوردنی ها و نوشیدنی ها را بر روی میز گذاشتیم، رئیس لب به معرفی آن ها گشود:
ـ بفرمایید، نه بوتل اشک یتیم؛ شش چاینک فریاد بیوه؛ چهارغوری نالۀ گرسنه؛ سی کاسه امیدولس؛ هفت بشقاب بیم خلک؛ بیست بسته هوشدارخبردار.
در این میان رئیس تشویقات ده دانه ترموز را زیرمیز پنهان کرد و به ما اشاره کرد که منتظر باشیم.
ملا قولته باز پرسید:
ـ چه را زیر میز گذاشتی، بمان سر میز؟
ـ ملا صاحب یک نوشیدنی است که شما زیاد خورده اید؛ گفتیم تکرار نباشد و خوش تان نیاید.
ـ نامش چیست؟
ـ نفرین مردم، از تولیدات داخلی است.
ـ ماشاءالله. ما زیاد نوشیده ایم.در این سردی تک و پتره است. بمانش سر میز. یک یک پیاله به هیئت مان بریز که کمی گرم شویم.
بعد از ریختن شراب داغ نفرین در پیاله ها، صدای سرود ملی هیئت لق گردن بلندشد:
ـ دا وطن چورستان دی
دا ذلت د هر افغان دی
دَم دَم دَرَم دُم دُم
ناتو ځی  ناتو ځی ، امریکا پاتی شی، امریکا ووځی ، دَم دَم دَرَم دُم دُم.
با بریده شدن دُم سرود لق گردن، سرود ملی هیئت شخ گردن فضا را باروت باران کرد:
ـ گرم شه لا گرم شه
ای د باروتی لمره
ای د شلاقی لمره . نعرۀ تکفیر.....
برای ارجگذاری به این سرود، حاضران ـ که ما هم مشمول آن بودیم ـ با سکوت و اشک سر چوکی ها بالا شدند.
بعد از ختم سرود های ملی آهسته از رئیس تشویقات پرسیدم:
ـ جامعۀ جهانی، جامعۀ چرکستانی کجاست. بی خارجی کار پیش می رود؟
ـ چپ باش نشنوند. همین لحظه خارجی ها حضور فعال دارند: در نیفۀ تنبان، زیرپکول و لنگی، در گلک نکتایی، زیر ریش و بروت، در مغز چپ و راست، در پشت گردن و قات پای دیپلمات های امروزی.
من هم سراسیمه قات پایم را دیدم که نکند کدام خارجی  در آن خانه کرده باشد.
سوله پوه پوهاند فطیرگل رئیس هئیت لق گردن سر توبرۀ گفتگوها را گشود و گفت:
ـ خدا را شکر که به دسترخوان مذاکره برگشتید و دهن دولت ما را از گشادشدن و ناف حکومت مان را از رفتن، نجات دادید.
مولوی بی پسلگد رئیس هیئت شخ گردن با سپاس از نرفتن ناف حکومت لق گردن، در آغاز گفت:
ـ ما شنیده ایم که شما برای کامیابی مذاکره به «اجماع ملی» رسیده اید؟
فطیرگل سرجنباند و گفت:
ـ اجماع ملی را به راه انداخته ایم. با سرعت به پیش می رود؛ اما بدون «الف»!
ـ ها... بدون «الف» سرعتش بیشتر است.  اما گپ اصلی: چون ما برای انفاذ شریعت در کاینات هم کار می کنیم، از ناسا خواسته بودیم تا  یک گروه از فضانوردان ما را به مریخ ببرند که در آن جا شریعت را پیاده کنیم. گپ ما حل شد یا نه؟
ـ مریخ به کلام تان؛ از ناسا پرسیدیم، گفتند، به سرو چشم، امارت در مریخ به نفع کاینات است، مگرعذر خواستند که در این سیارۀ کافر ساکناش همه کوسه اند. باشنده گانش یا مرد اند یا حیزک. نه زن پیدا می شود نه دختر!
ملا بی پسلگد با ترش ریشی ادامه داد:
ـ گپ مهم دیگر این که برای «امیر» ما در قانون اساسی تان یک جای مناسب تعیین کرده اید یانه؟
ـ به هردو چشم. قانون اساسی ما یک عالم خالیگاه دارد، جناب شان را به صفت «ملای ملت» در یک جای آن تخته می کنیم. ننۀ ملت هم ضرورت داریم. اگر پشنهادی داشته باشید؟
ملا تروتیل عضوگروه شخ گردن، گردنش را بلند کردو گفت:
ـ زندانی ها ـ از جمله برادران روده به کف ما ـ نباید اعدام شوند. تا رها شدن شان باید حقوق بشری شان رعایت شود!
ـ احسنت که ما را به حقوق بشر متوجه کردید. برای رضای شما، بعد ازاین زلف های این برادران را روزانه سه مرتبه شانه می زنیم؛ یک بار کنسرت شکیرا و دوبار سریال هندی را  برای شان پخش می کنیم؛ اگر دود باروت شان کم نشد چند شکم جنبانک عربی را هم برای شان پیش کش می کنیم .
گل نساهای چادری به کف تان را بیدرنگ در هوتل سرینا برای ازدواج آماده می کنیم تا از غم غلمان بی غم شوند. چادری پوشان ریشدار تان را برای جراحی و پیوند های پلاستیکی به امریکا می فرستیم تا در آینده مزۀ زن بودن را بچشند.
تروتیل بازهم به سوالش چسپید و گفت:
ـ با خرهای فداکار انتحاری ما چه معامله می کنید؟
ـ الحمد الله همه زندار هستیم، هیچ معامله یی در کار نیست. خرهای خردمند شما را بعد از بازداشت، جل ابریشمی می پوشانیم؛ دُم های شان را نقره می گیریم؛ هرکدامش که بزرگ تر بود نامش را می گذاریم، ملاپاردم بی دُم و در مقام رئیس تشریفات اغیل ملی مقررش می کنیم.
مولوی چپاتی وارد بحث شد وگفت؟
ـ شما و بادار های تان از ما خواسته اید که مین های کنار جاده را کنار بگذاریم تا جادۀ صلح هموار شود. ما از مین ها مان دست بردار نیستیم.
ـ خیر است؛ به خاطر مین روی شما و خراب نشدن جادۀ مذاکره ـ نه از شما نه ازما ـ مین های تان را می توانید در بین جاده بگذارید.
نوبت به ملا لگدزی رسید و با چند الحمدالله وارد بحث شد:
ـ ما تقاضای شما و حقوق بشر را می پذیریم و بعد از این گوش و بینی کس را نمی بریم. اما به عوضش مادر زادی های شان را می بریم تا هم لعل به کف آید و هم ابلیس برنجد.
رئیس گروه لق گردن تا می خواست از کافکدۀ ملت دفاع کند، اما پوهاند ژبه پوه ملانخودی با یک خیزادبی از یخن گفتگو گرفت و گفت:
ـ ما یک جوال مصطلحات ملی با خودمان آورده ایم که باید قانونی شوند و قبول گردند.
پوهاند ملی پوه صابون شاه ادبیات شناس هیئت لق گردن گردنش را بلند کرد و گفت:
ـ بفرمایید، برای مبازره با فساد و فقر، وطن ما به مصطلحات ملی ضرورت دارد ؛ هرچه دارید بریزید  سر میز.
ملا نخودی ادامه داد:
ـ د مثال په دول: ملی تنبان، ملی شلاق، جارویی ریش، شلاقی زلفانو، بی عقله شځه، شلاقتون، ، ریشنځی، باروت وال، ملی انفلاق، او داسی نور.
در جریان گفتگو ملا پوستک دوگیلاس اشک یتیم را سرکشید و بعد از خواندن دوسه جملۀ عربی صلح جویانه گپ هایش را پی گرفت:
ـ کشور ما بیخی غرنی است و سنگ زیاد دارد. تا وفتی که سنگسار ما را به رسمیت نشناسید، مثل سنگ درغارهای مان سنگین می نشینم و....
ـ رئیس هیئت لق گردن کمی لزرید و گفت:
ـ ما قبول داریم اما سنگ کمی سخت است و سر حقوق بشر، نرم. اگر به جای آن «کلوخسار» کنید، هم کوفت دل شما می برآید و هم سرحقوق بشر خون نمی شود. گپ بین خودمان باشد، کلوخ افغانی کم از سنگ عربی نیست.
ـ کلوخ را بی سبب وارد سیاست و شریعت نکنید. ما از کلوخ و کلوخسار در جایی دیگر استفاده می کنیم.
چون بحث به سمت کلوخ کشید، رئیس تشویقات با اشاره برایم گفت:
ـ برو چند ترموز نفرین بیاور که همه اش را پای پاک زدند.
با آوردن این نوشیدنی گوارا دیدم که انجنیرسپل خان راکت یار یک پیاله فریاد بیوه را در یک نفس نوشید و عرق کرده در حمام گفتگو درآمد:
ـ این دموکراسی تان با «حکمت» ما جورنمی آید. برای ما کدام «کراسی» دیگر بسازید وگرنه مخالفت کرده کرده جان تان را می کشیم.
این بار سخنگوی لق گردن پا پیش کرد و چواب داد:
ـ ما یک خروار کراسی داریم: پیسه کراسی، جفنگ کراسی، چربوکراسی، لندغرکراسی، پشموکراسی، سوته کراسی، دمبوکراسی. بازهم اگر «حکمت» تان با این کراسی ها «یار» نشد، به رئیس جمهورنظام شمس پشنهاد می کنیم تا یک چوکی صدارت را در سیارۀ زحل برایش خالی کند.
ملا چاقو که تا آن دم نوک لنگیش را می جوید، پایش را در بوتش درون کرد و به هیئت مقابلش گفت:
ـ ما هم یک کراسی دیگر می خواهیم: حلال کراسی.
ـ  در نظام ما همه چیز حلال است از گوشت گوسفند تا خوردن حق مردم.
ـ نی برادر، ما با چهارپایان برادر هستیم. گپ ما سر حلال کردن دوپایان است. ما مانند شما حق مردم را نمی خوریم. اگر خوردیم، خودشان را می خوریم.
ـ اشتهای خوب ملا صاحب، در بارۀ این کراسی با ولس کرات خودمان و امیرالکراسی های دنیا گپ می زنیم.
ملا دُره باز رئیس ادارۀ بگیر و بزن که با ترموزهای خالی نوشابۀ نفرین، بازی می کرد، صبرش به سرآمد و سر هیئت لق گردن صدازد:
ـ  ما چند خواست وطنی و دیوبندی دیگر هم داریم که زود زود از روی کاغذ می خوانم تا نماز قضا نشود: چند فابریکۀ پاپوش سازی زنانه ـ مودل امارتی ـ ساخته شود تا هنگام رفتار زنان، تحریک ما، تحریک نشود. ماشین های ریش تراشی تولید و وارد نشوند. ماشین های زیر تراشی آزاد استند. کوسه ها و بی ریش ها از مرکزهای صحی وزیرستان تصدیق بیاورند، در غیر آن به کوریای شمالی تبعید شوند. هوتل های قرصک و رقصک به فابریکه پشم ریسی و زلف سازی تبدیل شوند. سه ملیون لیتر اسیتون خریداری شود و به وزارت مبارزه با رنگ ناخون سپرده شود. آن گونه که ما شنیده ایم، یک شاعر گفته است که: یک نگاه گرم زیر چادری / می کشد از حلق شیر مادری. برای جلوگیری از برآمدن شیر مادر، سوراخ های چادری زنانه مسدود شوند و فقط دوسوراخ برای بینی زنان باز گذاشته شوند. درمکتب های دخترانه اغیل های ملی ساخته شوند تا خرهای انتحاری ما از بی آخوری نجات یابند. دانشگاه البیرونی به نام شلاقتون«ملا الدرونی» تغییر کند. در تمام مکتب ها پشمولوژی، تاریخ و فرهنگ شلاقیه درس داده شوند. موسیقی در تمام «تات» ها و راگ های امارتی مجاز است؛ یادگرفتن راگ های «امیردلرو دیوبندی» اجباری است. شعرهای کهنه و نو در بحرخبیث «پشملاتن ریشملاتن کیبلن» سروده شوند.
سوله وال نرم پور سخنگوی هیئت لق گردن ـ که در حین شنیدن خواست های ملا دره باز پشت گردنش را می خارید ـ سربلندکرد و گفت:
ـ ما تا این دم تمام گپ ها و خواست های تان را پذیرفتیم، اما به لحاظ همین گردن لق و پق دولت مان، چند سوراخ دیگر هم بر چادری زنان بیفرایید تا در کدام چقری و چتلی نیفتند. شما که می روید، والله ما را هم ریش کنک می کنند و هم نکتایی کنک.
نرم پور تا سوراخ گفت، از یازده سوراخ ملا بی پسلگد دود باروت بیرون ریخت، تنبانش را بالاکشید، پرید سر میز، تمام زورش را در دهنش جمع کرد و با یک «اَخ» امارتی نصوار مبارکش را در کاسۀ امید ولس تف کرد و فریاد زد:
ـ شما مسلمان شدنی نیستید! ما صلح می خواهیم شما سوراخ!     

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen