دکتور پرویز آرزو
"مایان همگی خوبیم" از آن جمله های پر
اندوه و پر از حس غربت است. پای این جمله از نگاه دستوری می لنگد اما سرشارِ جان و
پاکی است. این جمله در ابتدای بسیاری از نامه های گذشته می آمد. نامه هایی که گویی
به بال کبوتر بسته می شدند تا از فراز کوه ها- پوست
آماسیده ی زمین- و دشت ها- جگر پر اندوه زمین- به مادری، پدری، فرزندی، خواهری،
برادری... برسند. نامه هایی که بوی نعنا و سادگی و اندوه و زخم تاریخ می دادند. غم
انگیز است که گاهی واژه ها را یارای رسیدن به دیار معنی نیست. نمی دانم آنچه در
غور گذشت را با کدام واژه ها و ترکیب ها می توان بیان کرد: وحشیگیری؟ حیوان صفتی؟
جنایت؟... این واژه ها نمی توانند بار آن معنا و درد را بر شانه های خود بکشند...
تصور این که انسان ها به خاطر تفاوتی در هویت قومی، در مذهب، در رنگ پوست یا هر
چیز دیگری جدا می شوند و تیرباران، جان از آدم می گیرد...
این شعر زبانی ساده دارد.
مایان همگی خوبیم...
این شعر زبانی ساده دارد.
مایان همگی خوبیم...
خط آمده از خاله! "رحمت"! پسرم! کار است
بنویس جوابش را، بنویس که بسیار است
بنویس سلام از ما- خوش خط بنویسی! خُب؟
پر دیدنیِ خواهر، بیچاره و بیمار است
مایان همگی خوبیم. احوال تو هم خوب است؟
"افسانه" رَوَد مکتب؟ شویت به سر کار است؟
دانم که جگر خونی، چون دخترکت مرده
اولاد بشر خواهر، همواره عزادار است
پیراهن "یوسف جان" دیروز شده پاره
دَر می کشم این سوزن، در دست دگر تار است
همسایه ی ما امروز، خیرات به گردن داشت
یک قاب پلو آورد- همسایه ی غمخوار است
دیروز "صفر" از شهر، یک بوجیِ نان آورد
شُربای کچالو هم، امروز سرِ بار است
اوقات همه خوب است، وقتی که فراوانی ست!
خواهر به خدا شکر است، این نعمتِ بسیار است!
خواهر! نخوری غصه! مایان همگی خوبیم!
تنها غم این دوری بسیار دل آزار است...
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen