Donnerstag, 14. August 2014

قدرت والقاب . فصل دوم. نفوذ خلفای عرب وتوسعه ی القاب


نصیرمهرین 
                                   

 قدرت والقاب

                                                          فصل دوم
                                    نفوذ خلفای عرب و توسعۀ القاب
                                                
                                                 چون خلفا گنج فشانی کنی
                                                 تاج دهی تخت ستانی کنی

پیروزی تهاجمات سپاه عرب مسلمان، افزون برایجاد تغییرات درعربستان وملل مجاور، دگرگونی های بسیاری را درامپراطوری روبه زوال ساسانی، ماورأالنهروخراسان نیزبه وجودآورد. مراکزسیاسی متعدد را به متابعت مرکزیت اسلامی رسانید. دین واحدی رامسلط کرد واندیشه وباوری را که دین اسلام حامل آن بود، گسترش داد.
 دیری نگذشت که درپرتو تداوم حضورقدرتمندانۀ آن، فرهنگ متفاوتی با فرهنگ های پیشینۀ مناطق شکست یافته، از راه ساختار نظام مسلط وکارکردهای آن چهره نمود. اما فرهنگ پیشینه که درجوامع شکست دیده ومطیع وجود داشت ، یکسره ازمیان نرفت. طی گذشت زمان، آن فرهنگ مانند بسا موارد تاریخیی دیگر، گونه یی ازدرهم آمیختگی  وتأثیر پذیری وتأثیرگزاری را نیز همراه داشت . 
اگرچه شاهنشاهی ساسانی که درآستانۀ حملات مسلمانان درمنجلاب پوسیده گی داخلی بسرمی برد وبرای فروپاشی بنیاد های سیاسی اش ، دارای زمینه های مساعد تربود، اما با آنهم  تأثیراتی را که منجربه تقلید اعراب از بسا نهاد ها والقاب آن آن شد،برجای نهاد. اما، با تمام تأثیر پذیری های اعراب مسلمان، نفوذ معنوی خلفا،( اموی ها وعباسی ها) واز جمله لقب دهی ها به امرأ و سلاطین که موالی یاد می شدند، مسجل بود. 
سپاه اسلامی پس ازپیروزی ها با کسب ثروت ساسانی ها وپیش روی های مزید، به سوی خراسان وماورأالنهرکه درآن مناطق نیزافزایش روبه تزاید ثروت رابرای خویش همراه داشت ، به توان وظرفیت اثر گزاری دولت اسلامی افزود.
                                  Foto: ‎فصل دوم،
           قدرت و القاب، 
                         در تارنمای فردا  www.farda.org  و وئبلاگ خوشه

  khosha-weblog.blogspot.de  زیرعنوان نفوذ خلفای عرب و توسعۀ القاب، به نشر رسیده است. علاقمندان مطالعه این موضوع می توانند به نشانی های یاد شده مراجعه نمایند. در این جا بخش هایی از آن را می آورم:

                                              
                                                 چون خلفا گنج فشانی کنی
                                                 تاج دهی تخت ستانی کنی 

" . . . پیروزی تهاجمات سپاه عرب مسلمان، افزون برایجاد تغییرات درعربستان وملل مجاور، دگرگونی های بسیاری را درامپراطوری روبه زوال ساسانی، ماورأالنهروخراسان نیزبه وجودآورد. مراکزسیاسی متعدد را به متابعت مرکزیت اسلامی رسانید. دین واحدی رامسلط کرد واندیشه وباوری را که دین اسلام حامل آن بود، گسترش داد.
 دیری نگذشت که درپرتو تداوم حضورقدرتمندانۀ آن، فرهنگ متفاوتی با فرهنگ های پیشینۀ مناطق شکست یافته، از راه ساختار نظام مسلط وکارکردهای آن چهره نمود. اما فرهنگ پیشینه که درجوامع شکست دیده ومطیع وجود داشت ، یکسره ازمیان نرفت. طی گذشت زمان، آن فرهنگ مانند بسا موارد تاریخیی دیگر، گونه یی ازدرهم آمیختگی  وتأثیر پذیری وتأثیرگزاری را نیز همراه داشت .   . . .

اما تأثیردین اسلام وگسترش سریع آن متابعت هایی را همراه داشت که جوامع مغلوب ناگزیر به پذیرش آن بودند. ازآنجایی که برای تثبیت حاکمیت و تبلیغ واشاعۀ دین وآیین جدید ، طلب بیعت به خلیفه و خواندن خطبه به نام خلیفۀ اسلامی، یکی از ملزومات آن بود، تازه مسلمان شده گان ملزم بودند، که در خطبه ها،نام خلیفه، لقب ویا القاب او را نیز بیاورند واز او به عنوان اولاامراطاعت نمایند. . . .

 . . .  منظورقبولاندن آن براذهان توده های مردم بود، تا ذهنیت حق خدایی خلیفه برروی زمین را در اذهان مردم القأ نمایند. این چنین بود، که خلفای عباسی پسوند الله را درالقاب خویش داشتند. 
 بطورمثال آن القابی را که چند تن از خلفای عباسی برخویش نهاده بودند ، می نگریم :
معتصم بالله، واثق بالله، جعفرالمتوکل علی الله، منتصربالله ، احمدالمستعین بالله ومعتزبالله، محمد المعتهدی بالله  خلیفه المعتهدعلی الله بن متوکل . . .
درحالیکه هیچ یک ازین خلفای نامبرده با عدل وانصاف نبودند .
 جعفر المتوکل علی الله به شرارت نفس مشهور بود. در مجلس او هرکس درتمسخر بیشتر مبالغه می نمود، در خدمتش مقرب می گشت . . . و روایتی است که این خلیفه 4000 زن داشت.    
خلیفه دیگری (معتز بالله) ، " بر زین طلاکوب می نشست و درنواحی بغداد به تفرج می پرداخت "   
وآن همه عیاشی وظلم وستم " درزمان عباسیان، تحت نام اسلام وخلافت انجام شده است .  
خلفا (ودرینجا بیشتر منظور ما خلفای عباسی یا خلفای بغداد اند) تنها منظورحق خدایی حاکمیت خویش را مدعی نبودند، بلکه ازدادن القاب به موالی به مثابۀ رشوه وتحسین وتمجید وارضأ حرص قدرت جویان وخدمتگاران خویش، بهره می گرفتند. وچه بسا چون ازنیازهای تداوم سلطه ناشی می شد به اصطلاح امروزیان از دادن القاب به عنوان وسیلۀ تاکتیکی یا رهبردهای سیاسی  نیز استفاده می کردند .  . . 
 . . . . دارالخلافت بغداد با آن همه لقب بخشی هایی که چندین سده به آن مشغول بود، در برابر سپاه هلاکوخان به زانو درآمد .اما، با وجودی که  یکی از مراکز مهم لقب دهی از میان برداشته شد، فرهنگ لقب دهی ولقب گیری، همچنان توجیه نیاز به آن به گونه یی که خواجه نظام الملک گفته بود، به درازا کشید.
 « خواجه نظام الملک توسی، بزرگ ترین دیوانسالار ایران پس از اسلام، می گفت: " غرض لقب بیشتر آن است که مرد را بدان لقب بشناسند. به مثل، در مجلسی یا مجمعی صد کس نشسته باشند و از آن جمله ده تن محمد نام باشند. یکی آواز دهد که ای محمد! هر ده محمد را لبیک باید گفت... "
وهمان خواجه می گفت : " از ناموس های مملکت، یکی نگاه داشتن لقب و مرتبت و اندازۀ هر کس است" و می نالید که چرا لقب معاریف را به بازاری و دهقان داده اند و لقب قاضی و دهقان را به شاگرد و کدخدای ترک » . . .‎
از سوی دیگر، گردآوری نیروی انسانی وافزایش خزاین که از جوامع مغلوب بدست می آمد ، پسانتر ها به رونق یافتن کاخ های شاهانۀ اموی وعباسی تا پیدایش ورشد خوشگذرانی ومظالم وتبعیض های مختلف درقبال غیراعراب نیز تمام شد.
 درجریان آن همه تماس وتأثیرگزاری؛ اطلاعات ازجوامع تازه مسلمان شده درزمینه های تاریخ وفرهنگ وطرز حکومتداری، طرف استفادۀ آنها بود. درواقع اعراب از این جوامع درپهلوی گرفتن جزیه وخراج واشاعۀ دین اسلام،چیزهای درزمینه های نحوۀ حکومتداری نیزمی آموختند. اما تأثیردین اسلام وگسترش سریع آن متابعت هایی را همراه داشت که جوامع مغلوب ناگزیر به پذیرش آن بودند. ازآنجایی که برای تثبیت حاکمیت و تبلیغ واشاعۀ دین وآیین جدید ، طلب بیعت به خلیفه و خواندن خطبه به نام خلیفۀ اسلامی، یکی از ملزومات آن بود، تازه مسلمان شده گان ملزم بودند، که در خطبه ها،نام خلیفه، لقب ویا القاب او را نیز بیاورند واز او به عنوان اولاامراطاعت نمایند.
خلیفۀ دوم، حضرت عمرخطاب نخستین کسی بود که نام خویش را درخطبه آورد. (1) که رعایت آن به همه جوامع زیر استیلأ الزامی بود. پیرامون مقام خلیفه گفتنی است که : " خلافت ریاست عمومی در امور دین ودنیا به نیابت پیغمبر است. ابن خلدون در این باره گوید : « خلافت آنست که عموم مردم را به مقتضای نظر شرع به انجام مصالح آخرت ومصالح دنیا که مربوط به آنست وادار کنند. زیرا کارهای دنیا در نظر شرع به مصالح آخرت پیوسته است، بنا بر این خلافت در حقیقت جانشینی از صاحب شرع در نگهبانی دین وسیاست دنیاست. » . . . " (2)
خلیفه در پهلوی داشتن بار روحانی ، نمودار قدرت مادی نیز بود.خلفای اموی وعباسی سعی کردند تا آن امتیاز را که از تفوق و قدرت بالاتر حاکی بود، همواره دردست داشته باشند. تأثیر ونقش چنان نفوذ ونیاز بود که ابن اثیر فرمانروایان عباسی راخلیفه وشاهان وامیران وابسته را " سلطان" می خواند. (3) زیر عنوان سلطان بیشتر به موضوع می پردازیم.
از سوی دیگر، فراگیری ضرب زدن القاب در سکه های خلفای عباسی با تقلید ازساسانی ها وکابل شاهان، که درصفحات پیشتر از آن یادشد، وتأثیرلقب نهادن به زبان عربی دردودمان سامانی ها از آن تأثیرات حاکی است. به قول بارتولد ، " درطی سه سدۀ اول پس ازمبدأ تاریخ اسلامی،زبان عربی تقریباً لسان همۀ آثار منثور در سراسرمتصرفات مسلمانان بوده. از قرن چهارم هجری به تدریج فارسی ، زبان ادبی بخش شرقی جهان اسلام گشت واین مقام واهمیت خود را تاعهد ما نیز محفوظ داشته.  . ."(4)
درواقع می نگریم که اساس ذهنیت مبتنی بر مشروعیت سیاسی قدرت یا دست بالا داشتن خلفای اسلامی عملی می شد. مشروعیتی که وجه خویش را ازامتیازنیروی باحق بخشایش خداوند می گیرفت و به آهستگی هرقدرازعمرآن میگذشت، با تعبیر وتفسیروتعریف مورد نیاز حکومتداری ازاسلام ، ذهنیت مردم را از سهمگیری درادارۀ اموربا تفسیری که برای منافع  نیروهای حاکم به عمل می آمد، خلع سلاح می نمود. برمبنای همان عقیده بود که ابوجعفر منصورمی گفت :
" خلیفه به ارادۀ خدا، نه به ارادۀ مردم حکومت " می کند. ویا می گفت :" من مظهرقدرت خدا در زمین هستم. "  (5)
 لازم به یاد آوری است که در این زمینه ،با وجود اینکه دین مشترک و واحد بود، ولی به تدریج  با برداشت ها وتفسیر های متفاوت روبرو می گردید . مثلاً ابوبکر صدیق نخستین خلیفۀ اسلام و جانشین پیغمبر سخن دیگری داشت .ابوبکر گفته بود : اگراشتباه کردم به صلاح ام بازآید .
ویاعمرعبدالعزیز یکی ازخلفای اموی که به زهد وتقوا شهرت داشت، گفته است :
 من از شما بهتر نیستم .  (6)
اما ، درخلال آن تفسیروبرداشت بالاتروتعیین القاب مذهبی برای خلفای اموی وعباسی، منظورقبولاندن آن براذهان توده های مردم بود، تا ذهنیت حق خدایی خلیفه برروی زمین را در اذهان مردم القأ نمایند. این چنین بود، که خلفای عباسی پسوند الله را درالقاب خویش داشتند.
 بطورمثال آن القابی را که چند تن از خلفای عباسی برخویش نهاده بودند ، می نگریم :
معتصم بالله، واثق بالله، جعفرالمتوکل علی الله، منتصربالله ، احمدالمستعین بالله ومعتزبالله، محمد المعتهدی بالله  خلیفه المعتهدعلی الله بن متوکل . . .
درحالیکه هیچ یک ازین خلفای نامبرده با عدل وانصاف نبودند .
 جعفر المتوکل علی الله به شرارت نفس مشهور بود. در مجلس او هرکس درتمسخر بیشتر مبالغه می نمود، در خدمتش مقرب می گشت . . . و روایتی است که این خلیفه 4000 زن داشت.   (7) 
خلیفه دیگری (معتز بالله) ، " بر زین طلاکوب می نشست و درنواحی بغداد به تفرج می پرداخت "  (8)
وآن همه عیاشی وظلم وستم " درزمان عباسیان، تحت نام اسلام وخلافت انجام شده است .  (9)
خلفا (ودرینجا بیشتر منظور ما خلفای عباسی یا خلفای بغداد اند) تنها منظورحق خدایی حاکمیت خویش را مدعی نبودند، بلکه ازدادن القاب به موالی به مثابۀ رشوه وتحسین وتمجید وارضأ حرص قدرت جویان وخدمتگاران خویش، بهره می گرفتند. وچه بسا چون ازنیازهای تداوم سلطه ناشی می شد به اصطلاح امروزیان از دادن القاب به عنوان وسیلۀ تاکتیکی یا رهبردهای سیاسی  نیز استفاده می کردند .
البته در آن سوی دیگر، درمیان"موالی" یا حکمرانان تابع خلیفه، آرزوی دریافت القاب وجود داشت. پذیرش همان ذهنیت بهره گیری ازدین واستفادۀ ابزاری از آن را که خلفأ نهادینه کرده بودند، "موالی "نیزبکار می بست.
ازآنروبود که یکی ازمعروفترین شاهان سامانی، نصر، خودش را ناصرالحق نامید واین لقب درسکه نیز ضرب زده شد.
از اصطلاح "موالی"(صورت جمع مولی) یاد نمودیم پیش ازینکه پیرامون استفادۀ از القاب بیشتر تماس بگیریم ،اندکی در باب موالی وبرداشت خلفأ ازآن می آوریم :
" مولی درعربی در دو معنی متضاد به کاررفته است.هم حامی ، وهم وابسته وخادم وتحت الحمایه. ولی از وقتی که مولی به معنی دوم آن گسترش بی سابقه یافت، این کلمه وبه ویژه جمع آن موالی در مؤلفات عربی جز درهمین معنی دوم به کارنرفت .به همین سبب موالی در عرف اعراب طبقه یی بودند در مرتبۀ پایین تراز عرب، ونه برخوردار ازهمه حقوقی، که ایشان ازآن برخورداربودند. درزبان فارسی مولی هم چنان در معنی اول به کارمی رود ."  (10)
طمع وتوقع دریافت وکاربرد القاب در خراسان وماورأالنهر( که درنمونه های انتخاب شدۀ این متن برگزیده ایم ) از طرف شاهان وامیران، در بیشترین موارد مربوط به اندازه نقش آنان در خدمتگذاری به خلیفه بود . درآن توقع، حدود قدرت ویا تزلزل وآشفتگی خلفا( که درحدود 6 دهۀ آخر زمامداری خلفای عباسی بیشتر مشهود بود ) نیزتأثیرمیگذاشت .
خلیفۀ بغداد که قدرت روبه گسترش یعقوب لیث صفاروهدایای چشمگیری را دید که او با قتل وغارت وکشیدن شیرۀ جان مردم کابل وزابل وسیستان و . . . به بغداد می فرستاد، اجازه داد که نام یعقوب را در کنارنام خلیفه بیاورند ولقب " ملک الدنیا " ( شاه جهان ،جهانشاه)  را براوخواندند وگفتند که همه جهان اندرفرمان اوشده اند. (11)
 اما با آنهم صفاریان مورد اعتماد بغداد نبودند .
هنگامی که فزونخواهی ها وعصیانگری یعقوب حدومرزی نشناخت وآهنگ بغداد کرد، تاخلیفۀ بغداد رابه متابعت خویش بیاورد، ترس وهراسی که دردل خلیفه افتاد ، تنها با تدارک نظامی ومقابلۀ نظامی برای خلیفه مطرح نشد؛ خلیفه که علیرغم  بی اطمینانی وبی اعتمادی بریعقوب، چندی پیشتراورا خلعت ولقب داد واز آن بهره می گرفت ویعقوب نیزبا یافتن جای در خطبه ها درکنار نام خلیفه از آن حربه بهره می جست، با سلاح تکفیراز جانب خلیفه مواجه شد .آنگاه نام بعقوب را ازخطبه ها دور کردند واز او به عنوان عصیانگر ومحارب با خدا یاد نمودند والقاب داده شده به او را بازستانیدند . در فرجام چنان مورد خشم قرارگرفت که درپی آن حتا جان سالم بدرنبرد.
در بارۀ یعقوب لیث برعلاوۀ لقب صفار(مسگر)که از پیشۀ پدری اش برخاسته بود، دربسا از نبشته های سده ها پیش ومعاصر لقب عیار را نیز به کار برده اند. دراینجا به دلیل دور نشدن از موضوع از بحث آن میگذریم. اینقدرقابل یادهانی میدانیم که مطابق پاره یی ازمدارک ، پیش ازدست یافتن به قدرت، کارنامه های را که به عیاران نسبت دا ده اند ، میشود دراو سراغ کرد. اما بخش قابل ملاحظۀ زنده گی او درقتل وغارت وبیرحمی هایی سپری شده است، که با اوصاف تعریف شده از عیاران سازگاری نمی یابد.        
چنانچه بعدتر با مثال های بیشتری می بینیم ،گاهی لقبی درمورد اشخاص دارندۀ شهرت از طرف عامۀ مردم ویا منابع غیردولتی وغیررسمی به کار رفته است، که معرف اوصاف او بوده است . ازهمین گونه لقب ها،برای یعقوب، لقب "سندان " را داده بودند . لقبی که شاید بهترازهرنام ونشان وعنوان دیگری شایستۀ یعقوب بود. زیرا لجاج، ثبات وستیزه جویی وپافشاری هایی که روی تصامیم خود داشت ، با آن لقب سازگاری داشت. (12)
به دنبال مرگ یعقوب،(265.ق.) بغداد بر جانشین او،عمرولیث صفاراعتمادی نداشت. با وجود اطاعت عمرولیث از خلیفه معتضد بالله ، بغداد فراموش نکرده بود ، که اوبرادریعقوب است . بغداد دغدغۀ خاطر داشت که عمر ولیث با یافتن توان وقدرت بیشتر ،راه عصیان درپیش خواهد گرفت. ازآنروخلفای بغداد،ازتضادهای امیران محلی استفاده نموده ، سامانیان را که عمرولیث در حال ستیز وآویز باایشان بود ، مورد عنایت قراردادند . نتیجه چنان شد که عمرولیث پس از شکست درجنگی ، ازطرف امیراسماعیل سامانی دستگیر شد وبه درخواست خلیفه به بغداد منتقل گردید .
امیرسامانی با وجود عدم رضایت در انتقال او، فرمان بغداد را پذیرفت وپاداشی را که به دست آورد، منشور حکومت برخراسان   (13) بود .
دردورۀ شکوه و جریان پسین روبه زوال سامانیان ویژه گیی قناعت به لقب امیروکمتر بهره گیری از زبان عربی نیزجلب نظرمی نماید.همانست که جزچند مورد ، " تاپایان دولت خود به داشتن لقب سادۀ امیر خشنود بودند.برخلاف برخی سلاله هایی که درپایان قرن دهم میلادی( چهارم هجری )در مغرب عالم اسلام ظهورکردند، سامانیان عنوان خلافت به خود نبستند. " (14)
یکی از دلایل آن علاقمندی به زبان فارسی یا دری بود.این تمایل به زبان فارسی در حدودی بوده که در نمازهای پنجگانه نیزاززبان فارسی استفاده می شد . از تاریخ بخارا نقل شده است ، که " وقتی مردم در مسجد نماز می خواندند هنگام رکوع، مؤذن با نگ می زد که: نگون کنیت وموقع سجود فریاد می زد : نگون با نگون کنیت.  "(15)
سامانیان دراوضاعی که خلافت بغداد دربحران مزمن وعلاج ناپذیری بسرمی برد ، ازرسمیت شناختن حق خلافت القادربالله امتناع ورزیدند. و آن سوتر، چون آل بویه سر برآوردبود ، که سردشمنی وسیتزبا سامانیان درپیش گرفته بود. روابط آل بویه با بغداد بسیار حسنه شد. حتا بغداد تحت تأثیر آل بویه قرارگرفت. این موضوع سبب شد که سامانیان ازخلافت القادربالله سرباززده والطایع مخلوع را همچنان به عنوان خلیفه پذیرفتند. تا اینکه محمود غزنوی با شکست سامانیان آن سیاست را تغییرداد ونظر بغداد را به خویش معطوف نمود .
همانگونه که متناسب به میزان قدرت سامانیان ویا حدود وابستگی واطاعت آنها از دربار بغداد ، موضوع لقب مطرح بود ، خود امیران سامانی در چارچوب امکانات واستقلال خود به امرای محلی القاب می دادند. یکی از نمونه های آن امیرابوالمظفر، ابوعلی احمد بن محمد، ملقب به فخرالدوله" از امرای آل محتاج است، وآل محتاج از خانواده های بزرک ماورالنهر بودند، وهمواره در عهد ملوک سامانیه وغزنویه مصدر کارهای بزرگ ومنصب عالی می گشتند. در سنۀ 312، امیر نصر بن احمد سامانی سپهسالاری وحکمرانی خراسان را به وی مفوض فرمود . . . "( 16)
شایان یادآوری است که دادن القاب به زیردستان،به عنوان وسیلۀ تطمیع وخدمتگزاری بهتر برای حاکمیت، همواره نتیجه مطلوب  ومورد نظر را با خود نداشته است . از میان موارد متعددی که دردورۀ سامانی ها وجود دارد ، مثال سپهسالار جاه طلب و تاریخ سازی را می آوریم که بکتوزون نام داشت :
امرای سامانی ازبکتوزون در جنگهای متعددی بهره گرفتند. پیروزی هایی که او بدست آورد، سبب شد که القابی را نصیب شود . اما در فرجام کاربا توجه به ضعف درونی ساختار حاکمیت سامانیان که در واقع عصر زوال آنها فرا رسیده بود ، وبا توجه به زمینه های هردم مساعد ذهنیت جاه طلبانه ، بکتوزون چشمان امیر سامانی را کشید . و دارالخلافت بغداد با آن همه لقب بخشی هایی که چندین سده به آن مشغول بود، در برابر سپاه هلاکوخان به زانو درآمد .اما، با وجودی که  یکی از مراکز مهم لقب دهی از میان برداشته شد، فرهنگ لقب دهی ولقب گیری، همچنان توجیه نیاز به آن به گونه یی که خواجه نظام الملک گفته بود، به درازا کشید.
 « خواجه نظام الملک توسی، بزرگ ترین دیوانسالار ایران پس از اسلام، می گفت: " غرض لقب بیشتر آن است که مرد را بدان لقب بشناسند. به مثل، در مجلسی یا مجمعی صد کس نشسته باشند و از آن جمله ده تن محمد نام باشند. یکی آواز دهد که ای محمد! هر ده محمد را لبیک باید گفت... "
وهمان خواجه می گفت : " از ناموس های مملکت، یکی نگاه داشتن لقب و مرتبت و اندازۀ هر کس است" و می نالید که چرا لقب معاریف را به بازاری و دهقان داده اند و لقب قاضی و دهقان را به شاگرد و کدخدای ترک » (17) 
                                                   ادامه دارد                    
 


                             توضیحات و رویکردهای فصل دوم
1.     بارتولد. تر کستاننامه، ترکستان درعهد هجوم مغول.ترجمۀ کریم کشاورز.ص 477 چاپ دوم 1366 خورشیدی،.انتشارات آگاه .تهران .ایران  
2.     تاریخ سیاسی اسلام پاینده ص 444 
3.     دکترعلینقی منزوی.امام محمد غزالی. خورشید سواران. مجموعۀ چندین مقاله. آراسته ی، دکتر محمود امامی نائینی، ص165.چاپ  سلمان فارسی .نشرمتین. تهران 1371 خورشیدید. 
4.     بارتولد ترکستان نامه. ص34
5.       منبع بالا ص   222
6.     ص 222اثر پیشین
7.      باستانی پاریزی، یعقوب لیث صفار.. ص164. چاپ دوم، 1379خورشیدی
8.      ص166 یعقوب .
9.      اثرپیشین ص 168
10.                       تاریخ وفرهنگ ایران دردوران انتقال از عصرساسانی به عصراسلامی . دکترمحمد محمدی جلایری . جلداول. چاپ دوم 1379. انتشارات توس. تهران .ایران.
11.                        یعقوب لیث .اثریادشده. ص 112
12.                         منبع بالا
13.                         تاریخ بخارا.ابوبکر محمد جعفرالنرشخی. تلخیص محمد بن زفر بن عمر. تصحیح وتحشیه مدرس رضوی .ص 122 / 123.بود.
14.                         تاریخ غزنویان. کیفورد ادموند باسورث .ص 27.  ترجمۀ حسن انوشه .1356. تهران . ایران
15.                        ص 384 تاریخ بخارا
16.                         عروضی سمرقندی ، چهارمقاله. ص 168 از روی تصحیح محمد قزوینی . تعلیقات قزوینی چاپ سال 1382. تهران . ایران  .
17.                       حمید رضا حسینی ، پایان صنعت لقب سازی. تارنمای  جدید آنلاین جولای 2008.


Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen