Mittwoch, 23. Mai 2012

موافقتنامۀ ستراتیژیک امریکا وافغانستان . . . یار




ﯾﺎر
                                       


ﻣﻮاﻓﻘﺘﻨﺎﻣﻪ 
ﺳﺘﺮاﺗﯿﮋﯾﮏ اﻣﺮﯾﮑﺎ 
و اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن ﺑﻨﯿﺎد 
ﺣﻘﻮﻗﻰ ﻧﺪارد




     اﻣﺮﯾﮑﺎ ﻣﻰ ﺗﻮاﻧﺴﺖ ﻣﻮاﻓﻘﺘﻨﺎﻣﻪ درازﻣﺪت را
ﺑﺎ اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن اﻣﻀﺎ ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﺮ ﭘﺎﯾﻪ ﻫﺎى ﻣﺴﺘﺤﮑﻢ
ﺣﻘﻮﻗﻰ و ﺣﻤﺎﯾﺖ ﻣﺮدم اﺳﺘﻮار ﺑﺎﺷﺪ. اﻣﺎ اﻣﺮﯾﮑﺎ
اﯾﻦ ﮐﺎ ر را ﻧﮑﺮد و ﺑﺮﻋﮑﺲ ﻣﻮاﻓﻘﺘﻨﺎﻣﻪ ﯾﻰ را ﺑﺎ
ﮔﺮوه ﮐﺮزى اﻣﻀﺎ ﮐﺮد ﮐﻪ ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ از ﺣﻤﺎﯾﺖ ﻧﻬﺎد
ﻫﺎى دوﻟﺘﻰ و ﻣﺮدم اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن ﻣﺒﺮا اﺳﺖ، ﺑﻠﮑﻪ
ﻣﺎﻫﯿﺖ، ﻣﺮاﺳﻢ و ﻃﺮز اﻣﻀﺎ و زﻣﯿﻨﻪ ﺳﺎزى ﻫﺎى
دﺳﯿﺴﻪ آﻣﯿﺰ ﺑﺨﺎﻃﺮ اﺟﺮاى اﯾﻦ ﮐﺎر ﻧﺎرﺿﺎﯾﯿﺘﻰ
زﯾﺎد را در ﻣﯿﺎن ﻣﺮدم اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن ﺑﻮﺟﻮد آورده
اﺳﺖ.
ﻣﺘﻦ ﻣﻮاﻓﻘﺘﻨﺎﻣﻪ از ﯾﮏ دروغ ﺷﺎﺧﺪار آﻏﺎز و
ﺑﺎ ﯾﮏ ﺗﻘﻠﺐ ﻋﻠﻨﻰ و آﺷﮑﺎرا اداﻣﻪ ﯾﺎﻓﺘﻪ اﺳﺖ.
در اوﻟﯿﻦ ﭘﺎراﮔﺮاف دﯾﺒﺎﭼﻪ اﯾﻦ ﻣﻮاﻓﻘﺘﻨﺎﻣﻪ آﻣﺪه
اﺳﺖ:
 «دوﻟﺖ ﺟﻤﻬﻮرى اﺳﻼﻣﻰ اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن (از اﯾﻦ
ﭘﺲ اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن) و دوﻟﺖ اﯾﺎﻻت ﻣﺘﺤﺪه آﻣﺮﯾﮑﺎ
(از اﯾﻦ ﭘﺲ اﯾﺎﻻت ﻣﺘﺤﺪه) از ﺳﺎل 1380) 2001
ﻫﺠﺮى ﺷﻤﺴﻰ) ﺑﺪﯾﻦ وﺳﯿﻠﻪ در ﻫﻤﮑﺎرى ﻧﺰدﯾﮏ
ﺑﻪ ﻣﻨﻈﻮر دﻓﻊ ﺗﻬﺪﯾﺪ ﻫﺎى ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺻﻠﺢ و اﻣﻨﯿﺖ
ﺟﻬﺎﻧﻰ و ﺑﻪ ﻫﺪف ﮐﻤﮏ ﺑﻪ ﻣﺮدم اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن
ﺑﺮاى ﺗﺎﻣﯿﻦ آﯾﻨﺪه ﺑﺎ اﻣﻦ، دﻣﻮﮐﺮاﺗﯿﮏ و ﺷﮑﻮﻓﺎ،
ﻗﺮار داﺷﺘﻪ اﻧﺪ ﮐﻪ ﺣﺎﺻﻞ آن اﻣﺮوز ﻗﺮار ﮔﺮﻓﺘﻦ
اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن در ﻣﺴﯿﺮ ﺧﻮدﮐﻔﺎﯾﻰ ﭘﺎﯾﺪار در اﻣﻨﯿﺖ،
ﺣﮑﻮﻣﺖ دارى و ﺗﻮﺳﻌﻪ اﺟﺘﻤﺎﻋﻰ و اﻗﺘﺼﺎدى،
و ﻫﻤﮑﺎرى ﺳﺎزﻧﺪه در ﺳﻄﺢ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﻣﻰ ﺑﺎﺷﺪ»
  در ﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ده ﺳﺎل ﺣﻀﻮر ﺧﺎرﺟﻰ در
اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن ﺣﺎﺻﻞ ﻣﺜﺒﺖ ﻧﺪاﺷﺘﻪ، اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن ﺧﻮد
ﮐﻔﺎ ﻧﯿﺴﺖ، وﺿﻊ اﻣﻨﯿﺘﻰ در ﺑﺪ ﺗﺮﯾﻦ ﺣﺎﻟﺖ
ﻗﺮار دارد، ﻣﻔﺴﺪﺗﺮﯾﻦ ﺣﮑﻮﻣﺖ دﯾﮑﺘﺎﺗﻮر و
ﻣﺴﺘﺒﺪ ﻣﺎﻓﯿﺎﯾﻰ در اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن اﯾﺠﺎد ﺷﺪه، ﺗﻮﺳﻌﻪ
اﻗﺘﺼﺎدى و اﺟﺘﻤﺎﻋﻰ ﻣﻮﺟﻮد ﻧﺒﻮده و اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن
در آﺧﺮﯾﻦ ردﯾﻒ ﻓﻘﯿﺮ ﺗﺮﯾﻦ ﮐﺸﻮر ﻫﺎى دﻧﯿﺎ
ﻗﺮار دارد.
    ﭘﺎراﮔﺮاف دوم از ﯾﮏ ﺗﻘﻠﺐ ﺷﺮم آور و
ﯾﮏ اﻗﺪام ﻏﯿﺮ ﻗﺎﻧﻮﻧﻰ ﻣﺨﺎﻟﻒ ﻗﺎﻧﻮن اﺳﺎﺳﻰ
اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن آﻏﺎز ﺷﺪه اﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﻰ ﻧﻮﯾﺴﺪ:
««ﺑﺎ ﺗﺎﮐﯿﺪ روى ﻧﯿﺎز ﺑﻪ ﺣﻔﻆ دﺳﺘﺎوردﻫﺎى ده
ﺳﺎل ﮔﺬﺷﺘﻪ، اﺣﺘﺮام ﺑﻪ ﻗﺎﻧﻮن اﺳﺎﺳﻰ اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن،
ﺣﻘﻮق زﻧﺎن و آزادى ﺑﯿﺎن و ﺑﺎ در ﻧﻈﺮ داﺷﺘﻦ
وﺿﻌﯿﺖ ﺣﺎﮐﻢ در ﻣﻨﻄﻘﻪ، ﻫﻤﮑﺎرى ﻫﺎى
اﺳﺘﺮاﺗﮋﯾﮏ ﺑﺎ اﯾﺎﻻت ﻣﺘﺤﺪه آﻣﺮﯾﮑﺎ، ﮐﻪ ﯾﮏ
دوﺳﺖ اﺳﺘﺮاﺗﮋﯾﮏ ﻧﻈﺎم و ﻣﺮدم اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن
ﻣﻰ ﺑﺎﺷﺪ؛ ﺑﻪ ﻣﻨﻈﻮر ﺗﺎﻣﯿﻦ اﻣﻨﺘﯿﺖ ﺳﯿﺎﺳﻰ،
اﻗﺘﺼﺎدى و ﻧﻈﺎﻣﻰ ﮐﺸﻮر ﺿﺮورى ﭘﻨﺪاﺷﺘﻪ
ﻣﻰ ﺷﻮد.»
   اﯾﻦ ﺗﻘﻠﺐ ﺗﺪوﯾﺮ «ﻟﻮﯾﻪ ﺟﺮﮔﻪ» ﻣﻰ ﺑﺎﺷﺪ. ﻟﻮﯾﻪ
ﺟﺮﮔﻪ ﮐﻪ در اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن از اﻧﺴﺘﯿﺘﻮت ﻫﺎى رواﺟﻰ
ﻗﺪرت اﺳﺖ، در ﻗﺎﻧﻮن اﺳﺎﺳﻰ ﺑﻪ ﺻﺮاﺣﺖ
ﺗﺴﺠﯿﻞ ﮔﺮدﯾﺪه اﺳﺖ. ﺿﻌﻒ اﻣﺮﯾﮑﺎ در آن ﺑﻮد
ﮐﻪ ﮐﺎر ﺧﻮد را در ﺑﺎﻻى ﺟﺴﺪ ﺧﻮن آﻟﻮد ﻗﺎﻧﻮن
اﺳﺎﺳﻰ اﻧﺠﺎم داد و ﻧﻈﺎم ﻣﺘﮑﻰ ﺑﺮ اﺳﺎس ﻗﺎﻧﻮن
اﺳﺎﺳﻰ را ﺑﻪ رﯾﺸﺨﻨﺪ ﮔﺮﻓﺖ و ﭘﺮوﺳﻪ دوﻟﺖ
دارى در اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن ﺑﻰ اﻋﺘﺒﺎر ﺳﺎﺧﺖ.
اﻣﺮﯾﮑﺎ ﭼﻪ ﻣﺸﮑﻞ داﺷﺖ ﮐﻪ ﻟﻮﯾﻪ ﺟﺮﮔﻪ ﻗﺎﻧﻮن
اﺳﺎﺳﻰ را ﻃﻔﺮه رﻓﺖ و ﻟﻮﯾﻪ ﺟﺮﮔﻪ ﺗﻘﻠﺒﻰ و
ﻏﯿﺮ ﻗﺎﻧﻮﻧﻰ را داﯾﺮ ﻧﻤﻮد. زﯾﺮا ﻧﻤﺎﯾﻨﺪﮔﻰ ﻣﺮدم
اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن را ارزش ﻧﻤﯿﺪﻫﺪ و ﻃﺮﻓﺪار اﯾﺠﺎد
دوﻟﺖ در اﯾﻦ ﮐﺸﻮر ﻧﯿﺴﺖ.
    ﻣﻮﺿﻮع ﺣﺎﮐﻤﯿﺖ ﻣﻠﻰ ار ﻣﻬﻤﺘﺮﯾﻦ ﻣﺴﺎﻟﻪ
ﺣﯿﺎت ﺳﯿﺎﺳﻰ ﯾﮏ ﻣﻠﺖ اﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺪون آن ﻧﻤﻰ
ﺗﻮان ﮐﺸﻮرى وﺟﻮد داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ. در ﯾﮑﻰ از
ﭘﺎراﮔﺮاف ﻫﺎى دﯾﺒﺎﭼﻪ ﻣﻮاﻓﻘﺘﻨﺎﻣﻪ آﻣﺪه اﺳﺖ:
«اﺣﺘﺮام ﺑﻪ ﺣﺎﮐﻤﯿﺖ ﻣﻠﻰ و ﺑﺮاﺑﺮى دوﻟﺖ ﻫﺎ
ﺗﻌﻬﺪات اﯾﻦ ﻫﻤﮑﺎرى را ﺗﺸﮑﯿﻞ ﻣﻰ دﻫﺪ.
اﺣﺘﺮام ﺑﻪ ﺣﺎﮐﻤﯿﺖ ﻗﺎﻧﻮن و ﻫﻤﭽﻨﯿﻦ رﻋﺎﯾﺖ
ﺻﺮﯾﺢ و روﺷﻦ ﻗﺎﻧﻮن اﺳﺎﺳﻰ و ﺗﻤﺎﻣﻰ ﻗﻮاﻧﯿﻦ
ﻧﺎﻓﺬه اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن ﺑﻨﯿﺎد ﻫﺎى اﯾﻦ ﻫﻤﮑﺎرى را
ﻗﻮت ﻣﻰ ﺑﺨﺸﻨﺪ. ﻃﺮﻓﯿﻦ ﺑﺮ ﺗﻌﻬﺪ ﻧﯿﺮوﻣﻨﺪ ﺷﺎن
ﺑﻪ ﺣﺎﮐﻤﯿﺖ ﻣﻠﻰ، اﺳﺘﻘﻼل، ﺗﻤﺎﻣﯿﺖ ارﺿﻰ و
وﺣﺪت ﻣﻠﻰ اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن، ﻣﺠﺪدا ﺗﺎﮐﯿﺪ ﻣﻰ دارﻧﺪ.»
    وﻟﻰ اﯾﻦ اﺻﻞ را ﺷﺪﯾﺪا ﻧﻘﺾ ﮐﺮده و
ﺣﺎﮐﻤﯿﺖ ﻣﻠﻰ را در ﻣﻮاد ﻣﻮاﻓﻘﺘﻨﺎﻣﻪ ﻧﺎﺑﻮد
ﮐﺮده اﺳﺖ.  ﭼﻨﺎﻧﭽﻪ در ﻓﻘﺮه ﺳﻮم ﺑﺨﺶ دوم
ﻣﻮاﻓﻘﺘﻨﺎﻣﻪ آﻣﺪه اﺳﺖ:
« ... ﺟﻬﺖ ﺗﺤﮑﯿﻢ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﮐﻔﺎﯾﺖ و ﻣﻮﺛﺮﯾﺖ
ﻫﺮ ﺳﻪ ﻗﻮه دوﻟﺖ ﻣﺒﺘﻨﻰ ﺑﺮ ﻣﺮﮐﺰى ﺑﻮدن
ﻧﻈﺎم ﺣﮑﻮﻣﺘﻰ، و ﺣﻤﺎﯾﺖ از ﺷﮑﻮﻓﺎﺋﻰ ﯾﮏ
ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻣﺪﻧﻰ ﭘﻮﯾﺎ ﺑﻪ ﺷﻤﻮل رﺳﺎﻧﻪ ﻫﺎى آزاد و
ﺑﺎز، ﺗﻘﻮﯾﺖ ﻣﻰ ﮐﻨﺪ.»
   در ﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﺗﻌﯿﯿﻦ ﻧﻈﺎم ﻣﻨﺎﺳﺐ ﯾﮑﻰ از ﻣﻈﺎﻫﺮ
ﻧﺨﺴﺘﯿﻦ ﺣﺎﮐﻤﯿﺖ ﻣﻠﻰ اﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﺮدم ﺣﻖ دارد،
ﻧﻈﺎم ﻣﻮرد ﻧﯿﺎز ﺷﺎن را ﺗﻌﯿﯿﻦ ﮐﻨﻨﺪ، ﻣﺘﻤﺮﮐﺰ
(دﯾﮑﺘﺎﺗﻮرى) ، ﻏﯿﺮ ﻣﺘﻤﺮﮐﺰ (دﻣﻮﮐﺮاﺳﻰ)،
رﯾﺎﺳﺘﻰ ﯾﺎ ﭘﺎرﻟﻤﺎﻧﻰ ، از اﺳﺎﺳﻰ ﺗﺮﯾﻦ ﺣﻘﻮق
ﺳﯿﺎﺳﻰ ﻣﺮدم اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن اﺳﺖ. در ﺗﺎرﯾﺦ ﻗﺮارداد
ﻫﺎى ﺑﯿﻦ اﻟﻤﻠﻠﻰ و ﻣﻮاﻓﻘﺘﻨﺎﻣﻪ ﻫﺎ اﯾﻦ ﺳﺎﺑﻘﻪ وﺟﻮد
ﻧﺪارد ﮐﻪ ﻧﻈﺎم ﺳﯿﺎﺳﻰ ﮐﺸﻮر ﻣﺴﺘﻘﻞ ﻣﺮﺑﻮط و
ﻣﻨﻮط ﺑﻪ  ﻗﺮارداد ﯾﺎ ﻣﻮاﻓﻘﺘﻨﺎﻣﻪ ﺧﺎرﺟﻰ ﺑﺎﺷﺪ.
اﯾﻦ ﻧﻮرم ﻣﻮاﻓﻘﺘﻨﺎﻣﻪ ﺣﺎﮐﻤﯿﺖ ﻣﻠﻰ اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن را
واﺿﺢ و روﺷﻦ از ﺑﯿﻦ ﻣﯿﺒﺮد.
   ﻣﻮﺿﻮع ﺑﺴﯿﺎر ﻣﻬﻢ ﮐﻪ اﯾﻦ ﻣﻮاﻓﻘﺘﻨﺎﻣﻪ را از
ﺑﻨﯿﺎد ﺣﻘﻮﻗﻰ اش ﺧﺎرج ﻣﻰ ﺳﺎزد، ﻃﺮﻓﯿﻦ ﻗﻀﯿﻪ
اﺳﺖ. ﻫﺮ ﻗﺮاداد ﺑﯿﻦ اﻟﻤﻠﻠﻰ دو ﻃﺮف دارد. وﻟﻰ
در اﯾﻦ ﻣﻮاﻓﻘﺘﻨﺎﻣﻪ ﻃﺮف اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن در ﺣﻘﯿﻘﺖ
وﺟﻮد ﻧﺪارد. ﺷﺎﯾﺪ ﺧﻮاﻧﻨﺪه ﻫﺎ ﺑﮕﻮﯾﻨﺪ ﮐﻪ رﯾﯿﺲ
ﺟﻤﻬﻮر اﻣﻀﺎ و ﭘﺎرﻟﻤﺎن اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن آﻧﺮا ﺗﺎﯾﯿﺪ
ﮐﺮده اﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﺮاﺣﻞ «ﻗﺎﻧﻮﻧﻰ» اش ﻃﻰ ﺷﺪه
اﺳﺖ.
   وﻟﻰ ﻣﻦ آﻧﺮا ﯾﮑﻄﺮﻓﻪ ﻣﻰ ﮔﻮﯾﻢ زﯾﺮا در
اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن ﺳﻪ ﻣﺮﺟﻊ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺮ اﻣﻀﺎى ﻗﺮار داد
ﻧﻘﺶ ﻣﯿﺪاﺷﺖ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺳﻪ آن اﺻﻠﻰ و ﮐﺎﻣﻞ
ﻧﺒﻮده اﺳﺖ.
ﻣﺮﺟﻊ اول رﯾﯿﺲ ﺟﻤﻬﻮر اﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎ اﻧﺘﺨﺎﺑﺎت
ﺗﻘﻠﺒﻰ ﻗﺪرت را ﮔﺮﻓﺖ و اﯾﻦ رﯾﯿﺲ ﺟﻤﻬﻮر ﺑﺎ
ﺧﺎرج ﺑﯿﺸﺘﺮ واﺑﺴﺘﻪ ﮔﻰ دارد، ﺗﺎ ﻣﺮدم اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن.
ﻣﺮﺟﻊ دوم: ﭘﺎرﻟﻤﺎن اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن اﺳﺖ ﮐﻪ از ﻫﻤﺎن
روز اﯾﺠﺎد آن زﯾﺮ ﺿﺮﺑﻪ ﻫﺎى دﺳﯿﺴﻪ، ﻣﺪاﺧﻠﻪ،
ﺗﻘﻠﺐ ﮐﺮزى ﻗﺮار داﺷﺖ و در اﺧﯿﺮ ﺑﺎ ﺗﻬﺎﺟﻢ
ﻧﻈﺎﻣﻰ در ﺗﺮﮐﯿﺐ آن ﺗﻐﯿﯿﺮات وارد ﺷﺪ.
اﯾﻦ ﻓﺸﺎر ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻫﻤﯿﻦ روز ﺑﻮد ﮐﻪ روﺣﯿﻪ
ﻧﻤﺎﯾﻨﺪﮔﻰ ﻣﺮدم در ﭘﺎرﻟﻤﺎن ﻧﺎﺑﻮد ﮔﺮدد ﮐﻪ اﯾﻦ
ﮐﺎر اﻧﺠﺎم ﺷﺪ.
ﻣﺮﺟﻊ ﺳﻮم ﻣﺮدم اﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ذﻫﻨﯿﺖ آﻧﻬﺎ
در ﻧﻈﺮ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻣﻰ ﺷﺪ. ﺑﻪ ذﻫﻨﯿﺖ ﻣﺮدم اﺣﺘﺮام
ﻧﺸﺪ، ﺑﻠﮑﻪ ﺑﺨﺎﻃﺮ ذﻫﻨﯿﺖ ﺳﺎزى ﻓﻀﺎى دﻫﺸﺖ
و اﺧﺘﻨﺎق ﺑﻮﺟﻮد آﻣﺪ اﻓﺮاد اﻧﺘﺤﺎرى ﮐﺮزى ﺗﺎ
دروازه ﻫﺎى ارگ رﯾﺎﺳﺖ ﺟﻤﻬﻮرى آورده ﺷﺪه
و ذﻫﻨﯿﺖ ﮐﺎذب ﻧﺎﺷﻰ از ﺗﺮس و ﺗﻬﺪﯾﺪ اﯾﺠﺎد
ﮔﺮدﯾﺪ و ﺑﻌﺪ در ﻧﺘﯿﺠﻪ ﯾﮏ اﻗﺪام ﻋﻠﻨﻰ ﭘﺎﻣﺎل
ﮐﺮدن ﻗﺎﻧﻮن اﺳﺎﺳﻰ ﻟﻮﯾﻪ ﺟﺮﮔﻪ ﻏﯿﺮ ﻗﺎﻧﻮﻧﻰ
داﯾﺮ ﺷﺪ ﺗﺎ اﺳﺘﻨﺎدى ﺑﺎﺷﺪ، ﺑﺨﺎﻃﺮ اﻣﻀﺎى اﯾﻦ
ﻣﻮاﻓﻘﺘﻨﺎﻣﻪ.
 ﭘﺲ در اﻣﻀﺎى اﯾﻦ ﻣﻮاﻓﻘﺘﻨﺎﻣﻪ ﺟﺎﻧﺒﯿﻦ وﺟﻮد
ﻧﺪارد. ﻫﺮدو ﺟﺎﻧﺐ ﯾﮏ ﺟﺎﻧﺐ اﺳﺖ. ﭘﺎﯾﻪ
ﺣﻘﻮﻗﻰ اﯾﻦ ﻗﺮارداد ﮐﺎذب و ﻟﺮزان اﺳﺖ.
  ﻣﻮﺿﻮﻋﺎﺗﻰ دﯾﮕﺮ ﻣﺎﻧﻨﺪ اﺑﻬﺎﻣﺎت در ﻣﺘﻦ ﺳﻨﺪ،
ﺧﻼى ﻗﺎﻧﻮﻧﻰ، ﺗﺪاﺧﻞ روﺷﻦ در ﺻﻼﺣﯿﺖ
ﯾﮏ دوﻟﺖ، ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺻﻼﺣﯿﺖ ﻫﺎى ﻧﺎﻣﺤﺪود و
ﻣﺮﻣﻮز در ﺑﺨﺶ ﻫﺎى اﻗﺘﺼﺎد، ﻣﻌﺎدن، ارﺗﺒﺎﻃﺎت
و ﺗﺮاﻧﺸﭙﻮرت، از ﭼﻮﮐﺎت ﯾﮏ ﻣﻮاﻓﻘﺘﻨﺎﻣﻪ دو
ﮐﺸﻮر ﻣﺴﺘﻘﻞ ﺧﺎرج ﺑﻮده و ﮔﺎﻫﻰ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺗﺴﻠﯿﻤﻰ
ﯾﮏ ﮐﺸﻮر ﺑﻪ ﮐﺸﻮر دﯾﮕﺮ ﻣﺸﺎﺑﻪ ﻣﻰ ﺑﺎﺷﺪ. ﻣﺎﻧﻨﺪ
ﺗﺴﻠﯿﻤﻰ دوﻟﺖ ﻓﺎﺷﯿﺴﺖ ﺟﺮﻣﻨﻰ ﺑﻪ ﮐﺸﻮر ﻫﺎى
ﭘﯿﻤﺎن اﻧﺘﺎﻧﺖ(ﺷﻮروى، اﻣﺮﯾﮑﺎ، اﻧﮕﻠﺴﺘﺎن و
ﻓﺮاﻧﺴﻪ). ﺗﻌﯿﯿﻦ ﻧﻄﺎم ﺳﯿﺎﺳﻰ و ﺣﻤﺎﯾﺖ از آن
ﺑﻪ ﺗﺴﻠﯿﻤﻰ ﻧﺰدﯾﮑﻰ دارد ﺗﺎ ﻣﻮاﻓﻘﺘﻨﺎﻣﻪ. اﻣﻀﺎى
ﻣﻮاﻓﻘﺘﻨﺎﻣﻪ ﻫﺎى ﻣﺸﺎﺑﻪ از ﻃﺮف ﮐﺮزى ﺑﺎ ﺟﺮﻣﻨﻰ،
ﻓﺮاﻧﺴﻪ و ﮐﺸﻮر ﻫﺎى دﯾﮕﺮ ﻣﺜﺎل ﺗﺴﻠﯿﻤﻰ ﺟﺮﻣﻨﻰ
ﺑﯿﻦ ﮐﺸﻮر ﻫﺎى اﻧﺘﺎﻧﺖ را ﻗﻮى ﺗﺮى ﻣﻰ ﺳﺎزد.
    ﻧﻘﺺ ﺣﻘﻮﻗﻰ ﻣﻮاﻓﻘﺘﻨﺎﻣﻪ ﮐﻪ ﺗﺎﯾﯿﺪ ﮐﻨﻨﺪه
ﯾﮑﻄﺮﻓﻪ ﺑﻮدن آن ﻧﯿﺰ ﻣﯿﺒﺎﺷﺪ، اﯾﻦ اﺳﺖ ﮐﻪ ﻃﺮف
اﻣﺮﯾﮑﺎ ﺧﻮد از ﻣﺴﻮوﻟﯿﺖ ﻋﺎرى ﺳﺎﺧﺘﻪ اﺳﺖ.
ﻣﺜﻼ: اﮔﺮ ﻧﻈﺎﻣﯿﺎن ﻣﺮﺗﮑﺐ ﺟﺮم ﺷﻮد ﺑﺎ ﮐﺪام
ﻗﺎﻧﻮن ﺑﺎﯾﺪ ﻣﺠﺎزات ﺷﻮﻧﺪ، در ﺑﺎره ﻣﻨﻊ زﻧﺪان
ﻫﺎ و ﺷﮑﻨﺠﻪ ﮔﺎه ﻫﺎ ، در ﺑﺎره ﺑﯿﻄﺮﻓﻰ ﻧﻈﺎﻣﯿﺎن
اﻣﺮﯾﮑﺎ ﺑﺎ ﺗﻈﺎﻫﺮات ﺿﺪ دوﻟﺘﻰ، در ﺑﺎره ﻣﻮﻗﻌﯿﺖ
و ﮐﻤﯿﺖ ﻧﻈﺎﻣﯿﺎن ﺷﺎن، در ﺑﺎره وﻇﺎﯾﻒ ﺷﺎن ﻫﯿﭻ
ﻣﺴﻮوﻟﯿﺘﻰ را ﻋﻬﺪه دار ﻧﺸﺪه اﻧﺪ.
اﯾﻦ ﻧﻘﺎﯾﺺ ﺑﺸﮑﻞ ﮐﺎﻣﻼ ﻋﻤﺪى در ﻣﺘﻦ ﺳﻨﺪ
ﺟﺎﺳﺎزى ﺷﺪه ﮐﻪ در آﯾﻨﺪه ﻣﺸﮑﻼت زﯾﺎد را ﺑﻪ
ﻣﺮدم اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن ﺑﻮﺟﻮد ﻣﻰ آورد.


«آقا»: انسان حاشیه‌ای در ساختار قدرت خانواده

زهره روحی
henri.jpg
تصویر: دوورنوا
بررسی داستان کوتاه «آقا» ، اثر هانری دوورنوا (1875ـ1937)؛ ترجمه رضا سید حسینی
رابطه‌ی بین شما و فرزندتان چه گونه شکل گرفته است؟ آیا هیچگاه به ماهیت آن فکر کرده‌اید؟ تا چه اندازه قدرت «ساختن» این رابطه را داشته‌اید؟ آیا شما جزءِ آن دسته از آدمهای خوش اقبالی هستید که از نگاه تحسین‌آمیز فرزند برخوردار است و از آن به خود می‌بالد؟ یا شاید جزءِ گروهی هستید که (بنا به هر دلیلی) همواره در جایگاهی ناگوار نسبت به فرزند قرار داشته‌اند : جایی کاملا پرت و دور‌ از  قدرت ساختن و برانگیختن حس اعتماد و تحسین! جای گرفته در حاشیه‌ی ارتباطاتِ خانوادگی و بی‌نصیب از هر نوع اقتدارِ والدی؛ جایگاهی که فقط متعلق به آدم ‌های حاشیه‌ای خانواده‌هاست، آنهم با تحمل انواع اضافه بارِ موانع ارتباطی و عاری از امکان ارتباط مستقیم . یا شاید هم جزو گروه کثیری هستید که با فرزند یا فرزندان خود صرفاً «هستند » . فقط همین ؛ بی‌آنکه هیچکدام از طرفین نیازی به اندیشه‌ی «رابطه»ی والد و فرزندی و نیز«نحوه‌ی بودنِ» آن احساس کرده باشند!
اصلاً آیا هیچگاه مجال داشته‌اید تا به «نیازِ» ارتباط با فرزند فکر کنید؟ به نظر می‌رسد «نیاز»های این چنینی، (به عنوان مثال نیاز به دوست) آغازگر فصل جدیدی از «شدنِ» انسانی است. چرا که به عنوانِ  یکی از نشانه‌های رشد خصلت‌ِ فرهنگی و اجتماعی‌، اگر عمیقاً دنبال شود، راه به جایی می‌برد که انسان را مبدل به هنرمند و یا اندیشمند می‌کند . نیاز به گفتن ، نیاز به شنیدن ، نیاز به دوست داشتن ، نیاز به دوست داشته شدن و بالاخره نیاز به دیده شدن، اساسی ترین نیازهای انسانِ اهلِ شعور است . اگر این شیوه از نیاز نبود، احتمالاً انسان هرگز فرصتی برای شدن پیدا نمی‌کرد .....
بهرحال،  به هر صورتی که با فرزندانمان «باشیم»، داشتنِ رابطه‌ای بدون سوءتفاهم با آنها از محالات است. اصلا «بودن» با «دیگری»، خصوصاً کسانی که بیشترین ارتباط را با آنها داریم و به اصطلاح از اعضاء خانواده‌اند،  نمی‌تواند مصون از سوءتفاهم و بدفهمی باشد . شاید از اینرو که هرگز نمی‌‌توان به نحو «آرمانی» در جایی بود که «دیگریِ در موقعیتِ خاص» ، از ما انتظارِ حضور دارد . راز بزرگ  سوءتفاهماتِ مربوط به نزدیکان، در غیبت ما و  انتظار حضور «دیگری» در جایی است که هیچ کدام از آن خبر نداریم.
 باری، اگر «سوءتفاهم» را متعلق به مجموعه‌ی «تنش»‌های ارتباطی بدانیم، و ریشه‌ی آنرا نه در واقعیت، بل در تابوهای ذهنیِ دست‌کاری شده و کاملاً غیرواقعی ببینیم،  در چنین صورتی می‌توان آنها را جزءِ مجموعه‌ای دید که امکان‌های رشد را در خود دارند. زیرا سوءتفاهمات ،( همانگونه که گفتیم همچون هر امر تنش‌آمیزی) مجهز به بازتابندگیِ گره‌های ارتباطی ـ موقعیتی‌اند. اما مشروط به اینکه اشخاصِ «دچار سوءتفاهم شده»، از امکانِ برابرِ«حقِ طرحِ مسئله» برخوردار باشند. فی‌المثل اینکه بدون هر گونه تبعیضی از هر لحاظ (سنی، جنسیتی، و...)   اجازه‌ی سخن گفتن داشته باشند و فارغ از هر گونه سرکوبی (جسمانی و یا روانی)  و یا به اصطلاح هراس از احساس تحقیر،  بتوانند آزادانه، از «آزردگیِ خویش» سخن بگویند. پس برای طرح‌ِ آن می‌باید به دور از فضای تداعی کننده‌ی قضاوت‌های مبتنی بر بدگمانی عمل کرد. یعنی در فضایی سرشار از اعتماد به هنگام سخن گویی؛ فضایی که بتوان یقین داشت که در آن، امکانِ «شنیدن» و بردباری در شنیدن ، پیشاپیش وجود دارد. فقط در چنین وضعیت دموکراتیک و امنی است که می‌توان از  سوءتفاهمات، به مثابه امکانی برای رشد روابط و شعور فرهنگی و اجتماعی استفاده کرد.
اما در زندگی روزمره و روابطی که در آن پرورش یافته ایم معمولا کسی این گونه عمل نمی‌کند و به ندرت هم می‌توان با افرادی سروکار داشت که این گونه فکر کنند. فراموش نکنیم که برای ایجاد امکاناتِ رشد در فضای سوءتفاهمات ، به «نیازِ متقابل»، نیازمندیم. آنهم به این دلیل مهم که فضای رشد، جاده‌ای یک طرفه نیست که بشود آنرا به تنهایی طی کرد و یا باری نیست که بتوان آنرا یک تنه برداشت. وگرنه سوءتفاهم مسیر ویران کننده‌ی خود را در پیش می گیرد و با هر رنجش ، فاصله‌ی بین ما و عزیزانمان بیش از پیش می‌شود . تا جایی که دیگر قادر به تحمل یکدیگر به عنوان «خویش» نخواهیم بود و مجبور می‌شویم از سر ناچاری به برقراری رابطه از نوع «آشنای دور» روی آوریم: آن نوع رابطه‌ای که فضای ارتباطی‌اش، چارچوبی مشخص و قابل پیش‌بینی دارد و می‌توان در آن احساس «آسودگی» و «فارغ از رنج» داشت. آسوده اما تنها!
«هانری دوورنوا» (1875 ـ 1937) ، نویسندة  فرانسوی در داستان کوتاه «آقا»، به راحتی و بدون کمترین زحمتی مخاطب را درگیر یکی از روابط ناموفق پدر و فرزندی می‌کند. و از آنجا که زمینه‌ی داستانی خود را به «انسان حاشیه»ایِ ساختارِ قدرت در خانواده، اختصاص داده است، به مخاطبِ خود این امکان را می‌دهد تا در صورت تجربه‌ی موقعیتِ حاشیه‌ای بودنِ ارتباطات خانوادگی، احساس آزردگیِ خود را در فضای صمیمی و همدلانه‌ی داستان «آقا» ببیند، و برای لحظاتی بار سنگین «تنهایی» خویش را زمین بگذارد. باری، دوورنوا ، از همان جملات آغازین ، خواننده‌ را در معرض موقعیتِ تنزل یافتة آقای «پونتونیه» (پدر کلود) نسبت به موقعیت برترِ «کلود» قرار می دهد:
"کلود، در طلاقی که پدر و مادرش را از هم جدا کرد هیچ دخالتی نداشت. نسبت به پدرش محبتی داشت که کمی آمیخته به تحقیر بود. او را «بابا پیره» صدا می‌کرد. واقعاً پدر پیری بود با قامت خمیده و سبیلی غم انگیز و جو گندمی. روزی کلود شنید که دایه به آشپز می‌گفت : «همه پولها مال خانم است». [...] از آن به بعد نسبت به مادرش احترام ترس آلودی احساس کرد و فهمید تجملی را که این همه دوست دارد مدیون اوست . پدرش به نظر او رفیق کم ارزشی جلوه می‌کرد و مادرش یک الهه" (ص108).
و منظور از «موقعیت تنزل یافته»، همانگونه که دیده می‌شود، صرفاً معطوف به ثروت و یا به قول دایه «همه‌ی  پولها» نیست! بلکه آنچه هانری دو ورنوا، روی آن متمرکز می‌شود، پیامد اجتماعیِ آن است: همان «منزلت»ی که در جوامع طبقاتی، آدم‌ها با شاخص‌های دو سویِ طیفِ آن شناخته و سنجیده می‌شوند. و کلود نحوه‌ی طبقه بندیِ آنرا به یار‌یِ نگاههای دور و بری‌هایش که به پدر و مادر او می‌اندازند، می‌آموزد : مادر در اوج قدرت و پدر در دورترین نقطه‌ی جغرافیایی از قدرت ! قدرتی که نه تنها می‌تواند تمامی عرصه‌های «حضور» را به مالکیتِ خود درآورد ، بلکه حتا می‌تواند نامی جدید و مناسب با شأن و منزلت اجتماعی بر «کلود» بگذارد. چنانکه دو ورنوا می‌نویسد:
"آقای پونتونیه بی‌آنکه اثری، تصویری و یادگاری از خود باقی بگذارد از زندگی آنها کنار رفته و ناپدید شده بود و حال آنکه زنش با حضور خود، همه جای خالی را در خانه پر می‌کرد [...] به محض آنکه طلاق انجام گرفت، مادام پونتونیه، نام خانوادگی دوران دختری‌اش را که «لبراز ـ دوتی یی»  بود، بازیافت و به پسرش هم اسم قشنگتری داد و اما مسیو پونتونیه به شغل سابق خودش که طراحی و نقاشی بود بازگشت و همان زندگی محقر، تنگ و غم‌انگیز سابق را از سر گرفت. رفته رفته عادات زندگی سابق را از سر می‌گرفت . دوباره کراواتش از بالای یقه بیرون می‌آمد . نیم چکمه‌های کهنه و وارفته‌اش را به زمین می‌کشید. فقری که داشت در نظرش مطبوع بود مثل همان نیم چکمه‌ها که در آنها خود را راحت احساس می‌کرد" (ص 108).
نکتة مهم و جالب هم در همین احساس آسودگی و راحتیِ مسیو پونتونیه در «عالم فقر» مادی است . زیرا به نظر می‌رسد برای او، بازگشت به زندگی گذشته‌اش، نه تنها رنجبار نیست، بلکه بسیار هم لذت بخش است. ضمن آنکه ظاهراً وجود موهبت‌وارِ کلود، این راحتی را به خوشبختی تبدیل کرده است. پسری که آقای پونتونیه می‌ تواند بهش افتخار کند و بنازد.  نه برای آنکه چهره ای زیبا و یا قد و اندامی فلان طور دارد بلکه از اینرو که قلبی از طلا دارد، و از قضا «قلب طلاییِ» کلود، تنها ثروتی است که مسیو پونتونیه در این دنیا دارد. و می‌تواند ساعتها  درباره آن برای همسایه‌ی اسپانیایی‌اش حرف بزند و فرضاً اینطور بنازد که:
"بیشتر از این لحاظ از او خوشم می‌آید که عاطفه دارد . بلی، آقای گومزکو ، او بچه‌‌ای است که یک قلب طلایی دارد و همین قلب است که من را به او پایبند کرده است"(ص 110).
و اما چهارشنبه‌ها که معنایش برای آقای پونتیه «روز دیدار از کلود» است، برای وی، درخشان و خوش ترین روز هفته است. حوالی ظهر، خود را به مدرسه‌ی پسرک می‌رساند تا بعد از اتمام درس به اتفاق به رستورانهایی در پیاده‌روها روند . از آن گونه که "دور میزها را چپری از گلدانهای گل فراگرفته ... و انسان خود را در ییلاق تصور می‌کند"، و بیشترِ مشتریان آن راننده‌ ها و کالسکه‌ران‌ها هستند. جایی که کلود می‌تواند ذوق زده به اسبها و آدمها نگاه کند و از خوشی کف بزند .
شاید کلودِ جوان، همچون مادر و یا دایه‌ی ‌خویش نسبت به بد لباسی پدر با اکراه برخورد نکند، ولی خوب می‌داند که چگونه از آنها به عنوان ابزار قدرت در برابر پرسشهای پدرانه‌ی آقای پونتونیه استفاده کند، و با لحنی سرزنش بار ، پدر را وادار به عقب نشینی کند‌:
"ناگهان مسیو پونتونیه قیافة جدی می گرفت و می پرسید : ـ پهلوان، خوب فعالیت می‌کنی؟
و پسر بی آنکه به این سئوال جواب دهد شروع می کرد: ـ «ببین بابا! باز هم کراواتت رفته بالا، پیراهنت تمیز نیست ، یادت رفته که کتت را ماهوت پاک کن بزنی ...» کلود نیز مانند مادرش از کسانی بود که فرمان می‌دهد و مسیو پونتونیه از کسانی که اطاعت می کنند! " (صص 109 ـ 110) .
بنابراین، کلود پسر بچه‌ای نیست که فقط محدود به «قلب طلایی»اش باشد؛ او همچنان که می‌بینیم، پسرک «باهوش»ی است که خیلی راحت و بدون کمترین دردسری قادر است نکته‌های بقاء و حتا خشونتِ نرم و پنهانِ جوامع بورژوایی را از آموزش‌های فرهنگ طبقاتیِ جامعه‌ی خود بیاموزد . مثلا اگر مادرش به او بگوید که همانند نامش ، مدرسه‌اش را هم تغییر داده است، کلود کمترین اعتراضی نمی‌کند . او به خوبی «می‌فهمد» که داشتن «روابط برجسته» با فرزندان میلیونرها و وزرا چه معنی می‌تواند داشته باشد . و حتا این هوش آنقدر سرعت عمل در درک موقعیت‌ها دارد که می‌داند در مدرسة جدید خود، به هنگام دیدن پدر پیر و بدلباس خویش (و البته بنا به توصیه‌ی مادرش)، چگونه او را به جای پدر، «آقا» خطاب کند! دو ورنوا می‌نویسد:
"چهارشنبه رسید. مسیو پونتونیه از دیدن سر درِ مجلل مدرسه [جدید] خیره شد. وارد حیاط پر گلی شد . [...] پونتونیه‌ی کوچولو ، با قدمهایی کندتر از همیشه و در وسط پسر وزیر و پسر میلیونر به طرف او می‌آمد.
ـ چه شیک شدی پهلوان ! خوب ! چرا حرف نمی زنی ؟ زبانت را بریدند ؟
ـ نه ...
ـ نه ، کی؟
ـ نه ... آقا ...
کلود [اغلب با خود] فکر می‌ کرد که پدرش به قدر کافی پیر است و دیگر پیرتر نمی‌شود . با وجود این او را دید که ناگهان پیرتر شد. درحالی که ناراحت شده بود به همراهانش گفت : ـ خداحافظ پیلوا ، خداحافظ بلومنفلدا . با هیجانی آکنده از پشیمانی دست نحیفی را که کمی می‌لرزید گرفت. اکنون در کوچه بودند و [پسرک] می‌کوشید که جبران کند.
ـ خب تو چطوری پدر جانم ؟ . . . باباجان . راستی کیف مرا ببین که یک حرف نقره‌ای دارد [...] "(ص 112).
به نظر می‌رسد، درکِ حس و حال آقای پونتونیه، کار چندان مشکلی نباشد. آنچه هانری دو نوار در خصوص این موقعیت و حال وضع پونتیة پیر به تصویر می‌کشد، ‌شباهت عجیبی به آدمِ مال باخته‌ای دارد که گویا به یکباره خبر ورشکستگی‌اش در یک سرمایه‌گذاریِ کلان را شنیده باشد... از دست دادن « قلب طلایی»، مسیو پونتونیه را نابود و به یکباره پیر کرد.  پیری‌ ای غیر قابل تصور در نظر کلودِ کوچک...
اما به نظر شما آیا اینکه کلودِ کوچک به غیر از قلب طلایی، از هوش اجتماعیِ جامعه‌ای برخوردار است که در آن زندگی و رشد می‌کند، تقصیر کار است!؟ همان هوشی که آقای پونتونیه (به هنگام سرزنش‌های دفاعیِ پسرش) در دیدنش مسامحه می‌کرد‌ و حاضر به پذیرفتن واقعیت پسرک خویش نبود! و یا چرا راه دور رویم آیا «پسرک قلب طلایی» از این بابت که هوش و ذکاوت و استعدادش را آموزش‌های مادر و دایة او به کار گرفته‌اند، مقصر است؟ چرا آقای پونتونیه هیچگاه به محیط پرورشیِ کلود قلب طلا نیندیشیده بود؟ اما از هر پرسشی مهم‌تر شاید این باشد که آیا این خطای کلودِ کوچک است که بی آنکه بخواهد وارد بازی بزرگترها می‌شود و احساساتش به بازی گرفته می‌شود؟ باید کلمات آغازین داستان را به یاد آورد. آنجا که هانری دو ورنوا، برایمان نقل می‌کند که : "کلود در طلاقی که پدر و مادرش را از هم جدا کرد هیچ دخالتی نداشت"(ص 107) . اما واقعیت این است که آقای پونتونیه چنان درهم شکسته و غمگین است که به هیچ یک از اینها نمی‌تواند فکر کند. به اتفاق گفت‌وگوی آن دو را می‌خوانیم:
" ـ چرا امروز مرا «آقا» صدا کردی ؟
ـ بابا جان به خاطر دیگران بود.
ـ آه ! . . . خود تو این فکر به سرت زد ؟
ـ بلی بابا .
ـ خودت تنها ؟
ـ بلی بابا.
ـ مادرت دخالتی نداشت ؟
پسرک به تصور این که کار قهرمانانه‌ای می‌کند، در دروغ خود اصرار ورزید . نمی خواست مادرش را متهم کند، در حالی که چشمان صاف و روشن خود را به چشمان پدر دوخته بود تا او را متقاعد کند جواب داد: نه! "(ص 113) .
و هانری دو ورنوا، بلافاصله می‌نویسد : "گویی پلی که آنها را به همدیگر مربوط می ساخت در هم شکست. مسیو پونتونیه با همان حیرتِ وحشت‌آلودی که سابقاً در حضور زنش احساس می‌کرد ، پسر خود را نگاه کرد"(همانجا). و چند سطر بعد اضافه می‌کند که آن شب آقای پونتونیه برای همسایة اسپانیایی‌اش از «سیاست خارجی » صحبت کرد (ص 114).
شاید هیچ توصیفی نتواند این چنین کارآمد از دل شکستگی و ناامیدی آقای پونتونیه خبر دهد؛ در عین حال که با طنز تلخ و بیرحمانه‌ای روبروییم: جایگزینیِ سیاست خارجی به جای صحبت از پسرک «قلب طلایی»! باید اعتراف کرد که زهر عجیب و غریبی در شیوة عمل آقای پونتونیه نسبت به حذف کلود، دیده می‌شود! بهرحال اکنون آنچه در رابطة بین آقای پونتونیة پیر و مفلوک و پسرک قلب طلایی حاکم شده است،  سوءتفاهمی‌ست که آرام ، آرام پیش می‌رود و همانند سیلی غیر قابل کنترل تمام حصارهای اعتماد را در برابر ویرانیِ جبران‌ناپذیر یک طرز تلقیِ ناگوار و غلط به نابودی می‌کشاند. باری، هانری دو ورنوا در ادامه و پایان داستان، اینطور می‌نویسد:
"چهار شنبه‌ی بعد ، پسرک وقتی که از کلاس خارج شد ، پدرش را در حیاط ندید. او را بیرونِ در پیدا کرد که حقیرانه در میان نوکرها و کلفت ها انتظار می کشید.
ـ سلام بابا جان !
ـ سلام کلود .
نخستین بار بود که او را به اسم صدا می‌کرد. تا آن روز همیشه او را پهلوان و یا ... نامیده بود. شنیدن این جواب قلب بچه را در هم ریخت. دلش می‌خواست که همه چیز را اعتراف کند، اما شرم گلویش را می‌فشرد. آهسته و بی صدا و دردناک، مانند مردی بنای گریستن را گذاشت . مسیو پونتونیه به دلایل این غصه اهمیتی نداد، زیرا بدترین سوء تفاهم‌ها، آنهایی است که دو موجود حساس را از هم جدا می‌کند. گفت :
ـ گریه نکن جوان ! امروز یک کراوات آبی شیک با خال‌های سفید زده‌ام. کراواتی که دیگر بالا نمی‌رود. کت نواَم را پوشیده‌ام و دستکش به دست کرده‌ام و ریشم را تراشیده‌ام. و حالا هم می‌رویم که در یک رستوران واقعی غذا بخوریم" ( ص 114 ).
این داستان بر گرفته  از کتاب « داستان هایی با قهرمانان کوچک از نویسندگان بزرگ » است که شادروان رضا سید حسینی آنرا ترجمه کرده‌اند  و توسط انتشارات ناهید به چاپ رسیده است .
 رونده ی «زهره روحی» در انسان شناسی و فرهنگ 
نوشتۀ بالا از نشانی پایانی  گرفته شده است. خوشه
                             انسانشناسی و فرهنگ http://anthropology.ir/node/9682

بررسی حکومت صد روزۀ حفیظ الله امین



نگاه دیگر

حکومت صد روزۀ حفیظ الله امین

در سلسله بررسی حکومت های افغانستان، در این نوشته، "حکومت صد روزه حفیظ الله امین" به بررسی اجمالی گرفته می شود. حکومت های پیشین افغانستان قبلاً در این سلسله بررسی شده اند و این سلسله نوشتار ادامه دارد.
حفیظ الله امین پس از قتل نور محمد تره کی، خط مشی را اعلام کرد که در آن هیچ مطلب تازه یی وجود نداشت. اعلام خط مشی او با چند شعار و چند انتقاد چندش آور از تره کی همراه بود و اشاره یی به کیش شخصیت بدون نام بردن از تره کی به پایان رسید. در کابینه تغییراتی ایجاد شد.
امین صد روز در آن مسند بماند و سرانجام در شش جدی 1358 به وسیلۀ کوماندوهای شوروی به قتل رسید. سرگذشت و سرنوشت حکومت او، عبرت های بسیاری را گوش آویز تاریخ می نماید. به شرط آن که آن گونه که بود نگریسته شود.
حفیظ الله امین کی بود؟
حفیظ الله امین در سال 1929ع.( 1308 خورشیدی )در پغمان تولد شد. درس های مقدماتی را در مکاتب پغمان و کابل فرا گرفت. به منظور تحصیل بیشتر به ایالات متحدۀ امریکا فرستاده شد.اما درجۀ تحصیلی دکترای خویش را به دست نیاورد و از امریکا اخراج شد. دلیلش را در شرح حال او "مبارزات طبقاتی مترقی و انقلابی" گفتند. (1)
در سال 1344عضویت حزب دموکراتیک خلق افغانستان را حاصل کرد. پس از انشعاب ببرک کارمل و رفقایش، جانب نور محمد تره کی را گرفت. در دور سیزدهم شورای ملی از پغمان به عنوان نماینده تعیین شد و تبارز بیشتر سیاسی پیدا نمود. مسوول امور سازمان نظامیان "خلق" درارتش بود. هنگام وحدت خلق و پرچم عضویت بیروی سیاسی را گرفت. پس از توقیف برخی رهبران حزب از طرف محمد داوود خان، با استفاده از فرصت ها و امکانات، رهنمودهایی را داد که پیروزی کودتای ثور را در قبال داشت. با اعلام اعضای کابینۀ نور محمد تره کی، امین سِمت معاونت دوم شورای انقلابی، معاونت دوم صدارت و وزیر خارجه را به عهده گرفت. در ثور سال 1358 مقام صدارت را نیز به دست آورد.

سخنرانی ها و فعالیت عملی او همه و همه گواه باورداشت های او به سوسیالیسم گونۀ برژنفی و وفاداری به اتحاد شوروی است. پس از کودتای ثور، مانند برخی از بقیه اعضای حزب، همواره در مرکز سخنرانی هایش تحقق برنامه های حزب، پایبندی به "اصول حزب پیشاهنگ طبقۀ کاگر"، دورنمای ساختمان جامعۀ سوسیالیستی، شوروی ستایی و حمله به مخالفان افغانی و جهانی شوروی قرار داشت. (2) سال ها فعالیت حزبی و دولتی او نشان داد که شخصی بود جسور، جاه طلب و جانبدار سرکوب مخالفین سیاسی.
پرچمی ها را بد می دید و در راندن برخی رهبران آنها سهم جدی تر داشت. با توجه به سهم او در برپایی کودتا و نقش آشکاری که در سمت و سو دادن اوضاع داشت، به زودی از طرف مخالفین به عنوان یک تن از رهبران ستمگر معرفی شد و آماج حملات قرار گرفت.
توسعه و تشدید بحران ها در جامعه و بازتابی که در رهبری شوروی داشت، کار را به جایی رساند که زمامداران آن وقت اتحاد شوروی از میان رفته، طرح قتل او را با نور محمد تره کی در میان نهادند. طرحی که آشتی مجدد پرچمی ها و خلقی ها را نیز در نظر داشت. اما آن طرح به شکست انجامید، امین زنده ماند وچنانچه در قسمت پیشتر دیدیم، امر هلاکت تره کی را داد. (25سنبله 1358-14 سپتمبر1979)
ویژگی های حکومت امین:
1- از شروع کودتای ثور به بعد، ساحۀ قدرت حزبی، بیشتر در حیطۀ شخصی و فراکسیونی او محدودتر شد. به دنبال راندن برخی اعضای رهبری جناح پرچم و سرکوب آنها، وقتی نور محمد تره کی را زندانی کرد، چند تن از طرفداران او که در حکومت و ارتش نفوذ داشتند، برای حفظ جان به سفارت اتحاد شوروی پناه بردند. امین، برادر، برادرزاده و افراد مطمین خویش رادر پُست های مهم گماشت. (3) در واقع افزون به برانگیخته شدن دشمنی مردمان وسیع در برابر اعمال حزب و دولت، دامنۀ مخالفت های جدی درون حزبی هم به سوی دشمنی با امین سمت یافت.
2- مناسبات با اتحاد شوروی با بی اطمینانی و بی اعتمادی آمیخت. زیرا شوروی طرفدار مرگ تره کی نبود. وحدت و تفاهم پرچم و خلق را می خواست. اما امین به این نتیجه رسیده بود که در پشت طرح توطیۀ قتل او دست اتحاد شوروی و سفیر وقت (پوزانف) نهفته است. همچنان آگاه بود که چند تن از مخالفین او به سفارت شوروی پناه برده اند. این بود که به زودی پوزانف را روانۀ شوروی نمود. عملی که برای مقامات ماسکو و به ویژه شخص برژنف بسیار ناخوشایند و اهانت آمیز تلقی شد. (4)
3- زندگی مردم در حکومت صد روزه:
هنگامی که حفیظ الله امین قدرت را رسما ًبه چنگ آورد، اوضاع افغانستان از حالت نخستین ماه های بعد از کودتای ثور، تفاوت های بسیار کرده بود. زیرا مظالم و ناهنجاری ها و مخالفت های گوناگون دامن گسترده بود. هزاران تن به قتل رسیده بودند، هزاران تن دیگر در زندان ها بودند.عده یی که تعداد شان به شدت رو به افزایش بود، مهاجرت کرده بودند. پس مسلم بود که نه تنها از تحقق برنامه ها و فرمان های ابلاغ شده حتا با همان شیوه های قبلی خبری نبود؛ بلکه جنگ و خونریزی و ابقای قدرت در دستور کار بود.
در چنان اوضاع که شیرازه های پیشین نیز فرو می پاشید، وضعیت معیشتی- اقتصادی، آموزشی و روانی جامعه شاهد یکی از دردآمیزترین لحظات بود. اگر در سال پیش و حتا در اوایل همان سال 1358هنوز بخشی از مکاتب در ولایات به روی شاگردان باز بودند، و برخی مقامات حکومتی امکان و جرئت سخن گفتن از سوادآموزی و یا سروی و اصلاح اراضی را داشتند، در حکومت صده روزۀ امین چنان امکانات از دست رفته بود.
4- ستیز با تلاش هایی که برای براندازی حکومت او طرح می شد و مقابلۀ خونین با توسعه و تشدید مراکز مسلح مخالفین در سرتاسر افغانستان در این مرحله مشغلۀ حکومتداری امین بود.
حفیظ الله امین ابتدا مسموم، بعدا به قتل رسانده شد.
حفیظ الله امین ابتدا مسموم، بعدا به قتل رسانده شد.
با توجه به چنان وضعیت و مشاهدۀ نفرت عمومی، حکومت او همه بیرحمی هایی را که دولت پس از کودتا مرتکب شده بود، به پای تره کی و گروه او انداخت. شعار"مصؤنیت، عدالت و قانونیت " سر داد. کمیسیون 12 نفری برای رسیدگی به احوال زندانیان ایجاد شد. "اگسا " که به شدت منفور و بدنام شده بود، به "کام" ( کارگری استخباراتی مؤسسه ) تغییر نام یافت. اما از آنجایی که مردم شاهداعمال ناروای روزمرۀ حکومت بودند و هیچ تغییری در جهت انصراف از سیاست های مستبدانه و سرکوب های خشونت بار رونما نمی شد. آن شعارها و ادعاها کاملا ً بیهوده و فریبکارانه بودند.
در رابطه با اتحاد شوروی نیز به رغم بی اطمینانی، سعی حکومت امین این بود که بر نیازهایی که شوروی در افغانستان داشت اتکا کند. این بود که تا آخرین لحظۀ حیات نیز از درخواست کمک ابا نورزید. (5) او در واقع بدون توجه به آن بخش از مصالح شوروی که حزب و دولت یک پارچه را برای تحقق اهداف خود در افغانستان می خواست، شوروی را می ستود و پشتیبانی اش را برای خویش مطالبه می نمود. گره اصلی جنجال امین و شوروی در این نکته نهفته بود.
در نتیجه حکومت حفیظ الله امین از پشتیبانی مردم محروم شده بود و شورش ها و مخالفت ها، زمینه های سقوط او را در چشم انداز می نهاد و در خفا سران اتحاد شوروی نیز مشغول کندن قبر او بودند. تلاش های "کی جی بی" و تشبثات سران حزبی و نظامی برای از میان برداشتن امین یکی از ویژگی های دیگر آن صد روز است. این بود که او در حالی که دیگر تکیه گاهی نداشت، چشم دریافت کمک به سوی شوروی داشت. مقامات شوروی هم تا آخر چنان خواست های او را نه نگفتند. ادعای مبنی بر تلاش او برای هم پیمانی و اتکأ به امریکا، با واقعیت آرمان های شوروی گرایی وعملکردهای که او تا شش جدی در معرض نمایش نهاده است، غلط محاسبه می شوند. حکومتی که مخالفت پاکستان و ایران را به شدت برانگیخته بود، نه زمینۀ سیاسی و نه امکان عملی تکیه بر آنها را داشت. (6)
حکومت حفیظ الله امین تکیه گاه دیگری هم نداشت که به آن روی بیاورد.اگر باری حفیظ الله امین، اندکی از سفرۀ دلِ پردرد نزد سفیر کیوبا در کابل گشوده بود، غافل از آن بود که آن سفیر گزارش او را به زودی به گوش مقامات ماسکو می رساند. (8 ) سرانجام امین را از میان برداشتند، اما چگونه:
سرنگونی حکومت حفیظ الله امین
در بسا از منابعی که پسین سال های حیات شوروی و یا پس از اضمحلال آن به نشر رسیده اند، به مشغولیت ها و دغدغه های خاطر ناآرام رهبران شوروی بر می خوریم. هرچند در یک بررسی مفصل، همۀ آن ها نیز شایستۀ نگارش است، اما در این جا به نشان دادن زمینه ها و عوامل قتل امین به گونۀ فشرده بسنده می نماییم.
زمینه های اصلی را بایسته است در اضمحلال رو به تزاید جمهوری دموکراتیک افغانستان به بررسی گرفت. آن زمینه بود که به درخواست پیهم کمک از شوروی می انجامید. اتحاد شوروی گسیل ساز و برگ نظامی و مشاورین را آزمود؛ اما ثمری در پی نداشت.
زمینه ها و خواستگاه توسل به تهاجم در شوروی موجود بود. کشوری در حال توسعه طلبی جهانی، درگیر رقابت ها در همۀ جهان، شاهد به دست آمدن افغانستان از طریق ح.د. خ.ا در زیر سلطه اش، در حالی که گواه حیف و میل هزینه های هنگفت نظامی بود، ناگزیر به گزینۀ تجاوز نیز می اندیشد. موجودیت چنان ساختار تک حزبی که تصمیم نهایی را نماد زورگویی یا رهبر حزب می گرفت و ابراز صدای چرا گفتن و موضع مخالفت آمیز محلی از اعراب نداشت، راه مداخلۀ مستقیم می افتد. مداخله یی که از گزینۀ مطمین تری برای جانشینی امین بهره مند بود. ببرک کارمل یا شخصی که هر پیشنهادی از جانب شوروی را با دل و جان می پذیرفت، از پراگ به مسکو رفته و در آنجا برای چنین روزی لحظه شماری می نمود.
برای تحقق چنان برنامه بود که مجبربترین شخصیت های امنیتی، سیاسی و نظامی وارد افغانستان شدند. یکی از وظایف در ماه دسامبر در افغانستان این بود تا تبلیغ شود که گویا کشور دیگری به افغانستان تجاوز می کند. به تاریخ 20 ماه دسامبر مرکز فرماندهی و حکومت امین از ارگ به قصر دارالامان انتقال یافت. در27 دسامبر برنامۀ از پیش در نظرگرفته شده، جامۀ عمل پوشید. امین نخست مسموم و چند ساعت بعدتر به قتل رسید. جسد او را در قالینی پیچیده و درعقب قصر( تپۀ تاج بیک) به خاک سپردند.
به این ترتیب بساط حکومت مستبدانۀ حزبی و حکومتیی که او دررأسش قرارداشت ،از طرف شوروی برچیده شد.اما بساط تنش ها، ناگواری های طاقت سوز مردم برچیده نشد. با تجاوز شوروی چالش های نوی هم پدید آمد که سالیان دیگر اوضاع افغانستان و حتا جهان را رقم زد. همزمان با آن، صدای ببرک کارمل به گوش ها رسید که او را بار دیگر عضو «سی آی ای» نامید. اما این بار همه فجایعی را که جامعه شاهد آن بود، به دوش شخص امین نهادند. در حالی که مردم آزاری ها خاستگاه فراتر از شخص امین داشت و در اِعمال آن دستان بی شماری سهیم بودند. امین یکی از چهره ها و مجریان فعال سیاست جفاآمیز بود.
امین عضو «سی آی ای» نبود. برای آن اتهام سند و مدرک اندک مقنع هم در دسترس نیست. امامسلم است که او عضو حزب دموکراتیک خلق افغانستان بود و یک تن از فعالترین اعضای رهبری آن . . . (7) و چنان که زمانۀ او و سال های پس از قتلِ آن نماد سفاکی حکایت دارند، عضو نبودن به «سی آی ای» یا به سخن دیگر آنانی که عضو آن سازمان هم نبوده اند، نیز بیرحمانه ترین اعمال ضد بشری را در جامعه به نمایش نهاده اند.
نویسنده: نصیر مهرین
ویراستار: فرهمند
توضیحات و رویکردها
1- مختصر سوانح لومری وزیر( نخست وزیر - صدراعظم ) و وزیر امور خارجه، حفیظ الله امین، سالنامۀ شمارۀ 44 سال 1358، کابل.
2- سخنرانی های حفیظ الله امین، از جمله سخنرانی در 14 همین سال تأسیس حزب د.خ.ا
3- برادرش عبدالله امین در واقع به گونه یی که در پیشینه ها سپه سالار شاه محمود خان در شمال کشور حکمروایی داشت، دارندۀ قدرت بود. و اسدالله برادرزادۀ امین ریاست کام را دارا بود .
4- قتل تره کی به تنهای عامل طرح هجوم به افغانستان و قتل امین نیست. اما این هم پذیرفتنی است که قتل تره کی اسباب جدی شدن برژنف را فراهم نمود. خاطرۀ اناتولی فرزند گرومیکو از پدرش در این باره درست به نظر می آید. گرومیکو به پسر خویش گفته بود که برژنف پس از شنیدن خبر قتل تره کی؛ "سخت تکان خورد." ص85، حقایق پشت. پرده... مؤلفین: دیاگوردویز وسلیک هریسن، ترجمۀ عبدالجبار ثابت، جلد اول 1375، پشاور.
5- هنگامی که معدۀ حفیظ الله امین را در بعد از ظهر 6 جدی شستند و "تهدید مرگ برکنار شد، پیرامون کاخ ( دارالامان) تیراندازی آغاز شد. امین به یاور خود دستور داد به مشاوران (مشاوران شوروی) در این باره اطلاع بدهد و گفت: «شوروی ها کمک می کنند».
یاور هنگامی که گوشی تیلفون را بر می داشت به امین گفت: «این شوروی ها اند که آتش می کنند!» . . . (امین ) انگاه آهسته گفت: «دانستم، درست است». جنگ در افغانستان، نوشتۀ گروهی از دانشمندان انستیتوی تاریخ نظامی فدراسیون روسیه، ترجمۀ عزیز آریانفر، ص 256، سال 1991، پشاور، انتشارات میوند.
6- آرزومندی شاه ولی وزیر خارجۀ حکومت امین برای مسافرت آغا شاهی وزیر خارجۀ پاکستان به کابل و یا ملاقات امین با شارژدافیر سفارت امریکا در کابل نمی توانند دلایلی باشند برای بیرون کردن افغانستان از زیر نفوذ شوروی.
7- (سخن بیشتر در این زمینه زیرعنوان «تأملی بر ادعای "سیا" بودن امین»، از این قلم منتشر می شود.
8- سفیر کیوبا در کابل به معاون شعبۀ روابط بین المللی کمیته مرکزی حزب کمونیست چکوسلواکیا استیفانیک اظهار نمود که :امین سیاست مستقل و مجزا از سیاست های شوروی را تعقیب می کند. بناً "حذف فزیکی امین را نباید منتفی شمرد." ک.ج.ب. در افغانستان . واسیلی میتروخین. مترجم : احمد ضیأ رهگذر. صص164 ک.ج.ب2011 پشاور.. انتشارات میوند.

Montag, 21. Mai 2012

آیا ایجاد پایگاه نظامی





            ﯾﺎر

                    آﯾﺎ اﯾﺠﺎد ﭘﺎﯾﮕﺎه
                    ﻧﻈﺎﻣﻰ ﺧﺎرﺟﻰ در
                   اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن، ﺑﻪ ﻧﻔﻊ
                    اﯾﻦ ﮐﺸﻮر ﺧﻮاهد ﺑﻮد؟


در ﺑﺎره اﯾﺠﺎد ﭘﺎﯾﮕﺎه ﻧﻈﺎﻣﻰ ﺧﺎرﺟﻰ در  اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن ﭼﻨﺪ دﯾﺪﮔﺎه ﯾﺎ دﻗﯿﻖ ﺗﺮ، ﭼﻨﺪ ﻣﻮﺿﻊ ﮔﯿﺮى وﺟﻮد دارد:
اول، اﮔﺮﺧﺎرﺟﻰ در اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن ﻧﺒﺎﺷﺪ، ﻃﺎﻟﺒﺎن ﻫﻤﻪ اﻓﺮاد ﻏﯿﺮ ﻃﺎﻟﺐ را ﻧﺎﺑﻮد ﻣﻰ ﮐﻨﻨﺪ.
 دوم، ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻣﻘﺎﺑﻠﻪ ﺑﺎ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﻫﺎى ﻣﻨﻄﻘﻪ ﯾﻰ ﺑﻮﯾﮋه ﭘﺎﮐﺴﺘﺎن و اﯾﺮان ﻣﺎ ﺑﻪ ﮐﻤﮏ ﺧﺎرﺟﻰ ﺿﺮورت
دارﯾﻢ.
ﺳﻮم، ﻣﻮﺟﻮدﯾﺖ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺟﻬﺎﻧﻰ ﻓﺮﺻﺘﻰ اﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺨﺎﻃﺮ آﺑﺎد ﺳﺎﺧﺘﻦ ﮐﺸﻮر ﺧﻮد از آن اﺳﺘﻔﺎده ﮐﻨﯿﻢ.
ﭼﻬﺎرم، ﮐﺸﻮر ﻫﺎى ﺧﺎرﺟﻰ ﻣﻨﺎﻓﻊ ﺧﻮد ﺷﺎن را دﻧﺒﺎل ﻣﻰ ﮐﻨﻨﺪ، ﻣﺎ ﻧﻤﻰ ﺗﻮاﻧﯿﻢ از آﻧﻬﺎ ﺑﻪ ﻧﻔﻊ ﮐﺸﻮر ﺧﻮد اﺳﺘﻔﺎده ﮐﻨﯿﻢ.
 ﭘﻨﺠﻢ، ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺟﻬﺎﻧﻰ ﺑﻪ ﺗﺪرﯾﺞ اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن را ﺑﻪ ﭘﺎﮐﺴﺘﺎن ﻣﺪﻏﻢ ﻣﻰ ﮐﻨﺪ.
اﯾﻦ ﻣﻮﺿﻊ ﮔﯿﺮى ﻫﺎ ﮐﻪ اﮐﺜﺮ آﻧﻬﺎ در اﺛﺮ ذﻫﻨﯿﺖ ﺳﺎزى رﺳﺎﻧﻪ ﻫﺎى ﻏﺮﺑﻰ و رﺳﺎﻧﻪ ﻫﺎى اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎﻧﻰ واﺑﺴﺘﻪ ﺑﻪ ﺧﺎرج، ﺳﺎزﮔﺎرى ﻣﻨﺎﻓﻊ ﮔﺮوه ﻫﺎى ﮐﻪ ﻣﻨﺎﻓﻊ ﻣﺎدى ﺷﺎن ﺑﺎ ﺟﻨﮓ و ﺧﺎرﺟﻰ ﮔﺮه ﺧﻮرده و ﻫﻤﭽﻨﺎن ﮔﺮوه ﻫﺎى ﮐﻪ ﻣﻮﺟﻮدﯾﺖ ﻗﻮاى ﺧﺎرﺟﻰ ﻣﻨﺒﻊ ﺧﻮب ﻣﺘﻤﻮل ﺷﺪن آﻧﻬﺎ اﺳﺖ، ﻧﺎﺷﻰ ﻣﯿﮕﺮدﻧﺪ. روﯾﻬﻤﺮﻓﺘﻪ دﯾﺪﮔﺎه ﻫﺎى ﻫﻢ وﺟﻮد دارد ﮐﻪ از ﻧﺘﯿﺠﻪ ﻓﻌﺎﻟﯿﺖ ﻫﺎى ﺑﻰ ﺛﻤﺮ و ﺣﺘﻰ ﻣﻨﻔﻰ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺟﻬﺎﻧﻰ در ﺑﯿﺶ ﯾﮏ دﻫﻪ در اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن و درك ﻋﻤﯿﻖ ﺷﻨﺎﺳﺎﯾﻰ ﭘﻼن ﻫﺎى دور ﻣﺪت آﻧﻬﺎ، ﺷﮑﻞ ﮔﺮﻓﺘﻪ اﺳﺖ.
ﺣﺎل ﺑﻪ ﻃﻮر ﻣﺸﺨﺼﺘﺮ در ﺑﺎره ﭘﻨﺞ ﻣﻮﺿﻊ ﮔﯿﺮى ذﮐﺮ ﺷﺪه ﺗﻤﺎس ﻣﻰ ﮔﯿﺮﯾﻢ ﮐﻪ ﮐﺪام آن ﺗﺒﻠﯿﻐﺎﺗﻰ و ﻣﺤﺼﻮل ذﻫﻨﯿﺖ ﺳﺎزى، ﮐﺪام آﻧﻬﺎ ﺗﺤﻤﯿﻞ ﻣﻨﺎﻓﻊ ﯾﮏ ﻋﺪه ﺑﺎﻻى ﻫﻤﻪ ﻣﺮدم و ﮐﺪام آﻧﻬﺎ  ﺑﺎ ﮐﺪام دﻟﯿﻞ ﻣﺪاﻓﻊ ﻣﻨﺎﻓﻊ ﻣﺮدم اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن ﻣﯿﺒﺎﺷﺪ؟

ﭘﻮچ ﺗﺮﯾﻦ «دﯾﺪﮔﺎه» ﻫﺎ در اﯾﻨﺠﺎ ﻣﻮﺿﻮﻋﺎت اول و دوم اﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﺮدم اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن را ﺑﻪ ﺗﺮس و  ﺗﻬﺪﯾﺪ دﺷﻤﻨﺎن داﺧﻠﻰ و ﺧﺎرﺟﻰ ﺳﻤﺖ ﻣﯿﺪﻫﺪ.  ﻣﻮﺟﻪ ﺟﻠﻮه دادن ﻗﻮاى ﺧﺎرﺟﻰ در اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن، ﻣﺮاﺣﻞﺷﯿﻮه و اﺷﮑﺎل ﮔﻮﻧﺎﮔﻮن داﺷﺘﻪ اﺳﺖ ﮐﻪ ﻫﻢ روى ﭘﺮده و ﻫﻢ در ﭘﺸﺖ ﭘﺮده ﺳﯿﺎﺳﺖ اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن اﻧﺠﺎم ﻣﻰ ﺷﻮد. ﯾﮑﻰ از ﺷﯿﻮه ﻫﺎى آن ﻫﻢ ﺗﺮس و ﺗﻬﺪﯾﺪ اﺳﺖ ﮐﻪ ذﻫﻨﯿﺖ ﺳﺎزان ﺗﻮاﻧﺴﺘﻪ اﻧﺪ ﺗﻬﺪﯾﺪ ﺷﺎن را ﺑﻪ ﻣﻮﺿﻊ ﮔﯿﺮى ﻋﺪه ﯾﻰ از ﻣﻨﻮرﯾﻦ اﻓﻐﺎن ﺗﺒﺪﯾﻞ ﮐﻨﻨﺪ. آﻧﻬﺎ اﯾﻦ ﺗﺮس ﺷﺎن را در ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ آﯾﻨﺪه ﮐﺸﻮر ﺷﺎن رﻗﻢ ﻣﻰ زﻧﻨﺪ. ﻣﻠﺘﻰ ﮐﻪ ﺳﺮﻧﻮﺷﺘﺶ را ﺑﺎ ﺗﺮس و ﺗﻬﺪﯾﺪ ﺗﻌﯿﯿﻦ ﮐﻨﺪ، ﺑﺪون ﺷﮏ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ آن ﺟﺰ اﺳﺎرت ﭼﯿﺰ دﯾﮕﺮى ﻧﻤﻰ ﺗﻮاﻧﺪ ﺑﺎﺷﺪ.ﻣﻮﺿﻮع ﺳﻮﻣﻰ ﻣﻮﺟﻮدﯾﺖ ﺧﺎرﺟﻰ در اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن ﺑﻪ ﻣﺜﺎﺑﻪ «ﻓﺮﺻﺖ» اﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ در ﻋﻤﺮان اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن از آن اﺳﺘﻔﺎده ﺷﻮد. اﯾﻦ دﯾﺪﮔﺎه ﺑﻰ ﺣﺪ ﺑﻰ ﭘﺎﯾﻪ و ﺑﻰ اﺳﺎس اﺳﺖ. زﯾﺮا اﺳﺘﻔﺎده از ﻓﺮﺻﺖ ﺑﻪ ﻧﯿﺮوى ﻣﻠﻰ ﻣﺴﺘﻌﺪ ﺑﻪ ﮐﺎر ﺿﺮورت دارد ﮐﻪ در اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن وﺟﻮد ﻧﺪارد و ﻫﻤﻪ ﻋﻼﯾﻢ ﺑﺮوز آن از ﺟﺎﻧﺐ ﺧﺎرﺟﻰ ﻧﺎﺑﻮد ﻣﻰ ﺷﻮد ﮐﻪ ﻣﺜﺎل اﻧﮑﺎر ﻧﺎﭘﺬﯾﺮ آن ﺗﻀﻌﯿﻒ ﻣﺘﺪاوم ﭘﺎرﻟﻤﺎن اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن ﺣﮑﻮﻣﺖ، ﺗﻘﻠﺐ ﮔﺴﺘﺮده در اﻧﺘﺨﺎﺑﺎت و ﻏﯿﺮه ﻣﻰ ﺑﺎﺷﺪ. ﺑﻰ اﺳﺎس ﺑﻮدن اﯾﻦ دﯾﺪﮔﺎه در آن اﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﺸﺘﻰ از ﻣﻨﻮرﯾﻦ، ﺑﺪون داﺷﺘﻦ اﺳﺘﺪﻻل ﻗﻮى ﻣﺘﮑﻰ ﺑﺮ ﭘﺸﺘﯿﻮاﻧﻪ و اﺳﺘﻨﺎد ﺑﺮ واﻗﻌﯿﺖ ﻫﺎى زﻧﺪﮔﻰ ﻣﻰ ﺧﻮاﻫﻨﺪ ﺛﺎﺑﺖ ﮐﻨﻨﺪ،  ﮐﻪ ﻗﻮاى ﺧﺎرﺟﻰ را در ﺧﺪﻣﺖ ﺧﻮد ﻗﺮار ﺑﺪﻫﻨﺪ و از آن ﻣﺎﻧﻨﺪ ﯾﮏ ﻓﺮﺻﺖ ﺑﺮاى آﺑﺎدى ﮐﺸﻮر ﺷﺎن اﺳﺘﻔﺎده ﮐﻨﻨﺪ. در ﺣﺎﻟﯿﮑﻪ آﻧﻬﺎ ﻗﺸﺮ ﮐﻮﭼﮑﻰ از ﻫﻤﯿﻦ رژﯾﻢ ﻫﺎ و ﻧﻈﺎم ﻫﺎى ﺑﻮده اﻧﺪ ﮐﻪ ﻫﻤﭽﻮن ﺣﻠﻘﺎت ﭘﻼن ﻫﺎى دورﻣﺪت ﮔﺮداﻧﻨﺪه ﻫﺎى ﺳﯿﺎﺳﺖ اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن ﺑﻮده اﻧﺪ. ﭘﺲ دﯾﺪﮔﺎه ﺷﺎن ﻣﺒﻨﻰ ﺑﺮ اﺳﺘﻔﺎده از ﻗﻮاى ﺧﺎرﺟﻰ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻓﺮﺻﺘﻰ ﺑﻰ اﺳﺎس ﺑﻮده، ﺗﺨﯿﻠﻰ ﺑﯿﺶ ﻧﯿﺴﺖ.     ﮔﺮﭼﻪ ﻣﻮﺿﻮﻋﺎت ﭼﻬﺎرم و ﭘﻨﺠﻢ زﯾﺎد درﺷﺖ اﺳﺖ، وﻟﻰ اﯾﻦ درﺷﺘﻰ اﻧﻌﮑﺎس ﻣﺴﺘﻘﯿﻢ ﻓﻌﺎﻟﯿﺖ ﻫﺎى ﺑﯿﺶ از ده ﺳﺎل ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺟﻬﺎﻧﻰ ﻣﯿﺒﺎﺷﺪ ﮐﻪ در ذﻫﻦ و اﻓﮑﺎرﻣﻨﻮرﯾﻦ آزاد اﻧﺪﯾﺶ اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن و ﺟﻬﺎن ﺑﻪ ﯾﮏ دﯾﺪﮔﺎه ﺗﺒﺪﯾﻞ ﺷﺪه اﺳﺖ. ﺳﺎده ﻟﻮﺣﺎﻧﻪ ﺧﻮاﻫﺪ ﺑﻮد اﮔﺮ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﮐﻪ ﺧﺎرﺟﻰ ﻫﺎ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﮐﻤﮏ و اﻋﻤﺎر اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن ﺑﻪ اﯾﻦ ﮐﺸﻮر آﻣﺪه  و ﺑﻌﺪ از ﺗﺎﻣﯿﻦ ﺻﻠﺢ و اﻣﻨﯿﺖ و آﺑﺎدى اﻓﻐﻨﺴﺘﺎن اﯾﻦ ﮐﺸﻮر را ﺗﺮك ﺧﻮاﻫﻨﺪ ﮐﺮد.

ﺗﻼش ﺑﻌﻀﻰ ﮐﺸﻮرﻫﺎى ﺷﺎﻣﻞ ﻣﺴﺎﻟﻪ اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن از ﺟﻤﻠﻪ اﻧﮕﻠﺴﺘﺎن در ﺑﺎره ﺗﻘﻮﯾﻪ و ﺗﺠﻬﯿﺰ ﻃﺎﻟﺒﺎن، زﻣﯿﻨﻪ ﺳﺎزى ﺑﺮاى رﺷﺪ اﻓﺮاد ﺗﺎرﯾﮏ اﻧﺪﯾﺶ در ﺣﮑﻮﻣﺖ اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن، ﺗﻘﻮﯾﺖ ﻧﻬﺎد ﻫﺎى ﻏﯿﺮ ﻣﺪﻧﻰ در اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن، ﻣﺠﺒﻮر ﺳﺎﺧﺘﻦ اﺟﺒﺎرى ﻣﺮدم اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن در ﻧﺰ دﯾﮑﻰ ﺑﺎ ﭘﺎﮐﺴﺘﺎن ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺗﺪوﯾﺮ ﺟﺮﮔﻪ ﻫﺎى ﻣﻨﻄﻘﻮى، اﻧﺘﻘﺎل ﺟﻨﮓ از ﺟﻨﻮب ﺑﻪ ﺷﻤﺎل اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن، زﺑﺎن ﺳﺘﯿﺰى و ﺗﺮوﯾﺞ ﻇﻠﻤﺖ ﮔﺮاﯾﻰ  در ﺑﺨﺶ ﻫﺎى ﻓﺮﻫﻨﮓ و ﻣﺤﺪود ﮐﺮدان ﺣﻘﻮق و آزادى ﻫﺎى ﻣﺮدم ﻣﻨﺠﻤﻠﻪ ﻓﺸﺎر ﺑﺮ زﻧﺎن اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن   و اﮐﻨﻮن ﺑﻪ ﻗﺪرت آوردن ﻃﺎﻟﺒﺎن در اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن، ﺑﺪﺑﯿﻨﻰ ﻣﺮدم را ﺑﺮ ﻓﻌﺎﻟﯿﺖ ﻫﺎى ﮔﺮداﻧﻨﺪه ﻫﺎى اﺻﻠﻰ ﺳﯿﺎﺳﺖ اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﻰ ﺳﺎزد.

اﮔﺮ دﯾﺪﮔﺎه ﻗﺒﻠﻰ اﺳﺘﺪﻻل ﻧﺪاﺷﺘﻨﺪ و ﻣﺘﮑﻰ ﺑﺮ واﻗﻌﯿﺖ ﻫﺎ ﻧﺒﻮد، ﻣﺘﺎﺳﻔﺎﻧﻪ اﯾﻦ دﯾﺪﮔﺎه در زﻧﺪﮔﻰ روزﻣﺮه ﻣﺮدم اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن ﺗﺠﺮﺑﻪ ﺷﺪه اﺳﺖ. ﻣﻮﺟﻮدﯾﺖ ﻗﻮاى ﺧﺎرﺟﻰ زﯾﺮ ﻫﺮ ﻧﺎﻣﻰ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﺪ، ﻫﺪف ﺳﺘﺮاﺗﯿﮋﯾﮏ آﻧﻬﺎ ﺑﺪون ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺑﺎﻗﻰ ﺧﻮاﻫﺪ ﺑﻮد. ﻣﮕﺮ اﯾﻨﮑﻪ در ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺗﻐﯿﯿﺮات ﻗﺎﻃﻊ و ﻣﻬﻢ ﺟﻬﺎﻧﻰ، آﻧﻬﺎ در اﺟﺮاى ﭘﻼن ﺷﺎن ﻗﺎدر ﻧﺒﺎﺷﻨﺪ، ﯾﺎ ﺗﻐﯿﯿﺮات ﺟﺪى در ﺳﯿﺎﺳﺖ ﺟﻬﺎﻧﻰ و ﺳﺎﺧﺘﺎر ﻫﺎى ﺟﻬﺎﻧﻰ ﺑﻮﺟﻮد آﯾﺪ ﮐﻪ اﯾﻦ ﺳﯿﺎﺳﺖ ﻫﺎ ﻣﺮدود و ﻏﯿﺮ ﺿﺮورى ﺷﻨﺎﺧﺘﻪ ﺷﻮد.
در آﺧﺮﯾﻦ ﺗﺤﻠﯿﻞ، ﮐﺎرى را ﮐﻪ در اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن ﭘﻼن ﮐﺮده اﻧﺪ، ﻋﻤﻠﻰ ﻣﻰ ﺷﻮد، وﻟﻰ ﺑﯿﺪارى و
ﻣﻘﺎوﻣﺖ ﻣﺮدم و اﻓﺮاد آﮔﺎه ﻣﻰ ﺗﻮاﻧﺪ ﺑﻪ ﻧﺤﻮى از ﺿﺮرﻫﺎى ﺑﯿﺸﺘﺮ آن ﺟﻠﻮﮔﯿﺮى ﮐﻨﺪ. 

Donnerstag, 17. Mai 2012

طرح کودتا- قیام حزب اتحاد






       نصیرمهرین 
          
                  
                 کودتا ها درتاریخ افغانستان معاصر     
                 
             طرح کودتا – قیام ِ افشأ شده حزب اتحاد
                                   
                                               ( نوروز 1329 خورشیدی )

فهرست موضوعات

-          یادآوری
-          طرح نافرجام وادعای حکومت
-          توقیف شدگان
-          چهرۀ راستین موضوع
-          فشردۀ طرح قیام
-          یک روایت دیگر. تصویر استاد خلیل الله خلیلی
-          نقد فشردۀ این تصویر
-          تأملی پیرامون آن طرح
-          انگیزه ها
1-      در سخنان سید بلخی
2-      در سخنان غیاث خان کوهستانی
-          اعمال شکنجه به منظورتهیۀ اعتراف
-          اعضای هیأ ت تحقیق
-          چرا بیش از 14 سال در زندان

پیوست ها
-          چندخاطرۀ برجای مانده از غیاث خان کوهستانی
-          زندان دهمزنگ :
1-      در نبشته های محمد آصف آهنگ
2-      درکتاب "خاطراتم" از خالد صدیق چرخی.
3-      در یادداشتهای خلیل الله خلیلی
-          خاطره یی از شادروان سید اسماعیل بلخی. فضل الله بسمل رضایی
-          زندانیان دریک شعر سید بلخی
-          سید بلخی ازنظر جناب آصف آهنگ
-          محمد ابراهیم گاو سوار حق طلب جسور.
-          زمینه های تحول خواجه محمد نعیم خان.
-          نظری به زندگی پدرم غیاث خان کوهستانی . وحید غیاثپور
-          نقد ومعرفی کتاب " براندازی حزب اتحاد و زندانیان استبداد"

یادآوری 

 برخی ازموضوعاتی را که در پایان می خوانیم ،تازگی ندارند. پیشترازطرف عده یی از قلمزنان مطرح شده اند. درپهلوی انتشارچند سند و موضوع تازه،سعی کرده ام،تصویرچهرۀ آن قیام درنظر داشته، تکمیل شود .با این آگاهی که چنین کوششی هنوزهم دارای کمبود های واضح است. اما تجربه نشان داده است که طرح وبحث علنی این گونه مسایل،هنگامی که تشریک مساعی اهل اطلاع را همراه نموده وتفکرانگیز شده است،آرزوی تهیۀ برگهای چنان وقایع برآورده میشوند. با چنان انگیزه و به امید این که پنهان مانده های موضوع نیزروی انتشار ببینند،این نبشته را انتشار میدهم . 
                                                                                                              ن.مهرین 
                                        

طرح نافرجام وادعای حکومت


عده یی ازشخصیت های ناراض وجسور، روزاول حمل سال 1329 خورشیدی رابرای سرنگونی رژیم سلطنتی افغانستان تعیین نموده بودند. اما پیش از اقدام توقیف شدند.
درخبرحکومتی که بعدتر انتشار یافت،ادعا شده که آنها به همدستی یک کشورخارجی ، قصد ساقط کردن دولت را داشتند.
میر محمد صدیق فرهنگ مینویسد :
" دراعلامیه ای که ازطرف حکومت به این مناسبت انتشاریافت،به سازش جهت ساقط ساختن حکومت وبه سود وهمدستی خارجی متهم گردیدند. هر چند در آن هنگام حکومت مدعی شد که اسناد ثابت کننده دردست دارد،وآنرا درمحکمه ارائه میکند،اما بعدآ معلوم شد که نه محکمه ای درکار بود ونه اسناد ی دردست ." 1

 منبع خبر را دکترش. ن. حقشناس چنین نوشته است :
"  این خبر درروزنامۀ اصلاح سال 21  شمارۀ (193) دهم حمل 1329 هـ.ش. 20 مارچ 1950صفحۀ اول نشر شده است. 2

 توقیف شدگان عبارت بودند از:

1   خواجه محمد نعیم  قوماندان  پیشین امنیۀ کابل
2   سید محمد اسماعیل بلخی . یک تن از برازنده ترین چهره های سیاسی روحانی.
3  محمد ابراهیم مشهوربه " گاوسوار" متنفذ از شهرستان و ازچهره های سرشناس مخالف با ستم حکومت.
4    میرعلی گوهر ازغوربند. وکیل شورا
5   عبدالغیاث کوهستانی . صاحبمنصب
6    قربان نظرخان اندخویی/ ترکمانی . صاحبمنصب
7    میرمحمد اسماعیل  لولنجی ( دلیری ). وکیل سرخ پارسا
8   محمد اسلم شریفی ازجغتوی  غزنی .مدیر فواید عامه
9   غلام حیدرخان بیات. صاحبمنصب.
10  محمد حسن خان بیات. صاحبمنصب. ماشینخانۀ کابل
11  محمد صفر خان بیات. وکیل شورا
12   میرزا عبداللطیف خان کابلی
13  گلجان وردک.( درشب اتخاذ تصمیم دو تن از رفقای خویش را نیزدرجلسه تصمیم گیری در منزل محمداسلم شریفی آورده بود. اما تاحال نام آنها را نیافتیم )3

                                     


                                                  سیدمحمد اسماعیل بلخی

                                                                                                                            
                           یاران چه غــــریبانه رفتند از این خانه
                                     امروز نه یادی است از یار  نه از پیمانه  
                                     بلخی چون توکجا آید دگر بار در این خانه 
                                     یاد تــو خرمان ساخت این خاطـــر بیچاره
                                     خانه به کجــــا رونق بــــی یاد شما یاران 
                                    این خــانه بـــه پا باشــــد با یاد شما یاران
                                                                              ( س.م.ا. بلخی )

چهرۀ راستین موضوع

شخصیت هایی که ازآنها در بالانام برده شد،( بدون گلجان وردک) طی تماسها وآشنایی های چندین ساله، با کار متمرکز روی ایجاد یک نهاد سری، و سرنگونی حکومت به تفاهم  رسیده بودند.
سه تن ازآنها ، سید محمداسماعیل بلخی ، محمد ابراهیم گاوسوار وخواجه محمد نعیم خان ، درهمان وقت نیز ازچهره های سرشناس بودند. شخصیت نخستین، وجه علنی خویش را ازسخنرانی های بسیارمؤثر درمنبر ودرحوزۀ پیروان مذهب شیعه میگرفت. اما به زودی در حوزۀ دیدگاه ها وفعالیت های اجتماعی وسیاسی اش گستردگی راه یافت. تمایز او با برخی از بقیه سخنرانان در این بود که به مسایل اجتماعی و فرهنگی جدی توجه می نمود. 4 و دارای بـُعـــد فعالیت های مخفی وسازماندهی بود.
از آغازین روز های بازگشت از مسافرت های دانشجویانه از عراق وایران، هنگامی که در هرات سکونت داشت ،نیازایجاد نهاد منسجم سازمانی را درک کرد.
در مزارشریف، با قوماندان امنیۀ آنجا، خواجه محمد نعیم خان زوری آشنا گردید. وقتی در کابل سکونت کرد، خواجه نعیم خان نیز از وظیفۀ قوماندانی امنیۀ  مزارشریف سبکدوش ودرکابل بود. بعضی ها با توجه به همین سبکدوشی خواجه نعیم خان  ازوظیفه اش است که انگیزۀ اقدام او را نشان میدهند. درحالیکه تحول اودر جهت مخالفت با کارروایی های حکومت( که در صفحات بعدی می بینیم ) انگیزۀ اصلی است نه ازدست رفتن مقام  قوماندانی امنیه.
خواجه ازجفاها وتعصبات حکومت سردارمحمد هاشم آگاهی داشت.زیرا برعلاوۀ بقیۀ وظایف در شعبات نیروی امنیۀ وقت ، مدتی مدیر قلم مخصوص صدراعظم بود. وی ازمعدودچهره هایی آن نظام است که علاقمند فراگیری معلومات ومطالعه گردید. تا آنجا که سالها پیش از شیخ بهلول ،یک تن از مهاجرین ایرانی  که در زندان دهمزنگ به سر می برد،


                                       
                                              
                                                            شیخ بهلول


کسب معلومات مینمود. 5 وهنگام وظیفه در مزارشریف، سرایچۀ منزلش محل دید و بازدید های  اشخاصی چون سید بلخی، شیخ بهلول و طالب قندهاری بود.مصاحبت ها و زمینه های موجود درزندگی خواجه محمد نعیم خان شکل گیری موضع مخالفت آمیز اورا با حکومت تسریع می نمود. زیرا به دنبال ایجاد رشته های احترام آمیز میان خواجه وبهلول، ومیان خواجه و بلخی ؛ سخن از دریافت اطلاعات آفاقی و انفسی در حوزۀ سیاسی و تبارز نارضایتی ها کشیده است. شایان یادآوری است که شیخ بهلول  حتا هنگامی که در شورش ضد رفع حجاب علیه رضا شاه در مشهد بر پا شده بود، از همانوقت با بلخی آشنا بود. پس از آمدن به افغانستان زندانی شد  وبعد از رهایی از زندان به مزار شریف تبعید گردید. دیدارهای آن سه تن درمزارشریف وبعد درکابل ، مقدمات ایجاد هستۀ نهادی را فراهم نمود که در راه سرنگونی حکومت به فعالیت بپردازند.

  
                                    
                                   
                                              خواجه محمد نعیم زوری
                                                   1907-1990
 شخصیت محمد ابراهیم که پسر گاو سوار و برخی مواقع تنها محمد ابراهیم گاو سوار نیز یاد شده است، شهرت داشت. زیرا پیشتر ها قیام داد خواهانه یی مردمان هزارۀ کشور را علیه فشارهای طاقت سوز حکومت رهبری نموده وپیروزی هایی را به دست  آورده بود. ابراهیم گاوسوار با وجود بهره مندی از امکانات مادی وتعلق به قشراشرافیت ملیت هزاره، وبا وجود آنکه در کابل میزیست و احتمال نظارت او از دولت محتمل بود، نه تنها به حلقۀ معترضان پیوست، بلکه وظیفۀ سهمگیری درحملات مسلحانه وقهری دردامنۀ سخی را نیز عهده دارشد.

 دیدارها و مباحثات طی چند سال، تأسیس حزبی را در قبال داشت با نام حزب اتحاد. 6 وهمین حزب که از آن با نام  حزب ارشاد نیز یاد نموده اند،رهبری تحقق آن مرام را  به عهده داشت. گلجان وردک نام پس از کسب اطلاع از آن طرح، نزد صدراعظم وقت سپه سالار شاه محمود خان مراجعه نموده وموضوع را به اطلاع او رسانید.

در بارۀ تعداد اعضای حزب اتحاد گفته شود که بسیارنا محتمل است اگر بپذیریم که تعداد اعضای  آن همان اشخاصی بودند که از طرف گلجان وردک به دام حکومت افتادند. مثلاً ازرجب علی خان چنداولی ودکتوراسدالله رؤوفی درچند جای نام برده شده است، که با وجودعدم حضور شان درشب تصمیم گیری نهایی، اما از فعالین حزب بوده اند.
این برداشت پذیرفتنی است که اعضای رهبری وشرکت کنندۀ درجلسۀ نهایی، ازطرف گلجان وردک ورفقایش شناخته شدند اما بقیه اعضا، ناشناخته ماندند. زیرا شکنجه دیدگان، اعضای ناشناخته را معرفی نکردند. در خانه های آنها به رغم تلاشی های چندین باره ، هیچ سند و نامی از شرکت دیگران دستیاب اعضای ضبط احولات  نشده است. خود اعضای ناشناخته نیزسر نخی به دست حکومت ندادند. این است که اگر تعداد دیگر را درپیوند با کودتای آنها دستگیر کردند، پس ازچندی آزاد شده اند.
خواجه اکرام، میر حکیم وپیرمحمد که شب پیش از دستگیری ها در منزل خواجه بودند، پس از آگاهی از توقیف او، باردیگر به شمالی پناه برده وبه مخالفت ادامه دادند. 7 این سه تن نیز وظیفۀ ترور صدراعظم و همکاران او را به عهده داشتند.



                

           
                                    زندان دهمزنگ سال  1316


در این پیوند است که جناب عبدلشکور حکم، نویسندۀ کتاب "براندازی حرب اتحاد و زندانیان استبداد"، سعی نموده است برخی نام های اشخاص پنهان مانده را که عضو حزب بودند،بنویسد . وی مینویسد :
" بنا به گفتۀ عزیز احمد خان پنهان،تعداد زیادی از بستگان اعضای حزب اتحاد وعده یی از مردم بیگناه را نیز دولت تحت نظر وحبس قرار داد، چون سرنخی دستیاب نکردند لذا ایشان را پس از مدتی رها کردند که اسمای عده یی از ایشان که به یادم مانده است این ها بودند: عبدالرحیم کلکانی، محمد غوث پغمانی،فتح محمد فرقه مشر،عبدالله محصل،احمد خان، محمود خان ،محمد عمر ، خواجه عزیز احمد خان،محمد کبیرخان هراتی، خلیل احمد خان،خواجه عبدالقیوم خان، خواجه عبدالاحد خان،عبدالله کارگر،محمد انورخان،محمد خان صاعی،رجب علی خان،محمد حیدرخان صاحب زاده،امان ترکی ،سید ایشان،عبدالستار خان،غلام محمد داؤود زایی،سید حسین،عظیم فراهی،محمد عمر،غلام علی ،عباس خان،حاجی نوروز،حاجی محمد،خال محمد،عین الدین،تاج الدین،جبارخان، اسلم ناصری،رحیم نورستانی،سید رؤوف خان، وجمع زیاد دیگر."8



فشردۀ طرح قیام - کودتای حزب اتحاد

طرح آنها چنین بود که ،روزاول حمل 1329 خورشیدی، نخستین حمله ازدامنۀ کوه علی آباد ومعروف به ( سخی جان محل تجلیل نوروز) آغازشود. "صدراعظم شاه محمود خان و مدافعین او کشته شوند. افسران پائین رتبۀ حزبی با افراد کوهستانی وکوهدامنی که در قبلا ً در کمین نشسته اند، از چهار جهت به حملۀ گرم مبادرت نمایند.9
 زندانیان دهمزنگ آزاد شده، پس ازمسلح شدن، به سوی ارگ شاهی حمله ورشوند. تعدادی از طرفداران هم در بالای کوه سخی بالا شوند و پس از عمل موفقانۀ کشتن صدراعظم وهمراهان او، با بر افروختن  آتش به نیروهای ذخیره  خبر بدهند.

 بعد ازموفقیت، اطلاعیۀ سرنگونی خاندان سلطنتی و برپایی نظام جمهوریت به اطلاع مردم برسد. یکی از منابع به قول خواجه محمد نعیم  زوری می نویسد که :" "ظاهراً رهبری جنبش (جنبش نوروزی) به دوش علامه بلخی و بنده بود. اداره علمی، تبلیغی، جلب وجذب عناصر صالح و توحید آنها از نگاه اعتقاد و تفکر به دور هدف بزرگی که مستلزم هرگونه ایثار وفداکاریست، به عهده ایشان بوده و حیثیت سخن گوی جمعیت را نیز داشتند."10
جناب دکتر امین برین زوری  فرزند مرحوم زوری نظر دیگری دارد:
وی مینویسد:
 " انتشارات دربارۀ زعامت نهضت که چه کسی بوده است، از نظرمن به جای انهماک به مغز به پوست می پردازد. بین هیأت رئیسۀ نهضت این موضع اصلا مورد بحث نبود، آشکار است که کسی مانند محمد نعیم زوری که در کار حکومتداری تجربۀ کافی داشت، میبایست رهبری جریان را به عهده بگیرد." 11

اما گلجان وردک،پس ازختم جلسۀ تصمیم گیری، نزد صدراعظم رفته و موضوع را به اطلاع او رسانیده است. این است که اعضای رهبری  پیش از توسل به عمل دستگیر شدند. محمد ابراهیم گاوسوار مسلح  با یک تفنگچه، در حالیکه  در گادی نشسته بود، از طرف افراد حکومتی توقیف شد. اما از تفنگچۀ دست داشته استفاده نموده، پولیسی را موردحمله قرار داده بود.

یک روایت دیگر ازآن طرح

خلیل الله خلیلی شاعرسرشناس ،پس ازاستعفای سردارهاشم خان ازطرف جناح شاه محمود- محمد ظاهر شاه،از سرای غربت و دارالتبعید به سوی همکاری تا مقام منشی گری صدراعظم فرازآمد. به همین لحاظ ،ابراز نظر وگزارشهای او پیرامون هاشم خان همواره شکایت آمیزوپیرامون شاه محمودخان وشاه،همراه با جوانب تاییدی ورضایت مندی است.ازهمین مبنا، نظری به تدارک آن قیام دارد. مطابق  تصویری  که استاد خلیل الله خلیلی ارائه کرده است، حکومت روز ها پیش از آن طرح آگاهی داشت. وی در این زمینه سخنانی را  از زبان صدراعظم میاورد به این ترتیب :

" ( صدراعظم ) گفت : اطلاع آوردند که سید اسماعیل بلخآبی، که یکی از علمای مزار شریف است وپسر گاوسوار هزاره وخواجه نعیم بدبخت اینها همه اتفاق کرده اند، قربان کندکمشر ترکمن رافریب داده بودند که باید تولی عسکری( را ) بالا کنند به کوه آسمایی، میخواستند سیزده عمارت را درکابل حریق کنندوبا نفت بسوزانند که از آن جملۀ قلعۀ جواد خانۀ جناب حضرت صاحب نورالمشایخ بود خانۀ عبدالغنی خان قلعه بیگی بود وخانۀ فلان کس وفلان کس . . .
چند تا کوهدامنی ها، خواجه اکرام وفلانی  نام های مردم ناشناس را ( گرفت ) اینها هم با اینها متفق بودند، الحمدالله همه گرفتار شدند , هیچ حادثۀ واقع نشد، حالا نزدیک بود درشهر کابل یک هنگامه بر پا شود. .
گفتم به شما کی اطلاع داد؟
 نام کسی از مردم وردک را گرفت. . .

مطابق روایت خلیلی، گلجان وردک روز ها پیش نزد  صدراعظم مراجعه نموده و از طرح قیام وکودتا به او خبر داده است! خلیلی از این هم بیشتر، نتیجه یی را ابراز میدارد که گویا خواجه محمد نعیم خان زوری،با موافقت سردارداؤودخان در آن جمعیت حضور داشت: از زبان خواجه مصطفی خان*( مجتبی خان ) رئیس تفتیش( عضو هیأت تحقیق ) میگوید که  "خواجه نعیم انکارکرده است وگفته است من در آن جمله دستوری بودم یعنی هدایت گرفته بودم ازیک جایی که نامش را نگرفته است. . .
اما سیداسماعیل درکمال تهور وشجاعت گفته است که  : ابدا ً وقطعا ً من انکار نمیکنم . من میخواستم یک تنبیهی بکنم حکومت افغانستان را که بسیار بی بازخواستی وبی غوری درمیان مسلمانها موجود شده . . . گناه هیچکس نیست، مؤسس اصلی این کار خود من هستم .
 گفتند مینویسی ؟
 به خط خود نوشته که من برای خیر اسلام وخیر افغانستان این کار راکردم. . .
 برای دیگران شان مجال تحقیق باقی نمانده است  "
خلیلی  برای تایید این روایت، گزارشی را میاورد که فیصله شده بود تا خواجه نعیم خان اعدام شود، اما سردار داؤود خان مخالفت کردوبه فیصلۀ کابینه امضأ نکرد. و حتا نظرشاه را هم تغییرداد که او اعدام نشود." به هرحال پادشاه افغانستان مرگ خواجه و محمد نعیم رابه شفاعت پسرعم خود معطل کرد" 12

نقد فشردۀ این تصویر

این روایت از بسا جهات نه تنها با بقیه روایت ها وگزارش های دقیقتر مشابهت ندارد، بلکه  موضوع را مغشوش میسازد. اگر منبع روایت خلیلی را دوتن( شاه محمود خان و غلام مجتبی خان) در نظربگیریم، میتوان برخی از اشتباهات را در آن منابع جست. اما یک قسمت  دیگر ابراز نظر شخصی او ست که بازهم با بقیه مدارک مقنع سازگاری ندارد. آن موارد را  با خطوط زیر ِ سطر ها نشانی نمودیم.
به چند مورداشاره می نماییم :

-          خواجه اکرام، ویارانش زندانی نشدند، پس از توقیف خواجه به سوی شمالی فرار کردند.
درهیچ جای دیگری منتشر نشده است که خواجه زوری چنین سخنی را گفته باشد. اگرچنان   بود،سید بلخی وبقیه زندانیان از موضوع مطلع شده، در زندان  وپس از آزادی از زندان چنان روابط حسنه با خواجه نمیداشتند. معلوم است که پس ازرهایی از زندان روابط بسیار دوستانه  وحسنه میان آنها وجود داشت. همان روابط و خواستگاه ضد حکومتی بود که پس از مرگ  سید بلخی ، خواجه ، درجریدۀ پیام وجدان نبشته یی رابه یاد او نشر نموده و ز ندگی او را  با ابوعلی سینای بلخی به مقایسه گرفته بود

-          این اتهام به خواجه از افواه مورد نیاز جنجال ها واختلافات وابستگان به  جناح های سرداران ناشی شده است. طرفداران شاه محمود خان خواسته اند، شرکت وهمیاری خواجه را ناشی از تصمیم جناح هاشم خان وبه ویژه شخص همه کاره سردار محمد داؤود خان نسبت بدهند. در صورت چنان رابطۀ دستوری، خواجه نه تنها زندانی نمیشد، بلکه به مدارج بالاتری نیزمیرسید. درحالیکه خواحه درزمان صدارت شاه محمود خان دز زندان بود و پس از آن که داؤود خان صدراعظم شد، بازهم آزاد هم نشد. 
اگر خواجه به دستور داؤود خان وارد چنان پیمان وطرح شده بود، چرامحمد ابراهیم گاو سوار تا آن هنگامی که درگادی نشست وروانۀ اقدام گردید، دستگیر نشد؟
پس معلوم است که شاه محمود خان نه درروزهای گذشته بلکه در شب اقدام از طریق گلجان به آن طرح پی برده است.

چنان شایعه سازی وقر ینه آفرینی نه تنها درجهت مغشوش نمودن موضوع است بلکه، سیر واقعی برداشتها، وانگیزه  های خواجه را پنهان میکند. انگیزه هایی که از تحول در حیات خواجه ناشی شده  ومنجر به سهمگیری اش برای سرنگونی نظام شاهی شد.

-          جالب است که در بسیاری منابع ، شاه محمود خان ومحمد ظاهرشاه  با چهرۀ ملایم طبعیت تصویرمیشوند، اما در روایت بالا، اعضای کابینه میخواهند که سید اعدام نشود، خواجه اعدام شود! ولی این سردار محمد داؤود خان است که شفاعت او را نزد شاه میکند !
از ممانعت اعدام خلیلی ازطرف شاه خوانده ایم، که میشود باورکردنی باشد. اما شفاعت سردار نزد محمد ظاهرشاه، آن هم درمورد کسی که همراه با یاران هم پیمان خود کمتر از 15 سال را درزندان ماند، باورکردنی نیست.

-           گفته میشود که " برای دیگران مجال تحقیق باقی  نماند." برخلاف این روایت، از همه تحقیق شده بود. به گونۀ مثال مراجعه شود به خاطره های شادروان غیاث خان در پیوست این نبشته.

-          همچنان از زبان غلام مصطفی خان( مجتبی خان ) رئیس تفتیش وعضوهیأت تحقیق، گفته میشود که "رفتند ، تحقیق کردند به زودی تحقیق فیصله شدو بدون شکنجه وآزار"!

انکارشکنجه وآزارگرازطرف غلام مصطفی خان ( مجتبی خان )مطرح شده بود، میتوانست ازطرف استادخلیلی حداقل هنگام یادآوری خاطرهایش تکذیب شود. زیرا شکنجه ها بازتاب  داشتند. پس از دستگیری، برخی اعضای حزب را شکنجه نمودند تا " اقرار کنند". اقرار ادعای دولت را. همانگونه که در آغاز منبع آن تذکرداده شد، حکومت ادعا نموده بود که در اثر دسیسۀ کشور خارجی دست به این کار میزدند.
اضافه برآن در بارۀ  وجود شکنجه یادآوری شود که اوضاع و شرایط زندان نه تنها طی سالیان متمادی نشانگر شکنجۀ شباروزی  بود. خلیلی  هنگام مکث روی زندان دهمزنگ ؛ شرایط طاقت فرسا وغیر انسانی آنرا نشان میدهد. اما از سالهایی را  که مسائل در رابطه با صدارت سردار هاشم خان مطرح بوده است.مدارک نشان میدهند که در زندان آزار می دیدند وزندانبانها  آنها را شکنجه می نمودند. خانواده هایشان در معرض هزارویک دشواری اقتصادی، روحی قرار داشتند. اما این همه ابعاد شکنجه آمیز نادیده گرفته شده است ، گویی آنها طی 15 سال  مهمان بودند!!


تأملی پیرامون آن طرح

نگارندۀ این سطورسالها پیش تا اندازه یی ازآمادگی اعضای حزب اتحاد برای کودتا وقیام  شنیده بودم. پسانتروقتی موضوع را در برخی منابع خواندم، برایم شگفتی دست داد وپرسشهای متعددی مطرح گردید. وقتی  اززاویۀ تناسب نیروی آنها با نیرو وامکانات دولت،به آن اقدام می نگریم ، توسل به چنان اقدامی سزاوار تأمل بیشتر میشود؛ مثلا ً: آن شخصیت های دقیق درگسترۀ سازماندهی، آگاهی ازامور نظامی، آگاه از امکانات دولت ؛ چگونه با چنان توشه وتوانی تصور پیروزی را داشتند؟

طبق طرح آنها، قراربوده است بعد ازترورصدراعظم، عده یی به سوی زندان دهمزنگ بروند وبه یاری زندانیان آزاد شده؛ ارگ شاهی را به تصرف آورند.


درین مورد پرسشهای مشخصتری درمیان میاید که آیا اطمینانی وجود داشت که جمعیت شرکت کننده درمراسم نو روزی و "یکهزارو چند صد نفر"( غبار ص 260 جلد دوم) زندانی آزاد شده به زودترین فرصت مسلح میشوند؟ آیا اطمینانی وجود داشت که از ریاست ماشینحانۀ کابل، جایی که محمد حسن خان وظیفه داربود،سلاح به دست آنها میرسید؟
آیا درصورت آزادی زندانیان همه مسلح میشدند؟ ترکیب زندانیان آخرسال 1328 ، تعداد زندانیان سیاسی،سن وسال وحدود پیوند وآمادگی های آنان نیز سزاوار مکث است. در ادامه باید افزود که چه تضمینی وجود داشت که زندانیان جنایی سلاح گرفته به سوی ارگ بشتابند.
آیا درفاصلۀ زمانیی که صدراعظم به قتل میرسید،تا اقدامات دیگر، قوت های نظامی دولت بی خبر،نظاره گرومنفعل می بودند؟
تاوقتیکه نیروهای غوربند، شمالی ومناطق مرکزی به کابل میرسیدند،کدام نیرو به کمک کودتا چیان میرسید؟ زیرا قطعات نظامی متمرکز درکابل،در اختیار حکومت بود، ودرآنجاهاهیچ اقدامی نشد.  در نمونۀ کودتای ثور،نخستین ترورها درقطعات فعال قوای تانک ونیروی هوایی عملی شد و بعد به سوی ارگ جمهوری به حرکت افتادند.
اما وسایل وامکانات دردست داشتۀ رهبری حزب اتحاد نیزبسیارمحدودبود.دارندۀ وسایل مخابرانی نبودند. حتا شخصیت جانبازوجسوری چون،محمدابراهیم گاوسوار با یک تفنگچۀ شخصی درگادی نشسته به سوی دامنۀ علی آباد روان بود که درباغبانکوچه به مشاهدۀ عبدالحمید مبارز"گرفتار گردید. وی مقاومت کرد وبه فیرتفنگچه اقدام نمود که مرمی آن پای یک عابر را جریحه دار ساخت."13

این اندک پرسشها ازمنظرتوجه به امکانات آنها مطرح گردیده وشگفتی بارمیاورند. اما هنگامی با پرسشهای بیشتری روبرومیشویم که به طرح ایشان پس ازتصرف قدرت سیاسی، بیندیشیم. پرسش های مانند:

آیا سرنگونی حکومت خانوادۀ نادرشاه واعلام نظام جمهوری میتوانست مردم را متقاعد به پذیرش آنها نماید؟
قطعات نظامی مستقر درچندین ولایت و خوانین و رئسای قبایلی که درمناسبات دوستانه با دربار سلطنتی قرار داشتند، به دفاع از خاندان سلطنتی واردعمل نمی شدند؟
گویند درخلال جلسات رهبری حزب، نبود اعضایی ازاقوام پشتون دغدغۀ خاطرآنها بود.
ازهمان روی،هنگامی که مرزامحمد اسلم خان موفق به جلب گلجان وردک شد، در واقع اقدام اودرچارچوب رفع چنان کمبودی بود.درین راستا است که موضوع چگونگی اندیشیدگی های آنان پیرامون ساخت قبایلی وقومی جامعه با درنظرداشت عاقبت کارمطرح میگردد.

نبود اسناد و یا صورت جلسات از تصامیم آنها هم به این گونه پرسشها زمینه میدهد. شایان یادآوری است که حزب اتحاد، برای آنکه اسنادی از آنها در اختیار حکومت قرار نگیرد، از تهیۀ فیصله های کتبی خود داری نموده وبه  نتیجه گیری های شفاهی بسنده می نمودند. باستناد سخن غبار، دراین زمینه" این ها روش مخصوصی اختیارنموده بودند."

 با توجه به اطلاعاتی که تا حال در دست است، نگارنده بر این باور میباشد که آنها از فشارهای حکومت خاندان سلطنتی بر مردم به خوبی آگاه بودند. انگیزه های آنها نیزعمیقاً از وضعیت واحساس اقشار ناراضی جامعه  ازفشار های حکومت حکایت دارد. فشارها و سرکوبهایی که برای مردم کمتر زمینۀ تبارز جدی گذاشته بود. اما سینه های همه مالامال از نارضایتی بود. پندار رهبری حزب اتحاد شاید این بوده است، که با بر افروختن آتش قیام دردامنۀ کوه علی آباد، ناراضیان همه برپا می ایستندو قیام کنندگان را یارویاورعملی میشوند. تصمیم به اقدام از طرف آنها حاکی از آن است که برای چنان قیامی همه عواقب و جانبازی را پذیرفته بودند.
در مورد ارزیابی آن طرح ازطرف رهبران حزب، سخنی را آقای حقشناس آورده است، که با وجود  معلوم نبودن منبع آن، با توجه به رفتارهایی که سید پس از زندان در برابر  حکومت وشخص شاه در پیش گرفت، میتواند به گونۀ  انتقاد از خود پذیرفته شود. حقشناس  مینویسد که :
" مع الوصف بعضی از دوستان مرحوم بلخی که در زندان ویا بیرون از زندان با وی نزدیکی وتماس داشته اند،حکایت میکنند که وی خو د از اقدام مذکور به عنوان " یک حرکت شتاب زده" انتقاد داشت و میگفت باید حد اقل ده سال کارهای  تشکیلاتی  و فکری و فرهنگی صورت میگرفت بعد به چنین کاری اقدام میشد."14

                                                                                              ادامه دارد

توضیحات ورویکردها

1-      م. م.ص. فرهنگ. افغانستان در  5 قرن اخیر.ص 455

2-      دکترحقشناس در پاورقی ص 175 کتاب دسایس وجنایات روس در افغانستان، می افزاید: " ونیزاز یادداشتی که دوست دیرین و برادرمحترم  من جناب آقای  دکترمولایی از تهران به نگارنده فرستاده بودند،( در چوکات کار کتاب- دسایس وجنایات روس )به اختصار استفاده شده است. آقای دکترمولایی اززبان پدرمحترم شان، محمد صفر خان که جز یاران مرحوم بلخی وسالها درزندان بود، شنیده وضبط کرده است که از هر جهت مستند است. موسفید معزز ومحترمی به نام کمندی از اهالی چنداول نیز عین مطلب را بیان داشت ."

3-       نام ها و تعداد اعضای شرکت کننده در جلسۀ تصمیم گیری، در چند جای  با اندک تفاوتی  درج شده اند. مثلاً : غباراز9نفرنامبرده مینویسد: "شاید چند نفردیگر".ص 259جلد دوم افغانستان درمسیر تاریخ . اما در ص 260 از زبان سید بلخی 11 نفر مینویسد.عبدالغیاث خان 12 نفر( خاطرات).  دکتر برین زوری12 نفر(نهضت تاریخی اول حمل 1329 خورشیدی )،عبدالحمید مبارز 15 نفر. عبدالشکور حکم از اشخاص بیشتر معلومات میدهد.

4-      نقل از محترم محمد آصف آهنگ . جناب آهنگ (وتعدادی از مشروطه خواهان که چند سال بعد ازاعضای  حزب اتحاد زندانی شدند، ) در زندان وخارج از آن شاهد صحبت ها وتوان تأثیر گزاری بلخی بوده است. از سخنان ایشان به نگارنده .

5-      خالد صدیق چرخی، کتاب " از خاطراتم" ص 145

6-      غبار از آن با نام "حزب سری اتحاد" یاد میکند.ص 258 جلد دوم افغانستان در مسیرتاریخ . محتمل است که صفت سری به آن لحاظ به کار برده شده است که پیش از آن ویش زلمیان( جوانان بیدار) به حیث یک تشکل علنی ابرازموجودیت کرده بود. (1326 خورشیدی ). چندین گروه سیاسی دیگر، نیز با فعالیت های علنی و شرکت در دورۀ 7 شورا به سوی تأسیس حزب علنی مصروف بودند.در محدودۀ مدارکی که با زنگریسته ایم، تاریخ  و مکان تأسیس حزب اتحاد به چشم نخورد.

 عبدالحمید مبارز نویسندۀ کتاب تحلیل واقعات سیاسی افغانستان  1919- 1996ازیک بخش اقتباسی جناب سمندرغوریانی از منبع ایرانی ( سید هادی خسرو شاهی )نقل میکند، که بر آن مبنا ،گویا سید بلخی درسازمانی به اسم " مجتمع اسلامی " طی سالهای ( 1322-1323) همان افرادی را سازماندهی کرده است که ما همواره درفهرست افراد تصمیم گیرندۀ حرکت 1329 می بینیم. همچنان ازحزب اتحاد نامی نبرده بلکه آنرا به نام "حزب ارشاد" یاد میکند. در واقع سخنان خسروشاهی هم از نظروقت وزمان وهم از نگاه نام اشتباه است.( مراجعه شود به ص 164- 166 کتاب نامبرده شده از مبارز.)

7-      داکتر امین برین زوری. نهضت تاریخی  اول حمل 1329 خورشیدی. جناب داکتر برین زوری نظربه خواهش اینجانب ،لطف نموده، اثرخویش را پیش ازانتشار دراختیارم گذاشت. در چندین مورد از این اثر بهره گرفته ام. سرگذشت، خواجه اکرام وچند تن دیگر را در نبشتۀ ایشان مفصلتر می خوانیم.

8-      عبدالشکور حکم. براندازی حرب اتحاد و زندانیان استبداد. ص 34 .کابل . انتشارات فیضی. 1388 خورشیدی
9-      غبار.  ص 259 جلد دوم.
10-  عباس دلجو. سایت نمای نزدیک
11-  داکترامین برین زوری
12-  ( یادداشت های  استاد خلیل الله خلیلی .طی مکالمه با دخترش  ماری خلیلی .ص353- 356 ). امریکا.2011

13-  ص 167مبارز

14-   داکتر حقشناس . دسایس و جنایات .ص 175  

   *- ازآنجایی که درکتاب یادداشت های استاد خلیلی( ص 356)، نام رئیس تفتیش صدارت غلام مصطفی خان آمده است، ودر بقیه منابع غلام مجتبی خان؛برای اطمینان ازدرستی نام به سالنامۀ سال 1329 خورشیدی مراجعه شد. بعد ازملاحظۀ نام مجتبی خان،متیقن شدم که در وقت ترتیب یادداشت های خلیلی اشتباهی رخ داده است.