Dienstag, 15. Mai 2012

بازهم پیرامون مشروطیت جناب لطیف ناظمی

به نقل از تارنمای صدای آلمان

                                  لطیف ناظمی:ما خو کرده ایم که تمام مقوله ها و گفتمان های فلسفی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی باختر زمین را ‏الگو برداری کنیم و چون برچسپی افتخار آفرین، برسینۀ برهه هایی از تاریخ خویش بیاویزیم.‏
                                               جناب لطیف ناظمی 
" ما چه سخاوتمندانه مفاهیمی چون روشنگری، مدرنیته، دموکراسی، آزادی، مشروطه خواهی وهمانند ‏آنها را نذر جامعۀ پیشامدرن کرده ایم. مقاله ای درادامه بحث پیرامون جنبش مشروطیت درافغانستان."
یادداشت تارنمای صدای آلمان فارسی دری: در سلسله بحث ها پیرامون جنبش مشروطیت درافغانستان، اینک مقاله ای از لطیف ناظمی در پاسخ به انتقاد هایی ازداکتر اسدالله شعور و داکتر اجرالدین حشمت می خوانید. این سلسله بحث زیرنام جنبش مشروطیت ادامه دارد.
                                     
                       باز هم پیرامون مشروطیت در افغانستان
سال 1909 بود که «حزب سر ملی» بی رحمانه سرکوب گشت، یعنی درست 147 سال پس از آن که «ژان ژاک روسو» کتاب «قرار داد اجتماعی» خویش را رقم زده بود، کتابی که بیان روشن و آشکارای فلسفۀ روشنگری است. روشنگری بود که مقوله هایی چون خرد گرایی، رشد و توسعۀ اجتماعی، آزادی فردی، قانون ورزی، دانش وفن آوری (تمام مقوله هایی را که مدرن خوانده می شدند) به ارمغان آورد. اما، ما در آن سالها هرگزازاین رویداد ها آگاهی نداشتیم، آنان که دورۀ امارت امیرشیرعلی خان را دوران روشنگری شمرده اند، آیا نمیدانستند که حتی چندین دهه پس ازآن هم ما با نام روشنگری و مدرنیته آشنایی به هم نرسانده بودیم. ما کجا رویکردی به سوی سنت گریزی داشتیم؟ ما کجا از بند ستنهای اخلاقی و اسطوره یی پوسیده رهایی یافته بودیم؟
مدرنیته را «پیروزی خرد انسانی بر باور های سنتی، افزون شدن دیدگاه فلسفۀ نقادانه با پیوند با سازمان تازۀ تولید و تجارت، شکل گیری قوانین مبادلۀ کالا ها و به تدریج سلطۀ جامعۀ مدنی بردولت خوانده اند»؛ ما کجا این فرهنگ سیاسی اقتصادی و فلسفی را داشتیم؟
ما در آغاز سدۀ بیستم و در روزگار انقلاب انفورماتیک هنوز از محدودیت های سنت عبور نکرده ایم چه رسد به این که در دهۀ نخست سدۀ بیستم این راه را پیموده باشیم، در روزگاری که نه از فن آوری خبری بود ونه از خرد باوری.
ما چه سخاوتمندانه مفاهیمی چون روشنگری، مدرنیته، دموکراسی، آزادی، مشروطه خواهی وهمانند آنها را نذر جامعۀ پیشامدرن کرده ایم. ما خو کرده ایم که تمام مقوله ها و گفتمان های فلسفی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی باختر زمین را الگو برداری کنیم و چون برچسپی افتخار آفرین، برسینۀ برهه هایی از تاریخ خویش بیاویزیم.
نکتۀ دیگر این که ما همواره رخداد های تاریخی خویش را خود جوش می پنداریم و از محرکه ها و انگیزه های بیرونی یا بی اطلاعیم و یا دیدگان خویش را می بندیم و علل و اسباب بیرون مرزی را نادیده می انگاریم.
این روزها که مقولۀ مشروطیت را بازعلم کرده ام، شادم که فرهیختگانی اینجا و آنجا به بررسی این گفتمان پرداخته اند، تاباشد که ازمیان اندیشه ها و برداشتهای ناهمگون حقیقت ما جرا روشن گردد. ازمیان کسانی که به این موضوع متعرض گردیده اند جناب «داکتر اسدالله شعور» و «داکتراجرالدین حشمت» اند.
نوشتۀ داکتراسدالله شعور را که خواندم، به راستی شگفتی زده شدم. من که در باب مشروطه در افغانستان، صحبت کوتاهی در رادیوی صدای آلمان داشتم ولی نبشته یی درسایت آن رادیو داشتم که یکسره متکی به سخنان تاریخ نگاران بود و از نظر حجم بیشتر از آن صحبت کوتاه بود و حتی بیشتر از امکاناتی که آن رادیو دارد، ازهمین رو، درآن صفحه پانویس های نوشته مرا نشر نکرده بودند.
گفتم که شگفتی زده شدم، چرا که داکتر شعور پژوهشگری است دقیق النظرچرا باید این گونه بنویسد؟ با خود گفتم از چه روی نوشته ام را ندیده است و نخوانده است و رفته است به سراغ صحبت کوتاه رادیویی من و متکی به آن صحبت کوتاه، دست به قلم برده است؟ اگر خوانده است پس چرا متن را رها کرده است و به حاشیه پرداخته است؟ درحالی که شنیدم ایشان نه تنها نوشته را خوانده اند، افزون بر آن، چاپش کرده اند و به یکی از دوستان خویش نیز فرستاده اند که او هم چیزی در پاسخ من رقم بزند که سرانجام آن دوست شان نیز شمشیرش را از نیام کشید.
من دراین نکته که رویداد تاریخی را نباید از بستر زمان شان بیرون کشید و باید در جو همان روزگار به بررسی آنها پرداخت، در حد معینی سازگاری دارم. امروزنزدیک به هفتاد سال از پایان جنگ جهانی دوم می گذرد ولی هنوزهم کندوکاو ها و تفسیرهای گوناگون در این گستره پایان نیافته است و هر کسی از ظن خود، یار این ماجرا می شود. آنچه من بر پایۀ اسناد تاریخی نگاشته ام، خوانش من از رخدادهایی است که بر جای مانده اند و اگر روزی و روزگاری اسناد دیگری از چنگ تاریخ افتاد که چیز دیگری را آشکارا می ساخت، من هم به گونۀ دیگری خواهم اندیشید و به گونۀ دیگری خواهم نوشت.
نوشته اند که: «این حرکت را نمی توان جنبش خواند اما هرچیزی باشد هدف اساسی آن شاهی مشروطه در کشوربود.» ببینید اگر پای جنبشی در میان نباشد چگونه می توان نظامی را به جای نظامی دیگر نشاند و پادشاهی مطلقه را به شاهی مشروطه مبدل ساخت؟ من با آن که می دانم در این حرکت افرادی با اندیشه ها و باور های ناهگمون گرد آمده بودند، اما آنچه آنان را به هم نزدیک می ساخت، بیدادی بود که از سوی نظام برمردم می رفت و حرکت اینان حرکتی آزادی خواهانه بود ولی این که با تعریفی که ازمشروطه خواهی داریم وفق داشته است یانه خود مقولۀ دیگر است، این که این گروه از ویژگی های این مقوله درک درستی داشتند یا خیر، بحثی دیگری است و حدیثی دیگر و نشاید که این مقوله ها را به هم آمیخت.
می نویسند که :«نتیجه ی بحث آن که در نقد تاریخ که یکی از مبرمترین ضرورت های جامعه ی ما برای روشن شدن صورت اصلی وقایع تاریخی کشور است، بیش از همه اوضاع و احوال زمانِ وقوع رویدادها در نظر گرفته شود، حتی در استفاده از اسناد باید معیارهای علمی را در نظر گرفت».
پند حکیمانۀ تان بجاست و کسی هم تفسیر انتزاعی و مجرد و بیرون از حوزۀ تاریخی در بحث مشروطه خواهی کشورنکرده است، اما آنچه خود اشاره کرده اید درست است و بایسته است. من هم به زبان بیاورم که بیشترینه تاریخ نگاران ما، تاریخ ما را همواره با املای شاهان و در باریان نوشته اند و برماست که نگاهی تازه به تاریخ خویش بیفگنیم، نگاهی بدون پیش داوری، دور ازعصبیتهای تباری و زبانی، دور از بت سازی وبت شکنی اما درد ودریغ اینجاست که ما تمام رنگها را یا سیاه می بینیم یاسفید، آدمهای تاریخی رایا خدا می سازیم یا شیطا ن، هنوز نیاموخته ایم که بدون حب و بغض به تاریخ بنگریم. برخورد ما با تاریخ ، برخوردی احساسی است نه منطقی، قوم گرایانه است نه خرد گرایانه و سالم، وابسته به روابط است نه به ضوابط.
از قول مننوشته اند که من به وصیت نامۀ واصف که تنها بیتی از آن را در کتاب افغانستان در مسیر تاریخ می خوانیم، سر سازگاری دارم، درحالی که هیچگاه چنین چیزی نیست. ببینید نخست این که غبار همان بیت (ترک مال و ترک جان و ترک سر) را نوشته و لی حبیبی کاملا متن جدیدی را
وامی نماید که با هم همخوانی ندارند، افزون برآن کسی نه این متن را دیده نه آن یکی را. غبار می نویسد که متن وصیت نامه نزد داوی بوده است که او از سپردن به وی مضایقه کرده است و حبیبی می نویسد که داوی بدو گفته است که در روزگار کشته شدن واصف او کودکی بیش نبوده است.
این که محمد سرور واصف مبارزی نستوه بوده است، تردیدی نیست و این که رهبری حلقه یی را به دوش داشته است، هم میتوان گمانه زنی کرد، امااسناد «اندیا آفیس» که استادهاشمی آنها را دیده است و خوانده است و حتا با امانت داری متن انگلیسی آنها را جای جای در کتب دو جلدی خویش اقتباس کرده است وعمرش را در پای این پژوهش گذاشته است، باور دارد که داکتر عبدالغنی رهبری حزب را به دوش داشته است. به این چند نمونه بنگرید:
ـ «در یکی از اسناد محرمانه آمده است که: داکتر عبدالغنی یک سوسایتی تأسیس کرده است که اعضای آن شبانه درخانۀ داکتر مذکور اجتماع می کنند... در ظرف شش ماه امیر هیچ اطلاعی از این امر نداشت» به نقل از هاشمی. ج.1. ص. 243.
ـ «از جمله یک عده معلمین هندی بودندکه در لیسۀ حبیبیه تدریس می نمودند. این گروپ که در رأس آنها داکتر عبدالغنی تعلق داشت و تعلیم و تربیت انگلیسی، دیده بود، در انکشاف مفکورۀ مشروطه طلبی در افغانستان نیز سهم و رول بارزی داشتند. فعالیت شان در زمینه قابل یاد آوری است». هاشمی . ج.1. ص.239
ـ در متن انگلیسی اندیا آفیس به حوالۀ هاشمی در صفحۀ 251 کتابش ، عنوان داکتر غنی چنین یاد شده است :
The leader of the party
ـ «توطیه توسط داکتر غنی شروع شد ». همان. ص. 251
ـ« داکتر غنی یکی از بنیان گذاران حزب بوده است» . به رؤیت اسناد اندیا آفیس به حوالۀ هاشمی .ج.1. ص.247.
ـ « در اسناد محرم که در صفحات قبل راجع به آن صحبت به عمل آمده است، چندین نوبت نام داکتر عبدالغنی به حیث سر کرده یا رییس "جمعیت سر ملی" ذکر گردیده است». ج.1. ص.275.
استادهاشمی که خود به متن اصلی اسناد اندیا آفیس دسترسی داشته است نیز داکتر غنی را آمر عمومی مشروطه خواهان و رییس عمومی حزب می داند.
آیا شما نخوانده اید که زندانیان حزب سر ملی را که برای بازجویی می خوانند « زندانیان فقرۀ داکتر غنی می خواندند» ؟
این همه روایات نا همگون به ما می آموزد که در اصدار حکم قطعی و حرف آخردراین بخش، محتاط باشیم.
امادر باب نوشتۀ آقای داکتر اجرالدین نظری بیندازیم . ایشان در مورد ادعای من که نخستین نوشته در باب به اصطلاح مشروطیت از آن استاد عبدالحی حبیبی است، می نگارند:
« با یک مرور گذرا چنان وانمود می شود که مطلب بالا که آغازگر مقاله است با واقعیت عینی فاصله دارد، چه قبل از (1330 ) بارها اصطلاح «مشروطه، مشروطه خواه و جنبش مشروطه خواهی و دیگر کلمات مربوطۀ آن» نه تنها در آثار و نشرات بنیان گذاران آن جنبش مانند مولوی محمد سرور واصف الکوزی، میرسید قاسم خان لغمانی و شخصیت های درگیر در آن نهضت مانند مرحومان غبار و داوی بلکه حتی در اسناد دشمنان آن نیز به مشاهده می رسد. یعنی این تنها مرحوم حبیبی نبود که برای اولین بار سر این راز مهر شده را گشوده باشد و اصطلاح «مشروطه خواهی» توسط او در کشور مطرح بحث قرار گرفته باشد».
اما آنچه با واقعیت فاصله دارد گفتارآقای اجرالدین است نه ادعای من. این شمایید که تخیل می زنید که پیش از مقالۀ استاد حبیبی مشروطه خواهی در آثار ونشرات نیز به مشاهده می رسد، می خواهم یک جای دیگر پیش از 1330 نشان دهید که درکتاب یا مقاله یی این بحث به میان آمده باشد.
به آگاهی من برسانید که در کجا و چه وقت پیش ازسال1330ازآن چند تنی که نام بردید یا دیگران چیزی در باب مشروطیت اول جستاری را خوانده باشید. از مولوی محمد سرور واصف تنها ترجمۀ کتاب «تاریخ ادریسیان و حمودیان و موحدین» است که در آن نمی توان ازمشروطه حرفی دید، ازمیر سید قاسم خان هم در این خصوص همان مقالتی را خوانده ایم که درشمارۀ 18 سرطان سال 1351 به خامۀ پشتون یار در جریدۀ کاروان انتشار یافته است که از امالی میر صاحب است نه نوشتۀ خودشان. جز این از شخصیت های دیگر نام نگرفته اند که چه کسانی بوده اند در باب مشرطیت در افغانستان نوشته باشند. بیگمان واژۀ مشروطیت قبل از آن بر زبان هارفته است و در استفتای سردار عبدالقدوس خان ذکرش آمده است اما این که چه کسی پیش از مقالۀ مورد نظر مان در روزنامه یی، جریده یی و یا کتابی بحث مشروطیت را در کشور ما به میان کشیده باشد برای من روشن سازید. چرا یکی ازهمان «آثار و نشرات» را نشان نمی دهید آیا نام گرفتن از مشروطیت به دیدۀ شمابه معنای تحقیق در این نمط است؟
تردیدی نیست که پیش ازمقالۀ پوهاند حبیبی در بیرون کشور چیزهایی در این باب نگاشته آمده است که از آن شمار می توان از کتاب «انقلاب افغانستان» اثر مولوی محمد حسین پنچابی نام برد که درکتاب داکترعبدالغنی را "صدر جان نثاران اسلام می خواند" و ناسزاهایی هم حوالۀ شاه امان الله می کند. کتاب دیگراز آن همان داکترغنی است به نام " وضع سیاسی آسیای مرکزی" که در سال 1921 در لاهور انتشار یافته است.
آقای حشمتدرجای دیگری مینویسند: اول باید اذعان شود که در هیچ سند و یا مدرکی مشروطه خواهان ذکر نشده است که آنها باید همیش غیرمسلح باشند. ضمنا، با هیچ مرجع چنین پیمانی هم نبسته بودند.دوم پر واضح است که مکلفیت اعضای جنبش به داشتن تفنگچه نه به خاطر براه انداختن قیام عمومی در کشور بود، بلکه صرف جهت حفظ امنیت جان مشروطه خواهان این فیصله صادر شده بود، زیرا با رسیدن گزارش های استخباراتی به دولت هویت تعدادی از مبارزین افشا شده بود.
معنای این جملۀ تان چیست که هیچ سندی و جود ندارد که آنان غیر مسلح باشند این سخن با همه ابهامش رد همان روایت شاد روان غبار است که نوشته است: «تمام این سخنان با تصویب "مسلح باید بود" بعد ها به دست امیر رسید» غبار ص. 717.
هنگامی که حزبی فیصله می کند اعضای حزب باید مسلح باشند، پس خلاف منطق است که دستور صادر کند که اعضای حزب نباید غیر مسلح باشند.
دو دیگر این که، می پذیریم که آنان در اندیشۀ اغتشاش نبودند اما بر انداختن امیر حبیب الله ازشمار مرام ها و مقاصد شان نبود؟ مگر در همان کتاب ارجمند شاد روان غبار نخوانده ایم که نوشته است:
«متعاقبا در زمستان 1909 هنگامی که امیر در باغهای جلال آباد مشغول تفرج بود دو نفر از اعضای حزب (استادمحمد عظیم خان کارگذار فنی فابریکۀ حربی و ملا منهاج الدین خان جلال آبادی معلم شاهزاده محمد کبیر خان) فهرستی از تمام اعضای حزب تا جایی که می شناختند تهیه کردند و ملا طور چاپار این فهرست را با راپوری به نزد امیر در جلال آباد تقدیم کرد و گفت: « هدف اصلی حزب سری ملی کشتن امیر و دولت مشروطه است» غبار صفحات 717 و 718.
مگر سردار عبدالحبیب عضوهمین جمعیت در جمعی اعضای حزب به گونه یی از نابودی امیر حبیب الله سخن نزده بود؟ مگردر کتاب جنبش مشروطیت در افغانستان نمی خوانیم که: «گویند در مجمعی که رفقای مشروطه کابل فراهم آمده بودند و تصویب کردندکه بعد از این مسلح باید باشند گفته شد: امیر حبیب الله نی بلکه عبدالحبیب رییس؟» حبیبی ، ص38.
یعنی امیر حبیب الله کشته شود و سردار عبدالحبیب خان به جای وی پادشاه شود.
مگر عبدالرحمان خان لودین که عضو برجستۀ گروه دوم و فرزند کاکا سید احمد خان عضو حزب سرملی بود، قصد کشتن امیر را نداشت؟
« ... حتی یک فردی از همین حلقه ها بود به ترور شاه اقدام کرد و ناکام شد... همین که موتر مقابل دوکان مذکور رسیدتفنگچۀ عبدالرحمان خان به صدا درآمد و گوله در دماغۀ موتر اصابت کرد، اما موتر به سرعت گذشت و امیر سالم ماند» غبار .ص.721.
مگر شجا ع الدولۀ غوربندی مشروطه خواه وعضو جمعیت دوم نبود که ا میر را سر انجام کشت و بدین قتل اعتراف هم کرده است.
مرحوم عبدالحی حبیبی درکتاب جنبش مشروطیت در افغانستان می نویسد:
«دیپلوم انجینیر محمد اکرم پرونتا( محصل افغانی در آلمان بعد از آن وزیر فواید عامه 1329) گفت که در ایام تحصیل در برلین ( حدود 1310) به دیدار شجاع الدوله ... مقیم برلین رفتم. برمیز اتاقش عکس جوانی دیده می شد. من پرسیدم که این کیست؟ شجاع الدوله گفت: عکس کاکایت جوهر شاه شهید است، مردی که در اولین نهضت مشروطه خواهی قربان گردید، ولی با این انگشت خود ...انتقام خون او را از امیر گرفتم». حبیبی، ص. 55.
نادیده نباید گذاشت که قتل امیر هرگز جنبۀ شخصی نداشته است. نه انتقام اهانتی را که ملکه سرور سلطان نسبت به امیر روا داشته بود، گرفته شده است و نه تصمیم شخصی شجاع الدوله بوده است.
در کتاب جنبش مشروطیت در افغانستان می خوانیم: «تا جایی که نویسندۀ این سطور از اشخاص راستگوی دخیل یا ناظران نزدیک واقعه شنیده ام، ترتیبات قتل قبلا در مرکز سری مشروطیت دوم گرفته شده و حتی برادر امیر( نایب السلطنه ) را با خودهم نوا و هم قسم ساخته و بر مصحفی امضا کرده بودند.» حبیبی.ص. 154.
پس چرا می نویسید که سلاح داشتن اعضای حزب سری ملی به منظور پاسداری ازجان شان بوده است ؟ پس چرا چشمهای تان را می بندید و حقیقت را نمی بینید؟
می نویسید که: «جنبش مشروطه» در شرایط استبداد مطلق به پیش می رفت که حفظ و نگهداشت اسناد و مدارک کتبی در آن هنگام کار ساده نبود و به قول پیش آهنگان آن اکثر فیصله های شان شکل شفاهی و تقریری داشت» .
ولی این سخن به یاد تان نمی ماند و جای دیگر می نویسید:.
«هنوز اسناد و مدارک آن جنبش نزد افراد و اشخاص و یا در آرشیف های شخصی مقید است و امید است روزی مانند ده ها سند و مدرک دیگر از کدام گوشه و کنار کشور آشکار شده و به دسترس نویسندگان و محققین قرار بگیرد » .
از یک سو می نویسیدکه فیصله های حزب، شفاهی و تقریری بوده است و از سوی دیگر با اطمینان کامل می نگارید که روزی ده ها سند و مدرک دیگرآشکار شود و به دستر س خوانندگان قرار گیرد.
آقای اجرالدین جای دیگر می نویسند: «به هرحال، نظر به عوامل ذیل نه تنها برنامه بلکه اکثر اسناد مشروطه خواهان تا اکنون به دسترس ما قرار نگرفته است».
در پاسخ شان باید بگویم که « جانا سخن از زبان من می گویی» با این تفاوت که برنامه هایی را که در کتابهای گوناگون آمده است، همه محصول تخیل همان مرحومانی اند که شما نام برده اید.
باید گفت که تمام آگاهی ما از حزب سری ملی شفاهی است و کوچکترین سند کتبی در این خصوص در دست نیست حتی وصیت نامه یی را که گویا مولوی محمد سرور واصف درآخرین لمحۀ حیاتش نوشته است کسی تا اکنون ندیده است. میر غلام محمد غبار می نویسد: « اصل این وصیت نامه در نزد عبدالهادی خان داوی بود ولی از دادن نقل آن به من مضایقه شد» افغانستان در مسیر تاریخ، ص. 718
امااز پوهاند حبیبی می خوانیم که: « ولی نویسندۀ این سطوراز خود داوی مرحوم شنیدم که او در آن وقت کودک بود و با مادر خود (اتکو)به فاتحۀ واصف به خانۀ ایشان رفته بود و در آن وقت نام مشروطیت را نمی شناخت» جنبش مشروطیت در افغانستان،ص.16
این همه ابهام به چه معناست؟ این همه نا همگونی در روایت های گوناگون به ما نمی آموزد که شتابزدگی در اصدار حکم تاریخی را کنار بگذاریم؟
دوستان گرامی بیایید جذم گرایی را یک سو نهیم وسوای آثار مرشدان خویش جستار های دیگران را نیز از نظر بگذرانیم و حب و بغض را در تحلیل تاریخی اجازۀ ورود ندهیم.
نویسنده: لطیف ناظمی
ویراستار: سیدروح الله یاسر

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen