Mittwoch, 16. Mai 2012

حمیرا نگهت دستگیرزاده ... یادداشتی بر









داکتر حمیرا نگهت دستگیرزاده



           یادداشتی بر 


                         کارهای
                                  رضا محمدی




یادداشتی بر کارهای رضا محمدی

رضا محمدی با شعر به فلسفه می پردازد و شعر را فلسفه می سازد. نه این که برای توضیح و تشریح دیدگاه فلسفی از زبان شعر کار بگیرد بلکه بیانش رنگ فلسفی می گیرد. (عکس: حمیرا نکهت دستگیر زاده)
یادداشت: رادیو صدای آلمان در سلسله "یک آفرینشگر، دو دیدگاه" به معرفی تعدادی چند از شاعران و نویسندگان معاصر افغانستان می پردازد. این برنامه به کوشش نعمت حسینی، نویسنده و پژوهشگر افغان تهیه می گردد. در این سلسله کوشش می شود تا کوتاه به زندگی آفرینشگران پرداخته شده و آثار آنها توسط دو منتقد بررسی شود. البته رادیو صدای آلمان پذیرای نقد و نظر سایر منتقدین نیز می باشد.
بار اول که رضا محمدی را دیدم، در تهران بود. از انواع مروج شعر گفتیم تا رسیدیم به شعر خوانی. نوبت محمدی که رسید، سرش را به یکسو خم کرد، سیمایش تغییر کرد، چشمانش به جای دوری راه کشید و بعد صدایش که هیچ شباهتی به زمان بحث ادبی اش نداشت، در مهره های شعرش رشته شد و خواند:
صدا ز کالبد تن به در کشید مرا
صدا به شکل کسی شد به بر کشید مرا...
خواند و خواند. این شعرش به دلم چنگ زد، هرچند اینجا و آنجا وزن و نگاه رضا محمدی به شعر و بیان اش تازگی داشت. او در شعر تجربه های دیگری را صدا می شد، تجربه های که هنوز هم در شعرهای او بیان خاص می یابند و ویژگی شعر او را می سازند.
این صدا در شعرهای عاشقانه اش هم است:
تو آشپز بشوی ماه می شود قابت
پس آسمان ديگت، آفتاب بشقابت

                          رضا محمدی 


تو آشپز بشوي باد مي شود سفره
يک ابر نانت يک ابر کاسه آبت
....
این غزل که شکل و وزن غزل سنتی را دارد اما با لحن، زبان و نظام واژگان غیرمتعارف پرداخته می شود. عشقی بی ابتدا و بی انتها شعر او را در می نوردد. گویا با این بیان محمدی خودش را از ناکجا آباد می آغازد و تا ناکجا آباد ادامه می دهد.این ادامه پایان را نمی شناسد. همچنان که آغازش از نکته صفری شروع نمی شود، هستی متداومی که همواره شکل عوض می کند، هستی که از هستی آغاز می شود و نیستی نمی شناسد.
رضا محمدی با شعر به فلسفه می پردازد و شعر را فلسفه می سازد.نه این که برای توضیح و تشریح دیدگاه فلسفی از زبان شعر کار بگیرد بلکه بیانش رنگ فلسفی می گیرد. اینجا و آنجا دیدگاه های فلسفی هم رخ نمایی دارند اما این از تصادف های زیبای کار اوست:
ما کفش های چرمی هم بوديم
وقتي کنار در
همراه می شويم
از خاطرات همدگر آگاه می شويم
درخاطرات تو
گوساله ای ست رومی
پروار گفته های خدايان
پروار نقل
پرواز دور باطل تاريخ
از زندگی به مرگ
ازسفسطه به عقل
آن گاه با کلب کلب کلب
با
کلبيان رواق رواق آمده به بقل
....
در شعرهای او در زندگی ،مرگ ،عشق، نفرت و طبیعت با تمام پدیده هایش جاری می شود. زندگی:
در ورق های سربی
خانه هاي رملش را پيدا كرد
لحيان
زمين زندگی زمين مرگ
زمين همه چيز است
يك زمين
براي زندگی بيشتر
مرگ:
میان ما دری از مرگ کرد نقاشی
به میخ کوفته در پشت در کشید مرا
**
نمرده ای زيرا عاشق تو من هستم
نمانده ام که گذار زمان ترا ببرد
یکی دیگر از ویژگی های شعر او بیان فراجنسیتی است .نه عاشق ونه معشوق در
شعر او جنس دارد حتی جسم هم ندارد.. با آنکه از چشم و ابرو سخنی نمی رود زیبایی یار حس شدنیست.
اين دفعه من گريخته ام دربدر ولي
او هر کجا منم ز من اول ترآمده است
در قهوه خانه مشتري ماه مي شوم
پيش از من او به صورت خدمتگر آمده است
در زندگي هم حتي از من جلوتراست
قبل از من او به شکل يکي مادرآمده است
من کشته ام يکي دو نفر را چه فايده؟
هر دفعه او به شکل يکي ديگرآمده است
....
بازی با عزرائیل، اثر سید رضا محمدی، شاعر افغان.
بازی با عزرائیل، اثر سید رضا محمدی، شاعر افغان.
او از جهان حس ها و دریافت های ناب می آید. روحی سرگشته که گاه بیان را از زمین بر می کند و آسمانی می سازد. در شعر رضا محمدی نمادهای دینی و مفاهیم مذهبی کاربرد متفاوت دارند.
آهويی
آمد آب بنوشد ترا گرفت
با
عطر خويش در تن آهو در آمدی
پس
دشت دشت دشت گذشتی و ظهر با،
آب
از رگان مرده ی آمو در آمدی
من
سنگ بودم
آب كه آمد مرا گرفت
با جان من به شكل پرستو در آمدی
...
درغزل های او ضمایر من و تو و او در گستره یی از مفاهیم در هم سرشتۀ هستی حضور می یابند، به راحتی جا عوض می کنند.
از روزمره واژه هایی را وارد می کند و از ادب کلاسیک و ادبیات فلسفی و تاریخی واژه هایی را . واژه خاطرات را که دیری است در سرزمین شعر اقامت دارد و تداعی
کننده شاعرانه ترین درک و حس است، در کنار چرم و گوساله می نشاند و آنگاه میان او و هستی چراغ های رابطه روشن می شوند. او در جستجوی خویش است:
ما کفش های چرمی هم بوديم
وقتي کنار در همراه می شويم
از خاطرات همدگر آگاه می شويم
درخاطرات تو گوساله ای ست رومی
.....
او از جهان حس ها و دریافت های ناب می آید. روحی سرگشته که گاه بیان را از زمین بر می کند و آسما نی می سازد. در شعر رضا محمدی نماد های دینی و مفاهیم مذهبی کاربرد وافر دارند. گاه این مفاهیم در معنی کاملاحقیقی به کار می روند و گاه در معنی کنایی وارد شده از شعر کلاسیک و زمانی هم دارای بار معنای مضاعف می شوند.
به کوچه آمده ای ظهر اول وقت است
به سمت مسجد، صوت اذان ترا ببرد
مرو مبادا زُهاد عاشقت بشوند
مرو که می ترسم روضه خوان ترا ببرد
در این جا مسجد و اذان در معنی حقیقی خویش به کار رفته اند اما زهاد و روضه خوان دارای بار معنایی مضاعف شده اند. یعنی در این بستر معنایی تازه، معنی نخست زهاد و روضه خوان پابرجاست.
در این مختصر به چه شتابی باید از زیبایی های فراوان کار محمدی عبور کرد.
نویسنده: حمیرا نکهت دستگیر زاده
ویراستار: عارف فرهمند
              این نبشته از تارنمای صدای آلمان اقتباش شده است 

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen