طرح و ارائۀ تصویر از هنرمند ارجمند، اسرائیل رویأ
...........................................................................................................................
پیرامون انفجار تروریست ها
در لیسه استقلال.
کاکه تیغون
کاکه تیغون
دریاچۀ خون
یارب! تو جدا از این جنون کن، ما را
دور از لب دریاچۀ خون کن، ما را
گر طالب انتحاری می رفت بهشت
از لست بهشت خود برون کن، ما را
دور از لب دریاچۀ خون کن، ما را
گر طالب انتحاری می رفت بهشت
از لست بهشت خود برون کن، ما را
.....................................................................................................................
با ابراز امتنان از همکاری فرهنگدوستانه ی شاعر ونویسنده ی ارجمند، گلنوربهمن
گزارشی از شفیق شرق:
سكوتِ پس از انفجار
ساعت ٤ عصر امروز براي تماشاي يك نمايش " تياتر" با دوست عزيزم " اميري" به تالارِ مركز فرهنگي فرانسه در " ليسه استقلال" كابل رفتيم. كمي ديرتر رسيديم و جاي مان آخرين كرسي هاي خالي تالار بود. دقايقي پس از ورود ما نمايش با موضوع " سكوت پس از انفجار" آغاز شد. خانمي كه گمان مي كنم " فرانسوي" بود، در شروع برنامه در باره ي نمايش توضيح داد و خانمي ديگر، گفته هاي او را به فارسي برگردان مي كرد. خانم در توضيحات خود گفت:" پس از انفجار، چند لحظه فضا كاملاً سكوت مي شود و..."
پس از گفته هاي او، بازي گران روي صحنه آمدند و نمايش آغاز شد. چند بخش را تماشا كرديم. چراغ هاي تالار خاموش بود و فضا تاريكِ تاريك. يكي از بازيگران روي صحنه اين جمله را مي گفت: " ما هم حق داريم نفس بكشيم." تا ادامه دهد، آتشي وحشتناك بلند شد و صداي مهيب انفجار، فضا را برهم و درهم كرد. از چوكي به زمين خوردم، چند لحظه گمان مي كردم شايد انفجار بخشي از نمايش است و حالت عادي. سرم را بلند كردم كه فضا پُر گرد و غبار است و پر از فرياد و ناله و همه در جستن راه فرار.
من و يك جمع از حاضران، به يكي از جهت هاي تالار دويديم، دستم به دستگير دروازه يي رسيد، من دستگير را كش مي كردم و خانم ها و آقاياني كه پشت سرم بودند، فرياد مي زدند و از من مي خواستند زود در را بگشايم. دروازه را با لگد باز كردم، داخل يك اتاق كوچك در حاشيه ي تالار شديم، تعداد زياد بود و جاي كم. اتاق پنجره ي آهني داشت و خروج از آن امكان نداشت. به سرعت همه دوباره وارد تاتالار شديم تا راه خروج پيدا كنيم. هيچ چيزي سر جايش نبود. از رويِ دست و پا و سرهاي تكه تكه و به زمين افتاده ي كشته شدگان، عبور كرديم و با كفش هاي آلوده به گوشت و خون، بيرون تالار شديم. زخمي ها بي شمار بودند و من فقط يك دستم زخم سطحي برداشته است.
براي شهدا بهشت، براي زخمي ها سلامتي و به خانواده هاي قربانيان صبر مي خواهم.
پس از گفته هاي او، بازي گران روي صحنه آمدند و نمايش آغاز شد. چند بخش را تماشا كرديم. چراغ هاي تالار خاموش بود و فضا تاريكِ تاريك. يكي از بازيگران روي صحنه اين جمله را مي گفت: " ما هم حق داريم نفس بكشيم." تا ادامه دهد، آتشي وحشتناك بلند شد و صداي مهيب انفجار، فضا را برهم و درهم كرد. از چوكي به زمين خوردم، چند لحظه گمان مي كردم شايد انفجار بخشي از نمايش است و حالت عادي. سرم را بلند كردم كه فضا پُر گرد و غبار است و پر از فرياد و ناله و همه در جستن راه فرار.
من و يك جمع از حاضران، به يكي از جهت هاي تالار دويديم، دستم به دستگير دروازه يي رسيد، من دستگير را كش مي كردم و خانم ها و آقاياني كه پشت سرم بودند، فرياد مي زدند و از من مي خواستند زود در را بگشايم. دروازه را با لگد باز كردم، داخل يك اتاق كوچك در حاشيه ي تالار شديم، تعداد زياد بود و جاي كم. اتاق پنجره ي آهني داشت و خروج از آن امكان نداشت. به سرعت همه دوباره وارد تاتالار شديم تا راه خروج پيدا كنيم. هيچ چيزي سر جايش نبود. از رويِ دست و پا و سرهاي تكه تكه و به زمين افتاده ي كشته شدگان، عبور كرديم و با كفش هاي آلوده به گوشت و خون، بيرون تالار شديم. زخمي ها بي شمار بودند و من فقط يك دستم زخم سطحي برداشته است.
براي شهدا بهشت، براي زخمي ها سلامتي و به خانواده هاي قربانيان صبر مي خواهم.
......................................................................................................
گلنور بهمن :
" شاعر آفتابی شاهد وفا، با زخمخوردنت، قلبم مالامال زخم است. زخمهای تنت را برادرانه میبوسم و به قلبب مهربانت دردود میفرستم.
زخم زخ زخم زخم زخمِ عزیزانی را که در لیسهی استقلال خونهای نجیبشان حنای دست زمین شد؛ زخم زخم زخم زخم زخم، در گلوی جانم احساس میکنم."
گلنور بهمن :
" شاعر آفتابی شاهد وفا، با زخمخوردنت، قلبم مالامال زخم است. زخمهای تنت را برادرانه میبوسم و به قلبب مهربانت دردود میفرستم.
زخم زخ زخم زخم زخمِ عزیزانی را که در لیسهی استقلال خونهای نجیبشان حنای دست زمین شد؛ زخم زخم زخم زخم زخم، در گلوی جانم احساس میکنم."
عکس از شاهد وفا است.
....................................................................................................
....................................................................................................
ازبرگه ی شاعر ارجمند، کاوه شفق آهنگ:
حیب مهرداد دوساعت قبل این جملات را در صفحه اش نوشته است:
Mujib Mehrdad
خون می گریم؛ لعنت به افغانستان لعنت به کشور قاتلان"
دیشب در مرکز فرهنگی فرانسه همه شاعران از چهار سمت افغانستان جمع بودند و همه با هم شعر خواندیم، امشب ما نبودیم و شمار دیگر دوستان مان آنجا بودند. انتحار کننده وارد سالون شده است و خودش را در بین تماشاچیان که اکثرن شاعر و نویسنده و هنرمند بودند انفجار داده است. شماری از رفقای ما در جمع زخمیان هستند. اشک می ریزم. می خواهم داد بزنم. طالبان وحشی به تجمعات فرهنگی هم حمله می کنند. خدا کند جراحت های دوستان مان سطحی باشد. خدا دوستان ما را نگهدارد، دیگر از دست حکومت کاری ساخته نیست" . . . . . . واقعاً نمی دانم احساس همدردی ام را با کدام کلمات بیان کنم؟!
................................................................................................................................................................
نورالله وثوق
بازیچه
درآویزِ هزاران دردماییم
اسیرِ دسته ی نامرد ماییم
گهی بازیچه ی بیدادِ طالب
گهی درگیرِ جنگ گرد*ماییم
....
*گرد: هرویین
اسیرِ دسته ی نامرد ماییم
گهی بازیچه ی بیدادِ طالب
گهی درگیرِ جنگ گرد*ماییم
....
*گرد: هرویین
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen