Samstag, 31. Januar 2015

فرار مغز ها . . .



فرار مغزها از افغانستان/ چرا نخبگان در سرزمین مادری 

نمی‌مانند؟


فرستند: نسرین گروس    

دوستان گرامی سلام، هرچند تمام منطق و نتیجه گیری این مقاله به باور من درست نیست و نیزدلایل و تحلیل کامل ندارد، اما شروع خوبی برای آغاز یک بحث عمیق تر علمی/معلوماتی روی این مطلب شده میتواند. افغانستان اولین و آخرین کشوری نیست که به این مشکل دچار شده است. تحقیق روی این مساله در کشور های دیگر زیاد شده. و ما میتوانیم از تجربیات دیگران و نیز از تجربیات افغانهای خود مان بعد از یک و نیم نسل در خارج از افغانستان، مستفید شویم. با درود، نسرین
Friends & Colleagues, Some of you may not be able to read this article. It is about the Afghan brain drain by Fars News. Although the article has some problems and its conclusions may be debatable I am sending it in the hope that it will start a useful debate/research on this phenonmenon. As we all know Afghanistan is not the first or the last country to go through this. There now exists a large body of research and experience among other groups as well as experience among Afghans in the over-35 years of experience in the diaspora to help us understand and develop useful knowledge for Afghanistan. ng

فرار مغزها از افغانستان/ چرا نخبگان در سرزمین مادری نمی‌مانند؟
تاریخ 5 دلو 
فارس 
یکی از نگرانی‌های فعلی افغانستان، فرار نخبگان این کشور به کشورهای دیگر است که از آن به فرار مغزها نیز تعبیر شده است؛ این در حالی است که پویایی و شکوفایی افغانستان به حضور و فعالیت این نخبگان بستگی دارد.به گزارش خبرنگار خبرگزاری فارس در کابل، یکی از مسائل نگران‌کننده در شرایط فعلی افغانستان، فرار نخبگان این کشور به کشورهای دیگر است و این در حالی است که پویایی و شکوفایی افغانستان در حوزه‌ها و عرصه‌های مختلفی از حیات سیاسی-اجتماعی نیاز مبرم و انکار ناپذیر به حضور و فعالیت این نخبگان دارد. وجود و استقرار امنیت نسبی در چند سال گذشته، امید و امکان پیشرفت در افغانستان را احیاء کرده و در چنین شرایطی، رخنه و رسوخ کردن فکر فرار و میل مهاجرت به کشورهای دیگر در وجود نخبگان این کشور، ابعاد آسیب‌پذیری جدی و جدیدی به این کشور تحمیل می‌کند.این که نخبگان افغانستان راهی کشورهای بیرونی می‌شوند، به معنای تخلیه و تُهی‌شدن این کشور از توان ایجاد پشتوانه‌های فکری و عقبه علمی برای تحقق هرچه بهتر برنامه‌های بازسازی است.

تعریف نخبگان و انواع آن

برای بیان و برجسته‌سازی چرایی و دلیل فرار نخبگان از افغانستان، نیاز است ابتدا تعریفی از نخبگان به دست دهیم؛ زیرا مجهول و مبهم ماندن ماهیت واقعی نخبگان، اثر ابهام‌انگیز خواهد داشت و القاء و انتقال این که منظور از «نخبگان در حال فرار» کدام دسته از افراد است را با دشواری‌ها و ناهمواری‌های زیادی مواجه خواهد ساخت.«پاره‌تو» یکی ازاندیشمندان سیاسی براین باور است که نخبگان افرادی‌اند که به صورت ذاتی و فطری از توانایی‌های فکری و روانی بالاتری برخوردار هستند و برخورداری از ظرفیت‌های ذهنی و قابلیت‌های فکری ویژه و برتر از دیگران، آنان را در جایگاه‌های متفاوت و رفیع‌تر از دیگران می‌نشاند.​
ذهنیتی که به نحوی مؤید این نظریه است و منطبق با آن، از گذشته‌های دور به این سو در افغانستان وجود داشته است و آن این که شایستگی حاکمیت، متعلق و منحصر به قوم خاص، دانسته می‌شد/ می‌شود و افراد متعلق به گروه‌های قومی دیگر بی‌نصیب و بی‌بهره از ظرفیت ذاتی و توان طبیعی برای احراز موقعیت‌های مهم و کرسی‌های کلیدی دانسته می‌شود؛ به طوری که بسیاری از سیاست‌های سرکوب‌گرانه و نگرش‌های تبعیض‌آمیز در قبال مطالبات سیاسی افراد متعلق به سایر تبارها و گروه‌های قومی به پشتوانه این ذهنیت، تجویز و توجیه می‌شد.وجود نخبگان قومی؛ آنهم از قوم خاص که هنوز بر طبل طرح‌های سیاسی انحصارگرایانه می‌کوبند را به مدد ومیانجی این نظریه می‌توان تحلیل کرد.«میشلز» یکی دیگر از اندیشمندان سیاسی به این باور است که نخبگان افرادی‌ نیستند که متفاوت از دیگران آفریده شده‌باشند؛ بلکه نخبگان افرادی‌اند که از بستر نیازمندی به تشکیل سازمان و ایجاد برخی ساختار‌ها، سربر آورده‌اند.با این توضیح که نخبگان در ابتدا افراد عادی و هم‌سطح با سایر افراد جامعه هستنداما زمانی که برای سازماندهی زندگی جمعی نیاز به تشکیل برخی سازمان‌ها احساس می‌شود، بخت نخبه شدن به سراغ افرادی می‌آید که به هر دلیلی در راس این سازمان‌ها قرار می‌گیرند.
​ ​
در افغانستانی که وجه غالب تاریخ سیاسی آن را جنگ و مبارزات مسلحانه تشکیل می‌دهد، بر پهنه پیشبرد جنگ‌ها؛ به ویژه جهاد در برابر تجاوز کشورهای بیگانه و اهداف اشغال‌گرانه آنان، سازمان‌ها و ساختارهای نظامی به وجود آمد و شماری از افراد که فرصت فرماندهی جنگ به سراغ‌شان آمد، با گذشت زمان- هم به لحاظ شهرت و محبوبیت مردمی و هم به لحاظ فراگیری فنون و مهارت‌ها- مجال
و موقعیت ویژه‌ای یافتند.
​ ​
وجود «نخبگان سازمانی» ساختارهای نظامی که متعلق به گروه‌های جهادی افغانستان است را براساس این نظریه می‌توان تبیین کرد.«موسکا» یکی دیگر از اندیشمندان سیاسی تعریف دیگری از نخبگان دارد که به باور وی، نخبگان مجموعه افراد منسجم و متحد، دارای نیات و اهداف همگون اند.بهترین مصداق چنین نخبگان در افغانستان،  افراد وفادار و مربوط به احزاب چپی‌ اند؛ زیرا هیچ جریان سیاسی در افغانستان نتوانسته اساس انسجام و اتحادی را شکل دهد که به لحاظ دوام و عمر با انسجامی که کمونیست‌ها به وجود آوردند، قابل قیاس باشد.دسته چهارم از نخبگان افغانستان را «نخبگان فکری» و افراد دارای مدارج عالیه علمی که در رشته‌های مختلف تحصیل کرده‌اند تشکیل می‌دهد.

تقابل بین نخبگان افغانستان

با درنظرداشت دسته‌بندی بالا می‌توان نوشت که 13 سال گذشته نوعی از تقابل بین انواع مختلفی از نخبگان وجود داشته است.
نخبگان قومی که متعلق به قوم خاص این سرزمین است با استدلال و اتکاء به گذشته‌های تاریخی این سرزمین نوعی نوستالژی قوم‌محورانه را از خود نشان می‌دهند و از شریک‌ شدن سایر گروه‌های قومی در قدرت، ناخرسند و به نحوی اصرار دارند تا حالت حصر قدرت به شکلی که در گذشته بوده احیاء شود؛ زیرا به باور آنان، این گروه قومی ظرفیت ذاتی و توان طبیعی به مراتب بیشتر از دیگران داشته و این چیزی است که به استدلال آنان تاریخ این مملکت گواه آن است.نخبگان سازمانی که جهادی‌های این سرزمین‌اند، مدعی‌اند که آنان در دل اتفاقات گرم و سرد این سرزمین پخته وپروریده شده‌اند،شناخت دقیق و عمیق از واقعیت‌های جدی و جاری جامعه افغانی دارند، از تجربه بی‌نظیر و غیرقابل قیاس با دیگران برخوردارند، استقلال این سرزمین مرهون مجاهدت‌ها و فعالیت‌های فداکارانه آنان است و از این حیث باید سهم بسزا و در خوری در ساختار قدرت برایشان در نظر گرفته شود.«نخبگان انسجامی» یا همان کمونیست‌هایی که مدتی با پشتوانه روسیه سابق حاکم بلامنازع افغانستان بودند، اکنون چندان توانی برای طرح و عرض اندام ندارند؛ اما باآنهم بسیار به شکل ماهرانه و برنامه‌ریزی‌شده، هر چند آرام و در یک مقیاس محدود و کوچک برای احیای ابهت و اقتدارگذشته خود تلاش دارند.«نخبگان فکری» افغانستان یا همان افراد تحصیلکرده و تکنوکرات که طی سال‌های گذشته ازکشورهای مختلف به افغانستان آمدند، با استدلال به برخورداری خویش از توانایی‌های تئوریک و تحلیلی می‌کوشند تا زمینه احترام و اتکاء به داشته‌ها و اندوخته‌های فکری آنان فراهم آید.این دسته از نخبگان با تاکید بر مطالعاتی که به آنان توان تحلیل و شانس شناخت از تجربیات تاریخی و انواع نظام‌ها و روش‌های سیاسی تجربه‌شده در کشورهای مختلف بخشیده، خود را مستحق آن می‌دانند که بیشترین اختیارات اداری و صلاحیت‌های سیاسی به آنان واگذار شود. 
فرار نخبگان فکری 
حال که دسته‌های مختلف و متنوعی از نخبگان موجود در جامعه افغانی را برشمردیم، باید گفت که منظور از فرار نخبگان افغانستان به کشورهای مختلف، فرار همان نخبگان فکری است، نه نخبگان دیگر. 
دلایل فرار
الف. تعیین‌کنندگی نوع رابطه با رهبران قومی، به جای توجه به توانایی و تخصص منازعات قومی در افغانستان حوادث تلخ و تراژدیک را به بار آورد و هزینه‌های سنگین و سهمگینی بر افغانستان تحمیل کرد و از همین جهت پس از شکست طالبان، در کنفرانس بن آلمان که به فاصله 5 ساله از دوره جنگ‌های ویرانگر قومی در افغانستان فاصله داشت، قدرت به صورت قومی تقسیم شد زیرا انکار هویت‌های مختلف قومی استعداد و امکان تکرار تجربه‌ جنگ‌‌ و جدال‌های بی‌حاصل قومی را در خود می‌پرورید.
​ ​
اینجااست که رهبران قومی، توان تعیین‌کنندگی یافتند؛ ولی این رهبران قومی برای احراز کرسی‌ها و موقعیت‌های مهم و حساس افرادی را معرفی کردند که بیشترین حس وفاداری، حرف‌شنوی و انگیزه اطاعت از این رهبران را از خود نشان می‌داد و به این ترتیب افرادی به پست‌های کلیدی دست یافتند که در جلب اعتماد اربابان قدرت(رهبران قومی) موفق و مؤثر عمل کرده بودند، نه افراد با دانش و توانمند.این مسئله موجب شد که افراد تحصیلکرده یا همان نخبگان فکری که زحمات و زجرهای فراوانی در راه تحصیل و کسب دانش متحمل و متقبل شده بودند، توفیق تحقق آرزوی خدمت و بهره‌بردن از اندوخته‌های فکری خویش به نفع وطن و وطن داران خود را نیافتند و پس از تحمل تحقیرها، سرگردانی‌ها و ماندن پشت دروازه‌هایی که هرگز به روی شان باز نشد، با حس سرخوردگی و ناامیدی ارتباط پایدار و معناداری را برقرار کردند.این نخبگان فکری پس از مدتی به این واقعیت انکارناپذیر پی برد که برای راه یافتن در ساختار اداری-سیاسی و ورود در چرخه قدرت افغانستان،«ویژگی‌های اکتسابی»مانند نوع رابط و رفاقت با رهبران قومی به عنوان اربابان قدرت در این کشور کارساز است و به «ویژگی‌های اکتسابی» مانند داشتن دانش و برخورداری از فضیلت فکری هیچ توجهی نمی‌شود.
ب. اتهام نفوذی کشورهای بیگانه بودن
 اهمیت ندادن به نیروهای نوین تحصیلکرده ابعاد بیشتری به خود گرفت و آن این که به برخی از تحصیلکرده‌ها و نخبگان فکری به چشم «نفوذی‌های کشورهای بیرونی» نگریسته شد؛ امری که مجال ورد افراد تحصیلکرده و توانمند به درون ساختارهای سیاسی-اداری را بلعید و عدم امکان فعلیت‌یابی فرصت‌های زیادی را تمهید کرد؛ فرصت‌های طلایی که انتظار استفاده مناسب، به موقع و روشمندانه از استعدادها و افکار این نسل نوینی از نخبگان فکری را می‌کشید.
چکیده سخن این که کاربرد تعبیر «فرار مغزها» در مورد فرار نخبگان از افغانستان تعبیر درخور و دقیقی است؛ زیرا فکر فرار از افغانستان تنها به سراغ نخبگان فکری این سرزمین آمده و سایر نخبگان کم و بیش با وضعیت فعلی کنار آمده‌اند به طوری که برخی جذب ساختار شده‌اند و آنانی که بخت بودن در جایگاه مناسب اداری را نیافته‌اند بازهم به صورت نسبتی از
​ ​

وضعیت راضی بوده‌ و به هرشکلی ماندن در افغانستان را بر رفتن به کشورهای دیگر ترجیح داده‌اند.

داد خواهی برای خاطره



یلدا صبور        

"
دادگاه" را باید به محاکمه کشید!

فــریــاد داد خــواهـــی بــرای خاطـــره 

                       
من مسلمان هستم .
من مفهوم رب العالمین را دردنیای خود پسند خودم گم کرده ام . من بر این باور استم که پروردگار من رب المؤمنین است و بس !
من افغانستانی هستم .
شعشعهٔ ستاره گان ، پرتو خورشید و بلاخره تمام شکوه و حشمت و جلال دنیا بهره ی تاج لنگی پدران و نیاکان من است !
از نعره ی غرور من کوه ها به لرزش می آیند، ستاره گان هراس انگیز می شوند و ماهیان در عمق دریا به جستجوی آخرین پناه گاه می شوند.
در سر زمین من هر مرد ادعای پیامبری را می کند!
نه ،نه ! قسم برآن آفریده گارهستی عالمیان که اشتباه هستم.
مردان سرزمین من دعوای خدایی دارند!
و این خدایان بی حوصله انتظار روز رستاخیز نیستند. این خدایان شتابزده ، زنان را ( این گنهکاران "ناقص العقل" را !!) قبل از رسیدن روز قیامت گوش و بینی می برند و جزا می دهند...!
من زن مسلمان هستم !
من بارسنگینی این جسم را که تراشیده ی دستان پروردگار من است، از روز تولد تا روز مرگم به دوش می کشم .من یاد گرفته ام ، برای انکه مردان مسلمان بتوانند نفس خود را در قید اراده ی مردانه ی! خویش داشته باشند خودم را بپوشانم. بپوشانم.... و چنان خوب بپوشانم که از لابلای حجاب من هیچ اثری از من به چشمان حریص و جستجوگر جنس مخالفم نخورد ! . 
یادم نرود که بگویم:
در سر زمین من، عاطفه رنگ خود را باخته است و عشق را محکوم به اعدام کرده اند.
به قول احمد شاملو:
"
دهانت را می بویند 
مبادا که گفته باشی دوستت می دارم 
دل ات را می بویند 
روزگار غریبی ست نازنین 
و عشق را
کنار تیرک راه بند 
تازیانه می زنند . 
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد . . . " 
اما درعوض، تجاوز جنسی، مانند بیماری ساری هر روز از روز پیش، بیشتر ریشه می دواند و گسترش می یابد. 
تشنه گان هوس حتی به فرزند خویش رحم نمی کنند و نه دست بردار از یک کودک سه ساله هستند. 
کی می داند؟ شاید آن کودک سه ساله خودش مقصر بوده و حجابش را مراعات نکرده بود، که مورد تجاوز قرار گرقت !!
آری، خواننده گرامی ! 
در سر زمین من جنازه ی انسانیت خیلی دیرهاست که برداشته شده .
میهن من دوزخ روی زمین است !
حکایت سرنوشت خاطره و زینب یکی از هزاران داستانی است که حکایتگر درد آمیز آنچه گفته آمدم می باشد . 
خاطره بانوی جوانی است که طی سیزده سال گذشته مورد تجاوز جنسی پدرش قرار گرفت .
بارِاین گناه ها، کودک معصوم به نام زینب ونیز کودکی که خاطره هنوز در بطنش دارد می باشد. 
چندی قبل من در پیوند به سرنوشت زهرآلود خاطره درقسمت نخست نبشته زیر عنوان (در چهار دیوار فاجعه ) نکته های را یاد آور شده بودم . داستان سرنوشت خاطره مانند هزاران سرنوشت برباد رفته ی بانوان سرزمین مان زخم ناسوریست بر پیشانی جامعه ! 
تنها اندیشیدن چگونگی راستای زندگی آینده ی این خانواده ی ویژه ، زینب و آن کودکی که هنوز چشم به دنیا نگشوده است ، در جامعه ی مان چنان بی رحمانه و بی منصفانه است، دردناک است که واژه ها عاجز به تفسیر آن استند. 
اگر بر ژرفای داستان تلخ سیزده سالهٔ سرنوشت خاطره بیشتربنگریم، بی گمان به این نتیجه می رسیم که در کنار متهم اصلی ( پدر خاطره ) فرهنگ خشونت آمیز جامعه ی مان نیزخود به ذات خودش گنهکار می باشد . 
از زمان برملا شدن این فاجعه هفته ها و ماه ها پی هم گذشتند و من هم مانند هزاران هموطن دادخواه این سرزمین انتظار روزی را داشتم که عدالت دست و آستین اش را بالا زده بلاخره( شاید که در چوکات قانون شریعت اسلامی و قانون حقوق انسانی) انتقام این خانواده بلا کشیده را بگیرد. 
اعتراف میکنم ، همین من ( که اگر گاهی که ببینم داخل اتاقم زنبوری آمده و راه خود را گم 
کرده است،به عوض کشتن او کلکین اتاق را باز کرد ه بیرون رهنمایی اش میکنم ) آرزوی
اعدام شدن پدر خاطره را داشتم و دارم، چونکه باور من به این است که همچو یک مرد 
وحشی و نا انسان را تنها خاک می تواند بپذیرد و بس !
بالاخره پس از این همه انتظار، چند روز قبل روز دادگاه ! فرارسید . 
یکی از شاهدان این دادگاه بی کفایت و شرمسار این چند سطر را از چشم دید خویش چنین نوشته است . 
(
امروز در یکی از شرم آورترین محکمه های دنیا حضور داشتم. قاضی از دختر جوانی که مورد تجاوزجنسی قرار گرفته بود پرسید:
وقتی سرت تجاوز شد چرا بعدش خودکشی نکردی؟ 
دختر فقط نگاهش کرد، اما وکیلش که یک زن بود به علامت تایید حرف قاضی سرش را تکان داد. قاضی همان 
سوال را دوباره از مادر دختر به گونه ی دیگر پرسید. مادر گلویش پر از بغض شده بود از درد جیغ زد و گریه کرد. نگهبان زن را صدا کردند تا صدای گریه مادر نظم دادگاه را به هم نزند. مرد متهم همچنان عربده می کشید. به زن گفتند، ساکت شو! بی حیا تو اگر شرم داشتی ای گپ را قبول نمی کردی و در جا خوده می کشتی. حالا هم بهتر است مصالحه کنی...)
خواننده گرامی !
چنان که مشاهده می کنید وجدان عدالت در جامعه ی ما در حالت احتضار است. میزان قانومندی و دادگری در میهن مان از هر زمان پیش، بیشتر به دست فراموشی سپرده شده است .
این سخنان فرزانهٔ هلن کلر، حقیقت تلخ روزگار ماست که گفته است:
"
تا زمانی که توده ی مردم برای بهبود حال یکدیگر احساس مسئولیت نکنند، عدالت اجتماعی تحقق نمی یابد." 
بیایید با هم برای خاطره و فرزندانش فریاد داد خواهی را بلند کنیم .
سکوت گناه است 
"
دادگاه" را باید به محاکمه کشید !
یلدا صبور
30.01.2015
پ ن: در تصویر زینب کوچک را مشاهده می کنید که دختر و همزمان خواهر خاطره می باشد .


اعضای حکومت ائتلافی . . .



دکتر لطیف طبیبی

اعضای حکومت ائتلافی، فرسوده ای ازحزب دموکراتیک خلق،پرچم،جهادی های مساجد و خانقاه های مرده گان اند.


خوانندگان عزیز هرجامعه که خود نتواند در مورد آيندهء خويش تصميم بگيرد و منتظر شود تا ازجانب قدرت های بیگانه و یا آدميان رهبر قرار داده شده، هدايت شود، در واقع اين جامعه ديروز خود را نشناخته است و امروز و فردا هم ندارد. برای اینکه هر جامعه که آميخته با تسليم و اطاعت به پیش برود، بدون سرنوشت آینده است. دردنیای امروز تنها تکیه با اسلام و خدا گفتن کاری از پیش نمی رود. عقب ماندگی فرهنگی کشورهای پاکستان، افغانستان، سعودی و برخی کشور های اسلامی دیگر در حوزه، نمونۀ این ادعا است.
واقعیت این است که جهادی های افغانستان در سه دهه اخير، نه تنها عامل وحدت بشمار نرفته اند، که مهمترين عامل ايجاد تفرقه های کين توزانه و کشتارهای وحشيانه در افغانستان بوده اند. تا زمانی که حکومت های افغانستان خود را با «جهادی» خويش مشخص و تعريف کنند،به هيچ وجه نمی توان اميدی به آرامش و استقلال و پيشرفت اين کشور داشت. در حاليکه اگر حکومت های افغانستان دعوای خود برای تصاحب عناصری به نام جهادی ها کنار بگذارند، درعوض وقت خود را بيشتر و عميق تر نسبت به رشد اقتصاد، و پيوندهای فرهنگی خويش  وقوف دهند، دسترسی به رشد اقتصادی و شکوفائی فرهنگی خواهند يافت.
***
افغانستان از جمله کشور های است که فرهنگ عقب مانده دارد - اعتقاد به قداست شخصيت های تاريخی خودی - اعتقاد به پاکی بی انتهای آدميان گذشته خود - اعتقاد به سياه و سفيد بودن آنچه بر ما رفته - تقسيم مردمان به خوب و بد مطلق - آنچه را «خودی» است «خوب» دانستن و آنچه را که «ناخودی» است شر مطلق شمردن - چنین برداشت ها کار آدم خردمدار امروزی نيست، کار «آدم مذهبی» است، در هر لباس و خرقهء که باشد.
حال اگر جمهوری اسلامی افغانستان را باهمه فساد اداری بعد از یک دهه جهانشمول از ديدگاه خرد بنگریم، می بينیم که در دوران جهانی شدن افغانستان با همه مصارفی که کشورهای سرمایه داری متقبل شدند، هنوز به تشکیل یک ساختار سیاسی کار آمدی در این کشور موفق نشدند. لیست کابینه جدید دولت ائتلافی افغانستان بهترین نمونهء است، که در پایان این مضمون بدستم رسیده است، نخست از همه مردم افغانستان با سرآمد تعدادی از اعضای احزاب سیاسی پیشین که ویرانی افغانستان توسط آنها صورت گرفته است، آشنا اند. در این کابینه که ردیف بندی تعداد افراد معرفی شده، از این قرار اند. حزب دیموکراتیک خلق جناح پرچم -حزب اسلامی-جناح خلق - حزب جمعیت اسلامی -حزب وحدت ازهردو شاخه- تشکیل شده است. این کابینه نمونه ء از ساختار سیاسی حکومتی است، که تهی بودن آن را از شایسته سالاران وطن پرستان جامعه افغانستان به نمایش می گذارد.
بدبخنتانه نسل امروز مردم ما درزمانی از تاريخ جهان چشم به دنيا گشودند و در آن باليدند که، فرصت ادراک واقعيت عناصری از اردوگاه احزاب وابسته، سیاسی پشین را در نظام های افغانستان درک نکردند. امروز این مردم دوباره فريب حکومت ائتلافی و اعضای کابینه آن که متشکل از احزاب خلق ، پرچم و جهادی ها افغانستان اند و ضديت با منافع ملی و مردم افغانستان دارند، خوردند.
بسیاری از مردم و روشنگران افغانستان به درک بی پايگی نظام سیاسی افغانستان رسیده اند. روی همین شناخت است که برخی نهاد های فرهنگی و روشنگرانه مدنیت گرا در موارد مختلف آمادگی خود را برای ايستادن ضد این حکومت اعلام میدارند. بدبختانه که عناصر قدرت طلب و برخی دزدانی که در این کابینهء رنگارنگ وجود دارد که آنها عمر خويش را در فساد، رشوه خوری، قدرت طلبی، فساد اخلاقی سپری نموده اند. حکومتی با چنین عناصر ، مردم فقیر افغانستان را دو باره خواهد سوزاند.
در این برهه تاریخی که، رشد مذهب گرائی افغانها در داخل و در خارج رونق زیادتری پیدا کرده است. اگرچه برای مذهبی شدن و بودن، چندان سرمايه زیادی هم لازم نبود، ولی بازهم جامعه جهانی دراوائل با سرمايهء کمی و وسایل پیش پا افتاده عناصری از حزب دموکراتیک خلق و پرچم و نهاد های سیاسی آن را در پهلوی جهادی ها در ائتلاف قدرت سیاسی افغانستان شریک نمود. در نتیجه اکنون این حکومت که ساختاری از جهادی ها و بازماندگان حزب دموکراتیک خلق و پرچم  است ، در این کشور حاکم گردیده و نیروی های این ائتلاف در داخل وخارج افغانستان در جلوهء(کوشش) دعوت عموم مردم به این حکومت مشغول شدند.
***
حکومت ائتلافی جمهوری اسلامی افغانستان با اعضای کابینه معرفی شده از نگاه تعریف جامعه شناسی، «حکومت » مدرنی نيست که، در مغرب زمين و با انديشهء سياسی مدرن پا گرفته باشد. این نهاد سیاسی ماهيت بومی دارد. از همین خاطر این حکومت و نهاد های سیاسی آن تفاوت چندانی با مسجد و خانقاه ندارند. عناصرجهادی آدم های بی هويت و منتظر دستور از «مقامات بالا» اند. برخی از اعضای بلند پایه این دولت بفکر مردم افغانستان نیستند، ولی دردل خويش با نام مقدسين ذکر می گويند، و خيالشان جمع است. چون دراین «کشتی نجات» با حمایت سرمایه های مالی سیاست های استعماری، امنيت و آسايش دارند.
حکومت افغانستان و برخی احزاب سیاسی آن هم رهبران کرسمائی و عاقلی ندارد. بلکه مرجع تقليد دارند؛ مانند رهبران جهادی پيرها روشن دلی دارند که اسرار ازل و غيب را می داند، و حرفش هم چون و چرا نمی پذيرد. فرهنگ پیر پرستی درافغانستان رواج کامل دارد. حتی بعد از یک دهه حضور فعال جامعه جهانی در افغانستان، فرهنگ پیر پرستی در قالب جمهوری اسلامی و رهبران جهادی رشد کرده است. متعاسفانه این تشکيلات مدهبی بر ذهنيت برخی ازمردم ما در داخل و خارج مسلط شده است.
***
تکليف جمهوری ائتلافی افغانستان روشن است. چون این تشکیلات به شیوه سنت جامعه از برکت لطف و مهربانی سیاست های استعماری توسط قدرت های بیگانه سرهم شده ، روش سیاسی آن طوری است که در مسجد اسلام بياوری، يعنی که «تسليم» شوی، در خانقاه بايد که خود را جسد مرده ای بپنداری که مرده شويت می شويد و هر کار بخواهد به جنازه ات می کند (کل ميت فی اليد الغسال) و در پارلمان کنونی افغانستان هم بايد بر آستانهء « دوستان همه دان و با رشوه دالر امریکائی» سر بسپاری و بازگوينده و مجری فرامينی باشی که نه در مشورت با تو و نمايندگان تو، که از سوی «اطاق های در بسته» به وسیله پرداخت رشوه ، به تو ابلاغ می شود.
***
حکومت ائتلافی جهادی ها وحزب خلق و پرچم تحت سايهء حاکمان پیشین هست. ولی چون مرده گان از ورای خاک گور نيز نمی توانند حکم صادر کنند و فرمان برانند. البته از آنجا که چنين کاری درعالم امکان تحقق نا پذير است و مرده گان سیاسی پیشین افغانستان سخنی برای گفتن با آيندگان نداشتند، نورچشمان جاهل وارثین سیاسی این کشور شده اند. توجه کرده ايد که دردهه جهانشمول افغانستان، تصاویری ازقاتلان و جنایتکاران تاریخ چهاردهه گذشته زینت دم و دستگاه حکومت اسلامی افغانستان شده است. هرکس در توجيه هرکاری که بخواهد بکند، ناچاراست گفتآوردی از «ربانی» جمیعت اسلامی و یا «علی مزاری» از حزب وحدت را بروی ميز بگذارد تا دهان معاندان را ببندد.
***
به باور این قلم که ائتلاف حکومت آقایون دکترغنی و دکترعبدالله درافغانستان به سبک ازدواج دو زوجهء است که در جامعه سنتی ما رواج دارد.  چون این زناشوئی در مرحله نخست براساس عشق وعلاقه جانین، صورت نگرفته است. لذا به سبک سنت افغانی به همکاری ریش سفیدان حکومت امریکا و سازمان ملل متحد صورت گرفته است. اجبارآ زوج ها تن به رضایت دادند. تشکيل این دولت اتئلافی بر بنياد رويه های مختلفی همچون  بدون بيعت زوجه ها ، تن دادن به انتخاب جبری  قدرتهای بالا، شباهت بسياری با امرازدواج های سنتی ما دارد.
ازآنجائکه «آغازين» این ازدواج پايه و مايه ای ندارد، گسترش و تداوم آن هم می تواند، بصورتی بارز و نمادين، ما را با درک بهتروضعيت های سياسی مختلفی که در جامعه افغانستان بوجود می آيند، آشنا کند. چون این ازدواج مطابق مفروضات اوليه پيش نمی رود؛ گاه به دست اندازی می افتد، گاه لازم می آيد که دوباره بزرگان و ريش سفيدان بیگانه اختلافات پيش آمده را ، با دخالت ناصحانه،حل کنند واگر بازهم اختلافات جانبین حل نشد، به اصطلاح، به «طلاق و کشمش» می کشد.
حتی می توان ديد که در بسياری از موارد «کنش سياسی»، اعضای این حکومت در تعين نمادين خود، به فعل فيزيکی واقعی نيز مبدل خواهد شد. قتل و غارت، تجاوز جنسی در همهء اين احوال، کار این حکومت در زير يک سقف «سياسی» صورت خواهد گرفت و معنا و مضمون ـ و حتی توجيه و عذر بدتر از گناه ـ پيدا می کند.
***
رابطهء حکومت افغانستان و مردم این سر زمین بر بنياد هم پيمانی و توافق و قرار و مدارهای عقلائی ـ اجتماعی صورت نگرفته است. برای اینکه این حکومت براساس همپرسی تقلبی و توسط قدرتهای خارجی تشکیل شده است.
اما، در عين حال، وضعيت عمومی و فرهنگی يک جامعه نيز در نحوهء اينگونه «حل و فصل» ها ـ در هر دو مورد زناشوئی و سياست ـ  نقش تعيين کننده دارد. ما افغانها اکنون، بر پايهء دانشی تجربی و دست اول، می دانيم که جامعه ما تا کمر فرو رفته در لجن قرون ماقبل مدرنيته، که ارزش های مذهبی و مردسالاری برآن حاکم است. در جامعه ای که مذهب و شريعت و سنت حرف اول را می زند، و در جامعه ای که زن و مرد از حقوق مساوی برخوردار نيستند، طلاق و جدائی مردم افغانستان به اين آسانی ها از این نظام اسلامی انجام نمی شود؛ همانگونه که حکومات دست نشانده قبلی این سر زمین مورد نارضايتی مردم بودند، ولی براحتی تن به جدائی از مردم ندادند و بساط خود را جمع نکردند و از مرکب قدرت پياده نشدند و دوران حاکمیت استبدادی که با قتل و ‌‌خون ریزی همراه بود، گذراندند.
***
درافغانستان، که دولت اسلامی و حاکميت آقای کرزی بخاطر شرايط جهانی و بصورتی نا مشروع استقرار یافت، حکومت ائتلافی نوین نیز ازطريق تقلب در همپرسی  به قدرت رسيده است.این حکومت مانند اسلاف خود شرح رويدادها را به کمک دروغ معوج کرده، پای بيگانه و دشمن و توطئه را به ميان کشیده، صحت محتوای شکايت ها و نارضايتی های مردم را منکر می شوند.
در عالم سياست اين نوع روش سیاسی حکومتی که با تقلب، دزدی، دروغ گوئی، فساد ادارای توسط یک عده جهادی ها حاکم شده باشد، « رانت خواری» تعبير می کنند. منظور از رانت خواری سياسی نيز اشاره به وجود منبع درآمدی است که به مردم تعلق دارد اما حکومت، در ابتدا بعنوان خدمتگذار و مدير، اختيار آن را در دست می گيرد ولی، رفته رفته مردم حقوق بگیر را به نسبت دزدی، فساد اداری، استفاده قدرت توسط اعضای فامیل و حلقه وابستگان، به گدا تبدیل می شوند و فقر دامنگیر جامعه می شود. دوران زمام داری حامد کرزی در افغانستان، بهترین نمونه ای است که در خاطره تمام مردم زنده است.
***
حال از اين ديدگاه به داستان سیاستمداران و ثروتمندان افغانستان بنگريم که صاحب خانه های مجلل در داخل و خارج اند. جالب است که نام یکی از اعضای کابینه پیشنهادی حکومت افغانستان درلیست پولیس جناحی بین الملی « انترپول» درج است. این عناصرکه برخی ازآنها رهبران جهادی اند، پس از آنکه درسه دهه پيش، بعد از یک کوتای خونین و نگین حزب دموکراتیک خلق و پرچم با سیاست های استعماری ازدواج کردند، و رفته رفته در خدمت همسر های استعماری  خود قرار گرفتند.آنها دست به هر نوع سیاست ضد مردمی زدند. کمک های جامعه جهانی برای مردم بی خانمان افغانستان را در دوران حاکمیت آقای حامد کرزی (غارت) کردند.
با اتمام دوران زمامداری آقای کرزی،بهار سال جاری خورشیدی، برخی از همین عناصر و جناح سیاسی آمادگی خود را برای احراز چوکی ریاست جمهوری افغانستان اعلان نمودند. جناح دکتر‌عبدالله تصور می کردند، که صندوق رأی انتخابات چيزی شبيه دادگاه خانواده شان است که می توان به آن مراجعه کرد و طرف دیگر را که تابع و پرورده آقای کرزی بود، خلع کند ،درعوض آن ساختار سیاسی افغانستان را به سیستم پارلمانی با انتخاب حزب و صدراعظم تیدیل نماید. غافل از اينکه دکترغنی و کرزی هرگز خيال تن دادن به اين جدائی را در سر نمی پرورانند. برای اینکه جمهوری اسلامی افغانستان بر پایه قبیله گرائی بنا شده است. این جمهوری از همهء وسائلی که بیگانگان برايش فراهم ساخته اند، عليه جناح دکتر عبدالله استفاده خواهد کرد.
***
باری ، کمتر خانواده ای درافغانستان وجود دارد که نمونه هائی ازاين حکومت های نامراد را تجربه نکرده باشند. بد نيست که تک تک ما به ماجرائی که در افغانستان پيش آمده بصورت يک «معضل خانوادگی» بنگريم و برای آن راه حلی بجوئيم.
چرا نمی بينيم که روزانه جوانان شاد این سر زمین که به مکاتب و نهاد های فرهنگی می روند، به اثر بمگذاری تروریست های اسلامی مرده آنها به خانه برمی گردد. مسبب این بدبختی اجتماعی حکومتی است که توسط بیگانگان با ساختارمذهبی، و تکیه با رهبران جهادی درافغانستان سر پا شده است.
اينگونه است که، اندکی کم از سی سال پس از فاجعهء بقدرت رسيدن حکومت اسلامی، هنوز بجای اينکه بگوئيم ما خواستار محوريت منافع مردم افغانستان در همهء برنامه ريزی ها، موضع گيری ها و مذاکرات و پيوند بستن ها و گسستن ها هستيم، فقط شاهد تکرارفاجعه سیاسی می باشیم.
اگر« ربانی» رئیس جمیعت اسلامی و « علی مزاری» از سر مردم ماکم میشوند، به جای آنها فرزندان و پیروان جاهل جهادی ها که درتعريف ما نمی گنجد بخاطریکه  يا گمراه اند و يا خيانت پيشه فاجعه را عميق تر می کنند،آنها بر تخت بلامنازع مرجعيت جمیعت اسلامی و حزب وحدت می نشينند با داشتن «نمايندگان انحصاری»  از سوی قديسان لال گمشده در تاريخ، به کسی اجازهء دهن گشودن نمی دهند.
در شرایط کنونی افغانستان در عوض سکوت و بی عملی، هرکسی که می تواند گوشه ای از کار را بگيرد، باید با آرمان روشنگرانه با ائتلافی وسيع از نيروهای سکولار رنگارنگ، برای تحکیم نهاد های مدنی تحقق  به بخشند، تا نیرو های سکولار قدرتی را بيافريند و هيولای نابکار مذهبی را عزل و خلع کرده و اختيار عضو جوان خانواده را به دست خودش بسپارند.
در اين وضعيت، بنظر من، برای آرمان انسانی راهی جز اين نيست که ، تک تک مان آمادگی خود را برای شراکت در يک عمل سياسی دسته جمعی سکولاریسم اعلام داشته و از پله های انزوا و برج های عاج خيالی مان بيرون آئيم.

با عرض حرمت ؛ جنوری 2015