دکتور پرویز آرزو
·
چشم در عین و غین افتادست
کار بگذشت از سؤال و جواب
کار بگذشت از سؤال و جواب
غزلی از مولانا جلال الدین محمد بلخی،
شاعر همه روزگاران:
چشم ها وا نمی شود از
خواب
چشم بگشا و جمع را دریاب
بنگر آخر که بی قرار شدست
چشم در چشم خانه چون سیماب
گشت شب دیر و خلق افتادند
چون ستاره میانه مهتاب
هم سیاهی و هم سپیدی چشم
از می خواب هر دو گشت خراب
جمله اندیشه ها چو برگ بریخت
گرد بنشست بر همه اسباب
عقل شد گوشه ای و می گوید
عقل اگر آن تست هین دریاب
بنگی شب نگر که چون دادست
جمله خلق را از این بنگاب
چشم در عین و غین افتادست
کار بگذشت از سؤال و جواب
آن سواران تیزاندیشه
همه ماندند چون خران به خلاب
چشم بگشا و جمع را دریاب
بنگر آخر که بی قرار شدست
چشم در چشم خانه چون سیماب
گشت شب دیر و خلق افتادند
چون ستاره میانه مهتاب
هم سیاهی و هم سپیدی چشم
از می خواب هر دو گشت خراب
جمله اندیشه ها چو برگ بریخت
گرد بنشست بر همه اسباب
عقل شد گوشه ای و می گوید
عقل اگر آن تست هین دریاب
بنگی شب نگر که چون دادست
جمله خلق را از این بنگاب
چشم در عین و غین افتادست
کار بگذشت از سؤال و جواب
آن سواران تیزاندیشه
همه ماندند چون خران به خلاب
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen