از قلم: د کتور پرویز آرزو،بانو یلدا صبور، بانو زینت نور، جناب انور امینی ، جناب معشوق رحیم و جناب عریزالله ایما
......................................................................................................................................................
دکتور پرویز آرزو
در کتابخانۀ هامبورگ، پیشگفتار بانویی سوییسی بر رسالۀ دکتورایش را خواندم.
بریده های کوتاهی از این پیشگفتار را از آلمانی به پارسی برمی گردانم:
چگونه می شود که رسالۀ
دکتورایت را پیرامون افغانستان بنویسی؟! داستان پیوند من با افغانستان در ماه می
سال 2005 آغاز شد. در آن سال با گروهی از پژوهشگران سوییسی به افغانستان رفته
بودم. هدف ما مطالعۀ روند ملت سازی در آن کشور بود و اینچنین بود که افغانستان مرا
به خود دچار کرد: ترک آن سرزمین به سادگی نخستین دیدارش نیست. طبیعت قشنگ، مردم
مهرورز، ویرانی های بی کران و ناامیدی های بی انتها، هستی مرا میدان نبردی کرده
بودند. با پرسش های بسیاری به خانه برگشتم. پرسش هایی که مرا به نوشتن رسالۀ
دکتورایم کشاندند. من افغانستان را سرزمین تضاد و سایه روشن ها یافتم. این تضاد را
در راه کابل به بامیان دیدم. راهی به رنگ سبز و قهوه یی. سبز و قهوه یی به هم بغل
داده بودند. فقط سبز و قهوه یی! انگار هیچ رنگ دیگری بین سبز و قهوه یی نیست.
بامداد روز بعد، وقتی جای بزرگ خالی بوداهایی که از کوه پاسداری می کردند را دیدم
فهمیدم چرا دیروز آن راه دراز تا بامیان را به جان خریده بودم: تا پیش از آن، هرگز
جایی را ندیده بودم که تا آن اندازه نیرو ببخشد و آرامش بیفشاند. مردم افغانستان
در درازای سده ها در برابر جهانگشایان و بیگانگان ایستاده اند. حالا نیز، در
روزگارى که امریکایی ها تروریست ها را شکار می کنند و ارتش آلمان بر آن است تا از
امنیت آلمان در هندوکش دفاع کند، این مردم برای همانی می جنگند که از سده ها به
این سو: برای آزادی ...
***
بارها از خود پرسیده ام، غرب با آن دسته گل هایی که به آب داده، کدام ارزش ها را باید در افغانستان پی گیرد؟ و مبارزه با فساد چگونه بوده است؟ به کابل که رسیدیم، به هوتل رفتیم. در هوتل باید به خاطر اتاق های از پیش رزرو شدۀ خود می جنگیدیم. می دانید چرا؟ آخر یکی از انجوها، پول بیشتری برای اتاق های ما به هوتل پیشنهاد کرده بود! رفتار خود ما نیز همیشه شایسته نبود: در راه کابل به پنجشیر از مینی بَسی با شیشه های شکسته سبقت گرفتیم. با چنان سرعتی از کنار آن موتر گذشتیم که چهره های مردان نشسته در آن موتر را خاک آلود کردیم. ایستادیم. از موتر پایین شدیم و بیهوده تلاش کردیم مردان خشمگینِ خاک آلود شدۀ نشسته در موتر را با پول آرام کنیم. آیا مگر می شود رفتار بی ادبانه را با دالر جبران کرد؟ از خود می شرمم...
***
بدیهی است که در افغانستان همیشه سر و دست هایم را می پوشاندم. به دل نمی گرفتم اگر بعضی از مهماندارها از دست دادن با من خودداری می کردند. همیشه اما این پرسش در من بیداد می کرد که چگونه مردانی که همواره برای آزادی جنگیده اند، حق آزادی برای همسران خود را تنها در چهاردیواری های شان به رسمیت می شناسند؟ تجربۀ آخرین دقایق حضور در افغانستان اما مرا خوشحال کرده بود. دانستم هستند بانوانی که در زیرکی کمتر از مردان نیستند: پیش از رفتن به سمت پرواز، مرا به اتاق ویژۀ بازرسی بانوان فرستادند. بانوی مسئول با نشان دادن ناخن های تازه رنگ شده اش به من فهماند که نمی تواند مرا بازرسی کند. ما هر دو بلند خندیدیم و من یکی از ناامن ترین کشورهای جهان را بدون بازرسی ترک کردم...
***
بارها از خود پرسیده ام، غرب با آن دسته گل هایی که به آب داده، کدام ارزش ها را باید در افغانستان پی گیرد؟ و مبارزه با فساد چگونه بوده است؟ به کابل که رسیدیم، به هوتل رفتیم. در هوتل باید به خاطر اتاق های از پیش رزرو شدۀ خود می جنگیدیم. می دانید چرا؟ آخر یکی از انجوها، پول بیشتری برای اتاق های ما به هوتل پیشنهاد کرده بود! رفتار خود ما نیز همیشه شایسته نبود: در راه کابل به پنجشیر از مینی بَسی با شیشه های شکسته سبقت گرفتیم. با چنان سرعتی از کنار آن موتر گذشتیم که چهره های مردان نشسته در آن موتر را خاک آلود کردیم. ایستادیم. از موتر پایین شدیم و بیهوده تلاش کردیم مردان خشمگینِ خاک آلود شدۀ نشسته در موتر را با پول آرام کنیم. آیا مگر می شود رفتار بی ادبانه را با دالر جبران کرد؟ از خود می شرمم...
***
بدیهی است که در افغانستان همیشه سر و دست هایم را می پوشاندم. به دل نمی گرفتم اگر بعضی از مهماندارها از دست دادن با من خودداری می کردند. همیشه اما این پرسش در من بیداد می کرد که چگونه مردانی که همواره برای آزادی جنگیده اند، حق آزادی برای همسران خود را تنها در چهاردیواری های شان به رسمیت می شناسند؟ تجربۀ آخرین دقایق حضور در افغانستان اما مرا خوشحال کرده بود. دانستم هستند بانوانی که در زیرکی کمتر از مردان نیستند: پیش از رفتن به سمت پرواز، مرا به اتاق ویژۀ بازرسی بانوان فرستادند. بانوی مسئول با نشان دادن ناخن های تازه رنگ شده اش به من فهماند که نمی تواند مرا بازرسی کند. ما هر دو بلند خندیدیم و من یکی از ناامن ترین کشورهای جهان را بدون بازرسی ترک کردم...
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------
یلدا صبور
ما به هر دست کمک کننده نیاز داریم
هموطنان محترم، لطف نموده آرزومندی پایان را با دقت بخوانید و با
دوستان شریک سازید .
ما به هر دست کمک کننده نیاز داریم !
هموطنان عزیز دوستان گرامی ! درود های من و رحمت خداوند با شما باد
.
دیروز تاریخ ۹ جنوری ۲۰۱۵ ،همکاران اتحادیهٔ کودکان نیازمند در شهر کابل ، سراغ نیازمندان گرامی روانه شدند تا مبلغ ۳۰ هزار افغانی را میان ۱۵ خانوادهٔ کودکان نیازمند تقسیم نمایند .
هزاران کلیومتر دورتر از هیاهوی شهر کابل بی صبرانه منتظر گزارش همکارانم بودم . تا اینکه بعد از ساعت ها انتظار، پیام و تصاویری که منتظرش بودم برایم رسید . تماشای تصاویر کمک شونده های گرامی بهترین بخش کار من است . نظاره ی شادی در چشمان کودکان لذتی است برای من، که نمی توانم با واژه ها بیانش کنم .
در حالی که باچشمان ذوق زده ام مصروف تماشای یک یک تصاویر بودم، با چند نگارهٔ تکان دهنده ی ذیل برخوردم .
این خانواده بانو سهیلا است . ایشان در گوشه یی از کابل زندگی می کنند.
بانو سهیلا شوهرش را در جنگ های زمان حکومت طالبان از دست داده و سرپرست سه فرزند بیمارش می باشد .
هر سه فرزند بانو سهیلا ( وحید ۲۴ ساله، فرید ۲۲ ساله و صدف ۲۰ ساله ) به بیماری روانی گرفتار هستند .
در گزارش همکاران ما از کابل چنین آمده است :
" در خانهٔ فقیرانهٔ بانو سهیلا غم و اندوه از چهار دیوار فریاد می کرد . آنچه برای خوردن به چشم می خورد مقداری قرص ها و دارو هایی بود که داخل پلاستیک در گوشه یی از خانه افتاده بود .
فرزندان بانو سهیلا همه ناقص و بدون توانایی سخن گفتن به دنیا آمده اند . با گذشت زمان بیماری عصبانیت نیز بر سرنوشت طاقت فرسای شان اضافه گردیده است . بانو سهیلا می گوید همه فرزندانش با قرص های آرامش بخش عادت کرده اند . هنگامی که قرص می خورند برای ساعتی آرام هستند. هنگامی که تاثیر دارو از بین میرود ، جیغ و فریاد می زنند، به سر یکدیگر می کوبند . . . سر شان را به زمین می کوبند. پسران جیغ زده موهای خواهر روانی شان را تار تار می کنند . و حتی او را (مادر شان را ) مورد لت و کوب قرار می دهند."
در برابر پرسش همکارم که چه گونه پول مصرف زندگی تان را مهیا می سازید ؟ بانو با چشمان اشکبارش پاسخ میدهد . گاهی که دل مردم به حال ما می سوزد خیرات و ذکاتشان را به ما میدهند .
به پرورشگاه مراجعه کرده بودم برای نگهداری فرزندانم . در انجا تقاضای من رد شد . به عوض کارت حاصل کردم که به وسیلهٔ آن ماهانه ۵ سیر آرد ، ۵ کیلو روغن ، ۴ کیلو بوره و ۴ کیلو لوبیا و نیم کیلو چای خشک کمک می شود .
بانو در حالی که با گوشهٔ چادرش اشک چشمانش را پاک می کرد گفت .
همی قسم با سه اولاد دیوانه روز و شبه می گذرانم. زمستان آمده ذغال هم نداریم، خلقم تنگ است.
همسایهٔ ما هم همی قسمی مریض بود، پاکستان رفت جور شد مره میگن اولاد هایت را پاکستان ببر جور میشن اما کجاست پیسه که پاکستان ببرم شان .....
در همین هنگام که مصروف گفتگو بودیم یکی از فرزندانش جیغ زده بلند شد. با مادرش درگیر شد ....
تدابیر ما برای بهبودی زندگی خانواده ای بانو سهیلا:
دیروز تاریخ ۹ جنوری ۲۰۱۵ ،همکاران اتحادیهٔ کودکان نیازمند در شهر کابل ، سراغ نیازمندان گرامی روانه شدند تا مبلغ ۳۰ هزار افغانی را میان ۱۵ خانوادهٔ کودکان نیازمند تقسیم نمایند .
هزاران کلیومتر دورتر از هیاهوی شهر کابل بی صبرانه منتظر گزارش همکارانم بودم . تا اینکه بعد از ساعت ها انتظار، پیام و تصاویری که منتظرش بودم برایم رسید . تماشای تصاویر کمک شونده های گرامی بهترین بخش کار من است . نظاره ی شادی در چشمان کودکان لذتی است برای من، که نمی توانم با واژه ها بیانش کنم .
در حالی که باچشمان ذوق زده ام مصروف تماشای یک یک تصاویر بودم، با چند نگارهٔ تکان دهنده ی ذیل برخوردم .
این خانواده بانو سهیلا است . ایشان در گوشه یی از کابل زندگی می کنند.
بانو سهیلا شوهرش را در جنگ های زمان حکومت طالبان از دست داده و سرپرست سه فرزند بیمارش می باشد .
هر سه فرزند بانو سهیلا ( وحید ۲۴ ساله، فرید ۲۲ ساله و صدف ۲۰ ساله ) به بیماری روانی گرفتار هستند .
در گزارش همکاران ما از کابل چنین آمده است :
" در خانهٔ فقیرانهٔ بانو سهیلا غم و اندوه از چهار دیوار فریاد می کرد . آنچه برای خوردن به چشم می خورد مقداری قرص ها و دارو هایی بود که داخل پلاستیک در گوشه یی از خانه افتاده بود .
فرزندان بانو سهیلا همه ناقص و بدون توانایی سخن گفتن به دنیا آمده اند . با گذشت زمان بیماری عصبانیت نیز بر سرنوشت طاقت فرسای شان اضافه گردیده است . بانو سهیلا می گوید همه فرزندانش با قرص های آرامش بخش عادت کرده اند . هنگامی که قرص می خورند برای ساعتی آرام هستند. هنگامی که تاثیر دارو از بین میرود ، جیغ و فریاد می زنند، به سر یکدیگر می کوبند . . . سر شان را به زمین می کوبند. پسران جیغ زده موهای خواهر روانی شان را تار تار می کنند . و حتی او را (مادر شان را ) مورد لت و کوب قرار می دهند."
در برابر پرسش همکارم که چه گونه پول مصرف زندگی تان را مهیا می سازید ؟ بانو با چشمان اشکبارش پاسخ میدهد . گاهی که دل مردم به حال ما می سوزد خیرات و ذکاتشان را به ما میدهند .
به پرورشگاه مراجعه کرده بودم برای نگهداری فرزندانم . در انجا تقاضای من رد شد . به عوض کارت حاصل کردم که به وسیلهٔ آن ماهانه ۵ سیر آرد ، ۵ کیلو روغن ، ۴ کیلو بوره و ۴ کیلو لوبیا و نیم کیلو چای خشک کمک می شود .
بانو در حالی که با گوشهٔ چادرش اشک چشمانش را پاک می کرد گفت .
همی قسم با سه اولاد دیوانه روز و شبه می گذرانم. زمستان آمده ذغال هم نداریم، خلقم تنگ است.
همسایهٔ ما هم همی قسمی مریض بود، پاکستان رفت جور شد مره میگن اولاد هایت را پاکستان ببر جور میشن اما کجاست پیسه که پاکستان ببرم شان .....
در همین هنگام که مصروف گفتگو بودیم یکی از فرزندانش جیغ زده بلند شد. با مادرش درگیر شد ....
تدابیر ما برای بهبودی زندگی خانواده ای بانو سهیلا:
در نحستین ملاقات گزارشی مبلغ دو هزار افغانی کمک عاجل برای
خانواده صورت گرفته است .
عاجلاً خانواده ی بانو سهیلا شامل پروژه ای ضمانت پذیری اتحادیهٔ کودکان نیازمند گردیده ، ماهانه کمک مالی متواتر را حاصل خواهند کرد .
هم میهنان گرامی !
تقاضای من از همهٔ دوستان که توان کمک و همکاری خاصتاً در پیوند به مشکلات صحی فرزندان این خانواده دارند، این است که لطفن به داد این مادر رنج کشیده برسید ، پیمانهٔ طاقت و صبر این مادر عزیز یک زمانی لبریز گشته است .
ما به هر دست کمک کننده نیاز داریم !!
عاجلاً خانواده ی بانو سهیلا شامل پروژه ای ضمانت پذیری اتحادیهٔ کودکان نیازمند گردیده ، ماهانه کمک مالی متواتر را حاصل خواهند کرد .
هم میهنان گرامی !
تقاضای من از همهٔ دوستان که توان کمک و همکاری خاصتاً در پیوند به مشکلات صحی فرزندان این خانواده دارند، این است که لطفن به داد این مادر رنج کشیده برسید ، پیمانهٔ طاقت و صبر این مادر عزیز یک زمانی لبریز گشته است .
ما به هر دست کمک کننده نیاز داریم !!
با حرمت بی پایان یلدا صبور
سرپرست اتحادیهٔ کودکان نیازمند در افغانستان
سرپرست اتحادیهٔ کودکان نیازمند در افغانستان
این گونه می توانید با ما در تماس شوید
:
آدرس انترنتي
Info@afghanische-kinder.de
نمبر بانكي :
KINDER IN NOT e.V
Deutsche Bank Leipzig
IBAN: DE94860700240154363600 BIC ( SWIFT .
CODE) DEUTDEDBLEG
آدرس پستي :
KINDER IN NOT e.V
Emil- Schubert str16
04347 Leipzig
Garmany
آدرس انترنتي
Info@afghanische-kinder.de
نمبر بانكي :
KINDER IN NOT e.V
Deutsche Bank Leipzig
IBAN: DE94860700240154363600 BIC ( SWIFT .
CODE) DEUTDEDBLEG
آدرس پستي :
KINDER IN NOT e.V
Emil- Schubert str16
04347 Leipzig
Garmany
------------------------------------------------------------------------------------
زینت نور
و چنین گفت...
مدتهاست که مردهام
بیخبر از بوق آمبولانسها
و ترافیک ذهنهای باهم چسپیدهتان
بیخبر از چاههایی که کندهاید و فرورفتهاید در آن
بیخبر از بوق آمبولانسها
و ترافیک ذهنهای باهم چسپیدهتان
بیخبر از چاههایی که کندهاید و فرورفتهاید در آن
مدتهاست فراموش کردهام
کیف قرمزی را که دزدیدید
و کلید خانهای را که آنجا بود
مدتهاست از یاد بردهام
آنچه از من با شماست
کیف قرمزی را که دزدیدید
و کلید خانهای را که آنجا بود
مدتهاست از یاد بردهام
آنچه از من با شماست
من آنقدر
راهرفتهام در مرگ
پیچیدهام به چپ، به راست، به روبرو
در ته خط قطاری که مرا زندگی میکرد
که صدای رسوای هیچ بلندگویی
بیدارم نمیکند
راهرفتهام در مرگ
پیچیدهام به چپ، به راست، به روبرو
در ته خط قطاری که مرا زندگی میکرد
که صدای رسوای هیچ بلندگویی
بیدارم نمیکند
به ترافیک ذهن همدیگر
در بوق آمبولانس ها بچسپید…
دنیا پر است از چاههایی نه کندهاید
و فروهایی که نه رفتهاید
در بوق آمبولانس ها بچسپید…
دنیا پر است از چاههایی نه کندهاید
و فروهایی که نه رفتهاید
دنیاپرست از آدمهایی
که
زبالههایی «نام» را زندگی میکنند
و به تیترهای کنار جاده توجه دارند
زبالههایی «نام» را زندگی میکنند
و به تیترهای کنار جاده توجه دارند
دنیاپرست
از آدمهایی که
راه میروند بازندگی، در زندگی …
از آدمهایی که
باور میکنند به آدمها…
از آدمهایی که
راه میروند بازندگی، در زندگی …
از آدمهایی که
باور میکنند به آدمها…
"زینت نور"
م:سلول انفرادی
م:سلول انفرادی
----------------------------------------------------------------------------------------------------
انور امینی
خوزوه دوکاسترو نویسندۀ برازیلی کتابی دارد به
نام
Geopolitics of Hunger
Geopolitics of Hunger
که آنرا در زمانیکه رییس سازمان غذای ملل متحد بود
نوشته است. از این کتاب من برای اولین دفعه یاد گرفتم که درجۀ رشد نفوس درکشور ها
مستقیمآ متناسب با درجۀ فقر غذایی در آن هاست. یعنی هر قدر در یک کشور فقر غذایی
کمتر باشد، درجۀ رشد نفوسش پایانتر و برعکس هر اندازه در یک کشور فقر غذایی بیشتر
باشد، درجۀ رشد نفوسش بالاتر است. مصرف غذا های سرشار از پروتین در طول زندگی توسط خانمها از یکسو مستقیمآ قابلیت
القاه شدن تخمه را کاهش میدهد و از سوی دیگر زیگنال های به دماغ میفرستد تا آن
قابلیت غریزی تلاش برای بقاه را که نظر به چگونگی شرایط زیستی سبب ازدیاد و یا
کاهش تکثر میشود، تخفیف دهد. به اساس تیوری داروین عمده ترین عنصر تکامل همانا
تکثر است، که زمینۀ موتیشن و انتخاب طبیعی را مساعد ساخته و سبب تداوم و بقای
" انواع" زنده جانها میشود. تکثر در حالاتیکه بقای "نوع" در
اثر هر عاملی در خطر قرار گیرد، بصورت خودبخودی تشدید میشود و بر عکس در حالاتیکه
" نوع" احساس مصونیت کند، قابلیت تکثر کم میشود. گرفتن پروتین کافی در
حقیقت همان احساس مصونیتی است که باعث کاهش تکثر در زنهای کشور های غنی تر میشود.
چیزیکه کتاب خوزوه کاسترو را برای من بسیار با ارزش میسازد، گسترۀ دید وسیع و همه جهانی او است. موقعیت او در ملل متحد و دسترسی داشتن او به احصاییه های معتبر جهانی، وسعت نظر او را بیشتر کرده است. احصاییه های ملل متحد شامل همه کشور میشوند. جاییکه او قرار دارد برایش این امکان را فراهم میکند که به همه به یک چشم نگاه کند. اندیشه ای همه جهانی داشتن، دید همه جهانی داشتن، احساس همه جهانی و فقط انسانی داشتن، گره گشای بسا معضلاتی است که ما در گیر آنها هسیتم.*
چیزیکه کتاب خوزوه کاسترو را برای من بسیار با ارزش میسازد، گسترۀ دید وسیع و همه جهانی او است. موقعیت او در ملل متحد و دسترسی داشتن او به احصاییه های معتبر جهانی، وسعت نظر او را بیشتر کرده است. احصاییه های ملل متحد شامل همه کشور میشوند. جاییکه او قرار دارد برایش این امکان را فراهم میکند که به همه به یک چشم نگاه کند. اندیشه ای همه جهانی داشتن، دید همه جهانی داشتن، احساس همه جهانی و فقط انسانی داشتن، گره گشای بسا معضلاتی است که ما در گیر آنها هسیتم.*
* برگرفته از ف. بوک جناب انور امینی .
-----------------------------------------------------------
معشوق
رحیم
گلوله باران آزادی
کشتار تروریستان در پاریس کشتار چند تن شهروند کشور فرانسه نبود، ونه هم کشتار چند تن روزنامه نگار و یا کارتونیست اروپایی. این عمل وحشیانه که قلب آزادی را نشانه گرفته بود، کوششی دیگری بود برای خفه کردن گلو ها، بستن دهن ها، بریدن زبان ها، شکستن قلم ها و سوزاندن کتاب ها. عملی که تاریخ آزادی و آزادی خواهی کم بخود ندیده است و کم نبوده است شمشیر های خون چکان سیاه و سبز و سرخ که در دل آزادی فرو برده شده و سعی شده تا کودک آزادی را در نطفه نیست ونابود کند. اما تروریستان و تروریست پروران و آنانی که این عمل را به نحوی از انحا میخواهند توجیه کنند، باید بدانند که از شکستن هر قلم، قلم های زیاد دیگری بوجود خواهد آمد. باید بدانند که با گلوله قلم را نمیشود شکستاند و خفه کرد.
جواب قلم را فقط قلم میتواند بدهد، نه خشونت و بربریت.
---------------------------------------------------------------------------------------------------------
عزیزالله ایما
. . . فراموشیهای مان یادآوریهای تلخ و دردناکی
خواهدداشت
همزمان با کشتار و ویرانیِ دهشتافگنانِ بوکوحرام در شهر مرزی باگای
نایجریا که شانزده دهکده را آتش زدند و دست به قتلعام بیش از هزار تن، گواه کشتار
دستاندرکارانِ طنزنامۀ شارلی ابدو در پاریس بودیم. روزنامههای مشهور و حتا معتبر
غرب بیشترِ برگهای شان را به رویدادِ پاریس و پیامهای رهبران جهان ویژه کردند،
خبر تلخ و تکاندهندۀ باگا در حاشیههای روزنامههای باختر هم کمتر جایافت.
بگذریم از بازی و جنگِ بینتیجۀ پیشرفتهترین ارتشهای جهان در برابرِ
بیست هزار آدمکشِ بیسروپا و دورشدنِ سربازان پنجاه
کشور از زخمِ باز و چرکین افغانستان، رویدادهای خونبار دوهفتۀ پسین در کابل،
هلمند، بدخشان، پکتیا، جوزجان، هرات، کندز، بغلان و مشرقی در متنِ اخبار دنیا جایی
به وسعتِ فاجعه نداشتهاند.
کمتر انسانی را در زمین مییابیم که دین و سرزمین را خود برگزیدهباشد.
نگاهِ تبعیضآمیزِ انسان سدۀ بیستویک، پس از وحشت جنگ دوم جهانی، مدنیتِ این قاتلترین
جانورِ جهان را زیرِ پرسش میبرد و در برابرِ آن آرزوی هرگز به حقیقت نپیوستۀ سعدی
سؤالیۀ بزرگی میگذارد:
بنی آدم اعضای یک پیکر اند
بنی آدم اعضای یک پیکر اند
از یاد نبریم که فراموشی افغانستانِ 1992 را یازدهم سپتمبرِ 2001 به
یادِ مان آورد. خاموشی خونینِ زبانِ نمایشِ لیسۀ استقلال کابل، چه زود گلویِ بیانِ
شارلی ابدو را گرفت!
درین دنیای بههمپیوسته، فراموشیهای مان یادآوریهای تلخ و دردناکی خواهدداشت.
درین دنیای بههمپیوسته، فراموشیهای مان یادآوریهای تلخ و دردناکی خواهدداشت.
سویس
هشت جنوری 2015
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen