Sonntag, 22. April 2012

آنچه با ید گفته شود. گونترگراس





                                                          

            نصیرمهرین



                                                 
                                                                 
                                                                      گونتر گراس

آنچه باید گفته شود




از چندین روز به اینطرف بار دیگر گونترگراس چهرۀ نام آشنای فرهنگ وادب آلمان وجهان، در محراق توجه قرار گرفته است . این توجه از جهت ارزشهای صرفاً ادبی اثاراو نیست. او ارزشهای نادیده گرفته شده را فراز آورده و ارزشهای فریب آمیز را به نقد کشیده است. آنهم با گذاشتن نوک قلم بر تابوهای که ورود نقد را تحریم کرده اند.

هنگامی که شش سال پیش کتاب Binn Häuten der Zwiebel  ( در حال پوست کردن پیاز ) وی انتشار یافت، و اکنون که سرودۀ " آن چه باید گفت " از قلم او منتشر گردید، تکانه هایی آفرید که در گسترۀ ادب، اخلاق و سیاست ومسئولیت در قبال نقد نیز اثر نهاده است. در رمان "درحال پوست کردن پیاز"، فرهنگ اعتراف را با نیکویی به نمایش نهاد. زیرا اعتراف نمود، که درسن 17 سالگی عضو نهاد مخوف ss  ( اس. اس) ها بود. نهادی که اعضای آن برای آلمان فاشیست وهتلری،وحشیانه ترین سرکوب ها در حق مخالفان را اعمال میکرد.

این بار درسن 84 سالگی دلهره هایش را در قالب  شعر " آن چه باید گفت " ، از مخاطراتی درمیان نهاد که طرفداران جنگ؛ دسترسی به صلح مورد نیاز انسانها را تهدید میکنند. افزون برآن، ازحضور اخلاق دوگانه دررفتار وگفتارسیاستمداران غربی، به ویژه درزمینۀ چشم پوشی از بمب های اتمی اسرائیل وخطرات آن، سخن گفت و فروش کشتی های حامل کلاهک های اتومی آلمان به اسرائیل را تقبیح کرد.

 این بود که تکانۀ زودفرجام شعراوآغاز شد. رسانه های گروهی، تریبیون های بسا از سیاستمداران و شخصیت ها ونویسندگان آزاده را به سوی موضعگیری و واکنش های گونانگون درقبال آن شعر وشخص گراس معطوف نمود.

رهبران جنگجوی اسرائیل که همواره فاقد طرح تشنج زدایی اند، به بهتان حاضر وآماده یی توسل جسته ، گونتر گراس را ضد یهود نامیدند. وبه منظور چاق نمودن بازار چنان تبلیغات، عضویت او را در نهاد " اس . اس "به رخ کشیدند. این سلاح زنگ الود، آنچنان شناخته شده است، که گراس هنگام سرودن شعر خویش  کاربرد آنرا از طرف سران اسرائیل و قلمزنان مدافع آنها به خوبی پیش بینی نموده بود.

از آنجایی که شعر انتقادی گراس، در اوضاعی منتشر شده است که جمهوری اسلامی ایران درمظان سعی برای دسترسی به اتم به منظور مقاصد نظامی است،ایالات متحده، اتحادیۀ اروپا، وجدی تر از همه اسرائیل در پی ایجاد فشار های شدیدتر بر ایران اند، مدافعین سیاست های تشنج افگن، واخته شدگان به تقدیس تابوی اسرائیل نوازی، مفتضحانه کوشیدند که در شعر او دفاع از ایران !! را تبلیغ کنند. در حالیکه هم در شعر او وهم در کلیت مواضع گونتر گراس داشتن موضع علیه آن چه جمهوری اسلامی ایران در حق مردم اعمال میکند، وضاحت دارد. گراس بدون فروگزاری از نقد ایران، چهرۀ اسرائیل جنگجوی را تصویر میکند. تصویری که نگاه به آن، نمایانگر سیاست های غلط غرب نیز است.

بازتاب گستردۀ شعر گونترگراس سبب شد که به زودی به زبانهای مختلف جهان ومنجمله زبان فارسی برگردانیده شود. خوانش شعر او جای بحث بیشتر را میگیرد. زیرا در همه موارد یاد شده با صراحت وصداقت، موضعگیری یک روشنفکر را به نمایش نهاده است.

تردیدی  نیست که در ترجمۀ شهر " آن چه باید گفت " به زبان فارسی، افرادونهاد هایی که به جمهوری اسلامی ایران خوشبینی دارند، مرتکب لغزش های جفا آمیز شدند. اما انتشار نمونه های مسئولانه همراه با امانتداری، زمینۀ چنین استفاده های سؤ را ازمیان برداشت.
در پایان از میان چندین ترجمه، متنی را که با اصل سازگار و دقیقتر یافتیم ، همراه با اصل شعر انتخاب نمودیم .






گونتر گراس  

آنچه باید گفته شود

 

چرا خاموشم، چرا در این زمان دراز ناگفته گذاشته ام

آنچه را که عیان است و از  " بازی جنگ " که طبق نقشه آنرا تمرین کرده اند سخن نگفته ام .

از آن بازی که اگر در پایان آن جانی به در برده باشیم، چیزی نیستیم جز یاداشتی در حاشیه .

ادعا می شود زدن ضربت اول به مردم ایران و چه بسا محو کردن آنها از صحنه گیتی، حق است،

زیرا گمان می رود در قلمرو مردی گزافه گو که خلق اسیر در زیر یوغ  خود را به هلهله های دستوری وا می دارد،

یک بمب اتمی ساخته می شود.

 ولی چرا بخود اجازه نمی دهم نام آن کشور دیگر را بر زبان آورم،

کشوری که سالهاست قدرت اتمی فزاینده ای در اختیار دارد ــ هرچند پنهان از نظرها ــ

ولی بیرون از عرصه بازرسی ،

چرا ؟ چون بازرسی ممکن نیست؟

  همگان خاموشند، حقیقتی را ناگفته می گذارند،

   من نیز به  پیروی  از خاموشی فراگیر لب فروبسته ام ،

احساس می کنم که این دروغی است سنگین ،احساس  اجبار می کنم،

بمحض آن که از این اجبار تخطی شود، چهره مجازات نمودار می گردد.

تکفیر " یهودی ستیزی " را همه می شناسند.

اما اینک از سرزمین من ،

زادگاه جنایتی بی مانند، که همیشه باید پاسخگوی آن باشد ،

قرار است، نسجیده، باز هم یک زیردریائی دیگر به  اسرائیل فرستاده   شود ،

همراه با سخنانی سرسری بعنوان جبران بدی های گذشته .

 ویژگی آن زیر دریائی این است که

می تواند با کلاهک های خود همه چیز را در سرزمینی نابود کند

که وجود یک بمب اتمی در آن به اثبات نرسیده است،

پس اینک می گویم آنچه را که باید گفت.

ولی چرا تا کنون سکوت کرده ام.

چون فکر می کردم زادۀ سرزمینی هستم که لکه ای نازودونی بر دامن دارد

و همین  مرا از گفتن حقیقت  باز می داشت

و نمی خواستم نام اسرائیل رابرزبان آرم

که خود را همبسته آن می دانم و به آن وفادار خواهم ماند.

پس چرا حالا ، پیرانه سر و با آخرین قطره های بازمانده از مرکبم می نویسم :

 اسرائیل اتمی برای صلح  جهانی ، که خواه  ناخواه صلحی است شکننده ،   خطرناک است.

امروز باید گفت آنچه را که فردا گفتنش دیر است

و چون ما ــ بعنوان آلمانی به حد کافی بار بر دوش داریم ــ

می توانیم تحویل دهنده وسیله ای گردیم که عواقب آن قابل پیش بینی است

و   با عذر و بهانه های متداول  نمی توانیم منکر شرکت خود در آن گناه گردیم.

اعتراف  می کنم : دیگر ساکت نخواهم ماند

زیرا تزویر غرب دیگر برایم قابل تحمل نیست،

افزون بر این امید این نیزهست که( با شکستن این سکوت) بسیاری دیگر نیز خود را از سکوتی که در بند آن هستند   آزاد سازند

و مصرانه از عامل خطری که شناخته شده است بخواهند از خشونت چشم بپوشد

و در عین حال مصرانه خواستار آن باشند که به یک مرجع بین المللی

امکان داده شود

تا پیوسته و   بدون هیچ  نوع  مانعی

     قدرت اتمی اسرائیل و تاسیسات اتمی ایران  را زیر نظر و کنترل داشته باشد.

فقط از این طریق است که می توان به همه،

به اسرائیلی ها و فلسطینی ها

و بیش از آن به همه کسانی که با دشمنی و تنگاتنگ هم ساکن منطقه ای هستند

که به تسخیر جنون در آمده است ، کمک کرد

و ازاین طریق سرانجام به خودمان هم کمک کرده ایم

گرفته شده ازسایت "آیندهً ما" ، ترجمه رضا نافعی


"Warum schweige ich, verschweige zu lange,
was offensichtlich ist und in Planspielen
geübt wurde, an deren Ende als Überlebende
wir allenfalls Fußnoten sind.
Es ist das behauptete Recht auf den Erstschlag,
der das von einem Maulhelden unterjochte
und zum organisierten Jubel gelenkte
iranische Volk auslöschen könnte,
weil in dessen Machtbereich der Bau
einer Atombombe vermutet wird.
Doch warum untersage ich mir,
jenes andere Land beim Namen zu nennen,
in dem seit Jahren - wenn auch geheimgehalten -
ein wachsend nukleares Potential verfügbar
aber außer Kontrolle, weil keiner Prüfung
zugänglich ist?
Das allgemeine Verschweigen dieses Tatbestandes,
dem sich mein Schweigen untergeordnet hat,
empfinde ich als belastende Lüge
und Zwang, der Strafe in Aussicht stellt,
sobald er missachtet wird;
das Verdikt "Antisemitismus" ist geläufig.
Jetzt aber, weil aus meinem Land,
das von ureigenen Verbrechen,
die ohne Vergleich sind,
Mal um Mal eingeholt und zur Rede gestellt wird,
wiederum und rein geschäftsmäßig, wenn auch
mit flinker Lippe als Wiedergutmachung deklariert,
ein weiteres U-Boot nach Israel
geliefert werden soll, dessen Spezialität
darin besteht, allesvernichtende Sprengköpfe
dorthin lenken zu können, wo die Existenz
einer einzigen Atombombe unbewiesen ist,
doch als Befürchtung von Beweiskraft sein will,
sage ich, was gesagt werden muss.
Warum aber schwieg ich bislang?
Weil ich meinte, meine Herkunft,
die von nie zu tilgendem Makel behaftet ist,
verbiete, diese Tatsache als ausgesprochene Wahrheit
dem Land Israel, dem ich verbunden bin
und bleiben will, zuzumuten.
Warum sage ich jetzt erst,
gealtert und mit letzter Tinte:
Die Atommacht Israel gefährdet
den ohnehin brüchigen Weltfrieden?
Weil gesagt werden muss,
was schon morgen zu spät sein könnte;
auch weil wir - als Deutsche belastet genug -
Zulieferer eines Verbrechens werden könnten,
das voraussehbar ist, weshalb unsere Mitschuld
durch keine der üblichen Ausreden
zu tilgen wäre.
Und zugegeben: ich schweige nicht mehr,
weil ich der Heuchelei des Westens
überdrüssig bin; zudem ist zu hoffen,
es mögen sich viele vom Schweigen befreien,
den Verursacher der erkennbaren Gefahr
zum Verzicht auf Gewalt auffordern und
gleichfalls darauf bestehen,
dass eine unbehinderte und permanente Kontrolle
des israelischen atomaren Potentials
und der iranischen Atomanlagen
durch eine internationale Instanz
von den Regierungen beider Länder zugelassen wird.
Nur so ist allen, den Israelis und Palästinensern,
mehr noch, allen Menschen, die in dieser
vom Wahn okkupierten Region
dicht bei dicht verfeindet leben
und letztlich auch uns zu helfen."

                                                                                              ***

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen