Freitag, 20. April 2012

آیا می شود هم گردن زد وهم قلم . اکبر فلاح زاده




اکبر فلاح‌زاده

                آیا می‌شود هم گردن زد، هم قلم؟


                                      نگاهی بر پیشگفتار کتاب آلمانی "مستبدان شعر می‌گویند"



چرا استالین شعر می‌گفت؟ چرا صدام رمان می‌نوشت؟ و چرا کم ایل سونگ اپرا کار می‌کرد؟ اصلاً چرا دیکتاتورها شعر می‌گویند؟ شعر و هنر از جنس روح و زیبایی و دشمن خشونت‌اند. روح لطیف شعر کجا، روحیه خشن دیکتاتوری کجا. این دو از دو جنس مختلفند و باهم جور در نمی‌آیند.

موضوع مال امروز و دیروز نیست، خیلی قدیمی است. نرون قیصر خونریز روم اصلاً خودش را "هنرمند" می‌دانست. او در کنار قتل، هنرمندی هم می‌کرد، در تئاتر بازیگری می‌کرد و شعر هم می‌گفت. حتی برای شرکت در بازیهای المپیک به یونان رفت و یک سال تمام بیشتر وقتش به کار تئاتر صرف شد. این فعالیت‌های هنری چنان گسترده بود که صدای سناتورها و اشراف روم در آمد. اشراف روم بنا به سنت، قیصر را فراتر از جنس مردم عادی می‌دانستند و صلاح نمی‌دیدند که قیصر بر صحنه تئاتر بازی کند. اما نرون برای خودنمایی، مدام هنرش را به رخ مردم می‌کشید.
در میان دیکتاتورهای معاصرهم موسولینی و هیتلر هر دو در جوانی قلم می‌زده‌اند. 
موسولینی پیش از انتشار کتاب معروف خود "معشوقه کاردینال"، چند داستان کوتاه هم نوشته بود. رمان "معشوقه کاردینال" که به سبک رمانتیکی نوشته شده، با توصیفاتی خسته کننده به فساد در کلیسای مسیحیت پرداخته و چند سال پس از انتشار به علت بالا گرفتن دعوای موسولینی با کلیسا، چاپ مجدد آن ممنوع شد.

هیتلر در جوانی، که زندگی را با کمک مالی مادرش و حقوق مستمری سر می‌کرد، فرصت داشت تا کار هنری هم بکند. او از روی چهره افراد یا ساختمان‌ها نقاشی نیز می‌کرد و پول فروش تابلوها کمک خرجش بود. او به شعر و نویسندگی هم می‌پرداخت. کتاب "نبرد من" اش معروف است. او نظام سیاسی اش را بر مبنای خزعبلات همین کتاب ساخته و پرداخته کرده است.

هر چه به آسیا و استبداد آسیایی نزدیک می‌شویم موضوع شاعری و نویسندگی دیکتاتورها ابعاد بزرگتری به خود می‌گیرد. صفر مراد نیازوف که در ترکمنستان به ترکمن باشی معروف است، دستور داد از کتابش مجسمه عظیمی وسط شهر بسازند. اما او به این بس نکرد. کتابش را در یک ماهواره نهادند تا آن را دور زمین بچرخاند. این کتاب که "روح نامه" نام دارد، بر سبک و سیاق قابوس نامه نوشته شده و پر از پند و اندرزهای حکیمانه است. کتاب درسی مدارس و دانشگاههاست و نه فقط خوانده، بلکه پرستیده می‌شود.
صدام حسین در کنار شاعری رمان نویسی هم می‌کرد. رمان عشقی "سبیبه و پادشاه" او به آلمانی هم ترجمه شده (Zabibah und der König). این رمان که ظاهرا سال ۲۰۰۱ نوشته شده، ماجرای عشقی یک دختر روستائی به یک پادشاه پیر را روایت می‌کند و بیشتر جنبه تمثیلی دارد و می‌کوشد رابطه شاه و مردم را خوب نشان دهد و دشمن را خارجی (آمریکا و اسراییل) بداند. یک رمان دیگر او با عنوان "رقا شیطان" هم به گفته دخترش یک روز پیش از حمله آمریکا به عراق به اتمام رسیده است. چهارمین رمان او نیز با عنوان "گم شو لعنتی! " به اشغال عراق می‌پردازد. این به اصطلاح رمان‌ها بیش از آنکه جنبه ادبی داشته باشند، جنبه روانی-امنیتی دارند. کارشناسان و ناظران آنها را به دقت زیرو رو می‌کنند تا به رموز روان و حکومت او پی ببرند.
اما از او جالب تر داستان نویسی قذافی است . قذافی که به تقلید از "کتاب سرخ" مائو، "کتاب سبز" نوشت، داستان هم می‌نوشت. در یکی از این داستان‌ها − "فرار به دوزخ" − از استبداد توده مردم می‌گوید که به گفته او بسی بیرحمانه تر از حکومت حاکم مستبد است. نحوه دستگیری و قتل قذافی به خوبی با آن چه او در داستانش نوشته تطبیق می‌کند و جوری جلوه می‌کند که گویی قذافی آینده و سرنوشت خودش را پیشگویی کرده بوده است.
داستان "فرار به دوزخ" این گونه شروع می‌شود: "چه سنگدل‌اند انسان‌ها هنگامی که همه با هم دسته جمعی از حد خارج می‌شوند! موج سهمگینی ایجاد می‌کنند که به صغیر و کبیر رحم نمی‌کند! فریاد استغاثه را نمی‌شنوند و اگر دست یاری به سویشان دراز کنی، آن را با بی اعتنایی پس می‌زنند. حکومت استبدای فردی زیانبارترین همه استبدادهاست. اما دراین حال مستبد تنها یک نفر است، که جمیع مردم یا یکی از میان جمع می‌تواند او را به یک نحوی براندازد. در مقابل این شکل از حکومت، حکومت استبدادی توده مردم بی رحمانه‌ترین نوع استبداد است، چون در مقابل توفان ویرانگر، در مقابل قدرت فراگیرنده کور از کسی به تنهایی کاری بر نمی‌آید."

بنا به تعریف عامی که همه ما از شعر و شاعری داریم، شعر گفتن دیکتاتور یک کار غیر عادی است . اما دو محقق دانشگاه کنستانس آلمان به نام‌های آلبرشت کوشورکه (Albrecht Koschorke)  و کنستانتین کامینسکی (Konstantin Kaminsky)  بر آن‌اند که روح شاعری و روحیه دیکتاتوری آنقدرها هم با هم متنافر نیستند. آنها در کتابی به نام "مستبدان شعر می‌گویند" می‌کوشند پاسخی برای این موضوع ذاتا متناقض پیدا کنند که چرا دیکتاتورها شعر می‌گویند.

Autor  به معنی نویسنده و صاحب یک اثر، و Autorität (آتوریته) به معنی سلطه و نفوذ داشتن از یک ریشه‌اند. در زبان آلمانی هم دیکتاتور و شاعر در ریشه لاتین دیکته (dictāre)  مشترک‌اند.
 
هنر و قدرت ظاهرا چندان هم باهم متباین نیستند. در ایران خودمان هم کم نداریم حکام مستبدی که در کنار فرمانروایی شاعری هم می‌کرده اند: این سو گردن می‌زدند، آن سو قلم. حکام قاجار چنانکه معروف است، اکثرا شاعری هم می‌کردند. ناصر الدین شاه یک پله بالاتر رفته و هم خودش شعر می‌گفت، هم اهل و عیالش. 
 
پادشاهان سلجوقی ازجمله ملکشاه سلجوقی و طغرل سوم نیز در کنار ترغیب و تشویق شاعران، خود شعر میسرودند .موضوع بر سر کیفیت این اشعار نیست، بلکه بر سر نفس شعر گویی حاکم مستبد است.
در یک گفتگوی رادیویی  (SWR2)در پاسخ به این سؤال که چرا دیکتاتورها شعر می‌گویند، آلبرت کوشورکه می‌گوید شاید بهتر باشد سؤال را وارونه کنیم، یعنی بپرسیم چرا گاهی شاعران دیکتاتور می‌شوند. به عقیده کوشورکه نخست کتاب دیکتاتور می‌آید، بعد خود دیکتاتور. یعنی برخی دیکتاتورها نخست شاعرند، بعد تحت شرایطی که همه چیز به هم ریخته و یک نظام سیاسی از نو باید ساخته شود، آن را با خلاقیت خود می‌سازند و قادر مطلق آن می‌شوند. این کار به عقیده این محققان تحقق بخشیدن به یک رؤیا، و از این نظر یک کار اساساً شاعرانه است. کلام قدرت و قدرت کلام دو روی یک سکه‌اند. شاعر، صاحب سخن است و حاکم، صاحب فرمان. این دو با هم پیوند دارند.

شاعران چون با کلام و خیال سر و کار دارند، به نظر کوشورکه و کامینسکی جوهره دیکتاتوری را در خود دارند. شاعران دست و پا چلفتی شاعر باقی می‌مانند، اما بعضی دیگر در شرایطی دیگر به جای ناله کردن پای دیوار قدرت، خود را از دیوار بالا می‌کشند و آن بالا می‌نشینند و فرمان می‌رانند. این روند به گفته کوشورکه همیشه در مورد همه یکسان طی نمی‌شود. مائو "شاعر- جنگجو" بوده و از تجربه جنگی و سیاسی در شعرش استفاده می‌کرده. اما برخی دیگر مانند هیتلر با شعر و هنر آغازیده و در بحبوحه یک زندگی بوهمی با ایدئولوژی‌ها و جریان‌های سیاسی آشنا شده و مورد توجه افراد متنفذ قرار گرفته و خود را با زرنگی بر کشیده‌اند. اینان در نبود یک نظام جا افتاده سیاسی، بنا بر ایده‌های خیالی خود در کتاب خودشان (کتاب " نبرد من" هیتلر، "کتاب سرخ" مائو، "کتاب سبز" قذافی ) یک نظام سیاسی من در آوردی خلق می‌کنند. تقریباً همان طور که یک هنرمند اثر هنری خلق می‌کند. این جور دیکتاتورها نه تنها نظامشان، که خودشان هم خیالی و دروغین‌اند. آنها معمولاً پیشینه خانوادگی درستی ندارند یا آن را پنهان می‌کنند و با دروغ داستانی برا‌ی خود به عنوان "فرزند ملت" سر هم می‌کنند. آنها در واقع از هیچ می‌آیند و همه چیز می‌شوند. چون به قدرت رسیدن اینان پایه دمکراتیک ندارد و آنها در واقع از هیچ آمده اند، مجبورند از قدرت خلاقه خود حداکثر بهره را ببرند تا یک چیز تازه در قالب دولت بیافرینند و خود نیز با آن آفریده شوند. همانطور که شاعر با شعر از درون خود چیزی خلق می‌کند، دیکتاتور هم با قدرت خلاقه اش نظام سیاسی و همراه آن خودش را از هیچ خلق می‌کند. او از هیچ همه چیز می‌سازد. کلمه و ادبیات در قالب سخنوری و سخنرانی در این میان نقش اساسی بازی می‌کنند. 

خیلی از قدرتمندان هنر پرورند، آنان به هنر و هنرمندان می‌رسند تا از اعتبار آنها استفاده کنند. هنر به تزئین کاخ قدرت اینان کمک می‌کند. معمولأ بزرگترین مجموعه‌های هنری در کاخهای مستبدان یافت می‌شود. اما در کنار این کارهای تجملی و فخرفروشانه، مستبدان بنا به نفس خشن قدرت میانه خوبی با هنرمندان ندارند. هنرمندان نیز بنا به ماهیت انسانی هنرهر چه به قدرت نزدیک شوند از اعتبار خود نزد مردم می‌کاهند. مستبدان چنانکه می‌دانیم هنرمندان و شاعران مردمی را می‌کشند و الباقی را می‌نوازند.

این نکات موضوع مورد بحث "مستبدان شعر می‌گویند" نیست. موضوع اصلی کتاب، آنطور که در پیشگفتار آن آمده، بر سر پیدا کردن علت شعر سرایی مستبد است. عقیده رایج بر این است که مستبدان برای تفنن و خودنمایی، یا پالودن روح آلوده خود شعر می‌گویند. اما به عقیده این دو محقق برای خستگی در کردن و تزکیه موقت روح نیست که دیکتاتورها شعر می‌گویند، آنها واقعاً شعر می‌گویند، هر چند که این به اصطلاح شعرها از لحاظ ادبی بی مایه‌اند. برخی از آنان براستی شاعرند.
از این نظر و پاره‌ای ملاحظات دیگر در مورد فلسفه قدرت، نظرات این دو محقق با انتقاداتی هم روبرو شده و سبب شده آنها در گفتگوها خود را از اتهام بدنام کردن شعر و شاعری بری بدانند.
تاکنون در زمینه فلسفه قدرت کتابهای بسیاری نوشته شده و رابطه هنر و قدرت نیز موضوع تحقیقات گسترده بوده است. از این لحاظ کار این دو محقق گذشته از نمونه‌های تازه‌ای که از جمله در مورد قذافی با واقعیت روز تطبیق پیدا کرده، ابداً تازگی ندارد. تازگی کار آنها اما در طرح این پرسش تقریباً گستاخانه نهفته است که در هر شاعر بالقوه یک دیکتاتور نهفته است. طرح این موضوع که قطعاً می‌تواند موجب سوء تفاهم شود، البته جالب است. منتهی در صورتی که در به قدرت رسیدن مستبدان زمینه‌های عینی سیاسی، اقتصادی و اجتماعی نادیده گرفته نشود و موضوع اندوهبار دیکتاتوری در بحث‌های انتزاعی گم نشود، و از آن بدتر، وحشت و دهشت حکومت مستبدان توجیه نشود. از این گذشته انتقاداتی نیز بابت قیاس ترور و ملودرام به آنها شده.

این کتاب مجموعه مقالاتی است از محققان مختلف (از جمله اسلاوی ژیژک فیلسوف) راجع به رابطه شعر و ادبیات با دیکتاتوری. این رابطه به ترتیب در مورد نرون، موسولینی، استالین، هیتلر، کم ایل سونگ، مائو تسونگ، قذافی، صدام حسین، صفر مراد نیازوف و رادوان کاراجیک تجزیه و تحلیل شده است.

کتاب "مستبدان شعر می‌گویند - رابطه هنر سخنوری و خشونت  "که در روزهای نخست انتشار به علت طرح کردن بی‌پروایانه موضوعات سیاسی حساس مورد استقبال زیاد قرار گرفته بود، کم کم در محافل دانشگاهی و رسانه‌ها با انتقاداتی روبرو شد و محققان کوشیدند نظرات خود را دوباره توضیح بدهند و آنها را در مواردی تعدیل کنند.

نباید فراموش کرد که کار این محققان به گفته خودشان یک پروژه تحقیقاتی است و قطعا باید با دید انتقادی خوانده شود، چون با کمی ساده انگاری و اهمال چه بسا این بحث در عمل بیشتر به مستبدان خدمت کند تا به قربانیان استبداد. کوشورکه در یک گفتگوی رادیویی می‌گوید که هنر و ادبیات هر چند به عالم زیبایی‌ها تعلق دارند، اما آنقدرها هم بی خطر نیستند. این نظر نیز هر چند دو پهلو می‌نماید، دلیل بر نکوهش هنر و ادبیات نیست. این دو محقق چنانکه می‌نماید با حسن نیت پا به عرصه حساسی گذاشته‌اند و جسارتشان دست کم در طرح موضوع ستودنی است، هر چند که نتیجه گیری هایشان قابل بحث است.

بخش‌هایی از مقدمه کتاب "مستبدان شعر می‌گویند"

ماه دسامبر سال ۲۰۱۰ خبری در رسانه‌ها پخش شد که بنا بر آن یک آمریکایی جوان به نام جانی لوگان اسپنسر (Johnny Logan Spencer) بخاطر یک قطعه شعر به دو سال و نه ماه حبس محکوم شده. او در این شعرقتل اوباما را وصف کرده، ضمن اینکه فحشهایی هم نثار او کرده.او این قطعه شعر را یک بار سال۲۰۰۷، یکبار هم دوسال بعد از آن همزمان با ریاست جمهوری اوباما با نام مستعار در اینترنت قرار داد. دادگاه این شعر را به عنوان شعری "به غایت خطرناک" محکوم کرد و علاوه بر زندان سه سال حبس تعلیقی هم برای شاعر برید. مورد این شاعر قانونی در انگلستان قرون شانزده و هفدهم را به یاد می‌آورد که طبق آن صرف فکر کردن به قتل حاکم جرم بود، چه رسد به اینکه این فکر صورت شعر به خود بگیرد. در رژیمهای مستبد قرن بیست هم چنانکه می‌دانیم شعر یک سلاح سیاسی محسوب و به همین دلیل سانسور می‌شود.

یک مورد دیگر رادوان کاراجیک رهبرسابق صرب‌هاست که شعر می‌گفت و در کنار آن مردم را هم قتل عام می‌کرد. در مقاله‌ای که جی سوردوکوفسکی (Jay Surdukowski) حقوق دان در نشریه حقوقی میشیگان (Michigan Journal of Low)نوشت، خواهان این شد که شعری که کاراجیک سروده بود به عنوان سند جرم به دادگاه ارائه شود. بنا به استدلال او شعری که مردم را به اقدام بر انگیزد باید از لحاظ حقوقی سند جرم تلقی شود. او با تکیه بر قولی از اسلاوی ژیژک فیلسوف، کاراجیک را "شاعر- جنگجو" نامیده، که کلام شاعرانه و رفتار جنگجویانه اش را نمی‌توان از هم تمیز داد. فیلم مستندی هم که پاول پاولیکوفسی (Pawel pawlikoski) به سفارش بی بی سی ساخته مچ کاراجیک را با چند شاعر روسی از جمله لیمونوف می‌گیرد. این جا ظاهرا همه جمعشان جمع است: جمع جنگجویان، می‌گساری، دکلمه اشعار ناسیونالیستی- شوونیستی، و تیراندازی به مردم. (در شهر ساریوو ده هزار نفر ازجمله کودکان کشته شدند).درهمان حال که لیمونوف با تفنگ سر خوشانه تیر در می‌کند، کاراجیک می‌گوید که نبرد بر سر ساریوو را سالها پیش در یک قطعه شعرپیشگویی کرده. حال بحث این است که چون او با قتل عام مردم ساریوو به این پیشگویی جامه عمل پوشانده، به این اندیشه قوت بخشیده که شعررا می‌شود محاکمه کرد. بنا به قوانین بین المللی در مورد قتل عام، نیت قتل از شروط محکومیت است. در جایی که سند مکتوبی در دست نباشد از شعر به عنوان سند می‌شود استفاده کرد.

موضوع مورد مناقشه این است که آیا آنچه یک شخصیت خیالی در یک متن ادبی به زبان می‌آورد، می‌توان به حساب مؤلف آن اثر گذاشت. انتقاد شاعرانه از حاکم - یا فراخوان برای سرنگون کردن یا قتل او قدمتی طولانی به اندازه خود شعرسرایی دارد. این آنروی سکه مدح حکام است. قرنهای متمادی شعر در وهله نخست شعر درباری بوده است. شاعران مدح حکام می‌گفته و در مقابل صله می‌گرفته و در امان بوده‌اند. اما حکام نیز به نوبه خود به شعر مدح گو وابسته بوده‌اند. آنها به تصویر شاعرانه خود احتیاج داشتند تا در نظر رعایا و اعیان جور دیگری، زدوده از ضعف و کامل جلوه کنند. شاعران در قلمرو کلام و حاکمان در ولایت کردار به هم وابسته‌اند. گوته که با دربارها رابطه‌ای نزدیک داشت و خود سیاستمدار بود، از "شاعر- شاه" سخن گفته و معتقد بود شاعران با قلمشان در اقدامات شاه سهیم‌اند. در مکتوباتی هم که از روم باستان به دستمان رسیده به این رابطه قدرت و شاعران و فلاسفه بر می‌خوریم . سلطه شاهانه و وجهه شاعرانه با هم همزیستی داشته‌اند. این به آن و این و آن وابسته بوده است. اما گاهی هم بوده که این رابطه بههم می‌خورده. کسانی که به حاکم پندهای حکیمانه می‌داده‌اند ممکن بوده یکباره که ورق برگشت به خیانت متهم شوند. مثالش مورد افلاطون، که از نزد دیونیزوس دوم، حاکم مستبد سیلاکوس رومی، در سال ۳۶۰ قبل از میلاد به آتن گریخت.

جدایی روح و قدرت در چهارچوب یک سنت دیرپای اروپایی از مقدمات اصلی سیستم سیاسی بوده است. اما این دو همیشه به هم نیازمند بوده‌اند. قلمرو روح به پول نیاز دارد، قلمرو قدرت به معنی. این است که هوای همدیگر را داشته‌اند. حاکم و شاعر به هم نان قرض می‌دهند و دستشا ن در یک کاسه است. این همپیالگی می‌تواند به اعتبارهردو ضرر بزند. حاکم هر چه از هنر دور تر باشد به جدیت حاکمانه نزدیکتر می‌شود. شاعر نیز اعتبارش را از دوری از قدرت می‌گیرد. اما این میان یک تناقض آشکار هم دیده می‌شود و آن هنرپروری و در مواردی هنرمندی حاکم مستبد است. اینجا دو قلمرو یک قلمرو، و دو تن یک تن می‌شوند. حاکم هنرمند می‌شود. در ترکیب غریب هنر- قدرت شاهد ترکیب انواع هنری مانند نقاشی، معماری، بازیگری و خوانندگی با قدرت بوده ایم. اما تولید اثر ادبی در این میان نقش ویژه‌ای دارد. در این مورد نرون مثال زدنی است، که به قول تذکره نویسانش رومیان را نه فقط با وحشیگری‌هایش، که با آثار بی‌مزه هنری‌اش هم زجر داد.

تا آنجا که به ایدئولوژی‌های مدرن مربوط است، ادبیات نقش ویژه‌ای در جا انداختن ایدئولوژی نازی داشته است. ادبیات با پشتیبانی رسانه‌های همه گیر در تجدید بنای ساختارهای جدید قدرت، به قول ژیژک فیلسوف در ایجاد ترکیب "شاعرانه - نظامی" نقش مؤثر داشته. در لحظات سرنوشت ساز تاریخی، فعالان سیاسی که وارد صحنه می‌شوند، از گرایش ادبی و گرایش خشونت طلبانه به یکسان انگیزه می‌گیرند. اساساً خمیره ادبی شامل توانایی‌هایی است که به ایده‌های رادیکال شکل می‌دهند. همین است که دیکتاتوری با قدرت بیان پیوند می‌خورد. سخنوری هیتلر نمونه خوبی برای این مورد است. حکام مستبد نظم سیاسی خود را، چون مسبوق به سابق نیست، باید خود با خلاقیت ایجاد کنند. از این رو باید قدرت خلاقه شان را برای بافتن یک داستان در مورد یک پیشینه خیالی به کار اندازند. سیستم دیکتاتور از هیچ خلق می‌شود. دیکتاتور به این ترتیب می‌تواند خود را مؤلف یک اثر هنری عظیم بداند که از درون خود ایجاد کرده است.
فعالیت ادبی دیکتاتورهای قرن بیستم به هیچ وجه محدود به متون تبلیغی نیست، بلکه طیف وسیعی را در بر می‌گیرد، از ایجاد فرهنگ دینی دولتی (هیتلر، مائو، نیازوف)، تا نقدهای ادبی (لنین، استالین، موسولینی، کیم جونگ ایل) و ترکیب دوصدایی تیراندازی و دکلمه شعر (کاراجیک).

در اکثر موارد دو مرحله در زندگی مستبدان قرن بیستم قابل تشخیص است: در جوانی شاعری می‌کرده‌اند )مانند مائو، استالین) یا مانند گوبلز رمان اکسپرسیونیستی می‌نوشته‌اند. این قریحه هنری بعد از به چنگ آوردن قدرت به کار هنر سیاسی و بازسازی دولت به عنوان یک اثر هنری می‌آید با این همه آثار هنری که در اوج قدرت حاکم مستبد تولید می‌شوند، به تنهایی و خستگی مستبد هم گواهی می‌دهند (مانند مورد موسولینی و قذافی).

قذافی در سال ۱۹۶۲ با یک کودتای نظامی به قدرت رسید. او که در صحرا به دنیا آمده بود بعد از مکتب قرآن، نزد استعمارگران درس نظام دید. در شکل گیری شخصیت او نفوذ غرب از طریق استعمار گران انگلیسی با تبلیغات سوسیالیستی- پان عربی کم اثرمی شد. قذافی با کمک افسران جوان کودتا کرد و با مواضع ضد استعمارگرانه‌اش در چشم روشنفکران غربی مانند یک جور چه گوارای صحرا جلوه کرد. او در "کتاب سبز"ی که سال ۱۹۷۵ به نام او منتشر شد (مانند کتابی با عنوان "فلسفه انقلاب" که در همان سالها به نام حسنی مبارک در مصر در آمده بود)، راه سومی بین سوسیالیسم و سرمایه داری را با عنوان سوسیالیسم اسلامی ارائه نمود. این کتاب در مدارس اجباری بود و قرار بود به تمام پرسش‌های سیاسی جواب بدهد.
کیم ایل سونگ هم قدرتش را مدیون ارتش بود، منتهی نه ارتش خودش، بلکه ارتش شوروی که او را آموزش داده بود. او نیز در تلاش بود یک جور سوسیالیسم کره‌ای بنا کند. در مورد اونیز چنانکه در مورد سایر مستبدان، منشاء خانوادگی در حجاب می‌ماند. نقطه مشترک بیشتر این مستبدان اما این است که به ظاهر از خانواده‌های فقیر برخاسته‌اند. اما اشاره صریحی به این نکته نمی‌شود و همه چیز با داستان‌سرایی حول شخصیت انقلابی آنها لاپوشانی می‌شود. علتش هم این است که دیکتاتورها حکام غیر عادی اند، یعنی بعض آدمیزادند. آنان از هیچ آمده و همه چیز شده‌اند.
مستبدان در غالب موارد خود ساخته اند، از این لحاظ چنانند که نوابغ هنری .

در کنار آموزش نظام، یک راه دیگر رسیدن به قدرت که در میان مستبدان زیاد دیده می‌شود، آشنایی آنها با یک ایدئولوژی رادیکال است که اینان با قدرت نوشتاری و کلامی خود آن را از آن خود جا می‌زنند و مال خود می‌کنند. ادبیات اینجا نقش مهمی دارد. زندگی هیتلر که در جوانی نقاش ناموفقی بود و زندگی بوهمی داشت مثال خوبی برای این مورد است. زندگی کاراجیک هم از این نظر به زندگی هیتلر در جوانی شباهت دارد. او در زمان تحصیل طب در دانشگاه سعی می‌کرد به یک حلقه ادبی وصل شود، اما چون کارش را امیدبخش نمی‌دانستند تحویلش نگرفتند. تا اینکه یک رمان نویس به نام دوبریکو کوسیچ (Dobrica Cosic)  زیر پر و بالش را گرفت. کاراجیک در سالهای بعد در تیمارستان کار می‌کرد و به تیمهای فوتبال مشاوره روانشناسانه می‌داد. اما بعد خلاف‌کار و مدتی زندانی شد. کار  خلاف هم از خصایص برخی دیکتاتورهاست: خلافهای کوچک مانند موسولینی یا خلافهای بزرگ مانند استالین، که بانک زده بود و در تفلیس به اتهام قتل دنبالش بودند، یا صدام که به سفارش این و آن قتل می‌کرد.

بیشتر این مستبدان چنانکه گفته شد خودساخته‌اند و در جوانی زندگی بوهمی داشته‌اند و بعداً تجربه رادیکال سیاسی اندوخته‌اند. اینان به گفته هانا آرنت در واقع از میان اراذل و اوباش برخاسته‌اند. استالین هم نه از داخل حزب، که از درون یک سیستم توطئه گر بیرون آمد. حزب نازی نیز در آغاز عمدتاً از راندگان و واماندگان تشکیل شده بود.
زمان استالین مصادف بود با روسی کردن فرهنگ گرجستان. گرجی حرف زدن در تفلیس آنوقتها ممنوع بود. همچنین خواندن ادبیات غرب. با این حال استالین به یک حلقه ادبی پیوست و اشعاری که به زبان گرجی سروده بود در روزنامه‌های ناسیونالیست منتشر کرد. استالین هم مانند تروتسکی درگیر با ناسیونالیسم قومی، روسی کردن اجباری، و انترناسیونالیسم مارکسیستی بود.

به همین روال دیکتاتورهای عرب که ضد استعمار بودند، و خود را در مواجهه با کل سیستم آموزشی سرزمینشان می‌دیدند. تناقض در این بود که آنها نه فقط خودشان، که کل سیستم آموزش سرزمینشان را باید از نو کشف می‌کردند. عوامل متعددی سبب تبدیل اینان به حکام مستبد می‌شود. در مرکز افسانه قدرت اینان این تصور جای دارد که آنها بنا بر یک رسالت، با تکیه بر توانایی و دانش آهنین خودشان به خودشان نائل می‌شوند.

 اینان همه به نوعی از هنر آوانگارد قرن بیست تغذیه می‌کنند. آوانگاردها می‌خواستند هنر را به داخل زندگی بیاورند و در زندگی حل کنند. ریشارد واگنر تحت نفوذ ایده‌های انقلابی باکونین از جمله چنین هنرمندانی بود. موسولینی، هیتلر و گوبلز حاکم سیاسی را بالاترین درجه هنرمند می‌دانستند. موسولینی مردم را یک توده ارزشمند مادی می‌دانست که باید به آن شکل داد.

مستبد به گفته هانا آرنت از عوامل ایدئولوژیک موجود یک دنیای خیالی می‌سازدو سپس می‌کوشد با ترور آن را حفظ کند . از لحظه معینی ترور حاکم فقط علیه دشمن نیست، بلکه علیه واقعیتی است که این دنیای خیالی را تهدید می‌کند. ترور مانند یک پوسته محافظ جلوی نفوذ واقعیت را می‌گیرد و امکان فکر کردن را از مردم سلب می‌کند.
  09/27/1390  

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen