Freitag, 27. April 2012

هفت ثور با چه زبانی سخن گفت ؟ ظاهر دیوانچگی




ظاهر دیوانچگی




هفت ثور با چی زبانی سخن گفت ؟


فرزندی از پدر پرسید که هفت ثور چه بود و با چه زبانی سخن گفت ؟ در پاسخ چینن شنفت !

هفت ثور راز فاجعه یی ست که دامن قرون را ننگین می کند. آثاریست از قدرت طلبی، نادانی و دهشت. نشانه یی ست از بدجنسی، توحش و عظمت خواهی آدمک های تشنه ی مقام.

هفت ثور رنگ مالیست که دیوار قرن بیست را با سیاهی، تباهی، وحشت  وخون نقاشی می کند. تابلوی از فاجعه بر دیوار تاریخ کشور آویزان میکند. هفت ثور حادثه یی ست که تاریخ را شرمسار میکند.

هفت ثور نمادیست از بی حیایی و پر روئی که بعد از گذشت چندین دهه هنوز هم خمی به ابرو ندارد و به روی خون های ریخته شده خیره می نگرد. سخنی به زبان نمی آورد. گویا آب از آب نجنبده است. جنایاتی صورت نگرفته و بقول کتاب کوچه ی اثر فنا ناپذیر  شاملو : خر شان از اول دم نداشته است.

هفت ثور انبانچه ی از دروغ است. کودتا می کند، آن را نقلاب می نامد. بر توده ستم می کند، توده را به شهادت میطلبد. ویران می کند از آبادی لاف می زند. هنر مند را سرکوب می کند، از هنر دم می زند. احمدظاهر را ترور می کند، برایش نوحه می خواند.

دستگیر و شنکجه می کند. اعدام میکند. گور های دسته جمعی خلق می کند. در هر منبر از صلح می گوید. از برادری و برابری می گوید. چنان که می باید افسوس دوران حاکمیت شان را خورد!

معنای واژه ها را تغییر می دهد و جوانان نو آموز دیگر نمی دانند که انقلاب، صلح، آزادی و... چه مفاهیمی دارند؟ کودتای ثور زبان زور دارد و با گلوله و خمپاره – با شنکجه و اعدام سخن می گوید. به زبان منطق هیچ نیازی ندارد. با تانگ و توپ فدرت را میگیرد و گفتمان اش تانگ و توپ است.

خلق و پرچم خود را خوش شانس می دانند که بعد از ختم دوران شان جانیانی دیگر با باور های دیگر از جنس جنگسلار،  گلبدین، طالب، و... تاج قدرت را بر سر زدند و به قتل و وحشت همچنان ادامه دادند.
 این تاج عوضی، بهترین فرصت بود تا خود و کارنامه خود را در پشت پرده جنایات بعدی  پنهان کنند.
جنگ داخلی که یک نسل را وحشت زده کرد و بعد ازآن حاکمیت طالبان که با پشترفت قرن ها بیگانه و با آزدگی و زندگی در ستیز بودند، به خلق و پرچم آرامشی داد تا باور کنند که کسی به سراغ شان نخواهد آمد و حسابی به کس باز نخواهند داد.

باری،
- بعد از ختم حاکمیت خلق و پرچم وحشت به گونه ی دیگر و با پیامی دیگر روند تباه کننده خودش را ادامه داد و فرصتی برای  مردم میسر نشد تا حساب جانی های های پیشین را پس بگیرند.
-  دولت کرزی و حاکمیت امریکائی با تمام جانیان از جمله خلق و پرچم کرنش کرد. نه از سر نا توانی- از سر همجنسی ! دستگاه نو پای دیموکراسی فرمایشی به نوکران حلقه بگوشی نیاز داشت تا در دستگاه، خدمتگذار باشند.  و چنان هم شد.
- بیشتر از یک دهه حاکمیت خود، خلق و پرچم چنان آتشی بر پا کردند که درختان و نو نهالان جنگل آدمیت را سوختاندند. چنان که هنوز که هنوز است  از خاکسترش بسختی سبزه و گیاهی می تواند سر بلند کند. دهه خلق و پرچم دهه و حشت بود که برگهای از تاریخ قرن 20 را در افغانستان و فرا تر از مرز ها سیاه کرد.

دوست فرانسوی پرسشی مطرح کرد، که طالبان به نام کتاب سوز معروف اند، ولی در تاریخ، جنایتکاران نخست کتابنویس کُش بودند- بعد کتاب سوز؟!
 در پاسخ شنید که : دوست عزیز، قبل از هجوم طالبان، مردم کودتای هفت ثور و قدرت چندین ساله ی خلق و پرچم  را زندگی کردند. اولین امواج حمله  این حاکمیت بجانب کتاب نویسان، متفکران و روشن اندیشان بود. خلق و پرچم افتخار کشتار کتابنویسان را از آن خود کردند. دیگر براستی چندان کتابنویسی نمانده بود تا طالب این افتخار را از آن خود کنند.

 بلی، در بسا از کشور های دنیا با دادن جایزه به نویسندگان حتی غیر بومی افتخاراتی نصیب شان می شود. در افغانستان به سر کشتن، یکی از دیگری صبغت می جوید! این خود دردیست که درمان اش زمان می خواهد.

در آشفته بازار سیاست خون آلود افغانستان خلق و پرچم، تنها به قاضی رفتند  و از آن «سرخروی» برگشتند. کسی نبود که بر قضاوت یکطرفه ی شان اعتراضی رسمی سر دهد. دیوان بین‌المللی کیفری در لاهه هنوز هم در انتظار مجرمان خمیازه می کشد. مردم افغانستان آنقدر تنها اند که هیچ نیروی همت کشیدن پای جنایت کاران افغان را درین دادگاه ندارد.

در نبود قانون که حافظ منافع مردم باشد، در عدم دادخواهی، چنان شد که خلق و پرچم نه تنها محاکمه نشدند؛ بد تر ازآن خیال بازگشت را بر سر دارند و چرا که نه؟! به قدرت رسیدن چینن گروهی دور از واقیعت نمی تواند باشد.
چرا که :
در کشورکودتا دیده، در کشورغرق در فساد - آمد و رفت هر گونه گروه و حزب جنایت کار با سر نیزه و تحمق نمی تواند دور از محال باشد.

گفته اند بدبختی، گربه ی سیاهی است که اگر از در بیرون اش کنی خودش را از سر دیوار، در خانه می اندازد. و خوب دیگر مگر تا کجا می شود دیوارها را بالا برد؟

***
« بگذارید این وطن دوباره وطن شود.
بگذارید دوباره همان رویایی شود که بود.
بگذارید پیشاهنگ دشت شود
و در آن‌جا که آزاد است منزلگاهی بجوید.

(این وطن هرگز برای من وطن نبود.)

بگذارید این وطن رویایی باشد که رویاپروران در رویای
خویش‌داشته‌اند.
بگذارید سرزمین بزرگ و پرتوان عشق شود
سرزمینی که در آن، نه شاهان بتوانند بی‌اعتنایی نشان دهند نه
ستمگران اسبابچینی کنند
تا هر انسانی را، آن که برتر از اوست از پا درآورد.
...................»
جیمز لنگستون هیوز
برگردان: احمد شاملو

« بگذار این وطن دوباره وطن شود »، طالبان، جنگسلاران، رشوه خوران و زورگویان دیروز و امروز تمامی امکانات کشور را در دست گرفته اند تا به فقر، جنگ و فرهنگ کشی ادامه بدهند. حاکمان و جنایتکاران دیروز و امروز باید محاکمه شوند. نباید گذاشت که باز کارگاه های آدمکشی بکار خود ادمه بدهند
خیلی ها ویرانی کشور را به نظاره نشسته اند. اگر آگاهی، همبستگی و مقاومت نباشد برای سالیانی دراز تخم نفاق، وحشت و مرگ را درین خاک خواهند کاشت. نباید تسلیم شد. آزادی، زندگی بهتر و صلح حق تمامی مردم است.

                                      ***







Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen