Donnerstag, 10. Juli 2014

دوپارچه شعر از شبگیر پولادیان



دو پارچه شعر از شبگیر پولادیان



آسمان لرزاند از آوای تلخ خاک تندر های قلب من
می شکافد گوشک های خاک آتشناک تندرهای قلب من

از صدای وحشی طوفان نترسد باد در دامن بپیچاند
زورق توفنده بر دریا هیبتناک تندرهای قلب من

زخمه بر بیداریی شب میزند مشتی که شوراند تمام شهر
انفجار درد خاموش زلال پاک تندر های قلب من

تا هزار و یک شبی افسانه افسون می کند شهر هزار آوا
عشق می خواند چنین بیباک تندرهای قلب من

یک کسی خو کرده در تنهایی خود کوهسار دور افتاده
یک کسی ره میزند در خویشتن چالاک تندر های قلب من

یک کسی در میزند سر گشتگی را با سر انگشتان خون آلود
یکی کسی نی می نوازد سخت اندوهناک تندر های قلب من

تام تام دوردستی وحشی تنها ترین طبال جنگل هاست
این سیه مست شراب تابناک تاک تندر های قلب من


درفشان خون

از آن برج وباروی آتش گرفته

درفشان خون می فرازند


درفشان ِ رقصنده در تندباد جنوب


پرافشان به شط شفق های خونین جگر
درغروب


درفشان تابیده از دوزخ ِ


پرجنون می فرازند
ز درگاه تلبیس ابلیس


رسیدند دوزخ به دوشان


تب آلوده گان تبار تباهی وتاراج


فریب وفسون می فرازند
سواران بی سر


زگرداب سردابه ها سرکشیدند


تمامیت کشتزاران تاراج را


ملخ های موذی به غارت نشستند


حریم دیاران به بیغوله ی بیکسی ریختند


به پایانه ی خط غربت


به پایانه ی خط فقر


تمامیت سقف آواره گی را


ستاره ستون می فرازند


چه طوفان ویرانگری


فراز آید از وادی مرگ وغم


واز وادی مه گرفته


سراسر پر ازدود ودم


سراسر پر از سرب داغ ستم
فرازای خاکستر ِ رفته بر باد من
مه ی قیرگون می فرازند

نماندند یک لحظه آرام گیرم


در آن خلوت بکر مهتابی دور دست
مه ی من بکشتند


موشک پرانان مست
وبرتنگ طاق مزارم کنون


چراغ ِ نیؤن می فرازند


سر سرفراز مرا


که می رفت گاهی فراتر

زکوهان خارای کوه


یکی نعش پوسیده در مومیای عفن


فرومانده در چاهسار قرون می فرازند

ازین معبد پر ز اشباح آویخته


از صلیب جنایت


چه آوای تلخی فراز آید از پرده ی وحشت انگیز


مگر باز دستان رامشگر کهنه کار


غریوای جادویی ارعنون می فرازند ؟!

هم از روم وزنگ اند


همه کور وکر


سواران مغرور با نام وننگ اند


قبا پوش وچرمین کمر

به گلگشت آتش


شتابان رسیدند آتش فروزان قرن


دهان های آتشفشان های بلعیده شهر خراب مرا


به چشمان آتش پرست "نرون" می فرازند


از آن برج وباروی آتش گرفته کنون


درفشان خون می فرازند . . .


                                         ****

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen