لیلا
تیموری واحدی
پروردگارا ...!
دیدی که درد قامت برافراشت
ما را قامت شکست !
دیدی که ظلم اوج گرفت
و ما در عمق بدبختی ها فرو رفتیم !
آتشی که بلند تر از آتش نمرود است
کودکان ما را سوخت ...!
باد ها آتش را بر افروخته تر کردند
و انبار هیزم از هر سو بر آتش ما افزون گشت
ترا بهانه کردند
ما را بنام تو سوختند
به کتابت بهتان زدند
از مهرت نگفتند و از خشمت سخن ها راندند
رحمانیت ترا ندیدند
ترا خدای دوزخ و بهشت معرفی کردند
به بهشت تو دروازه ی تراشیدند و خود را صاحب کلید آن خواندند
و لباس را معیار دین تو
قرار دادند
و چادر زن را اساس دین ...!
عشق را منع کردند
و محبت را حرام پنداشتند
دلدادگان را سنگسار کردند
و نکاح دحترکان شیر خوار را با مردان کهن سال حلال ساختند
و ایجاب و قبول را مسخره کردند
دل ها را شکستند
و بدور خانه تو
ای لامکان !
چرخیدند و چرخیدند و چرخیدند
و پول حج در بزم عیش و نوش
نثار رقص کمر شد
غریبان را کشتند
و گوسفندی چندی را در راه تو قربان کردند
در راه تو اسراف کردند
و گوشت های گندیده را چون تن نرم دخترکان در دل خاک گور کردند
لب بر خاک مالیدند و گفتند ماه رمضان است
دیدیم
سفره هایشان پر تر گردید
و گرسنگان گرسنه تر شندند
و یتمان آواره تر
پروردگارا ...!
من نه زاهدم که بر زُهدم ببخشی
نه ظالمم که بر ظلمم بگیری
نه از کس لقمه نانی ربوده ام
و نه از برای نان خود را فروخته ام
نه در فکر جنتم و نه انتحاری دل داده به حور و ملک
مخلوق ترا دوست دارم
چون ترا دوست دارم
کسی را بنام کافر سر نمیبرم
چون گناه و ثواب هر دو در من زنده است
زیبایی را دوست دارم
نه برای هوس رانی
برای آنکه تو آفریدگار آنی
من از عصر اتم ، عصر کمپیوتر و عصر آدم بر فضایم
سوار شتر نه
بلکه سوار موترم
من مثل اجدام نیستم
فرزندان من مثل من نیستند
نه عرب بادیه نشینم
و نه عجم دل داده به شیخ و پیر گمراهم
ولی در راه که روانم موری زیر پایم نمیمیرد
خواهی مرا ببخش
خواهی مدارا کن
خواهی برنجم افگن
چون تو عادلی
و بر دلها مینگری نه بر ظاهر ها ....
من از تو هستم و بسوی تو بر میگردم
امانم ده
تا چنین که هستم بمانم ...!
بنده تو باشم نه بنده ی بندگان !
7/1/2014
دیدی که درد قامت برافراشت
ما را قامت شکست !
دیدی که ظلم اوج گرفت
و ما در عمق بدبختی ها فرو رفتیم !
آتشی که بلند تر از آتش نمرود است
کودکان ما را سوخت ...!
باد ها آتش را بر افروخته تر کردند
و انبار هیزم از هر سو بر آتش ما افزون گشت
ترا بهانه کردند
ما را بنام تو سوختند
به کتابت بهتان زدند
از مهرت نگفتند و از خشمت سخن ها راندند
رحمانیت ترا ندیدند
ترا خدای دوزخ و بهشت معرفی کردند
به بهشت تو دروازه ی تراشیدند و خود را صاحب کلید آن خواندند
و لباس را معیار دین تو
قرار دادند
و چادر زن را اساس دین ...!
عشق را منع کردند
و محبت را حرام پنداشتند
دلدادگان را سنگسار کردند
و نکاح دحترکان شیر خوار را با مردان کهن سال حلال ساختند
و ایجاب و قبول را مسخره کردند
دل ها را شکستند
و بدور خانه تو
ای لامکان !
چرخیدند و چرخیدند و چرخیدند
و پول حج در بزم عیش و نوش
نثار رقص کمر شد
غریبان را کشتند
و گوسفندی چندی را در راه تو قربان کردند
در راه تو اسراف کردند
و گوشت های گندیده را چون تن نرم دخترکان در دل خاک گور کردند
لب بر خاک مالیدند و گفتند ماه رمضان است
دیدیم
سفره هایشان پر تر گردید
و گرسنگان گرسنه تر شندند
و یتمان آواره تر
پروردگارا ...!
من نه زاهدم که بر زُهدم ببخشی
نه ظالمم که بر ظلمم بگیری
نه از کس لقمه نانی ربوده ام
و نه از برای نان خود را فروخته ام
نه در فکر جنتم و نه انتحاری دل داده به حور و ملک
مخلوق ترا دوست دارم
چون ترا دوست دارم
کسی را بنام کافر سر نمیبرم
چون گناه و ثواب هر دو در من زنده است
زیبایی را دوست دارم
نه برای هوس رانی
برای آنکه تو آفریدگار آنی
من از عصر اتم ، عصر کمپیوتر و عصر آدم بر فضایم
سوار شتر نه
بلکه سوار موترم
من مثل اجدام نیستم
فرزندان من مثل من نیستند
نه عرب بادیه نشینم
و نه عجم دل داده به شیخ و پیر گمراهم
ولی در راه که روانم موری زیر پایم نمیمیرد
خواهی مرا ببخش
خواهی مدارا کن
خواهی برنجم افگن
چون تو عادلی
و بر دلها مینگری نه بر ظاهر ها ....
من از تو هستم و بسوی تو بر میگردم
امانم ده
تا چنین که هستم بمانم ...!
بنده تو باشم نه بنده ی بندگان !
7/1/2014
پرتو نادری
ما کار خود را می کنیم، هرچه بادا باد!
شاید این روزها تقویم کمسیون انتخابات، چنان انبوه درختی بر
اورنگ تقویم جلالی قامت افرازد تا باشد که
جناب یوسف نورستانی در سایۀ گوارای آن بیاساید، نفسی تازه کند و آن گاه با وجدان
آسوده برای مردم افغانستان و جهانیان
فریاد زند که ای بنده گان خدا! بدانید و آگاه باشید که درخت تقویم ما، به ثمر
رسیده است! من و هم کاران کار کشته ام که ملخ را درهوا رگ می زنیم، تمام آب رود
خانه های جهان را از آب اوقیانوسها جدا کردیم، ریگی درکفش خود نداریم و ماری در
آستین! گوسفندان چاق امرخیل را در رمه خانۀ تقلب قرنطین کردیم؛ اما آب و کاهی برای
شان می ریزیم تا جانوران بی گناه خدا از
ثمر باز نمانند! چنین است که با صدای رسا
تر از هرگونه رعد و تندری فریاد می زنم که ای مردم ، ای اصحاب رسانه های دوست و دشمن ! خوب بدانید و آگاه باشید که ما انتخابات
را تشنه نگذاشتیم؛ بل آن را به کاسۀ سر اب دادیم و حق را به حق دار رساندیم. شب و روز کار کردیم، عرقی را
که بر جبین من می بیند عرق شرم نیست، عرق
پاک کار و زحمت است. عرق دموکراسی است، ستارۀ شام انتخابات است که بر جبین من می
درخشد.
ما همیشه دراندیشۀ سلامت تاریخ خود و مردم خود بوده ایم،
نگاه کنید همین دیروز تا صدای گوسفندان امرخیل در صدوق خانۀ کمسیون، بلند شد من به کار کشته بودن او تحسین کردم ،
مرد بزرگی بود که می توانست با چاق کردن گوسفندان در یک شبانه روز مشکل سرنوشت انتخابات
را نه تنها درافغانستان؛ بلکه در تمام
جهان از میان بردارد؛ حریفان عاقبت نیندیش مخالفان دموکراسی و انتخابات، برچنین
استعدادی هزار طعنه زدند، بر او خرده گرفتند،
او را حتا خایین ملی گفتند، چنین بود که دلش شکست، دل شکسته و مایوس از این سرزمین استعداد کش فرار
کرد، حتا کسی هم کاسه آبی پشت سر او نینداخت! تا به سلامت بر گردد که ما انتخبات های دیگری نیزدر پیش روی داریم! وقتی
خبر فرار او را شنیدم نمی دانم چرا این شعر سعدی به یادم آمد:
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود
مرحبا به این جوانمرد که خود رفت واما یک گوسفند را هم با
خود نبرد، گوسفندان همه گان همین جا در صندوق خانۀ کمسیون مانده اند! او بر گردن
تاریخ افغانستان حق بزرگی دارد. او این نکته را کشف کرد که هر انتخاباتی یک هدف
دارد و آن رسیدن به قدرت است. او در این راه تجربه های سخت و دشواری را پشت سر گذاشت و سرانجام
به روز 24 جوزای 1393 خورشیدی به کشف بزرگی دست یافت که: « ساده ترین راه رسیدن به
کاخ ریاست جمهوری چاق سازی گوسفندان است!»
شما بگویید حال من از چنین گوسفندانی که از نفس شان عطر دموکراسی و شفافیت بر می
خیزد، نباید در برابر گرگان تقلب پاسداری کنم! برای آن که این گوسفندان در چمنزاران
وحدت ملی چریده اند و چاق شده و به سرمایۀ
ملی ما بدل شده اند. من گوسفندان او را روزی هزار بار شمرده ام وهر بار به دست و
پنجۀ او آفرین گفته ام که چگونه این همه گوسفندان را به این زیبایی در یک شبانه
روز چنین چاق و چله ساخته است.
این را هم باید
بگویم که ما هنوز نتوانسته ایم که چهرۀ
شگرف امرخیل را بشناسیم. شناختن اوهم فهم
بلند می خواهد. او بزرگترین متفکر سیاسی سدۀ بیست ویکم است. حتا من فکر می کنم که
امرخیل متفکر نخست جهان است! می خواهم به همه بدخواهان او بگویم که شما چرا با
چنین متفکری دشمنی می کنید، همین امرخیل که در نظر شما نمی آید، نه تنها بنیاد گذار سمبولیزم سیاسی در
افغانستان است؛ بلکه امروزه پیچیده گی سمبولیزم سیاسی او سازمان ملل متحد، اتحادیۀ
اروپا و متفکران جهان را در پچال ساخته است، حتا متفکران سرزمین خودمان را نیز. مگر این جای
افتخار نیست! مگر خوش ندارید که افغانستان پیشوای سمبولیزم سیاسی درجهان باشد. شما خوب می دانید که غرب تنها با همین سمبولیزم
ادبی خود چقدر برما فخر می فروشد. در حالی که امرخیل در پیوند به دموکراسی و انتخابات چنان مکتبی را در سمبولیزم سیاسی به میان آورده که دهن تمام جهانیان از تعجب باز مانده است. مکتب سمبولیزم سیاسی او چنان گسترده است که
امروزه گوسفندان هم وارد گفتمان های سیاسی ملی و جهانی شده اند و می توانند سرنوشت
انتخابات را دگرگون سازند. پس از این تا انتخاباتی وجود دارد، صدای گوسفندان
امرخیل در چهار گوشۀ جهان شنیده می شود؛ اما من یک گله مندی از این جوان کار کشتۀ
کهن پندار دارم که باید اندکی هم پاس ریش سفید مرا می دانست که مرا هم دست کم به
اندازۀ یک اشاره یا یک خم ابرو در این
مکتب سهمی است! با این حال از او
خوش حالم که اگر به جای گوسفندان پیلان جنگی
را چاق می کرد، حال ما با این همه
پیل چاق جنگی چه حالی می داشتیم! باری کسی برایش گفته بود که به جای گوسفندان چرا به چاق
سازی پیلان نمی پردازی؟ او خردمندانه در پاسخ گفته بود: انتخابات تا انتخابات است!
پیلان در انتخابات امپراتوری ها چاق ساخته می شوند نه در انتخابات ریاست جمهوری! دهان
جناب یوسف نورستانی همین گونه در زیر سایۀ درخت تقویم انتخاباتی گرم آمده بود که کسی
از میان جماعت پرسید: ای پیر عزت مند !!! حال
که در زیر سایۀ درخت تقویم آسوده نشسته ای، نمی پنداری که اگر کدام یک از نامزدان، این سخنان ترا نپذیرد و بخواهد که مکتب سمبو لیزم سیاسی
امرخیل را از ریشه برکند، تو آن گاه چه خواهی کرد و آینده چه گونه خواهد شد؟
نورستانی در حالی که از چشمانش نور شفافیت،عدالت و بی طرفی
می تابید گفت: برادر! خداوند هر کسی را برای کاری آفریده است، ما کار خود را می
کنیم، حال اگر کسی نپذیرفت به من چه پیوندی دارد! وقتی ما اعلان کردیم، باد ها از
سمت دیگر خواهد وزید و آن گاه ما کشتی خود را در مسیر همین باد ها بادبان می
افرازیم!
لحظه یی خاموش ماند سرش مانند شاقولی روی سینه اش فرو
افتاد، حس کرد کسی زیر زناقش می زند،
آسیمه سر، سر بلند کرد و مانند آن بود که تمام خسته گی های جهان در گلویش گیر کرده
باشد، گفت: انتخابات فکاهه سیاسی نیست؛ اما فکاهه سازان می توانند همه چیز را حتا
انتخابات را هم فکاهه سازند و من هم با
این فکاهه اعلام نتایج را تمام می کنم.
روزی در یکی از
خیابان های شهرکابل کسی سرود خوانان جوی می کند، کس دیگر از پشت سر، دوباره خاک ها
را در جوی می انداخت! راه گذری که چنین دید با شگفتی پرسید: ای برادر این چه راز
است که تو جوی می کنی و آن دیگر دوباره جوی را با خاک پر می کند، مرد بیلی را که در دستان داشت به
شانه افگند و با اطمینان گفت ، او جان برادر! هر کس از خود کاری دارد، ما سه نفر
هستیم که یکی باید جوی بکند، دومی باید کیبل برق را بدواند و سومی باید جوی را پر کند ، حال من کار خود را
می کنم که جوی کنی است و آن دیگر کار خود را می کند که پر کردن جوی است، نفر دیگر
که باید کیبل برق را بدواند نیامده است، دیگر ش به ما پیوند ندارد، ما کار خود را می
کنیم ، هرچه بادا باد!
..........................................................................................................................................................
نشر شده در شماره
126-127 اندیشه نو
ثنا نیکپی
29 جون 2014
تورنتو کانادا
تورم
نهاد ها ميان شهروندان افغانستان ، مرض مهلک سرطاني
که
مناسبات افراد جامعه را متناقض و متشنج مي سازد
بستر نهاد سازي و نهاد بازي در افغانستان و
جمعيت هاي شهروندان افغانستان در خارج از کشور معمولا دو انگيزه داخلي و بيروني
دارد.
با
تاسف شيوه هاي کار دموکراسي سازي تصنعي و تظاهري براي شهروندان افغانستان توأم با
شيوه هاي تجاري و استخباراتي از جانب اجانب رشد عادي روند امور جامعه را مختل
کرده، مکانيزم هاي اجرايي خواست هاي اجتماعي و سياسي مردم نيز به ابزار و وسيله
رسيدن به اهداف غير تبديل شده است.
همانطوريکه
در افغانستان صد ها نهاد مدني، حقوق بشري و فرهنگي ايجاد شده است تا اصالت نمايش
«دموکراسي» را به عهده داشته باشند و همزبان با آن نقش هاي متضاد و متناقض را بازي کنند، به همين ترتيب جمعيت هاي
شهروندان افغانستان در کشور هاي خارج نيز دچار مرض تورم نهاد سازي شده اند.
فعاليت هاي فرهنگي، اجتماعي و ديني در جمعيت
هاي شهروندان افغانستان در کشور هاي خارجي منجمله کانادا، در سه مرحله مهم شکل
گرفته است که هرکدام ويژه گي هاي خود را دارند.
مرحله
اول مهاجرت و اقامت شهروندان افغانستان در دهه هشتاد قرن پار است که دو نوع نهاد
هاي متضاد و مخالف در جامعه متبازر بوده است. نهاد هاي که با شعار هاي «جهاد»،
«اسلام» در خطر است و غيره بوجود آمده و توانسته اند کمک هاي بيدريغ کشور هاي
ميزبان را از راه هاي استخباراتي و ديني بدست آورند، اهداف و عملکرد آنها بيشتر ديني، عوامفريبي، دامن زدن نفاق ملي
زير نام «وحدت ملي» بوده که کار آنها جز ترويج بنيادگرايي در سياست و عقب گردي در
فرهنگ چيزي ديگري نبوده است. گرچه اين نهاد هاي فوق العاده راستگرا با واکنش هاي
جدي افراد عدالتخواه جامعه روبرو بوده اند و اين واکنش هاي نخبه هاي جامعه، تا
ايجاد نهاد هاي بديل همراه بوده ، لاکن نهاد بديل و مترقي مورد حمايت کشور هاي
ميزبان قرار نگرفته و به تدريج فعاليت هاي آنها بطي شده است. اين تناقض همواره
باقي است که با شيوه هاي انتقادي و
اعتراضي تبارز مي کند.
مرحله
دوم نهاد سازي در جمعيت هاي شهروندان افغانستان در خارج از کشور در نيمه دهه نود ،
با ورود مهاجران و آواره گان حکومت هاي دسپتيزم ديني (مجاهد-طالب) برابر بود. زيرا
شيوه هاي راستگرايي افراطي، تعصبات ديني و قومي در کار نهاد هاي رسمي و مسلط با
خواست هاي فرهنگي ، سياسي و فکري مهاجران فرار کرده از بنيادگرايي ، بنيادگرايي در
مهاجرت را نمي پذيرفت. در اين دوره نهاد هاي زياد اجتماعي، فرهنگي و تجاري بوجود
آمدند که بارز ترين نمونه آنها ايجاد رسانه هاي چاپي، صوتي و برقي است.
مرحله
سوم نهاد سازي و فعاليت هاي رسانه يي در جمعيت هاي شهروندان افغانستان در خارج از
کشور با استقرار دولت کرزي و حضور «جامعه جهاني» آغاز شد. در اين دوره مهاجراني به جامعه ما افزوده شدند که بخش
بيشتر آنها از ايران و پاکستان به کابل رفته بودند تا به دولت جديد کار کنند. آنها
در سال هاي اول حکومت کرزي بنابر مشکلات امنيتي و اختلافات و تضاد هاي قومي، فرقه
يي و موجوديت فساد و تبعيض به کشور هاي غربي از جمله به کانادا سرازير شدند.
روان،
روال و برخورد نخبه هاي اين دوره ويژه گي هاي خود را دارد.
اگر
نخبه هاي دوره اول راستگرايي ، تعصبات ديني و قومي داشتند و ديگرانديشان را نمي
پذيرفتند ، برعکس نخبه هاي دوره دوم مايل به چپرگرايي بودند و پذيرش دگرانديشان را داشتند، ولي نخبه
هاي گروه سوم روان و روال پيچيده تر از هردو را دارند.
نهادهاي موجود در جامعه از دوره هاي ياد شده
و ايجاد نهاد هاي بي شمار که حمايت جامعه را ندارند ، با عناوین
افراطي ...جهاني، ... سراسری، ...بين المللي تورم شديد نهادي را در جامعه بوجود
آورده اند که اکثر نهاد هاي نام نهاد تشنج و نفاق را ميان افراد ، اقشار و اصناف جامعه بوجود مي
آورند. زيرا نهاد ها بخاطر «مشروعيت» و شناسايي شان ناگزيرند جامعه را به پير و
برنا، نو و کهنه و سني و شيعه ، اسماعيليه و اثناعشري، مجاهد و نامجاهد خوش نام و
بد نام و غيره تقسيم کنند، تا حمايت گروه هاي مردم را در مخالفت با يکديگر شان و پشتيباني مالي
نهاد هاي خارجي را جلب کرده، مخالفين را بدنام کنند و براي خود شان شخصيت سازي
کنند و شخصيت هاي کاذب را گل سر سبد جامعه معرفي کنند. اجراي اين کار شان را با حذف افراد شناخته شده و نامدار ممکن
ميدانند.
تورم نهاد سازي فضاي جامعه را متشنج، متناقض و مسموم مي سازد.
پرتو نادری
هلمند خونین و همسایه دوستی رییس جمهور!
بر بنیاد گزارش های
غیردولتی جنگ ها هم چنان در ولایت هلمند
جریان دارد. هرچند منابع دولتی از کاهش جنگ ها در ولسوالی سنگین خیر می دهند؛ اما
گفته می شود که سنگین هنوز با جنگ سنگینی دست و گریبان است. یکی از افسرانی که در
سنگین در برابر طالبان می جنگد و نمی خواهد که نامش افشا شود، می گوید که دو شب
پیش به ساعت دوی شب مرکز ولسوالی سنگین نیز مورد هجوم طالیان قرار گرفت که این در
گیری تا ساعت پنج بامداد ادامه داشت. این امر بیانگر شدت جنگ در سنگین است نه
فروکش کردن آن. این جنگ ها که ده روز پیش در ولسوالی سنگین با یورش طالبان بر
پوسته های دولتی آغاز شد، بعداً دامنۀ آن به ولسوالی ها کجکی، موسا قلعه ، نوزاد و
جا های دیگری گسترش یافت. ظاهراً چنین به نظر می آید که این جنگ هم اکنون بخش های
بیشتر شمال هلمند را در بر گرفته است.
بر اساس گزارش ها تا
هم اکنون اضافه از 300 تن زخمی تنها از باشنده گان سنگین به شفاخانه ها و مراکز
صحی انتقال یافته اند که گفته می شود شماری آنان به اثر زخم های شدیدی که داشتند
جان داده اند. شمار کشته شده گان به گونۀ روشن معلوم نیست، در چنین مواردی دولت
همیشه حقیقت را از مردم پنهان می دارد. حتا گزارش های وجود که طرف یک هفتۀ گذشته
در مواردی بیشترین اعضای خانواده هایی به
وسیلۀ طالبان کشته شده اند.
مخالفان تفنگدار هم
چنان پوسته های پولیس و ارتش ملی را با
سلاح های سنگین مورد هجوم قرار می دهند. به خانه های مردم هجوم می برند، آن ها را
از خانه های شان بیرون می کنند و اگر مردم ازخانه های خود بیرون نشوند ، همان جا در خانه های شان کشته می
شوند. ظاهراً طالبان مردم هلمند را گروگان گرفته اند. اطراف خانه را مین گذاری می
کنند که این امر، کار پاک سازی و یورش نیرو های مسلح بر آنان را دشوار ساخته است.
گفته می شود که شمار زیادی پلچک ها به وسیلۀ طالبان تخریب شده و این امر کار امداد
رسانی و برنامه های عملیاتی را با مشکل رو به رو کرده است. منابع وزارت دفاع می
گویند که نیروهای کمکی به هلمند رسیده؛ اما بر بیناید گزارش ها هنوز، هم آهنگی
لازم در میان آنان پدید نیامده است تا هجوم گستردۀ طالبان و حامیان بیرونی آنان را
با شکست رو به رو سازند ، یا دست کم آن را عقب زنند!
گفته می شود که گزارش
منابع دولتی با واقعیت رویداد های هلمند هم آهنگ نیست. به زبان دیگر این مقامات
دولتی برای مردم هم چنان دروغ می گویند،
همان گونه که دریک دهۀ گذشته دروغ گفته
اند.
رییس ستاد ارتش
افغانستان می گوید که او نمی داند که از طالبان در هلمند، چه نیرو هایی حمایت می
کند! او می گوید شاید آی ایس آی پاکستان در پشت سر آنان قرار داشته باشد، شاید هم نظامیان آن کشور، او
نظامیان پاکستان را سرزنش می کند که طالبان را تا این حد با فنون رزمی پرورش داده
اند، پرسش این جاست وقتی وزارت دفاع دشمنی را که به کشور حمله کرده است نمی شناسد،
از چگونه گی صف آرایی دشمن چیزی نمی داند، شمار آنان را نمی تواند تخمین بزند،
چگونه می توان انتظار داشت که دشمن را فرو
شکند! بزرگترین راز موفقیت در جنگ ها شناخت دشمن است! پرسش دیگر این که چرا وزارت
دفاع و وزارت داخله ظرف یک دهۀ گذشته نتوانسته اند تا ارتش و پولیس کشور را چنین پرورشی دهند! این سخن
رییس ستاد ارتش افغانستان خود می تواند روحیۀ رزمی آن جنگاوران دلیر کشور را که هم
اکنون سینه به خاک زده و از هلمند دفاع می کنند، تضعیف کند!
رییس جمهور با این
سخن دل خوش می کند، افرادی که به هلمند حمله کرده اند فارسی دری و پشتو نمی دانند،
پس بیگانه گانی اند از پاکستان وجا های دیگری. شاید ریس جمهور در آخرین روزهای دولت
سرطانی خویش می خواهد یک بار دیگر برخلاف خواست مردم افغانستان دست وآستین برزند واز برادران آدم کش خویش دفاع کند. می توان از
رییس جمهور پرسید که این گروه پشتو نا فهم و فارسی نافهم چگونه یکی و یک بار به شمال هلمند رسیدند. از کدام راه ها آمده اند
و در هم کاری با چه نیرو های به این ولسوالی ها رسیده اند! ایا برادران نا راضی
شما عصا کش آنان نبوده اند؟ آن مناطق هلمند که هم اکنون جنگ در آن جریان دارد، هیچ گونه مرزی با پاکستان ندارند. اگر بپذیرم
که نظامیان پاکستان و دستگاه استخباران نظامی آن کشور، طالبان را در این جنگ یاری
می رسانند، این پرسش به میان می آید که
این نیروها یا باید به وسیلۀ پراشوت فرود آمده و یا هم سمارق وار یک روزه
قامت کشیده باشند!
واقعیت این است که
شماری از ولسوالی های هلمند ظرف ده سال گذشته در اختیار طالبان بوده، ودولت تنها مراکز چنین ولسوالی هایی را دراختیار
داشته است. هلمند بزرگترین تولید کنندۀ مواد مخدر در افغانستان است، این مواد مخدر
بزرگترین در آمد طالبان را می سازد. از موجودیت سنگ رخام نیز در هلمند سخن گفته می
شود که قاچاق چیان آن را به پاکستان قاچاق می کنند. در پیوند به هملند از زمان طالبان بدینسو، چنین گزارش های نیز
وجود دارد که در این ولایت زخایر قابل توجهی یورانیوم وجود دارد.
اگر فرضیۀ آخرین در
نظر بگیرم با دریغ جنگ ها می تواند در هلمند بسیار خطر ناک و دامنه دارباشد،
پاکستان سخت علاقمند است تا به یک چنین زخایری دست یابد. شاید پاکستان می خواهد تا
با هم کاری برادران رییس جمهور! از شمال هلمند تا
آن سوی مرز دیورند خط مصونی قاچاق
چنین موادی را بسازد. از این نقطه نظر می توان گفت جنگ کنونی در هلمند جنگ طالبان،
پاکستان و شبکه های قاچاق با دولت افغانستان است.
این که چرا طالبان
چنین یورشی را در چنین زمانی آغاز کرده
است، می تواند دلایل گوناگونی را ارئه کرد. نخست این که وضعیت کنونی افغانستان خیلی ها به سود طالبان و حامیان بیرونی آن هاست
که چنین جنگی را راه اندازی کنند. افغانستان هم اکنون در یک بن بست سیاسی به سر می
برد. شاید هم پاکستان می خواهد با استفاده از طالبان از حکومت آیندۀ افغانستان
امتیازات بیشتری به دست آورد و با وارد
ساختن طالبان در دستگاه دولت آینده نفوذ بیشتری بر افغانستان و سیاست های
افغانستان داشته باشد. از هم اکنون در پیوند به طالبان یکی از دسته های انتخاباتی
ذهنیت سازی می کند که گویا طالبان در پروسۀ انتخابات با حکومت افغانستان هم کاری
کرده اند تا مردم به پای صندوق های رای بروند. حتا یک تن به نام تحلیل گر سیاسی!
در یکی از گفتگو های خود با یکی از رسانه می گفت که طالبان به مردم هشدار بودند که
اگر کسی در انتخابات اشتراک نکند و رای ندهد انگشتان آن ها را خواهند برید. ظاهراٌ
مردم افغانستان گزارش هایی را در این پیوند نشنیدند؛ اما دیده شد که انگشت شماری
از شهروندان در هرات را به سبب اشتراک شان در انتخابات بریده شد!
در جهت دیگر گفته می
شود که در این اواخر رییس جمهور افغانستان خواهان پاسخ گویی نظامی به حملات راکتی
پاکستان در ولایت کنر شده است، ظاهراً پاکستان به این سخن رییس جمهور اعتنایی
نکرده است. حملات راکتی پاکستان در کنر هم چنان ادامه دارد و افغانستان تا کنون
فلاخنی هم به آن سوی پرتاب نکرده است تا غیرت افغانی! خود را نشان دهد! شاید هم پاکستان با استفاده از طالبان می خواهد
نیروی های رزمی افغانستان در هلمند را زمین گیر کند. حملات برهلمند تقریباً همزمان
است با حملۀ ارتش پاکستان بر ضد طالبان آن کشور در وزیر ستان. اگر حملات ارتش
پاکستان بر وزیرستان و جنگ هلمند در
چارچوب یک برنامه از پیش تعین شده صورت گرفته باشد ، در این صورت شاید پاکستان
با حملات خود بر وزیرستان می خواهد هرگونه
اتهام دست داشتن در حملات هلمند را از خود دور سازد!
جنگ در هلمند، ادامۀ حملات راکتی پاکستان بر
کنر، افزایش نا امنی های در شمار ولایات دیگر، بن بست انتخاباتی، رکود بازار در حالی کشور را در یک بحران سیاسی- نظامی ژرف فرو برده است که هم اکنون مشروعیت رییس جمهور نیز زیر
سوال است. این در حالی است که یکی از دسته های انتخاباتی
پیوسته رییس جمهور را متهم می سازد که در
پروسۀ انتخابات بی طرف نبوده و خود یکی از عوامل عمدۀ بحران انتخاباتی و سیاسی در
کشور است. اسناد و مدارک افشا شده در رسانه ها ظاهراً نشان می دهد که دستۀ از
متقلبان با به کار اندازی یک شبکۀ بزرگ تقلب پروسۀ بزرگ ملی انتخابات را به بن بست
کشانده اند که همه آیندۀ افغانستان به حل شفاف و عادلانۀ این بحران وابسته است.
دستگاه حکومت، پارلمان و شماری از بنیاد های حقوقی و قضایی نه تنها به بحران پیش آمده به گونۀ یک بحران ملی
نگاه نمی کنند، بلکه به این مساله بربنیاد
وابسته گی و علاقمندی های خود به این یا
آن دستۀ انتخاباتی برخورد می کنند و می
خواهند بحران را با در نظر داشت منافع گروهی خود حل کنند که ممکن به نظر نمی آید.
در همین حال مجلس
نمایندهگان مقام ها امنیتی کشور راجهت پاسخ گویی در پیوند به جنگ هلمند به مجلس فراخوانده است که کمتر می توان تصور کرد که این
مقام ها تصویر صادقانه یی از وضعییت ارائه
کنند! دشوار است که انتظار داشت، استجواب این مقام ها بتواند گرهی
از کار بگشاید، افغانستان کشور سیاست های
مقطعی است، بیشتر از دو سال است که پاکستان هزاران را کت را بر ولایت کنر پرتاب
کرده است، هر بار یک هیاهو است و تمام. بارها این مقام ها استجواب شده اند؛ اما
نتیجۀ در پی نبوده است. رییس جمهور باری این راکت پراگنی ها بر کنر را مبالغۀ رسانه ها خواند، که این سخن
خود نفرین بزرگی بود به مردمان کنر و دیگر شهوندان کشور.
این روزها هلمندیان روزان
و شبان خونین و آتشینی را پشت سر می گذارند.
روزهای داغ تابستان و ماه رمضان، گرما ، گرسنه گی و تشنه گی و فرو افتادن ستون
هستی خانواده و فروافتادن یک افسر و سر باز در آن دشت های سوزان. خاک های تشنۀ
هلمند این همه خون های داغ را در خود فرو
می کشد و رییس جمهور در کاخ در هوای سرد و
گوارایی نشسته و همه اندیشه هایش را در پنجه های سحر انگیز خود فرو برده تا با پیش کردن آخرین پیادۀ نیرنگ بر تختۀ شطرنج
سیاست حرفیان سیاسی خود را مات کند، بی آن
که بداند، خود در شطرنج بزرگ تاریخ چه جایگاهی دارد!
جنگ در هلمند
ابعاد دردناکی یافته است. شمار زیادی خانواده ها در حالی آواره شده اند که
همه هستی خود را از دست داده اند. شماری
در جریان فرار در کام انفجار مین ها کارگذاری شده ، فرو رفته اند. صد ها تن در شفاخانه ها با مرگ
دست و گریبان اند. شفاخانه های که ظرفیت لازم را برای ارائۀ خدمات صحی ندارند. انبوه
مردم ، کودکان ، زنان و پیر مردان کشته شده اند. سربازان و افسرانی به خون افتاده
اند. هنوز امیدی برای خاموشی جنگ نیست!
پرسش این جاست که چرا
نهاد های مسوُول به گونۀ هم آهنگ کار نمی کنند، چرا یک فرماندهی مشترک در میان آن
ها ایجاد نمی شود. اگر وزارت دفاع، وزارت داخله و امنیت ملی مسوُل پاسداری جان و
مال مردم و مسوُول پاسداری از سرزمین اند! چرا صدایی از وزارت صحت بلند نیست که چه
برنامه هایی را برای زخمیان و آسیب دیدگان جنگ هلمند روی دست گرفته است، چرا گروهی از
کارکنان صحی ، دارو و سامان وسایل طبی به منطقه فرستاده نمی شود؟ چرا وزارت
مهاجرین در هم کاری با کمسیون مبارزه با حوادث، هلال احمر افغانستان و سازمان های
امداد کشور برنامۀ مشترک کمک رسانی را برای بیجا شده گان و خانواده های آسیب دیده
روی دست نمی گیرند؟ رییس جمهوردر پیوند به پناهنده گان پاکستانی فراخوان می دهد و
همه گان را برای کمک رسانی به آن ها فرا می خواند که البته به ذات خود یک امر خوب
انسانی است ؛ اما چرا در پیوند به جنگ
خونین و ویرانگر هلمند خاموش است! این در حالی است که بر اساس گزارش رسانه ها پناهنده گان پاکستانی مسلح هستند، حتا شماری آنان خود به رسانه ها
گفته اند که آن ها جنگ افزار های خود را با خود آورده اند. مردمان خوست در گفتگو
هایی به رسانه ها از مسلح بودن این پناه جویان با نگرانی خبر می دهند؛ اما تنها
این سخن گوی والی خوست که هرگونه
مسلح بودن این پناه جویان را غیر مسوُولانه
رد می کند! غیر از این بر بنیاد
گزارش ها سرازیر شدن این پناهنده گان خطر گسترش بیماری فلج کودکان در افغانستان را
افزایش داده است، نمی دانم چرا رییس جمهور به چنین مواردی اشاره نمی کند و به نگرانی
مردمان خوست، توجهی ندارد! این در حالی
است که می توان این احتمال را مطرح کرد که ممکن شماری از طلبان پاکستانی نیز در
میان این پناهنده گان وجود داشته باشند که بعداً در چارچوب یک برنامه از پیش تعین
شده با طالبان منطقه، حملات سنگینی را در خوست نیز آغاز کنند!
ادامۀ جنگ
در هلمند و سقوط آن به دست طالبان با در نظر داشت وضعیت کنونی می تواند سر
آغاز یک فاجعۀ بزرگ سیاسی – اجتماعی برای افغانستان باشد، آیا رییس جمهور به این
امر متوجه نیست! که اگر چنیبن شود،
بزرگترین میراث او برای افغانستان همان
بحران سیاسی – نظامی در کشور خواهد بود. برای آن که سقوط هلمند در گام نخست تمام
ولایت جنوب غرب افغانستان را به حوزۀ خود مختار طالبان وپاکستان بدل خواهد کرد و
در گام بعدی این حوزه می تواند به بخش های
دیگر کشور نیز گسترش یابد! شاید هم این حادثه زنگ خطری باشد برای پایان دموکراسی
خونینی که ما در یک دهۀ گذشته داشتیم!
چه معلوم شاید روزی
که رییس جمهور آخرین لقمه نان حلال! ریاست جمهوری را از گلو بگذراند، و صدای دق
الباب رییس جمهور تازه را بشنود، توسن اقبال زین زند و رستم وار از هفت خوان بگذرد
و برود تا در کنار برادران خویش طبل
امپراتوری طالبانی را بکوید که به گفتۀ مولانا:
هر کسی کو دورماند از
اصل خویش
باز جوید روزگار وصل
خویش
.........................................................................................................................................................
زلمی کاوه
دست بند ها به صدا در
آمده اند
اينجا
دست بند ها به صدا در آمده اند
عشق را مصلوب می کنند
کرگس ها بر اجساد کودکان
سرود صلح می خوانند
بيا با هم
برويم
در سر زمينيکه
هوايش بوی
نژاد نمی دهد
چون ما
بی نژاديم
برويم
در سر زمينيکه
هوايش بوی
نژاد نمی دهد
چون ما
بی نژاديم
بيا با هم
به جهانی سلام کنيم
که پاسخش بوسه است
و دوستداشتن از بامدادش طلوع
می کند
به جهانی سلام کنيم
که پاسخش بوسه است
و دوستداشتن از بامدادش طلوع
می کند
ببابرويم
از اينجا
تا عشق مان حلق آويز نشود
از اينجا
تا عشق مان حلق آويز نشود
.....................................................................................................
حنیف رهیاب رحیمی
عروسی عصری
هرچند راز دیگران را برملا ساختن کار درست نیست، اما
اگر راستش را بپرسین از محفل عروسی پسر کاکا سکندر هیچکس راضی بیرون نشده. اول خو
کاکا سکندر و اولادهایش هر کسی را که می شناختند یا نمی شناختند، دعوت کرده بودند و بیر و بار به حدی بود
که فکر می کردی مهمان ها را به خاطر شرکت درین عروسی
از طریق اعلان رادیو خبر کرده اند.
دیگر مشکلات را مانده، فاصله در بین میزها به حدی کم
بود که آقایان و خانم های کمی صحتمند و
نام خدا از لحاظ تنه و توشه گوشتی، حین گذشتن از بین میزها باید نفس های شان را
بالا می گرفتند. در کنار
این، نصف بیشتر مهمان ها به خاطر غال
مغال زیاد و بلند بودن آواز موسیقی مبتلا به سر درد و گوش درد و حتی کمر درد! شدند
و سه چهار نفر را می گویند به مجرد خدا حافظی با عروس و داماد، راساً به داکتر
مراجعه کردند و گپ شان به سیروم و پیچکاری کشید.
نان را خو چه میگویی،
هیچ تنوع و فوق العادگی نداشت، همان دو سه قسم کباب
تکراری گوشت گوسفند که در هر عروسی سر میزها ماندگی است، پای و سینهٔ مرغ، سبزی و
کوفته، آشک، دو قسم پلو، منتو و شوله و یک سه چهار رقم دیگه.... که دل همه را زده
اما بازهم چون نفر بی اندازه زیاد بود کسانی که بالای میز نان از حملات چریکی و
گوریلایی کار گرفتند، یک لقمه تر و خشک دستگیر شان شد در غیر آن بسیاری مهمان ها
که از نعمت خوردن آنهمه خوراکی های خوشمزه بی نصیب ماندند، به همین علت بزن بزن و
بگیر بگیر سر میز نان بود.
بازهم دلم یاری نمی دهد که راز دیگران را نزد همه
فاش بسازم اما گپ بین ما و شما باشد، چای هم به نیک بخت ها رسید و کم بخت ها تفت
اش را تماشا و شرنگ شرنگ پیاله ها را شنیدند. مالیده و کیک و نقل و شیرینی خو تنها
به چند میز اول که همکاران دفتر و کارخانه و می خانهٔ پسر و دختر کاکا
سکندر و چند زن خواهر خوانده های موی زرد و گلابی روی "پری جان"،
خانم کاکا سکندر در آن نشسته بودند، توزیع شد و بقیه مهمان ها اصلاً
رنگش را هم ندیدند که سفید بود یا سیاه.
همین هنرمند هم چندان ساز نکرد. گفتند کاکا سکندر در
موضوع پیسه با آوازخوان زیاد جنجال کرده و اعصابش را بکلی خراب نمود چنانچه بخاطر
این نارضایتی اش هم خوب نخاند و آهنگ «یک قدم پیش دو قدم پس» را هم یازده دفعه
تکرار در تکرار خواند. و لودسپیکر هایش را هم بحدی بلند کرده بود که هیچکس، صدای
هیچکس را نمیشنید و اگر کسی میخواست به عضو فامیل خود که در چوکی پهلویش نشسته بود
چیزی بگوید مجبور بود یا از اشاره کار بگیرد و یا آنرا روی دستمال کاغذی
بنویسد و گرنه تا آخر محفل بخاطر چیغ زدن زیاد، حتماً گلو
درد میشد.
مراسم بستن نکاح قابل توصیف و جالب بوده، می گویند
به مجردیکه نان از گلوی نر و ماده پایین رفته و به معده ها جابجا شد، جمعی از
موسفیدان و جوانان به اطاق علیحده تشریف برده دَور یک میز بیضوی شکل جابجا شدند تا
نکاح داماد و عروس را ببندند. قصه را کوتاه کنم که باز به خاطر افشای تمام رازها
ملامت نشوم، بعد از صحبت های مقدماتی، فوراً موضوع مهر یعنی (طویانه) مطرح شد.
مطابق پلان قبلاً تهیه شده، کاکا صدرو پدر عروس خود را بی غرض وانمود ساخته و
اختیار را به خسر بره اش میرزا قند آغا داد که از جرمنی قبول زحمت فرموده و درین
عروسی افتخار شرکت را حاصل نموده بود. میرزا قند آغا که با موهای دراز تا سر شانه
و قد بلند و باریکش، چهرهٔ بسیار جالب و فلمی داشت، نام خدا زبانش مانند پَرَهٔ
آسیاب، چرخ می زد، آنقدر چالاک و تیز بود که در روز روشن سُرمه را از چشم می ربود.
او پس از اینکه در مورد ضرورت و اهمیت مَهر از لحاظ شریعت ساخت خودش بیانیهٔ چند
دقیقه ای اش را ایراد کرد، بالاخره مبلغ پنجاه هزار دالر را بطور مهر بالای پسر
کاکا سکندر تعیین نمود.
با این اعلان میرزا قند آغا، رنگ از روی و رخسار
کاکا سکندر و داماد بیچاره پرید و متعاقباً سر و صداها از هر طرف بلند شد. جالب
این بود که تعدادی از مهمان ها، این رقم را ناکافی پنداشتند و عده ای هم این نوع
رسوم را در این کشور پیشرفته کهنه و خرافاتی دانستند بخصوص که نه کاکا سکندر و نه
پسر محصل اش، توان پرداخت این قدر پول را داشتند. و جر و بحث خسته کن و بی معنی
وقتی به یک مضحکه مبدل شد که میرزا قندآغا فرمود که یک فیصدی این مَهر باید امشب
پرداخته شود. این مسأله اعصاب یک تن از بزرگان را که تا آن لحظه خاموش نشسته و این
مزخرفات قرن بیست و یک را تماشا می کرد، خراب ساخت و مجبور شد با منطق و استدلال
قوی این دعوی را خاموش و میرزا قندآغا را مانند موش در جایش ساکت بسازد.
..............................................................................................................................................................
رضا معلم؛ استاد دانشگاه کابل.
شنود اولویت دارد یا
تقلب؟
معلوم نیست جنجالهای انتخابات ریاستجمهوری به کجا منتهی میشود.
این روزها بحث شمارش آرا، تقلب در انتخابات و مداخله طرف سوم به عنوان میانجی مطرح
است. جبههگیریهای انتخاباتی نه بر مبنای ارزشهای مدنی و دموکراتیک؛ بل بر اساس
عقدهها و تعصبها شکل گرفته است.
تیم انتخاباتی اصلاحات و همگرایی بر ادعایشان در ارتباط با تقلب گسترده در انتخابات پافشاری میکنند و در پیوند با آن شواهدی نیز ارایه کردهاند، در حالی که تیم انتخاباتی تحول و تداوم موضع مشخصی نگرفته است. البته بعضی از اعضا و طرفداران تیم تحول و تداوم به اظهار نظرهایی دست زدهاند که گاهی قابل تامل است.
به عنوان نمونه میتوان به ادعای جعلی بودن گفتوگوهای تلفونی آقای امرخیل و یا تجاوز به حریم خصوصی افراد اشاره کرد. وی در حالی از موقفاش در کمیسیون انتخابات استعفا داد که ادعا میکرد نوار صوتی ارایهشده جعلی است و به او ارتباط ندارد. بعضیها نیز مساله حریم خصوصی افراد را مطرح کردهاند و اینکه گفتوگوهای تلفونی افراد مربوط حوزه خصوصی میشود و نباید در حوزه عمومی مطرح شود.
جنبههای مختلف این قضیه را میتوان جداگانه بررسی کرد. یکی از این جنبهها شنود گفتوگوهای تلفونی آقای امرخیل است. قاعدتا باید کسی حق دسترسی به گفتوگوهای تلفونی افراد را نداشته باشد مگر تحت شرایط خاص. اما حالا که چنین شنودی صورت گرفته و نوار این گفتوگوها ثبت شده، نهادهای مربوطه باید به قضیه تقلب و قضیه شنود گفتوگوهای تلفونی جداگانه بپردازند.
شنود و ثبت چنین مکالمهیی از نظر قانونی درست نیست؛ اما بهرغم درست نبودن آن تقلب را ثابت میکند. بنابراین اگر قضیه مورد بحث تقلب است، باید به آن از دید یک مدرک دیده شود. مساله حریم خصوصی افراد در یک قضیه جداگانه بررسی گردد.
از دید یک شهروند مساله انتخابات و تقلب صورتگرفته در آن مهمتر است تا شنود گفتوگوهای تلفونی یک فرد؛ زیرا تقلب در انتخابات سرنوشت یک کشور را متاثر میسازد، تلقب را ترویج و قدرت را انحصاری میکند و هزاران آسیب دیگر در پی دارد.
پس باید در بررسی جنبههای مختلف این قضیه، به انتخابات و تقلب صورتگرفته اولویت داده شود و مورد توجه قرار گیرد، انرژی و منابع بیشتر به آن اختصاص داده شود و بدون ضیاع وقت نتیجه اعلام گردد.
در صورت امکان تشخیص میزان تقلب و آرای تقلبشده، باید این آرا از آرای سالم جدا شود و نتیجه هرچه هست اعلام گردد. اعلام نشدن نتیجه انتخابات تاثیرهای منفی روانی و اقتصادی بر زندگی شهروندان داشته که مایه نگرانی است.
برگرفته از روزنامه مدنیت . کابل
تیم انتخاباتی اصلاحات و همگرایی بر ادعایشان در ارتباط با تقلب گسترده در انتخابات پافشاری میکنند و در پیوند با آن شواهدی نیز ارایه کردهاند، در حالی که تیم انتخاباتی تحول و تداوم موضع مشخصی نگرفته است. البته بعضی از اعضا و طرفداران تیم تحول و تداوم به اظهار نظرهایی دست زدهاند که گاهی قابل تامل است.
به عنوان نمونه میتوان به ادعای جعلی بودن گفتوگوهای تلفونی آقای امرخیل و یا تجاوز به حریم خصوصی افراد اشاره کرد. وی در حالی از موقفاش در کمیسیون انتخابات استعفا داد که ادعا میکرد نوار صوتی ارایهشده جعلی است و به او ارتباط ندارد. بعضیها نیز مساله حریم خصوصی افراد را مطرح کردهاند و اینکه گفتوگوهای تلفونی افراد مربوط حوزه خصوصی میشود و نباید در حوزه عمومی مطرح شود.
جنبههای مختلف این قضیه را میتوان جداگانه بررسی کرد. یکی از این جنبهها شنود گفتوگوهای تلفونی آقای امرخیل است. قاعدتا باید کسی حق دسترسی به گفتوگوهای تلفونی افراد را نداشته باشد مگر تحت شرایط خاص. اما حالا که چنین شنودی صورت گرفته و نوار این گفتوگوها ثبت شده، نهادهای مربوطه باید به قضیه تقلب و قضیه شنود گفتوگوهای تلفونی جداگانه بپردازند.
شنود و ثبت چنین مکالمهیی از نظر قانونی درست نیست؛ اما بهرغم درست نبودن آن تقلب را ثابت میکند. بنابراین اگر قضیه مورد بحث تقلب است، باید به آن از دید یک مدرک دیده شود. مساله حریم خصوصی افراد در یک قضیه جداگانه بررسی گردد.
از دید یک شهروند مساله انتخابات و تقلب صورتگرفته در آن مهمتر است تا شنود گفتوگوهای تلفونی یک فرد؛ زیرا تقلب در انتخابات سرنوشت یک کشور را متاثر میسازد، تلقب را ترویج و قدرت را انحصاری میکند و هزاران آسیب دیگر در پی دارد.
پس باید در بررسی جنبههای مختلف این قضیه، به انتخابات و تقلب صورتگرفته اولویت داده شود و مورد توجه قرار گیرد، انرژی و منابع بیشتر به آن اختصاص داده شود و بدون ضیاع وقت نتیجه اعلام گردد.
در صورت امکان تشخیص میزان تقلب و آرای تقلبشده، باید این آرا از آرای سالم جدا شود و نتیجه هرچه هست اعلام گردد. اعلام نشدن نتیجه انتخابات تاثیرهای منفی روانی و اقتصادی بر زندگی شهروندان داشته که مایه نگرانی است.
برگرفته از روزنامه مدنیت . کابل
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen