دوپارچه شعر از بانو ح. کوهستانی
عشق
بامیانی
اینجا هوا مسموم از فریب
آنجا هوا مغموم از فریب
پرنده ی خسته از سفر
در کدامین چشمه بال خواهد شست؟
نسل سوخته گانیم
خاکستر خویش خود به دریا می افگنیم ...!
ذکیه و علی دو شوریده ی عاشق!
اینجا هوا مسموم از فریب
آنجا هوا مغموم از فریب
پرنده ی خسته از سفر
در کدامین چشمه بال خواهد شست؟
نسل سوخته گانیم
خاکستر خویش خود به دریا می افگنیم ...!
ذکیه و علی دو شوریده ی عاشق!
*
بلند فریاد میزنم
دریا را دوست دارم !
انگاه که ترانه ی چشمانت
به گوش موج ها می رسد
و واژه ها
زنبق کنار آب ست
که حرف حرف ، می شکوفد
ساحل نگاهت
به قایق بان بی باکی می ماند
که توفانی ترین اقلیم را ، تجربه میکند
در نا فراموشی جزر و مد ها
در جنگ موج با صخره ها
جزیره را میسپارم
به آبهای تلخ یک اسطوره نا تمام
من و ماسه های بیرنگ
در بیهوده گی غروب
همگام میشویم ...
به دریا مینگرم
باز هم بخاطر میاورم
رنگ نگاهت را ...
که آبی ترین قصه من ست
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen