Donnerstag, 19. Juni 2014

اشعاری از زلمی کاوه


زلمی کاوه   

ای همخواستنی من
آهسته بيا
تادرختان نگاهت نکنند
قسم می خورم
اتفاقی نمی افتد
فقط:
ملا ها برای دريدن کودکانمان
آماده می شوند

..
.................................

به عدد 2 نگاه می کنی
ثانيه ها پرسه می زنند
دور گوشهايت
1
2
3
4
5
6
نه تويی و نه هيچ
شب مرا به رگبار بسته است

3
ننويس
کسی برای جاده نمی نويسد
دربامدادان قدمهايی، شادمانش نمی کند
ذهن جاده خاليست
وزمزمه های ديوان و پريان را نمی شنود

حال من خوب است!
حال جاده نيز
درخت ها منزوی شده اند
واز آسمان باران نمی بارد
همه رفته اند
خيابان متروک است
علف های هرزه هجوم آورده اند
و ترک هايش پنهان شده است
اما
هنوز
لکه های خونين جاده را نشسته اند

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen