Freitag, 6. Juni 2014

سنگسار زلمی کاوه




زلمی کاوه   Zalmay Kave

سنگسار  Foto: ‎«یک دختر و پسر جوان به جُرم فرار از منزل در بغلان تیر باران شدند. »
منبع: http://www.1tvnews.af/fa/news/afghanistan/9256-2014-05-28-02-52-06

شکنجه و مرگ
کاوه

توضيح
اين يک مقاله تازه نيست ولی باتاسف از زمان نوشتن اين مقاله تا کنون تبعيض و آپارتايد جنسی درافغانستان و کشورهای منطقه پا برجاست. من يک بار ديگر اين مقاله را دراختيار شما قرار می دهم.

چکيده
کليپ ويديوی زن ومردی را که طالبان در شمال افغانستان در ماه اگست 2010 سنگسارنمودند با بی ميلی تمام مشاهده کردم. ويديو گزارشی ازمراسم سنگسار صدیقه و خيام است که باصحنه ای غم انگيزی آغاز می شود. گودالی را پيش از مراسم سنگسار حفر کرده اند و زن جوان تا کمر درگودال فرورفته است. بدن زن با چادری آبی رنگ پوشيده است. مردم در اطراف گودال حلقه زده اند. ملا ها حکم سنگسار را صادر می کنند. متهم در دادگاه صحرايی طالبان گناهگار شناخته می شود. مردم همراه با طالبان زن را سنگ باران می کنند. سنگ های خورد و بزرگ بر سرش می بارند و زن نا اميدانه برای رهايی خودش تلاش می نمايد اما به زمين می خورد. سنگ بزرگی به سرش اصابت می کند و چادرش با خون رنگين می شود . پيکرش را گودال در آغوش می گيرد. صديقه هنوززنده است و نفس می کشد و طالب تفنگ داری جلو می رود و با شليک سه مرمی به زندگی اين زن جوان پايان می دهد.

سپس خيام عاشق صديقه را به میدان می آورند. دستانش رااز پشت بسته اند. وی اندکی مقاومت می کند . چشمانش را می بندند. و به شيوه وحشيانه تری سنگ بارانش می کنند و با صورت روی زمين می افتد.و ناله ای بر می خيزد و مرد جوان برای ابد خاموش می شود.

شکنجه روانی
ماده اول کنوانسيون منع شکنجه به تعريف شکنجه می پردازد:
١- از نظر اين کنوانسيون شکنجه چنين تعريف مي گردد: هر عملی که به واسطهٔ آن و تعمدا درد و رنجی شدید، خواه جسمی یا روحی، بر فرد اعمال شود، آن هم برای اهدافی چون کسب اطلاعات یا اعتراف گیری از او یا از یک شخص ثالث، یا با هدف تنبیه او به دلیل انجام عملی که او یا شخص ثالثی مرتکب شده، یا مظنون به ارتکاب آن است، یا با هدف ارعاب و واداشتن او یا شخص ثالث (به انجام کاری)، و بنابر دلایل تبعیض آمیز از هر نوع [شکنجه محسوب می شود]، به ویژه هنگامی که چنین درد و رنجی از سوی یک مقام یا فرد دیگری برخوردار از سمتی رسمی یا به تحریک یا رضایت یا قبول وی اعمال شده باشد. شکنجه شامل درد و رنجی که صرفا منبعث از احکام قانونی یا ذاتی این احکام و یا بخشی از آن‌ها باشد، نیست. (کنوانسيون منع شکنجه ماده: 1).

بدون شک شکنجه روانی يکی از شاخص های مجازات است که در رژيم ارتجاعی طالبان اجرا می شود. فشار های غير قابل تصور ناشی از تحقير، نثار دشنام های رکيک دسته جمعی، اهانت گروهی، ايجاد حس شرم و پشيمانی، وضعيتی ضد انسانی است که به آنها تحميل می گردد.

مراسم دلخراش سنگسار در فضای گرد و خاک آلود با سرو صدا های مردميکه دراين مراسم شرکت جسته اند آماده می گردد. فرياد «الله اکبر» تکرار می شود. هياهو از اعماق گرد و خاک پاهای شرکت کنندگان، به گوش می رسد. اينجا نمايشگاهيست که بيننده را در اعماق قرون می برد. مردان دستار پوش و مسلح در گشت و گذارند و رويا ی سهمگين مرگ و نيستی را مژده می دهند. آنها برای کشتن و سنگسار عجله دارند و با حالت پريشانی به هر سو می دوند. جشن مرگ بر پاکرده اند زن و مردی را که بدون اجازۀ متوليان مذهبی شان با هم عشق ورزیده اند اززندگی محروم می نمايند. به باور آنهاعشق جرمی است که با سنگسار پاسخ می گيرد.

اينجا دشتی است که در سر و صورتش خشکی و بی مهری طبيعت جاری است. زن و مردی را پيش ازراندن به کام مرگ شکنجه می کنند. سرو صدا در فضا می پيچد وزن جوانی را محاصره کرده اند. زنی را می بينی که با اندام استوار و قد بلند و سر در آسمان در گودالی منتظر سنگساراست. اينجا کسی بر شکنجه اعتراض نمی کند، بلکه مردان تشنه شکنجه و مرگ اند. اينجا هيچ گوشی ضجَّه یی را نمی شنودو محشری است که در آن باران سنگ ها بربدنها، چشمی را نمناک نمی سازد. همه آمادۀ بزن بزن وپرتاب سنگ هااند و تولد مرگ بر بدنها ی زن و مرد ستم ديده یی که مرگ خود را نظاره می کنند، جاری ميشود. اينجا شکنجه کردن خوب است و سنگسار آخرين مرحلۀ پاداش خداونديست. اينجا انسان را در پيشگاه خدا قربانی می کنند تا ابهت سلطۀ مردانگی را بر سلول سلول زنها تزريق نمايند. اينجا سرزمين طالبان است، سرزمين خشونت الهی، سرزمين ملا ها که ميخواهند تاريخ مذکر رابا خون عاشقان بنويسند. اينجا نمايشگاه شکنجه و سنگسار است و زن ومردی در انتظار مرگ، شکنجه می گردند. 
لطفأ خود را بجای آنها قرار دهيد!

ديدن اين صحنه ها به رويای وحشتناک شبيه است و حتا تصور آن برای انسان خفه کننده است.لطفاًبرای يک ثانيه تصور کنيد که شما را سنگسار می کنند و در ميان موج سنگ و نفرت مردم که بطور دسته جمعی کمر به قتل شما بسته اند، قرار داريد. شايد فکر کنيد که من با ديدن اين صحنه خيلی متاثر شده و عواطفم بر من غلبه کرده اند.

ولی من در حاليکه اين صحنه را تماشا می کنم، خود را بجای آن زن و مرد قرارمی دهم. صحنه یی اندوهناک است. اشکهايم مثل باران بی مهابا جاری می شوند و تلاش می کنم تا اين جريان را به دقت تماشا نموده وازرفتار مردمی که مراسم قتل را سازماندهی می نمايند چيزی حالی ام شود.اما اشک ها امانم نمی دهندو قادر نيستم شاهد اين صحنه باشم. حالم به هم می خورد. کامپيوترم را رها می کنم و در صحن خانه قدم می زنم وزمان، جهان ، انسان تفنگ مذهب، قانون زندگی و همه چيز را ز منظر اين زن و مرد نگاه می کنم. حس می کنم که اين سنگ ها به بسر من می بارند. حس می کنم پيکر من آماج ضربات سنگ باران است. خشم و نفرت از هستی ام می بارد و دنيا چنان تاريک می شود که گويا انسانيت در آن معنايش را گم کرده است. زمان آهسته قدم بر می دارد و همه چهره های که با خواندن واژه های تکراری به زبان عربی «الله اکبر» را به من حواله می کنند، زير نظرم عبور می کنند. اسکليت های خشمناک، صورتکهای آدميان که کينه و عطش خون خواری از سيما هايشان می بارد. فرياد های گوش خراش را می شنوم که هر کدام مانند پتکی بر سرم کوبيده می شوند. اما صداها تند تر و بلند تر می شوند. تلاش می کنم تا بفهمم که آيا آنان هم نوعان منند؟ ميخواهم بدانم چرا مرا می کشند و چرا شکنجه و نابودم می کنند؟ ميخوام بدانم چراعشق ورزيدن در فرهنگ آنان جرم است؟

ميخواهم بدانم که آيا قاتلان من خود قربانيان نيستند که با کشتن من مرتکب جنايات می شوند؟ لحظه به لحظه از پشت نگاه های يک قربانی با آن قربانيان، قاتلانی که زندگی شان را با مرگ من لذت بخش می سازند حس همنوعی کنم که چرا مارا می کشند؟

اما همه ای اين سوال ها يم با باران سنگ هاپاسخ می گيرند. مغزم را منفجر می کنند. بدنم پاره پاره می شود. استخوانهايم را درهم می کوبند و زبانم بريده می شود. اينها پاسخ سوالهای من اند در سرزميکه در آن جلادان حاکمان مطلق اند و قاتلان داوران عدالت.

بر می گردم جلو کامپيوتر می ايستم ضربان قلبم تيز تر می شود تا اندازه ايکه صدايش را می شنوم. تمام زندگی يک لحظه در ذهنم جاری می شود. کودکی ام، جنگ، صلح، آرزوها، مادرم، عشق ها، دوستی ها، خيانت ها، بودن، حس زندگی داشتن و آنچه که تا اين لحظه ها تجربه کرده ام. حالا در جمعی قراردارم که تا لحظات کوتاه ديگر به اين زندگی بی آنکه به بار نشسته باشد، پايان می دهند. با سنگهايشان بدنم را تکه تکه می کنند، چشمانم که زيبایی زنده گی را ترجمه می کردند، کور ميشوند، لبانم که در انتظار بوسه های معشوقه ام گريسته بودند، با سنگها دريده می شوند و قلبم که در انتظاردستان معشوقی می تپد مثله مثله می گردد. دندانهايم که لبخند می باريدند و صبح شادمانی را به معشوقه ام، خانواده و دوستانم نويد می دادند، قطره قطره می ريزند. برايم دخمۀ مرگ را آماده کرده اند. در ميان فرياد ها و شادی ها، منِ عاشق را برای خدايشان ونجات قوانينش سنگسار می کنند.

من درد زن و مردی که در عالی ترين و پاکترين رابطۀ انسانی بدنشان را با هم قسمت کرده اند و در پای فرمان خدا به وحشيانه ترين شکلی هديه می شوند، شريک می شوم. حس می کنم که چادر آبی که زن را در انحصار خود دارد و فاصلۀ ميان عشق و نفرت را با سنگسارگران که در آن گودال تنهايی و بی کسی کشيده است، نمی تواند بدنش را در برابر آماج سنگ و هجوم نفرت دفاع کند. هر اندازه به آنان فکر می کنم به همان پيمانه وحشت سراسر هستی ام را فرا می گيرد، از اين نظام ظالمانه و ستمگر حقوقی بدوی منزجر می شوم. از اين نظام آپارتايد جنسی متنفر می شوم که با چه بربريت زنان ومردان را به کام مرگ حواله می کند.
زن از ورای آن شيار های که با تصور دفاع در برابر انظار مرد ها ساخته بوندو قادر نيست که ضربه سنگها را از بدن او دور کند. ازلای روزنه های چادری که بر چشمانش کشيده شده است مرده های متحرک را تماشا می کند که ديوانه وار منتظر اند تا با سنگ هايشان به پيکر های آنان هجوم برند و با منقار هايشان تکه های بدنشان را در حلقوم های خاک بريزند تااين گودال تنگ و تاريک را رنگين سازند. زن جوان بهت زده به آنها نگاه می کند به تک تک بدن های متحرکی که چقدر با عاطفه بيگانه اند. دهان های شان مانند دخمه های سياه به سمت آسمان بلند است. برخی با لنگی سياه و عده یی با پکول در شتابند تا برای خوشنودی خدايشان مراسم سنگسار را بر پا سازند. زن لحظه یی به اين تصور می رود که اين خدا چه هديه یی جز قدرت دربدل خون وی به قاتلانش خواهد داد؟ زن از پشت چادری، سمبل تداوم سلطه مذکر مذهبی نگاه می کند. بغض سينه اش را می فشارد. انتظار هجوم آدمهای را می کشد که از چهرها و مغزشان تحجر می بارد. زن می داند که آنها عشق را با سنگ و تفنگ شکار می کنند.

من زمان را با اين زن دنبال می کنم. حس عصيان گری بر ذهنم جاری می شود. چشمانم با اشک آميخته است. ميدانم که تا چند لحظه ای ديگر تمام زندگی آنها را با لخته های خونشان بر ديواره های اين دخمه خواهند نوشت. باد خاک را برصورت زن می پاشد واحساس می کنم که قلبش غليظ ترين درد را که مقدمۀ مرگ است به تجربه می نيشيند. شعر کریمه شبرنگ ذهنم را بخود مشغول نموده است. می دانم که در واقع زندگی آنها مدتها است که با عشق پايان يافته است. آن زن، ما ها است که در آن سوهای دور همرا با معشوقش طعم سنگ و مرگ را چشيده است.

بدرود
«کو دوشی که بر داردهستی ويرانه ام را
بدرود زنده گی
مردم؛ اما نا سير از لبخند
مردم؛ اما نا آشنا با خودم
ديگر کوچه ها جنازه ام را حمل نخواهند کرد.»
..................................
این شام تلخ عجیبی ست!
شام اعدام ترانه
شام بلعیدن فریاد
شام بستن روشنایی
این شام تلخ
شام عجیبی ست
من در گذرگاه یک شام تلخ
جنازۀ تقدیر خویش را خواهم خواند

مجازات بدن
دراينجا موضوع شکنجه و کيفر بدن است. بدنی که اطاعت نمی کند و تسليم نمی شود و از احکام بدنی پيروی کرده است. فشار روی بدن به منظور تسلط بر بدن ابژه است تا از فاعليت باز ايستد و به فرمانبری تن دردهد. در اين منطق بدن ابژه است و از آنجا که مستقلانه وجود دارد حق حيات ندارد، بلکه بايد تسليم و تابع باشد. در اين نگاه بدن ابژه یی است تااز خدا و نماينده وی فرمان ببرد.تسليم در برابر قوانين باشد که ديگران تصميم می گيرند تاحکام زمينی را برای کنترول بربدنها إعمال نمايند. فوکومی نويسد:

«اما بدن مستقيماً در حوزه یی سياسی جادارد؛ مناسبات قدرت بر بدن چنگالی بی واسطه می گشايد، آنرا محاصره می کند، برآن داغ می کوبد، آنرا رام و تربيت می کند، تعذيبش می کند، آنرا ملزَم به انجام کارهايی می کند، به اجرای مراسيمی وامی داردش، و نشانه هایی از آن می طلبد. اين محاصره سياسی بدن، مطابق مناسبات پيچيده و دو جانبه، با استفادۀ اقتصادی از بدن پيوند دارد؛ تا حدود زيادی، بدن به منزلۀ نيروی مولد است که به محاصرۀ قدرت و استيلا در می آيد؛ اما بدن تنها در صورتی به منزلۀ نيروی کاردر می آيد که در چنگال و قبضۀ نظام انقيادباشد ؛ بدن تنها در صورتی به نيرویی مفيد بدل میشود که هم بدنی مولد باشد و هم مقيد(فوکو:38).»

هدف کل مجازات که به صورت سنگسار ماديت پيدا می کند،تداوم کنترل بر بدن است، بدنيکه از قلمرو سلطه رها شده و حالت ابژه شدن را زير سوال می برد. ايجاد فشار بر بدن برای انقياداز قوانين متحجر صورت می گيرد، انقياد از نظامی که در آن بدن اوبژه یی است که در اختيار قدرت قرار دارد و قدرت در ترکيب امارت اسلامی و رژيم حقوقی آن تجسم يافته است. بدن زن بايد زير کنترول مرد باشد اما از آنجا که شيوۀ سلطه بر بدن بر پايه های نظام کهن و ارزشهای نا ظريف قدرت استوار است، پس سلطه بر بدن برای سلطه به آنچه سلطه پذير نيست تکيه می کند؛ يعنی نابودی فزيکی بدن.تکيه گاه حقوقی و مشروعيت اين سلطه ، رژيم حقوقی اسلام است. در اين رژيم حقوقی جايگاه زن و مرد و ساحۀ عملکرد آنها مرزبندی شده است. در اين حوضه همه چيزبر اطاعت بی چون و چرا استوار است. بدن دارای حاکميت در جامعه است و همۀ بدنها در انحصار مالکيت مسلم کالبد حاکميت قرار دارد. استفاده از بدن در مواردی که خواست های بدن با رژيم قدرت سازگاری ندارد تجاوز محسوب می شود. اين زن و مرد با برقراری رابطه عاشقانه، اين سلطه را زير سؤال قرار داده و اعتماد خود را در پيشگاه قدرت از دست داده اند. اين دوبدن به حريم قدرت تاخته اند. تجاوز در حريم مالکيت خصوصی قدرت جرمی است نابخشودنی که پاسخش شکنجه ومرگ است. با وصفيکه قدرت مذهبی در دردورنمای خود بدن انسان را در انحصار خود تصور می نمايد، اما بدن و يا انسان زير قلمرو آن تلاش می کند تا اين قدرت مطلق را نفی کند. به اين ترتيب بدن عصيان گر خود را با شکنجه ومرگ مواجه می سازد.

مجازات بدنی سنگسار، با آنکه ميراث مجازات عهد باستان است، اما با همان روشی اجرا می شود که مردمان عصر حجر در شکارگاه های دسته جمعی استفاده می نمودند. نحوۀ برگزاری اين مراسم نيز شباهت به رسوم و عنعنات تاريخی اين دوران دارد. إعمال تعذيب نيز بخشی از اين نمايش وحشيانه است. نگاه به شيوۀ شکار حيوانات وحشی که مشترکن به شکار دست می زنند؛ اين مطلب را بخوبی روشن می سازد که حيوانات درنده در کشتن طعمه خويش وحشيانه عمل می نمايند.مثلا حيوانات درنده اگر طعمۀ شان ضعيف باشد، پيش از کشتن با پيکر آن بازی می کنند و با شکنجه آنرا به قتل می رسانند. در عصر باستان نيز انسانها پس از يک شکار دسته جمعی موفق، جشن و سروری بر پا می نمودند. اين سنت باستان هنوز به صورت نا آگاهانه در مراسم اجرای کيفر و مجازات سنگسار در انظارعمومی اجرامی شود.شيوه مجازات در انظارعمومی تمثيلی از اين نمايش دسته جمعی و ادغام نقش بدن در کالبد باستانی جامعه طالبی است.
اين شيوه های شکنجه در محضر عام مدتها است که از افغانستان رخت بر بسته بود و يا به شکل کنونی اجرا نمی شد. اما فرايند جنگ و سلطۀ احزاب اسلامی آنرا به گونه یی تازه در ميدانهای عمومی باز توليد نمود. نا پديد شدن مجازات در محضر عام ناشی از وضعيت اجتماعی جديدی بود که مردم آنرا در دهه های محدودی تجربه نموده بودند. البته اين ناپديد شدن کيفری به معنای نابود شدن مجازات از جامعه نبود بلکه نشان از تعويض شکل ظاهری کيفر و انتقال آن در داخل زندانها و شکنجه گاه ها می باشد.

اين زن و مرد رابطه عاشقانه داشته اند و همين رابطه باعث گرديده بود که توسط طالبان و علمای اسلامی به سنگسار محکوم گردند. طبق قوانين اسلامی طالبان هر زن و مردي که خارج از قوانين و مقرارات شريعت اسلامی آنها، روابط جنسی بر قرار کند با سنگسار مجازات و تنبيه می شود. و اين مجازات در محضرعام صورت می گيرد. هدف از تطبيق آن تعميم اخلاق اسلامی و الهی قلمداد شده تا جامعه را از وجود اخلاقيات غير اسلامی پاکسازی شود. اين قوانين دقيقن طبق همان قوانين عهد باستان مورد اجرا قرار گرفت.

اين نو ع مجازات در شرايط سلطه حزب دموکراتيک خلق با روش ديگر اجرا می شد. نه سنگسار بلکه گونه های ديگری از مجازات مرگ با تکنيک جديد. اما به هر حال اين بدن بود که در آن دوره ها و زمانهای بعد تر، بايد بستر شکنجه قرار می گرفت. در هر دوی اين شيوه سرکوب، بدن است که مثله مثله می شود و آماج سرکوب و ضربه است. بدن در اين رژيم های سلطه گر مزۀ تلخ اسارت و تعزير را می چشد.
اماارتجاع طالبی مسئله شکنجه و تنبيه بدنی و روحی را پيش از اجرای سنگسار بر روی بدن به شيوۀ وحشيانه یی إعمال می کند. تطبيق نظام حقوقی طالبی به قول فوکو نمايش «جشن ماتم زای تنبيه» است که که پيش ازنابودی فزيکی شکنجه روانی را برای متهم در پی دارد. در اين مراسم جمعی بخش ازمردميکه حضور پيدا می کنند و در تمرين شکنجه در اجرای مجازات وسنگسار شريک می شوند. رابطه شکنجه و اعمال قدرت بر بدن گذشتۀ تاريخی دارد. ميشل فوکو در کتاب زندان و مجازات به درستی اين رابطه را توضيح می دهد: «اعدام در ملاء عام ازآن پس به آتشدانی تلقی می شد که خشونت بار ديگر در آن بر افروخته می شود» (فوکو:ص.18).

رژيم کابل و مجازات سنگسار
رژيم حاکم در افغانستان بر خلاف سروصدا های تبليغاتی،روش دو پهلو دارد؛ از يک طرف در قانون اساسی مجازات مرگ را گنجانيده است و از جانب ديگر طوری وا نمود می کند که پيشرفته ترين قانون را در عرصه حقوق انسانی به تصويب رسانده است. از يک سو اعدام می کند و از جانب ديگر ادعای تضمين حقوق اساسی انسان را جار می زند. ريس جمهوری رژيم اسلامی کرزی سنگسار زن ومرد در کندوز را محکو م نموده است نه از زاويه ای که عمل سنگسار وحشيانه است بلکه از اين نظر که سنگسار در بيرون از قلمرو حاکميت وی اجرا گرديده است.
رژيم کابل در عرصۀ حقوقی در طی 10 سال گذشته نتوانسته است جزموارد ميکانيکی که زنی وزير شده . چند زنی به پارلمان راه يافته است چيز اساسی تری برای زنان به ارمغان بياورد. اما در رابطه با سنگسار که عبارت از إعمال احکام فقهی اسلام است، حکم سنگسار همچنان پا بر جا است و در سايت وزارت عدليه به مراتب و کراراً از اين روش برخلاف معاهدات و کنوانسيونهای حقوق بشر دفاع به عمل می آيد. قانون اساسی رژيم کرزی تابع قوانين اسلامی است و هر قانون ديگر را تابع قانون اسلامی میداند.

منابع و روی کرد ها:
1. کنوانسيون ضد شکنجه و رفتار يا مجازات خشن، غير انساني يا تحقير کننده..
2. کریمه شبرنگ شاعر بی‌سرنوشتی زنان، پرتو نادری:
http://asmana.net
www.humanrights-ir.org/php/view.php?objnr=19
Foucault, Michel (1975). Surveiller et punir : Naissance de la prison, Paris : Gallimard‎
                                                                                                                                 این شعر را به همه زنان
                                                ستمکش اهدا ميکنم


        
دراينجا عشق زيبا نيست
گناه ازرویش اين غنچه در آغوش دلها نيست
گناه از عمق استبداد عريان است

دراينجا زاهدان از عشقبازان باج ميگيرند
دراينها بوسه کردن عشق ورزيدن همه جرم است
سحرمرده است،
شبها سايه گستردهاست
دراينجا زندگی تاريک و غمگين است
سربازان الله دستشان آزاد
زمانه عاری از لطف است
هر جا عيد سنگسار است

دراين بيدادگاه عصر
سراغم را گرفتند
بستگان نظم خونريزی
به دستانم زدند زنجير
گفتند اند اين گنهگاراست
مست و تشنه ای عشق است
بگيريدش
بسوزانيد
ببريد بند بندش را
سنگسارش کنيد دردم!

دراينجا عشق زيبا نيست
گناه ازرویش اين غنچه در آغوش دلها نيست
گناه از عمق استبداد عريان است

ر هر سو ريختند با نعره الله اکبر
پاسداران ستم بر من

اينک من زن تنها
ز هر سو سنگ ميبارد
نفس با زخمها در جنگ
جسمم خيس و گلگون است
تمام هستيم مجروح و خونين است
دريغا لحظه هايم زارو سنگين است
...............................................

فغان مادرم از دور می آيد به گوش من
صفير ناله های وای دختر!

دوچشمانم ديگر اورا نميبيند
دهانم را
لبانم را به سختی بازکردم
تا بگويم دخترت اينجاست
ولی ضربان سنگ بشکست دهان خونچکانم را
دهانم باز
زبانم لخته لخته
و پيکر در ميان سنگ و خون در رقص
سرم بالاتر از خورشيد!
نگاهم سردو خون آلود
خيره ام بر عشق ناکامم

دراينجا عشق زيبا نيست
گناه ازرویش اين غنچه در آغوش دلها نيست
گناه از عمق استبداد عريان است

کنون افتادهام آرام در ميدان
ميان آرزو سنگ و خون
ميان لشکر جلاد
تنم رنگين ز فرياد است
.....................................................

ز زخمانم خروش عشق و عصيان باز ميخيزد
تنم با سنگ کفن از نفرت اين خلق ميدوزد
عجب در محضر اين مردم بی رحم ميسوزم
چسان با آرزو در محشر تبعيضگران با خشم ميميرم

در ين مقتلگه بيداد
کشتن جشن آزاديست
سنگسار زنان رسم است و آئين خداوندی

دراينجا عشق زيبا نيست
گناه ازرویش اين غنچه در آغوش دلها نيست
گناه از عمق استبداد عريان است


نميخواهم بميرم من
جوانم من
سرود جسم و جانم من
هنوز قلبم پر از صد ها بهاران است
اسير مهر ياران است
مزار انتطاران است

نميخواهم بميرم من
نميخواهم بميرم من

دراينجا عشق زيبا نيست
گناه ازرویش اين غنچه در آغوش دلها نيست
گناه از عمق استبداد عريان است

ميان زندگی مرگ
دلم گويد وداع گويم
ولی آواز ميآيد
صدای مادرم مظلوم
فغان مادرم ازدور.......

دراينجا عشق زيبا نيست
گناه ازرویش اين غنچه در آغوش دلها نيست
گناه از عمق استبداد عريان است

مرا انداختند درگور
جلادان پای کوبان آيه سنگسار ميخوانند
زن است مدفون ميان موج خون و سنگ
دلی با آرزوهای جوان در گور
تنی آلوده در سيلاب رويا ها
سر مملو ز سوداهای عشق پاک

عجب تصوير عريانی!
نمايشنامه رسوا
که عاشق ميشود اعدام؟

دراينجا عشق زيبا نيست
گناه ازرویش اين غنچه در آغوش دلها نيست
گناه از عمق استبداد عريان است

دراين بيدادگاه شرع
منم قربانی دوران
بجرم عشق مِميرم
منم غوغا منم طغيان
منم فرياد آزدی زن از قلب گورستان
سرود اعتراض نور !

  

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen