زلمی کاوه
سنگسار
این شعر را به همه زنان
ستمکش اهدا ميکنم
این شعر را به همه زنان
ستمکش اهدا ميکنم
دراينجا عشق زيبا نيست
گناه ازرویش اين غنچه در آغوش دلها نيست
گناه از عمق استبداد عريان است
دراينجا زاهدان از عشقبازان باج ميگيرند
دراينها بوسه کردن عشق ورزيدن همه جرم است
سحرمرده است،
شبها سايه گستردهاست
دراينجا زندگی تاريک و غمگين است
سربازان الله دستشان آزاد
زمانه عاری از لطف است
هر جا عيد سنگسار است
دراين بيدادگاه عصر
سراغم را گرفتند
بستگان نظم خونريزی
به دستانم زدند زنجير
گفتند اند اين گنهگاراست
مست و تشنه ای عشق است
بگيريدش
بسوزانيد
ببريد بند بندش را
سنگسارش کنيد دردم!
دراينجا عشق زيبا نيست
گناه ازرویش اين غنچه در آغوش دلها نيست
گناه از عمق استبداد عريان است
ر هر سو ريختند با نعره الله اکبر
پاسداران ستم بر من
اينک من زن تنها
ز هر سو سنگ ميبارد
نفس با زخمها در جنگ
جسمم خيس و گلگون است
تمام هستيم مجروح و خونين است
دريغا لحظه هايم زارو سنگين است
...............................................
فغان مادرم از دور می آيد به گوش من
صفير ناله های وای دختر!
دوچشمانم ديگر اورا نميبيند
دهانم را
لبانم را به سختی بازکردم
تا بگويم دخترت اينجاست
ولی ضربان سنگ بشکست دهان خونچکانم را
دهانم باز
زبانم لخته لخته
و پيکر در ميان سنگ و خون در رقص
سرم بالاتر از خورشيد!
نگاهم سردو خون آلود
خيره ام بر عشق ناکامم
دراينجا عشق زيبا نيست
گناه ازرویش اين غنچه در آغوش دلها نيست
گناه از عمق استبداد عريان است
کنون افتادهام آرام در ميدان
ميان آرزو سنگ و خون
ميان لشکر جلاد
تنم رنگين ز فرياد است
.....................................................
ز زخمانم خروش عشق و عصيان باز ميخيزد
تنم با سنگ کفن از نفرت اين خلق ميدوزد
عجب در محضر اين مردم بی رحم ميسوزم
چسان با آرزو در محشر تبعيضگران با خشم ميميرم
در ين مقتلگه بيداد
کشتن جشن آزاديست
سنگسار زنان رسم است و آئين خداوندی
دراينجا عشق زيبا نيست
گناه ازرویش اين غنچه در آغوش دلها نيست
گناه از عمق استبداد عريان است
نميخواهم بميرم من
جوانم من
سرود جسم و جانم من
هنوز قلبم پر از صد ها بهاران است
اسير مهر ياران است
مزار انتطاران است
نميخواهم بميرم من
نميخواهم بميرم من
دراينجا عشق زيبا نيست
گناه ازرویش اين غنچه در آغوش دلها نيست
گناه از عمق استبداد عريان است
ميان زندگی مرگ
دلم گويد وداع گويم
ولی آواز ميآيد
صدای مادرم مظلوم
فغان مادرم ازدور.......
دراينجا عشق زيبا نيست
گناه ازرویش اين غنچه در آغوش دلها نيست
گناه از عمق استبداد عريان است
مرا انداختند درگور
جلادان پای کوبان آيه سنگسار ميخوانند
زن است مدفون ميان موج خون و سنگ
دلی با آرزوهای جوان در گور
تنی آلوده در سيلاب رويا ها
سر مملو ز سوداهای عشق پاک
عجب تصوير عريانی!
نمايشنامه رسوا
که عاشق ميشود اعدام؟
دراينجا عشق زيبا نيست
گناه ازرویش اين غنچه در آغوش دلها نيست
گناه از عمق استبداد عريان است
دراين بيدادگاه شرع
منم قربانی دوران
بجرم عشق مِميرم
منم غوغا منم طغيان
منم فرياد آزدی زن از قلب گورستان
سرود اعتراض نور !
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen