Mittwoch, 11. Juni 2014

طنز هایی از احسان سلام



              
                طنز هایی
                         از    Ehsan Salam
                            احسان سلام

دو کس از دار فانی، بی ایمان و بی تنبان به دار باقی شتابند: یکی آن که بوت پاکی توانست و نکرد، و دیگر آن که ملاق زدن آموخت و نزد!
*

افغانستان کشور زراعتی است. می ترسم، دموکراسی را، کُرد شلغم گفته «پا بیل» نکنند!     
افغانستان سرزمین مالداری است. می هراسم، آزادی بیان را، نرگاو قلبه یی گفته، خصی نکنند!       
افغانستان به سوی صنعتی شدن روان است. می ترسم، شرکت تازه یی به نام «جمهوری سهامی افغانستان» ایجاد نشود!        
افغانستان زادگاه شیرمردان است، می ترسم، دیگران «روباه مردان» شوند و بگریز که نمی گریزی!
 *

پاسداران عشق و دوستی!
در قانون اساسی افغانستان هیچ ماده، فقره و بندی در پاسداری از عشق، و دوست داشتن و عاشق شدنِ افغان ها نیامده است. خواهشمندم غیرت و قانونیت ار کان ثلاثۀ دولت و لویه جرگۀ قانون اساسی را خدشه دار نکنید. مولانا فطیرالدین بومی چه خوش گفته است:« در عشق مرده باید، کز زنده هیچ ناید/ دانی که کیست مرده، آن کو زعشق زاید»
*
میگویند، زمستان می گذرد، اما روسیاهی به زغال می ماند. عجب زغال ستیزیی! خبر نداریدکه نه ماه بعد، دوباره زمستان می آید!؟
*Formularbeginn

لعنت به تو! بی شرف نقاب پوش!
 ما را تباه کردی، نه شرم داری نه پیشانی؛ از پا و قدم تو«چرخک زن» کار به جایی رسیده که ماکیان بر خروس تجاوز می کند و بودنه، عقاب را شکار می کند. تو بودی که صد ها شخصیت ملی و بین المللی مان را به بیماری بواسیر گرفتار کردی اما هنوز هم از پس تنۀ مردم خارش پرور مان دست بر نمی داری. از دست تو، نوشیدن شراب را حرام کردند اما چوشیدن خون را حلال؛ چنان«ملاق زنی» که هم به ریش می زنی هم به بروت.حرصت به اندازه یی است که به گوساله بودن مان قناعت نمی کنی و هی تشویق مان می کنی که زود تر گاو شویم آن هم گاو قلبه یی    !
اگر زورمی داشتم، نواسه و کواسه ات را سر می بریدم و هتلر وار در آتش دانی حمام خیرخانه خاکسترشان می کردم. کاش به دست لشکر طیبه می افتادی، که دارت می زد و خونت هم نمی ریخت!
عجب بی پدری هستی، به یکی چاکلیت می دهی به دیگری دشنام! یک روز دموکراتی، یک روز پشموکرات، یک روز با لنگی دل می بری و روز دیگر با پکول عشوه می فروشی. 
افسوس که دادستانی کل سخت مشغول ارزیابی دوسیۀ مفسدان دولتی است، وگرنه 
از یخنت می گرفتم و مثل سگ دیوانه به دادگاه می کشاندمت. برو گم شو پستِ بی معرفت چهار پا!
.
.
.
هههههه... شوخی کردم، با کسی دشمنی ندارم. «چوکی» را گفتم؛ چوکی ... را!

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen