میرحسین مهدوی
حکایت
همین
که عشق تو آنروز اتفاق افتاد
درون
سینه غم و سوز اتفاق افتاد
حدود
ساعت اندوه زندگانی بود
که در
میانه ی شب روز اتفاق افتاد
قدم
زنان که از آن سو می آمدی، در من
نسیم
تازه و جانسوز اتفاق افتاد
میان
ما دو نفر تا رسیدنت آنجا
سکوت
گرم و دل افروز اتفاق افتاد
سلام
کردی و لبخند روی لبهایت
چو گل
به موسم نوروز، اتفاق افتاد
سلام
کردم و آغوش های مان وا شد
و آن
حرارت مرموز اتفاق افتاد
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen